چرا انقلاب شد و چرا انقلاب شکست خورد؟ ✍️ ناصر پایدار

مقالات

پرسش بالا دو بخش دارد و لاجرم دو پاسخ می خواهد. پاسخ نخست را باید در موجودیت و سلطه سرمایه داری جست و برای یافتن جواب دوم باید حتماً به سراغ پرولتاریا رفت. انقلاب ۵۷ در جامعه ای رخ داد که از دهه ها پیش، نیروی کارش کالا و روند کار و تولید، قانون و قرار و دولت و ساختار نظم اجتماعی و همه چیزش سرمایه و تار و پود تسلط شیوه تولید سرمایه داری بود. انقلابات در هر سطح با هر درجه از تدارک و بی تدارکی، آگاهی و ناآگاهی، سازمان یافتگی و بی سازمانی، با هر ترکیب طبقاتی و افق و مطالبات و اهداف، به هر حال از عمق زمین زندگی و شرائط زیست آدم ها می جوشند و در جامعه ای که همه تار و پود حیات آن سرمایه است انقلاب نمی تواند واکنشی به چند و چون وضعیت موجود سرمایه داری، نوع برنامه ریزی نظم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی سرمایه یا کل موجودیت این نظام نباشد. انقلاب ۵۷ طبیعتاً چنین بود و از اعماق شرائط حاصل از تسلط مناسبات بردگی مزدی برجوشید. آنچه در شروع نیمه دوم دهه ۵۰ به اوج می رفت و در لحظات شروع اوجگیری توسط بدترین گرایشات بورژوازی به سرقت رفت استمرار مستقیم جنبشی بود که از سال ها پیش در وسعت سراسر ایران، در درون بخش عظیمی از مراکز کار و تولید جامعه رشد کرده بود. کارزارهای زیادی را پشت سر خود داشت، پیروزی های قابل توجهی در کارنامه اش به چشم می خورد، پیروزی هائی که هیچ رضایتی به او نداده بود و فقط چشمانش را بیشتر و بیشتر به کوه عظیم نداری ها و حقارت هایش باز می کرد. این جنبش در هستی خود ضد سرمایه داری بود، اما اولاً شناخت، افق و تدارک عاجل لازم برای سنگربندی و پیکار شفاف ضد کار مزدی به همراه نداشت. ثانیاً در دل شرائطی به پیش می تاخت که همه تار و پود و ترکیباتش راه بالندگی و جهتگیری درست طبقاتی و ضد سرمایه داری او را سد می ساخت، ثالثاً در محاصره دنیائی قرار داشت که ضدیت با سرمایه در هر چیز تداعی و تعبیر می شد و تنها تعبیری که کمترین کورسو را ساطع می ساخت تعبیر کمونیسم لغو کار مزدی بود. رابعاً نیروهای دشمن ابراز حیات و نفس کشیدن آگاه طبقاتی وی هیولاوار نیرومند و اختاپوسی بودند. برای اینکه بحث به ورطه رمزآمیزی نغلطد باید به آنچه گفتیم، به شرائط رویش جوانه های جنبشی که در سال های ۵۶ و ۵۷ از کارخانه ها و مراکز کار به خیابان ها آمد و به اوضاع اجتماعی محیط بر پروسه پویش این جنبش باز گردیم.

