جنگ و انقلاب – و.ای.لنین

مقالات نشريات

جنگ و انقلاب – و.ای.لنین

سخنرانی ١۴ (٢٧) مه ١٩١٧
بتازگی در مطبوعات و جلسات عمومی آنقدر به مسأله جنگ و انقلاب پرداخته شده که احتمالا عده زیادی از شما، نه تنها با بسیاری از جنبه‌های مسأله آشنایید بلکه برایتان ملال‌آور هم شده است. من تاکنون یکبار هم فرصت سخن گفتن یا حتی شرکت در جلسات حزبی یا هر جلسه عمومی دیگری در این ناحیه را نداشته‌ام، و از اینرو، تن به این مخاطره میدهم که شاید تکرار مکررات کنم یا به آن جنبه‌های مسأله که بیشتر مورد توجه شما است به تفصیل تمام نپردازم.
به نظر من، مهمترین چیزی که معمولا در مسأله جنگ بر آن چشم میپوشند، موضوعی اساسی که توجه چندانی به آن نمیشود و بحثهای بسیار – و باید بگویم بیهوده، نومیدانه و بی اساس – در آن مورد جریان دارد، مسأله ویژگی طبقاتی جنگ است:

چه چیزی سبب جنگ شد، چه طبقاتی در آن شرکت دارند، و چه شرایط تاریخی و تاریخی- اقتصادی باعث شروع آن شد. تا آنجا که من توانسته‌ام شیوه برخورد به مسأله جنگ در جلسات عمومی و حزبی را پیگیری کنم، به این نتیجه رسیده‌ام که دلیل وجود این همه سوء تفاهم در مورد این موضوع، در اغلب موارد، آن است که هنگام پرداختن به مسأله جنگ، به زبانهایی کاملا متفاوت سخن میگوییم.

از دیدگاه مارکسیسم، یعنی از دید سوسیالیسم نوین علمی، موضوع اصلی در هر بحثی بوسیله سوسیالیستها در مورد چگونگی ارزیابی جنگ و چگونگی برخورد با آن، این است: جنگ به چه دلیلی انجام میشود، و کدام طبقات آن را بر صحنه آورده و هدایت میکنند. ما مارکسیستها از آن دسته افرادی نیستیم که مخالف قسم خورده همه جنگها هستند. ما میگوییم: هدف ما دست یافتن به نظام سوسیالیستی جامعه است که با محو تقسیم بشریت به طبقات، با امحاء هر گونه استثمار انسان به دست انسان و ملت بوسیله ملت، بناگزیر همانا احتمال بروز جنگ را از میان خواهد برد. اما در جنگ برای دستیابی به آن نظام سوسیالیستی جامعه، ما مجبور به رویارویی با شرایطی هستیم که طی آن، مبارزه طبقاتی در هر ملت مفروضی بتواند علیه جنگ میان ملتهای مختلف سر برآورد، جنگی که سرنوشت آن را همین مبارزه طبقاتی معلوم خواهد کرد. از اینرو، ما نمیتوانیم وقوع جنگهای انقلابی، یعنی جنگهای حاصل از مبارزه طبقاتی، جنگهایی را که از سوی طبقات انقلابی بر پا میشوند و جنگهایی را که دارای اهمیت انقلابی مستقیم و مبرم هستند، غیر محتمل بدانیم. وقتی به یاد بیاوریم که تاریخ انقلابهای اروپایی در قرن گذشته، مثلا در طی ١٢۵ تا ١٣۵ سال، جنگهایی اکثراً ارتجاعی را برای ما به ارمغان آورده است اما جنگهایی انقلابی مانند جنگ توده‌های انقلابی فرانسه علیه اروپای متحد سلطنت‌طلب، عقب‌مانده، فئودال و شِبه فئودال را نیز به ما عرضه کرده است، کمتر از پیش میتوانیم چنین جنگهایی را غیر محتمل بشماریم. امروزه در اروپای غربی، و بتازگی اینجا در روسیه نیز، هیچ چیزی بیش از ذکر نمونه جنگهای انقلابی، توده‌ها را فریب نمیدهد. جنگ داریم تا جنگ. ما باید بروشنی بدانیم که چه شرایط تاریخی‌ای سبب آغاز جنگ شده، کدام طبقات آن را بپا کرده‌اند، و به چه فرجامی میخواهند برسند. اگر اینها را ندانیم، همه حرفهایمان درباره جنگ، لزوماً سراسر بیهوده خواهد بود و بیش از آنکه موضوع را روشن کند، خشممان را دامن خواهد زد. به این دلیل حالا که شما جنگ و انقلاب را موضوع صحبت امروز قرار داده‌اید، این حق را به خود میدهم که بیشتر به این جنبه از موضوع بحثمان بپردازم.

ما همه این گفته کلاوزویتس Clausewitz[١]، یکی از مشهورترین نویسندگانی که در باب فلسفه و تاریخ جنگ مطلب نوشته است را میدانیم که میگوید: “جنگ، ادامه سیاست است با وسایلی دیگر”[٢]. این گفته نویسنده‌ای است که اندکی پس از دوره جنگهای ناپلئونی، تاریخ جنگها را بررسی کرد و درسهایی فلسفی از آن گرفت. این نویسنده، که حالا بی تردید هر شخص متفکری با نظرات بنیادیش آشنا است، حدود هشتاد سال پیش، این تصور عامیانه جنگ را زیر سؤال قرار داد که جنگ چیزی است جُدا از سیاست دولتها و طبقات درگیر و حمله ساده‌ای است که صلح را بر هم میزند و سپس در پی آن، صلحی که به این ترتیب مختل شده باز مستقر میشود تا اندازه‌ای که بتوان گفت: “جنگیدند، و بعد دست کشیدند!”. این دید که سراسر نتیجه نادانی است سالها پیش رد شده، و با هر تحلیل کم و بیش دقیقی از هر دوره تاریخی جنگها، باز رد میشود.

جنگ، ادامه سیاست است با وسایلی دیگر. همه جنگها از نظام‌های سیاسی زاینده‌شان جدایی ناپذیرند. سیاستی که دولتی مفروض، و طبقه‌ای مفروض در درون آن دولت، مدتها پیش از آغاز جنگ در پیش گرفته، بناگزیر بوسیله همان طبقه در خلال جنگ ادامه مییابد و تنها شکل عملی ساختنش تغییر میکند.

جنگ، ادامه سیاست است با وسایلی دیگر. هنگامی که شهری‌های انقلابی و دهقانان انقلابی فرانسوی، در اواخر قرن هجدهم، سلطنت را با وسایل انقلابی برانداختند و جمهوری دمکراتیک برقرار کردند – هنگامی که شر سلطنت، و همینطور زمینداران را به شیوه انقلابی از سر خود کم کردند – آن مشی طبقه انقلابی، پایه‌های بقیه اروپای خودکامه، تزاری، امپراتوری و شبه فئودالی را به لرزه واداشت. و ادامه اجتناب‌ناپذیر آن مشی طبقه پیروز انقلابی در فرانسه، جنگهایی بود که همه کشورهای سلطنت‌طلب اروپا، با ائتلاف معروف‌شان، طی جنگی ضد انقلابی علیه فرانسه انقلابی، در آن صف بستند. همانطور که مردم انقلابی فرانسه برای نخستین بار در داخل کشور، توان انقلابی را به میزانی نشان داد که قرنها بود سابقه نداشت، در جنگ اواخر قرن هجدهم نیز، با تغییر کل نظام استراتژی خود، کنار گذاشتن همه قوانین و سنتهای قدیمی جنگ، جایگزین ساختن ارتش نوین انقلابی مردم بجای نیروهای مسلح قدیمی و آفریدن روشهای نوین جنگ، خلاقیت انقلابی عظیم مشابهی را به نمایش گذاشت. بنظر من، این نمونه از آن جهت قابل توجه است که چیزهایی را به روشنی به ما نشان میدهد که حالا روزنامه‌نگاران بورژوا، وقتی پا انداز تعصبات عامیانه و نادانی توده‌های عقب‌مانده میشوند، فراموش میکنند. این توده‌ها ارتباط نزدیک اقتصادی و تاریخی میان انواع جنگ، و سیاست هر کشور را تا پیش از وقوع آن، و سیاست هر طبقه‌ای را که پیش از جنگ حکومت میکرده و به وسایل به اصطلاح “مسالمت‌آمیز” به فرجام خود رسیده است، نمیفهمند. میگوییم به اصطلاح، چرا که قهر وحشیانه لازم برای تضمین حکومت مسالمت‌آمیز بر مثلا مستعمرات را به سختی میتوان مسالمت‌آمیز خواند.

