پرده آخر: یادداشتهایى درباره بحران سیاسى رژیم اسلامى – منصور حکمت

مقالات

۴سه جنبش، سه آینده

جمهورى اسلامى در حال اضمحلال است. صحنه سیاسى ایران یکبار دیگر براى ابراز وجود وسیع جنبشها و احزاب طبقات مختلف باز میشود. در این میان به حکم شرایط عینى اجتماعى و مجموعه عواملى که قبلا بعنوان زمینه هاى بحران سیاسى-حکومتى امروز ایران برشمردم، بنظر من سه جنبش اصلى در صدر جدالهاى سیاسى و اجتماعى دوره جدید قرار میگیرند. همینجا باید روشن کنم که من اینجا از جنبشهاى اجتماعى و طبقاتى سخن میگویم و نه احزاب سیاسى. احزاب سیاسى در دل جنبشهاى معینى پدیدار میشوند و براى بسیج نیروى این جنبشها و هدایت آنها بر طبق مجموعه سیاستها و تاکتیکهاى ویژه اى تلاش میکنند. یک جنبش اجتماعى خاص احزاب متعدد و متنوعى از خود بیرون میدهد. جنبشها در پاسخ به مسائل مبرم اجتماعى و سیاسى و بعنوان جزئى از مبارزه طبقاتى در دوره هاى کمابیش طولانى ترى پدیدار میشوند. احزاب سیاسى، اما، بیانگر فعل و انفعالات سازمانى و مبارزاتى کنکرت تر و دوره اى تر و معمولا ناپایدارترى در درون این جنبشها هستند. براى مثال ناسیونالیسم و جنبش ضد استعمارى در کشورهاى شرق، از جمله ایران، یک بستر اجتماعى – سیاسى عام تر و پابرجا تر در بخش اعظم قرن بیستم تشکیل میداده است. اما احزاب و گروهبندى هایى که در دل این جنبش بورژوایى براى بدست گرفتن رهبرى این جریان اجتماعى پیدا شدند بسیار متنوع بوده اند، خصلتى گذراتر داشته اند و برنامه ها و خط مشى ها و اولویتهاى سیاسى مختلف و بعضا حتى متضادى را دنبال کرده اند. یا همینطور جنبش سوسیالیستى که با رشد طبقه کارگر صنعتى و مزدبگیر پا میگیرد، زمینه پیدایش احزاب گوناگونى را بوجود میاورد. این احزاب میایند و میروند و چهره عوض میکنند، اما جنبش سوسیالیستى بعنوان یک واقعیت پابرجا تر اجتماعى سرجاى خود میماند. (در مقاله “مبارزه طبقاتى و احزاب سیاسى” اوت ١٩٩٠، با تفصیل بیشترى به رابطه احزاب سیاسى و جنبشهاى طبقاتى پرداخته ام).

اینجا نیز صحبت من از رویارویى سه جنبش سیاسى در دوره جارى و آتى در ایران است. اینکه چه ترکیبى از احزاب و گروهها در هریک از این جنبشها وزنه میشوند و رهبرى آنها را بعهده میگیرند به سادگى قابل پیش بینى نیست، هرچند این احزاب نمیتوانند خلق الساعه باشند و قاعدتا باید همین امروز ماتریال و استخوانبندى حزبى و متشکل آنها در عرصه سیاست ایران قابل مشاهده باشد.

این سه جنبش کدامند:

