نامه اسماعیل بخشی، واکنش رژیم اسلامی و اپوزیسیون و یک هشدار! – آذر ماجدی

کارگری مقالات

اسماعیل بخشی طی نامه ای خطاب به وزیر اطلاعات (بخوان وزیر شکنجه و اعدام) رژیم اسلامی از شکنجه طی دوره اسارتش و شنود مکالمات خصوصی اش توسط این جانیان نوشته است و این وزیر را به یک مناظره دعوت کرده است. این نامه مثل بمب در جامعه منفجر شد. یک هفته است که این نامه و تحلیل آن، عکس العمل رژیم، واکنش جریانات مختلف سیاسی، و حرکات بعدی اسماعیل بخشی فضای مجازی و رسانه های فارسی زبان داخل و خارج کشور را فرار گرفته است. سوال اینجاست که چرا این نامه چنین جایگاهی یافت و چنین نقشی ایفاء کرد؟ مگر این اولین بار است که از شکنجه های وحشیانۀ فیزیکی و روانی در زندان های این رژیم سخن رفته است؟ آیا جنبده ای در ایران پیدا می شود که از شکنجه های وحشیانه در سیاهچال های رژیم اسلامی بی خبر باشد؟

این رژیم با شکنجه، اعدام و کشتار سر کار آمد و چهل سال است که با اتکاء به سرکوب وحشیانه سر کار مانده است. تا مدتها حکام و کاربدستان این رژیم با افتخار علنا از شکنجه سخن می گفتند و آنرا با آیات قرانشان توجیه و تقدیس می کردند؛ خلخالی فقط یک نمونه از این جانیان بالفطره است. شکنجه تحت این نظام به زندان ها خلاصه نمی شود؛ چهل سال است که مردم محکوم به مشاهدۀ شکنجه و اعدام در خیابان ها و در ملاء عام هستند. طی دهۀ شصت این حکومت نزدیک به صد هزار نفر انسان از کودک و نوجوان تا سالمند را بجرم مخالفت سیاسی – مذهبی پس از شکنجه های وحشیانه اعدام کرده است. خط تولید اعدام سازمان داده است؛ گورهای دستجمعی در سراسر کشور ساخته است؛ زیر شکنجه کودک و نوجوان را دچار اختلال روانی دائمی نموده است؛ آیا شهروندی پیدا می شود که لااقل بخشی از این تاریخ فجیع و تراژیک را نشنیده باشد؟ کشتار و شکنجه های این رژیم در تاریخ در کنار کشتار و شکنجه های دولت فاشیست هیتلری به ثبت خواهد رسید. بیخود نیست که ما بیست و پنج سال است از جنایت علیه بشریت توسط این رژیم سخن گفته ایم و خواهان تشکیل دادگاه های علنی پس از سرنگونی این نظام در ایران برای محاکمه تمام سران و دست اندر کاران آن شده ایم. (پستر “وانتد” WANTED ما یک پستر کاملا شناخته شده در تظاهرات و پیکت های اعتراضی علیه رژیم اسلامی است.(

پس بمبی که توسط اسماعیل بخشی منفجر شد بخاطر کشف حقیقت نبود؛ بخاطر افشای ندانسته و نشنیده نبود. اینجاست که یکبار دیگر این سوال مطرح می شود پس چرا این نامه چنین جایگاهی پیدا کرد؟ برای پاسخ به این سوال باید به شرایط سیاسی- اجتماعی و اقتصادی کنونی جامعه، موقعیت رژیم اسلامی، و رابطه جدید میان مردم و حکومت رجوع کرد. بارها اشاره کرده ایم که با آغاز خیزش توده ای یکسال گذشته موقعیت رژیم اسلامی دچار یک تحول جدی و عمیق شده است. در دیماه گذشته برای اولین بار شعارهای مرگ بر جمهوری اسلامی به اشکال مختلف فریاد زده شد. مردم در اعتراضاتشان و در شعارهایشان آب پاکی را روی سر این رژیم ریختند. دستگیری و شکنجۀ معترضین و خودکشی دادنشان هیچ دردی از درد تزلزل و ریزش این حکومت کم نکرد. بویژه پس از آنکه طبقۀ کارگر به خیابان ها آمد و علیه فقر و فلاکت و استثمار خشنی که این رژیم بر میلیونها انسان کارگر و زحمتکش تحمیل کرده است، متحدانه دست به اعتراض زد؛ اوج این مبارزات اعتصاب و اعتراضات کارگران هفت تپه و فولاد بود که دیگر صریحا سرمایه داری را بهمراه رژیم اسلامی هدف گرفت. در این اعتراضات کارگری رهبرانی عروج کردند که خواستهای تاریخی طبقاتی رادیکال کارگری را طرح نمودند. این رهبران مطالبات “شوراهای کارگری و اداره شورایی و کنترل کارگری” را بر روی پودیوم‌های فقیرانه اعتراض کارگران زیر خط فقر فریاد زدند که با شوق و هیجان توسط کارگران مورد استقبال قرار گرفت. طولی نکشید که خواست شوراها و اداره شورایی در جامعه پژواک یافت. یک مطالبۀ دیرینه طبقه کارگر انقلابی از شوش به سراسر ایران مخابره شد. این صدا را همه شنیدند. این فریادها پشت بورژوازی دولتی و اپوزیسیون را به لرزه انداخت، آنهایی که در وزارت امور خارجه آمریکا مشغول آلترناتیو سازی هستند؛ با پومپو، وزیر خارجه آمریکا، ملاقات می کنند و با افتخار تازه بدوران رسیده ای عکس می گیرند.