اگر بناست مسائل سر راه مبارزه طبقاتی توده های کارگر در یک جامعه سرمایه داری را به درستی بررسی کنیم کافی نیست که فقط بر روی نفس سرمایه داری بودن و تسلط رابطه خرید و فروش نیروی کار در همه زوایای حیات اجتماعی آن جامعه دست بگذاریم. « آدم آدم است» اما ویژگی های بیولوژیک، ظرفیت متابولیسم، چگونگی هماهنگی بافت ها و جوارح بدن و بسیاری مسائل دیگر در همه آدم ها یکسان نیست. بخش های مختلف سرمایه جهانی همه سرمایه اند و همه شالوده وجود جوامع سرمایه داری می باشند. اما تفاوت میان این بخش ها و کنکاش آثار ارگانیک این تفاوت ها بر روی شرائط معیشت و کار و پیکار توده های طبقه کارگر جوامع در جای خود واجد اهمیت می باشد. کالبدشکافی درست این تمایزات به ویژه از این لحاظ برای کمونیسم لغو کار مزدی مهم است که تمامی اشکال کمونیسم بورژوائی از دیرباز تا امروز با وارونه نمائی این تفاوت ها و با تبیین گمراهساز این تمایزات، ضربات مهلکی را بر مبارزه طبقاتی پرولتاریا وارد ساخته اند. قرن بیستم قرن تاخت و تاز بی مهار اشکال گوناگون این وارونه بافی ها و تزریق آن ها به جنبش کارگری در سراسر جهان بود. برای اینکه تصویری از نمای عام جامعه ایران و حوزه وقوع انقلاب سال ۵۷ در پیش روی خویش داشته باشیم، مجبوریم به تاریخ رجوع کنیم و شرائط تاریخی معینی را بکاویم که سرمایه داری ایران پویه رویش و رشد و تسلط خود را از درون آن آغاز کرده است. مارکس در توضیح این شرائط می گوید: « صنعت بزرگ برای اولین بار تاریخ جهانی را به وجود آورد، به این معنی که تمام ملل متمدن و هر فرد عضو آن ها را برای برآوردن خواست هایش به کل جهان وابسته کرد و به این ترتیب منحصر به فرد بودن طبیعی ملت های جداگانه را از میان برد. علوم طبیعی را به خدمت سرمایه در آورد و آخرین رگه های خصلت طبیعی را از تقسیم کار گرفت. خصلت طبیعی کار را تا آنجا که این امر در مورد کار ممکن است از میان برداشت و همه روابط طبیعی را در روابط پولی منحل ساخت…» آنچه مارکس در اینجا بر قلم راند به سال های ۱۷۰۰ اروپا و جهان مربوط است. جامعه ایران مدت ها پس از گسترش این شرائط به سراسر دنیا است که پروسه انکشاف رابطه خرید و فروش نیروی کار و توسعه سرمایه داری را آغاز می کند. سرنوشت فاز انباشت بدوی سرمایه، مختصات بسط سرمایه به عنوان یک رابطه اجتماعی، مفصلبندی این رابطه در عرصه های اقتصاد و سیاست و دولت و مدنیت و فرهنگ و همه قلمروهای دیگر، ظرفیت خودگستری تاریخی سرمایه و چگونگی رویکرد آن به انباشت در عرصه های مختلف، فرایند مبارزه میان دو طبقه اساسی جامعه و بالاخره رابطه میان بخش های مختلف بورژوازی در اینجا بدون شک از ویژگی های همین فاز معین تاریخ تکامل سرمایه جهانی متأثر بوده است. نوشته حاضر جای بررسی این موضوعات نیست، اما بنا به ضرورت باید بر روی محوری ترین وجه تأثیرپذیری مذکور کمی درنگ کنیم. برای شناخت این پدیده یا در واقع برای شناخت درست هر آنچه که مربوط به سرمایه داری است لاجرم باید به درونمایه خود سرمایه رجوع کرد. به همان سیاق که در تبیین شرائط امپریالیستی تولید سرمایه داری اتکاء به هر نقطه عزیمت دیگری سوای رابطه تولید ارزش اضافی کاری بسیار عبث و گمراه کننده خواهد بود. سرمایه رابطه تولید اضافه ارزش است و کل اثرپذیری پروسه انکشاف مناسبات سرمایه داری ایران از فاز معین تکامل تاریخی سرمایه نیز باید در همین جا و در بطن همین رابطه جستجو گردد. سرمایه اجتماعی ایران به عنوان بخشی ارگانیک از کل سرمایه جهانی و در چهارچوب تقسیم کار بین المللی سرمایه هیچ گریزی از تبعیت انداموار در مقابل قوانین توزیع کل سودها میان بخش های مختلف سرمایه نمی توانست داشته باشد. این سرشت سرمایه است و سرمایه داری ایران برای دستیابی به نرخ سودهای متناظر با نرخ رشدهای لازم خودگستری و توسعه انباشت باید شدت استثمار نیروی کار و نرخ اضافه ارزش ها را تا ماوراء مرزهای ممکن توسعه دهد. این یک مشخصه واقعی مکان سرمایه اجتماعی ایران در تقسیم کار جهانی نظام سرمایه داری است. این مؤلفه در همه عرصه های ابراز حیات سرمایه، به عنوان یک رابطه اجتماعی، در ایران آثار متعین خود را بر جای می گذارد. میزان برد و دائره نفوذ این اثرگذاری قبل از هر چیز، مهمتر از همه چیز و بنیادی تر از هر کجا شرائط کار و زندگی و مبارزه توده های کارگر را زیر مهمیز فشار خود می گیرد. اساس کار سرمایه بر این است که کل اضافه ارزش های تولید شده در جهان توسط کل بردگان مزدی میان همه اجزاء سرمایه جهانی و سرمایه اجتماعی کشورهای مختلف توزیع شود. بخشی از سرمایه متشکل از انحصارات و تراست ها و غول های عظیم صنعتی و مالی و متمرکزترین حوزه های جهانی نظام سرمایه داری در این گذر حجم عظیم تری از اضافه ارزش ها را به سوی خود سرازیر می سازند و سرمایه اجتماعی کشوری چون ایران باید برای دستیابی به نرخ سودهای طلائی و ملزومات خودگستری هر چه پرشتاب تر خود تشدید هر چه سهمگین تر و هلاکت بارتر استثمار توده های کارگر را شالوده برنامه ریزی های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود نماید. قبلاً گفتیم که در طول صد سال گذشته پیرامون ویژگی ها یا شاخص مهم سرمایه داری این کشورها حرفهای گمراه کننده زیادی تحویل کارگران شده است. نمایندگان ایرانی این توهم بافی ها حتی تلاش کرده اند تا گوی سبقت از همگنان بین المللی خود بربایند. یکی از وجوه مشترک این تحلیل های ناسیونالیستی آن بوده است که گویا سرمایه داری ایران به دلائل مختلف قادر به طی مراحل متعالی رشد و انکشاف صنعتی خود نشده است و در قیاس با برخی کشورها یا این و آن قطب سرمایه داری از نرخ نازل توسعه و کمبود انباشت صنعتی رنج برده است!!! عده ای مانند کاظم علمداری در سر هم بندی این جعلیات یکراست به سراغ خرافه رفته اند و کل تار و پود درک مادی تاریخ را به چوب حراج و تاریانه مسخ بسته اند، افرادی نیز راه ساده تر و میان بر را انتخاب کرده اند و صرف توسل به محل استقرار کارخانه تولید مته های حفاری چاه نفت آبادان را برای سرودن مرثیه رشد ناکافی سرمایه داری در این جا کافی تلقی کرده اند. این نکته را بیش از این ادامه ندهیم. محور گفتگو این است که آنچه سرمایه داری ایران را به طور مثال از سرمایه داری آلمان، امریکا یا جاهای دیگر متمایز می سازد سوای نسبت سهم بری سرمایه اجتماعی این حوزه ها در اضافه ارزش های تولید شده توسط طبقه کارگر جهانی چیز مهم دیگری نیست. سرمایه داری ایران تا امروز در قیاس با بخشی از سرمایه جهانی سهم نسبی نازل تری سود به دست می آورد و برای جبران این حجم نازل تر یک راست بر شدت و وسعت و عمق استثمار توده های کارگر و خانه خرابی هر چه موحش تر ۵۰ میلیون نفوس کارگری این جامعه می افزاید. در همین جا این را نیز اضافه کنیم که بر خلاف تمامی وارونه پردازی های ناسیونالیستی مرثیه سرایان کمبود رشد صنعتی مؤلفه مورد بحث مطلقاً مانعی بر سر گسترش بی مهار پروسه خودگستری سرمایه اجتماعی ایران و عروج آن حتی تا سرحد یکی از بزرگترین قطب های دنیای بردگی مزدی نمی باشد. آنچه که دیده بصیرت کارگری و سوسیالیستی باید بدان چشم بدوزد این نکته است که سرمایه داری ایران در هر حال و و در هر کدام از مراحل توسعه یا عروج و اقتدار خود و برای تضمین هر سطح و هر درجه از موقعیت خود در تقسیم کار جهانی سرمایه داری سوای افزایش هر چه هارتر شدت استثمار کارگران و خانه خرابی هر چه گسترده تر توده های کارگر راه دیگری در پیش روی ندارد. تشریح این مسأله طبیعتاً باز هم بحث خاص خود را نیاز دارد که ما از ورود به آن امتناع می کنیم تا محور اصلی گفتگو را دنبال نمائیم. مؤلفه بالا در تمامی تاریخ حیات سرمایه داری ایران تأثیر خود را بر شرائط زندگی و کار و مبارزه طبقاتی توده های کارگر بر جای نهاده است و پائین تر توضیح خواهم داد که روند حضور و چگونگی ابراز وجود این طبقه در رویداد بهمن ۵۷ نیز به صورت بسیار بارزی از تبعات همین مؤلفه متأثر بود. طبقه کارگر ایران از همان سپیده دمان ظهور به بعد در زیر رگبار کوبنده تشدید بی مهار استثمار سرمایه و بی حقوقی فراگیر اجتماعی ناشی از موجودیت سرمایه داری نقش بمبی را پیدا کرد که به طور مدام در حالت انفجار قرار داشت اما چند و چون درست انفجار، پروسه منفجر شدن، زمان وقوع انفجار، آنچه باید از درون انفجار بیرون آید و بدیل وضعیت انفجارآمیز نیز هر چه بیشتر از حیطه فعل و انفعالات اندرونی روزش دور بود. پروسه انکشاف رابطه تولید اضافه ارزش در ایران برخلاف تصور ناسیونالیست ها بسیار سریع طی شد. آنچه در شروع دهه ۴۰ خورشیدی در جامعه به وقوع پیوست آخرین بارقه های مرده حیات فئودالیسم و مراسم دفن آخرین استخوان های پوسیده اقتصاد ماقبل سرمایه داری را نمایش می داد. رابطه خرید و فروش نیروی کار از دهه ها پیش به اقصی نقاط کشور توسعه یافته بود و همه هست و نیست اجتماعی ساکنان جامعه را در تار و پود موجودیت خود به هم بافته بود. در تمامی طول دهه های اول به بعد قرن جاری خورشیدی و هر دهه بسیار بیشتر از دهه قبل میلیون ها انسان مجبور به فروش نیروی کار خود بودند و یک جمعیت عظیم چندین میلیونی صرفاً از این طریق ارتزاق می نمودند. دستمزد این کارگران در بالاترین میزان و در قبال طولانی ترین روزانه های کار حتی به ۵ درصد حقوق روز کارگر همزنجیر آن ها در اروپای شمالی نمی رسید، همچنانکه همین امروز هم در صورت داشتن کار مزد آن ها از ۶ درصد آنچه که همسرنوشتانشان در اروپای غربی می گیرند کمتر است. داشتن سرپناهی برای بتیوته کردن افراد خانواده اش حکم یک اتوپی را در زندگی وی ایفاء می کرد و سکونت در کومه های فاقد امکانات اولیه معیشتی جبر زندگی بیش از ۹۰ درصد آحاد طبقه اش را تشکیل می داد. فقر همه جا بر پیشانی وی حک بود و لفظ کارگر بدون هیچ اغراق موجودی را برای دیگران تصویر می نمود که در تحمل محرومیت، فروماندگی، مذلت و عسرت همه مرزها را در پشت سر خویش دارد. اگر دهه های دور را به حساب یافتن کورسوئی از معاش، در زندگی توده های کارگر دهه ۴۰ به بعد طی طریق کنیم باز هم هیچ نشانی از هیچ بهبود چندانی مشاهده نخواهیم کرد. مراجع رسمی دولت سرمایه داری شاه سطح دستمزدهای اعلام شده از سوی وزارت کار را تا چند سال پس از شروع دهه ۵۰ باز هم از رقم ۴۵ ریال در روز بالاتر گزارش ننموده اند و این رقم حتی در سال سقوط رژیم شاه از مرز ۱۶ تومان فرا نرفت. در باره اینکه جنبش کارگری با این ارقام و مابه ازاء معیشتی آن چه کار کرد و چگونه برخورد نمود بعداً صحبت می کنیم اما یک چیز روشن است. این که اکثریت غالب آحاد طبقه کارگر ایران در صورت داشتن شانس کار و فروش نیروی کار مجبور بودند با همین دستمزدهای زیر خط سرخ گرسنگی و مرگ و میر ناشی از نداری روزگار بگذرانند. تا اواخر دهه ۴۰ همه کارگرانی که در مناطقی سوای شهرهای بزرگ دارای چند ده هزار نفر جمعیت زندگی می کردند نه فقط از شانس داشتن برق برای روشنائی آلونک های خود محروم بودند که بسیاری از آن ها حتی برق را هم ندیده بودند. شاید این سخن برای بسیاری ها حتی برای محافل چپ شگفت انگیز جلوه کند اگر بگوئیم که کارگر نفت ساکن شهر مسجد سلیمان، همان کارگری که با کار روزانه خویش شریان ارزش افزائی سرمایه جهانی و سرمایه داری ایران را پرخون می ساخت نفت مورد نیاز گردسوز پارچه ای بدون حباب شیشه ای خود را از باتلاق های پرعفونت نفت آلود اطراف شهر تأمین می کرد. او این گونه زندگی می نمود، زیرا که مزد روزانه اش کفاف خرید نفت مورد نیاز روشنائی آلونک وی را نمی داد. وضعیت کارگران از لحاظ آب آشامیدنی بسیار رقت بارتر بود. غالب شهرهای ۳۰ تا ۴۰ هزار نفری فاقد آب لوله کشی بودند و در این میان تکلیف تمامی توده های کارگر ساکن بیغوله ها و حلبی آبادهای اطراف این شهرها نیازمند بازگوئی نیست. ناسیونالیست های داغدار کمبود رشد صنعتی دست به بدترین عوامفریبی ها می زنند هنگامی که طغیان مرگبار این کسر و کمبودهای معیشتی و رفاهی توده های کارگر را به کمبود انباشت صنعتی سرمایه داری ایران رجوع می دهند. در سال های آخر دهه ۴۰ تا شروع دهه ۵۰ فاصله ۴۵ کیلومتری میان تهران و کرج در هر دو سوی سه جاده موازی در محیطی به مساخت ۱۰۰ کیلومتر مربع یکسره به کارخانه و مراکز عظیم صنعتی تبدیل شد.غول پیکرترین تراست های صنعتی جهان سیل سرمایه را به این حوزه سرریز کردند. هجوم سرمایه ها برای پیش ریز در کیلومترها مسافت میان تهران و آبعلی و جاده ساوه و سایر نواحی اطراف تهران نیز ولو کمتر اما بسیار غول آسا بود. در طول همین سال ها شهرهای اصفهان و تبریز و اهواز و قطب های بزرگ صنعتی کشور هر کدام پروسه ای مشابه را پشت سر نهادند. این سرمایه گذاری ها همگی در جامعه ای به وقوع می پیوست که در فاصله میان سال ها آخر قرن نوزدهم تا آن ایام نیز فرایند پرشتابی از انکشاف رابطه خرید و فروش نیروی کار و توسعه انباشت صنعتی را طی کرده بود. نتیجه مستقیم سرمایه گذاری های نجومی دهه های ۴۰ و ۵۰ سرازیر شدن میلیون ها برده مزدی گرسنه از اعماق روستاها و شهرهای کوچک به حاشیه شهرهای بزرگ و قطب های مهم صنعتی کشور بود. این کارگران در روزهائی که نرخ اشتغال سر به آسمان می سائید و اشتغال کامل در همه جا حکمفرمائی می کرد در بهترین حالت، در حوزه های با حقوق بیشتر، به طور متوسط دستمزد روزانه ای کمتر از ۴ دلار امریکا دریافت می کردند. انباشت سرمایه نرخی حیرت بار داشت و درست در همین سال ها و در روزهائی که سرمایه داران خود زیر فشار نیاز به نیروی کار، دستمزدها را روز به روز بالا می بردند، میزان دستمزد مصوب وزارت کار رژیم شاه برای کارگران به صورت بسیار محسوس از ۲ دلار امریکا در روز کمتر بود. موج کینه و نفرت از شرائط کار و زندگی در میان کارگران موج می زد، هر چه انباشت سرمایه سیر تصاعدی می پیمود دره عظیم میان انتظارات توده های کارگر و امکانات حی و حاضرشان بسیار عمیق تر و عمیق تر می گردید. شاید این سخن نیز برای برخی ها کم یا زیاد شگفت آور باشد. شاید عده ای سؤال کنند که وضعیت این کارگران به هر حال در قیاس با زندگی روستائی چند سال پیش آنان نه بدتر که اندکی بهبود را تصویر می کرد، این داوری به طور فی نفسه شاید غلط نباشد اما محاسبات واقعی زندگی و معادلات عینی معیشت انسان ها نادرستی کامل آن را فریاد می نمود. گسترش افسانه ای انباشت و تسلط جامع الاطراف رابطه خرید و فروش نیروی کار بر همه شؤن حیات اجتماعی انسان ها، از سال ها پیش داربست زندگی متکی به شکل های اقتصادی پیشین را در هم خرد کرده بود، کارگری که در جوار آسمانخراش های عقل ربای قیطریه و زعفرانیه هر روز ۲ شیفت از ۶ صبح تا ۱۲ شب کار می کرد نمی توانست به زندگی سراسر رقت و خفت خانواده خود در کومه های تاریک و بدون هیچ نوع وسائل حلبی آبادهای شهر ری رضایت دهد، کارگر ایران ناسیونال هر عصر به گاه خروج از پارک صنعتی محل کارش پهندشت بیکران پر از اتوموبیل های تولید شده روز همزنجیرانش را نظر می انداخت. او با مشاهده کوه تولیداتش حتی زیر فشار تزریق بدترین خرافه ها و مسخ پردازی ها حاضر نبود یادآوری کپرنشینی اجدادش را دستمایه رضایت خویش از زندگی روز در اطاق اجاره ای نمور فاقد هر نوع آرامش در دروازه غار تهران سازد. انسان ها سطح توقعات خود را با رجوع به کار و تولید و آنچه در روابط پیرامونی آنان وجود دارد تنظیم می کنند و کارگری که هر روز کوه سرمایه ها و اضافه ارزش ها را تولید می کرد دامنه انتظار و توقع خویش را حداقل تا مرزهای یک زندگی محقر برخوردار از غذای روزانه و لباس و سرپناه بسط می داد. سرمایه داری غول آسا توسعه می یافت و توده های کارگر نسبت به برد انتظار خویش با تمامی محدودیت و حقارتی که داشت باز هم سخت عقب بودند. تا روز انقلاب شمار کل پزشکان کشور از مرز ۱۰۰۰۰ پائین تر بود! از این تعداد ۵۰۰۰ نفر در تهران کار می کردند و از میان این جمعیت ۳۰۰۰ نفر در خیابان های بالای شهر مطب داشتند. عده پزشکانی که احیاناً مورد رجوع ۳۰ میلیون نفوس کارگری همیشه بیمار جامعه قرار می گرفتند به احتمال قریب به یقین زیر ۳۰۰۰ نفر بود. حوزه های پرجمعیت چند ده هزار نفری فراوانی در چهاردیوار جهنم سرمایه داری وجود داشت که حتی یک درمانگاه نداشتند و اگر احیاناً داشتند فاقد پزشک بود و در بهترین حالت یک بهیار با مشتی آسپرین و چند شیشه تنتور ید و مرکورکرم آن را اداره می کرد. مراجعین به همین درمانگاههای فاقد هر نوع امکانات به رسم مشتریان آسیاب های آبی سابق معمولاٌ یکی دو شبانه روز را در انتظار ملاقات بهیار صبر می کردند و شب ها همراه با مریضان زن و کودک و افراد فامیل در جوار درمانگاه بیتوته می نمودند. انباشت سرمایه به اوج می رفت و همزمان گرسنگی بیداد می کرد، در سال ۵۶ فروش کودکان خردسال زیر فشار عسرت و نداری و استیصال توسط پدران و مادران در مناطقی مانند شرق خراسان و بخش هائی از بلوچستان و گنبد قابوس و جاهای دیگر کاملا معمول بود. در جنوب ایران خانواده های زیادی از توده عظیم بردگان مزدی در زیر تازیانه مرگ آفرین فقر با هسته خرما نان می پختند و نیروی کار مزدی خویش را این سان برای فروش مجدد به سرمایه بازتولید می کردند. در پاره ای از شهرهای متوسط اگر وزارت نیرو در گستره نیاز سرمایه دست به کار نصب یک جنراتور برق می شد سکنه کارگر شهر همگی عزا به پا می کردند. دلیل این امر آن بود که بیکاری یا سطح نازل دستمزدها اجازه خرید امتیاز و پرداخت هزینه ماهانه برق را به آن ها نمی داد. آنان در بسیاری موارد ورود برق به شهر محل سکونت خویش را افکندن نور بر دنیای فقر و رنج و بدبختی خود و آشکار شدن بیش از پیش واقعیت تنگدستی و فروماندگی معیشتی شان تلقی می کردند و از این بابت فریاد شکوه سر می دادند. توصیف این وضعیت شاید بیش از این ضرورتی نداشته باشد، اما برای فهم پاسخ این سؤال که چرا انقلاب شد، مرور مختصر این داده های اجتماعی تعیین کننده الزامی است. آیا رد پای شروع جنبش و انقلاب ۵۷ را می توان از این جاها و از کویر خشک فقر و بی حقوقی و گرسنگی توده های کارگر در آن روز دنبال کرد؟ پاسخ این سؤال بدون تشریح دلائل آری یا نه آن، مقدار زیادی گمراه کننده خواهد بود. چند میلیون کارگر یا چند ده میلیون نفوس کارگری که این وضعیت را تحمل می کردند در کویر لوت یا در غارهای کوهستان ها روزگار نمی گذراندند. آنان در کارخانه ها، مدارس، بیمارستان ها، بنادر، شهرداری ها، شبکه های حمل و نقل، نفت و پتروشیمی، فروشگاهها، کشت و صنعت ها، مزارع، کوره پزخانه ها، ساختمان سازی، معادن، عظیم ترین صنایع و مراکز کار و تولید استثمار می شدند. نظام سرمایه داری به نیروی کار آنان سخت احتیاج داشت و میزان این احتیاج به ویژه در فاصله میان شروع دهه ۵۰ تا پایان نیمه اول این دهه با شتاب بسیار خیره کننده ای رو به اوج می رفت. در سال ۵۴ شمار زیادی از کارخانه داران و صاحبان سرمایه زیر فشار نیاز به کارگران بیشتر مجبور شدند که دست به سازماندهی لازم برای اعزام تیم های جذب نیروی کار به مناطق خارج از استان تهران بزنند. بسیاری از آن ها مینی بوس هائی را در طول روز در جاده های مهم ارتباطی میان تهران و کرج و آبعلی به راه می انداختند تا کارگران در جستجوی اشتغال را به سوی کارخانه خویش هدایت نمایند. انعکاس این تلاش در بازار کار روز سرمایه داری ایران به گونه ای بود که شاه مجبور شد در یک مصاحبه رادیو تلویزیونی و مطبوعاتی از سرمایه داران بخواهد تا کارگران را از دست همدیگر نربایند. بیکاری در پاره ای مناطق کم یا زیاد وجود داشت اما در قطب های مهم صنعتی کشور اشتغال کامل حکمفرما بود. توده های عظیم کارگرانی که وضعیت معیشتی و اجتماعی مورد اشاره ما را تجربه می نمودند اولاً شاغل بودند و امکان اشتغال داشتند و ثانیاً وسعت رونق انباشت، نرخ سود طلائی سرمایه ها و از همه اساسی تر و تعیین کننده تر نیاز مبرم به نیروی کار، صاحبان سرمایه را مجبور می ساخت که در مقابل فشار اعتراضات آنان تمکین کنند و دست به پاره ای عقب نشینی ها بزنند. میلیون ها کارگری که در تهران و کرج و شهرهای بزرگ زندگی می کردند به رغم وضعیت فرومانده معیشتی داشتن یک زندگی انسانی دارای حداقل امکانات را حق بسیار محرز و طبیعی خود می پنداشتند، برخورداری از یک سرپناه برای فرار از اجاره بهای سنگین اطاق های استیجاری یا آلونک نشینی حقارت آمیز و رقت بار، توان خرید وسائلی مانند یخچال و آبگرم کن و امکانات ضروری زندگی و نوع این مایحتاج در وسیع ترین سطح به انتظارات کاملاً بدیهی جمعیت عظیم فروشنده نیروی کار بدل می شد. شکاف عظیمی میان چشمداشت های ابتدائی برتافته از شرائط روز جامعه و رشد غول آسای محصول اجتماعی سالانه کار و تولید کارگران در یک سوی و زندگی مالامال از فقر و محرومیت و دستمزدهای نازل روز آنان از سوی دیگر در همه جا پیش پای کارگران قرار داشت و برای پر کردن این شکاف سوای مبارزه، اعمال قدرت و تعرض به حریم ارزش افزائی سرمایه هیچ راه دیگری موجود نبود. طوفان اعتصابات سال های ۵۱ به بعد درست از همین جا از تصادم هوای دو سوی این شکاف شروع به وزیدن کرد. مبارزات کارگران با شتاب تمام اوج گرفت و در سال ۱۳۵۳ بر اساس آنچه که وزارت کار رژیم اعلام داشت هر کارگر در طول یک سال سه بار در اعتصاب شرکت نمود. اعتصابات بدون استثناء پیروزی های قابل توجهی در بر داشتند. در سال های ۵۳ و ۵۴ کمتر واحد صنعتی بزرگ یا کوچکی وجود داشت که کمتر از یک یا چند بار در موج اعتصاب چند روزه و گاه چند هفته ای غرق نشده باشد. حاصل این اعتصابات امکاناتی بود که توده های کارگر ایران پیش از آن در هیچ دوره ای شاهد حصول آن نبودند. در شرائطی که وزارت کار رژیم همچنان سطح دستمزدهای رسمی را ۱۵ تومان در روز اعلام می کرد، پائین ترین میزان مزد روزانه کارگران در تهران و شهرهای بزرگ از ۳۰ تومان بالا رفت و کارگران با مهارت اندک و یا به درجاتی فنی در پاره ای موارد به دستمزدهای روزانه ۷۰ تا ۹۰ و گاهی ۱۰۰ تومان دست یافتند. نکته بسیار تعیین کننده در این جا و در رابطه با این مبارزات و دستاوردهایش آن است که سیر صعودی دستمزدها همراه با پاره ای امکانات مانند ایاب و ذهاب مجانی، حق اولاد، کمک هزینه مسکن و موارد دیگر نه فقط هیچ نوع و هیچ سطحی از رضایت را برای هیچ بخشی از توده های کارگر به همراه نداشت که میزان نارضائی ها را به سرعت اوج می داد. دلیل این امر بسیار روشن بود. حداقل معیشت و امکانات اجتماعی مورد نیاز کارگران به هیچ وجه با این سطح مزدها تأمین نمی گردید و لاجرم هیچ تخفیفی در شتاب، دامنه، وسعت و گسترش مستمر مبارزات روز آنان پدید نمی آورد.

