پاسخ به یک سوال
رفیق عزیز!
مقدمتا لازم است که بخواهم که من را ببخشید که با تاخیر بسیار زیاد به نقد شما جواب میدهم.
دلیل اصلی این تاخیر، علاوه بر سایر گرفتاری ها، این است که من در نقدتان متوجه نگرشی نسبت به انقلاب و طبقات و مسئله زن و بطور کلی در تببین تان از ساختار سیاسی- اقتصادی کاپیتالیسم ایران شدم، که در مورد بسیاری با نگرش و تبیین تان توافق نظر ندارم. از این رو برای پاسخ به نقد شما لازم است بسیاری از مفروضات مان، چون درک مان از طبقه، جامعه طبقاتی، کاپیتالیسم در ایران، انقلاب پرولتری و من اضافه می کنم انقلاب در جریان و جدال های طبقاتی امروز در ایران را، مرور کنیم. تا اگر نتوان با یک نگرش و یک “نگاه” به این مفاهیم بنگریم، حداقل با نگرش و نگاه کمابیش مشابه، بتوانیم نقاط توافق و عدم توافق مان را روشن کنیم. از نظر من بسیاری از مفاهیم و احکامی که شما آنها را مفروضات مشترک محسوب کرده اید، مفروضات مشترک نیست. بسیاری از آنچه که شما در نقدتان آنها را مفروض گرفته اید و آنها را احکام قطعی گفته اید، از نظر من خود مورد سوال است. از این رو پاسخ من ناچارا طولانی خواهد بود. امیدوارم وقت کنید و با حوصله حرف های من را تا انتها بشنوید و بخوانید. سعی میکنم در ادامه توضیح دهم. به سراغ نقد تان برویم.
در مورد یکی از یادداشت های منتشره من، نوشته اید که:
“انقلاب طبقاتی و سوسیالیستی پرولترها علیه بورژوازی، زنانه مردانه ندارد.
زن و مرد دوشادوش هم بر علیه تمامی مناسبت ها و اشکال مختلف ستم و استثمار و کلیت نظام سرمایه داری قیام میکنند. چرا که به این درک طبقاتی رسیده اند که تنها در انقلابی طبقاتی و سوسیالیستی بر علیه بورژوازی ست که تمامی جامعه از چنگال تمامی اشکال مختلف استبداد و استثمار و بردگی رها خواهد شد و هرگونه ظلم و ستم استبداد و استثمار از جامعه رخت بر خواهد بست، من جمله ظلم بر زنان.
اینکه زنان پرولتر، علاوه بر ستم طبقاتی ای که بورژوازی بر مردان و زنان این طبقه تحمیل میکند، (به زنان بیشتر بواسطه نیروی کار ارزانتر) بواسطه ی ضدزن بودن نظام سرمایه داری در ایران (بدلیل اسلامی بودنش) ظلم مضاعفی را نیز تحمل میکنند و به همین سبب در عرصه ی مبارزه و انقلاب، پیشرو و پیشتاز بوده و هستند و خواهند بود هم ربطی به زنانه مردانه کردن انقلاب ندارد و پررنگ بودن زنان در انقلاب پرولتری که نباید باعث شود نام انقلاب پرولتری را عوض کنیم، جوری از انقلاب زنانه حرف می زنید، که انگار که طبقه ی زنان می خواهد بر علیه دیکتاتوری طبقه مردان قیام کند و دیکتاتوری زنان بر طبقه ی مردان را به راه بیاندازد. … !!! انقلاب طبقاتی س و نه زنانه، مردانه …!! آنچه ضروری ست این است: پیشتاز بودن مبارزان زن سوسیالیست در عرصه های مبارزاتی در جنبش زنان و بالا بردن سطح آگاهی طبقاتی در میان این جنبش توسط آنها، این آن مسئله مهمی ست که در حقیقت باید مورد توجه سوسیالیست ها، بخصوص زنان سوسیالیست باشد.”
قسمت اول قیام کارگری
پاسخ: نوشته اید که “زن و مرد دوشادوش هم بر علیه تمامی مناسبت ها و اشکال مختلف ستم و استثمار و کلیت نظام سرمایه داری قیام میکنند. چرا که به این درک طبقاتی رسیده اند که تنها در انقلابی طبقاتی و سوسیالیستی بر علیه بورژوازی ست که تمامی جامعه از چنگال تمامی اشکال مختلف استبداد و استثمار و بردگی رها خواهد شد و هرگونه ظلم و ستم استبداد و استثمار از جامعه رخت بر خواهد بست، من جمله ظلم بر زنان.”
در جمله بالا اگر اشاره تان به زنان و مردان معینی است، مثلا زنان و مردان کمونیست و سوسیالیست (چه کارگر و چه روشنفکر)، که در آن صورت قیام علیه کلیت نظام سرمایه داری نمی تواند کار تنها این فعالین باشد! اگر هم منظورتان کل زنان و مردان طبقه کارگر است، که به این شکل علیه کل نظام سرمایه داری قیام میکنند، من نمی دانم این حکم از کجا و بر چه اساسی صادر شده است. آیا این آرزوی قلبی شما بعنوان یک شخصت چپ و فعال آنتی کاپیتالیستی است، یا قرار است جایی در تاریخ اتفاق بیفتد و یا اتفاق افتاده است. من با این حکم موافق نیستم و هرگز هم در تاریخ چنین اتفاقی نیفتاده است.
بنظر من این جا ما با بدفهمی عمیقی نسبت به نقد مارکس به کاپیتالیسم روبروییم. بنظرم نقد مارکس از مناسبات سرمایه داری، تعریف جایگاه طبقه کارگر در آن، ضرورت فراهم کردن امکان دسترسی این طبقه به علم رهایی خود (مارکسیسم)، درک امکان شکل دادن به انقلابی که شرایط این رهایی را فراهم کند (انقلاب کارگری) تا طبقه کارگر بتواند نظام اقتصادی مطلوب خود که در آنها بهره کشی انسان از انسان تماما لغو شد باشد را شکل دهد، جایی برای صدور احکام جزمی چون آنچه که شما گفته اید، نمی گذارد.
اینکه سرمایه داری، بعنوان یک مناسبات گندیده استثماری، برای بقا و بازتولید خود، نیروی کار، طبقه کارگر، زن و مرد، با هر گرایش جنسی و در هر سن کودک و پیر و جوان، با هر رنگ و نژاد و عقید و مرام و پیشینه ملی و مذهبی و قومی و خانوادگی و .. را استثمار میکند و از نیروی کار آنها بهره کشی میکند، حکم درستی است. حکمی که مارکس بر اساس آن اعلام کرد که سرمایه داری از همان روز اول تولد، گورکن خود، یعنی پرولتاریا را هم متولد کرد و به میدان آورد. سوال این است که چرا این گورکن تا به امروز علیرغم مبارزات دایم، قیام ها و انقلابات و شورش های متعدد، قادر به کندن گور کاپیتالیسم نشده است. طبق حکمی که شما داده اید که می بایست بسیار پیش از این ها، طبقه کارگر رها می شد!
