اهمیت آژیتاتور – منصور حکمت

کارگری نشريات

(قسمتى از بحث در جلسه اعضاى ارگانهاى مرکزى حزب کمونیست ایران)
متن پیاده شده از روى نوار
نوبت اول ٩:٣۴ دقیقه
در یک جلسه کوچک خیلى بیشتر میتوانم راجع به موضوع روشنتر حرف بزنم . اگر هم بحث نامرتب بود بخاطر اینست که آن مقاله را نوشته بودم و نمیخواستم عین همان بحث را تکرار کنم. یک مقدار قاطى شد. ولى آن چیزى که میگویم این است: نقد سبک کار پوپولیستى یعنى جُدا شدن از سبک کار طبقه‌اى که میتواند انقلابیگرى خرده بورژوایى را سازمان بدهد. انقلابیگرى خرده بورژوایى را سازمان دادن بمعنى سازماندهى انقلابگرى انفرادى است و اصلاً یکى از بنیادهاى جدایى پوپولیسم از طبقه کارگر این است که قادر نیست طبقه را سازمان دهد و ما آن را بروشنى گفته‌ایم در محیط زیست و کارش یعنى بعنوان یک پدیده عینى طبقه را سازمان بدهد. اما این هنوز نصف بحث است. نصف دیگر بحث این است که بتواند سازمانى بوجود بیاورد که طبقه در آن سازمان بگیرد. یعنى مبارزه طبقه بتواند از کانال این سازمان دنبال بشود. بنابراین نه فقط با خصوصیات عینى زیست طبقه باید این سازمان تطبیق پیدا بکند – که این میشود آن ساختمان هرمى و حوزه‌هاى محل و زیست – بلکه باید با خصوصیات عینى مبارزه طبقه کارگر هم تطبیق پیدا بکند.

رفتن به سَمت طبقه کارگر به معنى بوجود آوردن سازمانى براى کارگران فقط نیست، بوجود آوردن سازمانى از کارگران است. و اگر چیزى به سَمت این طرف خَم نمیشود شما نمیتوانید قالبى که این طرفش خم شده را بیاورید در سطح این و انتظار داشته باشید قالب درستى بشود. دقیقاً باید نگاه کنید طبقه کارگر از نظر عینى چکار میتواند و چکار نمیتواند بکند. نقطه قدرتش کجا است و این قدرتش را چطور به نمایش میگذارد؟ و حزب کمونیست باید خودش را یک مقدار زیادى تطبیق دهد، نه تماماً. ولى آن چیزى که باید خودش را با آن تطبیق دهد بطور واقعى این است که طبقه کارگر طبقه‌اى است که مخفیانه تولید نمیکند علنى تولید میکند و مخفیانه اعتراض نمیکند علنى اعتراض میکند، مخفیانه انقلاب نمیکند علنى انقلاب میکند. ولى حزب کمونیست باید مخفیانه فعالیت بکند. رابطه این دو تا پدیده تلفیق آن کار مخفى-علنى است، تا یک جایى که بالأخره تمامش علنى میشود، قیام یک کار علنى است.

به هر حال که انطباق پیدا کردن حزب با پدیده سازماندهى مبارزه طبقه کارگر، بنحوى که این مبارزه خودش را میتواند نشان دهد، ماکزیمم آن چیزى که خودش را میتواند نشان دهد، این هدف ما است. و این به معنى یک بعُد جدى علنى-حضورى در رابطه با طبقه کارگر و یک مکانیسم زنده فعل و انغعال بین حزب کمونیست و طبقه کارگر است. این براى ما عنصر آژیتاتور کمونیست و آژیتاتور پرولتر را مطرح میکند. براى اینکه دقیقاً آن عنصرى که بشکل مخفى نمیتواند تماماً هضم شود ولى جزء جنبش خودبخودى هم نیست، عنصر آژیتاتور پرولتر کمونیست است. این جایش در حزب است وظیفه‌اش در جلوى صف کارگرها است. هضم این پدیده در حزب کمونیست احتیاج به بحث سبک کار تا حد به رسمیت شناختن این ابعاد مبارزه کارگرى دارد.