١کمونیسم کارگرى

قرن بیستم به پایان رسیده است. این ایران دوران رقابت روس و انگلیس، دوران نهضت تنباکو و انقلاب مشروطیت، دوران ورود صنعت و مدرنیزاسیون ادارى، دوران جنبش ضد استعمارى و ملى کردن صنعت نفت، دوران اصلاحات ارضى یا رشد شهر نشینى نیست. در دنیاى درون و بیرون ایران، دوره دوره کاپیتالیسم بلامنازع و جهانى است. طبقه کارگر وجود دارد، محور تولید اجتماعى و حیات اقتصادى جامعه است، اعتراض دارد، افق متفاوتى دارد، آلترناتیو دیگرى را طلب میکند. لاجرم کمونیسم کارگرى یک واقعیت سیاسى پابرجا و بازتولید شونده و غیر قابل حذف و رو به رشد ایران این دوره است. یک بازیگر اصلى در صحنه سیاسى جارى ایران است. امروز حزب کمونیست کارگرى شاخص ترین و فعال ترین جریان سیاسى این جنبش است. اما جنبش کمونیسم کارگرى به مراتب وسیع تر از این حزب است. این جنبش هنوز حتى گوشه کوچکى از اقتدار اجتماعى خود را بروز نداده است. در آخرین بخش این سلسله مقالات به دورنماى کمونیسم کارگرى در جنگ قدرت در ایران میپردازم.

٢ناسیونالیسم بورژوایى طرفدار غرب

ناسیونالیسم طرفدار غرب ایران قدیمى ترین و ریشه دار ترین سنت و جنبش سیاسى در ایران امروز است، ارتجاعى است، اما کهنه نیست. چون کاپیتالیسم و غرب امروز کاپیتالیسم و غرب صد سال قبل نیست. این جنبش بورژوازى ایران است براى شرکت تمام و کمال در سرمایه دارى جهانى و دگرگون شده امروز. این جنبشى است که هژمونى اقتصادى و سیاسى و فرهنگى و نظامى غرب را نه فقط میپذیرد، بلکه هویت خود میداند. خود را نماینده این قطب جهانى در ایران اعلام میکند. از نظر اقتصادى این یک جریان عمیقا محافظه کار و مدافع بازار آزاد است. از نظر سیاسى کوچکترین توهمى به ایجاد یک سازش طبقاتى بر مبناى تعدیل ثروت در جامعه ندارد و شدیدا آنتى کمونیست و ضد کارگر است. از نظر فرهنگى مدافع مدل جامعه غربى است، اما دقیقا بر طبق الگوى ایدئولوژیکى حاکم بر غرب امروز ابدا روشنگر و مدرنیست نیست. بلکه کاملا خواهان بقاى نقش مذهب، و باورها و افکار و نهادهاى سنتى بعنوان نیروهاى کمکى در حفظ اقتدار بوروژایى در برابر طبقه کارگر و سوسیالیسم و کمونیسم کارگرى این دوره است. در سطح جهانى این جریان متحد و مدافع علنى، رسمى و پرشور آمریکا و سیاست خارجى آن است. از نظر حزبى معمولا مشروطه طلبان و سلطنت طلبان گروهبندى اصلى در این جنبش تلقى شده اند. اما بنظر من سلطنت طلبى جریان اصلى در این جنبش نیست و حتى در تحلیل نهایى سیستم فکرى و خط مشى سیاسى هژمونیک در این کمپ را تشکیل نمیدهد و شانس این را هم ندارد. خصوصیت اصلى این جریان پرو غربى و پروآمریکایى بودن، دفاع از بازار آزاد و ضدیت با کمونیسم است. مقوله سلطنت کاملا فرعى است. ایده احیاى سلطنت با توجه به سیر اوضاع در ایران و بیزارى ریشه دار و عمیق توده مردم ایران از پدیده سلطنت بسرعت در این جنبش منزوى خواهد شد و اشکال سیاسى “قابل فروش” ترى به جلوى صحنه خواهد آمد. به این جریان هم برمیگردیم.