در حالی که میدانیم که سه قرن قبل، از اواخر قرن هیجدهم، سرمایه داری بعنوان مناسبات نوین اقتصادی عروج کرد و غالب شد و همزمان همراه بورژوازی، پرولتاریا یعنی گورکن خود را هم متولد کرد. میدانیم که کمتر از یک قرن پس از آن، یعنی در اواسط قرن نوزده علم رهایی این طبقه توسط مارکس و انگلس تدوین شد. یعنی علاوه بر اینکه طبقه کارگر بر مطلوبیت و حقانیت امر رهایی خود آگاهی پیدا کرده بود بلکه پس از تدوین “مانیفست کمونیست” به علم چگونگی رهایی خود هم دست پیدا کرد و به آن مجهز شد تا جایی که در اروپا ١٧۵سال پیش گفته شد که “شبح کمونیسم بر فراز اروپا در گشت و گذار است”!
این جان سختی سرمایه داری نمی تواند حاصل کارکر خودبخودی اقتصاد بورژوایی و تقابل مستقیم و رودر رو بورژوازیی با طبقه کارگر در خط تولید باشد و قدرت سرکوب مستقیم آن. فراموش نکنید که کاپیتالیسم نظام اقتصادی است که اگر سپردفاعی نداشت همان سیصد سال پیش توسط گورکنان ش، پرولتاریا، متلاشی میشد! ماندگاری کاپیتالیسم دیگر از نظر تاریخی نه حاصل برتری مدل اقتصادی آن بر مدل های قدیم گذشته، بلکه حاصل تلاش بی وقفه ای خارج از خط تولید بود و هست که آن را تا امروز نه تنها حفظ کرده است که در ابعاد عظیم تر و غول آساتری برای بهره کشی به جان بشر و کره خاکی انداخته است تا جایی که امروز هر قید و بندی برای گسترش و حاکم کردن تولید کالایی بر زیست بشر و طبیعت را توسط همان “نیروهای میرنده” گذشته، ممکن کرده است !
امروز در شرایطی بسر میبریم که کاپیتالیسم، این مدرن ترین نظام طبقاتی تاریخ، که از بدو تولد به حکم قوانین اقتصادی باید مضمحل می شد، پس از سه قرن جدال پرولتاریا با بورژوازی، قادر شده است حاکمیت مطلق خود بر مقدرات زندگی بشر و جهانیان و همچنین بر طبیعت فراتر از کره خاکی را چون خدا و “قادری مطلق” تماما تحمیل کند. این نمی تواند حاصل عملکرد علنی و عیان و “رودررو” سرمایه با کار، بورژوازی با پرولتاریا، در خط تولید باشد. پس مانع چی است؟ چرا حکمی که شما به این سادگی جزمیت و قطعیت آن را صادر میکنید، اتفاق نیفتاده است و بنظر من اگر با “نقشه راه” و “نسخه” شما پیش برویم هرگز اتفاق نخواهد افتاد!
چرا پس از سه قرن هنوز مناسبات گندیده سرمایه داری، به حیات خود ادامه داده است؟ دلیل آن چی است؟ حکم شما پاسخی به این چرا ها ندارد. چون بنا به تعریف کل طبقه، و ظاهرا با همه تفاوت ها و خارج از جامعه و شرایط سیاسی و تاریخی آن، همه با هم آگاه میشود و قیام میکند و رها میشود!
پاسخ این سوال را اما “مانیفیست کمونیست”، بعنوان برنامه عمل پرولتاریای صنعتی برای رهایی خود ، با تاکید مجدد بر اینکه مانیفست برنامه عمل است، همان ١٧۵سال پیش داده است. وقتی که در شروع ، نه با طرح جایگاه اقتصاد و شیوه تولیدی و مناسبات اقتصادی که در کاپیتال به وضوح بیان شده است، بلکه با آگاه کردن پرولتاریا نسبت به عملکرد عوامل دیگری در دست بورژوازی، ابزار جدیدی که برای حفاظت از کاپیتالیسم ساخته و پرداخته شده است، آغاز میکند. مانیفست، قبل از هرچیز پرولتاریا را متوجه اهمیت جدال های سیاسی، توازن قوا و روبنای سیاسی، اخلاقی و ایدئولوژیکی نظام اقتصادی میکند که متکی به استثمار او است. از نظر مانیفست، این شرط آگاه کردن طبقه کارگر به ابزاری است که در دست دشمن علیه او کار میکند. مانیفست، برنامه عمل پرولتاریا در مقابل بورژوازی، مقدم بر هرچیز بر موقعیت سیاسی دو دشمن طبقاتی، بورژازی و پرولتاریا، توازن قوا و میدان جدالهای طبقاتی آنها، و به این معنی روبنای نظام، تاکید میگذارد.
وقتی مانیفست در ابتدا میگوید که:
“شبحی در اروپا میچرخد: شبح کمونیسم. همۀ نیروهای اروپای کهنه، در تهاجمی مقدس برای تار و مار کردن این شبح، متحد شدهاند: پاپ و تزار، مترنیخ و گیزو، رادیکالهای فرانسه و پلیسهای آلمان..
کو آن حزب اپوزیسیونی که از طرف حکومتیانِ مخالفش، دشنام کمونیست نخورده باشد؛ و کو آن حزب اپوزیسـیونی که داغِ اتهام کمونیسم را بر مخالفانِ پیشرو، همچنان که بر مخالفان مرتجع خود، نزده باشد؟
از این حقیقت، دو چیز معلوم میشود:
* قدرتهای اروپا، حالا دیگر کمونیسم را قدرتی به حساب میآورند.
* وقت آن رسیده است که کمونیستها نگرش، هدفها و گرایشاتشان را در برابر تمام دنیا آشکارا اعلام کنند و با بیانیۀ حزب، جلوی افسانۀ شبح کمونیسم درآیند”.
مانیفست به طبقه کارگر می آموزد که بورژوزی، این دشمن طبقاتی ش، برای مقابله با گورکن خود، برای مقابله با پرولتاریا، برای حفظ استثمار و حفظ رابطه تولیدی، برای حفظ مناسبات “نوین” بورژوایی، که دیگر قادر به نوآوری نیست و رو به مرگ است و به حکم قوانین اقتصادی “باید برود” ، همان موقع که شبح کمونیسم در اروپا به پرواز درآمد، آگاه شده و خود را به سلاح های دیگری مجهز کرده و به میدان جنگ او آمده است! دیگر بورژوازی کمونیسم را قدرتی به حساب آورده است که باید به شیوه دیگری به جدال آن برود.
در این جدال “همۀ نیروهای اروپای کهنه” را به کار گرفت و ، “در تهاجمی مقدس برای تار و مار کردن این شبح، آنها را متحد کرد. از جمله “پاپ و تزار، مترنیخ و گیزو، رادیکالهای فرانسه و پلیسهای آلمان.” از این رو طبقه کارگر باید حزب طبقاتی خودش را برای کسب قدرت سیاسی، اعلام کند و وارد این میدان شود. یعنی میدان جنگ برای کسب قدرت سیاسی! مانیفست برنامه عمل حزب کمونیستی طبقه کارگر است که در آغاز و مقدم بر هرچه، طبقه کارگر را نسبت به ابزار جدیدی که دشمن این طبقه به آنها متوسل شده است، آگاه میکند. پرولتاریا را متوجه شکل گیری میدان جدالهای سیاسی و فرهنگی و اخلاقی جدیدی میکند که بورژوازی برای مقابله نه با کل طبقه کارگر که برای مقابله با تنها یکی از گرایشات آن یعنی کمونیسمی که دیگر از آن زمان به خطری تبدیل شده بود که قادر بود کاپیتالیسم را، نه اصلاح و ترمیم و تصییح که مضمحل کند، آگاه میکند تا کمونیسم هم خود را در این عرصه تجهیز کند و وارد میدان جدال برای کسب قدرت سیاسی شود.