موج بلند مبارزات کارگران و عروج بسیار بی سابقه جنبش کارگری به ویژه در طول سال های ۵۳ و ۵۴ رژیم شاه و کل طبقه سرمایه دار ایران را به طور واقعی در هاله بسیار متراکمی از وحشت فرو برد. دامنه این رعب و هراس مطلقاً به رژیم و سرمایه داران ایرانی محدود نمی شد. نکته مهمی که بسیار به ندرت مورد گفتگو قرار گرفته است سرایت این وحشت و تشویش به انحصارات و تراست های عظیم صنعتی و مالی بین المللی، دولت های غربی و بیشتر از همه دولت امریکا و صاحبان کنسرن های غول پیکر سرمایه داری این کشور بود. ایران از دیرباز در معادلات جنگ قدرت میان دو بخش دنیای سرمایه داری یعنی اردوگاه شوروی در یک سوی و دولت های غربی سرمایه با سرکردگی امریکا از سوی دیگر مکان نسبتاً ویژه ای را به خود اختصاص می داد. رشد عظیم سرمایه داری ایران در دهه های ۴۰ و ۵۰ این مکان را بسیار بیشتر از گذشته برجسته تر و تعیین کننده تر ساخت. نقش مسلط رژیم شاه در معادلات جاری خاورمیانه و منطقه خلیج به سرعت در حال تثبیت بود و این امر به نوبه خود شرط تضمین موقعیت برتر سرمایه داری غرب در مقابل بلوک رقیب در حوزه خلیج به حساب می آمد. واقعیت این است که سرنوشت سرمایه داری ایران در این سال ها عملاً گرهگاه بسیار حساس و مهمی را در سیر حوادث جاری دنیای روز سرمایه داری تعیین می نمود. بدون اغراق باید قبول کرد که چشم بورژوازی غرب و در رأس آن امریکا از همه سو به موقعیت سرمایه اجتماعی و دولت بورژوازی ایران دوخته بود. رژیم شاه عمیقاً این وضعیت را درک می کرد و به رغم تمامی سرسپردگی دیرینه اش به قطب غربی سرمایه تلاش داشت که از معادلات روز و موقعیت خاص سرمایه داری ایران به نفع تحکیم پایه های قدرت خود و بالا بردن سهم طبقه سرمایه دار ایران در اضافه ارزش های تولید شده توسط طبقه کارگر بین المللی بیشترین بهره برداری ممکن را به عمل آورد.

سرکشی موج مبارزات کارگران در کنار برخی عوامل مهم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی دیگر دامنگیر سرمایه داری ایران از سال ۵۵ به بعد به گونه ای بسیار جدی به مشغله سرمایه داران غربی و طبقه سرمایه دار ایران و رژیم شاه تبدیل شد. هر چه زمان می گذشت خطر تعرض جنبش کارگری برای سرمایه داران جدی تر می شد. از همان سال ۵۳ به بعد اعتصابات زنجیروار کارگری در کارخانه ها با خیزش های گسترده مسکن سازی توده های کارگر در خارج از محدوده به هم آمیخت. کارگرانی که روزها برای تحمیل افزایش دستمزد و سایر مطالبات خود بر صاحبان سرمایه اعتصابات بزرگ و طولانی چند هفته ای به راه می انداختند شب ها در مناطق خارج محدوده شهرهای بزرگ و بیشتر از همه جا در تهران با ماشین قهر نظامی رژیم شاه بر سر ساختن خانه های محقر مسکونی مصاف می دادند. جامعه عملاً در وسیع ترین سطح عرصه کارزار میان بورژوازی و توده های کارگر بود و دامنه این کارزار هر روز از عمق و وسعت افزون تری برخوردار می گردید. رژیم و امپریالیست های امریکائی و اروپائی چند سال پیش از آن در روزهای اوجگیری جنگ و ستیزهای چریکی و اعلام موجودیت دو سازمان بزرگ زیر زمینی مسلح، خود را در چنبره مخاطره ای مهم اسیر دیده بودند اما در طول ۴ سال برنامه ریزی و صرف بزرگترین امکانات و هزینه ها توانسته بودند بر این خطر غلبه نمایند. سال های جدال با جنبش چریکی برای دولت سرمایه داری ایران به طور قطع سال های سختی محسوب می شد اما رژیم بسیار موفق از مهلکه بیرون آمد. شکست کامل خیزش های چریکی در سال ۵۵ از روز هم روشن تر بود و ماشین قدرت سرمایه از این بابت هیچ خطری متوجه خود نمی دید. آنچه اکنون با تمامی صلابت و عظمت کل آینده سرمایه داری و سرنوشت دولت روز سرمایه را به طور بسیار تعیین کننده ای تهدید می کرد موضوعات کاملاً متفاوتی بودند. ما تا همین جا کم و بیش پیرامون این موضوعات بحث کرده ایم، اما باید باز هم بیشتر آن ها را بشکافیم. سرمایه داری ایران به دنبال یک دوره طلائی رونق با سرعت راه غلطیدن در ورطه بحرانی عظیم را می پیمود. همه می دانیم که اضافه ارزش های انبوه نفتی در توسعه پیش ریز سرمایه از یک سوی و بازتولید مستمر سرمایه اجتماعی ایران از سوی دیگر نقش مهمی ایفاء می کرد. ناسیونالیست ها راست و چپ و ضد امپریالیست های خلقی و عقبه اردوگاه شوروی سابق در این مورد نیز دنیائی وارونه بافی و مسخ افکار تحویل کارگران داده اند، آنان عوامفریبی های زیادی را از ورای تحلیل هائی مانند « اقتصاد نفتی»!! « اقتصاد تک پایه و تک محصولی»!! و نوع این ها در شیار مغز عده ای از فعالین کارگری فرو کرده اند. اما تنها سخن درست در این میان آن است که نفت اهرم بسیار تأثیرگذار و مهمی در میزان سهم بری طبقه سرمایه دار یا سرمایه اجتماعی ایران در کل اضافه ارزش های تولید شده در سطح جهان است. نفت نه فقط معضل رشد سرمایه داری ایران نبوده و نیست که اساساً به سان هر بخش دیگر اضافه ارزش های تولید شده، نقش مؤثری را در توسعه پیش ریز سرمایه ایفاء می کند. اضافه ارزش های نفتی به همین اعتبار و طبیعتاً به دلیل حجم بسیار انبوه خود به ویژه در دهه ۵۰ جایگاه بسیار تعیین کننده ای را در افزایش غول آسای حجم سرمایه گذاری ها بازی کرد. میزان این تأثیر تا جائی بود که شاه در سال ۵۴ در اجلاس موسوم به کنفرانس رامسر با توجه به سیر صعودی قیمت نفت در بازار جهانی و سرریز شدن سیل اضافه ارزش های بیشتر به سوی بازار داخلی انباشت سرمایه، تغییرات گسترده ای را در مقابل برنامه چهارم اقتصادی دولت هویدا قرار داد.