اگر ما این کار را بکنیم نتیجه‌اش این است یا میتوانم بگویم همعرض این مسأله دقیقاً همین مطرح میشود که حزب کمونیست به یک جریان کارگرى تبدیل میشود و به حزب کارگران پیشروتر تبدیل میشود و نه به یک حزب کارگران موافق با حزب کمونیست. و این حالا کاملاً اینطور میتواند باشد. کارگرانى که با ما موافقند با ما تشکل پیدا میکنند ولى آیا این حزب حساسترین، آگاهترین پیشروترین، و معترض‌ترین کارگران است؟ اگر به معنى کتابیش بگوییم آره دیگر، چون هر کس ما را قبول دارد حتماً عقلش بیشتر میرسد. ولى این جواب مسأله نیست. آن که عقلش بیشتر میرسد چرا جلوى صنعت نفت نیست وقتى دارد شاه را میاندازد؟ آن کسى که عقلش بیشتر است چرا جلوى ناسیونال و کانادادراى نیست وقتى باریکاد میبندند و حمله میکنند؟ علتش این است که این آدم در آن موضع رهبرى نیست. یک خصوصیاتى هم است که دیگر همه‌اش به موافقت با ما مربوط نمیشود، به رابطه آن آدم با طبقه‌اش مربوط میشود.

هضم آن نوع کارگر و آن رهبر آژیتاتور کمونیست کارگر براى حزب کمونیست مستلزم بحث سبک کار است به این معنى. در صورتى که این عناصر در ما بوجود بیایند و هضم بشوند حزب کمونیست بطور واقعى به یک جریان خودِ کارگرها تبدیل میشوند. که تشکل پیدا کردنش به معنى تشکل پیدا کردن توان کمونیستى طبقه کارگر است، نه بمعنى تشکل پیدا کردن کمونیستى براى طبقه کارگر، که حداکثر میتواند یک رابطه محبوبیت، نفوذ کلام و یک رابطه انتخاباتى با طبقه برقرار کند، نه یک رابطه تشکیلاتى با آن یا پیوند با آن. اگر این بدست بیاید رهبرى مبارزات جارى براى ما مسأله‌اى نیست. هر چقدر در ضعف یا قدرت باشید، باز این ممکن است. همین الآن اگر این جور کارگرها در صفوف ما در فلان شهر باشند بروشنى میشود گفت این مبارزه را ما رهبرى کرده‌ایم، حوزه هم حتى نداشته‌ایم. خُب واضح است این را نمیخواهم تعمیم دهم و بگویم نُرم کار ما این است. بطور سیستماتیک باید کمیته‌هاى شهر این کار را بکنند، کمیته‌هاى بخش این کار را بکنند. و اصلاً به درجه‌اى میتوانیم تظاهرات را رهبرى کنیم که سازمان بدهیم به نیروهایمان و سازمان دائمى‌ترى داشته باشیم. ولى این شرط تحلیلى مسأله نیست. شرط تحلیلى مسأله این است که کمونیسم بخشى از خود طبقه کارگر و جریانى در خود طبقه کارگر باشد. وگرنه رهبرى مبارزه طبقه کارگر از بیرونش عملى نیست. میتواند در دوره‌هاى خاصى بوجود بیاید، که آنهم سطحى، کم عمق و میرا است.

تأثیر این بحث در سازماندهى منفصل هم بنظر من این است. ما در نقد سبک کار پوپولیستى به سَمت انفصال هم رفتیم، نه به دلایل امنیتى. بنظر من دلایل امنیتى جدى گرفته شد براى اینکه واقعى‌ترین و ملموس‌ترین دلایل بود. ولى بحث من تماماً این است، آن حزب کارگرى که واقعاً وجود داشته باشد حتى در روز روشن و دمکراسى هم خیلى منفصلتر از سازمان پیکار است. چرا منفصلتر است؟ براى اینکه حول محور پیشروترین بخشهاى طبقه در پیشروترین واحدها و شاخه‌هایش شکل گرفته است. سازمان هرمیى که روى این کارگرها سوار شده دارد این را به بهترین وجهى هدایت میکند، ولى پایین بى شعور و بالا ذیشعور نیست. انقلابیگرى پایین به اعتبار وظیفه‌سپارى از بالا نیست بلکه تلفیقى از وظیفه‌سپارى و مبارزه واقعى کمونیستى است در محل. براى همین خیلى از جاها اصلاً، اگر نگاه کنید، قطعنامه‌هایى که ما خطاب به بخشهاى پایین تشکیلاتمان صادر میکنیم، در حزب بلشویک صادر نمیکردند. چطور یک مبارزه را رهبرى کنید، چطور نکنید یا بکنید، این را پخش کنید یا پخش نکنید! بنظر من کمیته مرکزى بلشویکها خبر نداشتند از قولش چه میگویند در تمام کشور، حتى بعد از ١٩١٧ و ١٩١٨. چرا براى اینکه خُب رهبر محل است طرف، کمونیست محل است او مرکز را یک مقدارى تعیین میکند. یک رابطه متقابل جدى هست.