صلح بر اروپا حاکم بود، اما به این دلیل که سلطه ملل اروپایی بر صدها میلیون مردم مستعمرات، تنها با جنگهای پیوسته، پی در پی و پایان‌ناپذیری حفظ میشد که ما اروپایی‌ها اصولا آنها را جنگ نمیدانیم، زیرا اکثریت قریب به اتفاق آنها هیچ شباهتی به جنگ نداشتند، بلکه همانند کشتارهای وحشیانه و قتل عام مردم غیر مسلح بودند. موضوع این است که اگر بخواهیم بدانیم که جنگ کنونی برای چیست، باید ابتدا کل سیاستهای قدرتهای اروپایی را بررسی کنیم. نباید این یا آن نمونه، و این یا آن مورد خاص را در نظر بگیریم که ممکن است به آسانی از زمینه پدیده‌های اجتماعی بیرون کشیده شده باشد، و این ارزشی ندارد، زیرا نمونه خلاف آن را نیز میتوان به همان آسانی ذکر کرد. اگر میخواهیم بفهمیم که جنگ کنونی چگونه به شکلی استوار و اجتناب‌ناپذیر، از این نظام زاییده شد و رشد کرد باید کل سیاست تمامی نظام دولتهای اروپایی را در نظر بگیریم.

ما مدام شاهد تلاشهایی، بخصوص از جانب مطبوعات سرمایه‌داری – خواه سلطنت‌طلب یا جمهوریخواه – هستیم که میخواهند معنی تاریخی‌ای را به این جنگ اضافه کنند که فاقد آن است. مثلا در جمهوری فرانسه، شرکت فرانسه در این جنگ به عنوان ادامه و همتای جنگهای انقلاب کبیر فرانسه در ١٧٩٢، بیش از هر تمهید دیگری مورد استفاده قرار میگیرد. به منظور اغفال توده‌های فرانسوی، کارگران فرانسوی و کارگران همه کشورها، بیش از هر تمهید دیگری میکوشند “اصطلاحات” و برخی از شعارهای سالهای انقلاب را به دوره ما اطلاق کنند و یا سخنانی از این قبیل را مطرح کنند که حالا هم فرانسه جمهوریخواه در برابر سلطنت‌طلبان از آزادیش دفاع میکند. واقعیت “ناچیزی” که نادیده گرفته میشود این است که در ١٧٩٢، جنگ به وسیله طبقه‌ای انقلابی در فرانسه به پا شده بود که دست به انقلاب بی نظیری زده بود و برای نابودی نهایی سلطنت فرانسه و قیام علیه اروپای متحد سلطنت‌طلب، با هدف منحصر به فرد و واحد انجام مبارزه انقلابیش، قهرمانی‌های بی سابقه‌ای از خود نشان داده بود.

جنگ در فرانسه، ادامه سیاست طبقه‌ای انقلابی بود که انقلاب کرده بود، به جمهوری دست یافته بود، با قدرتی بی سابقه به حساب سرمایه‌دارها و زمیندارها رسیده بود و در ادامه آن سیاست، به جنگی انقلابی علیه اروپای متحد سلطنت‌طلب پرداخته بود.

آنچه ما در حال حاضر در برابر داریم، عمدتاً دو اتحاد، و دو گروه از قدرتهای سرمایه‌داری است. ما همه بزرگترین قدرتهای سرمایه‌داری دنیا – بریتانیا، فرانسه، آمریکا و آلمان – را در برابر داریم که دهها سال است سیاست رقابت بی پایان اقتصادی را سرسختانه در پیش گرفته‌اند که هدفش دست یافتن به تفوق جهانی، منکوب کردن کشورهای کوچک و سه برابر و ده برابر کردن منافع حاصل از سرمایه بانکی است که تمام دنیا را در دام نفوذ خود گرفتار کرده است. سیاست‌های بریتانیا و آلمان در پی این چیزها است. من بر این نکته تأکید میکنم. هر چه بیشتر بر این نکته تأکید شود باز هم کم است، زیرا اگر این را فراموش کنیم، هرگز نخواهیم فهمید این جنگ برای چیست، و در نتیجه، به آسانی بازیچه هر مبلغ بورژوایی میشویم که میکوشد عباراتی دروغین را به ما قالب کند.

سیاستهای واقعی دو گروه غولهای سرمایه‌داری – بریتانیا و آلمان، که به اتفاق متحدان خود، علیه یکدیگر وارد میدان شده‌اند – یعنی سیاستهایی را که از دهها سال پیش از جنگ در پیش گرفته بودند باید مورد مطالعه قرار داد و کل آنها را درک کرد. اگر این کار را نکنیم، نه تنها یک ضرورت اساسی سوسیالیسم علمی و بطور کلی تمامی علم الاجتماع را نادیده گرفته‌ایم، بلکه قادر به درک هیچ چیزی در مورد جنگ کنونی هم نخواهیم بود. در این صورت، به جای میلیوکوف[٣] خائن نشسته‌ایم که دارد شووینیسم و نفرت ملی از ملت دیگر را با روشهایی تبلیغ میکند که همه جا بدون استثناء پیاده میشوند – روشهایی که کلاوزویتس حدود هشتاد سال پیش، وقتی درباره‌شان مینوشت، همین دیدگاهی را به استهزاء گرفت که امروز برخی به آن معتقدند، یعنی اینکه ملتها در صلح زندگی میکردند و بعد ناگهان جنگ شروع شد. انگار که واقعاً همینطور هم بوده است! چطور میتوان علل جنگی را، بدون توجه به روابط آن در قبال سیاست پیش از جنگ فلان دولت، فلان نظام حکومتی و فلان طبقات توضیح داد؟ تکرار میکنم: این نکته‌ای اساسی است که همیشه آن را نادیده میگیرند. نفهمیدن آن، نه دهم تمامی بحثهای مربوط به جنگ را به مشاجره صِرف و لفاظی‌های بیهوده بدل میکند. ما میگوییم: اگر سیاستهای هر دو گروه متخاصم را طی چندین دهه اخیر مطالعه نکرده‌اید – تا از عوامل تصادفی و نقل نمونه‌های نادر پرهیز کنید – و اگر نشان نداده‌اید که این جنگ چه روابطی با سیاستهای پیش از جنگ دارد، پس نمیفهمید که این جنگ برای چیست.

این سیاستها یک چیز را به ما نشان میدهند: رقابت مداوم اقتصادی میان دو غول بزرگ اقتصاد سرمایه‌داری. در یک سو بریتانیا را داریم، کشوری که بخش اعظم کره زمین را در اختیار دارد، کشوری که از نظر ثروت، مقام اول را کسب کرده و این ثروت را نه به وسیله کار کارگران خود، بلکه بیشتر از طریق استثمار مستعمرات بی شمار و بوسیله قدرت وسیع بانکهایش گرد آورده است. این قدرت در رأس همه بانک‌های دیگر است که به صورت گروه کوچک بی اهمیتی از چهار یا پنج بانک عمده به وجود آمده که میلیاردها روبل سرمایه اندوخته‌اند و این پولها را به صورتی بکار میاندازند که بی اغراق میتوان گفت امروز هیچ تکه زمینی در دنیا وجود ندارد که سرمایه انگلیسی آن را با هزار و یک رشته به دام نیانداخته باشد. این سرمایه در آغاز قرن حاضر، که فعالیتهایش در ورای مرزهای کشورها گسترش یافت و گروهی از بانک‌های بزرگ را به وجود آورد که ثروت هنگفتی در دست داشتند، افزایش یافت. و سرمایه‌ای شد که با ایجاد این گروه کوچک بانکی، تمام دنیا را در دام میلیاردهای خود اسیر کرده است. مختصر و مفید، این است سیاست اقتصادی بریتانیا و سیاست اقتصادی فرانسه که حتی نویسندگان فرانسوی، که بعضی شان همکاران اومانیته [۴] – روزنامه‌ای که حالا در کنترل سوسیالیست‌های سابق (و در واقع مردی چون لیسیس، نویسنده مشهور امور مالی است) هستند، سالها پیش از جنگ اظهار داشتند: “فرانسه یک امپراتوری مالی است، فرانسه یک اولیگارشی مالی است؛ فرانسه نزولخوار دنیا است”.

در سوی دیگر، و در جهت مقابل این گروه اساساً انگلیسی – فرانسوی، گروه دیگری از سرمایه‌داران را داریم که حتی حریص‌تر، درنده‌تر و غارتگرتر است، گروهی که هنگامی بر سر میز ضیافت سرمایه‌داران رسید که همه صندلی‌ها اشغال شده بود، اما این یکی، روش‌های جدیدی را برای گسترش تولید سرمایه‌داری، تکنیک‌های پیشرفته و تشکیلات برتری را در مبارزه آنها وارد کرد، که سرمایه‌داری کهن، سرمایه‌داری عصر رقابت آزاد را به سرمایه‌داری تراستها، سندیکاها و کارتل‌های بزرگ تبدیل کرد. این گروه، آغاز تولید سرمایه‌داری دولتی را مطرح کرد که قدرت عظیم سرمایه‌داری و قدرت عظیم دولت را در یک مکانیسم واحد آمیخت و دهها میلیون مردم را وارد تشکیلات واحد سرمایه‌داری دولتی کرد. این است تاریخ اقتصادی، و این است تاریخ دیپلماتیک با عمر چند ده سال، که هیچ کس نمیتواند بر آن چشم بپوشد. این تنها و تنها علامت راهنما برای حل مسأله جنگ به صورتی شایسته است؛ شما را به این نتیجه میرساند که جنگ کنونی هم حاصل سیاست‌های طبقاتی است که در آن درگیر شده اند، و حاصل سیاست‌های دو غول برتری است که مدتها پیش از جنگ، تمام دنیا و همه کشورها را در دام استثمار مالی گرفتار کرده‌اند و کره زمین را از نظر اقتصادی میان خود تقسیم کرده‌اند. آنها باید که با هم برخورد میکردند، زیرا تقسیم مجدد این برتری، از دیدگاه سرمایه‌داری، اجتناب‌ناپذیر شده بود.

