چه باید کرد؟ پرسش‌های داغ جنبش ما✍️ «ولادیمیر ایلیچ لنین»

نشريات

چه باید کرد؟ پرسش‌های داغ جنبش ما «ولادیمیر ایلیچ لنین»

• پیشگفتار

۱. دگماتیسم و «آزادی انتقاد

II. خودانگیختگی توده‌ها و آگاهی سوسیال دموکرات‌ها

III. سیاست‌های اتحادیه‌ای و سیاست‌های سوسیال دموکراتیک

چهارم. بدوی بودن اکونومیست‌ها و سازماندهی انقلابیون

پنجم. «طرح» یک روزنامه سیاسی سراسری روسیه

• نتیجه‌گیری

• پیوست: تلاش برای اتحاد ایسکرا با رابوچیه دیلو

• اصلاحیه به «چه باید کرد؟

 

یادداشت ناشر

اثر لنین با عنوان «چه باید کرد؟» در پایان سال ۱۹۰۱ و اوایل سال ۱۹۰۲ نوشته شد. لنین در «از کجا باید شروع کرد» که در شماره ۴ (مه ۱۹۰۱) ایسکرا منتشر شد، گفت که این مقاله «طرحی کلی را نشان می‌دهد که باید با جزئیات بیشتر در جزوه‌ای که اکنون در حال آماده‌سازی برای چاپ است، توسعه یابد».

لنین نگارش واقعی کتاب را در پاییز ۱۹۰۱ آغاز کرد. لنین در «مقدمه‌ای بر جزوه اسناد کنفرانس «وحدت»» که در نوامبر ۱۹۰۱ نوشته شد، گفت که این کتاب در حال آماده‌سازی است «تا در آینده نزدیک منتشر شود». در ماه دسامبر، لنین مقاله خود با عنوان «سخنی با مدافعان اکونومیسم» را (در ایسکرا، شماره ۱۲) منتشر کرد که بعداً آن را خلاصه‌ای از «چه باید کرد؟» نامید. او مقدمه کتاب را در فوریه ۱۹۰۲ نوشت و در اوایل مارس، کتاب توسط دیتز در اشتوتگارت منتشر شد. اطلاعیه‌ای مبنی بر انتشار آن در ایسکرا، شماره ۱۸، ۱۰ مارس ۱۹۰۲ چاپ شد.

لنین در انتشار مجدد کتاب در سال ۱۹۰۷ به عنوان بخشی از مجموعه «دوازده سال»، بخش الف از فصل پنجم، «چه کسی از مقاله «از کجا باید شروع کرد» آزرده خاطر شد» را حذف کرد و در مقدمه اظهار داشت که کتاب با مختصری تلخیص منتشر می‌شود که صرفاً نشان‌دهنده حذف جزئیات روابط سازمانی و اظهارات جزئی جدلی است. لنین پنج پاورقی به نسخه جدید اضافه کرد.

متن این جلد، متن چاپ ۱۹۰۲ است که با چاپ ۱۹۰۷ مطابقت داده شده است.

نوشته شده: بین پاییز ۱۹۰۱ و فوریه ۱۹۰۲ نوشته شده است
منتشر شده: منتخب آثار لنین، جلد ۱، صفحات ۱۱۹ – ۲۷۱.
اولین بار به عنوان یک اثر جداگانه در مارس ۱۹۰۲ منتشر شد.
منبع: مجموعه آثار لنین، انتشارات زبان‌های خارجی، ۱۹۶۱، مسکو، جلد ۵، صفحات ۳۴۷-۵۳۰.
ترجمه: جو فاینبرگ و جورج هانا

↑ مقدمه I. II. III. IV. V. نتیجه‌گیری ضمیمه اصلاحیه

چه باید کرد؟

پرسش‌های داغ جنبش ما

ولادیمیر ایلیچ لنین

«… مبارزات حزبی به حزب قدرت و سرزندگی می‌بخشد؛ بزرگترین گواه ضعف یک حزب، پراکندگی آن است.»
و محو شدن مرزهای روشن؛ یک حزب با پاکسازی خود قوی‌تر می‌شود…

( از نامه‌ای از لاسال به مارکس، مورخ ۲۴ ژوئن ۱۸۵۲)

•پیشگفتار

طبق طرح اولیه نویسنده، قرار بود جزوه حاضر به بسط مفصل ایده‌های بیان شده در مقاله «از کجا باید شروع کرد» (ایسکرا، شماره ۴، مه ۱۹۰۱) اختصاص یابد.[۱] ابتدا باید از خواننده به خاطر تأخیر در تحقق وعده‌ای که در آن مقاله داده شده بود (و در پاسخ به بسیاری از سوالات و نامه‌های خصوصی تکرار شده بود) عذرخواهی کنیم. یکی از دلایل این تأخیر، تلاشی بود که در ژوئن سال گذشته (۱۹۰۱) برای متحد کردن همه سازمان‌های سوسیال دموکرات خارج از کشور انجام شد. طبیعی بود که منتظر نتایج این تلاش باشیم، زیرا اگر این تلاش موفقیت‌آمیز بود، شاید لازم بود مفاهیم ایسکرا در مورد سازمان از رویکردی تا حدودی متفاوت توضیح داده شود. در هر صورت، چنین موفقیتی نوید می‌داد که خیلی سریع به وجود دو گرایش در جنبش سوسیال دموکرات روسیه پایان دهد. همانطور که خواننده می‌داند، این تلاش شکست خورد، و همانطور که ما قصد داریم نشان دهیم، پس از چرخش جدید رابوچیه دیلو، در شماره ۱۰ خود، به سمت اکونومیسم، محکوم به شکست بود. کاملاً ضروری تشخیص داده شد که مبارزه‌ای مصمم علیه این روند، پراکنده و نامشخص، آغاز شود، اما به همین دلیل، هر چه پایدارتر، قادرتر به ابراز مجدد خود در اشکال متنوع‌تر. بر این اساس، طرح اولیه جزوه تغییر یافت و به طور قابل توجهی گسترش یافت.

