آیا چین کمونیستی است؟ – مازیار رازی

مقالات

پرسش جوان سوسیالیست:

آیا در چین توسعه صنایع و نیروهای مولده در راستای تقویت یک فراماسیون اجتماعی سوسیالیستی (کمونیستی) همانند دوران پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ تحت رهبری لنین تلقی می شود؟ و اینکه رژیم جمهوری اسلامی در حال مراودات اقتصادی با یک نظام کمونیستی است؟ همانند سیاستی که تحت عنوان «نپ» در روسیه از ۱۹۲۲ با توافق لنین اجرا شد که به سرمایه داری داخلی و خارجی اجازه سرمایه گذاری های کلان در صنایع را دادند.

مازیار رازی:

خیر این نکات از دیدگاه مارکسیستى درست نیستند.

١- دوران گذار از سرمایه دارى به سوسیالیسم پس از تسخیر قدرت توسط پرولتاریا (شوراهاى کارگرى) یک امر اجتناب ناپذیر است. اما لازمه این دوران گذار به قدرت رسیدن طبقه کارگر است و نه یک حزب کمونیست به نیایت از کارگران. مارکس هرگز صحبت از به قدرت رسیدن یک حزب صحبت به میان نیاورده است. صحبت از کل طبقه و نمایندگان دمکراتیک آن است که هم قابل عزل هستند و هم قابل تغییر. در چین چنین پیش فرضى هرگز وجود نداشته و ندارد.

٢- در انقلاب روسیه قدرت به دست شوراها میلیونی افتاد. اما شوراهاى کارگرى حدود ٢٠ میلیونى در شهرها اکثریت رهبران خود را از میان حزب باشویک انتخاب کردند چون اعتبارش بالا بود. در چین از ابتدا حزب کمونیست خود را به دولت منسوب کرد و هیچ انتخاباتی در میان توده هاى وسیع کارگری و دهقانی وجود نداشت.

بحث لنین در مورد نپ این بود که یک عقب نشینی موقت و اجباری در صحنه اقتصادی بود که به علت عواقب وخیم تهاجم نظامی ١۴ دول امپریالیستی باید صورت می گیرفت . اما کماکان حتی در آن دوره هر بخش از سرمایه گذاری باید تحت کنترل نظام شورایی می بود.

لنین هرگز از نظارت حزبى صحبت به میان نیاورد. بله در دوران جنگ داخلى شهرها خالی از کارگران شدند و براى یک و دو سال حزب دخالت کرد. پس از اتمام جنگ برای یک دو سالی کماکان سازماندهی بالجبار دست حزب بود (که ما به این دوره انتقاد داریم و آنرا به عنوان سالهای تاریک ارزیابی کردیم)، اما پس از دوره ای در أواخر حیاتش لنین به بوروکراسی در درون حزب انتقاد کرد و علیه استالین ایستاد. که متاسفانه عمرش کفاف نداد و تروتسکی هم نتوانست در مقابله با استالین پیروز شود. از اینرو دوره استالین یک ضد انقلاب بود و نه تداوم انقلاب. مائو در واقع سیاست استالین را پذیرفت و نه لنین یا مارکس را. از اینرو سیاست هاى مائو در چین سیاست هاى مارکسیستی نبودند بلکه سیاست های استالینیستی بودند.

٣- چین در واقع یک نظام سرمایه داری دولتی تحت نظارت حزب کمونیست چین که یک نظامی است سرکوبگر و غیر دمکراتیک و ارتجاعی. حتی همان دولت هم فقط بر ٣٠ درصد اقتصاد کنترل دارد. ٧٠ درصد در دست سرمایه داران کلان است همانند سایر کشورهاى امپریالیستی.

