دنیا پس از ١١ سپتامبر، بخش چهارم: پس از افغانستان- منصور حکمت

نشريات

https://www.jahantelegraf.com/wp-content/uploads/2021/07/afghanestan-pas-az-11-septamber.pdf

افغانستان: جنگ یا تروریسم هوایى؟
در افغانستان جنگى در جریان نیست. منطقاً جنگ حداقل به دو طرف نیاز دارد. آنچه فعلاً در جریان است، بمباران افغانستان توسط آمریکاست. در این تاکتیک نویافته تک ابَر-قدرت جهان و کلانتر خودگمارده بین‌المللى، ترور و ارعاب در یک مقیاس میلیونى رسماً جاى جنگ نشسته است. پس از ویتنام، دیگر قرار شده است جامعه آمریکا شاهد بازگشت کیسه‌هاى حاوى جنازه سربازان اعزامى به جبهه‌هاى دوردست نباشد. و بهاى این را اکنون باید غیر نظامیان در آن کشورى بپردازند که از بخت بد در تزهاى دکتر استرنج‌لاو‌هاى شوراى امنیت ملى و وزارت خارجه آمریکا عجالتاً پایگاه و مأمن دشمن شریر آمریکا و رهبر جدید “امپراطورى شر” تعریف شده است. تلفاتى که ارتش آمریکا نمیدهد را صد باره از مردم غیر نظامى بیخبرى میگیرند که در یک کشور معمولاً فقیر و حاشیه‌اى جهان دارند بزور نانشان را در میآورند. یک روز قرعه بنام مردم عراق میخورد، یک روز یوگسلاوى، یک روز لیبى و یک روز افغانستان. در تاریکى شب از ارتفاعات چند ده هزار مترى و از کشتى‌ها و زیردریایى‌ها در پس امواج اقیانوسهاى دور، دهها هزار تن بمب و موشک بر شهرهاى مردم میریزند. با افتخار اعلام میکنند که کشور مقابل را “با بمب به عصر حجر برمیگردانیم”، با اینحال مُصرّند که بمبهاى “تیزهوش” آمریکایى فقط به گناهکاران اصابت میکند. هدف ارعاب است. ارعاب کل جامعه. حاکم کردن ترس، ترس از مرگ، از آوارگى، از انهدام هر نشانى از مدنیّت، تا جایى که جامعه فلج شود. مقاومت غیر ممکن شود. ارتش زمینى آمریکا، اکنون فقط یک سگ شکارى است که باید پس از ختم تیراندازى‌ها و فروکش کردن گرد و خاک‌ها و همهمه‌ها برود و شکار بیجان را بیاورد.
اعلام جنگِ هیچکس، حتى آمریکا و غرب، به طالبان را نمیتوان محکوم کرد. طالبان باید برود و نهایتاً باید با قهر و با عمل نظامى برود. دشمنى غرب با طالبان به دوستى تاکنونى‌شان ترجیح دارد. کسى جلوى برچیده شدن بساط آدمکشهایى که خود غرب سرِ کار آورده است را نمیگیرد. اما میان جنگ و ترور تفاوت هست. اَعمال آمریکا و انگلستان در افغانستان تروریستى است. بمباران شهرها و مناطق مسکونى افغانستان باید محکوم و متوقف بشود. اساطیر بى سر و ته پیرامون توان نظامى طالبان و تاریخ به زانو درآمدن ابرقدرتها در افغانستان به تداوم این شیوه تروریستى خدمت میکند. مجاهدین افغان در جنگ با شوروى نیروى جلوىِ صحنه آمریکا و غرب بودند. طالبان یک باند گانگسترى جنایت و تولید و توزیع مواد مخدر است که خود غرب به کمک پاکستان و عربستان ساخته است. میتوانند کلیدش را خاموش کنند و چند هفته‌اى برچینندش. اما تروریسم هوایى امن‌تر است، چشمگیرتر است، براى مردم ناخوشنود جهان عبرت‌آموزتر است، ابرقدرتانه‌تر است. جلوى این شیوه ضد انسانى باید ایستاد.