قرار بود موضوع اصلی آن سه پرسش مطرح شده در مقاله «از کجا شروع کنیم» باشد – ویژگی و محتوای اصلی تبلیغات سیاسی ما؛ وظایف سازمانی ما؛ و طرح ساختن یک سازمان مبارز سراسری روسیه، همزمان و از جنبه‌های مختلف. این پرسش‌ها مدت‌ها ذهن نویسنده را به خود مشغول کرده بود، که سعی داشت آنها را در رابوچایا گازتا[۲] در یکی از تلاش‌های ناموفق برای احیای آن روزنامه (به فصل پنجم مراجعه کنید) مطرح کند. اما طرح اولیه برای محدود کردن جزوه به تحلیل تنها این سه پرسش و بیان دیدگاه‌هایمان تا حد امکان به شکلی اثباتی، بدون، یا تقریباً بدون، ورود به جدل، به دو دلیل کاملاً غیرعملی از آب درآمد. از یک سو، اکونومیسم بسیار سرسخت‌تر از آن چیزی بود که ما تصور می‌کردیم (ما اصطلاح اکونومیسم را به معنای وسیع آن به کار می‌بریم، همانطور که در ایسکرا، شماره ۱۲ (دسامبر ۱۹۰۱)، در مقاله‌ای با عنوان «سخنی با مدافعان اکونومیسم» توضیح داده شده است، که به اصطلاح خلاصه‌ای از جزوه حاضر بود[۳]). بدون شک مشخص شد که اختلافات مربوط به حل سه سؤال ذکر شده، تا حد زیادی توسط تضاد اساسی بین دو جریان در جنبش سوسیال دموکراسی روسیه قابل توضیح است تا توسط اختلافات بر سر جزئیات. از سوی دیگر، سردرگمی اکونومیست‌ها در مورد کاربرد عملی دیدگاه‌های ما در ایسکرا به وضوح نشان داد که ما اغلب به معنای واقعی کلمه به زبان‌های مختلف صحبت می‌کنیم و بنابراین نمی‌توانیم بدون شروع از ابتدا به تفاهم برسیم، و باید تلاش شود، به ساده‌ترین سبک ممکن، با مثال‌های متعدد و مشخص، به طور سیستماتیک تمام نکات اساسی اختلاف ما با همه اکونومیست‌ها «روشن» شود. من تصمیم گرفتم چنین تلاشی را برای «توضیح» انجام دهم، زیرا کاملاً می‌دانستم که این کار حجم جزوه را به شدت افزایش می‌دهد و انتشار آن را به تأخیر می‌اندازد؛ راه دیگری برای عمل به تعهدی که در مقاله «از کجا باید شروع کرد» داده بودم، نمی‌دیدم. بنابراین، به عذرخواهی‌ها برای تأخیر، باید کاستی‌های ادبی جدی جزوه را نیز اضافه کنم. مجبور بودم با عجله زیاد کار کنم و کارهای مختلف دیگر مرتباً باعث وقفه در کارم می‌شدند.

بررسی سه پرسش فوق هنوز موضوع اصلی این جزوه را تشکیل می‌دهد، اما لازم دیدم با دو پرسش با ماهیتی کلی‌تر شروع کنم – اینکه چرا چنین شعار «بی‌ضرر» و «طبیعی» مانند «آزادی انتقاد» باید برای ما یک فریاد جنگی واقعی باشد، و چرا ما حتی نمی‌توانیم در مورد مسئله اساسی نقش سوسیال دموکرات‌ها در رابطه با جنبش توده‌ای خودجوش به تفاهم برسیم. علاوه بر این، شرح دیدگاه‌های ما در مورد ماهیت و جوهره تبلیغات سیاسی به توضیح تفاوت بین سیاست اتحادیه‌های کارگری و سیاست سوسیال دموکرات‌ها تبدیل شد، در حالی که شرح دیدگاه‌های ما در مورد وظایف سازمانی به توضیح تفاوت بین روش‌های آماتورگونه‌ای که مورد رضایت اکونومیست‌ها است و سازماندهی انقلابیون که ما آن را ضروری می‌دانیم، تبدیل شد. علاوه بر این، من «طرح» یک روزنامه سیاسی سراسری روسیه را با اصرار هرچه بیشتر مطرح می‌کنم، زیرا ایرادات مطرح شده علیه آن غیرقابل دفاع هستند و به این دلیل که هیچ پاسخ واقعی به سؤالی که در مقاله «از کجا باید شروع کرد» مطرح کردم، مبنی بر اینکه چگونه می‌توانیم همزمان از همه طرف برای ایجاد سازمانی که نیاز داریم، کار کنیم، داده نشده است. در نهایت، در بخش نتیجه‌گیری، امیدوارم نشان دهم که ما تمام تلاش خود را کردیم تا از جدایی قطعی از اکونومیست‌ها جلوگیری کنیم، جدایی‌ای که با این وجود اجتناب‌ناپذیر بود؛ اینکه رابوچیه دیلو اهمیت ویژه‌ای پیدا کرد، اگر بخواهید، یک اهمیت «تاریخی»، زیرا به طور کامل و چشمگیر، نه اکونومیسم منسجم، بلکه سردرگمی و تردیدی را که ویژگی متمایز یک دوره کامل در تاریخ سوسیال دموکراسی روسیه است، بیان می‌کرد؛ و بنابراین، جدل با رابوچیه دیلو، که در نگاه اول ممکن است بیش از حد مفصل به نظر برسد، نیز اهمیت پیدا می‌کند، زیرا تا زمانی که به طور کامل به این دوره پایان ندهیم، نمی‌توانیم پیشرفتی داشته باشیم.

