آیا پیروزى کمونیسم در ایران ممکن است؟ – سخنرانی منصور حکمت در انجمن مارکس لندن

نشريات

متن پیاده شده از روى نوار سخنرانى

تحولات ایران:

 آیا کمونیسم میتواند پیروز شود؟”، تیتر بحث امروز است.

بگذارید بگویم این بحث بر سر چه نیست! لااقل بلاواسطه و مستقیما بر سر این چیزهائى که میگویم نیست؛ ولى میتواند در بحث مطرح شود و راجع به آن اظهار نظر شود. اول بگویم که واضح است جوابى که من به این سؤال میدهم مثبت است. یعنى میگویم کمونیسم میتواند پیروز بشود. چون اگر اینطور نبود اصلا سمینار نمیگذاشتم. خوشم نمى‌آید از کسانى که کتاب مفصل مینویسند تا بگویند نمیشود هیچ کارى کرد. اگر هیچ کارى نمیشود کرد این کار را هم نمیکردى و میرفتى خانه ات دیگر! در نتیجه اگر کسى فکر میکند هیچ کارى نمیشود کرد، به نظر من واضح است که سمینار هم نمیگذارد. جواب من از ابتدا معلوم است. به نظر من کمونیسم میتواند در ایران پیروز بشود. بحثى که هست بر سر مشکلات این ماجرا و استراتژى براى رسیدن به یک چنین هدفى است. بحث باید بتواند این نکات را روشن کند. محدودیتهاى این موقعیت را توضیح دهد و فى‌الواقع شرایطى که در آن میتواند این پیروزى متحقق شود را ذکر کند و روى آنها متمرکز شود.

این بحثى در مورد دورنما و افق کمونیسم جهانى نیست. بحث من بحثى از جنس “تئورى دوران” نیست، که آیا این عصر انقلاب پرولترى است؟ کمونیسم در دوران ما چه جایگاهى دارد؟ آیا میتواند پیروز شود؟ بحثهائى که کسانى که تئورى سوسیالیسم را دنبال میکنند با موارد بسیارى از آن آشنا هستند، مثلا لنین این عصر را عصر انقلابهاى پرولترى میداند. آیا به جامعه پساامپریالیستى رسیده‌ایم؟ سوسیالیستها میتوانند در چنین جامعه‌اى قدرت را بگیرند؟ بحث من در این سطح تجرید نیست. بحثى در باره “تئورى دوران” نیست.

این بحث هم چنین راجع به مدل اقتصادى سوسیالیسم نیست. یعنى من نمیخواهم اینجا راجع به اینکه آیا ما میتوانیم جامعه سوسیالیستى را برقرار کنیم، یا در باره مشکلات اقتصادى ایجاد یک ساختار سوسیالیستى در جامعه، صحبت کنم (گفتم میرسیم به اینکه اینها میتواند به بحثى که من دارم مربوط باشند، ولى محور بحث من در این جلسه این نیست که مدل اقتصادى سوسیالیسم چیست و آیا میشود پیاده‌اش کرد یا نه؟ در باره اقتصادیات سوسیالیسم نیست، در نتیجه زیاد ربطى به بحث من ندارد).

این بحثى است راجع به اوضاع سیاسى ایران و نیروهاى سیاسى ایران. کمونیسمى که من اینجا در مورد پیروزی‌اش بحث میکنم، دارم بعنوان یک نیروى سیاسى در جامعه امروز ایران از آن صحبت میکنم. آیا این نیروى سیاسى میتواند پیروز شود؟ در نتیجه این پیروزى قاعدتا یک پیروزى سیاسى است. از آنجا سؤالهاى بعدى مطرح میشود. آیا میتواند پیروزی‌اش را نگهدارد؟ چگونه میتواند جامعه را دگرگون کند؟ و غیره؛ که میتوانیم به آنها بپردازیم. ولى سؤالى که من دارم و میخواهم در این سمینار به آن بپردازم این است که آیا کمونیسم بعنوان یک نیروى سیاسى در تحولات جارى ایران شانس قدرت گیرى دارد؟ بحث من در این چارچوب محدود است. بحثهاى تئوریک‌تر و تجریدى‌تر را تا جائى که به این بحث مربوط باشد به آن میپردازم.

واضح است این سؤال که آیا میشود کمونیسم را سر پا نگهداشت یک وجه مهم اقتصادى و ساختارى دارد، در این شکى نیست و به این اندازه به آن میپردازم و اینکه بر فرض اگر قدرت سیاسى را گرفتید بعد از دو سال آیا هنوز سرکار هستید؟ تا این درجه به بحث من مربوط است اما محدوده‌اش همین است.

و بالاخره در این بحث یک سرى سؤالاتى که به روى ما پرتاب میشود را سعى میکنم جواب بدهم. من سؤالات را سعى میکنم مطرح کنم و جواب بدهم اما اگر سؤالى از قلم بیفتد انتظار من این است که در جلسه احتمالا کسانى که ابهامى دارند یا مشکلى مى‌بینند مطرح کنند. مثلا: با این مشخصات جامعه، یا این مشخصات جنبش، یا این اوضاع بین‌المللى، کمونیسم چگونه میتواند از این موانع مشخص رد شود؟ از مانع پذیرش آن توسط غرب، از مسأله تروریسم اسلامى، و از چگونگى ایجاد ساختمان اقتصادى سوسیالیسم، اینها سؤالاتى است که از ما میپرسند و من سعى میکنم به آنها جواب بدهم.

در مورد کل این مبحث با یک مقدمه‌اى راجع به اوضاع سیاسى امروز ایران بحثم را شروع میکنم.

این تحولاتى که در ایران از آن صحبت میکنیم، ماهیتاً چیست؟ همه قبول دارند که در ایران دارد اتفاقاتى مى‌افتد. برداشت ما چیست؟ چه اتفاقى دارد مى‌افتد؟ به نظر من در کل دو دیدگاه در جامعه ایران، در تبیین‌شان از اتفاقى که در ایران دارد میافتد، رو در روى هم هستند. یکى تبیینى است که کل بنیاد جنبش دوم خرداد و طرفدارانش روى آن بنا شده؛ و آنهم این است که جمهورى اسلامى بعد از بیست سال دارد میرود که خودش را با زیست اقتصادى، سیاسى و فرهنگى جامعه سازگار کند و به یک دولت متعارف و یک جامعه مدنى در ایران شکل دهد و این تحولات پروسه تبدیل شدن جمهورى اسلامى به حکومت ایران به معنى نرمال و روتین و روزمره کلمه است. این تز دو خردادى‌ها است. تز حجاریان است. تز اکثریتى‌ها، توده‌اى‌ها و تز همه کسانى است که به یک معنى سرنگونى را رد میکنند. پتانسیل تحولات انقلابى را در ایران رد میکنند و میگویند باید بدون خشونت جلو رفت. “خشونت گریزى” یا اصلاح طلبى اسلامى یا غیر اسلامى همه در چارچوب این تز عمومى است که: بحث بر سر تغییر نظام نیست، اگر هم باشد انتهاى پروسه‌اى است که در آن دولت متعارف دارد تشکیل میشود و جمهورى اسلامى خودش پرچمدار اصلاح خودش شده است و این روندى است که دارد اتفاق مى‌افتد و از این طریق جمهورى اسلامى جایگاه خودش را در ایران پیدا میکند، در مناسبات بین المللى پیدا میکند، در اقتصاد جهانى پیدا میکند و غیره. یعنى کسانى که میخواهند سرنگونى را رد کنند میروند روى این چارچوب که جمهورى اسلامى دارد به حکومت بورژوازى ایران تحول پیدا میکند. روبناى سیاسى و رژیم سیاسى ناظر بر توسعه کاپیتالیسم در ایران و مدل اقتصادى‌اش هم چنین و چنان خواهد شد. در نتیجه قطب اول بحران جمهورى اسلامى را بحران جناحى آن میداند. معضل‌اش را معضل بخشى از حکومت میداند. در این سیستم فکرى کلیت جمهورى اسلامى زیر سؤال نیست بلکه بخشى از آن که با این رشد ناسازگار است زیر سؤال است و باید عقب بنشیند. در نتیجه “انحصار طلبى”، “تمامیت خواهى”، کلماتى است که براى توصیف بخش نامناسب و عقب مانده حکومت مطرح میکنند. این توصیف‌ها براى آن بخشى استفاده میشود که از قرار، جلوى روند پیدایش جامعه مدنى زیر چتر اصلاح طلبى اسلامى را گرفته و از نظر قطب اول این اشکال است. اما باقى رژیم و حتى قانون اساسى چیزهائى است که میتواند بعدا تعدیل شود. این قطب، حکومت جمهورى اسلامى را در بحران نمى‌بیند، راست را در بحران مى‌بیند. راست را مایه بدبختى این حکومت میداند و فکر میکند راست عقب بنشیند اوضاع روى غلطک مى‌افتد.

این دیدگاه، به نظرم یک قطب عمومى است که اصلاح طلبان ملى‌‌اسلامى و حکومتى‌ها، دو خردادى‌ها و اپوزیسیون پرو- رژیم همه تقریبا به یک درجه در آن جا مى‌گیرند و در نتیجه یک احساس خویشاوندى بین اپوزیسیون داخل و خارج حکومت در این قطب وجود دارد. این قطب رئیس دانا را، بطور مثال، بخشى از جنبش عمومى خود براى اصلاح جمهورى اسلامى میداند و میگوید ما هر کدام بخشى از یک جنبش وسیع سیاسى هستیم. یا اینکه این دوره تاریخى دارد به کمک این آدمها وارد یک دوره جدید دیگر میشود که جمهورى اسلامى تعدیل شده و وضعیت اقتصادى ایران درست شده و غیره.

در مقابل، دیدگاهى هست که میگوید این بحران کلیت جمهورى اسلامى است و جمهورى اسلامى کلاً با روند تاریخى ای که در ایران دارد اتفاق میافتد، ناسازگار است و سرنگون میشود. این بحران، بحران سرنگونى است؛ بحران کلیت جمهورى اسلامى است. جمهورى اسلامى رفتنى است. این سیستم هم مبانى و مقدمات خود را دارد. قرار نیست جمهورى اسلامى حکومت متعارف بورژوازى در ایران بشود و یک دوره از انباشت سرمایه در این شرایط صورت گیرد. روند اوضاع این است که نیروهایى اینها را بیندازند. در این دیدگاه بحث این است که روند اوضاع سیاسى به این سمت میرود که رژیم اسلامى بیفتد. نه فقط “جمهورى اسلامى” یک تناقض است، بلکه پروسه رفع آن از نظر تاریخى شروع شده است. روند اوضاع این است که نیروهایى اینها را بیندازند. این آن چارچوبى است که بحث من در آن قرار میگیرد. من به این کمپ تعلق دارم و فکر میکنم بخش اعظم، یا شاید همه کسانى که اینجا نشسته اند هم به این کمپ تعلق دارند که این بحران کلیت جمهورى اسلامى است. جمهورى اسلامى در تناقض با یک واقعیت تاریخى است و باید برود و روند رفتنش هم شروع شده است.

در این چارچوب میرسیم به اینکه در این پروسه کمونیسم چه شانسى دارد و چطور از دل این قضیه بیرون میآید؟ من راجع به بنیاد بحران جمهورى اسلامى و نیروهایى که مطرح هستند، چند کلمه‌اى صحبت میکنم. سپس سعى میکنم شانس کمونیسم را در چارچوب این وضعیت بحرانى، در چارچوب معادلات سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، به نسبت بقیه نیروهائى که در میدان هستند و براى رسیدن به قدرت مبارزه میکنند، بررسى کنم و ملزوماتش را بشمارم.

اولین ریشه بحران جمهورى اسلامى اقتصاد است. مشکل اقتصاد ایران بدسیاستى رفسنجانى یا فلان اقدام و سیاست غلط دولت یا فلان اشتباه در رابطه با صنایع و مدیریت نیست. اقتصاد ایران اقتصاد یک کشور هفتاد میلیونى است که در جهان سرمایه دارى امروز از حوزه عمومى انباشت سرمایه در مقیاس بین المللى بیرون افتاده است. هر کشورى را در این موقعیت قرار دهید از نظر اقتصادى بدبخت میشود. اینطور نیست که گویا کسى سیاست غلطى اتخاذ کرده و اقتصاد ایران خراب شده است. فقر زیاد شده و یا ثروت باید تعدیل شود. سرمایه دارى باید سرمایه دارى باشد و رشد کند تا بتواند حداقل رفاهى که شرط پا برجا بودن آن است را تأمین کند. باید بتواند نیازهاى سرمایه و نیازهاى تکنولوژیک جامعه را رفع کند و بتواند به صاحبان وسائل تولید سودى را برگرداند و به بخش تولید کننده جامعه نیز معاشى را، تا این سیستم بتواند ادامه پیدا کند. سرمایه دارى ایران و سرمایه دارى هر جا اگر بخواهد اینکار را بکند باید در بازار جهانى کار کند و در مقیاس بین‌المللى جاى خود را پیدا کند. بعینه میبینیم که جمهورى اسلامى و اقتصادى که جمهورى اسلامى بالاى سر آن است بیرون از حیطه انباشت جهانى سرمایه قرار گرفته است. نه به این عنوان که انباشت نمیکند و یا حتى رشد نمیکند، رشد جزئى هم میکند، ولى به این عنوان که اینجا جائى نیست که سرمایه بیاید با یک شتاب کافى با توجه به رشد جمعیت، با توجه به توقعات مردم آنجا، با توجه به نیازهاى اقتصادى، سیاسى و فرهنگى جامعه، با یک شتاب کافى نیازهاى جامعه را برآورده کند. چون مقدار سرمایه‌اى که باید اینجا بریزد و اشتغالى که باید ایجاد کند و تکنولوژى‌اى که باید براى یک چنین شکوفائى اقتصادى و یا به راه افتادن اقتصاد ایران مصرف شود، به میزانى است که سرمایه دار بومى از طریق اضافه محصولى که بدست میآورد، نمیتواند تأمین کند. ارزش اضافه‌اى که باید در ایران ریخته شود، باید بخشى از یک تقسیم کار جهانى باشد. “ایران” باید منشاء و جائى براى صدور سرمایه باشد. بتوان در آنجا تولید کرد، کارى که کشورهائى که یک دوره شکوفائى اقتصادى دارند، انجام داده اند. جمهورى اسلامى شانس رشد اقتصادى ندارد. چون یک اقتصاد منزوى سرمایه دارى که با منابع خود تنها مانده باشد، بخصوص در شرایط دنیاى امروز که تکنولوژى خیلى تعیین کننده است، نمیتواند شکوفا شود. تکنولوژى مقدار زیاد پول میخواهد. رشد اقتصادى به جاى پابرجائى در جهان سرمایه دارى معطوف به غرب احتیاج دارد. جمهورى اسلامى جواب مسائل اقتصادى مملکت را نمیدهد. اینکه حالا نفت این هفته بالا رفته یا ده روز بعد پائین آمده یا غیره دردى را دوا نمیکند. حتى اگر نفت را بشکه‌اى ٣۵ دلار و از حالا تا پنج سال دیگر هم بفروشند، جامعه هفتاد میلیونى را با این درآمد نفت نمیشود اداره کرد. در نتیجه جمهورى اسلامى مشکل دارد. ریشه اصلى مشکلات جمهورى اسلامى این اقتصاد، بحران اقتصادى، و ناتوانى از پاسخگوئى به مسائل اقتصادى است. میشود فرض کرد که اگر اینها اقتصاد شکوفائى داشتند، اگر وضع مالى‌شان خیلى خوب بود، میتوانستند نیروهاى طرفدارشان را بسیج کنند، از نظر سیاسى مخالفین خود را ساکت کنند، و از نظر فرهنگى یک درجه اختناق فرهنگى را بقا دهند. ولى این اقتصاد به آنها اجازه نمیدهد که اختناق و سرکوب فرهنگى را با سوبسید اقتصادى به جامعه تحمیل کنند. ممکن است عربستان سعودى اینطور دارد طبقه متوسط خود و حتى کارگران مهاجر را راضى نگهمیدارد. و مثلا بگوید که: خوب بالاخره وضع حقوق اینطور است و طب مجانى است، حالا چکار دارى که شیخ اینطورى است؟ چکار دارى که حق رأى ندارى، برو زندگی ات را بکن. ولى ایران با ۶٠ میلیون آدمى که در گرسنگى زندگى میکنند و جامعه‌اى است که میداند دنیا چطور است، جامعه دربسته‌اى نیست، با این شرایط نمیتواند به بقاء خودش ادامه دهد.

نکته دوم و منشا دوم بحران، سیاسى است. بنظر من مسأله سیاسى در ایران یک مسأله نسلى است. مسأله سازمانى و فردى نیست. به این معنى نیست که این نارضایتى افرادى از حکومت است. یا بحث حقوق مدنى افراد است یا بحث این است که سازمانهاى اپوزیسیونى هستند که گردن به حکومت نمیگذارند. بحث نسلى است. یک نسل جدید که این چارچوب سیاسى را نمیخواهد. علت اینکه نمیخواهد هیچ دلیل سیاسى ندارد جز اینکه میداند دنیا جور دیگرى است. یک جوان بیست ساله در ایران هیچ دلیلى نمى‌بیند که بنا به تعریف باید بدبخت‌تر، محروم‌تر و عقب مانده‌تر از کسى باشد که در یونان، ترکیه یا فرانسه یا انگلستان زندگى میکند. این نسل اینترنت است. این نسل قرن ٢١ است. این نسل نمى‌پذیرد. مسأله این نیست که اکثریت نمى‌پذیرد، حزب توده نمى‌پذیرد، کومه‌له نمى‌پذیرد، حزب کمونیست کارگرى نمى‌پذیرد، سلطنت طلبها نمى‌پذیرند، دمکراسى میخواهند؛ مسأله این است که این نسل نمى‌پذیرد. بیحقوقى سیاسى را از جمهورى اسلامى نمى‌پذیرد. این مشکل اینها است.