مانیفست از ابتدا میدان های و عرصه های مبارزه و جدال را به پرولتاریا نشان میدهد. مارکس در مانیفست به پرولتاریا خاطر نشان میکند که دشمن طبقاتی ش، قدرت کمونیسم را دیده است و خطر آن را بالای سرش خوب احساس کرده است و از این رو از روبناهای مدرن و مترقی نوین بورژوایی که نیروهای کهن، عهد عتیق، خرافه و مذهب و حکومت های موروثی را شکست داده و منحل کرده بود، را دوباره زنده کرده و برای مقابله با خطر کمونیسم، به کار گرفته است. از آن روز تا امروز بورژوازی هرکجا که توانسته است بنا به مقتضیات روز خود، روبناهای سیاسی و جدال های فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی، دوران کهن را به خدمت گرفته است. روبنا و فرهنگ و ایدیولوژی و ارکان سیاسی و اداری و اجتماعی جوامع برده داری، ارباب – رعیتی، قرون وسطی و پیشاسرمایه داری را مطابق نیازهای روز خود، احیا کرده و آنها را مطابق منافع بلند مدت خود، صیقل داده است. برای مقابله با پرولتاریا تمام نیروهای ارتجاعی از عهد کهن تا عهد امروز را علیه طبقه کارگر متحد کرده است و برای حفظ و بقا نظام خود به جنگ پرولتاریا آورده است.*
نگاهی به اروپا و آمریکا و سرانجام حق و حقوق شهروند آزاد شده از انقیاد عصر عتیق و کهنه گذشته، آزاد شده از بند خرافه و ارتجاع کلیسا و سلطنت و حاکمیت “دست تقدیر” و “سرنوشت” های تعیین شده الهی، باید بتواند اهمیت جدالی که مارکس در ابتدا مانیفست، پرولتاریا را نسبت به آن آگاه کرد را نشان دهد. نگاهی به سرانجام روبناهای سیاسی در خود این جوامع پیشرفته که بخش اعظم دستآوردهای انقلابات بورژوایی از حق شهروندی تا آزادی های سیاسی و لیبرالیسم و دمکراسی و حق تشکل و اعتصاب و اعتراض و اجتماع و مسیولیت پذیری و قابل حسابرسی بودن قدرت های حاکم، حق و حقوقی که اسم بردن از انها امروز به “اسطوره” و “رویا” ها غیرقابل حصول تبدیل شده است، باید به روشنفکر منتقد ما، نشان دهد که پیشروی و پیروزی بورژوازیی در این عرصه ها، در عرصه حفظ ساختارهای سیاسی، شکل دادن به انواع ارکان های قدرت، قانون، فرهنگ و اخلاق و ایدیولوژی و … تا چه اندازه کار ساز بوده است. تا متوجه شد که چرا غفلت از این جدال ها و عدم پیشروی در این جدال ها، و خلا حضور گرایش کمونیستی طبقه کارگر در این میادین، و عملا سپردان آن بدست انواع گرایشات دیگر و بورژوایی، چون رفرمیسم و لیبرالیسم و… مانع تحقق آن احکام جزمی است که منتقد ما بعنوان نقشه ساده راه، در مقابل ما میگذارد.
از مهد تمدن بورژویی، جهان غرب، نگاهی به ایران، بنگلادش، افغانستان، پاکستان، هندوستان و بخش اعظم آسیا، آمریکای جنوبی و آفریقا، که اغلب آنها در ردیف بزرگ ترین اقتصاد های کاپیتالیستی جهان و پرجمعیت ترین نیروی کار جهان هستند، بیندازیم! تا متوجه شویم که چرا هنگامی که به این جغرافیاها میرسد، در اوج رشد و شکوفایی اقتصادی آنها هم شهروندان و طبقه کارگر این جوامع مطلقا بی حقوق تر اند. تا متوجه شویم که چرا در جاهایی که در آنها یا انقلابات بورژوایی شان پیروز نشد یا مناسبات سرمایه داری، نه از پایین ( با انقلابات دهفانی) که از بالا و توسط ارتجاع کلونیالیستی و امپریالیستی، حاکم شد و توانست از همان ابتدا به نوعی از ارکان قدرت بورژوایی شکل دهد که در آن شهروند از همان ابتدا از هیچ حقوقی برخوردار نباشد، فقر و استبداد و بی حقوقی شهروند عیان تر و خشن تر است! جغرافیاهایی که در آنها مذهب و سنت و اخلاقیات کهن و روبناهای پوسیده ماقبل سرمایه داری، آن ضربات سخت و کاری که در انقلابات بورژوایی درغرب و اروپا خورده بود را متحمل نشد! جاهایی که همه میراث ارتجاع گذشته به سادگی مطابق مقتضیات سودآوری نظام جدید کاپیتالیستی، در مواجه با کمترین مقاومتی از پایین، قابل صیقل خوردن بود. جاهایی که در آن میتوان خشن ترین شکل حاکمیت انواع ایدیولوژی های قرون وسطایی مذهبی، سکت و قوم پرستی، ناسیونالیسم و زن ستیزی و تقدس انواع خرافه و تحجر را با مانع به مراتب کمتری به بردگان مزدی “جهان نو” تحمیل کرد. جاهایی که به یمن بقا روبناهای عقب مانده و دست نخورده کهن که سرمایه به ارث برده بود، از همان روز شکوفایی نظام کاپیتالیستی شان، نیروی کار ساکت و درانقیاد مطلقی در اختیار سرمایه جهانی گذاشت. نیروی کاری که سرمایه جهانی میتوانست آن را سیستماتیک و نهادینه شده ارزان نگاه دارد و از استثمار آن سود بیشتری (فوق سود امپریالیستی) کسب کند. جغرافیاهایی که از آن پس در تقسیم کار جهانی سرمایه، همواره بازار کار ارزان ماند و در تقسیم جهانی سرمایه این به مشخصه نظام کاپیتالیستی آن تبدیل شد.
اینجا است که در ایران میتوان در مقابله با کارگر ساکت و در انقیاد مطلق آن، که در سال ۵٧ سکوت را شکسته است و بخصوص در صنعتی ترین بخش یعنی نفت نه تنها سکوت را شکسته که برای تغییر قدرت سیاسی بالای سرش پا به میدان یک انقلاب عظیم اجتماعی گذاشته است اسلام را با همه مخلفات ارتجاعی ش از حاشیه جامعه به مرکز سیاست کشاند. میتوان اسلام سیاسی، با افراطی ترین شکل زن ستیزی و انسان ستیزی و عهد عتیقی آن را برای نجات کاپیتالیسمی که در انقلاب ۵٧ زیر خطر تعرض کارگرمتوقع “نافرمان” و انقلابی است، به خدمت گرفت و حاکم کرد! میتوان در افریقای جنوبی بردگی و آپارتاید نژادی و در ایران بردگی اسلامی و آپارتاید جنسی را بعنوان روبنا کاپیتالیسم آنها، حاکم کرد! میتوان بر تن کاپیتالیسم در هندوستان، لباس انقیاد در جامعه بدوی کاستی پوشاند و فرهنگ و ایدیولوژی سکت و سنت پرسی را بر هر سوخت و سازی در جامعه حاکم کرد!