ن. لنین
فوریه ۱۹۰۲

یادداشت‌ها

[۱] به جلد حاضر (۵)، صفحات ۱۳-۲۴ مراجعه کنید. – ویرایش.

[۲] رابوچایا گازتا (روزنامه کارگران) – روزنامه‌ای غیرقانونی که توسط گروه سوسیال دموکرات‌های کیف منتشر می‌شد. دو شماره از آن منتشر شد – شماره ۱ در ماه اوت و شماره ۲ در دسامبر (مورخ نوامبر) ۱۸۹۷. کنگره اول حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه، رابوچایا گازتا را به عنوان ارگان رسمی حزب پذیرفت، اما انتشار این روزنامه اندکی پس از کنگره، در نتیجه یورش پلیس به چاپخانه و دستگیری کمیته مرکزی، متوقف شد
[۳] به جلد حاضر (۵)، صفحات ۳۱۳-۳۲۰ مراجعه کنید. – ویرایش.

مقدمه I. II. III. IV. V. نتیجه‌گیری ضمیمه اصلاحیه

چه باید کرد؟
پرسش‌های داغ جنبش ما
جزم‌اندیشی و «آزادی انتقاد»
الف. «آزادی انتقاد» به چه معناست؟

«آزادی انتقاد» بدون شک شیک‌ترین شعار در حال حاضر و شعاری است که اغلب در اختلافات بین سوسیالیست‌ها و دموکرات‌ها در همه کشورها به کار می‌رود. در نگاه اول، هیچ چیز عجیب‌تر از درخواست‌های جدی یکی از طرفین اختلاف به آزادی انتقاد به نظر نمی‌رسد. آیا در احزاب پیشرو، صداهایی علیه قانون اساسی اکثر کشورهای اروپایی که آزادی علم و تحقیقات علمی را تضمین می‌کند، بلند شده است؟ ناظری که این شعار شیک را بارها و بارها شنیده اما هنوز به جوهره اختلاف نظر بین طرفین اختلاف نفوذ نکرده است، اظهار نظر خواهد کرد: «حتماً اینجا چیزی اشتباه است.» بدیهی است که این شعار یکی از عبارات قراردادی است که مانند لقب‌ها، با استفاده مشروعیت پیدا می‌کنند و تقریباً به اصطلاحات عمومی تبدیل می‌شوند.

در واقع، بر هیچ‌کس پوشیده نیست که دو جریان در سوسیال دموکراسی بین‌المللی امروزی شکل گرفته‌اند. تضاد بین این جریان‌ها اکنون با شعله‌ای درخشان شعله‌ور می‌شود و اکنون در زیر خاکستر تحمیل «قطعنامه‌های آتش‌بس» خاموش و دود می‌شود. جوهر جریان «جدید»، که رویکردی «انتقادی» نسبت به مارکسیسم «منسوخ و دگم» اتخاذ می‌کند، به روشنی توسط برنشتاین ارائه و توسط میلران اثبات شده است.

سوسیال دموکراسی باید از یک حزب انقلاب اجتماعی به یک حزب دموکراتیک اصلاحات اجتماعی تبدیل شود. برنشتاین این مطالبه سیاسی را با انبوهی از استدلال‌ها و استدلال‌های «جدید» هماهنگ احاطه کرده است. امکان قرار دادن سوسیالیسم بر پایه علمی و اثبات ضرورت و اجتناب‌ناپذیری آن از دیدگاه برداشت ماتریالیستی از تاریخ، انکار شده است. واقعیت فقر فزاینده، روند پرولتاریا شدن و تشدید تضادهای سرمایه‌داری انکار شده است؛ خود مفهوم «هدف نهایی» نادرست اعلام شده است و ایده دیکتاتوری پرولتاریا کاملاً رد شده است. تضاد اصولی بین لیبرالیسم و سوسیالیسم انکار شده است. نظریه مبارزه طبقاتی نیز به این دلیل که نمی‌توان آن را در یک جامعه کاملاً دموکراتیک که مطابق با اراده اکثریت اداره می‌شود، به کار برد، و غیره، انکار شده است.

بنابراین، خواست چرخش قطعی از سوسیال دموکراسی انقلابی به سوسیال رفرمیسم بورژوایی با چرخش به همان اندازه قاطع به سمت انتقاد بورژوایی از تمام ایده‌های اساسی مارکسیسم همراه بود. با توجه به این واقعیت که این انتقاد از مارکسیسم مدت‌هاست که از تریبون سیاسی، از کرسی‌های دانشگاه، در جزوه‌های متعدد و در مجموعه‌ای از رساله‌های علمی هدایت شده است، با توجه به این واقعیت که تمام نسل جوان طبقات تحصیل‌کرده به طور سیستماتیک برای دهه‌ها بر اساس این انتقاد تربیت شده‌اند، جای تعجب نیست که روند «انتقادی جدید» در سوسیال دموکراسی، کاملاً کامل، مانند مینروا از سر ژوپیتر، ظهور کند. محتوای این روند جدید نیازی به رشد و شکل‌گیری نداشت، بلکه به طور فیزیکی از ادبیات بورژوایی به سوسیالیستی منتقل شد.