در شروع نیمه دوم دهه ۵۰ موج رونق انباشت به صورت بسیار خردکننده و سرنوشت سازی شروع به بازگشت کرد. بحران سایه خود را با حداکثر مهابت و سهمگینی بر سر پروسه بازتولید سرمایه اجتماعی کشور سنگین ساخت. سرمایه جهانی در سطحی نسبتاً وسیع به ورطه بحران فرو می رفت و سرمایه داری ایران در وهله نخست به دلیل مکان معین خود در تقسیم کار جهانی سرمایه داری و در مرحله بعد زیر فشار عوامل پایه ای جوشش بحران در ساختار ارزش افزائی سرمایه اجتماعی کشور و در هر دو حال به عنوان عارضه اجتناب ناپذیر سیر تصاعدی ترکیب ارگانیک سرمایه و گرایش رو به افت نرخ سود، تازیانه بحران را با تمامی قدرت و کوبندگی اش بر روند کار و حیات خود لمس کرد. رخساره های بحران در کنار همه عواملی که قبلاً اشاره کردیم و عواملی که بعداً اشاره خواهیم کرد، سرمایه داری ایران را باز هم بسیار بیشتر از سال پیش یا چند سال پیش به سوی محور دل مشغولی امپریالیست های غربی، بورژوازی ایران و لاجرم رژیم شاه و دولت سرمایه داری هل داد و به جلو صحنه حوادث روز فرا راند. سقوط دولت هویدا اولین تکان ناشی از هجوم بحران بود. روند کاهش بهای نفت در کنار عوامل اصلی جوشش بحران بیشترین بخش طبقه سرمایه دار ایران، دولت شاه و شرکای غربی آن ها را مصمم ساخت که برای جلوگیری از بار کوبندگی بحران به چاره اندیشی افتند، جبران کاهش اضافه ارزش های نفتی از طریق بالا بردن میزان اضافه ارزش ها در بخش های دیگر اقتصاد به ستون فقرات گفتگوهای روز دولت تبدیل شد و جمشید آموزگار به عنوان یک تکنوکرات کهنه کار سرمایه وظیفه پیشبرد این گفتگوها و برنامه ریزی اجرائی آن ها را به دوش گرفت. سراسر سال ۵۶ عمر دولت آموزگار در تندباد این کشمکش ها و راهیابی ها و طرح پردازی ها سپری شد و هیچ نتیجه ای عاید نگردید، سیر تا پیاز روند کار سرمایه در بخش هائی مانند ذوب آهن، نورد پولاد، برق و آب و سایر منابع انرژی، اتوموبیل سازی ها، صنایع نظامی، کشت و صنعت ها و کل بخش کشاورزی، معادن و ساختمان و حوزه های موسوم به خدمات هر هفته به صورت مشروح و با بیشترین دغدغه و نگرانی کندوکاو شد. هدف از همه این بحث ها آن بود که هزینه های انباشت را تا سرحد امکان تنزل دهند، بازدهی اجتماعی نیروی کار را هر اندازه که ممکن بود بالا برند، از حداقل نیروی کار حداکثر استفاده را ببرند، اشتغال کامل را که خود در سراشیب نابودی کامل بود با ظهور یک ارتش وسیع ذخیره کار و از این طریق فشار هر چه سهمگین تر بر بهای نیروی کار جایگزین نمایند، دولت آموزگار برای تحقق این هدف ها یا در واقع برای به کارگیری تمامی مکانیسم های طبیعی خنثی سازی بحران سرمایه همه مساعی خود را به کار گرفت، اما هر چه بیشتر جست کمتر یافت. موج بحران نیرومند بود، تا فراگیر شدن و شروع کوبندگی حداکثر آن کمی زمان وجود داشت اما این سرشت لایتغیر سرمایه بود که تصمیم می گرفت و سرنوشت هر چاره اندیشی را تعیین می کرد. سرمایه با قاطعیت تمام اعلام داشت که توفش بحران در تمامی شیرازه حیات و تار و پود هستی سرمایه اجتماعی ایران حتمی است و آنچه انجام می گیرد سوای تقلاهای عبث هیچ چیز دیگر نخواهد بود.

بحران اقتصادی را با تمامی شدت و ویرانگری آن در همین جا عجالتاً رها می کنیم و به موضوع مبارزات کارگران باز می گردیم، کارگران دور گسترده ای از اعتصابات طولانی مدت را پشت سر خود داشتند، دستمزدها حداقل در شهرها و قطب های بزرگ صنعتی در قیاس با گذشته به صورت چشمگیر افزایش یافته بود. با همه این ها نه فقط هیچ بارقه ای از رضایت در سیمای هیچ کارگری مشاهده نمی شد که میزان نارضائی ها برق آسا رو به اوج می رفت. شکاف عظیم میان نداری ها، بی حقوقی ها و شدت استثمارها با حداقل زندگی انسانی را سوای مبارزه و باز هم مبارزه هیچ چیز دیگری نمی توانست پر سازد. بر همین پایه در آستانه پیدایش رخساره های بحران باز هم موج اعتصاب همچنان از کارخانه ای به کارخانه دیگر و از این شهر به شهر آن سوتر سرایت می کرد. طبقه سرمایه دار و دولت شاه و شرکای غربی آن ها نه فقط در شروع بحران که از مدت ها پیش ضرورت چاره گری برای مقابله با این طوفان را دستور کار روز سیاست گذاری ها خویش ساخته بودند اما پیدایش طلایه های بحران اهمیت این موضوع را صد چندان می کرد. محافلی از رژیم در شروع سال ۵۴ با درک حساسیت سیر رخدادها، تحولات جاری درون جامعه و فرایند تقابل میان طبقات اجتماعی به عنوان یک جمعیت ویژه پژوهشی و استراتژ دست به کار چاره جوئی بودند. این گروه که همگی افرادش نقش مهره های کلیدی برنامه ریزی ساواک را به عهده داشتند. تیزهوش تر از همه و بسیار زودتر از سایر بخش های بورژوازی اهمیت کندوکاو مخاطرات بالفعل سر راه سرمایه داری ایران در عرصه مبارزه طبقاتی را درک نموده و بسیار سراسیمه در تدارک راه حل یابی بودند. ریاست این هیأت به عهده هوشنگ نهاوندی رئیس وقت دانشگاه تهران قرار داشت و کسانی مانند کاظم ودیعی، احسان نراقی، پرویز نیکخواه، محمود جعفریان، امیر طاهری و برخی دیگر از عناصر دانشگاهی،علمی و ژورنالیست زیر نام گروه بررسی مسائل ایران در این حوزه کار می کردند. مأموریت این جمعیت در واقع مکمل مأموریت و تلاش های دولت آموزگار بود. آنان بسیار زودتر، همزمان با شروع موج اعتصابات سال های ۵۳ به بعد نشریه ای را با همین نام در دست انتشار قرار دادند و شاید نخستین گروهی باشند که با چشم مسلح بسیار حساس طبقاتی خود هلال انقلاب را در پشت انبوه ابرهای تیره آسمان سرمایه داری ایران رؤیت می کردند و در نوشته های خود به طور مکرر پیرامون وقوع آن به کل بورژوازی و رژیم شاه هشدار می دادند. ساواک در طول این سال ها با سرعت تمام دست به کار توسعه خود به صورت یک فراساختار گسترده و سراسری نظم پلیسی، امنیتی، نظامی، سیاسی، مدنی و فرهنگی بود. این نیز در زمره مسائلی قرار داشت که نیروهای اپوزیسون تا قبل از قیام بهمن و حتی به طور غالب در سال های پس از وقوع قیام نسبت به چگونگی آن بی اطلاع بودند. ساواک با عروج جنبش کارگری ایران از ۵۳ به بعد، در چهارچوب چاره اندیشی های مشترک بورژوازی امریکا و ایران دست به کار توسعه خود به شکل یک ساختار گسترده مرکب از بخش های مختلف سیاستگزاری اجتماعی شد. برنامه کار ساواک آن بود که کل عرصه های حیات اجتماعی درون جامعه سرمایه داری ایران از اقتصاد و نظم تولیدی گرفته تا نظم سیاسی و دولت، سیاست خارجی، سیستم حقوقی، آموزش و پرورش، فرهنگ، نهادهای اداری و شبکه های موسوم به « خدمات» تمامی مسائل مربوط به مبارزه طبقاتی، کشمکش های درون طبقه بورژوازی، همه و همه را در زیر چتر کنترل و نظارت و دخالت خود در بیاورد. تأسیس نهادهای مختلف در عرصه کارزار میان بورژوازی و پرولتاریا از همین دوران به یکی از اساسی ترین محورهای کار و رسالت ساواک تبدیل شد و درست در همین راستا بود که طرح سندیکاسازی و سازماندهی سندیکالیسم خاص ایرانی جای بسیار مهمی را در سیاست های روز این نهاد احراز کرد. نقطه عزیمت این تشکیلات اختاپوسی در این گذر ضرورت مقابله با جنبش عظیم اعتصابی سالهای ۵۳ به بعد بود. دستگاههای امنیتی و قوای اعمال قهر نظامی سرمایه دریافته بودند که صرف راه انداختن حمام خون برای بازگرداندن موج اعتصابات کافی نیست. سران ساواک در تدارک ساختن سندیکاهائی افتادند که ظرف حضور این سازمان در کلیه مراکز کار و تولید و در وهله اول مراکز حساس و استراتژیک صنعتی باشد. سندیکای شرکت نفت یکی از همین نهادهای دست ساخت ساواک در آن ایام بود. به مهار کشیدن مبارزات کارگران و جایگزینی اعتصابات مستمرآً رو به افزایش توده های کارگر با نقش بازی سندیکاهای سیاه طراحی شده رژیم، موضوع مهمی بود که بیشترین نیرو و دل مشغولی کارگزاران ساواک را متوجه خود می ساخت.

مروری کنجکاو در نکات بالا زوایای مختلف فضائی را که انقلاب از درون آن زبانه می کشید تا حدود بسیار زیادی در مقابل چشمان ما تصویر می کند. کارگران همه جا در جنب و جوش و اعتراض و پیکار بودند، آنان انتظارات و توقعاتی را با خود حمل می کردند که سالیان دراز سرکوب شده بود و همچنان سرکوب می گردید. سیر تحولات دو دهه اخیر و دستاوردهای مبارزات چند ساله دامنه این چشمداشت ها و توقعات را مستمراً توسعه می داد. سرمایه داری به دنبال یک دوران بسیار بی سابقه رشد انباشت و توسعه غول آسا اکنون با حداکثر سرعت به ورطه بحران فرو غلطید. کلیه تلاش های بورژوازی برای کاهش خطر بحران در بن بست قرار داشت و دولت آموزگار به کرات سترون بودن این تقلاها را در گزارشات خود منعکس می ساخت. طرح ساواک برای مهار جنبش کارگری و مقابله با اعتصابات به نتیجه ای منتهی نشده بود و چشم انداز تمرکز تمامی قوا بر روی اعمال قهر نظامی هم هیچ امیدوار کننده به نظر نمی آمد. این وضعیت هول و هراس عمیق بخش هائی از طبقه بورژوازی ایران و جهان و رژیم شاه را به صورت جدی به همراه داشت. همه تلاش می کردند و همگی می خواستند که هیچ بارقه ای از هراس و دهشت خود را در فضای عمومی حیات اجتماعی توده های کارگر و حتی اپوزیسون های درون طبقه بورژوازی منعکس نسازند. این سؤال که با بحران چه کار باید کرد؟ جنبش کارگری را چگونه باید مهار نمود، سرنوشت سرمایه داری ایران چه می شود، در صورت توسعه بیشتر و بیشتر مبارزه طبقاتی، رژیم شاه چگونه از عهده مقابله بر خواهد آمد، اپوزیسون های بورژوائی درون جامعه با روند اوضاع چه برخوردی خواهند داشت و نوع واکنش آن ها بر سیر رخدادهای مبارزه طبقاتی چه خواهد بود و فراوان سؤالات دیگر به طور مستمر محافل مختلف قدرت سرمایه از کاخ سفید تا نیاوران و ساواک و دولت و همه طول و عرض نهادهای برنامه ریزی نظم تولیدی و سیاسی سرمایه را در خود مشغول کرده بود. این که رژیم شاه چه کار باید بکند و دست به چه چاره پردازی هائی بزند، برای موفقیت در این چاره جوئی ها به چه اهرم ها و راهکارهائی نیاز دارد و کلاً سرنوشت دولت روز بورژوازی در کوران وقوع بحران همه جا در صدر این بگومگوها قرار می گرفت.