در این چارچوب است که تاکتیک سازمانهاى سیاسى براى آزادیخواهى معنى و برد وسیع پیدا میکند. به نظر من اگر حکومت مسأله حق رأى و سکولاریسم را تأمین نکند (سکولاریسم سیاسى، یعنى اینکه هر کسى بنا به تعریف بعنوان شهروند حق رأى، آزادى فعالیت سیاسى، آزادى مطبوعات و آزادى بیان داشته باشد)، مردم سرشان را مى‌برند. مهم نیست با چه‌ایدئولوژى‌اى. این نسل را یا باید شکست بدهند و یا این آنها را شکست میدهد. براى اینکه این نسل را شکست بدهند ابعاد اختناقى که حاکم میکنند باید خیلى وسیع باشد. اینکه: نسل قبلى تان را ما سرکوب کردیم دیدید، جواب نسل جدید نمیشود. میگوید کردى که کردى، من چیزى حس نمیکنم.

اگر شما با ایران سر و کار داشته باشید و نوع تصورى که این نسل جدید از سیاست دارد را تجربه کرده باشید این را مى‌بینید: میگوید من خانه‌ام این است، آدرسم این است، اسمم این است، کارمند فلان یا رئیس فلان بخش دانشکده هستم، لطفا بگوئید فلان کس از رهبرى حزب کمونیست کارگرى به من زنگ بزنند. یا من میخواهم با ایکس و واى صحبت کنم و پاى تلفن میگوید آقا این چه مملکتى است یا میگوید خامنه‌اى الدنگ فلان و فلان میکند. این آدم هیچ تصورى از اینکه ٢٠ سال پیش، یا ١٢‌١٠‌سال پیش اینها کرور کرور اعدام کرده‌اند، ندارد. میداند اعدام کرده اند ولى میگوید اینها لابد طى پروسه‌اى بوده است. چطور ممکن است آدمى عادى مثل من را از دانشگاه بردارند و ببرند کارى با من بکنند. یا مثلا چطور ممکن است در کارخانه در این مقیاس چنین کارى بکنند. حق خودش میداند حرف بزند. به یک درجه فرقش با زمان شاه این است. زمان شاه یک شهروند آدم محسوب نمیشد. یعنى شما فرض میکردید که زیر دست و پاى سلطنت و ساواک هستید. میدانستید نباید حرف بزنید، نباید در این قضایا دخالت کنید. شهروند امروز ایرانى اینطورى نیست. فکر میکند حکومت بدون او سر پا نمى‌ماند. فکر میکند با عراق جنگ کرده است. قربانى داده‌اند. فکر میکند تصمیم سیاسى با او است و بالاخره خود حکومت هم معلوم است مجبور است مدام روى بسیج مردم کار کند. یک شهروند ایران امروز آن آدم تو سرى خورده زمان شاه نیست. هرچقدر هم رژیم استبدادى و عقب مانده است ولى او براى خودش شخصیت قائل است. این یک فضاى دیگر است. این نسل اینطورى است. نسل قبلى همچنان دارد یواشکى جزوه رد میکند، نسل ما هنوز دارد آهسته میرود و آهسته مى‌آید و یواشکى از این سوراخ به آن سوراخ میرود. جوانهاى این دوره دارند رسماً علیه حکومت شعار میدهند، فحش میدهند، حرفشان را میزنند و فکر میکنند وسط فرانسه زندگى میکنند. فکر میکنند قاعدتا اگر آنجا شلوغ شود کوفى عنان به دادشان میرسد. واقعا اینطورى فکر میکنند. تصورى از اختناق ندارد، چون تصورى از یک شکست سیاسى ندارد. باید او را شکست دهند. به نظر من حکومتى میتواند به جنگ این نسل برود و او را شکست بدهد که یکپارچه باشد و از دل یک جنبش در آمده باشد، طورى که اینها ٢٠ سال پیش بودند. یک حکومت متفرقى که مشروعیت خودش براى خودش زیر ‌سؤال است با اولین هجومى که به مردم ببرد و اولین دفاعی که مردم بکنند از درون متلاشى میشود. بیشتر اینها، اگر بخواهند به مردم حمله کنند کرور کرور صف حکومت را ترک میکنند و پیش مردم استغفار میکنند و میگویند ما نیستیم. براى اینکه میدانند این بحث را باخته‌اند. با سپاه پاسداران و بسیج نمیشود در یک کشور ٧٠ میلیونى با یک جامعه بیدار و پر توقع روبرو شد. این را فهمیده اند. درنتیجه این مسأله سیاسى باید جواب بگیرد.

سؤال: آیا جمهورى اسلامى میتواند جواب سیاسى کافى به این مسأله بدهد؟ آیا میتوانیم یک جمهورى اسلامى داشته باشیم که آن حرمت سیاسى و اختیار عمل و حقوق مدنى که یک شهروند ایرانى امروز فکر میکند باید داشته باشد را به او بدهد و هنوز جمهورى اسلامى بماند؟ جواب من به این ‌سؤال نه است! جمهورى اسلامى اگر حقوق مدنى را به رسمیت بشناسد اولین تصمیم آن شهروندان نسبتا آزاد انحلال جمهورى اسلامى است. میگویند بیائید راى بدهید. میگویند باشد راى میدهیم به آنهائى که طرفدار سرنگونى هستند، حالا چه میگوئید؟ در نتیجه جمهورى اسلامى پاسخ سیاسى ندارد.

کسانى که فکر میکنند، آخوند خاتمى مى‌آید و با لبخند و مسامحه و تساهل و غیره مسأله را ساکت میکند، این شکاف نسلى را نمى‌بینند. طرف خودش ۵۶-۵۵ سالش است، چند دفعه زیر دست ساواک و بعد جمهورى اسلامى شلاق خورده و سرکوب شده و اعدامى داده، الان دیگر از زندگى ذله است. فکر میکند این مقدار از اصلاحات راه نجاتى است. تاکتیک او این است که یواش یواش برویم. خود و حزب و سازمان و گروهش را میبیند که تا چند وقت پیش زندان بودند، یا تا چند وقت پیش زیر دست و پاى حکومت بودند، توسرى میخوردند و موتورسوارها میزدند در صف تظاهراتشان. اما کى گفته نسل امروز باید به این آخوندى که حالا میآید و میخواهد نواندیشى کند رضایت بدهد؟ چرا و از کجا این را در آورده‌ایم که آرمانهاى یک نسل ١٨ تا ٣۵ ساله امروز ایران با آخوند جواب میگیرد؟ این را نمیخواهد. تلویزیون را که روشن میکند مى‌بیند که آمریکا چه خبر است. مى‌بیند ژاپن چه خبر است و مى‌بیند فرانسه چه خبر است و فکر نمیکنم احدالناسى چیزى کمتر از این بخواهد. ممکن است مردم این را یک پروسه ببینند و بگویند از آخوندها هزار و یک جنایت بر میآید، باید طورى برویم که ضربه نخوریم و آهسته و یواش یواش برویم. ولى کسى اگر از آنها بپرسد شما چه میخواهید؟ جالب است خبرنگارهاى جدى‌تر غربى که میروند و میپرسند شما چى میخواهید؟ جواب میگیرند: اینها بروند. از دست اینها دیگر خسته شده‌ایم. یک زندگى مثل زندگى شما میخواهیم. تمام گزارشهاى واقع بینانه از خانه هاى مردم ایران نشان میدهد که اینها اصلاً اسلام سرشان نمیشود. اینها اصلاً این حکومت را یک اپسیلون قبول ندارند. هیچکس را نمى‌بینید که مثلا مثل ١۵ سال پیش بگوید بله امام خمینى را من خیلى قبول دارم، و انقلاب کردیم که امام خمینى بیاید سر کار. هیچکس این را نمیگوید. میگویند نافرمانى میکنیم، قبول نداریم، آقا پینک فلوید، ما باید پینک فلوید گوش بدهیم. نمیدانم گزارش بى بى سى را دیده‌اید؟ طرف میگوید آقا ما مردم پینک فلوید گوش میدهیم. آقا با این یارو راه نرو این “الدنگه”. چرا رفتى با این مصاحبه میکنى، این طرفدار حکومت است؟ مردم اینطورند و علناً هم اینطورند. در نتیجه بحث دمکراسى یک بحث نسلى است. سازمان شش در چهار اپوزیسیون دو نسل قبل، یک نسل قبل، که تاکتیک میزند براى اصلاحاتى در حکومت، طورى که حالا قانون اساسى خودشان را اجرا کنند، یادش میرود که این نسل هیچ تعهدى به این پروسه ندارد. آن چیزى که میخواهد را میخواهد، نه یک کمى بهتر شدن اوضاعش را. اصلا صورت مسأله از اپوزیسیون شروع نشده است. صورت مسأله از مردم علیه حکومت شروع شده و اپوزیسیون دوباره فعال شده است. در نتیجه استراتژى اکثریت یا حزب توده یا سازمان زحمتکشان هیچ است، پوچ است، هر چى میخواهند بخواهند. درست به همین خاطر است که در چارچوب چنین سیستمى کسانى که با وجود اینکه اصلاحات میخواهند و میخواهند حکومت را تعدیل کنند، در کمپ ارتجاع قرار میگیرند. براى اینکه اهالى چیز دیگرى میخواهند و عملاً دفاع از اصلاح جمهورى اسلامى، دفاع از تعدیل جمهورى اسلامى، بیشتر وجه حفظ جمهورى اسلامی‌اش به چشم میآید که این میخواهد تعدیلش کند و نگهش دارد و ما نمیخواهیم و این نخواستن خیلى وسیعتر از این است.

در بعد فرهنگى، ارزشهائى که جامعه با آن زندگى میکند و تصویرى که ازشان خود دارد و تصویرى که از رفتار و روش خود دارد با این حکومت در تناقض است. سیستم ارزشى جمعیت و اهالى با این حکومت در تناقض است. طرف خودش را موجود دیگرى میداند، تصویرى که از زندگى دارد تصویر متفاوتى است با آن چیزى که این حکومت میخواهد اعمال کند. در نتیجه مردم زندگیشان را، پشت پرده، بیرون از دست حکومت به محیطهاى خانوادگى برده اند. بیرون دست حکومت دارند آن زندگى را ادامه میدهند. این مثل موقعیت زن در جامعه است. در قوانین جمهورى اسلامى موقعیت زن اصلاً تطابقى با موقعیت زن در جامعه ایران ندارد. زن در جامعه ایران آنقدر توسرى خور نیست که در قانون جمهورى اسلامى توسرى خور تصویر میشود. اینقدر در خانواده بی‌حقوق نیست که در قانون جمهورى اسلامى بیحقوق تصور میشود، اینقدر در عرصه سیاسى بیحقوق نیست که در قانون جمهورى اسلامى در سطح فرمال بی‌حقوق است. جامعه زن را آنجا میداند: بالا و جمهورى اسلامى اینجا: پایین. مردم هم دارند زندگیشان را میکنند. میگویند ما که میدانیم شکاف آنجاست. این تصویر ازشان و حرمت خود، ارزش خود، و نحوه زندگى فرهنگى خود، این تصویر، با جمهورى اسلامى در تناقض است. اینهم تعدیل بر نمیدارد. به نظر من اجزاء آنرا میشود شمرد: حکومت غیرمذهبى و جامعه مدرن غربى الگوهاى این است. به نظرم اگر بروید و از مردم بخواهید تصویر کنند در چه شرایطى میخواهند زندگى کنند، ٩٠ درصدشان میگویند: ما براى تعطیلات رفته بودیم یونان یا فلان کشور یا ترکیه، میخواهیم مثل آنها زندگى کنیم. کسى را بخاطر لباسش اذیت نمیکنند، آدم میتواند آهنگ گوش بدهد، سینما میشود رفت، شبیه اروپا و آمریکا. کسى نمیگوید من خیلى دوست دارم ایران شبیه عربستان سعودى بشود، خوب شد پرسیدید! هیچکس این تصویر را نمیدهد. همه میگویند دوست داریم اینجا جور دیگرى بشود. این تناقض واقعى است. این تناقض در ذهن حزب کمونیست کارگرى نیست. این تناقض در زندگى روزمره مردم و کشمکش بیست ساله جمهورى اسلامى با مردم است.

اگر مجموعه اینها را کنار هم بگذارید، تصویرى که از این روند بدست میآید این است که رفع این بحران جمهورى اسلامى با حفظ و بقاء جمهورى اسلامى تناقض دارد. این بحران تا وقتیکه جمهورى اسلامى هست، رفع نمیشود. تا جمهورى اسلامى سرجایش هست این بحران سر جایش خواهد بود. به این معنى ما از بحران آخر صحبت کردیم. خیلى‌ها میگویند شما خیلى وقت است از بحران آخر صحبت میکنید، پس کى؟ به نظر من جامعه روى پله آخر مانده و باید این پله را بالاخره طى کند. پله دیگرى بعد از این پله نیست. پله بعدى نبود جمهورى اسلامى است وگرنه روی همین پله‌ایم. بحث بحران آخر یعنى این. یعنى این یک وضعیت سیاسى است، راه حل سیاسى دارد، به مردم عقب نشینى فرهنگى نمیتوانند تحمیل کنند. راه حل اقتصادى نمیتوانند داشته باشند و در نتیجه شرایطى که جمهورى اسلامى برگردد به یک ثبات اقتصادى با مردمى که به آن رضایت داده اند، بدون یک تحول سیاسى ممکن نیست. یا باید این تحول سیاسى یک یورش ارتجاعى به مردم را با خودش بیاورد و بزنند و این نسل را هم مثل نسل ما شکست بدهند، که این یک حرکت عظیم در جامعه میخواهد و حکومت این توان را در خود ندارد و یا باید بروند. به این معنى این بحران آخر است. ۵ سال دیگر هم طول بکشد این بحران آخر جمهورى اسلامى است. خاتمى میگوید هر ٩ روز یکبار براى من یک بحران درست کرده اند. ما هم همین را گفته‌ایم. طرف هر ٩ روز یکبار حس کرده یک بحران هست.

این موقعیت جمهورى اسلامى است و به نظر من این پروسه قابل ادامه نیست. چارچوبى که میتوانیم راجع به آن صحبت کنیم این است که این رفتن جمهورى اسلامى در چه پروسه‌اى اتفاق میافتد. و اینجا من میخواهم توجهتان را به دو مقوله جلب کنم: یکى سرنگونى و یکى انقلاب. آیا علیه جمهورى اسلامى انقلاب میشود؟ و آیا اگر علیه جمهورى اسلامى انقلاب نشود به معنى این است که جمهورى اسلامى سرنگون نمیشود؟ به نظر من الان دیگر احتمال دارد خیزشى که مردم علیه جمهورى اسلامى میکنند آنقدر وسیع باشد که بشود اسم آنرا یک انقلاب گذاشت. ولى حتى بدون آن هم به نظر من جمهورى اسلامى سقوط میکند. سقوط جمهورى اسلامى در مقابل نارضایتى عمومى محتمل است؛ به این خاطر که بورژوازى میگوید چرا ما این وزنه را به پا و گردن خودمان آویزان نگهداشته‌ایم! ولش کنیم، از شرش خلاص شویم و تا مردم انقلاب نکرده اند این حکومت را عوض کنیم. این عملى است. یعنى مبارزه مردم میتواند منجر به شرایطى شود که بخشهاى مختلفى از هیات حاکمه بگویند از شر این حکومت خلاص شویم و گرنه یک ۵٧ دیگر میشود و این دفعه دیگر چپ‌ها سرکار میآیند. در نتیجه اگر میخواهیم حکومت دست بورژوازى بماند، باید کودتا کرد. باید کنار گذاشت، باید خودمان برویم کنار، باید بدهیم دست کسى، باید پایه را وسیع کنیم. بعد از سه حلقه حکومت جمهورى اسلامى که ائتلافى‌تر شده ممکن است جاى خود را به چیز رابعى بدهد. برعکس، ممکن است اینها کودتا کنند و علیه‌شان از طرف کسانى که کاملا بیرون از جمهورى اسلامى هستند ضد کودتا بشود. اگر اینها کودتا کنند ممکن است به فاصله ۶ ماه ارتش به طرفدارى از راست غربى کودتا کند. آیه نیامده که حتما اگر ارتشى باشى طرفدار جمهورى اسلامى هستى. هزار و یک پروسه محتمل است که در آن اینها بروند، بدون اینکه مردم انقلاب کرده باشند. در نتیجه این دو حالت هر دو باز است. بحث من این نیست که مردم انقلاب میکنند و اینها را سرنگون میکنند. بحث این است که مردم اینها را سرنگون میکنند. بهتر است انقلاب بشود چون پروسه‌اى که طى میشود خیلى رادیکالتر و عمیق‌تر در جامعه ریشه میدواند ولى بهرحال مردم اینها را سرنگون میکنند.

این دو قطب در دیدگاهها هست. من دیدگاه حجاریان را گذاشتم بعدا خودش باز کند (خنده حضار). من دیدگاه خودمان را توضیح دادم. آن دیدگاه دوم خردادى هم در نشریات مختلف هست (کتاب در آمده، ۵ فصل کتاب در آمده و بحث خودش را دارد). و دیدگاه مقابل هم بحث خودش را دارد و میخواهد به من و شما و خیلى از مردم ایران بقبولاند که بله شما در یک جمهورى اسلامى تعدیل شده، گردن میگذارید و دست از فعالیت سیاسى میکشید و جامعه نرمال میشود. پاسخ ما این است که نه! خیلى ممنون! ما قبول نمیکنیم. حرف ما را حداقل از خود ما قبول کنید که عده زیادى از مردم این راه حل را نمیپذیرند. این دو قطبى هست، این دو دیدگاه هست.