بورژوازی قرن ها است که راه دسترسی طبقه کارگر و دسترسی سراسر جامعه، به همان حق و حقوق بورژایی شهروند آزاد شده از انقیاد قرون وسطی، رها شده از عهد عتیق برده داری و ارباب – رعیتی، را بسته است. عملا دسترسی به آن را بر گرده مبارزه طبقه کارگر گذاشته است. قرن ها است که هیچ بخش و گرایشی از بورژوازی دیگر نه تنها قادر به حفظ آن دستآوردهای دمکراتیک دنیای مدرن نیست که علیه آن متحد شده است. تا آن را از دسترس طبقه کارگری که میتواند آن آزادی ها را سکوی پرشی برای رهایی کامل خود از بردگی مدرن مزدی جهان متمدن کند و بار دیگر شبح کمونیسم را بر فراز سرش به گشت و گذار برگرداند، همچنان دور نگاه دارد. قرن ها است که جدال علیه روبناهای عقب مانده، علیه قوانین و فرهنگ و اخلاق و ایدیولوژی های کهنه، تماما بر دوش طبقه کارگر و بخصوص گرایش کمونیستی این طبقه گذاشته است. بر دوش گرایشی که منافع بلند مدت، سراسری و بین المللی طبقه کارگر را دنبال میکند.
منتقدی که رنگ زنانه، ضداسلامی تعرضی علیه ارکان امروز قدرت کاپیتالیسم ایران که چهل سال است در جریان است، را به گرایش کمونیستی طبقه کارگر نامربوط میداند، در واقع آن را برای انواع گرایشات دیگر، رفرمیست ها و گرایشات بورژوایی که میخواهند این کاپیتالیسم را “قابل تحمل تر”، اصلاح وترمیم کنند و “بهبود” ببخشند (مستقل از اینکه عملا قادر به این ترمیم و تصحیح هم نیستند) وا میگذارد! این نه نقشه راه برای به قدرت رساندن پرولتاریا که نقشه راه برای تبدیل کردن او به نظاره گری بیش نیست که به انتظار مهدی موعود آن قیام “کاغذی” بنشیند و نگران باشد که نکند بر دامان منزه طلبی آکادمیستی و روشنفکرانه و مذهبی او لکه ای شکل بگیرد!
میدان جدال طبقاتی را، از پلمیک بر سر مفاهیم و عبارات و احکام جزمی که به اعتقاد من نه تنها ارتباطی با مارکسیسم بعنوان علمی که باید آن را بکار گرفت ندارد، بلکه از آن احکام مذهبی و جزم هایی می سازد که گویا باید مرتب آنها را چون اوراد کتب مقدس تکرار و بدور خود فوت کرد، باید پاک کرد. باید مارکسیسم را، همچون هر علم دیگری آموخت، آن را آموزش داد و مهمتر از همه از آن استفاده کاربردی کرد. تا بتوان با توسل به آن برای دخالت طبقه کارگر در میدان جدال های سیاسی و طبقاتی روز، چنان ابزاری ساخت که بتوان با آن در هر لحظه به جنگ دشمن طبقاتی در همه عرصه ها و میدان ها و سنگر ها رفت.
اگر منتظر اجرا شدن این جزم ها توسط دست های غیبی و عوامل خودبخودی تولیدی- طبقاتی نشد، و پا به میدان جدالهای سیاسی که بورژوازی برای حفظ نظام خود به پرولتاریا تحمیل کرده است گذاشت! اگر این قدرگرایی و برخورد غیرعلمی و مذهبی به مارکسیسم به قوانین و احکام علمی آن، کنار رود، به اعتقاد من مانع فکری مهمی از پیش پا برداشته میشود. اگر این علم را، همچون همه علوم، به عرصه کاربرد و کارکرد این مفاهیم و عبارت در پراتیک و میدان و جدال ها و صف بندی های معین و مشخص روز نکشاند و آنطور که مارکس در مانیفست میگوید خود را از جدال های سیاسی روز، جدال با ارکان حاکمیت سرمایه چون دولت و روبنا سیاسی و فرهنگ، ایدئولوژی و اخلاق کنار کشید، برای روشنفکر ما جز در انتظار ترکیب شدن خود به خودی این عناصر علمی در “آزمایشگاه خانگی جمعی رفقا”، برای تولید یک پدیده نوین، باقی نمی ماند.
قسمت دوم مسئله زن
نوشته اید که:
اینکه زنان پرولتر، علاوه بر ستم طبقاتی ای که بورژوازی بر مردان و زنان این طبقه تحمیل میکند، (به زنان بیشتر بواسطه نیروی کار ارزانتر) بواسطه ی ضدزن بودن نظام سرمایه داری در ایران (بدلیل اسلامی بودنش) ظلم مضاعفی را نیز تحمل میکنند و به همین سبب در عرصه ی مبارزه و انقلاب، پیشرو و پیشتاز بوده و هستند و خواهند بود هم ربطی به زنانه مردانه کردن انقلاب ندارد و پررنگ بودن زنان در انقلاب پرولتری که نباید باعث شود نام انقلاب پرولتری را عوض کنیم، جوری از انقلاب زنانه حرف می زنید، که انگار که طبقه ی زنان می خواهد بر علیه دیکتاتوری طبقه مردان قیام کند و دیکتاتوری زنان بر طبقه ی مردان را به راه بیاندازد. … !!! انقلاب طبقاتی س و نه زنانه، مردانه …!! آنچه ضروری ست این است: پیشتاز بودن مبارزان زن سوسیالیست در عرصه های مبارزاتی در جنبش زنان و بالا بردن سطح آگاهی طبقاتی در میان این جنبش توسط آنها، این آن مسئله مهمی ست که در حقیقت باید مورد توجه سوسیالیست ها، بخصوص زنان سوسیالیست باشد.”