بحران، مبارزه طبقاتی و اپوزیسون های بورژوازی

بخشی از ارتجاع بورژوازی در پروسه انقلاب ایران توسط سرمایه جهانی نبش قبر شد تا وظیفه قلع و قمع جنبش کارگری، حفظ قدرت سیاسی سرمایه و تداوم حیات نظام سرمایه داری را به دوش کشد. نبش قبرشدگان بعدها، به دنبال درهم کوبیدن انقلاب و استقرار در اریکه قدرت سیاسی سرمایه یک انگاره بی اساس را نیز همه جا جنجال کردند. این انگاره بی معنی که گویا آنان یعنی نیروهای بربرمنش تشکیل دهنده جمهوری اسلامی در دوره های گذشته از اعتبار و موقعیت و نفوذی در میان توده های کارگر و فرودست برخوردار بوده اند!!! این ادعا از بیخ و بن واهی است. کسانی که به طور مستقیم در سیر حوادث سیاسی سال های ۴۰ به بعد حضور داشته اند بسیار خوب می دانند که نه فقط ارتجاع سیاه پان اسلامیستی بورژوازی بلکه غالب نیروهای سیاسی پیشینه دار طبقه سرمایه دار ایران در دوره مذکور پرونده حیات اپوزیسون نمائی خود را مختومه اعلام کرده بودند. این مسأله در اساس خود به تشدید تهاجم رژیم شاه به حریم فعالیت های سیاسی این محافل هم مربوط نمی شد، احزاب یاد شده دلیلی برای ابراز حیات خویش و مخالف خوانی علیه دولت روز سرمایه در پیش روی نمی دیدند. سران جبهه ملی و نهضت آزادی آنچه را که خود روزگاری به طیف نیروهای متعلق به رویکرد سیاسی شان و به شخص خودشان وعده می کردند توسط رژیم شاه محقق شده می یافتند. سرمایه های آنها به لحاظ حجم و موقعیت ارزش افزائی و استثمار موحش توده های کارگر هیچ چیز از سرمایه های دربار پهلوی و لاجوردی و علی رضائی و خیامی و خسروشاهی و ایلقانیان و برخوردار و ایروانی و همانندان کم نداشتند. اعتصابات کارگری درون کارخانه های آنان نیز توسط همان پلیس و ارتش و ژاندارم و ساواکی به خون کشیده می شد که مبارزات توده های کارگر را در مراکز دیگر کار به گلوله می بست. این جریانات بسیار آگاهانه و با اشتیاق پروسه انحلال خویش در برنامه ریزی های اقتصادی و سیاسی بخش مسلط بورژوازی را به پیش می بردند و آرزوی استمرار شرائط روز را جایگزین رؤیاهای گذشته دور خویش می ساختند. ضد امپریالیسم خلقی چپ در شکل جنبش چریکی شروع دهه ۵۰ چکامه حیات خود را درست بر مزار اپوزیسون نمائی همین بخش های بورژوازی ساز می کرد و در تدارک تبدیل خود به نیروئی برای جایگزینی همین جریانات بر می آمد. واقعیت این است که این مسأله در جای خود نیازمند توضیح است اما این توضیح باز هم در گنجایش نوشته فعلی نمی باشد. نکته دیگری که در همین راستا به صورت بسیار توهم آمیز و گمراه کننده ای به اذهان راه یافته است نقش ارتجاع مذهبی و باورهای اسارت آور اسلامی در تحکیم پایه های قدرت جمهوری اسلامی یا توفیق ارتجاع پان اسلامیستی در تسخیر قدرت سیاسی سرمایه به دنبال وقوع قیام بهمن می باشد. این حرف نیز در زمره ترهاتی است که با هدف مسخ حقایق توسط نمایندگان بورژوازی جعل و ابداع شده است. نگاه کنجکاوانه ای به سیر رویدادهای تاریخی و فراز و فرودهای مبارزه طبقاتی در ایران این حقیقت شفاف را بانگ می زند که پاشنه آشیل های اساسی جنبش کارگری ما هیچگاه و در هیچ دوره ای فشار توهمات ناسیونالیستی جریاناتی از نوع احزاب جبهه ملی یا معتقدات ارتجاعی دینی نبوده است. جنبش ضد سرمایه داری و کمونیسم لغو کار مزدی طبقه کارگر ایران هر چه آسیب دیده است یا از سرکوب و حمام خون و قهر پلیسی و نظامی سرمایه دیده است و یا در غیر این صورت از گمراهه پردازی ها و نسخه نویسی های بسیار مخرب و شکست آور کمونیسم بورژوائی ناشی می شده است. این امر دلایل روشن طبقاتی و اجتماعی و تاریخی خود را دارد. طبقه کارگر ایران تاریخاً نفعی در حمل توهمات ناسیونالیستی نوع جبهه ملی برای خود نمی دیده است و به طور واقعی هیچگاه به دنبال حرف ها و سیاست های این جریانات راه نیافتاده است. عین همین حکم در مورد مذهب و میدان داری مذهبی نیروهای سیاسی نیز واقعیت دارد. برای تشخیص صحت این هر دو مسأله نیاز به هیچ بحث عجیب خاصی نیست، یک رجوع ساده تاریخی به آنچه اتفاق افتاده است کاملاً کفایت می کند. در فاصله سال های ۲۰ تا ۳۲ این جبهه ملی و نهضت آزادی و احزاب راست بورژوازی نبودند که توده های کارگر را به دنبال خویش راه بردند. بالعکس بخشی از ارتجاع دجال صفت بورژوازی در قالب حزب توده بود که در لباس دروغین میراث داری انقلاب اکتبر از یک سوی کارگران را در پشت سیاست ها و اهداف شوم خود به صف می کرد و از سوی دیگر بر هر آنچه سرمایه ستیزی و سوسیالیسم و پیام انقلاب اکتبر بود چوب حراج و شلاق فروش فرود می آورد. کارگران به هواداری مصدق برنخاستند، حزب توده بود که جنبش آنان را در مقابل دریافت هر جیفه ای و هر ثمن بخسی یکراست به سرمایه و احزاب رسمی بورژوازی می فروخت. دنباله روی کارگران از حزب توده نیز مطلقاً به خاطر آن نبود که این حزب مثلاً از مصدق و سنجابی و بازرگان و الهیار صالح و احزاب متبوع آن ها وطن پرست تر است، کاملاً بالعکس به خاطر عربده های دروغین شومی بود که از طریق آن ها با هزاران ترفند و مسخ پردازی و دروغ بافی خود را به افق و آمال و انتظارات انقلاب اکتبر آویزان می ساخت. نکته دیگری را هم در همین جا به این توضیحات اضافه کنم. جانبداری از حزب توده با تمامی ماهیت ارتجاعی کاپیتالیستی آن با همان دلایلی که اشاره شد اصلاً به طبقه کارگر و جنبش کارگری محدود نمی شد، جنبش دهقانی آن سال ها نیز یک راست عین همین رویکرد را داشت، ۶۰ هزار دهقان آدربایجانی در جریان مصاف خونین و خصمانه خود علیه مالکان ارضی و فئودال ها هیچ کجا هیچ تره ای برای مصدق و سران جبهه ملی یا نهضت آزادی خرد نکردند، این ارتجاع موحش حزب توده بود که کل مبارزات آنان را یکجا به فئودال ها فروخت و از دهقانان خواست تا حتماً به قبول پرداخت بهره مالکانه به زمین داران فئودال رضایت دهند. این مسأله در مورد جنبش دهقانی آن دوره در تمامی مناطق دیگر ایران نیز صدق می کند. دهقانان بخش های وسیعی از استان فارس به احزاب جبهه ملی و به شخص مصدق با نفرت تمام نگاه می کردند زیرا جبهه ملی برای آنان سوای ناصرخان قشقائی و سران ایل بختیاری یا خانواده ایزدی و مانند این ها چیز دیگری را به نمایش نمی نهاد.

شائبه پرازی پیرامون پیشینه نفوذ احزاب ملی گرا در میان توده های کارگر و فرودست و ارجاع نبش قبر شدن آن ها در جریان انقلاب ۵۷ به این پیشینه یک وارونه پردازی محض است اما رویه مبتذل تر و مضحک تر این وارونه پردازی نقشی است که به مذهب و طیف محافل ارتجاع مذهبی نسبت داده می شود. هیچ چیز بی معنی تر از این نیست که گویا ریشه دار بودن مذهب در زندگی توده های کارگر و زحمتکش!! شالوده ابراز حیات ارتجاع پان اسلامیستی بورژوازی و دار و دسته خمینی در سیر حوادث سال های ۵۶ و ۵۷ تا روز وقوع قیام بوده است!! این جعل واقعیت هائی است که در تاریخ جامعه ایران و سیر رویدادهای مبارزه طبقاتی درون جامعه وجود داشته است. در همان فاصله تاریخی میان ۲۰ و ۳۲ پان اسلامیسم حاضر در رویدادهای سیاسی روز نه تنها از هیچ نفوذی در هیچ محفل چند نفری کارگری برخوردار نبود که اساساً همه جا در وسیع ترین و حادترین شکل مورد نفرت کلیه بخش های طبقه کارگر و توده های کثیر دهقانان قرار داشت. دار و دسته کاشانی و حائری و اشرار طرفدار بقائی سوای کینه و خشم و عصیان کارگران هیچ چیز دیگری نصیب خویش نساخته بودند و تنفر توده های کارگر نسبت به آنان به طور واقعی از حجم خشم و قهر و نفرتشان علیه دربار پهلوی هیچ کمتر نبود. در آن سال ها یک عبارت بسیار آشنا در غالب خانواده ها و نه فقط خانواده های کارگری به طور مدام زبان به زبان می شد. این عبارت که « کمونیسم تنها راه نجات است و مردم دنیا برای فرار از این همه بدبختی ها هیچ چاره ای سوای رویکرد به کمونیسم در پیش رویشان نیست» رفیقی که خود ناظر مستقیم یک رویداد بوده است تعریف می نمود که در شهر آباده فارس چندین هزار نفر از زن و مرد و کودک و پیر و جوان در یک راه پیمائی عظیم خیابانی شرکت کرده بودند. راه پیمایان که در واقع کل سکنه شهر را تشکیل می دادند همگی یکصدا فریاد می زدند: « بلشویک است حزب راه نجات …… بر محمد و آل او صلوات!» بخش دوم شعار شاید این تصور را القاء کند که جمعیت می خواسته است ضمن بیان رویکرد اجتماعی خویش اعتقادات دینی را نیز پاس دارد!! حتی با فرض این که مثلاً چنین چیزی واقعیت داشته باشد باز هم عبارات بالا بسیار بلند فریاد می زنند که مذهب در جنب و جوش سیاسی و حضور طبقاتی روز توده شرکت کننده در راه پیمائی پشیزی اعتبار نداشته است اما مهم این است که مسأله به همین حد نیز محدود نیست. بیان جمله دوم به دنبال عبارت نخست معنایش فقط این بوده است که راه نجات بلشویسم است، برای محمد و دین و آل و عترت او یک فاتحه کافی است!!

مذهب در تمامی این دوران و سال های پس از آن تا جائی که به زندگی و فکر و مبارزه و خیزش توده های کارگر مربوط می شود واجد هیچ نوع تأثیر و قرب و اعتبار نبود. جار و جنجال محافلی از دانشجویان یا بخش هائی از بورژوازی در اماکنی مانند حسینیه ارشاد هیچ ربطی به جنبش کارگری و موج مبارزات جاری این طبقه در این سالها نداشت. آویختن رویکرد خلقی « ضد امپریالیستی» سازمان مجاهدین خلق به روایت خودساخته ای از اسلام در طول چند سال آخر دهه ۴۰ و سال اول دهه ۵۰ نیز به هیچ وجه در چهارچوب ریشه دار بودن معتقدات مذهبی حتی در میان اقشاری از طبقه متوسط جامعه نمی گنجد. این بحثی است که من در نوشته ها و گفتگوهای دیگر به تفصیل آن را توضیح داده ام و نیازی به تکرار آن ها در اینجا نمی بینم. در کنار همه این موضوعات تأکید بر یک نکته مهم دیگر بسیار لازم است. این که مذهب به ویژه در میان توده های کارگر در تمامی این ادوار از کمترین و نازل ترین میزان موضوعیت برخوردار بوده است. کارگران به همان اندازه که هر عربده کشی ناسیونالیستی احزاب بورژوازی را ترفندی برای گمراه ساختن اعتراضات خود می دیدند، دهها برابر آن نسبت به جار و جنجال های اپوزیسون نمایانه محافل دینی بورژوازی با تردید و احساس بیگانگی نگاه می کردند. در فاصله سالهای ۵۰ تا روز وقوع انقلاب یعنی همان سال هائی که جنبش کارگری ایران عظیم ترین اعتصابات را به پیش می برد، حتی ۳۰% کارگران هم مراسمی مانند نماز و روزه و آداب متداول مذهبی را به جای نمی آوردند. این وضع در کارخانه ها کاملاً مشهود بود. تعطیلی رستوران های مراکز کار در ایام ماه رمضان که بر اساس دستور رژیم انجام می گرفت با اعتراض بخش وسیعی از کارگران مواجه می شد.