یک ماه تمام هزاران کارگر در شوش و اهواز این نظام و سرمایه داران را به مصاف طلبیدند؛ با صدای رسا فریاد زدند که تهدید و سرکوب، زندان و شکنجه، قتل و اعدام دیگر اثر ندارد. این نظام با آنهمه دم و دستگاه سرکوب، آنهمه مزدور بسیج و پاسدار و یگان های ویژۀ رنگارنگ یک ماه این پا و آن پا کرد؛ توطئه کرد؛ سبک سنگین کرد تا بالاخره به این اعتصابات و اعتراضات خیابانی که صدای آن نه فقط در سراسر کشور، بلکه در دنیا انعکاس یافت یورش آورد. رهبران آنرا دستگیر کرد، شکنجه کرد و بالاخره مجبور شد، اسماعیل بخشی این رهبر رادیکال کارگری را که با شجاعت و جسارت خواست شورا و اداره شورایی را مطرح کرده بود پس از ٢۵ روز شکنجه های وحشیانه آزاد کند. و این ما را می رساند به نقش اسماعیل بخشی، نویسنده نامۀ سرگشاده ای که تاریخ ساز شد. دلیل انفجار نامه اسماعیل بخشی در این شرایط نهفته است. باین دلیل است که افشای آنچه چهل سال است دنیا از آن باخبر است مانند بمبی در فضای جامعه منفجر شد. بی بی سی فارسی، صدا و سیمای خارج کشوری جمهوری اسلامی، بالاخره مجبور شد درباره اسماعیل بخشی مفصل خبر و تفسیر پخش کند، از تعدادی از اپوزیسیون برای بحث دعوت کند و بکوشد مساله را بنوعی ماستمالی کند. (این همان رسانه ای است که وقتی سه سال پیش من از گنجی بعنوان یکی از عاملان شکنجه حرف زدم و گفتم که باید بجرم جنایت علیه بشریت محاکمه شود، ریاست وقتش نامۀ اعتراضی گنجی را که در آن اعلام کرده بود مجازات من اعدام است مفصلا خواند و رسما از او پوزش خواست و سپس آن بخش از صحبت من را سانسور کرد).

عکس العمل جمهوری اسلامی
عکس العمل رژیم اسلامی به نامۀ اسماعیل بخشی بسیار جالب است. اگر یک سال پیش یک زندانی سیاسی سابق باین ترتیب از شکنجه سخن می گفت و خواهان مناظره با وزیر اطلاعات می شد، برخورد حکومت چگونه می بود؟ دستگیری دوباره زندانی سابق و شکنجه های باز هم بیشتر. اما بر متن تغییر توازن قوای سیاسی کنونی، بر متن ریختن پشم و پیلۀ سرکوب و ارعابش مقامات مختلف یکی پس از دیگری به تکذیب شکنجه پرداختند. از استاندار خوزستان تا رئیس امنیت مجلس. تمام این جانیان با آنهمه “ابهت” در مقابل یک رهبر کارگری با خضوع و خشوع اعلام کردند که “آقای بخشی شکنجه نشده است!” این یک رویداد تاریخی و بسیار با اهمیت است. همین رویداد خود گواهی است بر تغییر عمیق شرایط. برای اولین بار در تاریخ جامعه یک رهبر کارگری در چنین مقام شامخی قرار گرفته است؛ شخصیتی سرشناس و بسیار محبوب در میان مردم؛ ترسناک برای رژیم؛ شخصیتی که مقامات جنایتکار که هر کدام چندین قتل در پرونده شان موجود است در مقابل او به تپه تپه میافتند؛ رسانه های دولتی غربی درباره او صحبت می کنند؛ رهبران اپوزیسیون راست ضد انقلابی برایش پیام می فرستند. این یک رویداد زیبای تاریخی است.