٣جنبش ناسیونال-اسلامى شرقى

این یک جنبش واقعى است. علیرغم تنوع و تلون وسیع نیروها و محافل سیاسى اى که با پرچم هاى ایدئولوژیک گوناگون به این کمپ تعلق دارند، و علیرغم خصومت و ضدیت تاریخى جریانات درون این کمپ با یکدیگر و حتى رویارویى هاى خونین شان با هم، فصل مشترک اجتماعى – طبقاتى و فرهنگى گروههاى درون این جنبش بسیار زیاد است. مولفه هاى هویت مشترک این جنبش کاملا قابل تبیین و ترسیم است. اگر کسى در حیرت است که چگونه طیف وسیعى از قربانیان جمهورى اسلامى، که هنوز هم از ابتدایى ترین حقوق مدنى محرومند، در یک صف واحد “دوم خرداد” کنار جلادان و شکنجه گران دیروز و سرکوبگران امروز خود ایستاده اند و برایشان هورا میکشند، باید کمى در این جنبش و خصوصیات سیاسى و اجتماعى آن دقیق بشود. این یک جنبش بورژوایى خاص در ایران است که در تقابل با افق غربى و آمریکایى اردوى دیگر این طبقه، سنتا امیدوار بوده است که بتواند پایه حاکمیت سرمایه و سرمایه دارى در ایران را بر تقابل و رقابت با غرب استوار کند. معجونى از تمایلات ضد استعمارى اوائل و اواسط قرن بیستم، فرهنگ ارتجاعى اسلامى و سنتى و بیگانه گریزى خرده بورژوازى و بورژوازى محلى، ترس از ورشکستگى و زوال رشته هاى تولید سنتى در برابر سرمایه هاى انحصارى خارجى و شعبات داخلى آنها، اعتراض به محرومیت از قدرت سیاسى زیر فشار استبداد ارتشى پلیسى طرفدار غرب و در یک کلام تلاش براى تبدیل کردن شرقیت و اسلامیت و ملیت در ایران به پشتوانه اى براى ایجاد یک کاپیتالیسم بومى که حق استثمار کارگر و بهره بردارى از منابع اقتصادى در ایران را براى خود محفوظ بدارد، آبشخور اصلى این جنبش ارتجاعى بوده است. از نظر سازمانى گروهها و محافل متعدد این طیف حاصل تلاشى و تجزیه احزاب اصلى اپوزیسیون سنتى ایران، یعنى حزب توده و جبهه ملى و همینطور تحولات درونى اسلام سیاسى قرن بیستم ایرانند. بخشهایى از این جنبش براى دوره هاى طولانى و حتى امروز تحت نام سوسیالیست فعالیت کرده اند. وجود شوروى براى دوره اى حتى برقرارى یک سرمایه دارى غیر غربى و ضد غربى در ایران را براى شاخه هایى از این جنبش یک امکان واقعى قلمداد میکرد. در این جنبش، روشنفکر “سوسیالیست” از على و حسین و کربلا میاموخت و خمینى از جانب شاگردش خلخالى “لنین ایران” لقب میگرفت. برنامه اقتصادى و الگوى ادارى و احوال شخصیه و اخلاق خود را هنوز از روى دست هم مینویسند. سوسیالیسمشان اسلامى و اسلامشان سوسیالیستى بود. از مجراى این سوسیالیسم کاذب، و همینطور از مجراى عوام فریبى و مستضعف پناهى جریان اسلامى و یا خلق گرایى جناحهاى چپ این جنبش، وعده تعدیل ثروت و ایده ایجاد یک جامعه مبتنى بر سازش طبقاتى و تمکین کارگران به بورژوازى خودى به مبناى هویت اقتصادى این جنبش بدل میشد. مقولاتى نظیر سرمایه دارى و بورژوازى ملى و مستقل، راه رشد غیر سرمایه دارى، اقتصاد توحیدى و غیره اشکال مختلفى بودند که بخشهاى مختلف این جنبش تاریخا اهداف مشابه و مشترک خود را توصیف کرده اند. سقوط شوروى و بلوک شرق مبانى عقیدتى این صف را دگرگون کرد. بازار آزاد، ایده نزدیکى و همزیستى با غرب و استفاده از الگوهاى ادارى غربى در اندیشه سیاسى اینها تقویت شد، اما عنصر شرق زدگى همچنان در ابعاد ایئولوژیکى، سیاسى، فرهنگى و اخلاقى بقوت خود باقى ماند. فرهنگ خودى ملى و اسلامى و غرب ستیزى و مدرن ستیزى، در یک کلمه شرق زدگى، قرار است رکن خودآگاهى انسان ایرانى در جامعه اینها و چسب درونى این نظام باشد این حصارى است که قرار است بازار داخلى ویژه اینها و حق انحصارى استثمار در این بازار را در برابر سرمایه جهانى و بورژوازى پرو-غرب ایران محفوظ بدارد. با کمى دقت میبنیم که این یک جریان واقعى و بالفعل و بسیار فعال است. ائتلافى که پشت خمینى رفت نیروهاى این جنبش را در بر میگرفت. این جنبش وسیعا در حکومت اسلامى شریک شد و هرگز علیرغم تعرضهاى بعدى جناح راست جریان اسلامى، کاملا از ائتلاف حکومتى تصفیه نشد. جریاناتى که جمهورى اسلامى و یا جناحى از آن را در این بیست سال مترقى ارزیابى کرده اند، همگى شاخه هاى این جنبش بوده اند. پرچمى که امروز بالاى سر این اردو در اهتزاز است پرچم دوم خرداد است. اما این نیز صرفا یک دوره گذرا در حیات این جنبش است. در همین سالهاى اخیر شاهد بوده ایم که چگونه شاخه هاى مختلف این جنبش، که زیر فشار جناح راست حکومت و موج اختناق و کشتار و سرکوب پراکنده شده بودند، با عروج دوم خرداد مجددا به هم نزدیک شدند و ائتلافهاى قدیم را احیا کردند. سقوط شوروى حتى امکان داد شاخه هاى رقیب در این جنبش به هم نزدیک تر شوند. جبهه ملى، اکثریت و محافل و گروهبندى هاى پیرامونى آن نظیر راه کارگر، حزب توده، حزب رنجبران و مائوئیستهاى سابق اهل دفتر بنى صدر، نهضت آزادى، مجاهدین انقلاب اسلامى و غیره بار دیگر زیر یک چتر، چتر جناحى از خود حکومت اسلامى گرد آمدند. این جنبش خودشان است. اختلافات درون این کمپ واقعى است. اما هویت اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و فرهنگى مشترکشان هم به همان درجه واقعى است.