تقسیم سابق بر پایه این واقعیت بود که بریتانیا، طی چند قرن، رقبای پیشین خود را از میان برده بود. یکی از رقبای پیشین، هلند بود که بر تمام دنیا فرمان میراند. دیگری فرانسه بود که حدود صد سال بخاطر دست یافتن به برتری، جنگیده بود. بریتانیا پس از یک رشته جنگ‌های طولانی، به لطف قدرت اقتصادی و سرمایه بازرگانیش، توانسته بود سلطه بی چون و چرای خود را بر سراسر دنیا مستقر سازد. در ١٨٧١، غارتگر جدیدی نمایان شد؛ قدرت سرمایه‌داری جدیدی به پا خاست و با گامهای بسیار سریعتر از بریتانیا توسعه یافت. این نکته‌ای اساسی است. هیچ کتابی درباره تاریخ اقتصادی نخواهید یافت که این واقعیت مسلم – واقعیت توسعه سریعتر آلمان – را انکار کرده باشد. این توسعه سریع سرمایه‌داری در آلمان، توسعه غارتگر جوان نیرومندی بود که وارد کنسرت قدرتهای اروپایی شد و گفت: “شما هلند را نابود کردید، فرانسه را شکست دادید، نصف دنیا را تصرف کرده‌اید، حالا دیگر لطف فرموده به ما اجازه بدهید سهم منصفانه‌مان را برداشت کنیم”. “سهم منصفانه” یعنی چه؟ و در دنیای سرمایه‌داری، دنیای بانکها، چه تعریفی دارد؟ در دنیای بانکها قدرت یعنی تعداد بانکها، یعنی همان تعریفی که یک بلندگوی میلیاردرهای آمریکایی، با صراحت خاص آمریکایی و بد گمانی خاص آمریکایی به دست داد: “جنگ اروپا برای سلطه بر دنیا به پا شده است. برای سلطه بر دنیا، دو چیز لازم است: دلار و بانک. ما دلارش را داریم، بانکهایش را هم خواهیم ساخت و بر دنیا مسلط خواهیم شد”. این اظهار نظر یک روزنامه مهم میلیاردرهای آمریکایی بود. باید بگویم که این اظهار نظر بدبینانه یک میلیاردر پر سر و صدای آمریکایی، هزار بار بیشتر حقیقت دارد تا هزاران مقاله دروغگویان بورژوایی که سعی دارند به مردم بقبولانند که این جنگ برای منافع ملی و مسائل ملی و این گونه یاوه‌های مشعشع کاملا آشکار به پا شده است؛ دروغهایی که تاریخ را کاملا منکر میشوند و نمونه منحصر به فردی چون مورد آلمان درنده‌خو را مثال میزنند که به بلژیک حمله کرد. این مورد، بی تردید موردی واقعی است. این گروه از غارتگران با وحشیگری حیوان‌صفتانه‌ای به بلژیک حمله کرد[۵]، اما همان کاری را کرد که گروه دیگر، روز پیش از آن، و با وسایلی دیگر انجام داده و امروز هم با کشورهای دیگر همان میکند.

هنگامی که درباره انضمام [خاک سایر کشورها] صحبت میکنیم – و این در رابطه با مسأله‌ای است که من میکوشم اجمالا به عنوان تاریخ روابط اقتصادی و دیپلماتیکی که به جنگ کنونی ختم شد برای شما تشریح کنم – هنگامی که درباره “انضمام” صحبت میکنیم، یادمان میرود که معمولا جنگ به همین دلیل بر پا میشود؛ بخاطر قطعه قطعه کردن مناطق فتح شده، یا عامیانه‌تر بگوییم، برای تقسیم غنایمی که دو دسته دزد به تاراج برده‌اند. هنگامی که درباره “انضمام” صحبت میکنیم، همیشه با روشهایی مواجه میشویم که، به اصطلاح علمی، در مقابل انتقاد تاب نمیآورند، و همانند روشهای ژورنالیسم عامیانه، حیله و فریب تعمدی هستند. اگر از یک شووینیست یا سوسیال شووینیست روس بپرسید “انضمام به آلمان” یعنی چه، خواهید دید که او موضوع را به درستی برایتان توضیح خواهد داد، زیرا کاملا آن را میفهمد. اما هرگز درباره سؤال شما در مورد یک تعریف کلی از “انضمام”، که برای همه – آلمان، بریتانیا و روسیه – مناسب باشد، پاسخی نخواهد داد. هرگز این کار را نخواهد کرد! و هنگامی که رچ[۶] (برای اینکه نمونه‌ای زنده داده باشیم) پراودا[٧] را به استهزاء گرفت و گفت: “این پراودیست‌ها قضیه کورلند[٨] را نمونه‌ای از «انضمام» میدانند! چگونه میتوان با اینگونه افراد صحبت کرد؟” و ما جواب دادیم: “لطفاً «انضمام» را طوری تعریف کنید که هم به آلمان بخورد و هم به بریتانیا و روسیه، و ما اضافه میکنیم که یا شما تجاهل میکنید یا اینکه ما بلافاصله افشایتان خواهیم کرد”. رچ سکوت اختیار کرد. ما ادعا میکنیم که هیچ روزنامه‌ای، خواه مال شووینیست‌ها بطور کلی – که بسادگی میگویند باید از میهن دفاع کرد – و خواه مال سوسیال شووینیست‌ها، تاکنون تعریفی از انضمام به دست نداده است که هم مناسب روسیه باشد و هم درخور آلمان، و در مورد هر دو قابل اطلاق باشد. به این دلیل نمیتوانند این کار را بکنند که این جنگ، ادامه سیاست “انضمام” است، یعنی همانا سیاست فتح و تسخیر، سیاست دزدی کاپیتالیستی از سوی هر دو گروه درگیر در جنگ. این هم که کدامیک از این دو دزد قبل از دیگری چاقو را کشیده، اهمیت چندانی برای ما ندارد. سابقه هزینه‌های دریایی و نظامی این دو گروه را طی چند دهه در نظر بگیرید؛ تاریخ جنگهای کوچکی را در نظر بگیرید که آنها پیش از این جنگ بزرگ به پا کرده‌اند؛ “کوچک” از این جهت که اروپایی‌های اندکی در آن جنگها کشته شدند، در حالی که صدها هزار نفر از ملتهای تحت سلطه آنها به خاک افتادند؛ ملتهایی که از دید آنها، اصلا ملت به حساب نمیآمدند (چطور میشد آسیایی‌ها و آفریقایی‌ها را ملت شمرد!)؛ جنگهایی که علیه این ملتها به پا شد، جنگهایی علیه مردم غیر مسلحی بود که بسادگی به مسلسل بسته شدند. آیا میتوان آنها را جنگ شمرد؟ راستش را بخواهید، آنها اصلا جنگ نبودند، و میتوانید فراموش شان کنید. این روش آنها برای فریب آشکار توده‌ها است.

جنگ کنونی، ادامه سیاست تسخیر، به گلوله بستن ملتها، خصومت‌های باور نکردنی آلمانی‌ها و بریتانیایی‌ها در آفریقا، و بریتانیایی‌ها و روسها در ایران است؛ اما مشکل بتوان گفت کدامیک بیشتر جنایت کرده است. به همین دلیل بود که سرمایه‌داران آلمانی به چشم دشمن به آنها مینگریستند. میگفتند آه، شما به این دلیل قدرتمندید که ثروتمند هستید؟ اما ما قدرتمندتریم، به این دلیل هم، همان حق “مقدس” غارت را داریم. تاریخ سرمایه مالی بریتانیا و آلمان در مدت چند دهه پیش از جنگ، چنین است. تاریخ روابط روس و آلمان، روس و بریتانیا، و آلمان و بریتانیا چنین است. و این کلید راهنمای فهمیدن علت جنگ است. به این دلیل است که داستانی که این روزها در مورد دلیل جنگ سر زبانهاست، فریب محض است. آنها با از یاد بردن تاریخ سرمایه مالی، و تاریخ چگونگی به پا کردن این جنگ بخاطر تقسیم مجدد، جریان را به این شکل مطرح میکنند: دو ملت در صلح و صفا میزیستند، بعد ناگهان یکی به دیگری حمله کرده و آن دیگری هم جواب حمله را داد. تمامی علم و تمامی بانکها فراموش شده‌اند، و به مردم میگویند اسلحه بردارید، و دهقانان هم که چیزی از سیاست نمیدانند، اسلحه بر میدارند. تنها کاری که از دستشان بر میآید این است که جواب حمله را بدهند! تنها منطقی که از پی این نوع استدلال میآید، تعطیل کردن روزنامه‌ها، سوزاندن کتابها و منع هر گونه سخنی پیرامون “انضمام” در مطبوعات است. به این ترتیب، چنین برداشتی از “انضمام”، توجیه‌پذیر خواهد بود. آنها نمیتوانند حقیقت قضیه انضمام را بگویند، زیرا تمامی تاریخ روسیه، بریتانیا و آلمان، جنگ مداوم و بیرحمانه و خونین بر سر “انضمام” بوده است. لیبرالها در ایران و آفریقا، جنگهای سبعانه به پا کردند، و مخالفان سیاسی را در هند شلاق زدند زیرا آنها جرأت طرح خواسته‌هایی را کرده بودند که اینجا در روسیه بخاطرشان جنگ به پا شده بود. سربازان استعماری فرانسه هم خلقها را تحت ستم گرفتند. و این، همانا، “ماقبل تاریخ” است؛ تاریخ واقعی چپاولی بی سابقه! سیاست این طبقات چنین است، و جنگ کنونی ادامه آن است. به این دلیل است که در مورد مسأله “انضمام”، نمیتوانند جوابی را بدهند که ما میدهیم؛ وقتی که میگوییم هر ملتی که نه بنا بر انتخاب داوطلبانه اکثریت خود بلکه بر مبنای تصمیم شاه یا دولتی، به ملتی دیگر بپیوندد، ملتی است که به انضمام درآمده است. محکوم کردن “انضمام” به این معنی است که برای هر ملتی، حق تشکیل کشور جداگانه یا زندگی در اتحاد با هر آنکه خود برگزیند را قائل شویم. چنین جوابی، برای هر کارگری که آگاهی طبقاتی داشته باشد کاملا روشن است.

