مرور مختصری بر مسئله فلسطین ✍️سیاوش دانشور

مقالات

خاورمیانه بعنوان یکی از کانونهای بحرانی جهان در یک پروسه بازسازی بورژوائی است. تحولات خاورمیانه را نمیتوان مستقل از اوضاع و تحولات جهانی بررسی کرد. کشمکش جاری و نافرجام دنیای بعد از جنگ سرد و قطب بندیهای سرمایه داری، پیامدهای تحولات تکنولوژیک بر سیمای آینده مناطق مختلف جهان و مسائل کلیدی خاورمیانه تاثیرات جدی دارد. رقابت قدرتهای جهانی و کشورهای منطقه، تغییر صفبندیهای سیاسی، موقعیت رو به افول جنبش اسلام سیاسی، موضوعاتی مانند جایگاه انرژی و آب و محیط زیست، گوشه هائی از این تحولات هستند که هر کدام باید جداگانه در توضیح کشمکش جاری و روند بازسازی خاورمیانه مورد بررسی قرار گیرد. بموازات اینها، یک روند مهم و بنظر من تعیین کننده، خیزشهای توده ای و کارگری است که ١٣ سال پیش ابتدا در تونس و مصر و سپس در کشورهای دیگر جهان عرب آغاز شد و به سرنگونی تعدادی از دیکتاتوری های قدیمی منجر شد. روندی که در ٢٠٢٠ در عراق و لبنان و ایران و کردستان عراق ادامه داشت و با خیزش انقلابی در ایران گام بزرگی برداشت و چشم انداز گسترش آن به حکم اوضاع عینی توده های طبقه کارگر در منطقه و جهان بسیار محتمل است.

در این میان مسئله فلسطین یک سوال قدیمی تر است که تحت تاثیر این رویدادها و سیاست یکجانبه حمایت آمریکا از اسرائیل هر روز بیشتر به محاق رفته است و با روند جدید باصطلاح “عادیسازی روابط” و بعبارت دقیق تر سازش دولتهای منطقه بیش از پیش در ابهام فرو رفته است. در این میان چشم انداز حل مسئله فلسطین چیست؟

مسئله فلسطین
مسئله فلسطین معرفه ترین و قدیمی ترین مسئله ملی قرن بیستم است که هفتاد و پنج سال است لاینحل مانده است. در دوران جنگ سرد و جهان دوقطبی شرق و غرب، جنبش ناسیونالیسم عرب و جنبشهای استقلال طلبانه و ضد کولونیالیستی تحت تاثیر هژمونی افکار سوسیالیستی چپگرا و سکولار بودند و رهبران مشهور این جنبش از جمال عبدالناصر در مصر تا بن بلا در الجزایر تا سرهنگهای کودتاچی حتی خود را “سوسیالیست” معرفی میکردند. در فلسطین در کنار سازمان آزادیبخش فلسطین، سازمانهای چپگرا و شخصیتهای آن مطرح بودند و زمانی فلسطین یک پایگاه اصلی آموزش چپگرایان و فعالین جنبشهای چریکی کشورهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا بود. در ایندوره جنبش اسلامی در حاشیه است و ناسیونالیسم سکولار و میلیتانت عرب و “سوسیالیسم” چهارچوب فکری ای است که بیشتر حرکتهای سیاسی در منطقه از آن متاثرند.

بعد از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در سال ١٩۶٧ و نتایج آن که تاثیرات پایداری در منطقه بجای گذاشت، همینطور با مرگ جمال عبدالناصر و بقدرت رسیدن انور سادات در سال ١٩٧٠ و بعدتر انعقاد پیمان کمپ دیوید در سپتامبر ١٩٧٨، تناسب قوا بدرجه زیادی تغییر کرد. سیاست آمریکا علیه بلوک رقیب شرق و طرح “کمر بند سبز امنیتی” برژینسکی و سازماندهی اسلامیون در افغانستان، هدفش تضعیف جریانات و جنبشهای سکولار و سوسیالیست در منطقه در چهارچوب رقابت جهانی با شوروی آندوران بود. با افول ناسیونالیسم عرب، اسلامیسم و جنبش اسلامی جلو صحنه می آید. با انقلاب ایران و بقدرت نشاندن خمینی توسط دول غربی، موقعیت جریانات اسلامی زیر و رو میشود. تحرک پان اسلامیسم و جنبش اسلامی در فلسطین و در کشورهای منطقه، قدرتگیری بیشتر اخوانیها در مصر، از تغییر تناسب قوا و معادلات سیاسی بنفع جریانات اسلامی سخن میگوید. صدام حسین و معمر قدافی که این اواخر یکپا آخوند شده بودند آخرین سنگرهای ناسیونالیسم میلیتانت عرب بودند. سقوط بلوک شرق و راستگرائی جهانی سرعت این روند را بنفع ارتجاع منطقه تشدید کرد.