از طالبان تا اسلام سیاسى
عملیات آمریکا و انگلستان در افغانستان، حتى اگر به سقوط طالبان و مرگ بن‌لادن منجر شود، نه فقط تهدید تروریسم اسلامى علیه غرب را کاهش نمیدهد، بلکه بر ابعاد این تروریسم میافزاید. این را سران دوَلِ غربى میدانند و رسماً در مورد آن به اهالى غرب هشدار میدهند. اما انتخاب افغانستان بعنوان اولین صحنه و میدان “تلافى” آمریکا در برابر جنایت ١١ سپتامبر، براى آنها دو خاصیت اساسى دارد:

اولاً، حتى اگر بپذیرند که تروریسم اسلامى و نفرت ضد غربى‌اى که این تروریسم از آن تغذیه میکند، یک واقعیت سیاسى است و راه حل سیاسى دارد، صِرف یک عکس‌العمل سیاسى به یک حمله فیزیکى و نظامى عظیم در داخل خاک آمریکا را کافى و مناسب نمیدانند. میلیتاریسم یک رکن ایدئولوژى رسمى در آمریکا و سنگ بناى تعریف هویّت آن بعنوان یک ابَرقدرت است. حمله به آمریکا از این دیدگاه فقط میتواند با حمله به کس دیگر و جاى دیگرى پاسخ بگیرد. براى آمریکا تلافى ١١ سپتامبر، مستقل از ماهیّت و زمینه‌ها و خصلتهاى اسلام سیاسى و تروریسم اسلامى، فقط میتواند اقدامى نظامى باشد. این اقدام نظامى باید بزرگ باشد، باید “خشم و قدرت آمریکا”، خشونت آمریکا، را نمایندگى کند. اما اقدام نظامى بزرگ نیازمند صحنه است. جنگ به میدان جنگ احتیاج دارد. انتخاب افغانستان بخاطر حضور بن‌لادن نیست، بر عکس انتخاب بن‌لادن بخاطر حضورش در افغانستان است. کم نیستند از امثال بن‌لادن، از سران تروریسم اسلامى که علنى و مخفى در ایران، انگلستان، فرانسه، مصر، پاکستان، لبنان و فلسطین، چچنى و بوسنى زندگى میکنند. این تصویر که تروریسم اسلامى یک شبکه هرمى با سلسله مراتب تعریف شده است که بن‌لادن در رأس آن قرار دارد، مسخره است. بعید است خامنه‌اى در این سلسله مراتب تحت ریاست بن‌لادن بوده باشد. کلید، افغانستان است. سرزمینى که میتواند صحنه یک عملیات بزرگ نظامى باشد. افغانستان تنها میدان ممکن براى “انتقام آمریکا” در ابعاد نظامى وسیع و مهیبى است که هیأت حاکمه این کشور وعده میدهد. بیرون افغانستان چنین هدف نظامى قابل تعریف و قابل تعرضى وجود ندارد. و تازه اینجا هم سران غرب از نبود ساختمانهاى به اندازه کافى مرتفع و پلهاى به اندازه کافى بزرگ براى نابود کردن شِکوه میکنند.