ادامه مطلب. اگر نقد نظری و آرزوهای سیاسی برنشتاین هنوز برای کسی نامفهوم بود، فرانسوی‌ها به طرز چشمگیری زحمت کشیدند تا «روش جدید» را نشان دهند. در این مورد نیز، فرانسه شهرت قدیمی خود را به عنوان «سرزمینی که بیش از هر جای دیگر، مبارزات طبقاتی تاریخی هر بار به یک نتیجه ختم می‌شد…» (انگلس، مقدمه‌ای بر ۱۸ برومر مارکس) [۱۱] توجیه کرده است. سوسیالیست‌های فرانسوی نه به نظریه‌پردازی، بلکه به عمل روی آورده‌اند. شرایط سیاسی دموکراتیک‌تر و توسعه‌یافته‌تر در فرانسه به آنها اجازه داده است که «برنشتاینیسم» را فوراً و با تمام پیامدهای آن به عمل درآورند. میلراند نمونه‌ای عالی از برنشتاینیسم عملی ارائه داده است؛ برنشتاین و وُلمار بی‌دلیل با شور و شوق به دفاع و ستایش او شتافتند. در واقع، اگر سوسیال دموکراسی، در اصل، صرفاً یک حزب اصلاحات است و باید به اندازه کافی جسور باشد که آشکارا به این موضوع اعتراف کند، پس نه تنها یک سوسیالیست حق دارد به یک کابینه بورژوایی بپیوندد، بلکه باید همیشه برای انجام این کار تلاش کند. اگر دموکراسی، در اصل، به معنای لغو سلطه طبقاتی است، پس چرا یک وزیر سوسیالیست نباید با سخنرانی‌هایش در مورد همکاری طبقاتی، تمام دنیای بورژوازی را مسحور خود کند؟ چرا او حتی پس از آنکه تیراندازی به کارگران توسط ژاندارم‌ها، برای صدمین و هزارمین بار، ماهیت واقعی همکاری دموکراتیک طبقات را آشکار کرد، نباید در کابینه باقی بماند؟ چرا او نباید شخصاً در استقبال از تزار، که سوسیالیست‌های فرانسوی اکنون نام دیگری جز قهرمان چوبه دار، شلاق و تبعید (knouteur, pendeur et deportateur) برایش ندارند، شرکت کند؟ و پاداش این تحقیر مطلق و خود-تحقیرکنندگی سوسیالیسم در برابر تمام جهان، برای فساد آگاهی سوسیالیستی توده‌های کارگر – تنها مبنایی که می‌تواند پیروزی ما را تضمین کند – پاداش این، پروژه‌های پر زرق و برق برای اصلاحات فلاکت‌بار است، در واقع آنقدر فلاکت‌بار که از دولت‌های بورژوازی چیزهای بسیار بیشتری به دست آمده است!

کسی که عمداً چشمان خود را نبندد، نمی‌تواند نبیند که روند «انتقادی» جدید در سوسیالیسم چیزی بیش از نوع جدیدی از فرصت‌طلبی نیست. و اگر ما افراد را نه بر اساس لباس‌های پر زرق و برقی که می‌پوشند یا القاب پرطمطراقی که به خود می‌دهند، بلکه بر اساس اعمالشان و آنچه واقعاً از آن حمایت می‌کنند، قضاوت کنیم، روشن خواهد شد که «آزادی انتقاد» به معنای آزادی برای یک روند فرصت‌طلبانه در سوسیال دموکراسی، آزادی تبدیل سوسیال دموکراسی به یک حزب دموکراتیک اصلاحات، آزادی معرفی ایده‌های بورژوایی و عناصر بورژوایی به سوسیالیسم است.

«آزادی» کلمه‌ی باشکوهی است، اما زیر پرچم آزادی صنعت، غارتگرانه‌ترین جنگ‌ها به راه افتاد، زیر پرچم آزادی کار، زحمتکشان غارت شدند. کاربرد مدرن اصطلاح «آزادی انتقاد» نیز همان دروغ ذاتی را در خود دارد. کسانی که واقعاً متقاعد شده‌اند که در علم پیشرفت کرده‌اند، خواستار آزادی ادامه‌ی دیدگاه‌های جدید در کنار دیدگاه‌های قدیمی نیستند، بلکه خواهان جایگزینی دیدگاه‌های جدید به جای دیدگاه‌های قدیمی هستند. فریادی که امروزه شنیده می‌شود، «زنده باد آزادی انتقاد»، به شدت یادآور افسانه‌ی بشکه‌ی خالی است.

ما در گروهی فشرده در مسیری پر فراز و نشیب و دشوار، در حالی که محکم دست یکدیگر را گرفته‌ایم، پیش می‌رویم. ما از هر طرف توسط دشمنان محاصره شده‌ایم و تقریباً باید دائماً زیر آتش آنها پیشروی کنیم. ما با تصمیمی آزادانه، برای مبارزه با دشمن متحد شده‌ایم، نه برای عقب‌نشینی به باتلاق همسایه، باتلاقی که ساکنان آن از همان ابتدا ما را به خاطر جدا شدن از یکدیگر در یک گروه خاص و انتخاب راه مبارزه به جای راه مصالحه سرزنش کرده‌اند. و اکنون برخی از ما فریاد می‌زنند: بیایید به باتلاق برویم! و وقتی شروع به شرمساری آنها می‌کنیم، آنها پاسخ می‌دهند: چه آدم‌های عقب‌مانده‌ای هستید! آیا شرم نمی‌کنید که آزادی دعوت از شما برای در پیش گرفتن راهی بهتر را از ما سلب می‌کنید؟ اوه، بله، آقایان! شما نه تنها می‌توانید ما را دعوت کنید، بلکه می‌توانید خودتان به هر کجا که می‌خواهید، حتی به باتلاق، بروید. در واقع، ما فکر می‌کنیم که باتلاق جای مناسب شماست و ما آماده‌ایم تا برای رسیدن به آنجا به شما هرگونه کمکی ارائه دهیم. فقط دست‌هایمان را رها کنید، به ما نچسبید و کلمه باشکوه آزادی را لکه‌دار نکنید، زیرا ما نیز «آزاد» هستیم که هر جا می‌خواهیم برویم، آزادیم که نه تنها علیه منجلاب، بلکه علیه کسانی که به سمت منجلاب روی می‌آورند نیز بجنگیم!