انفصال واقعى حزب کارگرى در تصمیمگیرى، انفصالش در تشخیص مسائل، اصلاً تحلیل کنکرت واقعیت و دخالت، خیلى بیشتر از سازمان مونولیتیک مجاهد یا پیکار است. سازمانى که پایین به اعتبار بالا موجودیت مبارزاتى دارد و قرارِ تشکیلاتى بین واحدها فلسفه وجودى سازمان را میسازد. بنابراین یک مقدار به هر حال باید به سَمت انفصال میرفتیم، نه انفصال ارتباطاتى – یکى از رفقا به درست تفکیک میکند بین انفصال ارتباطاتى یا انفصال سیاسى. حزب کمونیست انفصال ارتباطاتى را خُب قبول ندارد، باید هرم ارتباطاتى معنى داشته باشد. ولى انفصال سیاسى خیلى معنى دارد. یکى دو تا مروج سازمانده میفرستند وظیفه‌شان را این قرار میدهند که فلان بخش کارگرها را بیاورد پشت پرچم حزب بلشویک. او هم میرود. کارى ندارند به کارش. میرود تا بیاید گزارشش را بدهد. یا فلان کمیته وظیفه پیدا میکند فلان مبارزه را رهبرى کند، همین حّد. حتماً دخالت کند در فلان جنبش، حتماً در سربازها کار بکند از جبهه بیایند بیرون. این که بیشتر چکار میکند را کسى به آنها نمیگوید. اصلاً در حزب وسیع، کسى نمیتواند بیشتر از این بگوید. یا در حزبى که به هر حال با مسائل متنوعى روبرو است وگرنه مرکزیت برایش بى معنى میشود.

به هر حال منظور این است که انفصال به دلایل امنیتى یک بحث است، که به جاى خودش محفوظ است و میشود مستقلاً روى آن بحث کرد تا کى این بحث معتبر است، ولى یک درجه بسیار بیشترى انفصال نسبت به سازمان پوپولیستى براى ما همیشگى است. و این واقعیتى است که برسمیت شناختن نقش عنصر پیشرو در پایین تشکیلات به ما تحمیل میکند. نه اینکه پیشروها در بالا قلنبه شده‌اند و در پایین آدمکهاى مکانیکى پیشروان هستند. این انفصال سیاسى معیّنى را با خودش میآورد. گفتم انفصال ارتباطاتى یا حتى اتوریته نیست، بلکه انفصال در ابتکار عمل، گزارشدهى‌هاى طولانى مدت و در هزار و یک مقوله دیگر است که میشود توضیحش داد.

ولى حتى اگر فرض کنیم این هم درک ما باشد الآن، در رابطه با دورنماى کار ما، من میگویم وقتى میشود به شکل سازماندهى منسجم هرمى‌ترى به هر حال رفت که این سازماندهى روى ماتریالى کار کند که این ماتریال دیگر خشتش کامل باشد. سلول این خشت کاملى نیست. یک واحدى از فعالیت که مجموعه‌اى از حوزه حزبى با روابطش که شامل آژیتاتورهاى کمونیست میشود، این مبناى کار هرمى ما میتواند باشد. بدون این مجبوریم سازمان مخفى خودمان را راست و ریس کنیم در شکل هرمى خودش. این بنظر من جواب مسأله نیست، رجعت به آن چیزى که میتوانست درمان بشود.

لااقل اگر رفقا بحث را نقد میکنند صرفنظر از این چیزهایى که احتمالاً بنظر خودمان پایه‌اى میآمده و میتوانند از ریشه بحث کنند روى این جنبه‌هاى سه گانه که گفتم برخورد کنند.

نوبت دوم ١٧:٠۶ دقیقه

چند تا نکته اضافه میکنم هم براى جلوگیرى از منتقدین احتمالى و هم براى تکمیل بحث خودم. اینکه چرا بحث را در سطح حوزه‌ها و سبک کار پایین مطرح کردم و نه نشریات واحد، به خاطر این بود که روى جنبه سبک کارى انگشت بگذارم. بنظر من ما ابهامى نداریم در برخورد کردن با جنبه‌هاى تاکتیکى جنبش کارگرى. اگر هم داریم گیر ارگانیکى نداریم براى حلش. اینطور نیست که بگوییم ما بطور طبیعى گرایش داریم به مسائل جنبش کارگرى نپردازیم، ما بطور طبیعى ملزومات پرداختن به مسائل جنبش کارگرى را نداریم، ما بطور طبیعى استعدادش را نداریم یا ما بطور طبیعى یک فاصله طبقاتى داریم با پرداختن به مسائل جنبش کارگرى، بنظر من اینطور نیست. این کاملاً قابل حل است، از طریق کمیته سازمانده، دفترسیاسى، از طریق تقویت هیأت تحریریه قابل حل است. از طریق برقرار کردن رابطه جدى بین فعالین و هیأت تحریریه قابل حل است.