آنچه در سال ۵۷ به عروج بخشی از ارتجاع بورژوازی در صحنه حوادث سیاسی جاری و سپس تسلط آنان بر جنبش کارگری، مصادره کامل انقلاب و تسخیر ماشین دولتی سرمایه کمک نمود مطلقاً پیشینه نفوذ این جریانات در جامعه و به طور اخص در میان توده های کارگر و فرودست نبود. زمینه های واقعی این رخداد سیاه تاریخی را باید در جاهای دیگر جستجو نمود. موقعیت جنبش کارگری، سیر رخدادهای روز سرمایه داری ایران، شتاب روند بحران اقتصادی، گیج و منگ شدن بخش مسلط بورژوازی و رژیم شاه و شرکای امپریالیستی آن ها در مجموع شرائطی را پدید آورد که به وقوع حادثه بالا یعنی همان میدان داری یک بخش معین ارتجاع هار بورژوازی کمک کرد. در مورد موقعیت جبش کارگری قبلاً بحث شد و باز هم به ضرورت بحث خواهم کرد اما پیش از پیگیری مجدد این مبحث باید به بخش بحران و درماندگی همه سویه دولت روز سرمایه داری و امپریالیست های غربی در یافتن راه حل باز گردیم. قبلاً گفتیم که این سرگیجی و استیصال به طور خاص در سال ۵۶ به صورت بسیار برجسته ای نمایان شد. شواهد نشان می دهد که حتی محافلی در درون رژیم شاه با احساس فشار این فروماندگی ادامه حاکمیت سیاسی سرمایه و بقای رژیم را در شکل موجود آن روزی اش غیرممکن ارزیابی می کردند. در همین زمان شرکای بین المللی طبقه سرمایه دار ایران و رژیم نیز کم و بیش بر پافشاری خود برای پاسخگوئی مناسب، کارآمد و صریح شاه و دولت او به شرائط روز و معضلات گره خورده سرمایه داری ایران می افزودند. توصیه استقبال از « فضای باز سیاسی»! توسط دولت کارتر به عنوان تلاشی برای بازگشائی سوپاپ اطمینان در مقابل موج رو به اعتلای اعتراضات کارگران و سایر توده های فرودست فقط نمود مشخصی از این حساسیت ها و پافشاری ها بود. همه معتقد بودند که شاه باید دست به کار شود تا سرمایه داری را از مهلکه برهاند، همه مجرد توسل به سرکوب و اعمال قهر را پشتوانه کافی موفقیت در این راستا نمی دیدند، همه خطر را بسیار عظیم احساس می کردند و تا جائی که به محافل امپریالیستی شریک در سرمایه اجتماعی و قدرت سیاسی سرمایه مربوط می شد در چهارچوب ارزیابی های روز خود استقبال از پدیده ای به نام فضای باز سیاسی را آزمایش بختی برای ماندگاری سرمایه داری می دیدند. بورژوازی مسلط در ماشین دولتی و شرکای بین المللی اش سخت اسیر این وحشت بودند که در صورت گسترش دامنه اعتراضات و موج مبارزات توده های کارگر و زحمتکش کنترل اوضاع از دست رژیم شاه خارج خواهد شد و اردوگاه شوروی و طیف نیروهای داخلی ابوابجمعی آن برنده سیر حوادث خواهند گردید. شرائط روز چنین بود و اپوزیسون های مرده مدفون طبقه بورژوازی با همه مردگی و پوسیدگی شان کم و بیش این روند را درک می کردند. نخستین بخش ارتجاع هار بورژوازی که این وضعیت را بسیار خوب لمس کرد و برای بهره گیری از آن دست به کار شد طیف ارتجاع پان اسلامیستی بود. بسیاری از تاریخنگاران چپ یا راست سیر واقعه را نادرست دیده اند و نادرست منعکس ساخته اند. واقعیت این است که احزاب لیبرال پیشینه دار سرمایه نبودند که برای اغتنام فرصت دست به کار شدند، آن ها در درک وضعیت روز در میان همتایان طبقاتی خود نه فقط جلودار نبودند که بسیار عقب مانده و مستأصل گام بر می داشتند. سوای مسأله پیشی و پسی درک اوضاع، لیبرالیسم مرده ایرانی خواه در قالب احزابی مانند نهضت آزادی و گروههای درون جبهه ملی و خواه پدیده هائی مانند کانون نویسندگان فاقد هر نوع جسارت لازم حتی برای جیفه خواری حوادث روز بودند. راه انداختن شب شعر در انستیتوی گوته، عریضه نویسی های قانون پرستانه برخی عناصر سابق جبهه ملی و مانند این ها بسیار بی ارزش تر از آن بودند که در پهنه کارزارهای اجتماعی و طبقاتی قادر به جا به جائی هیچ معادله ای شوند. در این میان حسن آیت و دار و دسته وی از همه زودتر و برنامه دار تر وارد میدان کشت و کار شدند. آیت مدت ها قبل از وقوع حادثه قم در چهارگوشه مملکت به صید نیرو اشتغال داشت. او بود که کسانی مانند بهشتی و رفسنجائی و خامنه ای و از این طریق نیروهای ماوراء ارتجاعی مؤتلفه و بازاریان تهران را حول محور خمینی به هم پیوند زد. ایجاد دائره های متحدالمرکز سازمانیابی که نام خمینی به عنوان یک مترسک پوسیده موهوم در کانون زد و بندها باشد طرح بسیار حسابشده ای بود که این جماعت از مدت ها پیش پیرامون آن کمپین زیر زمینی راه انداختند. پدیده ای به نام « جمهوری اسلامی» از همین زمان برنامه ریزی گردید و برای زایش نامیمون و تبهکارانه آن نیرو جمع شد. اشرار پیرامون حسن آیت از دیرباز در سازماندهی اوباش و لومپن پرولتاریای عقب مانده توخالی و ماجراجو تجربه زیاد داشتند، حزب سابق منفور و مزدور آنان « حزب زحمتکشان» صیاد کهنه کار آب های گل آلود بود، هر چند که در گذشته هیچ نتیجه ای از شرارت های خویش نبرده بودند.

در بررسی حوادث منتهی به انقلاب بهمن و شناخت درست پروسه تکوین و شکل گیری هسته واقعی جمهوری اسلامی یک حلقه مفقوده مهم و تعیین کننده پیش روی هر کسی قرار می گیرد. قطر این حلقه مفقوده فاصله میان موقعیت عمیقاً بی پایه، مستأصل، سردرگم، فرتوت و ورشکسته طیف ارتجاع پان اسلامیستی بورژوازی در سال ۵۳ خورشیدی و ظهور مقتدر و سازمان یافته و هوشیار همین طیف در روزهای وقوع انقلاب است. در سال یاد شده روحانیون اعم از سیاسی و غیرسیاسی عموماً از مرگ دین خود، متروکه شدن مساجد، فرار توده های مردم از اسلام و خدا و مانند این ها سخن می راندند. ارتجاع پان اسلامیستی اپوزیسون نمای سابق در همه جا با ابراز ناامیدی کامل نسبت به هر نوع تلاش سیاسی راه سازش و تسلیم و تقیه و تعبد در مقابل رژیم شاه را پیش گرفته بودند. اگر نه همه، اما غالب آن ها از عبث بودن و سترونی مبارزه سیاسی سخن می راندند. دامنه انتشار سیاست گریزی و یأس آفرینی شمار کثیری از زعمای آنها در باره هر شکل فعالیت سیاسی حتی از فاصله مرزهای کشور نیز گذشته بود. وابستگان و مریدان و مقلدان آن ها در منطقه و به طور مثال در لبنان و جاهای دیگر همه جا دست به کار موعظه برای اثبات بی نتیجه بودن مبارزه علیه رژیم شاه بودند. وضعیت این اپوزیسون در سال های نخست دهه ۵۰ در مجموع چنین بود، اما درست همین جماعت از اوایل سال ۵۷ به بعد بیشترین میزان آمادگی و شرط و شروط لازم برای عروج به قدرت سیاسی سرمایه را در حول و حوش خویش فراهم داشتند. در باره اینکه این شکاف چگونه پر شد و این حلقه مفقوده چگونه پیدا گردید به مؤلفه ها و عوامل زیادی می توان اشاره کرد. وضعیت معیشتی و شرائط زندگی اجتماعی توده های کارگر، جنبش عظیم اعتصابی این طبقه در فاصله ۵۱ تا ۵۵ ، تناقضات سر به فلک کشیده سرمایه داری ایران، غلطیدن سرمایه داری به ورطه بحران، فروماندگی جنبش کارگری و محدودیت ظرفیت پیکار روز توده های طبقه کارگر برای ایفای نقش کارآمد علیه نظام سرمایه داری، موقعیت ضعیف اپوزیسون های لیبرال بورژوازی، تار و مار شدن جنبش ضد امپریالیسم خلقی چریکی و فرسودگی کامل هر دو سازمان مهم این بخش از اپوزیسون در سال های ۵۴ و ۵۵، طبیعتاً برای یافتن این حلقه مفقوده کافی به نظر می رسد. همه این عوامل طبیعتاً و بدون هیچ تردید به حد و حدود نقش بازی و نقش آفرینی طبقه کارگر ایران پیوند می خورد، این موضوع را بیشتر توضیح خواهیم داد اما پیش از آن باید به برخی عوامل فرعی و شاید هم بسیار فرعی دیگر در همین زمینه و در جهت کمک به پرشدن شکاف بالا اشاره کرد. پروسه تکوین سازمان مجاهدین در دهه ۴۰ و سپس ظهور آن در آستانه شروع دهه ۵۰ تا پیش از اعلام تحولات عقیدتی و سیاسی و سمت و سوی جدید طبقاتی آن، رنسانس طلبی ارتجاعی در باورهای اسلامی توسط شریعتی، پیمان، طالقانی، بازرگان و برخی دیگر از عناصر سابق نهضت ازادی، جریاناتی مانند جامی و جاما همگی و هر کدام به نوعی عصای دست نسبتاً اثرگذار ارتجاع پان اسلامیستی برای پر نمودن شکاف مذکور شدند. این پدیده ها و رخدادها در اندرون شرائطی که بالاتر تصویر کردیم راه را برای میدان داری پان اسلامیست ها و شکل گیری یکی از هارترین و مخوف ترین آلترناتیوهای اعمال حاکمیت سرمایه داری هموار می ساختند. دار و دسته آیت و روحانیون همراه وی بر سینه کش تمامی این شرائط و اوضاع و احوال و همه مؤلفه های متشکله آن بود که به خوشه چینی می پرداختند و نیروهای لازم برای پیشبرد کار را در چهار گوشه مملکت سازمان می دادند. خمینی در همین راستا و به عنوان جزء پیوسته ای از پراتیک سیاسی این طیف بود که فعال می شد و به صدور اطلاعیه های پی در پی می پرداخت، حادثه قم و سپس تبریز در امتداد همین تلاش ها بود که راه افتاد. به این بحث باز می گردیم و یک بار دیگر به سراغ توده های کارگر و موقعیت مبارزات آن ها برویم.

جنبش کارگری از ۵۵ به بعد

جنبش کارگری در همه جای جهان روزهای پیدایش و پروسه نشو و نما و بلوغ خود را در زیر رگبار مداوم گلوله ها و حمام خون ها و سرکوب ها پشت سر نهاده است اما همین روند در دو بخش مختلف دنیای سرمایه داری با پاره ای تفاوت ها طی گردیده است. کارگر فرانسوی یا انگلیسی در پیچ و خم چنان مراحلی، در همان حال که علیه سلطنت و اشرافیت مالی می جنگید، با بورژوازی یا گرایشاتی از این طبقه به گونه ای ضطراری در همسوئی قرار می گرفت. کارگران در این شرائط کمتر برای خود و بیشتر در در معیت اپوزیسون های روز بورژوازی پیکار می کردند، اما نکته مهم این است که همه جا همین توده های کارگر بودند که با قدرت سلاح خویش بورژوازی را به سوی تقابل با دشمن مشترک هل می دادند. پیچیدگی و ظرافت قضیه را باید توجه نمود. دو طبقه از ریشه متخاصم از درون شرائط خاصی که حاصل سیر قهری انکشاف کار مزدوری بود، اولاً خود به طور بسیار جدی و قهرآمیز با هم جنگ می کردند، ثانیاً همراه هم علیه بقایای نظام کهنه تری مبارزه می نمودند. سمت و سوی جنگ اخیر به نفع بورژوازی و در جهت استیلای جامع الاطراف نظام سرمایه داری و لاجرم سقوط طبقه کارگر از حقوق طبقاتی و اجتماعی خویش بود، اما طبقه کارگر فرانسه در این جنگ نه منفعل و مقهور بلکه بسیار فعال و مسلط بر سر بورژوازی می شورید. آنسان که طبقه اخیر همه جا از وحشت پرولتاریا به دامن سلطنت و مدافعان نظام کهنه می غلطید. مراد از بیان این نکات آن است که کارگر فرانسوی در دل شرائطی که هنوز بورژوازی طبقه مسلط سیاسی نبود و برای احراز این نقش تلاش می کرد، دلیلی برای پرتاب خود به دام فریب برخی همسوئی های صوری یا اضطراری با طبقه مذکور در پیش پای خود نمی دید. در همین دوره پرولتاریا است که بورژوازی را مجبور به رادیکال نمائی می کند، پرولتاریا است که هر نوع قرارداد و قانون و منشور حقوق و روایت آزادی و همه چیز را تا آنجا که قدرت پیکار و اتحاد طبقاتی اش یاری می نماید زیر فشار قرار می دهد. پرولتاریا است که داربست قراردادها، حقوق و قوانین و نظم و مدنیت در حال شکل گیری را با آخرین توان روز مبارزاتش به ضربه می گیرد و برای کاهش بار کارگرستیزی آن می جنگد. واقعیت این است که توده های کارگر اروپا یا حداقل بخشی از این قاره در طی همین دوره استخوانبندی طبقاتی خود را در پراتیک ستیز با سرمایه به میزان بسیار تعیین کننده ای قوام می بخشد و بعدها و به طور مثال در فرانسه پس از ۱۸۴۸ با رجوع به همین پیشینه و شالوده مستحکم پیکار است که در مقابل طبقه بورژوازی به صف می ایستد، ندای انترناسیونال سر می دهد یا بدان پاسخ می گوید، به استقبال کمون پاریس می رود و کارهای دیگری که انجام می دهد. کارگر اروپائی یا این بخش از قاره اگر بعدها زیر فشار همه ضعف ها و بی افقی های خود با سر به ورطه سازش سقوط می کند، اگر خود را به رفرمیسم اتحادیه ای، سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم بورژوائی حلق آویز می سازد باز هم سعی دارد تا رایگان و بدون قید و شرط خود را نفروشد، سقوط بعدی وی رقت بار و بسیار چندش زا است اما حتی در روند افول مبارزاتش و تسلیم همه سنگرها باز هم سعی دارد تا در قبال فروش جنبش ضد کار مزدی و سوسیالیسم و دنیای آتی آزاد انسانی اش، برای نان امروز خود تضمینی ولو موقتی و توهم آمیز دست و پا نماید.