ب. طرفداران جدید «آزادی انتقاد»

اکنون، این شعار («آزادی انتقاد») اخیراً توسط رابوچیه دیلو (شماره ۱۰)، ارگان اتحادیه سوسیال دموکرات‌های روسیه در خارج از کشور، نه به عنوان یک اصل نظری، بلکه به عنوان یک مطالبه سیاسی، به عنوان پاسخی به این سؤال که «آیا اتحاد سازمان‌های سوسیال دموکرات فعال در خارج از کشور امکان‌پذیر است؟»، با جدیت مطرح شده است: «برای وحدت پایدار، باید آزادی انتقاد وجود داشته باشد» (صفحه ۳۶).

از این گفته دو نتیجه قطعی حاصل می‌شود: (۱) اینکه رابوچیه دیلو گرایش اپورتونیستی در سوسیال دموکراسی بین‌المللی به طور کلی را زیر بال و پر خود گرفته است، و (۲) اینکه رابوچیه دیلو خواستار آزادی اپورتونیسم در سوسیال دموکراسی روسیه است. بگذارید این نتایج را بررسی کنیم.

رابوچیه دیلو «به ویژه» از «تمایل ایسکرا و زاریا به پیش‌بینی جدایی بین مونتانی و ژیروند در سوسیال دموکراسی بین‌المللی» ناخرسند است.{۲}

ب. کریچفسکی، سردبیر رابوچیه دیلو، می‌نویسد: «به طور کلی، این صحبت‌ها در مورد کوهستان و ژیروند که در صفوف سوسیال دموکراسی شنیده می‌شود، یک قیاس تاریخی سطحی است، چیزی عجیب که از قلم یک مارکسیست بیرون می‌آید. کوهستان و ژیروند، برخلاف آنچه مورخان اندیشه اجتماعی ممکن است فکر کنند، نمایانگر خلق و خو یا گرایش‌های فکری متفاوت نبودند، بلکه طبقات یا اقشار مختلفی را نشان می‌دادند – بورژوازی متوسط از یک سو، و خرده بورژوازی و پرولتاریا از سوی دیگر. با این حال، در جنبش سوسیالیستی مدرن، هیچ تضاد منافع طبقاتی وجود ندارد؛ جنبش سوسیالیستی در تمامیت خود، در تمام اشکال متنوع خود (تأکید از کریچفسکی)، از جمله برجسته‌ترین طرفداران برنشتاین، بر اساس منافع طبقاتی پرولتاریا و مبارزه طبقاتی آن برای رهایی سیاسی و اقتصادی استوار است.» (صفحات ۳۲-۳۳).

چه ادعای جسورانه‌ای! آیا کریچفسکی مدت‌ها پیش از این واقعیت که دقیقاً مشارکت گسترده یک قشر «آکادمیک» در جنبش سوسیالیستی در سال‌های اخیر بوده است که چنین گسترش سریعی از برنشتاینیسم را ترویج داده است، چیزی نشنیده است؟ و از همه مهم‌تر – نویسنده ما بر چه اساسی این نظر را دارد که حتی «برنشتاینی‌های متعصب» نیز بر اساس مبارزه طبقاتی برای رهایی سیاسی و اقتصادی پرولتاریا ایستاده‌اند؟ هیچ کس نمی‌داند. این دفاع قاطع از برنشتاینی‌های متعصب هیچ استدلال یا استدلالی را پشتیبانی نمی‌کند. ظاهراً نویسنده معتقد است که اگر آنچه را که برنشتاینی‌های متعصب در مورد خود می‌گویند تکرار کند، ادعای او نیازی به اثبات ندارد. اما آیا می‌توان چیزی «سطحی‌تر» از این قضاوت در مورد کل یک جریان را تصور کرد که مبتنی بر چیزی بیش از آنچه نمایندگان آن جریان در مورد خود می‌گویند، نیست؟ آیا می‌توان چیزی سطحی‌تر از «موعظه» بعدی در مورد دو نوع یا مسیر متفاوت و حتی کاملاً متضاد توسعه حزب تصور کرد؟ (رابوچیه دیلو، صفحات ۳۴-۳۵.) به عبارت دیگر، سوسیال دموکرات‌های آلمانی، آزادی کامل انتقاد را به رسمیت می‌شناسند، اما فرانسوی‌ها این کار را نمی‌کنند، و دقیقاً همین نمونه‌ی آنهاست که «بلای عدم تحمل» را نشان می‌دهد.

در این مورد فقط می‌توانیم بگوییم که خودِ مثالی که ب. کریچفسکی به ما می‌دهد، گواهی بر این واقعیت است که نام مارکسیست گاهی توسط افرادی به کار می‌رود که تاریخ را به معنای واقعی کلمه به «شیوه ایلووایسکی» درک می‌کنند.[۱۲] برای توضیح وحدت حزب سوسیالیست آلمان و تفرقه حزب سوسیالیست فرانسه، هیچ نیازی به پرداختن به ویژگی‌های خاص تاریخ این کشورها، مقایسه شرایط نیمه‌مطلقه‌گرایی نظامی در یکی با پارلمانتاریسم جمهوری‌خواهانه در دیگری، تحلیل تأثیرات کمون پاریس و تأثیرات قانون استثنایی علیه سوسیالیست‌ها، مقایسه حیات اقتصادی و توسعه اقتصادی دو کشور، یا یادآوری اینکه «رشد بی‌نظیر سوسیال دموکراسی آلمان» با مبارزه‌ای سرسختانه و بی‌نظیر در تاریخ سوسیالیسم همراه بود، نه تنها علیه نظریه‌های نادرست (مولبرگر، دورینگ، سوسیالیست‌های کاتدر[۱۳])، بلکه علیه تاکتیک‌های نادرست (لاسال) و غیره و غیره. همه اینها زائد است! فرانسوی‌ها به دلیل عدم تحمل یکدیگر با یکدیگر اختلاف دارند؛ آلمانی‌ها متحد هستند زیرا بچه‌های خوبی هستند.