آن چیزى که من میخواستم بگویم خصلت ناتمام آن گسست طبقاتى از سبک کار پوپولیستى بود، که بنظر من باید خودش را در گرایش فعالین محلى‌مان نشان بدهد قبل از هر چیز. اینکه آدم بطور واقعى با کدام قشر اجتماعى میجوشد، یا اینکه بطور واقعى تشکیلات حزب در یک منطقه، حالا اعم از اینکه یک حوزه سه نفره است و یا یک شبکه بیست و پنج نفره، اینکه با کى دمخور میشود و چه کسانى را سعى میکند بیاورد در جریان بحثهاى خودش، با مسائل کى برخورد میکند و به مسائل خودش تبدیل میکند، و بالأخره بافتش را از کى سعى میکند تشکیل دهد این یک بحث دیگر است بنظر من.

واقعیتش این است که تشکیلات ما بر مبناى بحث حوزه‌ها، که من کاملاً به آن تأکید میکنم و میگویم اصلاً حتى به این معنى وارد مرحله جدیدى هم نشده‌ایم از این نظر، تا یک حدى میتواند برود در غیاب این درک معیّن از مبارزه طبقه کارگر و وجود عینى طبقه کارگر در جامعه، این فرق دارد با اینکه نشریه نمیپردازد به فلان چیز. بنظر من این گرایش در ما هست. ما از یک جریان روشنفکرى- خرده بورژوایى بطور عینى جُدا میشویم به سَمت طبقه کارگر میرویم. ما محصول رادیکالیزاسیون خود طبقه کارگر نبوده‌ایم و نیستیم. این باید یک فعال حزب کمونیست فکر میکنم تا بیست سال دیگر جلوى چشمش باشد. این خطرى است که حتى بعد از انقلاب پرولترى هم ما را تهدید میکند. یعنى میتواند منشأ بوروکراتیسم باشد، میتواند منشأ ما بهتر میدانیم کارگرها دخالت نکنند باشد، میتواند منشأ کارها را از بالا انجام دادن باشد. میتواند منشأ ندیدن مکانیسمهاى واقعى تصمیمگیرى کارگرى باشد. میتواند منشأ ندیدن نقاط قدرت طبقه کارگر باشد و میتواند منشأ ندیدن کسانى باشد که به حزب بسادگى تمکین نمیکنند – یا لااقل تمکین نمیکنند بحث نیست، مخالفت نمیکنند، ولى بسادگى همرنگ جماعت حزبى نمیشوند. اینها همه میتواند حتى بعد از گرفتن قدرت براى ما منشأ دردسر باشد و به یک جریان طبقاتى دیگرى منجر شود، همانطور که از یک جریان طبقاتى دیگرى زاده شده.

حزب بلشویک فرق داشت. به این معنى که در اعتراضات کارگرها جنبش اتحادیه‌اى روسیه با جنبش حزبیش از یک جا در آمد. اگر مثلاً تلفیق سوسیالیسم علمى قرار بود بشود این تئورى با بخش داخل کشورش بود. اینطور نبود که روشنفکرهاى نارودنیک مثلاً شده باشند سوسیال دمکرات. اولین اتحادیه‌هایى که بوجود میآید در شمال و شمال غرب و غیره از خود کارگرها هستند که با آویزان شدن به عقاید سوسیال دمکراتیکى که در آسمان پخش است خودشان را به شکل سوسیال دمکراتیک سازمان میدهند، باضافه روشنفکرها. ولى محافل کارگرى است، جلسات کارگرى است. آن کارگرها کسانى هستند که اتفاقاً بیشترین اعتراض را به کارفرما دارند، بیشترین نه را میگویند در مقابل تشدید استثمار. این جریان متعلق است به یک دوره‌اى رادیکالیزاسیون خود طبقه کارگر در روسیه.