امروز این جنبش است که مرکز توجه ناظران سیاسى ایران در رسانه ها و دولتهاى غربى است. امروز رهبرى این جنبش در دست جناح دوم خرداد خود حکومت است. اما جریان دوم خرداد تا وقتى موضوعیت دارد که جمهورى اسلامى سرپا باشد. به این اعتبار دفاع سازمانها و محافل این جنبش ملى اسلامى از پدیده دوم خرداد نه صرفا در تقابل با رقباى حکومتى خویش در جناح راست، بلکه همچنین و اساسا در تقابل اجتماعى شان با دو اردوگاه دیگر، یعنى کمونیسم کارگرى و ناسیونالیسم طرفدار غرب در یک مقیاس تاریخى وسیع تر معنى پیدا میکند. این یک ائتلاف سیاسى موقت علیه “نظارت استصوابى شوراى نگهبان” نیست، بلکه یک جبهه سیاسى- طبقاتى اعلام نشده براى دخالت در سرنوشت قدرت سیاسى و آینده کشور در یک چهارچوب تاریخى وسیع تر پس از سقوط رژیم اسلامى است. خط دوم خرداد با سرنگونى رژیم اسلامى و چه بسا زودتر از آن موضوعیت خود و نقش رهبرى خود را در جنبش ملى-اسلامى از دست میدهد. اما این جنبش با ترکیب و آرایش درونى متفاوت و گروهها و رهبران دیگرى در صحنه تعیین تکلیف نهایى قدرت باقى میماند.

جدال این سه کمپ بنظر من اساس روند تحول سیاسى ایران در این دوره خواهد بود. ابعادى از این جدال هم اکنون آشکار شده. اما نبردهاى سیاسى اصلى هنوز در راه است. دورنماى هریک از این سه جنبش در جنگ قدرت در ایران چیست؟ از جنبش ملى-اسلامى و ائتلاف دوم خرداد شروع کنیم.

 

ادامه دارد

منصور حکمت

انترناسیونال هفتگى شماره ٧

٢٧ خرداد ١٣٧٩ – ١۶ ژوئن ٢٠٠٠