پاسخ: از نام “انقلاب پرولتری” بگذریم که این انقلاب سوم در جریان فازی است که توسط گرایش کمونیستی طبقه کارگر میتواند و تلاش میشود که پیشروی کند، سنگر به سنگر دشمن را عقب بزند و بتواند چنان قدرتمند شود که به انقلاب کارگری منتج و به این طریق پیروز شود. شما تصمیم گرفته اید که نام این فاز را انقلاب کارگری بگذارید! این جایگزین کردن هدف، آمال و آرزوهایتان به جای واقعیت است. این انقلاب اگر کارگری بود و قیام پرولتری، آنطور که شما به سادگی به تصویر کشیده اید، در دو قدمی بود، امروز باید طبقه کارگر، راسا و به قدرت خودش فورا نه تنها حکومت را سرنگون میکرد که بلافاصله حکومت کارگری را اعلام میکرد. میدانیم که توازن قوا و دنیای ابژکتیو چنین ادعایی را نمی پذیرد. متاسفانه علیرغم تمایل قلبی من و شما برای نزدیک کردن آن روز، طبقه کارگر، امروز در گرما گرم جدال های متعدد و در سنگر ها و عرصه های مختلف، از جمله برای حق زن، از جمله برای حق کودک و محیط زیست، از جمله برای معیشت و علیه فقر و از جمله برای امنیت و آزادی تشکل و اعتصاب و آزادی زندانی سیاسی و علیه اعدام و دستگیری و … است. سرنگونی جمهوری اسلامی و در هم شکستن ارکان سیاسی حاکمیت ش، بی تردید اولین شرط برای پیشروی طبقه کارگر به سوی سکوی بالاتری و دسترسی کامل به قدرت سیاسی، است! قیام و انقلاب کارگری، در راه است! ما میخواهیم در راه باشد و تلاش میکنیم که آن را متحقق کنیم. با این وجود علیرغم حکم دلبخواهی شما، نام این انقلاب فعلا انقلاب پرولتری و قیام کارگری نیست! هرچند هدف ما انقلاب کارگری است و سرعت تحولات و پیشروی سریع میتواند بلافاصله آن را در دستور کار گرایش کمونیستی طبقه کارگر بگذارد! آنهم نه از طریق پشت کردن به جدالهای جاری جامعه، خالی کردن این میدان ها و تحقیر آنها و کنار کشیدن، که درست برعکس با دخالت، شرکت و تلاش برای تامین رهبری همه آنها، پیشروی در همه عرصه های جدال های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، ایدیولوژیکی و .. میتوان توازن قوا را بسرعت به نفع در دستور قرار گرفتن قیام کارگری، تغییر داد.
در عین حای جسارتا “انقلاب زنانه” هم اسم و نامی برای جعل کردن نام “انقلاب کارگری” نیست. این سطحی ترین و غیرصمیمانه ترین نقدی است که ممکن است کسی به عنوان انقلاب زنانه داشته باشد و آن را به انقلاب “طبقه زن” علیه “طبقه مرد” تفسیر کند. این تفسیر بیشتر شبیه آن حکمی است که در مانیفست کمونیست میگوید که شما هنگامی که از اجتماعی کردن ابزار تولید صحبت میکنید، بورژوازی چون زن برایش ابزار تولید است، فورا فغان سر میدهد که وامصیبتا کمونیست ها میخواهند زنان را اشتراکی کنند! نگاه منتقد ما هم چون از منظرش طبقه کارگر پدیده ای مردانه است، با شنیدن اینکه این انقلاب زنانه است، یعنی مضمون آن جمع کردن بساط تمام بی حقوقی های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، قانونی و فرهنگی و ایدیولوژیکی است که علیه زنان بطور سیستماتیک تولید و بازتولید میشود! وقتی می شنود که جارو کردن این بی حقوقی ها، از خانه تا مدرسه و محل کار و جامعه، امر این انقلاب و امر گرایش کمونیستی طبقه کارگر است، آن را “انقلاب زنان” و حمله جنس زن به جنس مرد اعلام میکند! از این بحث که چندان جدی نیست باید گذشت و به اساس نگرش منتقدمان در مورد مسئله زن، بی حقوقی و ستم کشی او، پرداخت.
این بخش از نقد اما نگرش اساسا متفاوت منتقد ما، نسبت به مسئله زن، جایگاه آن برای گرایش کمونیستی طبقه کارگر و کلا موضوعیت مسئله زن در رابطه کار و سرمایه، را با آنچه که من بعنوان یک مارکسیست از مارکس آموخته ام نشان میدهد. این به اعتقاد من شاه کلید عدم درک زنانه بودن این انقلاب به معنی محتوایی و نه جنسیتی آن، است. تصور نمی کنم موضوع بدفهمی و سهل انگاری تئوریکی من از جایگاه مسئله زن باشد. موضوع تفاوت نگرش ما نسبت به این مسئله است. من معتقدم نگرش منتقد ما، اساسا قادر نیست مسئله زن و جایگاه آن در مناسبات طبقاتی کار و سرمایه، و در جهان مدرن و صنعتی امروز، را توصیح دهد.
برای باز شدن بحث، باید پرسید که منظورتان از “نیروی کار ارزانتر زن”، چی است؟ چرا ارزان تر است؟ کجا ارزان تر است؟ در خانه یا کارخانه؟ چگونه بهای آن تعیین میشود؟ با دستمزد نقدی یا؟ توسط کارفرما یا دولت یا …؟ چرا نظام سرمایه داری ایران بقول شما “اسلامی” است! منظورتان از ظلم مضاعف چی است؟ کجا این فرمولبندی هرآنکس که “ظلم بر او بیش تر، انقلابی تر و پیشتاز تر”، ثابت شده است؟ تا به ادعای شما برسیم که زنان پرولتر در جدال طبقاتی پیشتاز تر خواهند بود؟ این احکام، تماما زیر سوال است. آیا زنی که در افغانستان و بلوچستان و خوزستان از تحصیل و دسترسی به علم و آگاهی و دانش کاملا محروم است، فقر زده، زیر دست و بال خشن ترین مردسالاری، خرافه مذهبی و قومی و فرهنگ عشیره ای له شده است و در عین حال و بخصوص بخشی از طبقه کارگر است، الزاما پیشتاز مبارزه طبقه کارگر برای رهایی خود است؟ آیا بقول شما هم همچون برخی متفکرین ریاکار بورژوایی که معتقدند که چون زنان قربانیان اصلی مردسالاری هستند حتما “زنان باید بدست خودشان رها شوند”! مردان و زنان پیشرو دخالت نکنند! تا به این ترتیب در مقابل بخش های پیشرو جامعه (و اینجاچپ ها و سوسیالیست ها و گرایش کمونیستی طبقه کارگر) برای دخالت در جنبش برای رهایی زنان، سنگ اندازی شود! تا به قربانیان بقبولانند که بخش های پیشرو جامعه “بیرونی” و “غیرخودی” اند و به این ترتیب قربانیان را در جدال کشنده شان با مصایب تنها بگذارند.
و شما میگویید که الزاما به خاطر ستم مضاعف و درد بیشتر، نتیجتا قربانیان مصائب زن ستیزی خود ناجی خود اند و اتوماتیک “پیشروترین” ها هستند! این فرمول تا ابد محبوس نگاه داشتن محروم ترین بخش های طبقه کارگر و مردم، در چنگال فقر و عقب ماندگی و بی حقوقی مطلقی است که به آنها تحمیل میشود.