و توجه داشته باشید که این ژرف‌نگری بی‌نظیر برای «رد» واقعیتی طراحی شده است که دفاع برنشتاینی‌ها را بی‌اثر می‌کند. این سوال که آیا برنشتاینی‌ها بر اساس مبارزه طبقاتی پرولتاریا ایستاده‌اند یا خیر، سوالی است که تنها با تجربه تاریخی می‌توان به طور کامل و برگشت‌ناپذیر به آن پاسخ داد. در نتیجه، نمونه فرانسه از این نظر بیشترین اهمیت را دارد، زیرا فرانسه تنها کشوری است که در آن برنشتاینی‌ها تلاش کردند مستقل و روی پای خود بایستند، با تأیید گرم همکاران آلمانی خود (و تا حدودی نیز فرصت‌طلبان روسی؛ رجوع کنید به رابوچیه دیلو، شماره ۲-۳، صفحات ۸۳-۸۴). اشاره به «عدم تحمل» فرانسوی‌ها، جدا از اهمیت «تاریخی» آن (به معنای نوزدریفی[۱۴])، صرفاً تلاشی برای پنهان کردن حقایق بسیار ناخوشایند با طعنه‌های خشمگین از آب در می‌آید.

ما همچنین تمایلی نداریم که آلمانی‌ها را به کریچفسکی و دیگر قهرمانان پرشمار «آزادی انتقاد» هدیه دهیم. اگر «برنشتاینی‌های سرسخت» هنوز در صفوف حزب آلمان تحمل می‌شوند، تنها تا حدی است که آنها به قطعنامه هانوفر[۱۵] که قاطعانه «اصلاحات» برنشتاین را رد کرد، و به قطعنامه لوبک که (علیرغم اصطلاحات دیپلماتیکی که در آن بیان شده است) حاوی هشدار مستقیم به برنشتاین است، تسلیم می‌شوند. از نقطه نظر منافع حزب آلمان، اینکه آیا دیپلماسی مناسب بوده و اینکه آیا در این مورد، صلح بد بهتر از یک نزاع خوب است، قابل بحث است. به طور خلاصه، نظرات ممکن است در مورد مصلحت هر یک از روش‌های به کار گرفته شده برای رد برنشتاینیسم متفاوت باشد، اما اینکه حزب آلمان در دو مورد برنشتاینیسم را رد کرد، واقعیتی است که هیچ کس نمی‌تواند از دیدن آن چشم‌پوشی کند. بنابراین، اینکه فکر کنیم نمونه آلمان این تز را تأیید می‌کند که «برنشتاینی‌های سرسخت بر اساس مبارزه طبقاتی پرولتاریا، برای رهایی سیاسی و اقتصادی، موضع می‌گیرند»، به معنای ناتوانی کامل در درک آنچه در مقابل چشمان ماست، می‌باشد.{۴}

و این تمام ماجرا نیست. همانطور که دیده‌ایم، رابوچیه دیلو خواستار «آزادی انتقاد» است و در برابر سوسیال دموکراسی روسیه از برنشتاینیسم دفاع می‌کند. ظاهراً خود را متقاعد کرده است که ما نسبت به «منتقدان» و برنشتاینی‌های خود بی‌انصاف بوده‌ایم. اما نسبت به کدام یک؟ چه کسی؟ کجا؟ چه زمانی؟ این بی‌انصافی نشان دهنده چه چیزی بود؟ در این مورد، حتی یک کلمه هم نمی‌گویم. رابوچیه دیلو حتی یک منتقد یا برنشتاینی روسی را نام نمی‌برد! ما فقط با یکی از دو فرض ممکن روبرو هستیم. یا طرف مورد ظلم قرار گرفته کسی جز خود رابوچیه دیلو نیست (این با این واقعیت تأیید می‌شود که در دو مقاله شماره ۱۰ فقط به ستم‌هایی که رابوچیه دیلو از دست زاریا و ایسکرا متحمل شده است، اشاره شده است). اگر چنین است، چگونه می‌توان این واقعیت عجیب را توضیح داد که رابوچیه دیلو، که همیشه با قاطعیت خود را از هرگونه همبستگی با برنشتاینیسم جدا می‌کرد، نمی‌توانست بدون بیان کلامی در دفاع از «برنشتاینی‌های سرسخت» و آزادی انتقاد، از خود دفاع کند؟ یا اینکه با برخی اشخاص ثالث ناعادلانه رفتار شده است. اگر چنین است، پس چه دلایلی می‌تواند برای عدم ذکر نام آنها وجود داشته باشد؟