در تمام این دوره مسئله فلسطین با فراز و نشیب روبرو است. اگرنه بهترین راه حل از نظر ما کمونیستها اما تنها راه حل نسبتا مطلوب قرارداد اسلو و طرح تشکیل دو دولت در سالها ١٩٩٣ بین یاسر عرفات و اسحاق رابین بود. همینطور پیمان اسلو ٢ در سال ١٩٩۵ با عنوان “توافق موقت در مورد کرانه باختری و نوار غزه” مکمل این طرح بود که با ترور اسحاق رابین در همین سال توسط جریان راست افراطی در اسرائیل بهم خورد و به محاق رفت. یک فرصت دیگر در سال ۲۰۰۲ طرح ولیعهد عربستان عبدال بن عبدالعزیز در زمان فهد بود که آنهم عملا دنبال نشد.

در دوره بیل کلینتون مذاکرات کمپ دیوید در سال ٢٠٠٠ براساس اجرای قرارداد اسلو، تخلیه سریعتر زمینهای اشغالی، تعیین حدود مرزهای “بیت المقدس” و مسئله بازگشت آوارگان، با اینکه بنظر میرسید که طرف فلسطینی به حداقل ها رضایت میدهد اما اسرائیل نپذیرفت و باز به شکست انجامید و به انتفاضه فلسطینیان منجر شد. یکسال بعد نیز مذاکرات طابا در مصر با حضور ناظران اتحادیه اروپا، اهود باراک “هر توافقی را به کل توافق” موکول کرد و انتخابات اسرائیل این مذاکرات را تحت الشعاع قرار داد. با پیروزی آریل شارون قصاب صبرا و شتیلا تمام روزنه ها برای مذاکره و هر توافقی عملا بسته شد.

“طرح صلح عربستان” که بعدتر “طرح صلح اتحادیه عرب” نام گرفت بعد از بقدرت رسیدن ملک عبدالله مجددا توسط اتحادیه عرب در مارس ۲۰۰۷ تصویب شد. در این طرح آنچه امروز در جریان است پیش بینی شده بود. از جمله در آن عنوان شده بود “در برابر استرداد همه زمینهایی که اعراب آنرا متعلق به خود می دانند، ۲۲ کشور عضو اتحادیه عرب، و درصدر آنها، عربستان سعودی با اسرائیل رابطه کامل سیاسی در سطح سفیر برقرار می کنند”. طرح صلح عربستان هرچند از قرارداد اسلوی ١ و ٢ عقب تر بود اما در قیاس با بلاتکلیفی طولانی مسئله فلسطین و بن بست مذاکرات بهتر و مورد توافق فلسطینیان بعنوان یکی از اعضای اتحادیه عرب نیز بود. این طرح نیز پیگیری نشد.

اجلاس آناپولیس در دوره جرج بوش در نوامبر ۲۰۰۷ با مخالفت حماس روبرو شد و وعده پیگیری مذاکرات در سال ۲۰۰۸ با حمله اسرائیل به غزه در همین سال باطل شد. در دوره اوباما در سپتامبر ٢٠١٠ در واشنگتن، دیدار و مذاکره محمود عباس و نتانیاهو با حضور حسنی مبارک رئیس جمهور مصر و ملک عبدالله پادشاه اردن از سر گرفته شد که از همان ابتدا معلوم بود که نتیجه ای نخواهد داشت. این مذاکرات نیر بسرعت به بن بست رسید.

با قدرتگیری ترامپ چشم انداز حل مسئله فلسطین اگرنه تماما اما بطور جدی کور شد. طرح الحاق و کولونیالیستی موسوم به “معامله قرن” با نمایش مسخره نتانیاهو- ترامپ و بدون حضور نماینده فلسطین دست رژیم اسرائیل را بازتر کرد. برسمیت شناسی حاکمیت اسرائیل بر بلندیهای جولان و انتقال پایتخت اسرائیل به اورشلیم و تائید آمریکا موضوع را پیچیده تر کرد.

بایدن اوائل از زبان یک سفیر سابق آمریکا اشاره ناروشنی به پیگیری مسئله فلسطین کرد اما بیشتر همدل نتانیاهو بود و چشم انداز مذاکرات مجدد و رسیدن به توافقی که مورد قبول فلسطینیان باشد بشدت مبهم و تیره تر شد. همراهی فالانژوار بایدن با نتانیاهو در نسل کشی اخیر و همینطور ائتلاف دولتهای غربی و رسانه ها، چهره فاشیستی این اردوی مدافع دمکراسی و حقوق بشر بیش از هر زمان عریان شد و مردم دنیا دیدند که پرچمداران ایدئولوژی آپارتاید و جنایت جنگی و نسل کشی چه کسانی اند.