لئون تروتسکی در سال ۱۹۳۲ در مقاله ای به راستی تیزبینانه اشاره کرد که «ارتش سرخ» مائو، چیزی نیست جز جنبش خرده مالکانی که با طبقۀ کارگر خصومت دارند. تضاد میان این دو، ریشه در چشم اندازهای طبقاتی متفاوت پرولتاریا و دهقانان دارد؛ به طوری که اولی نمایندۀ تولید اجتماعی شده در مقیاس انبوه است و دومی، بخشی از طبقات متوسطِ رو به زوال و ضدّ صنعت و فرهنگ شهری. تروتسکی هشدار داده بود که ارتش های دهقانی به محض ورود به شهرها، هرگونه جنبش مستقل کارگری را سرکوب خواهند کرد، و حتی بخش هایی از فرماندهی آنان، در طی زمان، خود به بخشی از بورژوازی مبدل خواهند شد.

صحت این تحلیل در سال ۱۹۴۹ اثبات شد. حزب کمونیست چین درست مانند احزاب استالینیست جهانی پس از جنگ جهانی دوم، مقدمتاً تلاش کرد حکومتی ائتلافی را با کومینتانگ شکل بدهد که البته نافرجام ماند. «چیانگ کای شک»، رهبر کومینتانگ که با پدیدار شدن جنگ سرد علیه شوروی روحیه گرفته بود، به جنگ داخلی علیه حزب کمونیست چین دست زد. آن چه نتیجۀ نهایی این رویداد را رقم زد، نه ظرفیت های نظامی مبالغه آمیز مائو، بلکه ضعف اقتصادی و سیاسی عمیق رژیم کومینتانگ بود. همان طور که تروتسکی هشدار داده بود، حکومت «کمونیستی» جدید مائو، هرگونه ابتکار عمل مستقل طبقۀ کارگر را سرکوب و از مالکیت خصوصی حفاظت کرد. هرگز چیزی شبیه به شوراهای کارگری یا همان «سوویت»های منتخب و دمکراتیک انقلاب روسیه شکل نگرفت. ترس ماندگار رژیم از طبقۀ کارگر، در دستگیری تروتسکیست های چین در سال ۱۹۵۲ رخ نشان داد.

چشم انداز رژیم جدید، نه سوسیالیسم، بلکه «مرحلۀ دمکراتیک نوین» مائو بود که شامل ائتلاف با احزاب سرمایه داری و چهره هایی می شد که همراه با چیانگ به تایوان نگریخته بودند. رفرم های محدود این رژیم- ملی سازی زمین و اصلاحات ارضی، تمهیدات رفاهی پایه ای و ممنوعیت فحشا و استعمال تریاک- جزء اقدامات بورژوایی بودند. به همین ترتیب، موج ملی سازی ها در بحبوحۀ بحران اقتصادی به دلیل «جنگ کره»، به هیچ رو «سوسیالیستی» نبودند، بلکه مشابه با سیاست های تنظیم اقتصاد ملی در کشورهایی نظیر هند بودند. حزب کمونیست چین صرفاً برنامه ای را پیش گرفت که از سوی رهبران بورژوای جنبش های ضدّ استعماری- نظیر جواهر لعل نهرو در هند- اجرا شده بود.

شکاف های تندی در درون رژیم مائوئیستی پدیدار شد. حزب کمونیست چین، وادار شد که برای ادارۀ صنایع، به سرمایه داران سابق و متخصصین شهری اتکا کند، چرا که اکثر کادرهای دهقانی او اصولاً چیزی از تولید مدرن نمی دانستند. همین امر بذرهای نزاع آتی را میان «رادیکالیسم» مائو (که خود بازتابی از تضاد دهقانان با صنعت، فرهنگ و مهم¬تر از همه طبقۀ کارگر شهری بود) و به اصطلاح «جاده صاف کن های سرمایه داری» (طرفداران بازار آزاد)، کاشت. هر دو جناح ریشه در چهارچوب ناسیونالیستی «سوسیالیسم در یک کشور» داشتند، و به همین دلیل در تقابل با تنها آلترناتیو سوسیالیستی غلبه بر انزوای چین- یعنی چرخش به سوی طبقۀ کارگر جهانی بر مبنای برنامۀ انقلاب سوسیالیستی جهانی- قرار داشتند.