آنچه در ایران شروع قرن بیستم، دوران انکشاف شیوه تولید سرمایه داری و ظهور و بالندگی جنبش کارگری رخ داد با سیر رویدادهای بالا تا حدودی فرق داشت. در باره وجوه مختلف این افتراق می توان صحبت کرد اما عجالتاً فقط بحث جنبش کارگری و نقش توده های کارگر در پروسه مبارزه طبقاتی و حوادث منتهی به قیام بهمن ۱۳۵۷ در میان است. طبقه کارگر ایران در پروسه پیدایش و بالندگی و عروج خود موفق به احراز یک استخوانبندی نیرومند و آزاد از تأثیرپذیری تعیین کننده اپوزیسون های معینی از بورژوازی نشد. تاریخ جنبش کارگری ما از این لحاظ نقاط ضعف جدی و زیادی را با خود حمل می کند. طبقه کارگر ایران تا چشم به صحنه کارزار طبقاتی باز کرد در جار و جنجال امپریالیسم ستیزی نسخه پیچی شده جریان موسوم به « حزب کمونیست ایران» و وارثان شکست انقلاب کارگری اکتبر غرق گردید. کارگران به اقتضای هستی طبقاتی و جبر زندگی خود علیه استثمار سرمایه داری مبارزه کردند اما جنگ آن ها با سرمایه بدبختانه در فضای گرد و خاک انبوه ستیز با دیکتاتوری و امپریالیسم و مجادلات درونی این بخش و آن بخش بورژوازی زمینگیر شد. در میان بخش های مختلف طبقه کارگر ایران کارگران نفت بیشتر و وسیع تر از همه در مبارزه سیاسی شرکت جسته اند. در مورد آنها و نقش آفرینی آنها افسانه پردازی های زیادی صورت گرفته است. بسیار لفظ بازی شده است و تعریف و تقدیس های عجیبی نثار گردیده است اما واقعیت چیز دیگری است. کسانی که به این مجامله گوئی ها می پردازند، نه دوستان پرولتاریا و نه دوستداران رهائی طبقه کارگر از شر سرمایه که آگاه یا ناآگاه ماندگارسازی نظام بردگی مزدی و اسارت توده های کارگر در سیطره این نظام را پاسداری کرده اند و می کنند. کارگران نفت در مقاطع مختلف تاریخی در سطحی گسترده پا به میدان مبارزه سیاسی نهاده اند اما ورود آن ها به این قلمرو به جای تعمیق و تحکیم مبارزه طبقاتی ضد کار مزدی، با فاصله گیری از این سنگر به نفع بورژوازی همراه شده است. شاید خواننده تعجب کند اگر بگوئیم که کارگران نفت در قیاس با سایر بخش های طبقه کارگر ایران نه فقط هیچ پیشروتر نبوده اند که شاید راست روانه تر و متوهم تر عمل نموده اند و درهمرفتگی مبارزه آن ها با آنچه بورژوازی می خواسته است هیچ کمتر از سایر بخش های طبقه کارگر نبوده است. در هر حال بحث بر سر کارگر نفت و غیرنفت نیست. کل طبقه کارگر و جنبش کارگری مورد گفتگو است.

کمونیسم رویکردی در جنبش کارگری علیه استثمار سرمایه داری، علیه روند ارزش افزائی سرمایه،علیه موجودیت سرمایه، علیه انفصال کارگر از برنامه ریزی فرایند کار و تولید و محصول کار اجتماعی، علیه نظام سرمایه داری و با هدف نابودی تام و تمام سرمایه داری است. این رویکرد و این جنبش در جامعه ایران از همان نقطه شروع حیات جنبش کارگری از سوی بخش هائی از بورژوازی مصادره شد، کارگران و فعالین کارگری خود فرصت تعبیر عینی این رویکرد در پراتیک روز پیکار خویش را پیدا نکردند، تا خواستند چنین کنند عده ای دیگر را در بالای سر خود مسلط دیدند که فریاد کمونیسم، کمونیسم شان گوش فلک را کر می کرد. کمونیسم آنان کمونیسم پرولتاریا نبود اما آن ها از همه شرط و شروط و ملزومات برای جایگزینی کمونیسم سرمایه ستیز لغو کار مزدی توده های کارگر با کمونیسم خویش برخوردار بودند. « کمونیسم» توسط اینان نسخه پیچی شد و محتوای نسخه همه چیز بود سوای اینکه هیچ رد و نشانی از کمونیسم واقعی لغو کار مزدی پرولتاریا نداشت. نخستین بارقه های جنگ و ستیز کارگران در شرائطی که هنوز کل جمعیت کارگری ایران به چند صد هزار نفر نمی رسید زیر زعامت «حزب کمونیست ایران» قرار گرفت. چپ ترین افراد این حزب که هنوز هم عده ای با آوردن نام آن ها برای خود به صورت بسیار ناشیانه ای دستمایه « رادیکالیسم» جعل می کنند!! صنف بازی و ساختن تشکل صنفی متشکل از کارگر و کارفرما را به عنوان طریق مبارزه علیه سرمایه در پیش پای کارگران پهن کردند!! سندیکاسازی های نسخه پیچی شده سلطان زاده در آذربایجان و جاهای دیگر واقعاً از این دست بودند. این تا جائی که به مبارزه مستقیم روز توده های کارگر در رابطه با مسائل معیشتی و علیه شدت استثمار سرمایه داری مربوط می شد، اما در سایر عرصه های حیات اجتماعی وضع از این نیز اسفبارتر و گمراه سازتر بود. در همین روزها چپ ترین گرایش درون حزب کمونیست ایران که ظاهراً پرچم رادیکالیسم درون کمینترن را هم با خود داشت!! در گوش کارگران می خواند که رضا خان قهرمان بورژوازی ملی است و حمایت از وی به نفع جنبش کارگری است!!! این نوع رهنمودها برای مبارزه و سازمانیابی و ابراز حیات در عرصه های مختلف زندگی اجتماعی و پیکار طبقاتی مطلقاً به گرایشات راست یا چپ درون حزب کمونیست ایران محدود نمی شد. بلشویسم و دولت میراث دار انقلاب کارگری اکتبر و تابناک ترین چهره رادیکال آن نیز همین ها را برای کارگران تجویز می کردند. این ها نیروهای منتهی الیه سمت چپ جنبشی بودند که در این زمان پرچم کمونیسم را با خود حمل می نمودند، پرچمی که با نام پرولتاریا پیش زمینه ها و ملزومات و عناصر لازم برای استقرار نوعی معینی از برنامه ریزی کاپیتالیستی کار و تولید را فراهم می ساخت و قدرت مبارزه توده های کارگر را وثیقه معماری این نوع سرمایه داری می کرد. کمونیسم در آفاق زندگی و مبارزه و نگاه طبقه کارگر ایران چنین القاء شد و همین تصویر جای کمونیسم واقعی ضد کار مزدی او را اشغال کرد. از همین زمان به سندیکاسازی و سازش با صاحبان سرمایه حوالت گردید و این توصیه همه جا با مهر «کمونیسم» ممهور شد. سندیکاهایش را اتحادیه کرد و در نوامبر ۱۹۲۱ حدود ۲۰ اتحادیه را در « شورای مرکزی اتحادیه ها» ی خود به هم پیوند زد که چه کند؟ که در بهترین حالت برای بهبود معیشت روزش با کارفرمایان گفتگو نماید و همزمان در پهندشت کارزار مبارزه سیاسی جاری نیروی پیشمرگ «بورژوازی ملی»!!، ملاکان لیبرال!! و ضد امپریالیسم خلقی برای تحقق اهداف این جریانات باشد، در رکاب بورژوازی و زیر پرچم کمونیسم برای جمهوری خلق شمشیر بزند و میعادگاه نهائی پیکار طبقه اش را سرمایه داری دولتی نسخه اردوگاه شوروی قرار دهد و همه این ها را عین کمونیسم طبقه اش قلمداد کند!!

جنبش کارگری ایران از این لحاظ دچار مخمصه ای عظیم شد. معضل واقعی طبقه کارگر بین المللی در پراتیک مبارزه طبقاتی اساساً جستجوی افق شفاف سوسیالیستی خویش، شناخت پیچ و خم میان این افق و شرائط روز مبارزه و تعیین درست سنگرها در درون این مارپیچ و در حد فاصل میان وضعیت روز تا زمان براندازی کاپیتالیسم است. معضل طبقه کارگر ایران و کل طبقه کارگر جهانی در دوره مورد بحث ما از این فراتر رفت. شکست انقلاب کارگری اکتبر، افق و رویکرد و راهکارهائی را در پیش روی کارگران دنیا و از جمله طبقه کارگر ایران قرار داد که دائره مشکل را از جستجوی افق و شناخت رویکرد واقعی و تشخیص راهکارها و سنگرها بسیار گسترده تر ساخت. کارگران با پدیده ای رو به رو شدند که همه این ها را حاضر و آماده وبه صورت بسته بندی شده در اختیار داشت و همه چیز را به گونه ای طرح و تصویر و تشریح می کرد که سمت گیری آگاه طبقاتی توده های کارگر به سوی کمونیسم لغو کار مزدی را زیر فشار بیشترین ترین مخاطرات قرار می داد. جنبش کارگری ایران از یک سوی زیر شلاق سرکوب بود و از سوی دیگر در رویکرد خودپوی ضد سرمایه داری اش با راهکارها و افق پردازی های گمراهساز کمونیسم بورژوائی دست و پنجه نرم کرد. اولی راه مبارزه وی را سد می نمود و علیه هر خواسته روزش حمام خون راه می انداخت، دومی پیکار جاری وی را پلکان عروج حزبش برای باج خواهی از شرکای سرمایه دار، عروج به صفه قدرت سرمایه، احراز نقش مسلط در قدرت سیاسی سرمایه، تقویت یک قطب سرمایه در مقابل قطبی دیگر در سطح جهانی می نمود و همزمان هر جهت گیری ضد کار مزدی او را می دزدید و مصالح و ملاط معماری سرمایه داری دولتی می ساخت. فشار این معضلات در دوره هائی هولناک تر و در دوره هائی ضعیف تر می گردید، هنوز از دیکتاتوری هار رضاخانی خارج نشده به ورطه حمام خون دولت کودتا فرو می افتاد و از چنگ ضدامپریالیسم خلقی حزب کمونیست نیاسوده در تله جبهه اتحاد ملی و سوسیالیسم ارتجاعی و ضد کارگری حزب توده گرفتار می آمد. این دو مؤلفه هر کدام به نوبه خود امکان احساس قدرت و شرائط لازم برای تشکیل صف مستقل طبقاتی را از توده های کارگر سلب می کردند و جنبش کارگری را به صورت بسیار تعیین کننده ای به ورطه فروماندگی و احساس ضعف فرو می راندند. عامل دوم مسلماً نقش فرعی داشت. این عامل اولاً خود در تمامی دوره ها آماج قهر قدرت قاهر سیاسی سرمایه بود و این امر دامنه تأثیرش را بر فعل و انفعالات درون جنبش کارگری به میزان بسیار زیادی محدود می ساخت. ثانیاً در کار اثرگذاری بر این جنبش از وجود همین دیکتاتوری هار سرمایه تغذیه می نمود. به بیان دیگر حمام خون ها و تاخت و تازهای بربرمنشانه سرمایه علیه هر سطح مبارزه کارگران فضائی را پدید می آورد که به هر تندنس ضد استبدادی درون جامعه لباس توجیه و تقدس می پوشاند، توهم توده های کارگر نسبت به اپوزیسون نمائی بخش های مختلف بورژوازی را دامن می زد و پیداست که در این میان کمونیسم بورژوائی بیشترین و مساعدترین زمینه ها را برای جلب این توهم به دست می آورد. جنبش کارگری ایران زیر فشار حمام خون های مدام سرمایه در وهله نخست و نقش بازی توهم آفرین کمونیسم بورژوائی در وهله های بعد در تمامی این دوره طولانی تاریخی قادر به ابراز وجود نیرومند اجتماعی و تعیین صف مستقل خویش در عرصه مبارزه طبقاتی نشد و این امر میزان آسیب پذیری اش را در مقابل اپوزیسون های سرمایه به شدت بالا برد و هر دوره از دوره پیش بیشتر ساخت. توده های کارگر از مشروطیت تا دیکتاتوری سیاه رضاخانی و از شرائط بعد از شهریور ۱۳۲۰ تا کودتای سیاه ۲۸ مرداد تا شروع دهه ۴۰ و سپس به طور مستمر تا قیام بهمن همه جا و همه وقت با پیدایش هر رخساره امکان عروج سیاسی، در میدان ستیز حاضر گردیدند اما در هیچ کجا هیچ درجه ای از استقلال و مطالبات و انتظارات و افق مستقل ضد کار مزدی و سوسیالیستی خویش را سکوی خیزش خود نساختند. بالاتر گفتیم که جنبش کارگری دهه ۵۰ بر متن رخدادهای روز نظام سرمایه داری از درون تمامی مراکز کار و تولید و مناطق خارج محدوده شهرها مصالح و ملاط و همه تار و پودهای ساختمان انقلاب را فراهم آورد اما این جنبش زیر فشار داده ها و عوامل و شرائطی که گفتیم قادر به ایفای هیچ نقشی در معماری انقلاب نشد. در همه جا به طور واقعی « نیروی کار» انقلاب شد، همان گونه که در پهندشت جامعه سرمایه داری نیروی کار سرمایه بود، در آنجا تولید می کرد اما نه برای خود و در اینجا همه سنگ و گچ و آجر و سیمان و ملاط انقلاب را بر هم می انباشت بدون اینکه از توانائی و تدارک و سازمانیابی و آگاهی و افق لازم برای معماری ساختمان انقلاب برخوردار شده باشد.