واکنش اپوزیسیون
کلیۀ نیروهای اپوزیسیون، چه اپوزیسیون چپ و کمونیست، چه سانتر و چه راست و ضد انقلابی و در این میان اپوزیسیون پرو رژیم به این رویداد واکنش نشان دادند. برخی از واکنش ها باید مورد بررسی قرار گیرد. در فضایی که تحولات سریع اتفاق می افتد و شرایط سریعا تغییر می کند، طبیعی است که برخی صرفا دنباله روی رویداد ها شوند. برخی برای عقب نماندن از ماجرا واکنش های سطحی نشان دهند. برخی نیز بکوشند که با زرنگی و تزویر بر شرایط سوار شوند. بنوعی از آب گل آلود ماهی بگیرند. این نیروها و روندها را باید شناخت و تحلیل کرد. کمونیست ها قرار نیست که صرفا به راوی رویدادها و شرایط بدل شوند. باید تحلیل کنند، نقد کنند و راه نشان دهند.

بورژوازی پیروز در جنگ سرد موفق شده است که یک شیوۀ مبارزاتی غیر رادیکال و “مودب” را در جوامع رواج دهد؛ سازمان های ان جی او یک پدیدۀ این چنینی است. (ما قبلا این روش ها را مفصلا نقد کرده ایم و در اینجا قصد نداریم وارد نقد عمیق این شیوه ها شویم. قصد صرفا اشاره به متن و فضایی است که برخی از تحرکات اخیر انجام گرفته است.) پدیده ای تحت عنوان جمع آوری امضاء عمدتا در متن همین مبارزات پسا جنگ سردی مد شده است. رایج شده است که بدنبال یک رویداد سیاسی یا اجتماعی فردی یا افرادی اعلام جمع آوری امضاء می کنند و مدتی سر خود را با جمع آوری امضاء گرم می کنند و در مورد آن هیاهو به راه می اندازند و سپس همه چی برای همیشه خاموش می شود. عموما معلوم نیست که این امضاء ها یا امر جمع آوری آنها چگونه قرار است فعالین را به رسیدن به هدف نهایی یاری رساند. هدف راه انداختن “کمپین” است؛ همین و بس. در بسیاری موارد این هیاهوی کمپین راه انداختن و امضاء جمع کردن بیش از آنکه به هدف نزدیکمان کند، ما را از هدف دور می سازد. مانند یک قوطی بگیر و بنشان عمل می کند. و متاسفانه عاشقان کمپینی و جمع آوری امضاء متوجه این امر نیستند. هدف در خود عمل خلاصه می شود.
در چند روز گذشته دو کمپین جمع آوری امضاء براه افتاد. معلوم نیست هدف این کمپین ها چیست؛ قرار است نتیجۀ آن چه باشد و چگونه باید شکست و پیروزی آنرا ارزیابی کرد. همه چی در خود عمل و هیاهو در مورد عمل خلاصه می شود. بطور نمونه روشن نیست که دو کمپین یاد شده چگونه قرار است به اسماعیل بخشی و هدفی که او دنبال می کرده است کمک کند؛ آیا قصد صرفا افشاء گری است؟ همانگونه که در بالا اشاره کردیم جمهوری اسلامی و مقولۀ شکنجه در زندانهای این رژیم احتیاج به افشاگری ندارد؛ هیچکس نیست که از این مساله بیخبر باشد. آیا قرار است این کمپین سرنگونی جمهوری اسلامی را تسهیل و تسریع کند؟ چگونه؟ این سوالاتی است که سازماندهندگان این نوع کمپین ها، اگر می خواهند از طرف جامعه جدی گرفته شوند باید بخود و به مردم توضیح بدهند.