طرح های تخیلی مائو برای سوسیالیسم روستایی، کمون های دهقانی و صنایع و کوره پزخانه های کوچک، به فاجعه از پس فاجعه ختم شد؛ این فاجعه در «انقلاب فرهنگی کبیر پرولتری» به اوج رسید که وی علیه رقبای جناحی خود در سال ۱۹۶۶ به راه انداخت. زمانی که کارگران امور را در دست خود گرفتند، بروکراسی از شدت وحشت به سرعت اختلافات خود را کنار گذاشت و ارتش را برای سرکوب طبقۀ کارگر روی کار آورد. از آن زمان به بعد، در همان حال که رهبری حزب کمونیست چین با دامن زدن به کیش شخصیت حول مائو برای توجیه اقدامات سرکوبگرانۀ خود بهره می برد، برنامۀ رادیکالیسم دهقانی مائو دفن شد. پس از مرگ مائو در سال ۱۹۷۶، رژیم، گروه به اصطلاح «باند چهارنفره» را دستگیر و همان شعارهای انقلاب فرهنگی را هم به کناری گذاشت.

در همان حال که رادیکال های طبقۀ متوسط در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ انقلاب فرهنگی را می ستودند، برخی نمایندگان هوشیارتر امپریالیسم امریکا پی بردند که خصلت طبقاتی «چین سرخ» و اتحاد شوروی یکسان نیست. اتحاد شوروی، یک دولت کارگری بود، ولو منحط. به همین دلیل در اوج «انقلاب فرهنگی» در اکتبر ۱۹۶۷، ریچارد نیکسون در نشریۀ «Foreign Affairs» نوشت که با ریاست جمهوری او، «چین به جامعۀ جهانی بازگردانده خواهد شد. اما به عنوان یک ملت بزرگ و درحال پیشرفت، نه به عنوان کانون زلزلۀ انقلاب جهانی.»

در همان شماره از نشریۀ مذکور، یکی دیگر از تحلیل¬گران اشاره کرد که رژیم مائو چندان بی شباهت به حکومت هایی بورژوایی که به دنبال جنبش های ضدّ استعماری به قدرت رسیدند، نیست. تنها تفاوت، «کارایی برتر کمونیسم چینی در پیشبرد اهدافی است که تاریخاً مرتبط به شیوۀ تولید سرمایه داری و نظم اجتماعی بنا شده بر آن است… اصالت مائوئیسم، در روش های بسیج توده ها به اسم کمونیسم به منظور تحقق اهداف متناسب با هر جنبش انقلابی-ملی است: صنعتی سازی چین و کسب ابزارهای نظامی (از جمله هسته ای) که برای پیگیری سیاست قدرت برتر کفایت می کند.»

نیکسون در سال ۱۹۷۲ با مائو ملاقات کرد که طی آن زمینه برای اتحاد علیه شوروی و باز شدن درهای چین به سوی سرمایۀ خارجی گذاشته شد. در سال ۱۹۷۸، دنگ شیائوپینگ به سرمایه گذاری خارجی و استقرار مجدد بازار سرمایه داری شتاب بخشید. این مصادف شد با حرکت سرمایه داری جهانی در اواخر دهۀ ۱۹۷۰ به سوی جهانی سازی تولید و ایجاد کارگاه هایی با نیروی کار ارزان. پس از این که کشتار میدان «تیان آنمن» در سال ۱۹۸۹ تمایل رژیم را به استفاده از بی رحمانه ترین روش ها برای سرکوب طبقۀ کارگر نشان داد، جریان ورودی سرمایۀ خارجی، به سیل مبدل شد.

امروزه آشتی دادن دول عربستان و جمهوری اسلامی ایران توسط چین، در محتوای رقابت های اقتصادی دولت چین با آمریکا باید ارزیابی شود. چنانچه دور دوّم برجام به فرجام برسد، جمهوری اسلامی بار دیگر به آغوش امپریالیسم آمریکا باز خواهد گشت.

۱۹ فروردین ۱۴۰۲

رجوع شود به تاریخچه و بحران مائوئیسم

بخش ۱

https://militaant.com/?p=565

بخش۲

https://militaant.com/?p=562

بخش۳

https://militaant.com/?p=2704

بخش۴

https://militaant.com/?p=1695

بخش ۵

https://militaant.com/?p=1701

بخش ۶ و پایانی

https://militaant.com/?p=2710