در این سالهای طولانی دستکم ده کشتار جمعی فلسطینیان و جنگهای محدود همراه با کوچاندن و تداوم اشغال سرزمینهای فلسطین و شهرک سازی و اعمال محدودیت به فلسطینی ها در کرانه غربی و غزه ادامه داشته است. نتانیاهو و دولت نژادپرست اسرائیل با استفاده از حمله حماس در ٧ اکتبر، توجیهی برای تداوم سیاست الحاق کامل و نفی مسئله فلسطین پیدا کرد. جنگ جنایتکارانه جاری اسرائیل علیه مردم فلسطین در غزه و مبادرت به نسل کشی و کشتار غیر نظامیان که آمار آن به ٢٠٠٠٠ رسیده است، هدفی جز غیر قابل زیست کردن غزه برای فلسطینی ها و تداوم سیاست الحاق نداشت. این اهداف علیرغم نابودی بیش از نیمه غزه و آوارگی دو میلیون در درون آن و قتل عامهای فجیع کودکان و مردم عادی، هنوز محقق نشدند و زمان به ضرر آن عمل میکند.

امروز در متن این نسل کشی اما مسئله فلسطین بار دیگر برای افکار عمومی جهان قویا مطرح شده است و یک جنبش قوی همبستگی با مردم فلسطین و حقوق مردم فلسطین راه افتاده است. همینطور عقب نشینی یا توقف موقتی روند “عادیسازی روابط کشورهای عربی با دولت اسرائیل” بدنبال قتل عام مهیب در غزه، لاجرم ازسرگیری این روند را به حل مسئله فلسطین گره میزند. واضح است کشورهای عربی و حکومتهای اسلامی هیچوقت طرفدار حقوق و استقلال مردم فلسطین نبودند و از مسئله فلسطین بعنوان یک کارت فشار و مانور دیپلماتیک استفاده کردند و خواهند کرد.

امروز اعمال فشار برای توقف فوری نسل کشی و بداد مردم گرسنه و بیمار و آواره فلسطین رسیدن فوری ترین اولویت بشریت آزادیخواه است. در عین حال بحث آینده غزه و اداره آن و ضرورت یک اقدام بین المللی برای حل مسئله فلسطین مطرح است. اما روشن است که حل مسئله فلسطین در متن کشمکش جاری برسر بازسازی بورژوائی خاورمیانه و در چهارچوب صفبندیهای جهانی و منطقه ای حاضر طرح میشود. از نظر ما مسئله ملی فلسطین باید حل شود. از نظر ما نه بهترین راه حل اما یک راه حل مطلوب هنوز طرح دو دولت در چهارچوب مفاد قرارداد اسلو است. نه سیاست کولونیالیستی الحاق و نه تروریسم و نسل کشی قابل ادامه نیست. دولت مستقل فلسطین را باید برسمیت شناخت. در درجه اول آمریکا باید از حمایت یکجانبه از اسرائیل دست بردارد و دولت اسرائیل را وادار و ملزم کرد که حمله به مردم بیدفاع فلسطین و قتل عام آنها را متوقف کند. قرارداد اسلو میتواند مبنای هر مذاکرات جدیدی باشد. اما طرفین این مذاکرات نه فاشیستهای اسرائیلی و نه جریانات اسلامی نمیتوانند باشند. نیروهائی که متفقا خواهان نفی مسئله فلسطین اند نمیتوانند بعنوان مجریان راه حل دو دولت ظاهر شوند. استقلال فلسطین به یکی از مسائل و ریشه های ارتجاع و قلدری و تروریسم در خاورمیانه پایان میدهد و بازیگران امروز در دو سو را منزوی میکند و یا لااقل یک پلاتفرم مهم ابراز وجود تروریستی را از آنها میگیرد.

یک روند آزادیخواهانه و مطلوب دیگر، بازسازی خاورمیانه از موضع طبقه کارگر و ایجاد یک صلح و همزیستی پایدار مردم منطقه است که موتور محرکه آن برآمدهای انقلابی و خیزشهای توده ای مجدد در کشورهای خاورمیانه از جمله در فلسطین و اسرائیل است. روندی که اتفاقا با بیانیه جوانان غزه شروع شد که ضروری است در مقابل کلیه نیروها و دولتهای ارتجاعی، نسل جدید و طبقه کارگر این کشورها علیه روند بازسازی بورژوائی خاورمیانه قد علم کند و راه حل آزادیخواهانه و سوسیالیستی خود را در قبال مسائل اساسی منطقه اعم از تروریسم اسلامی و دولتهای مرتجع و دیکتاتوری های بورژوائی، علیه فقر و فلاکت و استبداد سیاسی بمیدان بیاورد. دراین چهارچوب حل مسئله فلسطین شرایط بسیار مساعدتری پیدا میکند و میتواند با منزوی کردن دو ارتجاع ناسیونالیسم عرب و اسلامیسم و خیزبرداشتن برای سرنگونی حکومتهای استبدادی اسلامی و ناسیونالیستی به سمت سکولاریسم و سوسیالیسم برود. اما مطلوبیت این روند نباید یک لحظه تاکید بر حل فوری مسئله فلسطین و اعمال فشار برای تشکیل دولت مستقل و متساوی الحقوق فلسطینی را کمرنگ کند.

سیاوش دانشور /٢٢ دسامبر ٢٠٢٣