در باره مقوله “خائن” و “خیانت” – سیاوش دانشور

مقالات

اینروزها و در متن بحث بند و بست گروههای ناسیونالیست و قوم پرست با نمایندگان جمهوری اسلامی، بسیاری از عنوان “خائن” و “خیانت” در قبال عملکرد آنها استفاده کردند. ظاهراً نیروهائی که با جمهوری اسلامی نشسته اند “خائن” اند و به “مردم کرد” و به “جنبش کردستان” خیانت کرده اند. قبلتر از “حزب توده خائن” به وفور توسط جنبش فدائی و چپ ها شنیده ایم. در ادبیات سیاسی رایج در ایران این عناوین زیاد بچشم میخورد.

ما آگاهانه از بکار بردن این عناوین اجتناب میکنیم، نه به این دلیل که خیانت کردن و خائن بودن فی النفسه نمیتواند معنی داشته باشد، بلکه به این دلیل که در خود مفروضاتی را دارد که با آن توافق نداریم. این مفروضات مستقل از نظر و تحلیل گوینده اش اتومات ضمیمه بحث اند، مخدوش کننده هستند و امکان تفکیک واقعی دیدگاههای ناظر بر جنبش های متمایز اجتماعی را میگیرند.

گفتن “خائن” و “خیانتکار” به یک فرد یا جریان در قلمرو سیاست بدواً اعلام این نکته است که فرد و جریان گوینده این عناوین، از موضع یک جنبش واحد سیاسی و اهداف واحد اجتماعی سخن میگوید. “خائن” کسی است که به امر مشترک تا دیروز پشت کرده، در خدمت دشمن قرار گرفته و به اهداف و تعهدات مشترک “خیانت” کرده است. مثلاً در یک جنبش واحد سیاسی با اهداف اعلام شده، خائن و خیانتکار کسی است که به همرزمانش در مرحله ای بنفع دشمن عمل میکند. این میتواند ابعاد و اشکال مختلفی داشته باشد اما مسئله اساسی هم جنبشی بودن، اهداف اجتماعی واحد داشتن، افق مشترک داشتن، آن چهارچوب اساسی است که مقوله خائن و خیانت را توضیح میدهد. در جنبش ناسیونالیستی “خائن” کسی است که به اهداف “ملی و میهنی” پشت کرده یا علیه آن عمل کرده است.

اگر شما مثلاً با حزب توده هم جنبش و دارای اهداف واحد نیستید، “خائن” نامیدن این جریان تنها علیه اهداف و جنبش واقعی شما است تا علیه حزب توده. چون حزب توده از موضع خودش کار نادرستی نکرده، بلکه در خدمت اهداف سیاسی و چهارچوبهای سیاسی اش آگاهانه و ایدئولوژیک به خدمت این و آن رژیم دیکتاتوری درآمده است. خائن نامیدن حزب توده هم گوینده اش را اجتماعاً در صفوف جنبش توده ایستی قرار میدهد و هم نقد پایه های سیاست و منافعی که به همکاری با پلیس و ارتجاع سیاسی منجر شده است را زیر فرش و یا دستکم حاشیه ای میکند. مضافاً اینکه تاریخاً این یک انتقاد ناسیونالیستی از موضع جبهه ملی به حزب توده بوده که به اهداف “ملی” پشت کرده و خیانت کرده است.

در کیس بحث امروز، “خائن” نامیدن و انتساب “خیانت” به جریانات ناسیونالیست کرد بدواً اعلام تعلق سیاسی و اجتماعی و آرمانی به ناسیونالیسم و ملیگرائی بعنوان یک حرکت و یک گرایش اجتماعی و یک جنبش سیاسی و طبقاتی است. ایرادی که به چریانات قومی کرد گرفته میشود، ناسیونالیست بودن نیست، نقد سیاستهای ناسیونالیستی از موضعی انترناسیونالیستی نیست، نداشتن راه حل واقعی برای رفع ستم ملی و حل مسئله ملی نیست، تقابل با سیاستهای ضد زن و پرو مذهبی و ارتجاعی نیست، بلکه “خیانت” به “مردم کرد” و خیانت به “جنبش کردستان” است. عنوان “جنبش انقلابی کردستان” حتی مسئله را حادتر و پیچیده تر میکند. یعنی جنبشی انقلابی حی و حاضر وجود دارد که احزاب و جریانات و جناحهای مختلفی دارد و یک جریان یا کمپی از این جریانات به اهداف واحد جنبش “خیانت” کرده اند. این نوع تلاش برای رادیکالیزه کردن ناسیونالیسم توسط چپ در قرن بیستم مسبوق به سابقه است و همواره ناسیونالیسم میلیتانت از ادبیات چپ برای توضیح مشروطه ملی اش استفاده کرده است. در کردستان جنبشی انقلابی بطور کلی وجود ندارد، جنبشهای متمایز طبقاتی مانند کمونیسم و ناسیونالیسم وجود دارند. ایندو جناح های چپ و راست یک جنبش واحد بنام “جنبش انقلابی کردستان” نیستند. کمونیست ها برای پاسخ به مسئله ملی و هر موضوع دیگری سیاست و برنامه دارند و در این جنبشها دخالت میکنند. اما تلقی ناسیونالیستی و پوپولیستی بجای تفکیک آگاهانه و طبقاتی خویش، تلاش دارد ناسیونالیسم را رادیکال کند.