در بحثهائى که کردیم چه نیروهائى هستند که میتوانند از این بحران و سرنگونى به اصطلاح منتفع شوند؟ خیلى ساده: تحت چه شرایطى چه کسانى سرکار میآیند؟

الان بطور مشخص به نظر من سه نیرو در جامعه ایران مطرح است. یکى جنبش اصلاح طلبى دینى است. همین اصلاح طلبى دو خردادى، بعضاً نواندیشان دینى، همین که به آن مى‌گویند جنبش ملى -‌مذهبى و این اواخر فعالینش را گرفته اند. هر کس که در ایران مجاز است که مخالفت بکند اسمش هست جنبش ملى – مذهبى. و هر کس که در خارج میخواهد جلوى اعتراض ما را بگیرد او هم به نظر من بخشى از جنبش ملى – مذهبى است. میگویند آن اعتراض حقانیت دارد، آن اعتراض داخلى خود حکومتیها و بخشهاى مجاز حکومت حقانیت دارد و کسانیکه بیرون این پروسه دارند شلوغ میکنند، دارند مملکت را به قهقرا میبرند. آن پروسه که در داخل شروع شده و رهبرش خاتمى و غیره است باید به نتیجه برسد و این جنبش ملى – اسلامى الان یک قطب واقعى در جامعه است. فقط به این نگاه نکنید که خاتمى رفت مجلس خراب کرد، نیروهایش پراکنده شدند، از او عبور شد و غیره. به این فکر کنید که سر و ته این جنبش کجاست، چه کسانى هستند؟ به نظرم هر کس میگوید: “آقاى دکتر فریبرز رئیس دانا”، متعلق به این جنبش است. کسى که منتظر است، امید به این پروسه تحول بسته است، متعلق به این جنبش است. بخش اعظم نویسنده‌ها، شعرا و ادباى مملکت متعلق به این جنبش هستند. تمام سازمانهاى چپ سنتى به نظر من متعلق به این جنبش اند. من الان فکر میکنم فقط اتحادیه کمونیستها و شاید فدائیان اقلیت، از چپ سنتى، توانسته اند خودشان را از این دایره بیرون بیندازند. مابقى متعلق به این سنت هستند. باقى سازمانهائى مثل راه کارگر، اکثریت و طیفهاى مختلفى که وجود دارند، حال کارى به طول و عرضشان ندارم، اینها همه بخشهاى مختلف سنت ملى – اسلامى، اپوزیسیون ضدسلطنتى و اپوزیسیون ضدغربى ایرانند. اینها از قدیم فعال بوده اند و الان هم هستند. با هم فامیلند. به هم از نظر سیاسى نزدیکند. به هم نان قرض میدهند. هواى همدیگر را دارند و غیره و غیره.

این جنبش وسیع است. منتهى وسعتش و یکپارچگى‌اش را مدیون یک فاکتور تعین کننده است و آن اینکه در حکومت شریک است. بخشهایى از این جنبش در حکومت شریکند. در نتیجه تریبون و امکاناتى دارد که جنبش هاى دیگر ندارند. و همینطور از نظر کل جامعه بالاخره تا آنجائى که جنبشى براى اصلاحات و تعدیل جامعه در هر لحظه وجود دارد، اینها پرچمش هستند. اینها کسانى‌اند که مى‌توانند وعده بدهند که چیزى را عوض میکنیم. براى مثال قانون کار را فردا عوض میکنیم، یا لایحه مطبوعات را عوض میکنیم، یا اجازه سفر زن به خارج را میگیریم. اینها هستند که میتوانند در مورد فردا و پس فردا به مردم وعده بدهند. اینها هستند که در جامعه به عنوان “دولتمرد” ظاهر میشوند. در نتیجه جنبش ملى – اسلامى تا وقتى که جمهورى اسلامى سر کار است یک نیروى نسبتا” یک پارچه و نسبتا” قوى است. وزنه ای جدى است. بعلاوه، سیستم فکرى دیپلماسى غربى مبتنى بر این است که اپوزیسیون دربارى و دستگاهى هر حکومتى را که نمی‌خواهند تقویت کنند. اول اپوزیسیون دربارى – دستگاهى را تقویت کنیم. سراغ اپوزیسیونهاى بیرون حکومت نرویم. در خود شوروى این کار را کردند، در لیبى این کار را میکنند و در عراق اگر فردا معلوم شود پسر دومى صدام حسین به باباش انتقاد دارد همه غرب میروند پشت پسر دومى صدام. اینطورى است. در چین همینطور است، در روسیه همینطور است و در جاهاى دیگر، در نتیجه در ایران هم همینطور است. در ایران هم غرب فعلا پشت اینهاست. سیستم غرب پراگماتیک است. نگاه میکند ببیند کى دارد فردا اوضاع را به نفع غرب تغییر میدهد. اینها میدانند، پس هر چقدر هم بیرون این حکومت یک اپوزیسیون مقتدر و نظامى و غیرنظامى وجود داشته باشد، آنها فعلا روى اپوزیسیون داخلى حکومت شرط میبندند و به آن امید میبندند. در نتیجه این شرایط به اینها کمک میکند که مطرح باشند. من بعدا” که سه تا جنبش را گفتم، نقاط ضعف و قدرت اینها را مقدارى بیشتر و دقیق‌تر بر میشمارم.

جنبش بعدى به نظر من جنبش محافظه کار طرفدار غرب است. کسانى که اینها به آنها میگفتند “طاغوتى‌ها”، شاهى‌ها، طرفداران رژیم سابق. و این جنبش وسیع‌تر از این حرفها است. بیشتر از طرفداران رژیم سابق است. در واقع به یک معنى شاهى‌ها و مصدقى‌ها در یک ابعادى با هم وحدت کرده اند. بخشى از جنبش مصدقیون رفتند با این حکومت ولى بخشى هم رفتند با شاهى‌ها. بختیار یک نمونه‌اش بود. بختیار نمونه یک جبهه ملى چى بود که رفت کنار سلطنت ایستاد. بجاى اینکه کنار اپوزیسیون ملى – اسلامى بایستد، کنار سلطنت ایستاد. و تیپ هاى وسیعترى دارند. اینها هم نقطه قدرتهاى زیادى دارند و هم نقطه ضعفهاى که باز اینها را میشمارم. ولى اینها نیروئى هستند که متعلق به فرداى بعد از جمهورى اسلامى و یا حتى در پروسه انداختن جمهورى اسلامى هستند. اینها نیروئى نیستند که در دل جمهورى اسلامى به قدرت نزدیک بشوند. اینها نیروئى هستند که با فرض سرنگونى جمهورى اسلامى شانس دارند. و بالاخره کمونیسم. که موضوع بحثمان هم همین است، بعدا” کمى بیشتر روى کمونیسم مکث میکنم.

راجع به نقطه قدرت و ضعف هاى اینها فقط چند نکته را اشاره بکنم: جنبش ملى – اسلامى تا وقتى که جمهورى اسلامى هست مورد توجه است. هر چقدر هم اشتباه بکنند و پوست خربزه زیر پاى خودشان بگذارند و شرایط را از دست بدهند و فرصت را از دست بدهند، باز همچنان مطرح اند. چون در حکومت هستند، و حکومت در بحران است، و اینها میتوانند هر لحظه یک آرایش جدید به خود بگیرند و از این سوراخ بیرون بیایند. اگر جمهورى اسلامى سقوط کند اینها هم متلاشى میشوند. دیگر هیچ لزومى ندارد که دور هم بمانند. تاریخا” هم دور هم نبوده اند. خاتمى و مقوله دوم خردادى این جنبش را متحد کرد. قبل از این چندین فرقه بودند، با هم نبودند. این جنبش که الان حول خاتمى و پدیده اصلاح طلبى متحد شده است، اگر جمهورى اسلامى سرنگون شود صفر نمیشوند. به اصطلاح به صفر تجزیه نمیشوند که مثل اتمهائى از بین بروند ولى متلاشى شده و به سازمانهاى مختلفى تبدیل میشوند که مجبور میشوند خودشان را بازتعریف کنند. اینطور نیست که با همین مواضع وارد تحولات بعدى بشوند. کسى که امروز سکولاریست نیست و اصرار هم دارد که به شعائر مذهبى مردم باید احترام گذاشت، در آن شرایط سکولاریست میشود. کارى برایش ندارد. یعنى میخواهم بگویم باید فرض کنید که وقتى این جنبش تجزیه شد دیدگاهایشان نیز عوض میشود و سازمانهاى مختلف از آنها بیرون میآید ولى به نطر من شانس‌شان را در قدرت از دست میدهند. یعنى اینها ائتلافشان مهم است. تک تک، هیچکدامشان مهم نیستند. قرار نیست سازمان اکثریت به تنهائى نقشى در تاریخ آن مملکت بازى کند. به عنوان بخشى از آن جنبش اصلاح طلبى دینى آرى، ولى به عنوان سازمان فدائیان اکثریت، بود و نبودش از نظر سیاسى بعد از سرنگونى جمهورى اسلامى على السویه است. من فکر میکنم در یک چنین شرایطى بخش اعظمشان جذب کنسرواتیوهاى طرفدار غرب میشوند. بالاخره اینها باید بروند بسمت بورژوازى و اگر نیروى اصلى بورژوازى آنها باشند، اینها هم میروند بسمت غربیها. نقطه قوت این جنبش این است که در ساختار قدرت دست دارند. قانونى هستند. به مردم و به عناصر محافظه کار و پاسیفیسم در جامعه دسترسى دارند. و کسانى که از تحولات ناگهانى مى‌ترسند بالاخره به اینها روى میآورند. اینها کسانى هستند که از ترس مردم براى قدرتشان استفاده مى‌کنند. میگویند اگر ما نباشیم، تحولات تدریجى و خشونت گریزانه نباشد، در مملکت خشونت عجیبى میشود، شیر تو شیر میشود و جنگ داخلى میشود و نمى‌خواهیم اینها تکرار شوند. این یکى از خطهاى اصلى استدلالشان است. پایه این بخش را محافظه‌کارترها و کسانى که اهل تغییرات فاحش نیستند تشکیل میدهند. از طرف دیگر اینها از نظر مردم بخشى از قدرت مستبد هستند. یعنى در شرایطى که جنبش بالا بگیرد اینها نمیتوانند به راحتى رنگ عوض کنند. بگوید که درست است که من نماینده پنجم، ششم، هفتم و غیره بودم و در شوراى تشخیص مصلحت و یا مثلاً در روزنامه فلان و سپاه پاسداران شرکت داشتم، ولى الان ملت من به شما پیوستم. همانجا میگیرند و میبرند. در نتیجه مشکلى که اینها دارند این است که دارند محدودیت تاریخیشان را رقم میزنند. اگر جنبش بالا بگیرد اینها از شخصیتهاى مورد توجه به شخصیتهاى مورد نفرت تبدیل میشوند و کسانى میشوند که فرار میکنند، مضمحل میشوند و میروند. پرو رژیمى هاى خارج کشور حکومت هنوز شانس دارند که خودشان را بازتعریف کنند ولى سران اصلى این قضیه، با هجوم علیه حکومت، همه از نظر سیاسى دربدر و بى خانمان میشوند.

اما طرفدار غربیها نقطه قدرتشان چیست؟ اولاً در مقیاس وسیعتر تاریخى، یک جریان اصلى در بستر سیاست هستند. یک جریان حاشیه‌اى نیستند. نماینده نوعى ناسیونالیسم در ایران هستند. نماینده نوعى بوروکراتیسم و سکولاریسم در ایران بودند. اینها کسانى هستند که مدارس را آوردند، دانشگاهها را ساختند، جاده کشیدند، آسفالت کردند. اینها کسانى‌اند که جامعه را از سیستم فئودالى به سیستم سرمایه دارى منتقل کردند. مردم همین را هم از اینها یادشان است. بعلاوه اینها از نظر غرب بستر اصلى سیاست هستند. هیچ چیز حاشیه‌اى و فرقه‌اى در مورد اینها وجود ندارد. سازمانهاى کاپیتالیست طرفدار بیزنس و طرفدار بانکها، طرفدار غرب و طرفدار آمریکا هستند. همین‌ها هستند که هر روزه در کشورهاى دیگر دارند حکومت میکنند. اینها همپالگیهاى واقعى امثال تونى بلیر و سران حکومتهاى غربى‌اند. رفقاى ایرانى اینها هستند. در نتیجه این نقطه قدرت را دارند که از پیش نوعى حالت ولایتعهدى را خودشان روى پیشانیشان نوشته اند. و فکر میکنند که قدرت اگر در دست جمهورى اسلامى نباشد، در دست اینهاست. کما اینکه قبلاً هم بوده است. از نظر خودشان سیاستمدارند. دولتمردند. از نظر خودشان در عالم سیاست جونیور نیستند، سینیور هستند. هیچ جنبه حاشیه‌اى، کوچک و خرد در خود نمى‌بینند. یک جنبش‌اند که فکر میکنند باید جامعه را اداره کنند. بقیه هم در بورژوازى غرب و بورژوازى ایران به همین چشم به آنها نگاه میکنند. به منابع بیکران حمایتى از طرف غرب دسترسى دارند و از نظر غربیها حزب طبیعى کسب قدرت در ایران‌اند. حزب طبیعى کسب قدرت در ایران اینها هستند. مجاهد با آن همه تلاشى که کرده هیچوقت در چشم دولتهاى غربى آن جریانى که دولت طبیعى بعدى در ایران باشد، نشد. در صورتى که اینها هستند. اینها بطور طبیعى کسانى‌اند که اگر حکومت جمهورى اسلامى شکست بخورد، باید بروند و “کشورشان” را از آنها پس بگیرند. منابع زیادى در اختیار اینهاست. از نظر حمایت مادى‌اى که غرب از اینها میکند، بى حد حصر منابع دارند. خودشان امکانات دارند. پول مملکت را با خودشان برداشتند، رفتند. و امکانات وسیع به عنوان افراد دارند. یک قشر متمول بورژوازى ایران در داخل و خارج کشور با اینهاست. اینها هم به مردم دسترسى دارند. اگر به شیوه‌اى که اینها به سراغ میدیا رفتند، رادیو درست کردند، تلویزیون درست کردند، روزنامه راه میاندازند و در رسانه‌ها ظاهر میشوند، دقت کرده باشید، عقایدشان را به عنوان اخبار در سى ان ان میگویند. نظرات ایدئولوژیکشان میشود خبر ابژکتیو و میرود در بى بى سى. اینها کسانى اند که دسترسى وسیع به مردم دارند. به راحتى بى بى سى و رادیو اسرائیل در یک غروب میشود سنگر اینها. به سادگى و در یک لحظه سى ان ان میرود پشت اینها. در نتیجه دسترسى وسیع به گوش و فکر مردم دارند. یک اقلیت کوچک ولى واقعى در جامعه طرفدار اینهاست. یعنى پایه اجتماعى داخل کشورى دارند و یک قشرى از بورژوازى ایران با اینهاست. فعال با اینهاست و اینها را حکومت خودش میداند. اینها روبناى وسیع فرهنگى دوره قبل از انقلاب را با خودشان دارند. وقتى گوگوش میاید خارج کشور و میخواند، به نظر میآید که موضوعى مربوط به اینهاست. تیم فوتبال که یک گل به آمریکا میزند، یک موضوع مربوط به اینهاست. آن شیر و خورشید و پرچم و عکس گربه و غیره، انگار همه بنا به تعریف اینها هستند. همه این فرهنگ و آموزش و پرورش و ایران، و کلمه ایران انگار مال اینهاست. در نتیجه راه طولانى ای را طى کرده اند و از ما خیلى جلوتر در صحنه سیاسى بوده اند و اینها را از پیش بدست آورده اند.

ولى نقاط منفى‌شان چیست؟ یک بار مردم اینها را انداخته اند. در خاطره و حافظه زنده مردم ایران هست که ما یک بار اینها را انداخته‌ایم. دوره‌اى که نمیشد کسى با رفیقش در مدرسه حرف بزند، کارگر اجازه نداشت اتحادیه تشکیل بدهد، جاى شکنجه روى پاى جوانان مملکت بود و اینکه روز آخر هم به طرف مردم شلیک کردند. بعد هم یک بابائى تاج میگذاشت سرش و از این خیابان میرفت به آن خیابان و از آن خیابان میرفت به این خیابان و باید کنار خیابان براى او دست میزدیم (خنده حضار). مردم دیگر زیر بار این وضعیت نمیروند. بنظرم خیلى بلاهت میخواهد اگر فکر کنیم به همین سادگى مردم ممکن است به سیستم سلطنتى – “طاغوتى” قبلى، (طاغوتى را در گیومه بکار میبرم)، تن بدهند. این مردم دیگر آن وضع را نمیخواهند. از آن پدیده عبور کرده اند. تاریخاً عبور کرده اند، برایش جنگیدند. بگذریم که بعداً ماحصلش جمهورى اسلامى شد ولى مردم وقتى شاه و حکومت سلطنت را میانداختند به جمهورى اسلامى فکر نمیکردند. داشتند شاه را میانداختند و انداختند و یادشان هم هست که انداخته‌اند.

عده‌اى ممکن است بخواهند احیاء بکنند، مشکل اینها در نتیجه سر کار آمدن نیست، مشکلشان اعاده است و اعاده قدرت ساقط، وقتى این قدرت به شیوه توده‌اى ساقط شده است، کار بسیار سختى است. انقلابى پدیده‌اى را ساقط کرده و اینها میخواهند اعاده کنند. راه اینها خیلى پر پیچ و تاب‌تر از حزبى است که سابقه‌اى حتى در آن تاریخ ندارد و از نو پلاتفرمى را آورده و دارد بحثش را مطرح میکند و یا قشرى از اجتماع را نمایندگى میکند. براى اینها اعاده سلطنت و نه فقط سلطنت بلکه اعاده قدرت این قشر کار سختى است. اینها سازمان ندارند. واقعا سازمان ندارند. یک عده آدم اند که با چسب عمومى اجتماع به هم وصلند. یک سازمان به اصطلاح مبارزین حرفه‌اى حزبى که شالوده سیاسى – عملى این خط را نمایندگى کند، وجود ندارد. سعى کردند بوجود بیاورند ولى تا این لحظه چیزى بدست نیاورده اند و کنار همین سازمان نداشتن است که رهبر هم ندارند. اینها رهبر ندارند. نتوانستند پشت پرچم محفل و یا شخصى قرار بگیرند. رضا پهلوى را التماس کردند که بیاید به اصطلاح رهبریشان را بعهده بگیرد و او هم بعد از مقدارى ناز و غیره آمده است.