جنبش کمونیستى ایران متعلق است به رادیکالیزاسیون خرده بورژوازى، نقد خرده بورژوازى توسط تفکر مارکسیستى و بعد تلاش براى رفتن براى قاطى کردن خود با آن بافت و فلسفه وجودى طبقه کارگر. این خیلى فرق دارد بنظر من. این یعنى اینکه وقتى داریم سبک کار پوپولیستى را نقد میکنیم نه فقط یک روش سازمانى بلکه یک تعلق طبقاتى و یک زاویه جهتگیرى طبقاتى در طرح مسائل براى خودمان، و تعیین مخاطبین‌مان را داریم تعیین میکنیم. وقتى ما میرویم در حد تشکیلات مخفى در محل زیست و کار کارگرها، خُب تا ٨٠ در صد راه را میرویم. ولى وقتى متوقف میشویم آنجایى که کارگر وقتى به خودش اجازه اعتراض میدهد از ما جُدا بشود، به این معنى ما نتوانسته‌ایم آن ارگان و آن ساختارهاى تشکیلاتى را بوجود بیاوریم که این واقعه بتواند در درون حزب اتفاق بیافتد. حزب با کارگر علنى کار به عرصه علنى برود، حزب با اعتراض علنى به عرصه علنى مبارزه قدم بگذارد. براى اینکه حزب همیشه از ایستگاه قبل از اعتراض علنى پیاده میشود، بعد از شکست دوباره سوار اتوبوس میشود و با آن جریان میرود – یا بعد از پیروزى.

حزب نمیتواند برود قاطى اعتراض! در حالى که خاصیت سوسیال دمکراسى روس این است که اصلاً اعتراضات را سوسیال دمکراتها راه میندازند، حتى وقتى کمترین تشکل حزبى را دارند، پرولتاریاى آلمان همینطور. امروز خاصیت جنبش چپ انگلیس عیناً همین است. نمیتواند قاطى اعتراض کارگرى شود، معدنچى میآید یک سال تمام سرش را به سنگ میزند هر جور سوسیالیسمى بگویید از دهان بچه معدنچى در میآید؛ او میگوید من این ذغال سنگ را با خون خودم پولش را داده‌ام، بچه‌ام دیروز رفت زیر آوار ذغال سنگ میخواست یک کیلو ذغال بیاورد از سر معدن براى خانه من پول این را داده‌ام، برمیدارم. خُب این سوسیالیسم است. میگوید اینجا دیگر مالکیت برایم محترم نیست، مالکیت این انبارهاى ذغال به من مربوط نیست. یعنى کارگر رفته است پاى سوسیالیسم و بیان سوسیالیستى یک مبارزه خودبخودى سر ذغال و مزد، ولى جنبش چپ نمیتواند این را هضم کند، نمیتواند با آن به این عرصه برود. مبارزه را میدهند دست سندیکالیسم، میدهند دست جنبش اتحادیه‌اى و بین‌الملل آمستردام و امثالهم. آنها عمل میکنند، آنها جور هستند با این قضیه. سیستم تشکیلاتیش سیستمى است که اجازه داده اتحادیه‌هاى کارگرى (حالا او به نحو خودش) جزو حزبش باشند. بنابراین حزب دخیل است. حالا رهبر حزب کمونیست است یا قاطى پیشرو حزب کارگر است یا هر جانورى هست، بالأخره در رأس کارگرهاى همان معدن است و اگر حزب کمونیست انگلیس بخواهد دخالت کند به اسکارگیل یک چیزى میگوید و یا اسکارگیل چیزى میگوید که آقا نکنید یا بکنید! حزب کمونیست انگلیس از جریان “کارگر پیشرو” توى گیومه انگلیسى جُدا نیست. همین حزب رویزیونیستش هم. حزب کارگر که اصلاً جُدا نیست. خود جریان “کارگر” توى گیومه است. من میخواهم بگویم وضعیت ما خیلى فرق میکند. وقتى به سازمانهاى پوپولیستى در طول قیام نگاه بکنید، یک رابطه انتخاباتى دارد با طبقه، رابطه‌اى که مبناى انتقال حمایت طبقه از حزب یا کمک حزب به طبقه، بر مقولاتى مثل محبوبیت عاطفى، صحت مواضع سیاسى، بیان مکنونات قلبى استوار است، نه در رابطه‌اى که خود کارگر هم عضو حزب است.