در هر قطعنامه‌ای، که دهها تایش تصویب شده، و حتی در روزنامه‌ای چون زملیا ای وُلیا[٩] به چاپ رسیده، جواب آنها را که با لحنی فلاکت‌بار ابراز شده است خواهید یافت: ما جنگ را به دلیل برتری بر سایر ملتها نمیخواهیم، ما برای آزادیمان میجنگیم. این همان حرفی است که همه کارگران و دهقانان میگویند؛ آنها نظر زحمتکشان و تصور آنها از جنگ را به این شیوه بیان میکنند. آنها تلویحاً میگویند که اگر جنگ به سود زحمتکشان و علیه استثمارگران بود، موافق آن میبودند. ما هم همینطور، و هیچ حزب انقلابی نیست که مخالف این حرف باشد. جایی که این پیشنهاد کنندگان قطعنامه‌های بیشمار به خطا میروند، آنجا است که معتقدند خود در جنگ شرکت دارند. ما سربازان، ما کارگران، و ما دهقانان در راه آزادیمان میجنگیم. من هرگز سؤالی را که یکی از آنها پس از جلسه‌ای از من پرسید فراموش نخواهم کرد. او گفت: “چرا تو همیشه علیه سرمایه‌داران حرف میزنی؟ من که سرمایه‌دار نیستم، درست است؟ ما کارگریم، داریم از آزادیمان دفاع میکنیم”. اما تو اشتباه میکنی. تو میجنگی، چون مطیع دولت سرمایه‌داری‌ات هستی؛ دولتها هستند که این جنگ را ادامه میدهند و نه مردم. از اینکه ببینیم کارگر یا دهقانی، سیاست خود را نمیداند، بخت یا بد اقبالی وارد شدن به اسرار دیپلماسی یا تصویر این غارت مالی را نداشته است (مثلا ستمی که به وسیله روسیه و بریتانیا بر ایران رفته است) تعجب نمیکنم – تعجب نمیکنم اگر این تاریخ را فراموش کرده باشد و ساده‌لوحانه بگوید: وقتی من میجنگم، قضیه به سرمایه‌دارها چه ربطی دارد! او رابطه میان جنگ و دولت را نمیفهمد؛ نمیفهمد که جنگ را دولت به پا میکند، و او وسیله‌ای است در دست آن دولت. او میتواند خود را جزئی از مردم انقلابی بداند و قطعنامه‌های فصیح صادر کند، این موضوع برای روسها خیلی معنی دارد، چون همین تازگی‌ها بر سرشان آمده است. به تازگی دولت موقت اعلامیه‌ای “انقلابی” صادر کرده است. این اعلامیه به درد ما نمیخورد. ملتهای دیگر، که در هنر کاپیتالیستی فریب دادن توده‌ها به وسیله نوشتن بیانیه‌های “انقلابی” بیش از ما تجربه دارند، مدتها است که همه رکوردهای دنیا را در این زمینه شکسته‌اند. اگر تاریخ پارلمانی جمهوری فرانسه را از وقتی که به حامی تزاریسم مبدل شد مرور کنید، طی چند دهۀ این تاریخ، دهها نمونه خواهید یافت که بیانیه‌هایی پر از فصیح‌ترین جمله‌ها و عبارتها، در خدمت نقاب گذاشتن بر سیاست ظالمانه‌ترین چپاول استعماری و مالی بودند. تمامی تاریخ جمهوری سوم فرانسه[١٠]، تاریخ این چپاولها است. سرمنشأ جنگ کنونی، این است. جنگ کنونی، ناشی از بدجنسی سرمایه‌داران یا سیاست غلط فلان پادشاه نیست. چنین فکری به کلی خطا است. خیر، این جنگ، حاصل نظام فوق سرمایه‌داری و به ویژه سرمایه بانکی است که در سه – چهار بانک برلین و پنج – شش بانک لندن جمع شده؛ بانکهایی که بر تمام دنیا حاکمند، ذخایر دنیا را ضبط کرده‌اند، سیاست مالی‌شان را به زور اسلحه تقویت میکنند، و سرانجام در نبرد مسلحانه وحشیانه‌ای برخورد مییابند، چرا که در فتوحاتشان به آخر رسیده‌اند. یکی از دو طرف باید از مستعمراتش چشم بپوشد. چنین مسائلی در این دنیای سرمایه‌داران، داوطلبانه حل نمیشوند. این موضوع را فقط از راه جنگ میتوان حل کرد. به این دلیل است که ملامت کردن این یا آن راهزن تاجدار، معنی ندارد. آنها، این راهزنان تاجدار، همه سر و ته یک کرباسند. به همین دلیل است که سرزنش کردن سرمایه‌داران این یا آن کشور هم همانقدر بی معنی است. آنها را فقط به سبب ارائه چنین نظامی میتوان سرزنش کرد. اما این کار تماماً مطابق قانونی انجام شده که با تمام نیروهای یک کشور متمدن حراست میشود. “من کاملا حق دارم، من سهام خریده‌ام. تمام دادگاهها، پلیس، کل ارتش و همه ناویان دنیا دارند از حق مقدس من بر این سهام پاسداری میکنند. برای علَم شدن بانکهایی که صدها میلیون روبل در اختیار دارند، یا برای اینکه تورهای چپاول‌شان را بر سر تمام دنیا انداخته‌اند، یا به این دلیل که در نبرد مهلک گرفتار شده‌اند، چه کسی را باید سرزنش کرد؟ اگر راست میگویید مقصر را پیدا کنید! گناه از نیم قرن توسعه سرمایه‌داری است، و تنها راه نجات از آن، سرنگون کردن حکومت سرمایه‌داران به وسیله انقلاب کارگری است. این پاسخی است که حزب ما از تحلیل جنگ بدان دست یافته است، و به این دلیل است که ما میگوییم: همین مسأله ساده انضمام‌ها را چنان بغرنج و پیچیده جلوه داده‌اند، و سخنگویان احزاب بورژوایی آنقدر دروغ سرِ هم کرده‌اند که میتوانند نتیجه بگیرند که کورلند ضمیمه روسیه نشده است. آنها، همان سه راهزن تاجدار، کورلند و لهستان را میان خود تقسیم کرده‌اند. آنها یکصد سال است که با تکه پاره کردن گوشت تن مردم، مشغول این کارند. و راهزن روس، بیشترین سهم را برد، زیرا در آن موقع، بیش از دیگران قدرت داشت. و حالا که درنده جوان، آلمان، که آن موقع سهم اندکی از گوشت شکار را میبرد، بزرگ شده و قدرت کاپیتالیستی نیرومندی شده است، طالب تقسیم مجدد است. او میگوید: میخواهید اوضاع به روال سابق بماند؟ فکر میکنید شما قوی‌ترید؟ پس بیایید زورآزمایی کنیم!