منتهى به نظر من رهبر سیاسى‌شان اگر بنا باشد ادعاى سلطنت داشته باشد، از حالا باخته‌اند. اینها با گره زدن جنبش طرفدار غرب محافظه کارى به شکل سلطنتى بزرگترین خدمت را دارند به چپ میکنند. چون اگر بگوید من دست از سلطنت برداشته‌ام و سلطنت نمیخواهم، من رضا پهلوى هستم، بابام را میشناسید، ولى من کس دیگرى هستم، آن سیستم را قبول ندارم، شاه هم نمیخواهم بشوم، رئیس حزب دمکرات ایرانم که در واشنگتن تشکیل شده و شروع کرده به عضوگیرى، بنظر من بعد از مدتى وضعش بد نمیشود. ولى اگر بگوید من رضا پهلوى ام، به آن سیستم انتقادى ندارم و خودم میخواهم شاه شوم، این یک وزنه گنده است به دست و پاى جنبش محافظه کارى غربى و این یک نقطه ضعفشان است. رضا پهوى به عنوان پسر شاه سابق که میخواهد خودش هم شاه بشود، نقطه ضعف اینها است نه نقطه قدرتشان. اگر یک آدمى را داشتند که سابقه جمهورى خواهانه داشت و به اندازه رضا پهلوى شناخته شده بود، شانس‌شان بیشتر بود. اگر حتى بختیار زنده بود شانس‌شان خیلى بیشتر بود تا با رضا پهلوى.

این موارد مجموع مشکلات اینهاست که کارشان را سخت میکند. منتهى همانطور که گفتم شیوه‌اى که اینها سر کار مى‌آیند با شیوه‌اى که ما سرکار میائیم، متفاوت است. در صورت وجود یک خلاء، غرب با تمام قوا میرود پشت این جریان و میخواهد که آنها را سر کار بیاورد. اینها یک چنین پدیده‌اى هستند. اینها در یک انتخابات دمکراتیک راى نمى آورند. در یک انتخابات آزاد در ایران راى نمى آورند. در شرایطى راى میاورند که اتفاقاًً انتخابات نشود، کودتا بعد از کودتا، شلوغى و هرج و مرج، اینکه یکى از افسران خودشان کودتا کند و غرب با تمام قوا برود پشت آنها و یک دستور کار براى مجلس موسسان بگذارند. بخشهاى معترض جامعه را سرکوب کنند. با یک عده بسازند با یک عده نسازند، و یواش یواش کشور را در دست بگیرند. این راه حل اینهاست.

همانطور که گفتم ملى – اسلامى‌ها بدون جمهورى اسلامى سر کار نمیمانند و اینها با پروسه دمکراتیک سر کار نمی‌آیند و با پروسه دمکراتیک نیز سر کار نمیمانند. اینها نه با انقلاب سر کار می‌آیند و نه با دمکراسى. اینها با سیستم کودتائى، در صورتى که مردم دخالتشان محدود مانده باشد و جمهورى اسلامى در حال رفتن باشد، شانس‌شان از همه بیشتر است. وقتى خلاء قدرت باشد و مردم نتوانند، رهبرى نداشته باشند که چپ در مملکت سر کار بیاید، راست سر کار می‌آید. بهر حال خواستم بگویم که به احتمال قوى ما این دو جریان بورژوائى را در آن واحد روبروى خودمان پیدا نخواهیم کرد، مگر در آن مراحل آخر. فعلاً مشکلى که جلوى ما (ما را به عنوان حزب کمونیست کارگرى نمیگویم) است، مشکلى که جلوى مردم ایران است، جمهورى اسلامى است با تلاشش براى بقاء و جریان اصلى ای که دارد وعده میدهد صبر کنید، نیندازیدش، میتوانیم تغییرش بدهیم. در غیاب این وضعیت بنظر من پدیده بعدى بورژوازى، پدیده‌اى که ظاهر خواهد شد اساساً در جنبش راست محافظه کار طرفدار غرب است. البته واضح است که در حال حاضر حرف از دمکراسى و حقوق بشر میزنند. الان که نمیتوانند بگویند میخواهیم در ایران دیکتاتورى راه بیاندازیم. ولى حداکثر همانقدر به موازین دمکراسى و غیره وفادار خواهند بود که مثلا حکومتهایى مثل فیلیپین، ترکیه یا مصر ممکن است به موازین دمکراسى وفادار باشند. این پدیده اگر خودش را اصلاح کند مثل آنها میشود. در غیر این صورت تجربه‌شان این بوده که میزنیم، میگیریم و با کمک صاحبان سرمایه نیروى کار را به انقیاد میکشیم.

کسانى مثل مجاهدین چه؟ بنظرم مجاهدین بخشى از، یا به اصطلاح فرزند ناخلف جنبش ملى – اسلامى است. کارهایى کرده که پسر عموهایش و فک و فامیلش قبولش ندارند. خیلى خودخواه است. حاضر نیست با اینها سهیم شود. میخواهد خودش رئیس شود. رئیس جمهورش را هم تعریف کرده است. کیش راه انداخته است. راه و رسم خودش را دارد. جشن اینها را جشن نمیگیرد و جشنهاى خودش را درست کرده است. فقط خودش را میخواهد و میبیند. در نتیجه راه کارگر، اکثریت، حزب توده و نهضت آزادى که به نظر من هیچ مشکلى با پدیده‌اى مثل مجاهدین ندارند، اساساً بخاطر سکتاریسم مجاهدین آن را قبول ندارند و نگرانند که اگر مجاهد قدرت را بگیرد با ما شریک نمیشود. مجاهد هم کس دیگرى است مثل خامنه‌اى.، سر کار بیاید ما را کنار میزند. قدرت را با ما سهیم نخواهد شد. سایرین در جنبش ملى اسلامى میگویند که قدرت را من سهیم میشوم. نهضت آزادى میگوید باز میشود و همه میآیند. خاتمى میگوید دشمنان را بکنیم دوست و دوست را بکنیم فلان. ولى به نظر نمیاید اگر مجاهدین سر کار بیایند، کسى فردا انتخابات کند. رئیس جمهورشان را دارند، لچکشان را دارند، ایدئولوژى‌شان را دارند. و صحبت از دخالت هیچ کس دیگرى نیست. این به نظر من جنبش ملى – اسلامى را خیلى میترساند. بعلاوه، اینکه مجاهد در متن جنگ ایران و عراق رفته عراق کنار صدام حسین نشسته، خودش را از این خاندان جدا کرده است. مسعود رجوى بنظرم یک استراتژى محتوم به شکست را در پیش گرفته است. وقتى مجاهدین با بنى صدر از کشور رفتند، همه این آدمهائى که امروز دوخردادى‌اند صف کشیده بودند که بروند در شوراى ملى مقاومت، از جمله آقاى بهمن نیرومند و خانبابا تهرانى و همه اینها. مجاهد به سرعت با فالانژیسم‌اش اینها را از دست داد و الان تبدیل شده به چیزى که اگر به کسى بگویند “مجاهد” فحش محسوب میشود. الان فضا اینطور است. مجاهدین به نظر من به عنوان یک جریان با دیسیپلین میتواند هزار و یک کار بکند ولى یک جریان اجتماعى نیست و شانس قدرت به آن صورت ندارد.

راجع به دو جریان دیگر یعنى جریان ملى‌‌اسلامى و جریان غربى، یعنى همان ناسیونالیستهاى محافظه کار صحبت کردم. نیروى دیگرى که در صحنه است به نظر من کمونیسم کارگرى است. حالا برایتان مى‌گویم که چرا اصلاً در این قضیه هیچ رگه‌اى از تهییج و خود بزرگ بینى وجود ندارد. چرا کمونیسم کارگرى و نه کمونیسم؟ چرا کلمه کمونیسم کارگرى را ما در بحثمان به کار می‌بریم؟ چرا من اصرارم این است که نیروى بعدى کمونیسم کارگرى است و نه کمونیسم؟ و یا چرا نه چپ؟ به چند دلیل! چرا مثلاً نمى گویم آلترناتیو بعدى چپ است؟ یا کمونیسم است؟ و چرا اصرار دارم که بگویم آلترناتیو بعدى کمونیسم کارگرى است. به این دلیل که اولاً همانطور که گفتم چپ به معنى چپ در ایران الان در کمپ ملى – اسلامى است. آن چیزى که به آن میگفتند چپ، در کمپ اپوزیسیون ملى (اسلامى) است. شما لیست کنید ببینید به چه کسانى میگفتید چپ، نگاه کنید، ببینید کجا هستند و از چه دفاع میکنند. مى‌بینید که در اردوى نهضت ملى – اسلامى هستند. افقشان هم تا حد زیادى مشترک است. و ثانیا اضافه کنم این چپ با ما به عنوان کمونیستهاى میلیتانت بطور مشخص مشکل دارد. البته به ما نمیگویند که: “کمونیست میلیتانت با تو مخالفیم”! میگویند مستبد، پولپوتى و هزار و یک چیز دیگر، بدون آنکه مسأله‌اش را بگوید و آن این است که اینها کمونیستهاى سرنگونى طلبند. به سناریوى” جمهورى اسلامى را یواش یواش تغییر بدهیم” گردن نگذاشته اند و دارند کار خودشان را میکنند. در نتیجه حتى این چپى که من از آن دارم صحبت میکنم، نقطه مقابل کمونیسمى است که اینجا به عنوان آلترناتیو و نیروى سوم در جامعه مطرح میکنم، قرار میگیرد. نکته بعد اینکه کمونیسم اگر چه در مقیاس تاریخى جنبش تعریف شده‌اى است ولى در هر دوره‌اى با یک جریان از کمونیستها در یک کشور تداعى شده است. اینطور نیست که براى مثال در انقلاب روسیه به بلشویکها و منشویکها یکسان بگویند که کمونیستها آمدند. یک جائى بالاخره بلشویکها میشوند نماینده تحول کمونیستى و منشویکها میشوند نماینده دولت موقت انقلابى، کسانیکه میخواهند وضع موجود را نگهدارند. کمونیسم با چیزى در هر دوره تداعى میشود. در تاریخ ایران هم با حزب توده تداعى شده، هم با چریکهاى فدائى خلق و خط مشى چریکى تداعى شده و بعضاً و بعدش در یک دوره کوتاهى با سازمان سیاسى – تشکیلاتى مثل پیکار و رزمندگان و غیره تداعى شده است.کمونیسم در هر کشورى همیشه یک بستر اصلى و خط اصلى دارد، و آن سازمانى است که به اصطلاح به پرچمدار و نیروى اصلى اپوزیسیون “کمونیستی” تبدیل شده است. کمونیسم در یک کشور بطور کلى نیست. آن جریانى است که جامعه على العموم، نه متخصصین در دانشگاهها یا مورخها، به عنوان کمونیسم مد نظر دارند. به این اعتبار یکى گرفتن کمونیسم با کمونیسم کارگرى بنظرم موجه است. چون الان در چارچوب جامعه ایران کمونیسم اشاره‌اش به حزب کمونیست کارگرى و کمونیسم کارگرى است. وقتى میگویند کمونیستها منظورشان راه کارگر نیست، منظورشان بچه هاى سابق رزمندگانى نیست، منظورشان کسانى که در روزنامه فلان بخودشان میگویند چپهاى سابق نیست. منظورشان حزب کمونیست کارگرى است و بطور روز افزونى دارد اینطور میشود. کمونیستها را مردم به عنوان یک عبارت مشخص در هر دوره بکار میبرند، بورژوازى در هر دوره‌اى بکار میبرد. الان سلطنت طلبها وقتى مى‌گویند کمونیستها، به هیچکس به جز ما اشاره نمى‌کنند. هیچکس جز ما منظورشان نیست. به آنهاى دیگر میگویند چپها. به ما میگویند کمونیستها. در نتیجه کمونیسم به عنوان یک آلترناتیو میرود که بیشتر از این هم حتى با پدیده کمونیسم کارگرى و حزب کمونیست کارگرى گره بخورد، بیشتر از اینکه به یک چپ على العموم بگویند. کما اینکه در انقلاب ۵٧ دیگر به حزب توده نمی‌گفتند کمونیستها. بخاطر اینکه چریک فدائى و بعداً به یک درجه ترکیب پیکار – فدائى تعریف کمونیسم شده بودند. اگر کسى را می‌گرفتند میبردند زندان مى‌گفتند توده‌اى هستى یا کمونیست؟ کدامش؟ کمونیست بودن مقوله مشخصى از نظر سیاسى میشود. همانطور که گفتم یک مورخ جنبش چپ میتواند بگوید اینها شاخه هاى مختلف تروتسکیسم، حزب کمونیست طرفدار مسکو، اوروکمونیست و غیره و اینها جنبش کمونیستى‌اند. ولى کمونیسم فرانسه در یک مقطع مشخص، ممکن است با حزب کمونیست فرانسه تداعى شود. و کسى که میگوید کمونیستها مى‌آیند سر کار، اتوماتیک باید منظورش این باشد که حزب کمونیست فرانسه مى‌آید سر کار، انتظار ندارد که فلان گروه تروتسکیست هم سر کار بیاید.

این موقعیت بنظر من دارد به یک درجه، بخصوص در سالهاى اخیر در ایران بوجود مى‌آید. کمونیسم را با حزب کمونیست کارگرى دارند تداعى میکنند. به یک معنى از نظر نظرى هم حزب کمونیست کارگرى پرچمدار کمونیسم شده است. به عنوان یک اندیشه، به عنوان یک آلترناتیو و به عنوان یک نوع جامعه. بیرون ما کسى معتقد نیست که باید جامعه کمونیستى آورد. در تبلیغات جریانى این نیست که باید جامعه کمونیستى و یا سوسیالیستى آورد و خط کمونیسم کارگرى است که با آن تداعى میشود. اما آیا کمونیسم کارگرى که من میگویم در جامعیت کلمه مترادف است با حزب کمونیست کارگرى؟ به نظر من اینطور نیست. کمونیسم کارگرى که من به عنوان یک جنبش در مقابل ملى – اسلامى‌ها، در مقابل راستهاى غربى بکار میبرم، پدیده وسیعترى از حزب کمونیست کارگرى است. همین خط است ولى پدیده وسیعترى است. من در این جنبش کل حرکات شورایى کارگرى و جنبشهاى مجمع عمومى کارگرى و جنبشهاى اعتراضى کارگرى که زیر چتر اپوزیسیون رفرمیست نمى روند را مى‌گنجانم. حتى طرف ممکن است خودش را آنارشیست بداند. این زیاد مهم نیست. مهم این است که در صحنه سیاسى جامعه، شعارهائى که این دو کمپ میدهند، جنبش کارگرى، جنبش شورائى، جنبش مجامع عمومى، رهبران عملى، و خط مشى که در جامعه دنبال میکنند خودشان انطباقشان را با کدام یک از احزاب سیاسى در اپوزیسیون پیدا می‌کنند. اگر در جنبش کارگرى مثلاً کارگران طرفدار سندیکا و حزب توده و اکثریت دست بالا پیدا بکنند، شما میتوانید این جنبش را حتى اگر نگوید که توده‌ایستى است، کنار آنها قرار دهید. حال آنکه نتوانید رابطه فیزیکى – حزبى بین آنها نشان دهید، با این وجود میتوانید بگوئید اینها جنبش سندیکائى‌اند و مال اینها هستند. بنابراین بنظر من، جنبش شورائى و اعتراضات توده‌اى کارگری اى که زیر چتر رهبرى ملى – اسلامى نرود، بخشى از این جنبش کمونیسم کارگرى است. بعلاوه محافل، سازمانها و گروههاى کوچک زیادى میتواند تشکیل شود که با وجودیکه قطب بودن و محورى بودن حزب کمونیست کارگرى را قبول میکند، به دلایل مختلفى به این حزب نمى‌پیوندند. بعضاً تماس ندارند، در شهرهاى مختلف تشکیل میشوند، حوزه فعالیت معینى دارند، اختلافاتى حس مى‌کنند، نظرات حزب را صد در صد نمى پذیرند و در نتیجه مجموعه‌اى از محافل و شبکه هاى چپى هم می‌تواند وجود داشته باشد که معتقدند که باید حول حزب کمونیست کارگرى کار کنند و به عنوان گروه فشار روى حزب کمونیست کارگرى کار کنند، در مجموع توسط این حزب کمونیست کارگرى هدایت شود. اینها بخش عمومى جنبش کمونیسم کارگرى میتوانند باشند.

من می‌خواهم نقطه قدرتها و ضعفهاى این جنبش را هم برشمارم. مال بقیه را شمردم میخواهم چند فاکتورى که به اصطلاح نقاط قدرت و ضعف جنبش کمونیسم کارگرى است را برایتان برشمارم. به نظرم مهمترین نقطه قدرت این جنبش این است که امیال و آرزوهاى نسلى که از آن صحبت کردم را بدون کم و کاست نمایندگى میکند. شما یک لحظه از این که کمونیستها کمونیستند و آمریکا با آنها بد است و نمیگذارد بیایند سر کار صرف نظر کنید. فرض کنید اسم ما حزب نارنجى است. یا مثلاً هر چیزى مانند حزب سبز ایران، حزب قرمز ایران، حزب سرخ ایران، حزب ایرانیان آزاد و غیره. آنوقت مقایسه کنید این حزب را با تبلیغاتش، با جامعه‌اى که میخواهد، کارهائى که براى آن جامعه میکند و می‌بینید مردم خوانائى‌شان با کدام یک از این طیف احزاب است. میبینید سکولاریسمشان با این حزب است. اینها سکولاریست ترند، آنها نیستند. تنها جریانى که میخواهد ریشه دین را از آن مملکت بر بیندازد اینها هستند و این جزء آرمانهاى اصلى این نسل است. برابرى زن و مرد. لغو کار مزدى و جامعه‌اى که در آن آدمها از نظر اقتصادى برابر باشند. از طبقات کارگر و زحمتکش کیست که اگر میکرفون را جلوى دهانش بگیرى و بگوئى یک حزبى هست که میگوید بیمه بیکارى باید داد، مزد و قضیه نان در آوردن را باید از بازار بیرون کشید و هر کس برود کار کند و هر چه میخواهد مصرف کند (راهش این است، اینکه حالا عملى شدنى است یا نه کار نداریم) تو نظرت چیست؟ میگوید: آرزوى من است.