بنابراین می‌بینیم که رابوچیه دیلو همچنان به بازی قایم‌باشک خود که از زمان تأسیسش (همانطور که در زیر نشان خواهیم داد) انجام داده است، ادامه می‌دهد. و بگذارید به این اولین کاربرد عملی «آزادی انتقاد» که مورد ستایش قرار گرفته است، بیشتر توجه کنیم. در واقع، نه تنها بلافاصله به خودداری از هرگونه انتقاد، بلکه به خودداری از ابراز نظرات مستقل به طور کلی نیز تقلیل یافت. خود رابوچیه دیلو، که از ذکر برنشتاینیسم روسی مانند یک بیماری شرم‌آور (به تعبیر مناسب استاروور[۱۶]) طفره می‌رود، برای درمان این بیماری، کپی کردن کلمه به کلمه آخرین نسخه آلمانی برای نوع آلمانی این بیماری را پیشنهاد می‌کند! به جای آزادی انتقاد، تقلید برده‌وار (بدتر: میمون‌وار!)! همان محتوای اجتماعی و سیاسی فرصت‌طلبی بین‌المللی مدرن، خود را به طرق مختلف بر اساس ویژگی‌های ملی آشکار می‌کند. در یک کشور، فرصت‌طلبان مدت‌ها پیش زیر پرچم جداگانه‌ای ظاهر شده‌اند؛ در کشور دیگر، آنها تئوری را نادیده گرفته‌اند و در واقع سیاست رادیکال‌های سوسیالیست را دنبال کرده‌اند؛ در کشور سوم، برخی از اعضای حزب انقلابی به اردوگاه فرصت‌طلبی پیوسته‌اند و تلاش می‌کنند تا به اهداف خود برسند، نه در مبارزه آشکار برای اصول و تاکتیک‌های جدید، بلکه با فساد تدریجی، نامحسوس و، اگر بتوان چنین گفت، بدون مجازات حزبشان؛ در کشور چهارم، فراریان مشابه، همان روش‌ها را در تاریکی بردگی سیاسی و با ترکیبی کاملاً بدیع از فعالیت «قانونی» و «غیرقانونی» و غیره به کار می‌گیرند. صحبت از آزادی انتقاد و برنشتاینیسم به عنوان شرط اتحاد سوسیال دموکرات‌های روسیه و توضیح ندادن اینکه برنشتاینیسم روسی چگونه خود را نشان داده و چه ثمرات خاصی داشته است، به معنای صحبت کردن با هدف نگفتن هیچ چیز است.

بیایید خودمان، ولو در چند کلمه، سعی کنیم آنچه را که رابوچیه دیلو نمی‌خواست بگوید (یا شاید فراتر از فهم آن بود) بیان کنیم.

ج. نقد در روسیه

ویژگی متمایز اصلی روسیه در رابطه با نکته‌ای که ما بررسی می‌کنیم این است که از همان آغاز جنبش خودجوش طبقه کارگر، از یک سو، و چرخش افکار عمومی مترقی به سمت مارکسیسم، از سوی دیگر، با ترکیب عناصر آشکارا ناهمگن زیر یک پرچم مشترک برای مبارزه با دشمن مشترک (جهان‌بینی اجتماعی و سیاسی منسوخ) مشخص شد. ما به دوران اوج «مارکسیسم قانونی» اشاره می‌کنیم. به طور کلی، این یک پدیده کاملاً عجیب بود که هیچ کس در دهه هشتاد یا آغاز دهه نود باور نمی‌کرد که ممکن باشد. در کشوری که تحت حکومت استبدادی است، با مطبوعات کاملاً برده، در دوره‌ای از ارتجاع سیاسی ناامیدکننده که در آن حتی کوچکترین رشد نارضایتی و اعتراض سیاسی مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرد، نظریه مارکسیسم انقلابی ناگهان راه خود را به ادبیات سانسور شده باز می‌کند و اگرچه به زبان ایزوپی توضیح داده می‌شود، اما توسط همه «علاقه‌مندان» قابل درک است. دولت عادت کرده بود که فقط نظریه‌ی (انقلابی) نارودنایا ولیا را خطرناک بداند، بدون اینکه طبق معمول، تکامل درونی آن را مشاهده کند و از هر انتقادی که علیه آن مطرح می‌شد، خوشحال شود. (با معیارهای روسی ما) زمان قابل توجهی گذشت تا دولت متوجه شود چه اتفاقی افتاده است و ارتش بی‌رحم سانسور و ژاندارم دشمن جدید را کشف کرد و به او حمله کرد. در همین حال، کتاب‌های مارکسیستی یکی پس از دیگری منتشر شدند، مجلات و روزنامه‌های مارکسیستی تأسیس شدند، تقریباً همه مارکسیست شدند، مارکسیست‌ها مورد تحسین قرار گرفتند، مارکسیست‌ها مورد توجه قرار گرفتند و ناشران کتاب از فروش فوق‌العاده و سریع ادبیات مارکسیستی خوشحال شدند. بنابراین، کاملاً طبیعی بود که در میان تازه‌کاران مارکسیستی که در این فضا گرفتار شده بودند، بیش از یک «نویسنده که سرش باد کرده بود…» وجود داشته باشد. [۱۷]

اکنون می‌توانیم با آرامش از این دوره به عنوان رویدادی مربوط به گذشته صحبت کنیم. بر کسی پوشیده نیست که دوره کوتاهی که مارکسیسم در سطح ادبیات ما شکوفا شد، ناشی از اتحادی بین افراد با دیدگاه‌های افراطی و بسیار میانه‌رو بود. در واقع، دومی‌ها دموکرات‌های بورژوا بودند؛ این نتیجه‌گیری (که به طور قابل توجهی با پیشرفت «انتقادی» بعدی آنها تأیید شد) حتی زمانی که «اتحاد» هنوز پابرجا بود، برای برخی تداعی می‌شد.{۵}