این است ماهیت جنگ. البته هماورد جویی “بیایید زور آزمایی کنیم” صرفاً بیانگر مشی ده ساله چپاول، مشی بانک‌های بزرگ است. به این دلیل است که کسی جز ما نمیتواند حقیقت قضیه “انضمام” را بر زبان بیاورد، حقیقت ساده‌ای که هر کارگر و دهقانی میتواند آن را بفهمد. به این دلیل است که مسأله معاهده‌ها، این مسأله به این سادگی، عمداً و بیشرمانه به وسیله تمام مطبوعات، به ابهام آلوده میشود. شما میگویید که ما یک دولت انقلابی داریم، که وزیرانی در این دولت شرکت دارند که تقریباً سوسیالیست- نارودنیک و منشویک هستند. اما وقتی که آنها درباره صلح بدون “انضمام” نظر میدهند، به شرطی که این عبارت تعریف نشود (زیرا به معنی تصرف ضمائم آلمان و حفظ خودمان است)، ما میگوییم: شما و اظهارات و اعلامیه‌هایتان تا چه حد “انقلابی” هستید که به جنگی فاتحانه دست نمیزنید، و در عین حال به ارتش دستور حمله میدهید؟ نمیدانید که ما معاهده‌هایی داریم، که این معاهده‌ها به وسیله نیکلای[١١] خونخوار، به غارتگرانه‌ترین شیوه ممکن، حاصل آمده‌اند؟ شما این را نمیدانید؟ اگر کارگران و دهقانان ندانند، عذرشان پذیرفتنی است. آنها نه چپاول کرده‌اند و نه کتابهای روشنگر میخوانند. اما وقتی کادتهای[١٢] تحصیل کرده این گونه یاوه‌ها را موعظه میکنند، خوب میدانند که این معاهده‌ها چه هستند. گرچه معاهده‌ها “سری” هستند، ولی همه مطبوعات دیپلماتیک همه کشورها درباره‌شان سخن میگویند: “تنگه‌ها[١٣] مال شما، ارمنستان[١۴] مال شما، گلیسی[١۵] مال شما، آلزاس و لورن[١۶] مال شما، تریست[١٧] مال شما، و زیر و رو کردن ایران برعهده ما”. و سرمایه‌دار آلمانی میگوید: “مستعمرات مرا به اضافه مداخلش به من برگردانید، در غیر این صورت من مصر را تسخیر و کشورهای اروپایی را سرکوب میکنم”. سهم بدون مداخل و منافع، به دردی نمیخورد. به این دلیل است که مسأله معاهده‌ها، که خود مسأله روشن و ساده‌ای است، چنین دروغ‌های خشم انگیز بیشرمانه‌ای مانند آنچه حالا از صفحات همین روزنامه‌های کاپیتالیستی فرو میریزد را به نحوی سیل‌آسا بوجود آورده است.

شماره امروز دی‌ین[١٨] را مثال میزنم: وادووازوف[١٩]، مردی که مطلقاً از بلشویسم مبرا است اما دمکرات صادقی است، در این روزنامه میگوید: من مخالف معاهده‌های سری هستم؛ بگذارید این را در مورد معاهده با رومانی بگویم. یک معاهده سری با رومانی وجود دارد که میگوید اگر رومانی در کنار متفقین[٢٠] بجنگد، سلطه بر تعدادی از مردمان بیگانه را به دست خواهد آورد. معاهده‌هایی که سایر متفقین دارند، همه از این قبیل‌اند. اگر این معاهده‌ها را نداشتند، سرکوبی ملتها را شروع نمیکردند. برای اینکه بدانید این معاهده‌ها چه محتوایی دارند، لازم نیست روزنامه‌های خاصی را ورق بزنید. کافی است نکته‌های اساسی تاریخ اقتصادی و دیپلماتیک را بخاطر آورید. دهها سال است که اتریش در پی تسخیر کشورهای بالکان بوده است. و اگر آنها با هم برخورد پیدا کرده‌اند به این دلیل است که راه دیگری در پیش نداشتند. به این دلیل است که وقتی توده‌ها خواهان انتشار این معاهده‌ها میشوند، و این خواسته‌ای است که روز به روز بیشتر بر آن پای میفشارند، وزیر سابق، میلیوکوف، و وزیر فعلی، ترشچنکو[٢١] (اولی در دولتی بدون وزرای سوسیالیست، و دومی در دولتی با تعدادی وزرای نیمچه سوسیالیست) اعلام میکنند که انتشار معاهده‌ها به معنی قطع رابطه با متفقین خواهد بود.

معلوم است، شما نمیتوانید معاهده‌ها را منتشر کنید چون همه‌تان عضو یک دسته از دزدها هستید. ما با میلیوکوف و ترشچنکو موافقیم که نمیتوان معاهده‌ها را منتشر کرد. از این نکته دو نتیجه گوناگون میتوان گرفت. اگر با میلیوکوف و ترشچنکو موافقت کنیم که نمیتوان معاهده‌ها را منتشر کرد، تکلیف چیست؟ اگر نمیتوان معاهده‌ها را منتشر کرد، پس باید در ادامه جنگ به وزرای سرمایه‌دار کمک کرد. نتیجه دیگر این است: حالا که سرمایه‌داران نمیتوانند معاهده‌ها را خود منتشر کنند، پس باید سرمایه‌داران سرنگون شوند. تصمیم‌گیری در این مورد را که کدامیک از این دو نتیجه به نظرتان درست است، به عهده خودتان میگذارم اما یقین کنید که پیامدها را نیز در نظر گرفته‌اید. اگر ما هم به همان شیوه وزیران نارودنیک و منشویک استدلال کنیم، به این نتیجه میرسیم: حالا که دولت میگوید نمیتوان معاهده‌ها را منتشر کرد، پس ما باید بیانیه تازه‌ای صادر کنیم. باید بیانیه تازه‌ای بنویسیم و حمله را آغاز کنیم. برای چه؟ برای کدام هدف‌ها؟ چه کسی این هدف ها را عملی خواهد کرد؟ سربازان را برای انجام مفاد معاهده‌های غارتگرانه با رومانی و فرانسه فرا میخوانند. مقاله وادووازوف را به جبهه بفرستید و بعد گلایه کنید که این کار، کار بلشویکها است؛ بلشویکها باید این بازی “معاهده با رومانی” را اختراع کرده باشند. در این صورت، شما نه تنها زندگی را بر پراودا حرام خواهید کرد، بلکه حتی وادووازوف را برای اینکه تاریخ خوانده است از میدان بدر خواهید کرد؛ کتابهای میلیوکوف – این کتابهای شدیداً خطرناک – را به آتش خواهید سپرد. هر کدام از کتابهای رهبر حزب “آزادی خلق”[٢٢]، این وزیر سابق امور خارجه را که میخواهید باز کنید. همه‌شان کتابهای خوبی هستند. اما چه میگویند؟ میگویند روسیه “حقی” بر تنگه‌ها، بر ارمنستان، بر گالیسی و بر پروس شرقی دارد. او همه این مناطق را تکه تکه کرده و حتی نقشه‌ای هم به آن میافزاید. نه تنها بلشویکها و وادووازوف را برای نوشتن اینگونه مقاله‌های انقلابی باید به سیبری فرستاد، بلکه کتابهای میلیوکوف را هم باید به آتش کشید، چون اگر نقل قولهای ساده‌ای از این کتابها را امروز جمع کنید و به جبهه بفرستید، هیچ جزوه فتنه انگیزی مثل اینها فتنه برنخواهد انگیخت.

حالا، بنا بر طرح مختصری که از این بحث برای خود ترسیم کرده‌ام، نظری هم به مسأله “دفاع انقلابی” میاندازم. فکر میکنم، پس از آنچه که افتخار عرضه گزارشش را به شما داشتم، حالا این اجازه را داشته باشم که فقط به اجمال به این مسأله بپردازم.

منظور ما از “دفاع انقلابی”، توجیه جنگ به این بهانه است که، هر چه باشد، ما انقلاب کرده‌ایم، هر چه باشد ما مردمی انقلابی هستیم، دمکراسی انقلابی داریم. اما جواب ما چیست؟ ما چه انقلابی کردیم؟ ما نیکلای را سرنگون کردیم. این انقلاب، در مقایسه با انقلابی که تمام طبقه زمیندار و سرمایه‌دار را سرنگون سازد، چندان دشوار نبود. انقلاب چه کسی را به قدرت رساند؟ زمینداران و سرمایه‌داران – همان طبقاتی که مدتها است در اروپا بر سر قدرت‌اند. اینگونه انقلابها یکصد سال پیش در آنجا رخ دادند. ترشچنکوها، میلیوکف‌ها و کانووالوف‌ها[٢٣] مدتها در آنجا بر سر قدرت بوده‌اند، و ذره‌ای هم اهمیت ندارد که حق سفره‌ای برای پرداختن به تزارهایشان منظور میکنند یا بدون این تجملات حکومت میکنند. بانک، بانک است، خواه سرمایه از آن صد نفر باشد یا نباشد؛ سود، سود است، خواه در رژیم جمهوری باشد و خواه در رژیم سلطنتی. اگر یک کشور وحشی جرأت عدم اطاعت از “سرمایۀ” متمدن ما را، که چنین بانک‌های با شکوهی در مستعمرات (در آفریقا و ایران) ایجاد میکند به خود راه بدهد – اگر ملتی وحشی از بانک متمدن ما اطاعت نکند، ما سربازانمان را خواهیم فرستاد تا فرهنگ و نظم و تمدن را اعاده کنند، همانطور که لیاخوف[٢۴] در ایران و سربازان “جمهوریخواه” فرانسوی در آفریقا با درنده‌خویی یکسانی به نابودی مردم دست زدند و این کار را به انجام رساندند. چه فرقی میکند؟ ما هم اینجا همان “دفاع انقلابی” را داریم که فقط از سوی توده‌های نا آگاه به نمایش گذاشته میشود، توده‌هایی که رابطه‌ای میان جنگ و دولت نمیبینند و نمیدانند که این سیاست به وسیله معاهده‌ها به تصویب رسیده است. معاهده‌ها باقی مانده‌اند، بانکها باقی مانده‌اند، امتیازها باقی مانده‌اند. در روسیه بهترین مردان طبقه‌شان در دولت هستند، ولی ماهیت جنگ حتی ذره‌ای هم به این دلیل تغییر نکرده است. این “دفاع انقلابی” جدید، مفهوم عظیم انقلاب را صرفاً به منزله لفافی برای پوشاندن جنگ کثیف و خونینی بکار میگیرد که برای اینگونه معاهده‌های کثیف و ظالمانه به پا شده است.