رها کردن کل طبقه کارگر، امر پیشروان طبقه، امر گرایش کمونیستی طبقه کارگر، با هر جنسیت و تفاوت های نژادی و .. است. رها کردن کل طبقه کارگر، تا زمانی که بورژازی حاکم است، تا زمانی که بورژازی قادر است توسط ارکان حاکمیت ش مانع دسترسی کل طبقه به رفاه و علم و دانش و زندگی انسانی شود، بی تردید توسط اقلیتی از این طبقه صورت میگیرد. توسط گرایش کمونیستی صورت میگیرد که نه اکثریت، بلکه بخش اقلیت آگاه طبقه کارگر است که به علم رهایی خود، یعنی مارکسیسم دسترسی پیدا کرده است. کار اقلیتی است که قادر است طبقه را نمایندگی کند و اگر نه کل طبقه که، حداقل بخش مهم و قابل توجهی از آن را بسیح کند و به میدان جدال نهایی بکشاند. تا قیام ها و شورش های خودبخودی و کنترل و مهار شدنی طبقه، به قیام کارگری تبدیل شود که با کسب قدرت سیاسی پیروزی را ممکن میکند. از این رو، جدال در عرصه حق زن، بعنوان یکی از جدال های جاری علیه ارکان حاکمیت سیاسی بورژوازی ایران، امر این گرایش است نه امر فقر زده ترین و محروم ترین بخش و آنهم فقط زنان طبقه کارگر! با تاکید بر اینکه گرایش کمونیستی طبقه کارگر، بخش کمونیست طبقه کارگر، پدیده ای “مردانه” نیست! “مردانه” نگریستن آن موجب میشود، که وقتی از انقلاب زنانه صحبت میشود، منتقد ما با این برداشت جنسی از طبقه و گرایشات سیاسی، آن را انقلاب زنان علیه مردان بنامد و بر ان مهر جنسیتی بزند! نه مبارزه علیه فقر و برای حق کودک و سلامتی و محیط زیست، امر فقرا و کودکان و بیماران و ماهیان است و نه مبارزه برای هیچ حق دیگری امر قربانیان است!
برای روشن تر شدن اختلاف نگرش با منتقد، لازم است توضیحاتی داده شود. نظام سرمایه داری، بعنوان یک مناسبات تولیدی که در یک سوی آن سرمایه قرار دارد که در تملک اقلیت کوچکی است و در سوی دیگر آن کار (نیروی فیزیکی و فکری انسان) که در تملک اکثریت عظیمی که منشا ارزش افروزی است، هر روز در کارکرد خود دو طبقه اصلی را تولید و بازتولید میکند. کاپیتالیسم نظامی است که برای بقا باید بتواند همزمان و در همه حال، هم بورژازی بعنوان طبقه حاکم و هم طبقه کارگر بعنوان طبقه محکوم (فرودست)، را در هر “دم و باز دم”، مدام در بعد اجتماعی تولید و بازتولید کند. نظامی که در آن باید هم بورژوازی، با تضمین سودآوری بالاتر، مرتب بعنوان طبقه بهره کش (استثمارگر) باز تولید شود و هم همزمان طبقه کارگر بعنوان نیروی کار برای زنده ماندن و بهردهی بیشتر (استثمار شدن)، باید بازتولید شود.
اینجا لازم است من فاصله خود را با کسانی که اساس سرمایه داری را نه شیوه تولید (رابطه کار و سرمایه) که مالکیت خصوصی بر ابزار تولید میدانند، گفته باشم. سرمایه داری، نه با شکل مالکیت و نه فقط با وجود طبقات، توضح داده نمی شود. طبقات کشف مارکس نبود. پیش از مارکس متفکرین دیگری هم معتقد بودند جوامع طبقاتی است. آنچه که مارکس کشف کرد این حقیقت بود که بنیاد سرمایه داری، بعنوان عالی ترین نظام طبقاتی، بر مناسبات “تولید کالایی تعمییم یافته” استوار است. مناسباتی که در آن نیروی کار انسان کالا است. که همچون همه کالاهای دیگری که در بازار خریدار و فروش میشود، باید در بازار خرید و فروش شود. تنها تفاوت نیروی کار با سایر کالا ها این است که این کالا، یعنی نیروی جسمی و فکری انسان، یعنی کار، میتواند بیش از ارزش مصرف خود تولید کند و بازتولید می شود.
سوال این است که نیروی کار چگونه باز تولید میشود. بازتولید کالایی بنام کار، بنام نیروی کار، نیازمند این است که بخورد، زنده بماند و تولید مثل کند و نسل های کارکن طبقه را بازتولید کند. بنا به تعریف قوانین اقتصاد سرمایه داری، بورژازی می توانست همه کالا های مورد نیاز بازتولید نیروی کار را در خط تولیدت دیگری انجام دهد. مثلا همانطور که برای سوخت ماشین آلات تولید و تعمیرات آن، منابع اختصاص میدهد، ذغال سنگ و برق تولید و خریداری میکند تا ماشین الات بتوانند مداوما مورد استفاده قرار گیرند، میتوانست برای استفاده مداوم از نیروی کار هم، همین پروسه را انجام دهد. این از نظر قوانین اقتصاد بورژایی، نه غیرممکن است و نه مستقما مانع حفظ رابطه بهره کشی سرمایه از کار است.
مثلا می توانست از کالایی بنام کار (نیروی کار) چون ماشین آلات تولیدی، نگاهداری کند. ضمن اینکه هر روز ان را مصرف میکند و مورد بهرکشی قرار میدهد، بازتولید و تعمیر و نگهداری از ان را هم بعهده بگیرد! چون برده داری که از برده فصل بیکاری نگاهداری میکند و اربابی که زمستان غذای رعیت ش را میدهد، و سالمندن و کودکان بردگان و رعیت ها را بهررو غذا میدهند تا برای فصل کار و بهره دهی زنده بمانند، با طبقه کارگر هم همینطور رفتار میکرد! بورژوازی می توانست تولید مواد مورد نیاز بازتولید نیروی کار، یعنی خورد و خوراک و پوشاک و نظافت و نگهداری از کودکان و سالمندان و بیماران را خود بعهده بگیرد و کالاهای و خدمات مورد نیاز بازتولید نیروی کار را بعهده خود طبقه قرار ندهد! اما این برای سرمایه گران تر تمام میشود. تا جایی که بتواند از بعهده گرفتن هزینه بازتولید این کالا، این عامل اصلی تولید، یعنی کار، انسان، خودداری میکند. مگر اینکه فشار مبارزه این بردگان مزدی جهان متمدن، او را مجبور کند که سر کیسه را شل کند و مثلا بیمه بیکاری و مرخصی وهزینه نگداری از کودکان و سالمندان و نهارخوری و رختشوخانه و انواع خدمات لازم را به خرج خود سرمایه تامین کند. تا این فشار و اجبار نباشد، انواع ابزارها و سلاح های ایدیولوژیک، قانون و سنت و اخلاق و فرهنگ و هنر و زور و جنگ و مذهب و بی حقوقی عهد عتیق بخش های محروم تر چون زن و کودک و .. را به خدمت میگیرد که هزینه بازتولید نیروی کار را بعهده نگیرد!
در این راستا نظام کهن برای سرمایه گنجینه عظیمی از سنت، فرهنگ و ایدیولوژی عقب مانده عشیره ای – مذهبی و ضدزن را به یادگار گذاشته است. تا به کمک همه این ها، بتواند بازتولید کالای کار را خارج از خط تولید، آن را تماما بر دوش اعضا خانواده کارگری و در این میان از همه بیشتر بر دوش نیمه آن، یعنی زنان طبقه کارگر بیندازد.