ثانیاً، همانطور که در بخش قبل گفتم، آنچه در پس کشمکش با طالبان و بن‌لادن در افغانستان قرار است تعیین تکلیف شود، رابطه و تناسب قواى آمریکا و غرب با اسلام سیاسى است. “جنگ طولانى علیه تروریسم” اسم رمز یک زورآزمایى با اسلام سیاسى است. یک جنگ قدرت که از نظر آمریکا باید براى تعریف مشخصات پابرجاتر یک نظم نوین جهانى پس از سقوط شوروى دیر یا زود انجام بشود. اسلام سیاسى، یک محصول فرعى جنگ سرد، پس از سقوط شوروى بعنوان یک کمپ بورژوایى مدعى قدرت در کشورهاى خاورمیانه و در محیطهاى “اسلامى” در خود جوامع غربى قد عَلَم کرده است. این جریان در بخشى از جهان و در کشورهاى فوق‌العاده مهمى نظیر ایران و پاکستان، یا رسماً در قدرت است و یا اهرم‌هاى سیاسى زیادى دارد. یک گوشه جدال بر سر آینده فلسطین و اسرائیل است. در جمهورى‌هاى پیشین شوروى، در یک قدمى زرداخانه‌هاى اتمى، موش میدواند. در خود غرب، به لطف پول عربستان و سوبسید دولتى و ایدئولوژى منحط نسبیت فرهنگى، جوانان در محیطهاى اسلام‌زده را کرور کرور عضو میگیرد. از نظر غرب این اسلام سیاسى دیگر جریان دست‌نشانده و عروسکى‌اى نیست که قرار بود در محاصره شوروى نقش داشته باشد، جلوى قدرت چپ در انقلاب ضد سلطنتى ایران را بگیرد و براى عرفات و ناسیونالسیم عرب مزاحمت درست کند. اکنون این پدیده داعیه‌هاى بیشترى دارد. از زیر سایه غرب بیرون آمده است. و در ١١ سپتامبر، از نظر آمریکا، اسلام سیاسى یک گام زیادى برداشت. حمله تروریستى در این ابعاد در قلب آمریکا، کلید این زورآزمایى اجتناب‌ناپذیر را زد. این رویدادها در اساس دقایق و مراحلى از یک جنگ قدرت میان آمریکا و غرب با اسلام سیاسى است. از نظر آمریکا این نبردى است با دولتهاى اسلامى، احزاب اسلامى و کل جنبش اسلام سیاسى. طالبان، ضعیف‌ترین و ضربه پذیرترین و پوک‌ترین نماد قدرت اسلام سیاسى در خاورمیانه و لاجرم از نظر آمریکا مناسب‌ترین نقطه ورود به این جنگ قدرت همه جانبه است. پیروزى آمریکا در افغانستان از نظر نظامى و عملى، دست به بنیادهاى قدرت اسلام سیاسى نمیزند. این را میدانند. کانونهاى اصلى قدرت در درجه اول در ایران، عربستان، و در سازمانهاى اسلامى در مصر و لبنان و فلسطین است. اما این جنگ قدرت است، جنگ مرگ و زندگى نیست. افغانستان تنها میدانى است که بطور واقعى، لااقل در چهارچوب کنونى جهان، یک تقابل نظامى میان آمریکا و اسلام سیاسى ممکن است. تنها میدانى است که “جنگ طولانى علیه تروریسم” میتواند با یک اقدام نظامى چشمگیر و زودفرجام آغاز شود بى آنکه همه چیز بیکباره به هم بریزد.

این کشمکشى سیاسى است
“جنگ طولانى با تروریسم”، یعنى جنگ قدرت آمریکا با اسلام سیاسى، پس از افغانستان ماهیتاً کشمکشى سیاسى خواهد بود، حتى اگر طرفین در مقاطعى دست به اقدامات نظامى موضعى و عملیات تروریستى علیه یکدیگر بزنند. هدف این جنگ از جانب آمریکا حذف اسلام سیاسى نیست. برخلاف احسنت‌گویى‌هاى تبلیغى دوم خردادى‌ها این جناب خاتمى و سیاست مدبّرانه‌اش نبود که “ایران را از بمباران نجات داد”. حمله به ایران و چنین بمبارانى اساساً در دستور غرب نیست. این تصور که پس از افغانستان آمریکا یکى پس از دیگرى با کشورهایى که زمانى تروریست خوانده است وارد جنگ میشود فوق‌العاده سطحى است. هدف غرب در این زورآزمایى نه نابودى اسلام سیاسى و یا حتى لزوماً سرنگونى دُوَلِ اسلامى، بلکه قبولاندن هژمونى سیاسیش به جنبش اسلامى و تعیین مقررات بازى است. از نظر آمریکا این جنبش باید حدود خود را بشناسد. باید قلمرو عملیاتى خودش را به منطقه محدود کند، مکان خویش و جایگاه ویژه آمریکا را بفهمد. نه فقط دولتهاى اسلامى میتوانند سر کار باشند، بلکه حتى تروریسم هم مجاز است، مشروط بر اینکه قربانى این تروریسم کمونیستها و چپها در ایران و افغانستان و پاکستان و ترکیه باشند. اما حمله در خاک خود آمریکا دیگر غلط زیادى است. آمریکا میخواهد این درس و این موازنه را به خاورمیانه ببَرد.