یکی از این کمپین ها جمع آوری حدود دویست امضاء زیر نامه ای خطاب به آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان است. باید پرسید نامه به مرکل با چه هدفی نوشته شده است؟ گفته شده برای قطع ارتباط با جمهوری اسلامی. باید سوالمان را دوباره تکرار کنیم آیا آنگلا مرکل یا تمام دولتهای تروریست دولتی از شکنجه های وحشیانه در زندان های رژیم اسلامی بی اطلاعند؟ اینهمه پناهندۀ سیاسی که از ایران به غرب آمده اند و شهادت های آنها برای آگاهی این دولتها کافی نبوده است؟ شما مردم ایران را ساده لوح فرض کرده اید یا این دولتهای هفت خط را؟ اگر اینهمه اطلاعات و چهل سال تاریخ سرکوب آنها را به انجام عملی متقاعد نکرده چگونه قرار است امضای دویست نفر معجزه کند؟ این سوالات و تناقضات در تحلیل سطح مساله طرح می شوند. اما وقتی کمی در این نامه و هدفش تعمق می کنیم یک راست روی غیر قابل گذشت از جانب جریانی که خود را چپ و کمونیست می داند رخ می نماید: قرار است دولت دست راستی ضد کارگری آلمان برای طبقۀ کارگر ایران چه گلی به سر چه کسی بزند؟ شما خواهان “رژیم چنج” اید یا تحریم اقتصادی؟ کدامیک؟ این یعنی با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن. این جریان زیر فشار نقدهای کمونیسم کارگری انقلابی سیاست تبلیغ تحریم اقتصادی را چند سال پیش مجبور شد کنار بگذارد. اما دم خروس از زیر عبای نامه به آنگلا مرکل بیرون می زند. این کمپین ذره ای بنفع اسماعیل بخشی، طبقۀ کارگر ایران و توده های محروم و زحمتکشی که برای خلاصی از بختک جمهوری اسلامی و ایجاد یک دنیای بهتر بمیدان آمده اند، نیست.

اپوزیسیون پرو رژیم
یک کمپین جمع آوری امضا توسط چند نفری در فیس بوک براه افتاده است که یکی از مهره های اصلی آن سخنگوی حزب چپ، یعنی همان سازمان اکثریت سابق است. این کمپین بعد از دو سه روز کاملا در اختیار این خانم اکثریتی گذاشته شد. سابقۀ سازمان اکثریت در همکاری نزدیک با رژیم اسلامی در کوران سرکوب و اعدام های دهه شصت همانند سابقۀ جمهوری اسلامی روشن و شفاف است. نمیدانم آیا هیچیک از سازماندهندگان، مبتکرین، اعضای رهبری یا کادرهای این حزب شخصا در لو دادن مخالفین کمونیست رژیم، در امر بازجویی زندانیان سیاسی، یا سرکوب مسلحانه در آمل نقش داشته اند یا خیر؛ نمیدانم که آیا هیچیک از آنها دارای شاکی خصوصی هست یا نه؛ این حقایق پس از سرنگونی رژیم اسلامی باحتمال زیاد آشکار خواهد شد؛ اما سازمانی که آنها افتخار عضویتش را دارند سازمانی بدنام و دارای پروندۀ جنایی است. این طنز تاریخ است که سازمانی که با افتخار در سرکوب انقلابیون نقش مستقیم و موثر بازی کرده است، اکنون مشغول جمع آوری امضا برای حمایت از یک کارگر انقلابی شکنجه شده توسط همان رژیم است. سوالی که در این میان باید در مقابل انقلابیون و کمونیست های امضاء کنندۀ این نامه قرار داد اینست که چگونه وجدانتان اجازه داده است که امضایتان را کنار اکثریتی – توده ای هایی قرار دهید که بخشی از دستگاه سرکوب دهه شصت بوده اند؟ همین مانده که فرح پهلوی هم کمپین جمع آوری امضاء و نامه برای ترامپ سازمان دهد!

بعلاوه حزب چپ یک اعلامیه هم در حمایت از اسماعیل بخشی داده است؛ در این اعلامیه تلاش بسیاری کرده است که مبارزۀ اسماعیل بخشی را یک مبارزۀ صنفی بخواند! آیا دیگر کسی برای این خزعبلات تره خرد می کند؟ کارگر مبارز خود در صحنه می گوید تهدید و سرکوب دیگر اثر ندارد! نظام سرمایه داری را نشانه می رود، از شورا حرف می زند، آیا با صنفی خواندن این مبارزه قرار است سر چه کسی را شیره بمالیم؟ این الفاظ “جامعه مدنی” را دیگر بدور بیاندازید! تقسیم مبارزات به صنفی – سیاسی هیچ کارگر و معلم و پرستار و بازنشسته ای را از زندان و شکنجه نمی رهاند؛ هدفش صرفا تضعیف مبارزات طبقه کارگر و تلاش برای اسیر کردن آنها در مبارزات “مدنی” اصلاح طلبانه است. دوره این مسائل دیگر گذشته است. شعار مردم را نشنیدید که فریاد زدند: “اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا؟”