این بحث که شما حرفهاى قشنگ میزنید ولى حیف که عملى نیست، دارد میگوید ما حرف دل مردم را میزنیم ولى هنوز باور به قدرت پیاده کردنش موجود نیست. وگرنه ما حرف دلشان را داریم میزنیم. مدرنیسم، سکولاریسم، برابرى زن و مرد، مبارزه با تبعیض، آزادى بى قید و شرط سیاسى، لغو کار مزدى، برابرى اقتصادى و رفاه اجتماعى، وقتى اینها را کنار هم میگذاریم، ما داریم امیال این نسل و اساساً ٩٠ در صد مردم را که باید کار کنند و زحمت بکشند تا زندگى بکنند را نمایندگى میکنیم. این نقطه مثبت ماست. هر کس دیگرى چیزى بر خلاف امیال مردم دارد که میخواهد به آنها بفروشد. سلطنت طلبها مى‌خواهند سلطنت را بهشان بفروشند و بعد بازار آزاد را هم به آنها بفروشند. و باید توضیح دهد و بگوید که من فردا شما را در بازار عرضه و تقاضاى نیروى کار رها میکنم. بگذارید من سر کار بیایم، از فردا باید بروید بازار کار و براى خودتان کار گیر بیاورید. در ضمن این آقا را مى‌بینید، ایشان قرار است که شاه بشوند. چیزهائى که باید اصرار کنند تا مردم قبول کنند، جزیى از آرمانهاى مردم نیست. کسى در آن مملکت صبح بیدار نمیشود و بگوید، آخیش چه روزه خوشى، کاش یک شاه داشتیم و کاش من در شهر دنبال کار میگشتم! (خنده حضار). این جزیى از آرزوهاى مردم نیست. باید این مجموعه را به عنوان شرایط و ملزومات و به اصطلاح تلخى آن میوه خوب به او بخورانند. میگویند آقا شما حالا بیا این شاه را قبول کن در عوض ایشان آمریکا را می‌آورد و سرمایه گذارى میشود. شما بازار آزاد را قبول کن در عوض ما سعى میکنیم بخشى را بصورت بیمه بیکارى برایتان برگردانیم که از گرسنگى نمیرید. اما این حزب اینطور نیست. این حزب دارد امیال واقعى مردم را وقتى که با قلبشان مصاحبه میشود، نمایندگى میکند. اینکه حالا محاسبات مردم بعداًً به چه چیزى وادارشان میکند بحث دیگرى است ولى اینکه ته دلشان اینها را میخواهند تردیدى نباید کرد. به این میرسم که آیا اسم کمونیسم مزاحم این پروسه است و چقدر مزاحم است و ما باید با آن چکار بکنیم. وگرنه اگر اسم ما حزب ایران بود، حزبى بود با مشخصات حزب کمونیست کارگرى اما اسمش حزب ایران بود، الان دنیا را برداشته بود. از این نظر که همه میگفتند بله آقا همه همین حرف را مى‌خواهیم بزنیم و حزب ایران راست میگوید. کسى نمیگفت شما سر کار نمى‌آئید. الان کمونیسم را به عنوان یک چیزى که کمونیست است و نمى‌تواند در این مملکت بیاید سر کار میشناسند. از دوره روس و انگلیس نمی‌گذارند کمونیست سر کار بیاید و آمریکا قبول نمیکند و یا کجا پیاده شده است و غیره. اینها حرفهائى است که وقتى میفهمند کمونیست هستیم به ما میگویند. اگر بگوئیم ما لیبرال هستیم همه این سؤالها کنار میروند و بعد باید بنشینند قضاوت کنند ببینند ما میخواهیم چکار کنیم.

این جنبش نه براى اصلاحات است و نه براى اعاده و همین نکته جالب است. براى اصلاح چیز منفورى به میدان نیامده که بخواهد چیزى را نگهدارد و براى اعاده چیزى که قبلاً مردم دور انداخته اند هم نیست. چیز تازه‌اى است و این بنظر من کاملاً براى مردم محسوس است. این جنبش بالقوه و بخاطر سنتهاى قدیمى‌اش، هم سازمان دارد و هم میتواند رهبرى را تأمین کند. این نقطه قوت ما به نسبت سلطنت طلبان و به نسبت راستهاى غربى و حتى خود ملى – اسلامى‌ها است. ملى – اسلامى‌ها خاتمى را دارند. ولى همانطور که صحبتش است اگر او را از دست بدهند همگى عزا خواهند گرفت. بدون خاتمى آنها پانزده کلاس پائین‌تر برمیگردند. حزب کمونیست کارگرى که وسط این قضیه است به نظر من این شانس را دارد که این جنبش را سازمان بدهد و رهبرى این جنبش را تأمین کند. وجود حزب کمونیست کارگرى که بعداً به آن میرسم یکى از سرمایه هاى این جنبش است. و کمونیسم کارگرى ممکن است در شاخه هاى اصلى و جدال اصلى سیاسى که درگیر میشود در ایران متشکل ترین و هدایت شده‌ترینش باشد. با خط و حسابکارترینش باشد و نقشه‌مندترینش باشد، این نقطه قوت جنبش کمونیستى در این دوره است. نکته بعد اینکه هر چه این پروسه انقلابى‌تر و سیر تحولات سریعتر باشد شانس ما هم بیشتر میشود. هر چه مردم بیشتر در فعالیت سیاسى شرکت کنند ما به نسبت بقیه این نیروها قویتر می‌شویم، بخت ما بازتر میشود. هر چه این پروسه محدودتر باشد و مردم از صحنه بیرون‌تر باشند، شانس دیگران زیادتر است (من بعداً در آن چارچوب هم شانس خودمان را میگویم). ولى اگر پروسه انقلابى شود، میلیتانت شود، اتحاد گسترده شود و مردم نخواهند بپذیرند، به همان درجه که محیط سیاسى رادیکالیزه شود، به همان درجه هم ما شانس بیشترى براى سر کار آمدن خواهیم داشت تا نسبت به کسانى که از حضور مردم در صحنه و از رادیکالیزه شدن خواسته‌ها و شعارهاى مردم نفع نمیکند. این نقطه مثبت ماست. بخاطر اینکه فرض من این است که این پروسه رادیکالیزه میشود، مردم وارد صحنه میشوند و یک جنبش وسیع‌تر از این در راه است.

نکته بعد این است که بنظر من این پروسه انقلابى افق ما را همه گیرتر میکند. هر چه اوضاع رادیکالیزه شود تئورى رادیکال برد بیشترى پیدا میکند، برنامه رادیکال برد بیشترى پیدا میکند. رهبران رادیکال بیشتر در دل مردم جاى میگیرند. در نتیجه ما با گسترش اعترضات چفت میشویم. و اگر روند را اینطور ببینیم که به سمت گسترش اعتراضات میرود، میتوانیم فرض کنیم که تناسب قوا به نفع کمونیسم کارگرى می‌چرخد. در دو شرایط به نظر من شانس سر کار آمدن ما بیشتر از بقیه است: یکى در شرایط دمکراتیک و انتخابات، و دیگرى در شرایط انقلابى. در هر دو شرایط ما سر کار می‌آئیم. در هر دوى اینها کمونیسم کارگرى سر کار می‌آید. من فرض اینکه ما اول باید حضور داشته باشیم تا سر کار بیائیم را بعداً بحث میکنم. فرض کنیم این نیرو توانسته است خودش را به صحنه انتخاباتى آزاد در یک کشورى که جمهورى اسلامى نیست، برساند. در یک پروسه انتخاباتى دمکراتیک، اگر بنا باشد یک چنین پروسه‌اى در ایران پا بگیرد، ما سر کار میآئیم. حزب کمونیست کارگرى بنظر من بالاترین راى را بین مردمى که آزادانه به پاى صندوقهاى راى رفته باشند، بدست میآورد. سلطنت طلب فکر نمیکنم این شانس را داشته باشد. اشتباه است اگر فکر کنیم که انتخابات به نفع آنهاست و فقط انقلاب به نفع ما تمام میشود. انتخابات هم به نفع ما تمام میشود. و دقیقاً به همین خاطر است که فکر میکنم پاى انتخابات نمیروند، مگر مجبورشان کنیم. پروسه‌اى که برویم مجلس آزادى برگزار کنیم و در حوزه مختلف کاندید معرفى کنیم و راى مردم را بشماریم، حزب کمونیست کارگرى به عنوان بزرگترین حزب کشور وارد مجلس میشود. ممکن است اکثریت نباشد ولى اگر بگذارند در یک انتخابات آزاد با سه ماه فرجه تبلیغاتى کار کند، بزرگترین حزب سیاسى کشور میشود. در این رابطه میتوانیم بحث کنیم. به هر حال به نظر من پروسه انتخاباتى ما را سر کار میاورد. به خاطر واقعیتى که آن جامعه پشت سر میگذارد پروسه انتخاباتى، منتقد آن وضعیت را سر کار میآورد. من راجع به نوع کمونیسم مان بعدا حرف میزنم که این نوع کمونیسم با کمونیسمهاى دیگر چه فرقى دارد. به اضافه اینکه رابطه‌اى که ما با مردم داریم، بر خلاف سنت تاکنونى چپ، رابطه‌اى خیلى روشن و شفاف و قابل فهم است. ما داریم راجع به نوع کمونیسم جدیدى حرف میزنیم. انقلاب هم ما را به نظرم سر کار می‌آورد. یعنى هم پروسه دمکراتیک و هم پروسه انقلابى شانس و قدرت ما را بیشتر میکند. اما شانس ما در پروسه توطئه گرایانه، تبانى و روندهاى زیرزمینى، کودتا و روندهاى کودتا و ضد کودتا از همه کمتر است. اگر بنا باشد حکومت جمهورى اسلامى با یک سلسله کودتا و ضد کودتا عوض شود، ما همچنان خودمان را در اپوزیسیون خواهیم یافت. ولى اگر بنا باشد مردم وارد صحنه شوند و انقلاب کنند، شانس ما زیاد است. اگر بنا باشد جایى انتخاباتى صورت گیرد شانس ما زیاد است. به این هم میرسم که پس فرداى انتخابات، کودتا دوباره شروع میشود. یعنى ما اگر با انتخابات سر کار بیائیم باید فکر این را بکنیم که فردا کودتا می‌کنند. به آن الان نمیپردازم ولى در خود پروسه انتخابات شانس اینکه کمونیستها را سر کار بیاورد از همه بیشتر است.

جنبه هاى منفى فعالیتمان، یعنى جنبه هاى منفى فعالیت این خط سوم، یعنى جنبش کمونیسم کارگرى چیست؟

– به نظرم کمبود منابع یکى از مشکلات اصلى‌اش است. دو جریان دیگر که اسم بردم یکى‌شان منابع دولت را در اختیار دارد و کار میکند، دیگرى هم منابع باقى دولت‌ها را دارد و کارش را میکند. در نتیجه ما می‌مانیم و منابعى که این جنبش باید بسازد. کمبود منابع یکى از مهمترین موانع است.

– نبود حمایت بین المللى. الان هر دو آن جریانات در سطح جهانى طرفداران قوى دارند. حزب کمونیست کارگرى و کمونیسم در ایران، در این مقطع و تا وقتیکه نزدیک قدرت سیاسى باشیم، به نظر من آن حمایت بین المللى را در هیچ سطحى نخواهد داشت که آنهاى دیگر دارند.

– خصومت غرب با ما. خصومت غرب با کمونیسم کارگرى یکى از مهمترین فاکتورهائى است که میتواند ورق را برگرداند. نه فقط به این معنا که واقعاً غرب با ما وارد عمل شود، به این معنى که غرب این تصویر را بدهد که حکومت کمونیستى در آن کشور را نمی‌پذیرم و مردم در خانه‌شان بنشینند، چرتکه بیندازند، بگویند غرب نمیپذیرد مگر دیوانه‌ایم برویم پشت حزبى که اگر بیاید سر کار، اول از همه چیز موشک کروز میخورد وسط پارک ساعى؟! چرا این کار را بکنیم؟ چرا ما بیائیم کشور را وارد خصومت با آمریکا بکنیم؟ بگذار راى بدهیم به آمریکائى‌ها و بیایند قال قضیه را بکنند. در نتیجه خصومت غرب با ما و نه فقط خود خصومت، بلکه دادن تصویر خصومت غرب با ما و تبدیل شدن این که غرب اینها را نمی‌پذیرد به بخشى از خود آگاهى مردم و محاسبات مردم، یک مانع اساسى سر راه کمونیسم کارگرى است. کسى با پاى خودش، خودش را وارد مخمصه‌اى به این بزرگى نمیکند. میگوید: “بچه‌ها میبخشید ولى من دارم میروم راى بدهم به آن آقا که غرب گفته است. شوروى بنظرم این را به ما نشان داد، تحولات روسیه نشان داد. ما مورد هجوم میدیاى غربى قرار میگیریم و بشدت تحریف میشویم. یعنى باید فرض کنیم که جنبش کمونیستى در ایران با یک حمله وحشیانه و کثیف از طرف میدیاى بورژوائى غربى روبرو میشود، سى ان ان، بى بى سى، با دروغهاى شاخدارى که میگویند. دیروز گاردین مقاله‌اى نوشته بود که آیا لنین بالاخره یک آدم مشنگ بود یا یک آدم مستبد؟ شق دیگرى بین این دو تا نیست! یا یک آدم مشنگ بوده یا مستبد! یا دیوانه بوده یا مستبد! از این دو حالت خارج نیست! این که رهبر یک انقلاب کارگرى بوده که آزادى آورده و به همان فنلاند بغل دست خودشان استقلال داده، کسى که مستعمرات روسیه را بخشیده، حقوق زن در آن مملکت را بالا برده و کارگر نوعى ایمنى اقتصادى به دست آورده، مسأله‌شان نیست. اینکه این آدمى که به قول اینها مشنگ بوده، بقول اینها این آدم دیوانه، فقط کتابهایش از تمام کتابهاى سران بورژوائى غربى بیشتر بوده و خود اینها روز خودش گفته اند که کمیساریاى بلشویکهاى در قدرت به اندازه کتابخانه دانشگاه بین خودشان نوشته دارند، مسأله‌شان نیست. الان میگویند لنین یا دیوانه بوده، یا خل بوده و یا مستبد! لنین بیچاره مستبد هم نبوده است. تا وقتى لنین سر کار بود اجازه و اختیار هیچ تصمیمى تنهائى با لنین نبود. پنج سال، ده سال بعد از مرگ لنین تازه شوروى شروع کرد به استبدادى شدن. این تصویرى است که میدیاى غرب میدهد. با ما بدتر از این می‌کنند. ببینید با کوبا چه ‌میکنند! کاسترو را در تصویر میدیاى غرب ببینید: “دیکتاتور کوبا، کاسترو امروز افزود …”! خوب دیکتاتور کوبا به کاسترو چه مربوط است. او هم مثل هر جاى دیگر دنیا انتخاب شده و دارد کارش را میکند. چرا گزارشت را درست تهیه نمیکنى؟ این کارى است که با ما ممکن است بکنند. به احتمال قوى میدیاى غربى به جان این جنبش میافتد و این براى ما مانع مهمى است. مسأله پروپاگاند جنگ سردى علیه کمونیسم بطور کلى، یعنى گذاشتن تجربه شوروى و چین به پاى کمونیستها و منفى بافى راجع به سوسیالیسم، از موانع کار این خط است.

– یکى از مشکلات مهم کار کمونیسم کارگرى روحیه‌اى است که من به آن میگویم “جونیوریسم”. کسانى که خودشان را به عنوان شریک کوچکتر جامعه قبول کرده اند و تصورى از این ندارند که جامعه میتواند بدست آنها بگردد. به نظر من کمونیسم، بخصوص در کشورى مثل ایران که هیچوقت خط اصلى اپوزیسیون نشده و پاى قدرت نبوده، عادت کرده که به خودش به عنوان گروه فشار نگاه کند. گروه فشار براى پرچم حق و حقیقت که به دستت بگیرى و بروى جلو تا با تیر بزنند و بر زمین بیفتى. چپ از خود تصویر اینکه یک عده سیاستمدار سطح بالاى جامعه هستند را ندارد، اینکه یک جنبش اجتماعى زنده است که میخواهد قدرت را بگیرد، جامعه را اداره کند، آموزش و پرورش را سازمان دهد، و اقتصاد را سازمان دهد. فکر میکند چپ موظف است که به کسان دیگر فشار بیاورد تا این کار را بکنند. و این خرد دیدن خود و کوچک دیدن خود، به نظر من شاید مهمترین عاملى است که ممکن است سد راه کسب قدرت شود. به نظرم چه براى فراخوان کسب قدرت، چه براى حفظ قدرت، اولین مشکل از داخل خود این صف بیرون مى‌آید. اینکه می‌گویند این کار را نکنیم، چرا خیز براى قدرت برداشته‌ایم؟ آیا میتوانیم قدرت را بگیریم؟ آیا میتوانیم حفظ کنیم؟ آیا قرار نیست “طبقه” اینکار را بکند و غیره. همه اینها بهانه است. طرف شنا بلد نیست، هزار و یک دلیل میآورد که من امروز نمیخواهم بروم داخل آب (خنده حضار). مایو‌‌اش را نیاورده، سرما خورده، وقتش نیست، نمیخواهد از دیگران جلو بزند و آبروى همه را ببرد! و غیره. به هر دلیلى وارد این قضیه نمیشود.