این یک جنگ قدرت است و نه یک کشمکش بر سر اسلام، لیبرالیسم، دموکراسى غربى، آزادى، مدنیّت، امنیت یا تروریسم. این نبردى است میان ابَرقدرتِ آمریکا با یک جنبش سیاسى مدعى قدرت در خاورمیانه، با یک دامنه عمل جهانى، براى تعریف یک موازنه سیاسى و ترسیم قلمروهاى نفوذ و هژمونى خویش. غرب در پى ایجاد دموکراسى‌هاى غربى در خاورمیانه نیست. آمریکا و پاکستان و ایران و طیف وسیع مرتجعین در منطقه دارند از هم اکنون براى تحمیل یک حکومت استبدادى و عقب‌مانده دیگر بر مردم افغانستان با هم بند و بست میکنند. ایران و عربستان و پاکستان و شیخ‌نشین‌هاى خلیج، این مرتجع‌ترین رژیمهاى جهان امروز، متحدین رسمى و عملى غرب در این کشمکش اند. حتى در صورت سقوط دولتهاى اسلامى، آلترناتیو حکومتى مورد نظر غرب در منطقه احزاب راست ارتجاعى و نظامهاى پلیسى و نظامى خواهد بود.

آمریکا تاریخ را نمیسازد
اما غرب آینده این روند را تعیین نمیکند. سیاست کنونى و اقدامات آمریکا چهارچوبهاى سیاسى موجود در خاورمیانه را خواه ناخواه به هم میریزد، اما مناسبات آلترناتیوى که شکل خواهد گرفت را نیروهاى دیگرى تعیین خواهند کرد. در این شک نیست که رویارویى غرب با اسلام سیاسى به تضعیف جنبش اسلامى و احزاب و دولتهاى این جنبش منجر میشود. اما این کشمکش در یک صحنه خالى صورت نمیگیرد. خاورمیانه، همچنان که خودِ غرب، صحنه جدال جنبشهاى اجتماعى‌اى است که مقدّم بر این کشمکش بورژوازى غرب با اسلام سیاسى وجود داشته‌اند و روند سیاسى در جوامع مختلف را شکل داده‌اند. جدال غرب با اسلام سیاسى، با همه اهمیتى که دارد، نیروى محرکه و موتور پیشبرنده تاریخ در این جوامع نیست، برعکس، خود در متن این تاریخ قرار میگیرد و معنى میشود. جدال بر سر تعیین نظم نوین جهانى بازیگران مهم‌ترى دارد. طبقات اجتماعى و جنبشهاى سیاسى آنها چه در غرب و چه در خاورمیانه، بر سر آینده سیاسى و اقتصادى و فرهنگى جهان صفبندى کرده‌اند. این جنبشها هستند که مستقل از خواست سران و سیاستمداران غربى و زعماى اسلام سیاسى، جهت نهایى این روندها را تعیین خواهند کرد.

بطور مشخص، تا آنجا که به خاورمیانه مربوط میشود، حتى اگر غرب خواهان عقب‌نشینى جزئى اسلام سیاسى و تعریف مبانى یک همزیستى جدید با آن باشد، جنبشهاى سوسیالیستى و آزادیخواهانه و سکولاریستى در منطقه در این شرایط جدید مستقل از طرحهاى غرب به جلوى صحنه میآیند. براى مثال به نظر من اسلام سیاسى در ایران سرنگون میشود، نه از آن رو که غرب در این رویارویى اخیر چنین تمایل یا جهتى دارد، بلکه از آنجا که در متن و به موازات این کشمکش جدید مردم ایران و در رأس آنها کمونیسم کارگرى حکومت اسلامى را به زیر میکشند. شکست جمهورى اسلامى بزرگترین ضربه بر پیکر اسلام سیاسى خواهد بود. اگر حل مسأله فلسطین شرط از بین رفتن زمینه‌هاى سیاسى و فکرى و فرهنگى رشد اسلام سیاسى در خاورمیانه و در سطح جهانى است، شکست جمهورى اسلامى شرط در هم کوبیده شدن آن بعنوان یک جنبش مدعى قدرت در خاورمیانه است. بدون جمهورى اسلامى ایران، اسلام سیاسى در مقیاس خاورمیانه به یک جریان اپوزیسیون بى افق و بى آینده تبدیل میشود.

(ادامه دارد)

منصور حکمت