انقلاب روسیه، جنگ را تعدیل نکرده، اما تشکیلاتی را به وجود آورده که در هیچ کشور دیگری وجود ندارد و به ندرت در انقلابهای غرب به وجود آمده است. بیشتر انقلابها به ظهور دولتهایی از نوع دولت ترشچنکو و کانووالوف ما محدود میشدند، در حالیکه کشور، منفعل و نا متشکل باقی میماند. انقلاب روسیه پا را فراتر نهاده است. و ما در این نکته، جنین این امید را داریم که انقلاب بر جنگ پیروز شود. در کنار دولت وزیران “نیمچه سوسیالیست”، دولت جنگ امپریالیستی، دولت تجاوز، دولتی وابسته به سرمایه انگلیسی- فرانسوی، در کنار این دولت و مستقل از آن، ما در سراسر روسیه، شبکه‌ای از شوراهای نمایندگان کارگران، سربازان و دهقانان را داریم. این انقلابی است که هنوز آخرین حرفش را نزده است. این انقلابی است که اروپای غربی، تحت شرایط مشابه، به خود ندیده است. اینجا سازمانهایی از آن طبقاتی وجود دارد که واقعاً هیچ نیازی به انضمام ندارند، میلیونها [پول] را در بانک‌ها نگذاشته‌اند، و احتمالا علاقه‌ای به این ندارند که سرهنگ لیاخوف روسی و سفیر لیبرال انگلیسی، ایران را به شکل مطلوبی تقسیم کرده‌اند یا نه. و این تعهد این انقلاب است که همچنان مشغول پیشروی است! یعنی طبقاتی که علاقه‌ای به انضمام ندارند، و با اینکه اعتماد بسیاری به دولت سرمایه‌داری دارند، و به رغم تیرگی ترسناک و حیله وحشتناکی که در مفهوم “دفاع انقلابی” پنهان است، و با وجود اینکه این طبقات از وام جنگی و از دولت جنگ امپریالیستی حمایت میکنند، اما توانسته‌اند سازمانهای نماینده توده طبقات ستمدیده را به وجود آورند. این سازمانها، شوراهای نمایندگان کارگران، سربازان و دهقانانند که در اقصی نقاط روسیه، بسیار بیشتر از “شورای پتروگراد” به کار انقلابیشان پرداخته‌اند. و این طبیعی است، چرا که پتروگراد مرکز اقتدار سرمایه‌داران است.

و هنگامی که اسکوبلف[٢۵] دیروز در سخنرانیش گفت: “ما تمام مداخل را از آنِ خود خواهیم کرد، ما صد درصد آن را به خود اختصاص خواهیم داد”، داشت نیروی اداریش را به رخ میکشید. اگر رچِ امروز را بخوانید، خواهید دید که جواب این جمله سخنرانی اسکوبلف چیست. این روزنامه مینویسد: “عجب، این یعنی قحطی و مرگ! صد درصد یعنی تمام آن!”. اسکوبلف وزیر، پا فراتر از افراطی‌ترین بلشویکها میگذارد. اینکه میگویند بلشویکها چپ‌های افراطی‌اند، تهمتی بیش نیست. اسکوبلف وزیر، خیلی “چپ”تر است. آنها زشت‌ترین عناوینی را که به فکرشان میرسید به من نسبت دادند، و گفتند که من میخواهم آخرین پیراهن سرمایه‌داران را هم از تنشان در بیاورم. به هر حال، مگر شولگین[٢۶] نبود که گفت: “بگذارید آخرین پیراهن‌مان را هم از ما بگیرند”!؟ فکرش را بکنید که یک بلشویک به سراغ شهروند شولگین برود و بخواهد پیراهنش را از او بگیرد. او میتواند اسکوبلف وزیر را نیز متهم به این کار بکند، و در این صورت، این اتهام توجیه پذیرتر خواهد بود. ما به هیچ وجه راضی به چنین کاری نیستیم. دریافت صد درصد مداخل، اصلا به فکرمان هم خطور نکرده است. با این وجود، نوید با ارزشی است. اگر قطعنامه حزب ما را بخوانید، خواهید دید که دقیقاً آنچه را من پیشنهاد میکردم، به صورتی مدلل‌تر پیشنهاد کرده‌ایم. بانکها باید کنترل بشوند و مالیات منصفانه‌ای بر درآمدها بسته شود و نه بیشتر! اسکوبلف پیشنهاد میکند که از هر روبل، ١٠٠ کوپک گرفته شود. ما هرگز چنین چیزی پیشنهاد نکرده‌ایم و نمیکنیم. اسکوبلف در واقع منظورش این نیست و اگر هم منظورش این باشد، قادر به انجام آن نخواهد شد، به این دلیل که چنین وعده هایی، در حالیکه با ترشچنکو و کانووالوف رفاقت میکند، کمی مضحک است. میتوانید ٨٠ تا ٩٠ درصد درآمد یک میلیونر را از او بگیرید، اما نه در حالیکه دست در دست چنین وزیرانی دارید. اگر شوراها قدرتش را داشتند، واقعاً این کار را میکردند، اما نه دیگر تمامش را؛ نیازی به این کار ندارند. آنها بیشتر درآمد را میگرفتند. هیچ قدرت دولتی دیگری قادر به چنین کاری نخواهد بود. اسکوبلف وزیر، شاید حسن نیت داشته باشد. من دهها سال است این احزاب را میشناسم؛ من سی سال است که در جنبش انقلابی شرکت دارم. به این دلیل، آخرین کسی هستم که حسن نیت آنها را زیر سؤال قرار دهم. اما نکته این نیست. حسن نیت مطرح نیست. حسن نیت، راه جهنم را مفروش میکند. تمام ادارات دولتی، پُر از کاغذهایی به امضای وزیران ما هستند، اما این امضاها چیزی را عوض نکرده‌اند. اگر میخواهید کنترل کردن را باب کنید، شروع کنید! برنامه ما به صورتی است که با خواندن سخنرانی اسکوبلف میتوانیم بگوییم: بیش از این مطالبه نمیکنیم. ما خیلی میانه‌روتر از اسکوبلف وزیر هستیم. او، هم کنترل را مطرح میکند و هم صد درصد را. ما خواهان اخذ صد درصد چیزی نیستیم بلکه حرفمان این است که: “تا وقتی دست به کار نشده‌اید باورتان نمیکنیم”! تفاوت ما و آنها در اینجا است: ما حرف و وعده را باور نمیکنیم و به کسی هم توصیه نمیکنیم باور کند. درسهای جمهوریهای پارلمان به ما میآموزند که اظهارات روی کاغذ را باور نکنیم. اگر میخواهید کنترل کنید، باید آن را شروع کنید. در عرض یک روز میتوان قانون چنین کنترلی را به تصویب رساند. شورای کارمندان هر بانک، شورای کارگران هر کارخانه، و همه احزاب، دارای حق کنترل میشوند. ولی ما خواهیم گفت که شما قادر به چنین کاری نیستید. این یک راز تجارتی است؛ این مالکیت مقدس خصوصی است. خوب، هر طور که مایلید، انتخاب کنید. اگر میخواهید تمام آن دفاتر کل و حسابها، و تمام عملیات تراست‌ها را حراست کنید، پس دیگر این همه درباره کنترل و درباره اینکه مملکت رو به نابودی است، ورّاجی نکنید.

وضع آلمان از این هم بدتر است. در روسیه میتوانید گندم پیدا کنید، اما در آلمان نمیتوانید. در روسیه، از طریق این سازمانها، کلی کار از دستتان بر میآید، ولی در آلمان قادر به هیچ کاری نیستید. در آنجا دیگر گندمی هم باقی نمانده و تمام کشور با فاجعه روبرو است. عده‌ای امروز مینویسند که روسیه بر لبه پرتگاه نابودی است. اگر اینطور باشد، پس حراست از مالکیت “مقدس” خصوصی، جنایت است. پس دیگر صحبت از کنترل یعنی چه؟ حتماً یادتان هست که نیکلای رومانوف هم چیزهای زیادی در مورد کنترل نوشت. او هزاران بار کلمات “کنترل دولتی”، “کنترل عمومی” و “انتصاب سناتورها” را تکرار کرده است. طی دو ماه پس از انقلاب، کارخانه‌داران تمام روسیه را چاپیده‌اند. سرمایه‌داران، منافع سرسام‌آوری به جیب زده‌اند؛ همه گزارشهای مالی همین را میگویند. و هنگامی که کارگران، دو ماه پس از انقلاب، “جسارتاً” میگویند که میخواهند مثل انسان زندگی کنند، تمام مطبوعات سرمایه‌داری در تمام کشور، فریاد و فغان بر میدارند. هر شماره رچ، فغان وحشیانه‌ای است درباره اینکه کارگران میخواهند مملکت را بچاپند، اما وعده ما صرفاً کنترل بر سرمایه‌داران است. مگر ما نمیتوانیم وعده‌های کمتر و اقدامات بیشتر داشته باشیم؟ اگر شما طالب کنترل بوروکراتیک و کنترل از طریق همان ارگانهای سابق هستید، حزب ما اعلام میکند که بنابر اعتقاد راسخ خود نمیتواند از شما حمایت کند. حتی اگر بجای نیم دوجین وزیر نارودنیک و منشویک، یک دوجین از آنها را در دولتتان میداشتید. کنترل، تنها به وسیله مردم عملی است. شما باید کنترل را به وسیله شورای کارمندان بانک، شوراهای مهندسان، و شوراهای کارگران عملی کنید، و این کنترل را از همین فردا آغاز کنید. هر مقامی باید مسئول هر گونه اطلاعات غلطی باشد که در هر یک از این مؤسسات ممکن است بدهد، و در این صورت، به دادگاه سپرده شود. مسأله مرگ و زندگی کشور مطرح است. ما میخواهیم بدانیم چقدر گندم داریم، چقدر مواد خام داریم، چه تعداد کارگر داریم و کجا باید به کارشان بگماریم.