از این رو است که ما معتقدیم که چرخه تولید سرمایه داری تنها و تنها خط تولید و در محل رسمی کار نیست. انسان کارکن، نیروی کار، کارگر و همه اعضا خانواده اش، از منزل تا سرکار، هنگام تندرستی یا بیماری، بیکاری و خواب و بیداری بخشی از چرخه اجتماعی تولید است. در محل کار و کارخانه مصرف میشود و در خانه و هنگام خوراک و نظافت و خواب و سکس، خود و همه اعضا خانواده اش، بعنوان کالا تولید و بازتولید میشوند تا همواره و در هرلحظه به اندازه ای که سرمایه نیاز دارد، نیروی فکری و فیزیکی انسان، کالای کار، برای عرضه در بازار وجود داشته باشد.
اینکه همه یا بخشی از نیروی کار، بنا به نیاز روز سرمایه در کارخانه و خط تولید مورد استفاده قرار بگیرد یا نه، به اصطلاح کارگر شاغل باشد یا نه، تغییری در این واقعیت نمی دهد که همه اعضا خانواده کارگری، شاغل و بیکار، زن و مرد و کودک و سالمند، همواره، دستجمعی و در هر “دم و بازدم” در چرخه تولید اجتماعی مشغول تولید و بازتولید طبقه خود، بعنوان یک کالای معین هستند. مشغول تولید و بازتولید کار برای عرضه به بازار سرمایه هستند! از این روست که مارکسیسم نظام کاپیتالیستی را تولید کالایی تعمیم یافته (گسترده) میداند. نظامی که در آن مناسبات کالایی رنگ خود را در هر لحظه و در همه حال به همه جوانب زندگی مادی و ذهنی انسانها در جامعه میزند. جامعه ای که در آن همه چیز کالا، و تابع قوانین تولید کالایی است.
تا جایی که روبناهایی چون فرهنگ و هنر و اخلاق و ایدیولوژی و سنت و مذهب هم، خود کالا و تابع همان مناسبات تولید کالایی است! تاجایی که تعصبات مختلف، منفعت پرستی فردی و پول پرستی و انواع تبعیضات و خرافات و ارزش های ضدبشری، این پدیده های “ذهنی”، نیز خود کالایی است که برای تضیمن حفظ نظام کاپیتالیستی، برای حفظ انقیاد کار به سرمایه، باید مداوما تولید و بازتولید شود. کالاهایی که، بعنوان بخشی از چرخه تولید اجتماعی، در بنگاهها و کارگاههای مذهبی، فرهنگی، هنری، دانشگاهی، ورزشی، ایدیولوژیکی و رسانه ای، مدام تولید و بازتولید میشود. تا در هر لحظه در جامعه توسط بردگان مزدی، به هزینه خود این بردگان تهیه و مصرف شود. تا بتوان او را در ابعاد میلیاردی، ظاهرا بدست خود یا دست “غیبی” مذهب و فرهنگ و رسم و رسوم و شانس و اقبال و بخت و …، همچنان در انقیاد نگاه داشت و مانع تلاش و اتحادش برای رهایی خود بدست خود شد. تا بتوان قرنها عمیق ترین و گسترده ترین ستم تاریخ بشر، یعنی بهرکشی انسان از انسان، را در اذهان خود قربانیان طبیعی و ابدی جلوه داد.
در کنار دولت و قوانین و زندانها و پلیس و ارتش، حفظ و گسترش اخلاق، ایدیولوژی و ارزش های کهن، حفظ تقدس “نهاد خانواده”، تقدس “وظایف جنسی” و بی انتهای مادری زن برای تولید مثل و تولید خدمات خانگی، حفظ مناسبات نابرابر در خانواده و در جامعه، تحمیل کارخانگی بر دوش اعضا خانواده بخصوص زنان و دختربچه ها، حفظ “فرهنگ” و “سنت عشیره ای” نگهداری و تامین نیازهای همه اعضا خانواده و سالمندان توسط نسل های جوان تر کارکن، نگهداری سالمندان نیازمند استراحت از کودکان، کودکان بزرگتر نیامند رشد از کوچکترها و .. همه و همه منشا سودآوری بیشتر برای سرمایه در چرخه تولید اجتماعی است.
تولید کالایی تعمیم یافته، اینجا معنی پیدا میکند. مسئله زن، بعنوان یک پدیده اجتماعی، اینجا است که به طبقه کارگر مربوط است. بورژازی برای تامین این شرایط، بی حقوقی زن را در تمام جامعه باید جاری کند تا بتوان آن شکاف جنسی در تولید را که برایش منشا سودآوری است، ایجاد کند. همانطور که شکاف مذهبی و قومی و ملی، برایش منشا سود است و باید آن را در کل جامعه جاری کند تا بتواند آن را در پروسه تولید هم ایجاد کرد. این خاصیت همه تبعیض هایی است که به خاطر جنسیت، ملیت، مذهب، قومیت و … برای بورژوازی منشا سودآوری بیشتر است. تبعیض ملی و مذهبی و … بخشی از طبقه را همیشه ارزان تر و بی حقوق تر نگاه میدارد و در رقابت بر سر دستمزد در موقعیتی ضعیف تر و در عین حال مانع اتحاد همه بخش های طبقه کارگر علیه خود است.
اما در مورد مسئله زن، این شکاف مستقیما کل طبقه را در همه ابعاد زندگی کاری، اجتماعی، فردی، خانوادگی و سیاسی، از کارگاه و کارخانه تا کوچه و خیابان و حتی در رختخواب، مورد تعرض قرار میدهد. تعرضی که قربانیان اصلی و اولیه آن، نیمی از طبقه، یعنی زنان هستند. از این رو برای رهایی و برای غلبه بر بورژازی، طبقه کارگر باید با هرنوع زن ستیزی و تبعیض و بی حقوقی زن در هر شکل و سطح و نوعی در سطح جامعه، مبارزه کند. این بخصوص در جغرافیایی چون ایران، با یک حکومت رسما آپارتاید جنسی و مذهبی و با قوانین قرون وسطایی اسلامی و فرهنگ مردسالارانه، یکی از عرصه های اصلی جدال طبقاتی طبقه کارگر برای رهایی خود است! رهایی که ناچار است همراه خود کل جامعه را رها کند. تکاندن رنگ زنانه این انقلاب، نه رادیکالیسم که عیننا چون زدن تیر به پای گرایش کمونیستی طبقه کارگر است. کم اهمیت جلوه دادن آگاهگری و افشاگری در مورد ححاب و مبارزه علیه آن، کم اهمیت جلوه دادن حاکمیت بلامنازع اسلام این ایدیولوژی قرون وسطایی بر تمام وجوه زندگی فردی و اجتماعی و کاری جامعه و بخصوص تعرض آن به زنان و دختران، کم اهمیت جلوه دادن ضرورت جمع شدن بساط همه قوانین تبعیض آمیز علیه زنان، کم اهمیت جلوه دادن مبارزه برای مرخصی دوران بارداری و نگهداری والدین از کودکان و بیمه بیکاری مکفی برای همه و بخصوص زنان و دختران آماده بکار، بی اهمیت جلوه دادن حقوق کودکان و تامین اجتماعی و دهها و دهها مطالبه ای که بخشی مستقیم و بخشی غیرمستقیم علیه بی حقوق قرون وسطایی زنان است، علیرغم هر داعیه ای که منتقد ما داشته باشد، عملا سرفرودآوردن در مقابل طبیعی جلوه کردن روبنا اسارت بار سرمایه در ایران و جغرافیاهای مشابه است.