اعتصاب میشود کرد، چرا “فدایى” در تمام طول موجودیتش که میتوانم بگویم هزاران کارگر پیشرو ایرانى افتخار میکرد خودش را فدایى بداند، قادر به سازماندهى یک اعتصاب نیست؟ براى اینکه با وجود فدائى در تناقض است. فدایى سازمان مخفى- تبلیغاتى است، اگر علنى است تبلیغاتى است اگر مخفى است مخفى است، بمبیستى و جلوى دانشگاهى است. ولى یک سازمان حتى اکونومیستى که یک صدم و یک هزارم فدایى قدرت دارد در آن مقطع، دهها و صدهد اعتصاب میکنند، دهها شوراى کارخانه را بدست میگیرد. اصلاً مقوله کنترل کارگرى که بعد از قیام مطرح شد به سازمانهاى چپ مربوط نمیشد. این به آن میگوید خودبخودى، ولى آن جزو جریان معیّنى است. اگر آن جریان این شعور طبقاتى و تاریخى را نداشته که به خودش شکل سازمانى بدهد، حالا یا اتحادیه یا حزب رفرمیست، این دیگر معضل دیگرى است. ولى واقعیت این است که این کارگر مال آن جریان است. هیچکس خودبخودى نیست، خود کارگر اکونومیست- سندیکالیست اگر حزب منشویک تشکیل بدهند میرود عضوش میشود. ما اینطور نیستیم، ما کارگر را نداریم، کارگر پیشرو را نداریم، به این معنى که تشکیلات ما یک نوع انفکاک درون طبقه کارگر به نفع کمونیسم نیست. ما باید اینطور بشویم. یعنى وقتى طبقه کارگر رادیکالیزه میشود خودبخود به جناح کمونیستى خود کارگران نزدیک میشود. وقتى طبقه کارگر به راست میچرخد از این یک جناح کمونیستى خود کارگرها جُدا میشود. هیچوقت در نهایت به راست چرخیدن جنبش طبقاتى، حالا زیر رفرم، زیر فشار جنگ، زیر فشار ناسیونالیسم، اینطور نمیشود که حزب کمونیست تبدیل بشود دوباره به حزب اساتید دانشگاه.

هر چقدر هم حزب بلشویک دچار مشقت بشود، معنایش این است که سلولهاى حوزه‌اش کم میشود در میان کارگرها، نمیآیند پاى حرفها و سیاستش. ولى اگر بخواهید حوزه بلشویکیى را پیدا کنید بالأخره میروید محل کارگرى، در یک خانه را میزنید میروید آن تو. این کارگر عضو حوزه است. و این کیه؟ این آدمى است که امروز هم جرأت کند حرف بزند هنوز صد نفر میآیند به دنبالش. میخواهم بگویم فرق حزبى که از بیرون دارد به سَمت طبقه میرود، با حزبى که نتیجه رادیکالیزاسیون طبقه و پیوند آن با مارکسیسم انقلابى هست از لحاظ کیفیت سبک کارش فرق میکند. براى او سبک کارى که کارگر پیشرو در آن ابراز وجود کند ذاتى است، و براى ما غریبه است. این را باید فهمید. براى همین من در رابطه با بحث حوزه‌ها معتقدم این فرق دارد با اینکه وظایف سازماندهى را اگر مشخص بکنیم این بحث توى آن جا میشود. من معتقدم این تناقضى ندارد کاملاً (همانطور که خسرو گفت) ولى فراتر میرود از توضیح وظایف سازمانى براى حوزه‌ها. این یک نگرش است، یک سنت است، یک تعلق طبقاتى به یک مشغله سیاسى است، باید این بوجود بیاید. به درجه‌اى که خود همان کارگر متوسط هنوز بافت جدى‌اش شبکه‌هاى ما را تشکیل میدهد این بدست میآید. ولى تا آنجایى که نسبت به توانایى‌هاى عنصر پیشرو طبقه، ما گُنگ هستیم، نمیشناسیم و حتى ارزش کافى برایش قائل نیستیم، این عکس‌العمل نشان میدهد نسبت به این روش. چرا؟ میگوییم رفیق ایکس از کارهاى پیشرو چاپ است یا فلانى آمده با ما، به ما گفته دور و بر ما پر نزنید، فقط نشریه را به من بدهید، نبینمتان! یعنى سازمان تو قابلیت هضم من را ندارد، من هم قابلیت هضم سازمان تو را ندارم. وگرنه آنطورى که خسرو گفت اگر تشکیلات مبناى قدرت کارگرى است، آن رفیق ایکسى که میآید با ما قاعدتاً خیالش یک خرده تخت میشود دیگر. تماسش با حزب برقرار شده، اگر او را بگیرند زن و بچه‌اش امن است، اگر بخواهند بگیرندش دو تا ماشین میبرد و ده تا خانه میتواند قایمش کند. بعلاوه اینکه هزار و یک راه و چاهى که خودش نمیدانسته یادش میدهند، که چطورى این کارها را بکنند. از این شهر هم میتوانند ببرند آن شهر اگر خطرى شد. بعلاوه اینکه وقتى سخترانى میکند، اگر قبلا باید قانع میکرد، این دفعه دو سه نفر هم از توى جمعیت میگویند راست میگویى.