در اینجا به آخرین مسأله بحث‌مان میرسم – اینکه چگونه جنگ را پایان دهیم. این نظر مسخره را به ما نسبت میدهند که قصد داریم به صلح جداگانه‌ای برسیم. سرمایه‌دارهای دزد آلمانی دارند پیش‌درآمد صلح را با این حرف ها آغاز میکنند که: “اگر اراضی معدنی به ما بدهید، تکه‌ای از ترکیه و ارمنستان را به شما خواهیم داد”. دیپلماتها در همه شهرهای بیطرف از این حرفها میزنند! همه این را میدانند. فقط آن را در لفاف عبارتهای مرسوم دیپلماتیک پیچیده‌اند. دیپلماتها به همین درد میخورند: حرف زدن به زبان دیپلماتیک. چه حرف یاوه‌ای است این ادعا که ما قصد داریم با صلح جداگانه، جنگ را به پایان برسانیم! پایان دادن جنگی که به وسیله سرمایه‌داران ثروتمندترین قدرتها به پا شده، جنگی که ریشه در تاریخ دهها ساله توسعه اقتصادی دارد، به وسیله کناره گیری یک جانبه از عملیات نظامی، چنان ایده ابلهانه‌ای است که حتی تکذیب آن هم بیهوده است. اینکه ما بخصوص قطعنامه‌ای به منظور تکذیب آن به تصویب رساندیم، به آن دلیل است که میخواستیم موضوع را به توده‌های وسیعی که در برابرشان متهم شده بودیم، توضیح بدهیم. این اصلا موضوعی نیست که بتوان بطور جدی درباره‌اش مذاکره کرد. جنگی که سرمایه‌داران همه کشورها به پا کرده‌اند به پایان نخواهد رسید مگر با انقلاب کارگران علیه این سرمایه‌داران. تا وقتی که کنترل در حرف باقی میماند و به عمل در نمیآید، و تا وقتی که دولت پرولتاریای انقلابی جایگزین دولت سرمایه‌داران نشده، دولت محکوم است که صرفاً تکرار کند: ما داریم به سوی فاجعه، فاجعه، و باز هم فاجعه میرویم. سوسیالیست‌ها در بریتانیای “آزاد” دارند بخاطر گفتن همین حرفهایی که من میزنم به زندان میافتند. در آلمان لیبکنخت[٢٧] برای گفتن حرفهایی که من میزنم به زندان افتاده است؛ و در اتریش، فردریش آدلر[٢٨] برای گفتن همین حرفها به کمک تپانچه، در زندان است (و شاید تا به حال اعدام شده باشد). توده کارگران همه کشورها هوادار این سوسیالیست‌ها هستند و نه همفکر آنهایی که با سرمایه‌دارانشان کنار آمده‌اند. انقلاب کارگران در سراسر دنیا رو به آغاز است. البته در سایر کشورها، کمی مشکل‌تر خواهد بود. آنها احمق‌هایی چون نیکلای و راسپوتین[٢٩] ندارند. در آن کشورها بهترین مردان طبقه‌شان، در رأس دولت هستند. آنها فاقد شرایط انقلاب علیه حکومت مطلقه (اتوکراسی) هستند. دولت طبقه سرمایه‌دار بر آنها حکومت میکند. مدتها است که مستعدترین نمایندگان این طبقه در آن کشورها حاکمند. به این دلیل است که انقلاب در آن کشورها، گرچه هنوز شروع نشده، رو به آغاز است و هیچ اهمیتی هم ندارد که چه تعداد انقلابیونی چون فردریش آدلر و کارل لیبکنخت در این تلاش عظیم کشته شوند. آینده از آن آنان است، و کارگران همه کشورها از آنها پیروی میکنند. کارگران در همه کشورها پیروز خواهند شد.

در مورد ورود آمریکا به جنگ، حرف من این است. عده‌ای میگویند که در آمریکا دمکراسی حاکم است، آمریکا کاخ سفید دارد. من میگویم: برده‌داری تازه نیم قرن پیش در آنجا ملغی شد. جنگ ضد برده‌داری در ١٨۶۵ به پایان رسید. از آن پس، میلیاردرها مثل قارچ از زمین روییده‌اند. آنها کل آمریکا را در چنگال مالی خود دارند. آنها دارند آماده سرکوب مکزیک میشوند، و ناگزیر بر سر تقسیم اقیانوس آرام با ژاپن وارد جنگ خواهند شد. دهها سال است که برای این جنگ زمینه سازی شده، تمام نوشته‌ها و کتابها (ادبیات) در این باره حرف میزنند. هدف اصلی آمریکا از ورود به جنگ، آن است که برای جنگ آینده با ژاپن آماده شود. مردم آمریکا از آزادی قابل توجهی برخوردارند و مشکل بتوان فریبشان داد و به خدمت اجباری کشید تا ارتشی با هدف تسخیر سرزمین‌های دیگر – یا مثلا مبارزه‌ای با ژاپن – ایجاد شود. آمریکایی‌ها نمونه اروپا را در پیش دارند که به آنها نشان میدهد چنین کاری به کجا میانجامد. سرمایه‌داران آمریکایی وارد این جنگ شده‌اند تا بهانه‌ای داشته باشند، و پس پردۀ دودی از آرمانهای غرور انگیز دفاع از حقوق ملتهای کوچک، ارتش قدرتمند کمر به خدمت بسته‌ای ایجاد کنند.

دهقانان نمیخواهند گندمشان را به پول بفروشند، و میخواهند در عوض، ابزار و کفش و لباس بگیرند. حقیقت عمیقی در این تصمیم نهفته است. و به راستی هم، کشور به مرحله نابودی رسیده و حالا در برابر همان وضعیتی قرار گرفته، گرچه نه به آن شدت و حدت، که سایر کشورها مدتها است با آن روبرو هستند، یعنی پول ارزش خود را از دست داده است. حکومت سرمایه‌داران، به واسطه سیر وقایع، چنان تحلیل رفته است که مثلا دهقانان پول قبول نمیکنند. آنها میگویند: “پول به چه دردمان میخورد؟” و حق هم دارند. حکومت سرمایه‌داران به این دلیل تحلیل نرفته است که کسی قصد دارد قدرت را غصب کند. “غصب” قدرت، بی معنی است. پایان دادن به حکومت سرمایه‌داری، اگر جریان توسعه اقتصادی در کشورهای سرمایه‌داری به آن ختم نشود، ناممکن است. جنگ این جریان را سرعت بخشیده، و به این دلیل، حکومت سرمایه‌داری ناممکن شده است. اگر تاریخ، شیره جان سرمایه‌داری را نکشد و به تحلیلش نبرد، هیچ قدرتی نمیتواند آن را نابود کند.

و حالا میبینیم که آشکارا چنین شده است. دهقان آنچه را همه میبینند، بیان میکند: قدرت پول به تحلیل رفته است. تنها راه این است که شوراها بپذیرند که در عوض گندم، ابزار و کفش و لباس بدهند. این همان نتیجه‌ای است که ما به آن میرسیم. این پاسخی است که زندگی به ما دیکته میکند. اگر این کار را نکنند، دهها میلیون نفر از مردم، گرسنه و بی کفش و لباس میمانند. دهها میلیون نفر از مردم، با فاجعه و مرگ روبرو هستند. حراست از منافع سرمایه‌داران، آخرین چیزی است که باید نگرانش باشیم. تنها راه این است که تمامی قدرت به شوراها، که نماینده اکثریت مردمند، واگذار شود. احتمالا خطاهایی در این جریان پیش خواهد آمد. کسی ادعا نمیکند که چنین کار دشواری ممکن است بدون مقدمه و بی تأمل انجام بگیرد. ما چنین چیزی نمی گوییم. میگویند که ما میخواهیم قدرت در دست شوراها باشد ولی آنها چنین خواستی ندارند. ما میگوییم تجربه زندگی چنین راه حلی را در برابر آنها قرار خواهد داد، و تمام ملت خواهد دید که راه دیگری نیست. ما خواهان “غصب” قدرت نیستیم، زیرا تمامی تجربه‌های انقلابهای گذشته به ما میآموزد که تنها قدرت با ثبات، قدرتی است که مورد حمایت اکثریت مردم باشد. به این ترتیب، “غصب” قدرت، چیزی جز آوانتوریسم نیست، و حزب ما به چنین کاری تن در نخواهد داد. اگر دولت، دولت اکثریت مردم باشد، شاید خط مشی‌ای را در پیش بگیرد که در نظر اول نادرست باشد، اما راه دیگری نیست. سپس ما از طریق همان سازمانها، این خط مشی را به صورتی مسالمت‌آمیز تغییر خواهیم داد. سازمانهای دیگری نمیتوان ایجاد کرد. به این دلیل است که ما میگوییم راه حل دیگری برای این مسأله متصور نیست.