از طرف دیگر، ناسیونالیست ها نه نماینده مردم کردستان در تمامیت آنند، نه حتی نماینده یکی به یک بورژوازی کرد اند و نه هیچ اشتراک جنبشی و طبقاتی با جنبش کارگری و سوسیالیستی در کردستان دارند. باید از این نگرش پوپولیستی که گویا مردم کرد زبان فقط قوم و یا ملتی هستند و مسئله شان صرفاً ملی است بطور جدی فاصله گرفت. این را حزب دمکرات با گلوله و جنگ هم نتوانست بخورد کمونیست ها بدهد و وقت خودش شکست خورد، شکستی که هنوز از آن کمر راست نکرده است. ناسیونالیست ها بطور کلی، هیچ تضاد منافع استراتژیک بعنوان طبقه بورژوا باهم ندارند. بورژواها همه جا اختلاف خانوادگی و درون طبقاتی دارند و اتفاقاً یک بخش مهم مبارزه طبقاتی جدال درون طبقاتی برسر هژمونی این و یا آن سیاست در درون طبقه شان علیه طبقه کارگر است. اما همین بورژوازی با کارگر و کمونیسم تضاد و جدال آشتی ناپذیر دارد و مسائل محدود تاکتیکی که در مواردی میتواند جریاناتی را موقتاً همسو کند، ابداً به معنی اهداف واحد جنبشی و سیاسی و آرمانی واحد نیست.

بورژوازی و جناح های متفرقه اش میتوانند در تفاهم یا تضاد و یا جنگ باشند. اما این تضاد و تفاهم و حتی جنگ برسر سهم بری از حاصل استثمار در بازار داخلی است. هر وقت و هر جا به توازنی نسبتاً پایدار میرسند، دشمنی های دیروز به دوستی، جنگ به صلح و آشتی تبدیل میشود. لذا “خائن” نامیدن این جریانات نه گفتن حرفی تند و درخور سیاست شان بلکه امتیازی بزرگ به آنان است که خود را در “هم جنبشی” و “هم اندیشی” و “هم آرمانی” پیچانده که با عنوانی ظاهراً تند بیان میشود. میخواهم بگویم این نقدی رادیکال به سیاست ناسیونالیستی نیست بلکه یک امتیاز بزرگ به ناسیونالیستها، یک ارزان فروشی سیاسی و ضربه به خود در مقابل یک حرکت و سیاست ارتجاعی است.

کمونیست ها و ناسیونالیست ها حتی در بحث مسئله ملی “یک جنبش” نیستند بلکه دو جنبش متمایز طبقاتی اند. یکی نماینده و سخنگوی کارگر و مردم زحمتکش و طبقات فرودست است و دیگری از کمپ طبقات بالا دست و خوانین و سرمایه داران و خمیره ارتجاع فکری و فرهنگی دفاع میکند. حتی راه حل ها برسر مسئله ملی هم یکی نیست، یکی برای رفع ستم و ایجاد برابری و تقویت وحدت کارگری و انکشاف مبارزه طبقاتی تلاش میکند و دیگری در پی نهادینه کردن هویتهای کاذب قومی و ملی و دامن زدن به نفرت ملی و قصابی طبقه کارگر است.

خائن و خیانتکار عناوینی است که در سیاست و جامعه بوی خون میدهد و در طول تاریخ با این عناوین چه بعنوان ابزار ایدئولوژیک و چه بعنوان پوششی برای علقه های عقبمانده، جنایات بیشماری صورت گرفته است. ارتجاع سیاسی ناسیونالیستی را همانطور که هست باید تبیین کرد. نیروئی بورژوائی که بنا به مصالح و منافع طبقاتی اش تلاش دارد با قدرت مرکزی و ارتجاع مسلط شریک شود. اینها دنبال سهم بری هستند و ما دنبال جمع کردن بساط استثمار و سهم بری بورژواها و سلطه سیاسی و اقتصادی آنان.