وقتى مسأله را بررسى میکنى مى‌بینى که پشتش تئورى “شوراها” باید قدرت را بگیرند، که در روسیه نگرفتند، بلکه بلشویکها قدرت را گرفتند، “طبقه” باید انقلاب کند و نه حزب (فرمولبندى ما هم نمیگوید حزب باید انقلاب کند)، خوابیده است. ولى فرمولبندیى که میگوید نرو به سمت قدرت، ترس از استخر سیاسى این جنبش جونیور را در جامعه نشان میدهد. اینکاره نیست. وگرنه شما سه تا مدیر کل وزارت فرهنگ را بگذارید کنار هم و با آنها حزب بسازید، فورى احساس کسب قدرت به آنها دست میدهد. فکر میکنند فوراً باید وزیر شوند. فوراً برنامه‌شان را براى جامعه میدهند. این خرد دیدن خود و این تعلق به حاشیه جامعه، “مارژینال” بودن تاریخى چپ در ایران، ذهنیت و روانشناسى که با خودش آورده، به نظر من یکى از بزرگترین موانع است. من فکر میکنم اگر چپ شکست بخورد روى این مسله شکست میخورد نه روى هیچکدام آنهاى دیگر که گفتم. روى این که نمیرود نقشش را انجام دهد و این مهمترین مشکل این خط است. دوم خردادى این مشکل را ندارد، میخواهد جهان را نجات دهد! طرف راه خانه‌اش را نمى تواند پیدا کند، میخواهد دیالوگ تمدنها بکند. (خنده حضار). جدى میگویم! به او گفته‌اند تو دیگر راجع به مطبوعات حرف نزن! الان پنج ماه است که نمیداند چکار میکند. قرار بود با دیالوگ تمدنها برود جرج سورس را سر عقل بیاورد. بیل گیتز را راهنمائى کند و به آمریکا بگوید که سیستم شما خوب نیست! از ادعا کردنش دست بر نمى دارد و کسى هم به ریشش نمیخندد. اما من و شما که میگوئیم کمونیستها قدرت را بگیرند، از هزار سوراخ در می‌آیند که نگاه کنید: بلانکیستها، چه تخیلاتى، چه خود بزرگ بینى هائى، همه‌اش دارند من من میکنند. در حالى که کسى با دیالوگ تمدنهاى خاتمى که تا دیروز مسئول یک کتابخانه مذهبى بوده مشکلى ندارد. آقاى خاتمى میتواند دیالوگ تمدنها بکند ولى شما نمیتوانید اختیار مملکتى که خودت در آن بزرگ شده‌اى و احتمالاً در آن مقطع صدهزار نفر از نخبگان آن جامعه را سازمان داده‌اى را داشته باشید. فکر نمى‌کنند که همین آدمها که در حزب کمونیست کارگرى و در جنبش کمونیستى‌اند، اگر در یک شرایط آزاد در یک آگهى شغلى شرکت کنند، توانائى‌شان براى اداره جامعه از این وزرا و وکلا بیشتر خواهد بود. اول اینها را سرکوب کرده‌اند تا بتوانند حکومت کنند. و خود این جنبش حاضر نیست این را قبول کند. این به نظر من فشار گناه پسااستالینى است. استالین آمده کارى کرده، احساس گناهى با کمک آمریکا و چپها خلق کرده‌اند که بیچاره از ترس نمیتواند راه برود. خوب استالین به ما چه؟ مگر من هیتلر را به حساب آقاى بنى صدر گذاشته ام، که تو استالین را به حساب من میگذارى؟ (مقایسه‌شان اصلاً مع‌الفارق است.) تو هیتلر را داشتى این هم استالین را دارد. کسى که در ٨٠ کشور دنیا کودتا کرده که دیگر از این حرفها نباید بزند. کسى که بمب اتمى بر سر مردم میاندازد و بچه هاى مدرسه را در هیروشیما و ناکازاکى میکشد که نباید بحث استالین را به میان بکشد. فوقش من هم مثل شما هستم. ولى هیچکس تا حالا نرفته یقه یک حزب ناسیونالیست را بگیرد و بگوید که شما استبداد به پا میکنید و یا از کجا معلوم که شما پلورالیسم را قبول کنید. با چپ این کار را میکنند و چپ هم بِر و بِر نگاه میکند. خود ما به عنوان اولین حزب سیاسى چپ در ایران که ادعاى قدرت کرده، دورادور ادعاى قدرت کرده‌ایم، آماج حمله قرار گرفته و بیشترین اهانتها و فشارها را متحمل شده‌ایم. متحمل شده‌ایم براى اینکه جرئت کرده‌ایم از دولت حرف بزنیم. از رابطه دولت و حزب و غیره. اینها همه به نظر من آن احساس اکونومیسم منشویکى و احساس گناه پسااستالینى است که خمیره چپ را تشکیل داده و اگر کمونیسم کارگرى بخواهد به قدرت برسد قبل از هر چیز باید خودش بخواهد به قدرت برسد. این به نظرم مهمترین مانع است.

– نکته دیگر، ضعف دیگر، جنبش نسبتاً توسعه نیافته کارگرى است. این ضعف خیلى بزرگى است. کمونیسم میخواهد در کشورى به قدرت برسد که جنبش کارگرى‌اش اشکال حتى مقدماتى از تشکل و اعتراض اجتماعى را به دست نداده است. اگر شما بروید آمریکاى لاتین مى‌بینید که رهبران کارگرى رهبران شناخته شده هستند در سطح شهردار شهر و وکیل مجلس. رهبر فلان سندیکاى کارگرى و اتحادیه کارگرى یک آدم سرشناس جامعه است. در ایران کارگر همان تصویر “کارگر آوردیم دیوارمان را تیغه بکشد”، است. کارگرى که آوردند یک کار به او میدهند و او هم انجام میدهد و مزد میگیرد. کارگر هنوز نتوانسته در جامعه ایران به عنوان یکى از پاهاى بحث اقتصادى، پاى بحث سیاسى، پاى بحث دمکراسى و حقوق مدنى، با نمایندگانش و شخصیتهایش و سازمانهایش حضور بهم برساند. آمریکاى لاتین همیشه اینطور بوده است. حزب چپ به اتحادیه هاى کارگرى نزدیک میشود، رهبرانشان با هم حرف میزنند و قرار میگذارند که به حزب چپ راى بدهند و کمک کنند که آنها سرکار بیایند. در ایران کارگر منفرد و اتمیزه است. ساختارهاى مبارزه صنفى نداشته و مبارزه دفاعى را نتوانسته سازمان بدهد. در نتیجه یک حفره بزرگ پشت سر کمونیستها بجا میگذارد. میروى جلو براى اینکه یک حرکت اساسى بکنى، می‌بینى طبقه‌اى که حرکت دارد به نامش و یا لااقل از طرفش صورت میگیرد، خودش معلوم نیست با چه استحکامى در صحنه است. براى دوره کوتاهى میآیند در صحنه. معلمین، دانشجویان، زنان به طور کلى ممکن است یک جنبش طولانى مدت اعتراضى سیاسى داشته باشند و یا روشنفکران و ادبا بخصوص. ولى کارگر این بخت و آزادى عمل را ندارد که دو سال، سه سال در قلمرو سیاسى پرسه بزند. بالاخره باید سر و ته این پروسه در سه ماه هم بیاید. بیرون این سه ماه ما کارگران را به صورت نیروى زنده فعال حامى این خط نداریم. آن سه ماه داریم، آن سه ماه قیام و شورش و شوراهاى خودبخودى و اتحادیه و مجامع عمومى اى که کارگران دارند مشت گره میکنند و سخنرانى میکنند را همه ما دیده‌ایم و آن هست، ولى تا آن سه ماه مانده به کسب قدرت، و در غیاب یک جنبش اعتراض کارگرى شکل یافته که آگاهانه از این چپها دفاع کند، این خط چکار میتواند بکند؟ جنبش اتحادیه‌اى در انگلستان مشکل ندارد که بگوید طرفدار چه حزبى است. میگوید. میگوید ملت بروید به حزب کمونیست یا به حزب لیبر اینجا راى بدهید. اولین خاصیتى که جنبش کارگرى از چپ حاشیه نشین تحت تاثیر اختناق گرفته این است که خود را غیرسیاسى وانمود کند. در نتیجه حتى اگر به صحنه هم بیاید به آن سرعت به نیروى ذخیره و به اصطلاح به یکى از ارکان این جنبش که میخواهد قدرت را بگیرد تبدیل نمیشود.

بنظر من نقاط مثبتى که بخصوص الان باید روى آن مکث کرد دو رکن اساسى در جامعه است.

– یکى مسأله سکولاریسم است. به نظر من هر جریانى که به جاى جمهورى اسلامى سر کار بیاید باید یک جریان سکولاریست باشد. باید ضد دین باشد. و حتى به نظر من سکولاریسم کافى نیست، باید ضد دین باشد. با یک موج برگشت علیه مذهب روبرو هستیم که هر چه جلوتر برود، وسیعتر میشود. چون فردا آخوند را میگیرند و میگویند این آقا را میبینید، ١٨ نفر را با دست خودش کشته است. آن وقت باید ببینید چند نفر از آن تتمه‌اى که در دهات یک جائى نماز میخوانند، نمازشان را کنار میگذارند. این پروسه به نفع اسلام پیش نمیرود. این پروسه دارد به ضرر اسلام پیش میرود. جنبشى که ضد مذهب باشد یک پایش را گذاشته لاى در قدرت سیاسى و الان که نگاه میکنید میبینید فقط کمونیسم کارگرى، کمونیسم رادیکال کارگرى است که آشکارا و علناً و بصورت اعلام شده خودش را علیه مذهب تعریف کرده است.

– مسأله بعدى زنان هستند. نصف جامعه است و نه فقط زنان نصف جامعه هستند، بلکه از نصف دیگر جامعه هم بخش زیادشان طرفدار برابرى است. در نتیجه یک پلاتفرم مهم کمونیستها که ممکن است مردم با آن بیایند مسأله زن است. چون انقلابى که میشود، میتواند خیلى زنانه باشد. اکثریت عظیم میتواند به این معنى به تو راى بدهد و با تو باشد. اکثریت عظیم همین طورى با تو هستند. چون زن هستند، با تو هستند. در نتیجه کمونیسم کارگرى به نظر من سر مسأله مذهب و مسأله زن دو پشتوانه در آن جامعه دارد که هیچکدام از جنبشهاى دیگر از آن برخوردار نیستند. ضد مذهبى گرى‌اش و دفاع از حقوق زنان. مدرنیسم، سکولاریسم و غیره تبعات اینها است. اگر مدرنیسم حزبى در چیزى ترجمه شود، ضد اسلامى گرى‌اش، ضد دینى گرى‌اش، دفاعش از حقوق زنان، و خلاصى اخلاقى براى جوانان است. جنبشى است که براى مثال با فرهنگى که یک جوان ایرانى باید در آن زندگى کند، با خواست میلیونها آدمى که میخواهند بیایند در صحنه جامعه و زندگى‌شان را تجربه کنند، کاملا خوانایى دارد.

اینها به نظر من نقاط مثبت و منفى جنبش کمونیسم کارگرى در چنین بزنگاهى است. اشتباه است اگر فکر کنیم که این جنبشها میآیند و نقاط مثبت و منفى را در یک تابلو میگذارند و مردم انتخاب میکنند. طبعاً اینطور نیست. باید شرایط تبدیل شود به شرایطى که قدرت دست به دست بشود. وقتى شرایط اینطور شد مردم بین مشخصه هاى عمومى ترى انتخاب میکنند. به نظرم مردم اساساً در یک چنین تحولى، بین چپ و راست یکى را انتخاب میکنند، نه فقط مردمى که باید یکى از اینها را قبول کنند، بلکه مردمى هم که باید به میدان بروند باید بین چپ و راست یکى را انتخاب کنند. یا میروید در صف راستها یا در صف چپها میایستید.

در یک بزنگاه سیاسى مثل یک انقلاب یا تحولات این‌چنینى، اینطور نیست که ٨٢ حزب داریم که نمیدانیم کدامش را انتخاب کنیم. چنین حالتى پیش نمی‌آید. تصمیم میگیرى که: چپى هستم، جمهوریخواهم، طرفدار عدالت اجتماعى‌ام، میروم اینطرف. طرفدار آمریکا و غرب هستم، زنده باد وضع سابق، میروم آنطرف. البته در جزئیات انتخابهای دیگرى هم وجود دارد ولى در کل، جامعه تصمیم مى‌گیرد که این پیروزى بنام چپ صورت بگیرد یا بنام راست.

در انقلاب ۵٧ این اتفاق افتاد. تا قبل از تظاهرات تاسوعا و عاشورا به نظر میآمد که مردم دارند در ایران یک انتخاب چپ میکنند. به نظر میآمد که مردم دارند چپ را بمیدان میکشند و زیر شعارهاى چپ دارند تظاهرات میکنند. زیر شعارهاى چپ اعتراض میکنند. و بعد با گاوبندى اسلامیون و آمریکا و سران حکومت، سیستم انتقالى تعریف میشود. روز عاشورا کسانى که در خیابان بودند میدانند چه شد. شعار “مرگ بر شاه!” با فحش سران تظاهرات روبرو میشد. میگفتى “مرگ بر شاه!”، میگفتند آن ساواکى را بگیرید. علیه شعار “مرگ بر شاه!” روز عاشورا به عنوان شعار ساواک سمپاشى میشد. معلوم بود که تصمیمشان را گرفته اند. هژمونى راست داشت روى جنبش اعتراضى از مقطع تاسوعا عاشورا اعمال میشد، از مقطعى که خمینى به مسلمانها پیغام میدهد که صفتان را از چپها جدا کنید. در نتیجه چپ را میگذارند که به آن شلیک شود و چپ دیگر جرات نمیکند با شعار خودش به خیابان بیاید. با شعار “الله اکبر” باید به خیابان بیائید. وقتى که معلوم شد که آن رژیم را دارند می‌اندازند و راست مذهبى تنها انتخابى است که مردم دارند، مردم هم پشت آنها رفتند. این دفعه هم همینطور است. مسأله این است که اگر چپ خودش را به عنوان انتخاب عرضه کرده باشد، مردم بین چپ و راست یکى را انتخاب میکنند. چپ بطور کلى و راست بطور کلى. و اگر اینطور که من گفتم پرچمدارش و چهره شاخص چپ کمونیسم کارگرى باشد و نه توده ایسم، سوسیال دمکراسى و جریان دیگرى، آن وقت این انتخابى است بین کمونیسم کارگرى و باقى جریانات. به نظر من به همین سادگى است.

بحث این نیست که می‌رویم در خانه‌ها و مردم را با ایدئولوژى آلمانى و هجدهم برومر مارکس و مانیفست کمونیست آشنا مى‌کنیم. قرار نیست از این راه مردم کمونیسم کارگرى را انتخاب کنند. مردم دنبال رهبر یک تحول سیاسى – اجتماعى میگردند، نیروهاى در صحنه را نگاه میکنند و تصمیم میگیرند که با راست بروند یا با چپ. و اگر با چپ رفتند با آن چپى میروند که هژمونى سیاسى دارد، هژمونى فکرى دارد، هژمونى سازمانى دارد و کسى که در آن مقطع چپ را به نام خودش کرده است. اسمش دیگر مهم نیست، با آن میروند. چریک فدائى سیانور میگذاشت زیر زبانش و حرفهاى نامفهوم میگفت و با رژیم شاه وارد جنگ شده بود. وقتى مردم رفتند یک کار سیاسى تشکیلاتى کردند که ربطى به چریکیسم نداشت و شاه را انداختند، رفتند چریک را آوردند گذاشتن آنجا و دورش جمع شدند. گفتند: زنده باد چریک فدائى، درود بر فدایى! خود فدائى نمیتوانست باور کند که این اتفاق دارد برایش میافتد. هیچکس هم از این عده کتابهاى جزنى و پویان و احمد زاده را نخوانده بود. ولى فدائى سمبل “ما مسلمان نیستیم” شده بود: آقا جان اینهایى که اینجا جمع شده اند مسلمان نیستند، آخوند هم نمیخواهند و دوست ندارند به جمهورى اسلامى راى بدهند. در نتیجه در یک فضاى انتخاب و در یک دوراهى اینگونه، میتواند بحث قدرت براى حزب کمونیست کارگرى و جنبش کمونیسم کارگرى مطرح باشد. نه در یک پروسه ارشادى که در آن مردم مطمئن بشوند که بله برنامه اینها را خوانده‌ایم و از همه بهتر است.

همانطور که گفتم در یک پروسه به اصطلاح تدریجى که در آن انتخابات مطرح باشد و یا در یک پروسه انقلابى و یا در یک جنگ نظامى طولانى مدت حزب کمونیست کارگرى و یا کمونیسم کارگرى میتواند به قدرت برسد. این سه راهى است که جامعه جلوى کمونیسم میگذارد. بیرون اینها یعنى ضربات کوتاه مدت نظامى و به اصطلاح انتقالهاى قدرت سیاسى از بالا میتواند حکومت اسلامى را عوض کند و بدهد دست جناحهاى دیگرى در راست و آنوقت به نظرم این بحران میتواند تخفیف پیدا کند. این بحران حکومتى بورژوازى حتى میتواند براى ده سال حل بشود. در آن صورت کمونیسم کارگرى تبدیل میشود به یک نیروى قدرتمند اپوزیسیون در جامعه. ولى قدرت سیاسى به طرق دمکراتیک، انتخاباتى و انقلابى قابل تصرف است. اگر پروسه به طرق کودتائى و بدون دخالت مردم طى شود، به نظر من کمونیسم کارگرى شانس قدرت گرفتن ندارد.