چگونه میتوان جنگ را خاتمه داد؟ اگر شورا قدرت را به دست گرفت و آلمانی‌ها جنگ را ادامه دادند، تکلیف چیست؟ کسانی که به دیدگاههای حزب ما علاقه دارند، لابد در پراودای چند روز پیش، نقل قول دقیقی از آنچه ما در ١٩١۵ در خارج از کشور گفتیم، یعنی این را که اگر طبقه انقلابی روسیه، طبقه کارگر، به قدرت برسد پیشنهاد صلح خواهد داد، خوانده است. و اگر شرایط ما از سوی سرمایه‌داران آلمانی یا از سوی سرمایه‌داران هر کشور دیگری رد شد، بعد، آن طبقه تماماً طرفدار جنگ خواهد بود . ما نمی گوییم که جنگ یکباره به پایان برسد. ما چنین وعده‌ای نمیدهیم. ما این راه حل غیر ممکن و غیرعملی را، که جنگ میتواند فقط به خواست یک طرف به پایان برسد، موعظه نمیکنیم. دادن چنین وعده‌ای آسان است، اما عمل کردن به آن غیرممکن. برای خارج شدن از این جنگ دهشتناک، راه ساده‌ای وجود ندارد. این جنگ سه سال ادامه داشته است. شما اگر اندیشه یک انقلاب دشوار و دردناک را نپذیرید، تا ده سال دیگر هم خواهید جنگید. راه دیگری نیست. ما میگوییم: جنگی که دولتهای سرمایه‌داری به راه انداخته اند، فقط با انقلاب کارگران به پایان خواهد رسید. کسانی که به جنبش سوسیالیستی علاقه‌مندند، باید بیانیه ١٩١٢ بال[٣٠] را که یک دل و یک زبان، مورد تصویب همه احزاب سوسیالیست دنیا قرار گرفته بخوانند، بیانیه‌ای که در روزنامه ما پراودا چاپ شد، بیانیه‌ای که حالا نمیتوان در هیچ یک از کشورهای متخاصم، نه بریتانیای “آزاد” و نه فرانسه جمهوریخواه، چاپش کرد زیرا حقیقت جنگ را پیش از جنگ بیان کرد و گفت که در نتیجه رقابت کاپیتالیستی، میان بریتانیا و آلمان جنگ به پا خواهد شد. گفت که آنقدر باروت انبار شده که تفنگها خود به خود به شلیک خواهند افتاد. به ما گفت که علت جنگ چیست، و گفت که جنگ به انقلاب پرولتری ختم خواهد شد. از اینرو، ما به سوسیالیستهایی که این بیانیه را امضا کردند و سپس در کنار دولتهای سرمایه‌داریشان جای گرفتند، میگوییم به سوسیالیسم خیانت کرده‌اند. میان سوسیالیستهای سراسر دنیا شکاف افتاده است. بعضی وارد کابینه‌ها شده‌اند و عده‌ای در زندانند. در سراسر دنیا، بعضی سوسیالیستها واعظ جنگی شده‌اند که به پا شده، در حالیکه عده‌ای دیگر، مانند یوجین دبز[٣١] این ببل[٣٢] آمریکایی، که محبوبیت بسیاری در میان کارگران آمریکا دارد، میگویند: “من ترجیح میدهم تیرباران شوم و یک سنت هم به کیسه جنگ نریزم. من میخواهم فقط در جنگ پرولتاریا علیه سرمایه‌داران سراسر دنیا پیکار کنم”. سوسیالیستهای سراسر جهان، به این ترتیب است که دو نیم شده‌اند. سوسیال- وطن‌پرستان دنیا، به نظرشان دارند از کشورشان دفاع میکنند. آنها در اشتباهند – آنها از منافع دسته‌ای از سرمایه‌داران در برابر دسته دیگر دفاع میکنند. ما انقلاب پرولتری را موعظه میکنیم – تنها نهضت حقیقی‌ای که انبوه مردم برایش بر سر دار رفته‌اند، و صدها و هزاران تن برایش به زندان افتاده‌اند. این سوسیالیست‌های زندانی، در اقلیت‌اند، اما طبقه کارگر حامی آنان است، تمامی جریان توسعه اقتصادی به سود آنان است. این همه، به ما میگوید که راه دیگری برای خروج از جنگ وجود ندارد. تنها راه پایان دادن به این جنگ، انقلاب کارگران در چند کشور است. در این میان، ما باید تدارک این انقلاب را ببینیم، باید به آن کمک کنیم. مردم روسیه، با تمام تنفرش از جنگ و آرزویش به دستیابی به صلح، تا وقتی که جنگ به وسیله تزار انجام میشد، نمیتوانست کاری علیه آن بکند، مگر اینکه برای انقلابی علیه تزار و برای سرنگونی تزار میکوشید. و همینطور هم شد. تاریخ، دیروز این را به شما ثابت کرد و فردا هم ثابت خواهد کرد. ما مدتها پیش گفتیم که انقلاب بالنده روسیه محتاج یاری است. ما این را در اواخر سال ١٩١۴ گفتیم. نمایندگان ما در دوما[٣٣] به این دلیل به سیبری تبعید شدند[٣۴]، و به ما گفته شد: “شما جواب نمیدهید. شما موقعی درباره انقلاب حرف میزنید که اعتصابها قطع شده‌اند، نمایندگان سخت مشغول کارند، و یک روزنامه هم ندارید!” و ما متهم به طفره رفتن از پاسخگویی شدیم. ما اینگونه اتهامات را سالها شنیده‌ایم. جواب دادیم: شما میتوانید از ما دل آزرده شوید، ولی تا وقتی تزار سرنگون نشده، نمیتوانیم کاری علیه جنگ انجام دهیم. و پیشگویی ما درست از آب درآمد. هنوز نه کاملا، اما دارد درست از آب در میآید. انقلاب دارد جنگ را در جبهه روسیه تغییر میدهد. سرمایه‌داران هنوز جنگ را ادامه میدهند، و ما میگوییم: تا وقتی انقلاب کارگری در چند کشور شروع نشود، جنگ به پایان نخواهد رسید، زیرا کسانی که طالب این جنگ هستند، هنوز بر سر قدرتند. به ما گفته‌اند: “گویا در تعدادی از کشورها همه در خوابند. در آلمان، سوسیالیست‌ها تا آخرین نفر طالب جنگند، و لیبکنخت تنها مخالف آن است”. من در جواب میگویم: همین یک نفر، لیبکنخت، نماینده طبقه کارگر است. امیدهای همه فقط به اوست، به حامیان او، به پرولتاریای آلمان. باور نمیکنید؟ پس جنگ را ادامه بدهید! راه دیگری نیست. اگر شما به لیبکنخت معتقد نیستید، اگر به انقلاب کارگران، انقلابی که دارد سر میگیرد، معتقد نیستید – اگر این همه را باور ندارید، پس سرمایه‌داران را باور کنید!

هیچ چیزی بجز انقلاب کارگران در چند کشور نمیتواند جنگ را مغلوب کند. جنگ، بازی نیست، چیز دهشتناکی است که جان میلیونها نفر را ضایع میکند و به آسانی نمیتوان پایانش داد.

سربازان جبهه نمیتوانند جبهه را از بقیه دولت جدا کنند و خود زمام امور را در دست بگیرند. سربازان جبهه، بخشی از مملکت‌اند. تا وقتی مملکت در جنگ است، جبهه هم با بقیه در آن شرکت خواهد داشت. کاری نمیتوان کرد. جنگ را طبقات حاکم به راه انداخته‌اند و تنها انقلاب طبقه کارگر میتواند پایانش دهد. اینکه بتوانید سریعاً به صلح دست یابید یا نه، بستگی به سیر انقلاب دارد. هر چه حرف‌های احساساتی که میخواهند بگویند، هر قدر میخواهند به ما بگویند: بگذارید فوراً جنگ را خاتمه دهیم – این کار بدون گسترش انقلاب عملی نیست. هنگامی که قدرت به دست شوراها بیفتند، سرمایه‌داران علیه ما به پا خواهند خاست. ژاپن، فرانسه، بریتانیا – دولتهای همه کشورها علیه ما به پا خواهند خاست. سرمایه‌داران علیه ما، اما کارگران در کنار ما خواهند بود. جنگی که سرمایه‌داران آغاز کردند، به این صورت خاتمه خواهد یافت. جواب سؤال شما در مورد چگونگی پایان دادن جنگ، همین است و بس.

١۴ (٢٧) ماه مه سال ١٩١٧