اما او این احساس را از ما ندارد. احساسش این است که سازمان زائده‌اى بر طبقه (حالا به هر حال الحمدالله، زائده‌اى بر طبقه شده‌ایم!) این جریان آمده با او تماس گرفته، در صورتى که باید عکسش باشد. عکسش باید باشد یعنى باید خود آن بهترین عناصر طبقه در اصفهان بهترین عناصر فعالیتهاى ما باشند دیگر. و بالأخره اگر قرار است رهبرى این حزب انتخاب شود، بهترین کارگرهاى پیشرو نظر نمیدهند، متوسطهایش نظر میدهند. براى چى؟ براى اینکه برنامه را قبول کرده! برنامه را چرا قبول کرده؟ براى اینکه پسر خاله من هم برنامه را قبول داشته، یک بخشى هم اینطور آمده دیگر. بخشى را رفته‌ایم و کار کرده‌ایم و آورده‌ایم. برنامه را قبول کرده ولى هنوز آن سطح سیاسى و انتقادى را ندارد که آن کارگر پیشرو دارد که برنامه ما را هنوز قبول نکرده. میگوید آخر شما روى شوروى حرفتان کامل نیست، این یکى حالا کارى به شورویش ندارد.

حالا ممکن است کارگرى را ما از گهواره بگیریم و تبدیلش کنیم به کارگر کمونیست و بگذاریم توى حزب، هیچوقت هم نرود قاطى کارگرهاى دیگر، بگوییم خیلى پیشرو است، چون اصلاً ما از بچگى بزرگش کرده‌ایم. ولى کارگرى که قبل از ما پیشرو است، حساس است به مسائل جنبش طبقه، حساسترین عنصر محیط خودش است، بنابراین متحرکترین عنصر محیط خودش است. یک کارگر سربزیرى که مزدش را میدادند و میرفت خانه با زن و بچه‌اش مینشست و هیچوقت هم هیچ کارى نمیکرد و حال آمده با ما یک بحث است، یک کارگرى حساسى که اعتراض میکرده وقتى مزدش را میگرفته، زنش را روى خط میآورده اگر قرار بود از کار بیکارش کنند، یا حق اولادش را بزنند، چادر از سرش برمیداشت. آن کارگر فرق دارد با کارگرى که ما به این صورت جذب میکنیم. ما الآن نه آن عقب مانده‌ها را جذب میکنیم نه آن پیشرو را، ما وسط را داریم جمع میکنیم. علتش چه است؟ وسط توقع مبارزاتیش کم است، افتخارش به کمونیسم زیاد است، تجربه‌اش آنقدر نیست که عرصه مستقلى براى مبارزه خودش بشناسد و آنقدر هست که بداند باید مبارزه کرد، این آدم میآید با ما. ولى آن کارگرى که آنقدر تجربه دارد که بگوید آخر بابا جان من با این حوزه‌ها من این اعتصاب را چکارش کنم؟ نمیتوانم بیایم توى حوزه. من اگر با تو قرار بگذارم که فردا دستگیرم میکنند، مگر نمیدانید چند تا از شما عکستان رفته دست پلیس؟ نیا خانه من اینطورى! اصلاً چرا من را فرستادى بروم چاپ کنم؟ این کارگر را ما نمیتوانیم هضم کنیم. کارگرى که میگوید بابا جان ماهى یک دفعه شما را میبینیم، آن هم حسن شما را میبیند، شما کار خودتان را بکنید، حسن میآید همه نشریات را با هم میخوانیم، هر حرفى هم دارید میزنید و همه مسائل را میگویید و رأى‌تان را هم میگیرد و میآید. اگر ضربه خوردید حسن در میرود و اگر ما ضربه خوردیم باز حسن در میرود… بالأخره این کارگر فرق دارد با آن کسى که در حوزه ماست، چاپ میکند و کار میکند و سر قرار میرود و روابط میگیرد.