***

حال فرض کنیم ماحصل این تحولات و سرنگونى و غیره یک انتخاب چپ در جامعه بود و فرض کنیم این چپ سمبلیزه شد در کمونیسم کارگرى و فرض کنیم که کمونیسم کارگرى قدرت را تشکیل داد و قدرت را گرفت، سؤالى که مطرح میشود این است که آیا میشود در قدرت ماند؟ فکر کنم این پیچیده ترین مسأله است. آیا میشود در قدرت ماند؟ چون خود پروسه‌اى که قدرت را بگیریم هنوز ساده‌تر از در قدرت ماندن است. ماندن در قدرت هم من صحبت بیست سال را نمیکنم، صحبت از پنج سال است. آیا میشود این حزب کمونیست کارگرى که روى دوش مردم به قدرت رسیده در قدرت بماند یا نه؟ اولاً اینها در انتخابات تقلب خواهند کرد ولى فرض کنیم علیرغم این، حزب به قدرت برسد. ثانیاً ممکن است بخواهند کودتا کنند و ممکن است سعى کنند کشور را به یک جنگ خارجى بکشانند. ممکن است سعى کنند کشور را با تروریسم بى ثبات کنند. ممکن است کشور را بخواهند با تحریم اقتصادى و محاصره اقتصادى بى ثبات کنند. ممکن است کشور را بخواهند از طریق همان بحث فدرالیسم که صحبتش را کردیم متلاشى کنند. آیا می‌توانیم به این مشکلات فایق آئیم؟ آیا کمونیسم کارگرى علیرغم همه این مسائل میتواند قدرتى را که در یک شرایط مناسب سیاسى به چنگ آورده، نگهدارد؟ جوابى که من میدهم به فرض شرایطى مثبت است. یعنى من فکر میکنم با توجه به اوضاع بین المللى و با توجه به مشخصات داخلى میتواند قدرت را نگهدارد. خود پروسه کسب قدرتش به اندازه کافى سخت است و فرض کردم و پیچیدگیهاى خودش را دارد که بعدا به آن میرسم. ولى حفظ قدرت و قرار گرفتن در موقعیتى که واقعاً دولتى تشکیل شود که میخواهد مسائل جامعه را حل و فصل کند، ساختار سیاسى و فرهنگى جامعه را عوض کند، به نظر من در این دوره مشخص در ایران در حیطه اختیار کمونیسم کارگرى هست. بخاطر همین هم من اول بحث گفتم که این نسخه را براى کشور کره نمیپیچم. نمى دانم کمونیسم کره اصلاً شانس دارد کارى بکند یا نه؟ من دارم راجع به یک شرایط ویژه تاریخى و منحصر به فرد تاریخى در ایران حرف میزنم که کمونیسم کارگرى میتواند قدرت را بگیرد و میتواند نگهدارد، به شرط اینکه یک سلسله پروسه هائى را طى کند

– اولین مساله‌اى که به نظر من مهم است این است که این کمونیسم نوع قدیم نیست. به نظرم کمونیسم نوع قدیم در این پروسه اگر هم قدرت را میتوانست بدست بیاورد، فوراً از دستش میگرفتند. مشخصات کمونیسم کارگرى معاصر در ایران طورى است که بتواند این کار را بکند. اولاً یک سنت اروپاى غربى است. مهمترین سرمایه حزب کمونیست کارگرى این است که یک حزب غربى است. بگذارید این را معنى کنم. حزبى است که ریشه هایش در اندیشه و فرهنگ و مدنیت اروپاى غربى است. این حزب اسلامى – ملى یک عده از جوامع شرقى نیست که علیه امپریالیسم قد علم کرده و میخواهند دولت خودى درست کنند. این ناسیونالیسم چینى نیست. این فرهنگ بومى جائى نیست. این حزب کارگر صنعتى آلمانى و انگلیسى است که رهبرانش را بیرون داده و آن فرهنگ کاپیتالیستى را هضم کرده و نقاط مثبتش را هم شناخته و در خصومت فرهنگى و مدنى و نژادى هم با غرب نیست. این اولین سرمایه این جریان است. یعنى در ایران با پیروزى حزب کمونیست کارگرى، مدنیت غربى پیروز میشود. من نمیخواهم هیچ توهمى نسبت به مدنیت غربى تاکنونى بدست بدهم ولى هر کس که کلاهش را قاضى کند میداند اجازه حرف زدن از اجازه حرف نزدن بهتر است. اگر کلیسا برود نماز خودش را بخواند و در کار مردم فضولى نکند بهتر است. یا اگر زن و مرد آزاد باشند که هر مناسباتى با هم میخواهند برقرار کنند و یا مرد با مرد و زن با زن و هر چه که الان در جامعه داریم مى‌بینیم، بهتر است از اینکه با چماق بر سر مردم بزنند. ما داریم میبینیم که اگر اجازه بدهند که هر کس نقدش را به جامعه بگوید بهتر است و اینها همه دستاوردهاى مدنیت غربى است. جامعه شرقى از این چیزها از خودش بیرون نداده است. حیف! کاش داده بود! ولى نداده است. به ما مربوط نیست. بالاخره نداده است و الان حزبى که میخواهد برود آن آزادمنشى سیاسى را بیاورد پایش را روى مدنیت غربى گذاشته است. و این خویشاوندى با غرب به نظر من در عمیق ترین سطحى رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین میکند. و کارهائى را در حیطه اختیارات حزب کمونیست کارگرى قرار میدهد که چینى‌ها و کشورهاى متفرقه‌اى که در آن چپها سر کار آمدند، نمیتوانستند بکنند و آن اینست که در کشور را باز کند به روى غرب و خودش را در امتداد مدنیت غربى و نقد غربى به جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح کند و در نتیجه منهاى اختلاف سیاسى روزمره با دولتهاى غربى که ممکن است پیش بیاید و یا پیش نیاید، به یک صلح عمیقترى با مردم اروپاى غربى و امریکا برسد. شرایطى که هیچ کشورى در خاورمیانه ندارد و نمیتواند هم داشته باشد. این امکان وجود دارد که پیروزى کمونیسم کارگرى در ایران حتى به صورت پیروزى مدنیت غربى، در غرب تصویر شود. براى چه؟ براى اینکه حزبى سر کار میآید که همان روز اول برابرى زن و مرد، لغو مجازات اعدام، آزادى بى قید و شرط سیاسى، آزادى فعالیت رسانه هاى جمعى، آزادى مطبوعات، آزادى انتخابات و آزادى تشکیل احزاب و بیانیه حقوق بشر که سهل است فراتر از آن را، اعلام میکند. بعد هم میگوید تشریف بیاورید. و به هر کس که از آنجا عبور میکند، در همان فاصله‌اى که آنجا هست میگوید بیائید به هر چه میخواهید راى دهید. افغانیها را جزء مردم آن کشور میداند و به آنهاى دیگر هم میگوید اگر به شما هجوم آوردند شما هم بلند شوید بیایید اینجا. یک کشورى ایجاد میشود که به نظر میآید دارد از یک سلسله ارزشهائى حرف میزند که انسان غربى و آزادیخواه با آن خوانائى حس میکند. فکر نمیکند که اینها رفته اند فلسفه عرفانى شرق را احیاء کرده‌اند. یا رفته‌اند و دوباره باستان شناسى کرده‌اند و مثلاً فهمیده‌اند مزدک و مانى این حرفها را زده‌اند. یا میخواهند عکس انوشیروان دادگر را از این به بعد روى پولشان چاپ کنند (خنده حضار). میگویند اینها به نیوتن احترام میگذارند، به داروین احترام میگذارند، به لیبرالیسم غربى احترام میگذارند، به مارکس و انگلس احترام میگذارند، به جنبش کارگرى این کشور احترام میگذارند، به هنر آوانگارد، به ارزشهاى اخلاقى پیشرو احترام میگذارند. تنها کشورى در خاورمیانه میشود که کسى مزاحم آزادى جنسى کس دیگرى نیست. اولین کسانى که ممکن است جمع شوند و از این دولت دفاع کنند، زنها هستند. سازمانهاى مدافع بخشهاى اقلیت در این کشورها هستند. کشورى است که مطلقا نژادپرست نیست و با تمایلات جنسى مردم کارى ندارد و همه آزادند حرفشان را بزنند. این تصویر اگر منتقل شود بهترین ابزارى است براى اینکه جلوى توطئه بر علیه چنین حکومتى گرفته شود. نه فقط این، بلکه خود این مدنیت آنقدر با شکوه است که از فردا مردم میگویند که درست شد. اگر شما بیائید این منشور را اعلام کنید، توطئه کردن علیه حکومت در داخل و شوراندن مردم علیه آن، به شدت مشکل میشود. میگویند آخر ما در تظاهرات علیه چه حکومتى شرکت کنیم؟ تازه همینها دیروز همه زندانیها را آزاد کردند. مجازات اعدام را لغو کردند. آزادى مطبوعات را اعلام کردند. زن و مرد را برابر اعلام کردند. حقوق مدنى کودک را اعلام کردند و گفتند هر کس هر نوع موسیقى میخواهد، بسازد و گوش کند. چرا من بیایم بر علیه اینها تظاهرات کنم؟ چى دارید میگوئید آقا جان؟ به نظر من اگر ما بتوانیم، اگر این جنبش بتواند، به عنوان پیروزى یک فرهنگ بالاترى به قدرت برسد، آنوقت توطئه علیهش سخت است، منزوى کردنش سخت است، محاصره کردنش سخت است. ممکن است فلان ژنرال آمریکائى به دنبال خط جنگ سردى‌اش هر کارى بخواهد بکند ولى توده مردم آن کشور میگویند که این یک جامعه باز است و میتوانى بروى و ببینى چه خبر است. چیز عجیبى نیست که پشت دیوار قایم کرده باشند و یک پرده رویش کشیده باشند که میگوئى دارند توطئه میکنند. آنجا قانون مخفى کردن اطلاعات دولتى ندارند، ما داریم. تو نمیتوانى اسرار دولتى را اینجا بگوئى ولى آنجا میگویند. میتوانى در جلسه مجلس شرکت کنى و جلسه هیات وزیرانش را تلویزیون نشان میدهد. چى دارید میگوئید؟ همه این رسانه هاى خبرى آنجا دفتر دارند و حرفشان را میزنند. به این حکومت دسترسى هست. این به اصطلاح غربیگرى و آزاداندیشى حکومت و اینکه این پیروزى جناح چپ اروپاست، پیروزى چپ اروپاست که در ایران تحقق پیدا میکند، پیروزى چپ اروپا و انقلابیگرى اروپاست که در ایران تحقق پیدا میکند، اولین گارانتى است. به نظر من اینجاست که ما میبینیم جدالهاى دو دهه بر سر اینکه کمونیسم چیست، میتواند نتیجه سیاسى ملموس داشته باشد. با خط “راه درخشان” نمیشود در ایران انقلاب کرد و گرفت و ایستاد. با بحث کومه له، “پیشمرگه ی کومه له وک پولان” هم نمیشود. با بحث سرمایه دارى مستقل و غیروابسته هم نمیشود. با بحث بورژوازى ملى – مستقل نمیشود. با بحث جنبش ملى – اسلامى نمیشود. اگر شما کشورى درست کنید که بگوئید تروریست اگر بیاید اینجا من تحویل دادگاه بین المللى‌اش میدهم و یا خودم جلوى روى همه محاکمه‌اش میکنم، خیال غرب از این بابت راحت میشود. در نتیجه حمله کردن به آن کشور خیلى سخت‌تر است.

– این اسم “کمونیسم” ممکن است باعث شود خاطرات جنگ سردى در دل یک عده‌اى زنده شود ولى سؤالى که هست این است که چقدر جامعه غربى از این دولت بالفعل احساس خطر میکند؟ به نظر من طبقه حاکمه‌اش احساس خطر میکند ولى یک خطر مبهم و دراز مدت. ولى توده اهالى خوششان میآید و ممکن است این را به عنوان یک حرکت پیشرو در خاورمیانه که میتواند شروع صلح در جهان و صلح خاورمیانه باشد، در آغوش بگیرند.

– نکته بعدى به نظر من قدرت بسیج مردم است. ضامنى که این جنبش دارد، این است که مردم را در صحنه نگهدارد. راجع به این دیگر بیشتر از این نباید صحبت کرد. نیروى اصلى چنین کشورى از نظر سیاسى و اقتصادى و نظامى، مردم هستند.

– نکته دیگر اینکه به نظر من مردم خودشان را در حکومت می‌بینند. شوراها تشکیل میشود. چه کسى را میخواهید ملامت کنید. این مردم ایران هستند که در شوراهایشان دارند تصمیم میگیرند و حکومت میکنند. ساختار حکومتى یک چنین نظامى مبتنى بر حضور مستقیم همه در پروسه تصمیم گیرى در تمام حالات و لحظات جامعه است. همانطور که گفتم این یک جامعه باز و یک جامعه مترقى است.

به اینها باید چند نکته را اضافه کرد، دو نکته لااقل.

– یکى اینکه چنین حکومتى باید یک دیپلماسى فوق العاده منعطف و عاقلانه‌اى داشته باشد. به نظر من نباید قصد جنگ و صدور چیزهاى این چنینى را به هیچ جا بکند. باید اطمینان خاطر بدهد که ما با کسى سر دعوا نداریم. یک کشورى باشد که میتواند با شما کنار بیاید. شما فاشیست هستید؟ بارک الله، خوش بحالت! ما میخواهیم اینجا کار دیگرى بکنیم. به نظر من نباید دعوت به مخاصمه بکند. نباید اصلاً پاى خصومت با غرب و کشورهاى منطقه برود. راهش این است که یک دیپلماسى منعطفى داشته باشد براى اینکه بتواند خودش را در منطقه به اندازه کافى حفظ کند تا وقتى که آن اعتماد به نفس و ائتلاف بین المللى در دفاع از او شکل بگیرد. راستش اگر شرایطى بشود که تجربه کمونیستى را در ایران رویش خون بپاشند، حمله کنند، سه ماه جنگ کنند و پنج شهر را نابود کنند، بمب بیندازند، تحریم اقتصادى بکنند، به نظرم این انقلاب شکست میخورد. شکست میخورد به این معنى که شاید نهایتاً پیروز شود ولى بیست سال اولش باز نسلى که انقلاب کرده دچار یک سلسله مشقات و بدبختیها میشود و این مشقات دقیقاً مبناى عروج هزار و یک جور ناسیونالیسم و بورژوائى گرى در فاز بعدى این جنبش میشود. در نتیجه باید تلاش کرد که خون به این جنبش نپاشند، فقر به این جنبش نپاشند، و واقعاً سر کار آمدن کمونیسم کارگرى مساوى باشد با آزادى فوراً، رفاه فوراً. “آزادى فوراً”ً به نظر میآید خیلى سخت نیست. میگوئى همه آزادند. از خودت شک ندارى و فکر میکنى که شوراها از این حکومت دفاع میکنند. ولى “رفاه فوراً” باید مقدارى بحث کنیم. چگونه رفاه فوراً؟

– نکته دوم به نظر من باید این واقعیت باشد که ما باید جامعه ایران را از هم اکنون دو حوزه‌اى تعریف کنیم. ما باید فرض کنیم مردم ایران در دو حوزه جغرافیائى مختلف زندگى میکنند. عده‌اى داخل خاک ایران و عده‌اى بیرون آن. و ما باید هر دو حوزه را ببریم. این انقلاب باید در هر دو حوزه به پیروزى برسد. ما یک عده کنتراى ایرانى که بروند در فلوریدا بنشینند و مرتب اذیت کنند، مرتب پول خرج کنند که جمهورى سوسیالیستى را بیندازند، نه فقط نمیخواهیم بلکه میخواهیم صف مردم دو سه میلیونى که بهیچوجه مجبور نیست به ایران برگردد را نیز با خود داشته باشیم. اینطور نیست که اگر دمکراسى بشود همه بر میگردند. میگوید دمکراسى شده، خوبه، ولى من شغلم اینجا بهتر از آنجاست. بر نمیگردند. در نتیجه یک حوزه قوى جامعه ایرانى الاصل وجود دارد که به نظر من جنبش کمونیستى کارگرى باید تبدیلش کند به یک پشت جبهه عظیم در اروپاى غربى که از او دفاع میکند. طورى که فکر کنند نمیشود با آن کشور بدرفتارى کرد براى اینکه در این کشورها سه میلیون طرفدار دارد و به هر در و پیکرى میزنند که کشور سوسیالیستى خودشان را آنجا حفظ کنند. و آن کشور باعث افتخارشان است. به نظرم آن عکس و نقشه گربه به جاى خودش محفوظ به این نقشه جهان فکر کنید و این میلیونها و صدها هزار آدمى که هستند، و باید اینها را برد. به نظرم اشتباه است این تصورهاى داخل کشورى و نسل قدیمى است که ایران آنجاست، فقط از آنجا میشود حرف زد، آنجا میشود کار کرد. همه جا به نظر من باید کار کرد و به نظرم کسى که ایران را برده باشد و خارج را نبرده باشد وضع دشوارى دارد. باید بتوانى از حالا بخصوص فرض کنى که فعالیت در عرصه بین المللى کاریست به اعتبار خودش. فعالیت دوره تبعید نیست. در نتیجه جنبشى که بخواهد در ایران پیروز شود باید همین الان فضاى ایرانى بیرون از ایران را برده باشد. تبدیل کرده باشد به پشت جبهه خودش.