کمپین منهم شکنجه شدم
یک کمپین دیگری هم اعلام شده است که از تمام شکنجه شدگان خواسته بیایند درباره شکنجه شان صحبت کنند. با ارتباط یا بی ارتباط به این کمپین و در متن فضایی که ایجاد شده است، تعدادی از زندانیان سیاسی سابق چه در ایران و چه در خارج کشور از شکنجه های خود سخن گفته اند. این حق هر انسانی است که درباره دردهایی که به او تحمیل کرده اند، شکنجه ای که متحمل شده است سخن بگوید. روایت این شکنجه ها قلب هر انسان را بدرد می آورد. خوشحالیم که اسماعیل بخشی فضایی ایجاد کرده است که برخی از زندانیان سیاسی تشویق شده اند و یا این جسارت را یافته اند تا با صدای رسا از شکنجه هایشان بگویند. یکی از راه های مقابله با ترامای روحی بازگویی آنست. لذا با احترام به حق هر شکنجه شده ای در سخن گویی از آن و درک دردی که تحمل کرده و می کند و آرامشی که از این بازگویی می تواند احساس کند، باید اعلام کنیم که این یک کمپین روانشناسانه و نه سیاسی است. فواید این کار را کسی برای شخص شکنجه شده رد نمی کند اما هدف سیاسی آن روشن نیست. این بازگویی ها حتی می تواند تمرکز را از روی هدف منحرف کند. فضا چنان شلوغ شود که راه مه آلود گردد. باید تصمیم گرفت که این رویداد مهم و تاریخی باید به کجا ختم شود و یا به کجا می تواند ختم شود و نقش نیروی کمونیست و انقلابی در این روند چیست.

با هم شکنجه را بر می اندازیم!
در همین چند روزه این جمله زیاد نوشته شده و به زبان آمده است. احساس همبستگی ای که پشت این عبارت وجود دارد، ستودنی است. باز این فضا نیز به یمن اقدامات اسماعیل بخشی در متن شرایط نوین بوجود آمده است. اتحاد و همبستگی رمز پیروزی است. اما باید هشیار باشیم که این عبارت را به شکلی سطحی طرح نباید کرد. بیشترین همبستگی نیز قادر نیست شکنجه را در یک نظام سرمایه داری بخصوص در کشوری مثل ایران ملغی کند. تمام تاریخ این جامعه با شکنجه عجین شده است و تا زمانی که سرمایه داری در آن حاکم است شکنجه نیز یک بخش لایتجرای آن خواهد بود. پذیرش این حقیقت بویژه در شرایط موجود که در دموکراسی های غربی نیز ما شاهد شکنجه شدن برخی از زندانیان تحت نام تروریست هستیم، نباید سخت باشد. شکنجه لازمه حفظ نظام استثمار سرمایه داری است. پس باید همبستگی و اتحادمان را تا سرنگونی جمهوری اسلامی و نظام سرمایه داری و برقراری یک جمهوری سوسیالیستی ادامه دهیم تا بتوانیم تضمین کنیم که شکنجه و اعدام و مقوله زندانی سیاسی برای همیشه از بین خواهد رفت.

یک هشدار!
چرا لازم شده است که ما این چنین بقولی مته به خشخاش بگذاریم؟ یک نامه سرگشاده ای نوشته شده؛ رژیم را مچل کرده و اپوزیسیون نیز همگی به تحرک و هیجان آمده اند. از این چه بهتر؟ شاد باشیم و نقد نکنیم. این ممکن است واکنش برخی به این نوشته باشد. اتفاقا چون تمام اپوزیسیون، منجمله اپوزیسیون پرو رژیم و راست نیز به تکاپو افتاده اند، این نقد ضروری و حتی حیاتی می شود. اینها تمام تلاش شان را خواهند کرد که مبارزه را به یک دالان باصطلاح مدنی بیاندازند؛ اعلام کننند که همه از شکنجه بگویید و ما پرونده می کنیم و به دادگاه لاهه می بریم (همان دادگاهی که بجز رهبران یوگسلاوی سابق و دو سه کشور آفریقایی و کامبوج هیچ رهبر دیگری را تا حالا محاکمه نکرده و قرار هم نیست محاکمه کند؛ بطور نمونه جرج بوش، تونی بلر، دیک چینی و غیره.) بگویند اصلا بیاییم مثل آفریقای جنوبی راجع به شکنجه هایمان سخن بگوییم و بعد آشتی ملی کنیم. اینها آن عواقبی است که باید نسبت به آن هشیار بود. هر کس که امروز برای اسماعیل بخشی کف می زند و امضاء جمع می کند لزوما دوست اسماعیل و طبقه کارگر ایران و محرومین جامعه نیست. اینها کاسه ای زیر نیم کاسه دارند. باید کاسه شان را آشکار کرد.