آن کارگرى که اگر برود جلوى صف، و بگوید تا موقعى که مزد برابر براى کار برابر نباشد ما دست از کار میکشیم، او دارد مواضع ما را میگیرد دیگر. حتماً نباید آرم داس و چکش را بزند روى پیشانى خودش. این کارگر در صفوف ما نیست. و آن که در صفوف ما است نمیتواند برود جلوى صف بگوید “تا موقعى که مزد برابر…” به چند دلیل: بخاطر اینکه اولاً حرفش را گوش نمیکنند، ثانیاً اگر برود حوزه میترسد و اگر او را بگیرند حوزه را میگیرند و ثالثاً خودش برود جلو اصلاً دست و پایش را گم میکند. بخشى که میتواند این کار را بکند با ما نیست. اگر بخواهیم با ما باشد ما باید بتوانیم آن ساختار ژنیتکى تشکیلاتى خودمان را منتقل کنیم با آن کُد ژنیتیکى آن طبقه، آن قشر طبقه. وگرنه چفت نمیشود با این قضیه. آن میرود با آن چیزى که سازگار است با فونکسیونش در طبقه چفت میشود. ممکن است اکونومیست نباشد ولى اکونومیست تنها راه تشکل‌یابى، تشکل‌یابى جدیش باشد. چون در تشکل قدرت خودش را جستجو میکند. بنظر من این یک نگرش است. براى اینکه این نگرش بوجود بیاید مقدار زیادى بنظر من ارج و قرب آژیتاتور را در تبلیغات خودمان ببریم بالا. همزمان با آن باید اهمیت حوزه‌ها را هم همان قدر بکوبیم و همزمان با آن رابطه جدى بین حوزه و آژیتاتور را چنان روشن بیان کنیم که منى که در حوزه‌ام با اینکه روشنفکر بودم، بفهمم که با این آدم باید چه رابطه‌اى برقرار کنیم. چطور میشود حزب توده با “ناخدا افضلى” دو سال رابطه دارد؟! نشریات را به او میدهد، نشریات داخلى را به او میدهد، رأیش را میگیرد، عضو حزب توده است دیگر. همه هم میدانند رئیس نیروى دریایى است. خُب او “آژیتاتور” توى گیومه آنها است دیگر. رهبر عملى یک جریانى است. میتواند دخالت کند در […] و در رویزیونیسم از بالا.

براى حفظ آن عنصر هزار و یک کار میکنند و اقلاً ۶- ٧ نفر کار میکردند ناخدا افضلى روزنامه گیرش بیاید. این یک ساختمانى است که خودش را به عنصر علنى کار وفق داده است، عده زیادى کار میکنند براى اینکه “آژیتاتور” فعالیت کند. سازمان ما اصلاً این را به رسمیت نمیشناسد که “آژیتاتور خیلى توقع دارد، نمیخواهد به جلسه بیاید و نرود مخفى شود، جلوى کارگران هم برود، و میگوید نشریاتتان را بدهید و این طرفها هم پیدایتان نشود”! تشکیلات ما نمیتواند این را هضم کند، نه از نظر اخلاقى، نه از نظر سازمانى، نه از نظر ارگانیک، نه از نظر سبک کارى. بحث من این است که یک کارى کنیم این را هضم کند، او هم این را هضم کند. یعنى یک مقدار فشار ما روى کارگر پیشرو در جهت این باشد که باید تشکل حزبى به خودت بگیرى و این حزب حزب پوپولیستى نیست، یک حزبى است مخصوص به این جریان. منتها حرف از بالا که به خرج طرف نمیرود، باید در محافلش ما را ببیند.

یک نکته دیگر اینکه رفیق تقى از واحد رو به بیرون صحبت کرد، من خواستم یک تفاوتى بین واحد انرژى بگذارم و واحد ماده، تقریباً. یا به شکل آرایش معیّن صَرف انرژى با آن واحد مادى‌اى که این انرژى را صَرف میکند. یک سلول سلول است همانطور که یک گلدان گلدان است و میتواند از بالاى طاقچه بیفتد روى کله من، میتواند هم از توى آن گل بیرون بیاید. وقتى میگوییم یک گلدان با تمام جوانبش، با گل و گیاه و همه چیزش، میگوییم گلدان. منظورم این است که واحد فعالیت، فعالیتى که از خودش ساطح میکند چه است؟ چه آرایشى میگیرد؟ سلول میشود تعریف کرد ولى این میتواند متوقف بشود در جایى نرسیده به آن مجموعه آن فعالیتى که میتواند از آن ساطح شود. یکى از شاخه‌هاى این فعالیت، پیوند با کارگر پیشرو است، که ما باید این را در حوزه‌هایمان بوجود بیاوریم. و اگر این را بوجود بیاوریم هیچ ابهامى نمیماند. بنظر من یک فاز جدید گسترش حوزه‌هایمان بوجود میآید. آن کسانى که دارند مراحل اولیه حوزه‌اى را میگذرانند، آن کسانى که اینقدر حوزه شده‌اند که بفهمند “حالا برو قاطى محافل پیشرو و آنها را بیاور روى خط” یعنى چه. و این یک فازى است که فکر میکنم باز باعث میشود رهبرى ما مجبور نباشد مثلاً زیاد “آبلیمویى” [با نامه‌هایى با پیغامهاى نامرئى] کار کند. اگر از رادیو هم به او بگویید میتواند براحتى کار خودش را بکند، یا اگر توزیع نشریه را سازمان داده باشیم، و این نشریه مضمون درستى داشته باشد.

اصل این مطلب شفاهى است. این متنى است از روى نوار جلسه توسط دنیس میر (آزاد) پیاده شده است. ۶ر٧ر٢٠٠٩