– نکته بعد همبستگى بین المللى و افکار عمومى است. کار با جنبشهاى کارگرى، کار با جنبشهاى سوسیالیستى و کار با افکار عمومى. اینها نیرو میخواهد. و براى همین هم من به آن نیروى اول تکیه کردم. جنبشهاى کارگرى و سوسیالیستى صدایشان خیلى به جائى نمیرسد. براى آزاد کردن یک زندانى و غیره خوبند ولى اینها در موقعیتى نیستند که حتى مزد خودشان را درست بگیرند. واقعیت است. در دنیاى غرب جنبش کارگرى در موقعیت آشفته‌اى بسر میبرد. و فکر میکنم ما راجع به یکى دو سال آینده داریم حرف میزنیم. این تصور که جنبش کارگرى غرب میاید و دفاع جانانه‌اى از چنین دولتى میکند خیلى منطقى نیست. باید ما سعى کنیم این دفاع را به میدان بیاوریم. کمونیسم کارگرى باید بتواند این نیرو را جذب کند. ولى به نظر من باید فرض کند که این کار نیروى زیادى میبرد. اتوماتیک نیست. آنجا سوسیالیسم، پس اینجا کارگر دفاع میکند. اینطور نیست. یادمان باشد که این جنبش اتحادیه‌اى است و دوست دارد بیکارى را صادر کند و اشتغال را براى خودش نگهدارد، مثل آلمان و غیره غیره. این یک جنبش اتحادیه‌اى است با افق و آرمانهاى خودش. در تحلیل نهائى پشت دولت خودش میرود. ولى افکار عمومى به معنى وسیعتر کلمه به نظر من قابل فتح کردن است. میشود افکار عمومى را برد.

مجموعه این بحثها این است: براى اینکه ما بتوانیم، کمونیسم کارگرى بتواند، خودش را به عنوان رهبر اعتراضات مردم جا بیندازد، بطوریکه پیروزى اعتراضات مردم تشکیل دولت توسط کمونیسم کارگرى باشد، این مسیرى که گفتم را باید طى کند.

من اشاره‌اى بکنم به بحث قدیمى، قدیمى به این معنى که شش هفت ماهى است که در حزب کمونیست کارگرى مطرح شده است، بحثى تحت نام جنبش سلبى یا جنبش اثباتى. که معلوم میشود دو طرف دارد که من طرفدار سلبى‌اش هستم. خطوط کل بحث این است: ببینید مردم رهبرى سیاسى‌شان را بر حسب مطالعه شرح حالش انتخاب نمى‌کنند. بروند یک جائى بنشینند، ببینند گروههاى مختلف چه میگویند و یکى‌شان را براى رهبرى انتخاب کنند. مردم انتخابهاى سیاسى مهمى میکنند. انقلاب یک حرکت سلبى است. در انجمن مارکس در بحث کاپیتال حتى راجع به سوسیالیسم از مارکس برایتان خواندم که کمونیسم جنبشى است براى نفى وضع موجود. خودش هیچ الگوى اثباتى فى الحال ندارد. چون وضع موجود مبتنى بر مالکیت خصوصى است، بنا به تعریف، کمونیسم، مبتنى بر لغو مالکیت خصوصى است. به این معنى، داده هاى امروز است که به شما میگوید فردا چه کار میکنید، نه طرح اثباتى خودتان راجع به فردا. این به معنى روزمره ترش در مورد جنبش سیاسى هم صدق میکند. مردم میخواهند از شر جمهورى اسلامى خلاص شوند، دنبال یک رهبرى میگردند که اعتبار، لیاقت و صلاحیت تاریخى‌اش را داشته باشد و آنقدر خوشایند باشد که پروسه انداختن جمهورى اسلامى را تحت آن پرچم انجام بدهند. این یک پروسه است. انقلاب سلبى است. رهبرى اثباتى است. ولى رهبرى اثباتى در یک جنبش سلبى. شما باید صلاحیت یک جنبش را برسمیت بشناسید و آن این است که میتواند بگیرد، خوب است بگیرد و میتواند نگهدارد. اگر این را در ناصیه یکى حرکت سیاسى – اجتماعى ببینند، مردم به عنوان رهبرى قبولش میکنند. و دیگر از آنجا به بعد چون “نه” را همراه این جریان گفته اند “آرى” را هم همراهش میگویند. یعنى اگر بگوئید ما جریانى هستیم که برابرى زن و مرد را آوردیم، مدلى که تو براى برابرى زن و مرد بعداً پیشنهاد میکنى بطور عادى برایشان قابل قبول است. رهبریش را آورده سر کار، میرود میایستد ببیند طرح چیست و میرود پیاده‌اش میکند. در نتیجه مدل اثباتى بحث از نظر تقویمى بر میگردد به بعد از “نه”، که هر کسى باید داشته باشد. ولى بحث انتخاب شدن یک حزب به رهبرى یک جنبش اجتماعى و قرار گرفتنش درصدر جنبش اجتماعى، این است که ثابت کند رهبر لایقى براى امیال توده هاست. رهبر لایقى براى پیاده کردن و به ثمر رساندن پروسه‌اى است که شروع شده است.

مستقل از برنامه ما، بدون تبلیغات ما، مردم و این نسل، جمهورى اسلامى را نمیخواهند، دنبال یک رهبرى در درون بافت سیاسى جامعه میگردند که لیاقت و صلاحیت سیاسى، معنوى، بینشى، سازمانى، برنامه‌اى آن را داشته باشد که این جنبش را به پیروزى برساند. این صلاحیت فقط یک سرى مدل براى پیاده کردن در جامعه نیست. این صلاحیت یعنى حضور. یعنى دسترسى مردم به این حزب. یعنى دیدن این حزب در جوانب مختلف جامعه. یعنى دیدنش به عنوان حزبى که میتواند اصولى تصمیم بگیرد و تصمیم عاقلانه بگیرد. و دیدنش به عنوان یک پدیده بزرگ. اینها ملزومات تبدیل شدن به رهبرى اجتماعى است. سیاست به اصطلاح مسابقه هوش یا ملکه زیبائى دختر شایسته نیست که ایشان دور کمرش اینقدر است، سوادش اینقدر است و آن تاج هم به قیافه‌اش میخورد پس این را انتخاب میکنیم. اینطور نیست. این انتخابى است بر مبناى اینکه طرف میتواند آن را به ثمر برساند یا نه. فکر میکنم اپورتونیستها وقتى امکان گرایى را وسط میآروند دقیقاً دارند از همین خاصیت استفاده میکنند. مردم میخواهند یکى یک کارى را صورت دهد.

اینها با این فرمول میآیند که کل آن که ممکن نیست باید جزئى باشد و ما میتوانیم جزئا ترتیبات اصلاحات را بدهیم. میتوانیم تفاوتى در زندگى شما ایجاد کنیم. مردم را با خودشان میبرند. اول با فرض اینکه کل‌اش ممکن نیست و بعد با این که من در دولتم، پارتى دارم، بالایم و میبینید از خود حکومتم و میتوانم اصلاح کنم، مردم را دنبال خودشان میکشند. این به خاطر همان واقعیت است که ما میخواهیم روى وجه دیگرش استوار شویم و آن این است که مردم میخواهند صلاحیت و لیاقت و توانائى رهبرى کردن جنبش‌شان را در یک جریانى ببینند. فقط با خواندن برنامه‌اش و دیدن روزنامه‌اش این به دست نمیآید. باید حضور و دسترسى عمیق سیاسى و عملى براى آن بخش از مردم در جامعه داشته باشد.

من پاسخم به این ترتیب به این بحث که آیا در این تحولات کمونیسم میتواند قدرت را بگیرد، یک آرى مشروط است. به شرط اینکه مجموعه وسیعى از شرایط تأمین شود و پیش شرطهائى فراهم شود، کمونیسم ایران یک شانس دارد که قدرت را بگیرد و به اصطلاح الگوى جامعه را تعیین کند و شکل بدهد. به نظر من میتواند قدرت را بگیرد و این ملزومات به نیروى آگاه حزب بستگى پیدا میکند. حزب کمونیست کارگرى که خیلى از ما عضوش هستیم براى همین تشکیل شده است و براى همین کار میکند. اگر اندیشه مارکسیستى یک کلمه بگذارد جلویت میگوید پراتیک کن! تو که میدانى باید بروى آنجا برو دیگر. به هر حال میرسى یا نمیرسى. کسى به خاطر اینکه ممکن است نرسد تا به حال از رفتن منصرف نشده است. در نتیجه این مسیر را باید طى کرد و به نظرم یکى از سرمایه هاى این پروسه حزب کمونیست کارگرى است. حزب کمونیست کارگرى یک پدیده‌اى است که در طول بیست سال با نقد سیاسى، با نقد تئوریکى، با گذشتن از مراحل عملى بسیار متنوع و پیچیده و گذرگاههاى خیلى دردناکى، تبدیل شده به یک جریانى که مشخصاتى که من گفتم را میتواند از خودش بروز بدهد. دفاع بدون قید و شرط از زن در یک جامعه اسلامى که حتى سازمان آزادیخواهش حاضر نیست به این راحتى حرفش را بزند، ساده نیست. صحبت کردن از لغو مالکیت خصوصى به عنوان هدف فورى جامعه ساده نیست. صحبت کردن از کسب قدرت آسان نیست. اینها بحثهائى است که شده است.

اگر کسى علاقمند باشد که به تاریخ اینکه چه باعث میشود که من اینجا این حرفها را بزنم، پى ببرد، باید برود کوهى از ادبیات را بخواند. از بحث “دولت در دوره هاى انقلابى” تا بحث “اسطوره بورژوازى ملى” تا بحثهاى سازماندهى کارگرى، تا بحث شوروى این حزب را. و همه اینها و همه مبارزاتی که در قلمروهاى مختلف سیاسى کرده است، رسیده به جایى که یک صف چندهزار نفرى آدم است. این صف به نظر میاید در خودش دارد این را میبیند که این نقش را بازى کند. به نظر من این بزرگترین سرمایه این پروسه است. وگرنه من اصلاً دورش را قلم میگرفتم. وقتى چپى که میخواهد بیاید سر کار وجود نداشته باشد، چپى که میتواند بیاید سرکار هم وجود ندارد. در نتیجه چپى که میخواهد بیاید سر کار، به نظرم از یک حداقل از ملزومات بر خوردار شده است، الان وجود دارد. یک کار هرکولى میبرد که آن دیگر بیرون از بحث امروز ماست. من فقط میخواستم بگویم این امکان وجود دارد و کمونیسم میتواند سر کار بیاید.

یکى دو نکته فرعى را اشاره کنم:

– مساله بقاء ما در قدرت و مسأله اقتصاد. به نظر من میتوانیم بعداً در فرصتهاى دیگر بحث کنیم ولى اگر فرض کنیم که بر علیه ما بمب کروز نمیاندازند و حاضرند با ما تجارت کنند و محاصره اقتصادى نمی‌کنند، حاضرند بگذارند ما از بازار تکنولوژى بخریم، حاضرند بگذارند ما جامعه و اقتصاد خودمان را سازمان بدهیم بدون این که توطئه نظامى علیه ما بکنند، اگر فرض کنیم که ثبات این حکومت زیر سؤال نیست، به نظر من سازماندهى یک جامعه مرفه‌تر با همین امکانات موجود فوراً ممکن است. فوراً ممکن است به دو دلیل:

یکى اینکه نیروى انسانى آزاد میشود؛ به نظرم آدمیزاد آزاد و خوشبخت در همان مقدار وقت سابق بهتر ایجاد و خلق و تولید میکند. ابتکار میزند، دل میدهد، تمرکز بخرج میدهد، دل میسوزاند. یعنى به نظر من رشد اقتصادى یک جامعه آزاد و خوشبخت، فوراً خوشبخت، جامعه‌اى که براى خودش احترام قائل است در درجه اول به خاطر آدمهایش است نه اینکه پول هست یا پول نیست. یک عده زیادى آدم میریزند مسکن میسازند، مدرسه را نو سازى میکنند، کارخانه‌ها را باز سازى میکنند، سازمانهاى جدید خلق میکنند، انرژى‌شان را میریزند و دل میدهند به کار، جامعه یک نیروى انسانى عظیم بدست میآورد که الان ندارد. یک عده آدم افسرده، ناراحت، محروم که میدانند دارند براى نیروى بیگانه کار میکنند و میخواهند هر چه زودتر خلاص شوند و کمتر کار کنند، میگویند به ما چه که چه بلائى سر این پروسه کار میآید. بخش اعظم مردم الان بیکار افتاده است. بیکارند و کار نیست بکنند. در صورتى که در آن جامعه، جامعه‌اى داریم که مینشینند و با هم نقشه میریزند که با هم یک چیزى را بسازند. ببینید نهایتاً به نظر من انسان زنده بزرگترین سرمایه سوسیالیسم است و این انسان اول از همه آزاد میشود.

دوم اینکه به نظر من حیف و میل و ریخت و پاش در این ممالک فوق العاده زیاد است. یعنى سرمایه‌اى که در کشور ایران صرف برقرارى اختناق و لفت و لیس طبقات حاکم میشود بى حد و حصر است. همان اولش به سادگى میتوانیم تضمین کنیم که یک چیزهائى مثل بهداشت، آموزش و پرورش، ترانسپورت، هنر، مسکن و غذا از حیطه بازار بیاید بیرون. هر کس مسکن دارد، هر کس غذا دارد، هر کس میتواند سوار قطار شود و هر جا که خواست پیاده شود، از او بلیط نمیگیرند. هر کس میتواند برود دانشگاه اسم بنویسد و هر کس میتواند برود دکتر تا معاینه‌اش بکنند. ایران این منابع را دارد که از همان فردا این نیازها را تأمین کند. اینطور نیست که آقا پول نداریم به همه بدهیم. پول نداریم براى اینکه نمیخواهیم داشته باشیم. براى اینکه این سیستم یک سیستم استثمارگر است. سیستمى که من پیشنهاد میکنم این است که ما بیائیم مایحتاج مردم را یکى پس از دیگرى از دست بازار آزاد بگیریم و بدهیم بیرون سیستم بازار. و بنا به تعریف به عنوان حق شهروندى حق هر کسى باشد. ترانسپورت را مثال میزنم، هیچ چیزى مانع از این نیست که شما قطار و اتوبوس را مجانى اعلام کنید. شما میخواهید دو هزار بیندازى آنجا، نینداز، بعداً از یک جاى دیگر میگیرم. چه لزومى دارد که دو هزار بندازى و سوار اتوبوس شوى. برو سوار شو و هر جا خواستى پیاده شو. سازمان دهى‌اش آسانتر است. کلى نیروى کار آزاد میشود. کلى پروسه سهل الوصول‌تر است. یک سرى قطار سر یک ساعت معین میروند و میآیند. برو سوار شو و یک جائى پیاده شو. آخر یکى دارد آن خرج را میدهد. من شاید مالیات از عده‌اى گرفتم و دادم. اینطور نیست که بعضى از مجانى کردن‌ها کار پیچیده‌اى است. الان شما فکر کنید خانواده کارگرى چند درصد معاشش را، چند درصد در آمد قدرت خریدش را، صرف مسکن، بهداشت، آموزش و پرورش، غذا و ترانسپورت میکند. ٨٠ درصد؟ ٨٠ درصد دستمزد دیگر مهم نیست. چون اینها را دارد و جامعه بخش زیادى از کار مزدى را از بین برده است. کارى که میکند فى‌الواقع براى آن ٨٠ درصد نیست. آنها را دارد و به خاطر آن تفاوت ٢٠ درصد است که به کارخانه آمده است. بعداً در یک پروسه حساب شده‌اى حتى آن ٢٠ درصد محصولات تفننى و لوکس جامعه را هم از حیطه سرمایه دارى بیرون میآورى و سازمان میدهى که از آن استفاده شود. پروسه تولید چه؟ مدیریت چه؟ و غیره، که به نظر من با توجه به تکنولوژى کامپیوترى امروز، با توجه به قدرت مبادله اطلاعات در جهان، براى همه اینها جوابهاى روشنى مى‌شود پیدا کرد. ولى اگر محاصره اقتصادى بشویم، بحثم دیگر این نیست. یعنى فکر نمیکنم کشورى که محاصره اقتصادى‌اش میکنند و به آن توپ میزنند، بتواند از فردا بیمه بیکارى به همه بدهد. در نتیجه کلید قضیه این است که کمونیسم پیروز، باید بتواند به یک همزیستى با جهان زمان خودش برسد. حداقل ده سال، که بار خودش را ببندد و بعد ببیند که حالا حرف حساب مردم چیست. کى داشته چه میگفته، کى داشته زور میگفته، و بگوید دیگر زور نگو من میتوانم از خودم دفاع کنم.

یک نکته دیگر تجربه شوروى است. آیا بعد از سقوط شوروى، مردم اصلاً به کمونیسم فرصت میدهند؟ قبول میکنند که کمونیسم مطرح است و بیایند دنبالش؟ من فکر میکنم این کار را ممکن است خیلى جاها نکنند. در اروپا نمیکنند. ولى در ایران میکنند. یعنى ارزیابى مشخصم این است که مردم ایران به خاطر سقوط بلوک شرق، کمونیسم گریز نشده اند. کمونیسم همانطور که گفتم میتواند از نظر مردم یک سازمان معتبر و مشروع باشد. فکر نمیکنم شما اگر بروید ایران به جز تعدادى استاد دانشگاه دوم خردادى کسى بیاید بگوید کمونیسم شکست خورد. میگویم برو پى کارت، توده اصلى مردم مشکلى با این کلمه ندارد. مشکلى با این افق ندارد. بخصوص که بستگى دارد که از کمونیسم چه میشنود. به یک معنى سقوط شوروى اجازه داده که کمونیسم ما را به روایت خودمان بشنوند. کى میرود مدل روسیه را بیاورد و جلوى ما بگذارد، کسى که رفته آن مطالعات را کرده است. مردم عادى میشنوند که کمونیستها آمدند و این حرفها را میزنند. در نتیجه یک درجه‌اى هم حتى این هم شفاف‌تر میشود.

به هر حال خلاصه کلام بحث من این است که تحولات ایران رو به سرنگونى جمهورى اسلامى دارد. دعوا بر سر جایگزینى‌اش جدى است. کمونیسم ایران، در برابر نیروهاى بازیگر اصلى، یک جنبش حاشیه‌اى و خردسال نیست. میتواند بازیگر اصلى این صحنه باشد. شانس دارد به قدرت برسد با این فرض که مجموعه‌اى از ملزومات که اینجا به طرق مختلف به آن اشاره کردم تأمین شود.