بخش سوم جمعبندی
کاپتالیسم در هرلحظه و تاجایی که بتواند، چنان روبنای سیاسی، قانونی، فرهنگی و اخلاقی را شکل میدهد که مانع آگاهی کارگر، این بردگان جدید، به طوق پنهان بردگی شود که برگردن دارند! به این منظور سرمایه داری مداوما مشغول تولید و بازتولید روبناهایی است که بدون آن و در غیاب آن، گورکنانش بیش از یکصد سال پیش دفن ش کرده بودند! دلیل این همه جان سختی سرمایه، نه قدرت او که موفقیت ش در مقبولیت و مشروعیت بخشیدن به نظام بردگی مزدی و “نرمال” جلوه دادن طوق بردگی است که برگردن بردگان نوین “شهروندان آزاد” انداخته است. ابدی جلوه دادن این بردگی در اذهان جامعه، و بخصوص در وجدان و خودآگاهی خود بردگان، یکی از مهمترین ارکان حاکمیت سرمایه است.
اینجا است که علاوه بر مردسالاری، زن ستیزی، مذهب و همه رسم و رسوم کهن و تبعیض آمیز میراث عهد عتیق، تکنولوژی پیشرفته و تولید انواع جدیدتر و “امروزی” تر همان خرافه ها توسط انواع “پژوهشگران” و اساتید دانشگاهی و اجتماعی و فرهنگی که امروز جای پیامبران عهد کهن را گرفته اند، برای حفظ سودآوری بیشتر سرمایه و ابدی جلوه دادن این بردگی نوین، به خدمت گرفته میشوند.
حفظ و بازتولید همه تفرقه ها و جدایی ها در صف مردم کارکن، و اینجا حفظ شکاف و جدایی جنسی در تولید، فقط مربوط به کارخانه و آمار تعداد زنان و مردان پشت خط تولید نیست. مربوط به بازتولید نیروی کار در چرخه اجتماعی تولید و مطلوبیت این جدایی جنسی در خدمت ارزان نگاه داشتن آن است. این جدایی در خدمت حفظ مناسباتی است که در آن بشر کارکن، از کارخانه تا منزل، هنگام بیداری یا خواب، مشغول بازتولید نیروی خود است. مداوما و تا هنگام مرگ، تولید و بازتولید میشود، تا باز برای فروش روانه بازار خرید و فروش نیروی کار شود تا بتواند زنده بماند! حفظ مناسباتی که برای سرمایه هرچه ارزان تر تمام شود، سودآورتر، “موفق تر” و “شکوفا تر” است!
بورژوازی قرن ها است توسط این روبناهای فرهنگی، اخلاقی و اجتماعی قادر شده است، در سراسر کره خاکی مفاهیمی چون داشتن “شغل” برای زنده ماندن (کار)، “کارآفرینی” (امکان بهرکشی)، “کاریابی” (تلاش فردی بردگان برای زنده ماندن)، “موفیت فردی” رقابت بردگان برای یافتن بازار بهتری برای فروش نیروی فیزیکی و فکری خود، را چون مذاهب عهد عتیق معنا و مفهوم زندگی، خوشبختی و بدبختی انسان قلمداد کند. آن را به کمک روبناهایی که صنعت تولیدات آن اعجاب انگیز است، بعنوان معنا زندگی انسان، به خورد میلیاردها برده مزدی کره خاکی بدهد. بدون این صنعت، کاپیتالیسم هرکز قادر به حفظ و بقا نظام و رساندن بشریت و طبیعت به لبه پرتگاه سقوط، نبود.
بورژازی اروپا که در جنگ با فئودالیسم و دوران قرون وسطی و کلیسا و سلطنت، همه نیروهای کهنه را مورد تهاجمی انقلابی قرار داده بود، اکنون برای حفظ خود، همه آنها را علیه دشمن نوین خود، علیه پرولتاریا، بکار گرفته است! این آموزش مارکس به کارگران است که بدانند که دشمن شان در چه جبهه هایی به جدال آنها می آید! روبنای بورژوایی که میرفت بطور کامل دست مذهب و خرافه و کلیسا و حکومت های موروثی و بی حقوقی شهروندان و فرهنگ ارباب رعیتی و .. را بطور کامل جارو کند، حال نیازمند همان قدرت های کهنه بود که برای حفظ ش به یاری اش بیاییند! اما منظور از این توضیح نسبتا طولانی این است که روبنای سیاسی، … چه جایی در جدال طبقاتی دارد. به اعتقاد من در احکام و نگرش منتقد ما، این روبنا تماما غایب است. در این نگرش ساختار سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، ایدیولوژیکی و … تماما اراده گرایانه حذف یا در بهترین حالت به حاشیه رانده میشود. از این رو بنظر من پرولتاریا طبق این نگرش، نه آگاه، که ناچار است به امید مهدی موعود، منتظر کارکرد خوبخودی جدال طبقاتی و اقتصادی و “رو در رویی” مستقیم طبقات شود!
این روبنا، چهل و چند سال کاپیتالیسم ایران را نه تنها نجات داد که طبقه کارگر را توسط آن به نام مذهب و خدا و .. به سکوت کشاند و سرکوب کرد! کوچک کردن مسئله زن و اسلام بعنوان روبنا و نیروهای کهن که برای نجات کاپیتالیسم ایران زنده شده اند، و نرفتن به جدال آنها، ظاهرا رادیکال و در واقع بی وظیفه کردن خود در مورد یکی از جبهه های اصلی مبارزه طبقاتی در ایران امروز است.
توصیه میکنم که علاوه بر مرور بر تاکیدات مارکس بر نقش و جایگاه روبنای سیاسی و تعریف او از نظام کاپیتالیستی، “برنامه یک دنیای بهتر” از منصور حکمت را هم بخوانید. به اعتقاد من این برنامه، مانیفست کمونیسم دوران معاصر ما است که در نقد همه رگه های غیرمارکسیستی کمونیسم های دوران خود و در دل انقلاب ایران، بدست آمده است. سندی که به روشنی موقعیت بورژازی و پرولتاریا و کاپیتالیسم معاصر را قریب ١۵٠ سال پس از مانیفست، بیان کرده است. به اعتقاد من در کنار مانیفست “برنامه یک دنیای بهتر” سند آگاهی طبقه کارگر، بخصوص در ایران، برای رهایی خود، و برنامه عمل او است که باید کتاب روی میز هر کارگر آگاه و پیشرو و هر کس که خود را سوسیالیست و کمونیست میداند، باشد. **
برای رسیدن به درک مشترک نسبت به مسئله زن و جایگاه آن در رابطه کار و سرمایه و در مبارره طبقاتی، و برای آشنایی با نگرش من نسبت به آن، شما را رجوع میدهم به بحث مفصلی که در این مورد من در یک سمینار آموزشی داشته ام.***
ثریا شهابی
٢٨مارس ٢٠۲٣