در شروع نیمه دوم دهه پنجاه خورشیدی سرمایه داری ایران با توجه به همه مؤلفه ها و سیر حوادثی که در لا به لای این نوشته تشریح شد، به طور واقعی در پشت یک بن بست فرساینده و سنگین دست به کار تعیین چند و چون سرنوشت آتی خود بود. قدرت سیاسی روز سرمایه، بخش مسلط بورژوازی ایران، شرکای مهم بین المللی آن و از همه مهم تر و دخیل تر و نیرومندتر دولت بورژوازی امپریالیستی امریکا همه و همه در تلاش عبور از این بن بست بودند. طبقه کارگر ایران با هر اعتصاب و خیزش و اعتراض خویش دیوار این بن بست را رفیع تر و قطورتر می ساخت. بحران سرمایه داری بر صلابت و سنگینی و سهمگینی بن بست می افزود. اپوزیسون های بورژوازی در داخل، این اوضاع را کم و بیش لمس می کردند و از ورای آنچه در پیش رویشان جریان داشت، از گفتگوهای جاری میان واشنگتن و تهران، از عقب نشینی های رژیم، از استعفای هویدا، از تأکید دولت آموزگار بر شکست چاره جوئی ها، از آنچه در روزنامه های بورژوازی امریکا پیرامون اوضاع ایران منتشر می گردید، از جار و جنجال کارتر در باره فضای باز سیاسی و از بسیاری حوادث دیگر حساسیت اوضاع روز را درک می نمودند. بوی سود و قدرت، شامه تیز همه آن ها را تحریک می کرد و تمامی آن ها را به رغم اختلافات معمول میان همه مردارخواران به سوی هم فرا می راند. فضای سیاسی روز از همه سو به آب گل آلود می ماند و طیف وسیع اپوزیسون های ماوراء ارتجاعی سرمایه خود را برای صید طعمه در این آب مهیا ساختند. آن ها به سرعت همدیگر را تکمیل کردند. دار و دسته آیت و طیف ارتجاع پان اسلامیستی همه جا مشغول سازمانیابی نیرو بودند. این ها در این زمینه از همه جلوتر پیش رفتند اما این واقعیت را نیز بسیار خوب درک می کردند که در غیاب بخش های دیگر بورژوازی قادر به انجام هیچ کاری نیستند. سال ۵۷ با شروع حوادث قم و تبریز و سپس تظاهرات خیابانی شهرهای مختلف آغاز گردید. وقوع این حوادث نقطه عطفی را در سیر رخدادهای جاری ایام ثبت می کرد. تا آن روز پرولتاریای ایران بود که قطار اثرگذاری و نقش آفرینی خود را بر ریل تناقضات سرکش نظام سرمایه داری به پیش می راند. هر روز حادثه ای جدید می آفرید، مشکلات تازه ای بر مشکلات بورژوازی می افزود. به روند تشدید وخامت اوضاع برای سرمایه مرتباً بار وخوراک و سوخت می داد. او بود که با اعتصابات عظیم خود در کارخانه ها و در بزرگ ترین صنایع و مراکز کار و تولید کشور بخش بزرگی از بورژوازی جهانی را دچار وحشت می ساخت، او بود که با خیزش های بزرگ خود در خارج محدوده شهرها رژیم شاه را به چالش می کشید، همه جا او بود و همه جا او به عنوان کارگر و توده های کارگر و طبقه کارگر در صحنه مصاف حضور می یافت. شروع رویدادهای خیابانی سال ۵۷ بر میدان داری پرولتاریای ایران به عنوان پرولتاریا به صورت بسیار جدی نقطه ختم حک کرد. از این تاریخ بورژوازی بود که میدان دار شد و پرولتاریا در سطحی وسیع خلع سلاح گردید. انقلاب از همین جا تاراج شد و همه چیزش در تار و پود شعبده بازی های سود و قدرت سرمایه منحل گردید. توده های کارگر کماکان از وسیع ترین میزان حضور در جنبش جاری روز برخوردار بودند، همه جا و در تمامی رخدادها عظیم ترین نقش را داشتند اما دیگر پرولتاریای حادثه ساز سال های قبل نبودند. در لباس طبقه خود وارد میدان نمی گردیدند. بورژوازی بود که اهداف و شعارها و انتظارات ماوراء ارتجاعی خود را به هر شکلی بر روند رخدادها دیکته می نمود. تاریخنگاری سرمایه و چپ آویزان به سر سرمایه ماههای پایانی سال ۵۶ و آغاز ۵۷ را زمان شروع «جنبش انقلابی» می خواند اما این تاریخ در دنیای واقعی فقط تاریخ مصادره و چپاول انقلاب کارگران توسط ارتجاع هار سرمایه است. فاصله این روزها تا وقوع قیام بهمن دوره ارتباط گیری، تحرک، گفتگو، سازمانیابی و تدارک و آمادگی طیف اپوزیسون های بورژوازی برای خزیدن در اریکه قدرت سرمایه است. این طیف در این دوره توانست همه ساز و برگ انتقال قدرت را برای خویش فراهم سازد و بورژوازی امریکا و هر دو قطب سرمایه جهانی را با این انتقال موافق یا حداقل متقاعد سازد. کنفرانس گوادولوپ فقط لحظه ای از لحظات طولانی این دوران بود. در نقطه معینی از این دوره بورژوازی ایران و متحدین بین المللی اش در معیت دولت امریکا مثل روز دریافتند که سقوط رژیم شاه حتمی است. از این پس تمامی گفتگوهای این طیف بر این محور متمرکز شد که: شاه رفتنی است سرمایه داری را باید حفظ کرد. انقلاب را تا جائی که به انتظارات و دخالت و نقش توده های کارگر مربوط است باید کشت و قدرت سیاسی سرمایه را باید بازسازی نمود. اپوزیسون های روز سرمایه و امپریالیست ها در تلاش جمعی خویش حول این محور بر روی تشکیل دولتی مرکب از ارتجاع پان اسلامیستی بورژوازی و طیف نیروهای موسوم به « لیبرال» توافق کردند. اولی به دلیل قدرت مؤثر فاشیستی که در طول سال آخر منتهی به انقلاب حول خواسته های خود سازمان داده بود و آمادگی لازم وی برای کشتار و سرکوب کامل انقلاب را به نمایش می نهاد. دومی به عنوان نیروئی که شایستگی مناسب برای بازسازی و برنامه ریزی نظم کار و تولید سرمایه داری را در وجود خود حمل می نمود و از این لحاظ اعتماد کافی وسیع ترین بخش بورژوازی ایران و متحدین غربی اش را با خود همراه داشت. اولی باید امواج نیرومند انقلاب را به طور کامل در هم می کوبید و همه چیز بانگ می زد که سازماندهی فاشیستی حی و حاضرش برای اجرای این رسالت کفایت می کند و دومی باید بر ویرانه های انقلاب و بر تل خاکستر انباشته از اجساد مبارزات آتی کارگران و نیروهای مخالف روند کار و تولید و نظم تولیدی سرمایه را برنامه ریزی نماید. کنفرانس گوادولوپ ترجمان واقعی کاپیتالیستی این ضرورت ها و انتظارات را محتوای توافق خود پیرامون آینده سرمایه داری ایران، چگونگی تشکیل قدرت سیاسی روز سرمایه و راه مؤثر کشتار انقلاب کرد. این پیش بینی ها و نقشه پردازی ها تا جائی که به ایفای نقش بورژوازی در مبارزه طبقاتی و در هم کوبیدن جنبش کارگری ایران مربوط می شد، از سنجیدگی زیادی برخوردار بود. گفتیم که با شروع میدان داری ارتجاع پان اسلامیستی در سال ۵۷ توده های کارگر عملاً انقلاب را باختند، اما بورژوازی و امپریالیست ها در یک چیز جای تردیدی نمی دیدند. این که کارگران اگر انقلاب را باخته اند، اما زندگی و انتظارات و آنچه که برای آن انقلاب را شروع کردند همه و همه بر سر جای خود باقی هستند. آنان می دانستند که پرولتاریای بازنده انقلاب بالاخره در سریع ترین زمان همه انتظارات، نیازها و آرزوهای دیرینه سرکوب شده خود را با همه قدرت موجود بر سر و روی مصادره کنندگان انقلاب خواهد کوبید. بورژوازی این را به چشم می دید و به همین دلیل هسته اصلی تصمیم گیری ها، چاره جوئی ها و رایزنی های خویش در باره قدرت سیاسی آتی سرمایه را بر چگونگی سرکوب جنبش کارگری و نیروی قادر به اجرای این سرکوب متمرکز می نمود. آن ها این را نیز می دانستند که ماشین دولتی موجود سرمایه حتی با حذف رژیم شاه و پالایش و پیرایش ساختار قدرت و نظم سیاسی روز سرمایه باز هم به سادگی از عهده انجام این کار بر نخواهد آمد. این امر در محاسبات آنان و حتی در عالم واقع دو دلیل مهم و روشن داشت. اول اینکه موج مبارزات روز توده های کارگر و فرودست جامعه به طور قطع ماشین قدرت نظامی و پلیسی رژیم را در هم می کوبید و ثانیاً حتی با فرض عدم وقوع چنین حادثه ای باز هم ساختار میلیتاریستی و پلیسی بوروکراتیک سرمایه قادر به مهار امواج تعرضات بعدی جنبش کارگری نمی شد و نمی توانست بشود. انقلاب مصادره شده کارگران را فقط یک سازماندهی سراسری فاشیستی متشکل از عقب مانده ترین، متحجرترین، بی فرهنگ ترین و مسخ شده ترین نیروهای بورژوازی و طبقه متوسط و لومپن پرولتاریا می توانست در هم کوبد و به شکست کشاند. فقط چنین نیروئی می توانست دست به کار تلاش برای بقای نظام بردگی مزدی در ایران باشد. ارتجاع پان اسلامیستی سرمایه در این زمینه از تمامی ید بیضاهای لازم برخوردار بود و آنچه در این سی سال در جهنم مالامال از گند و خون و بربریت سرمایه داری ایران انجام گرفته است، از حمام خون ها گرفته تا دنیای عظیم گرسنگی ها، تن فروشی ها، اعتیادها، کارتن خوابی ها، بیکاری ها و تمامی اشکال دیگر سبعیت و جنایت همه و همه اجزای پیوسته ایفای همین نقش بوده اند. سرمایه داری ایران بدون تشدید و تعمیق و توسعه بی امان این توحش ها قادر به ادامه هیچ روزی از حیات خود نمی باشد و طبقه کارگر ایران برای رهائی از شر هر میزان و هر سطح از این بربریت ها و جنایت ها سوای توسل به سازمانیابی سراسری ضد کار مزدی توده های خویش راه دیگری ندارد.

ناصر پایدار

فوریه ۲۰۰۹

یادآوری: این مقاله پیش تر در مارس سال ۲۰۰۹ در دفتر بیست و سوم نشریه پژوهشی « نگاه » درج شده است.