با این اوصاف، آیا سوسیال دموکرات‌های انقلابی که با «منتقدان» آینده وارد اتحاد شدند، مسئول اصلی «سردرگمی» بعدی نیستند؟ این سوال، همراه با پاسخی مثبت، گاهی از افرادی با دیدگاهی بیش از حد خشک شنیده می‌شود. اما چنین افرادی کاملاً در اشتباه هستند. فقط کسانی که از خود مطمئن نیستند، می‌توانند از وارد شدن به اتحادهای موقت حتی با افراد غیرقابل اعتماد بترسند؛ هیچ حزب سیاسی نمی‌تواند بدون چنین اتحادهایی وجود داشته باشد. اتحاد با مارکسیست‌های قانونی به نوعی اولین اتحاد واقعاً سیاسی بود که توسط سوسیال دموکرات‌های روسیه وارد آن شد. به لطف این اتحاد، پیروزی شگفت‌آور و سریعی بر نارودنیسم به دست آمد و ایده‌های مارکسیستی (هرچند به شکلی عامیانه) بسیار گسترده شدند. علاوه بر این، این اتحاد کاملاً بدون «شرط» منعقد نشد. گواه این امر، سوزاندن مجموعه مارکسیستی «مطالبی در مورد مسئله توسعه اقتصادی روسیه» توسط سانسور در سال ۱۸۹۵ است. [۱۸] اگر توافق ادبی با مارکسیست‌های قانونی را بتوان با یک اتحاد سیاسی مقایسه کرد، آن کتاب را می‌توان با یک معاهده سیاسی مقایسه کرد.

البته این گسست به این دلیل رخ نداد که «متحدان» دموکرات‌های بورژوا بودند. برعکس، نمایندگان جریان اخیر، تا جایی که به وظایف دموکراتیک سوسیال دموکراسی مربوط می‌شود، متحدان طبیعی و مطلوب آن هستند که به دلیل شرایط حاکم بر روسیه، برجسته شده‌اند. اما شرط اساسی چنین اتحادی باید فرصت کامل برای سوسیالیست‌ها باشد تا به طبقه کارگر نشان دهند که منافع آنها کاملاً در تضاد با منافع بورژوازی است. با این حال، جریان برنشتاینی و «انتقادی»، که اکثر مارکسیست‌های قانونی به آن روی آوردند، سوسیالیست‌ها را از این فرصت محروم کرد و با مبتذل کردن مارکسیسم، با طرفداری از نظریه کاهش تضادهای اجتماعی، با پوچ خواندن ایده انقلاب اجتماعی و دیکتاتوری پرولتاریا، با تقلیل جنبش طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی به اتحادیه‌گرایی محدود و به مبارزه «واقع‌بینانه» برای اصلاحات جزئی و تدریجی، آگاهی سوسیالیستی را تضعیف کرد. این مترادف بود با انکار حق استقلال سوسیالیسم و در نتیجه، حق موجودیت آن توسط دموکراسی بورژوایی؛ در عمل به معنای تلاش برای تبدیل جنبش نوپای طبقه کارگر به زائده‌ای از لیبرال‌ها بود.

طبیعتاً، در چنین شرایطی این گسست ضروری بود. اما ویژگی «ویژه» روسیه در این واقعیت آشکار شد که این گسست صرفاً به معنای حذف سوسیال دموکرات‌ها از دسترس‌پذیرترین و گسترده‌ترین ادبیات «قانونی» بود. «مارکسیست‌های سابق» که پرچم «انتقاد» را به دست گرفتند و تقریباً انحصار «تخریب مارکسیسم» را به دست آوردند، خود را در این ادبیات تثبیت کردند. شعارهایی مانند «علیه ارتدکس» و «زنده باد آزادی انتقاد» (که اکنون توسط رابوچیه دیلو تکرار می‌شود) فوراً مد شد و این واقعیت که نه سانسور و نه ژاندارم‌ها نمی‌توانستند در برابر این مد مقاومت کنند، از انتشار سه نسخه روسی از آثار برنشتاین مشهور (که به معنای هرستراتی مشهور است) و از این واقعیت که آثار برنشتاین، آقای پروکوپوویچ و دیگران توسط زوباتوف توصیه شده بود (ایسکرا، شماره ۱۰) آشکار می‌شود. وظیفه‌ای که اکنون به سوسیال دموکرات‌ها محول شده بود، به خودی خود دشوار بود و موانع صرفاً خارجی آن را به طرز باورنکردنی دشوارتر می‌کرد – وظیفه مبارزه با روند جدید. این روند خود را به حوزه ادبیات محدود نکرد. چرخش به سمت «انتقاد» با شیفتگی به اکونومیسم در میان سوسیال دموکرات‌ها همراه بود. کارگران عملی.

چگونگی پیدایش و رشد ارتباط بین نقد قانونی و اکونومیسم غیرقانونی و وابستگی متقابل آنها به یکدیگر، خود موضوع جالبی است که می‌تواند موضوع یک مقاله ویژه باشد. در اینجا فقط لازم است توجه داشته باشیم که این ارتباط بدون شک وجود داشته است. بدنامی که به حق نصیب «کرید» شد، دقیقاً به دلیل صراحتی بود که در فرموله کردن این ارتباط و بیان صریح گرایش سیاسی اساسی اکونومیسم به آن دست یافت – بگذارید کارگران به مبارزه اقتصادی ادامه دهند (صحیح‌تر است بگوییم مبارزه اتحادیه‌ای، زیرا دومی نیز به طور خاص سیاست طبقه کارگر را در بر می‌گیرد) و بگذارید روشنفکران مارکسیست برای «مبارزه» سیاسی با لیبرال‌ها ادغام شوند. بنابراین، کار اتحادیه‌ای «در میان مردم» به معنای انجام بخش اول این وظیفه بود، در حالی که نقد قانونی به معنای انجام بخش دوم بود. این بیانیه چنان سلاحی عالی علیه اکونومیسم بود که اگر کریدی وجود نداشت، اختراع آن ارزش داشت.

«اعتقادنامه» اختراع نشده بود، اما بدون رضایت و شاید حتی برخلاف میل نویسندگانش منتشر شد. در هر صورت، نویسنده‌ی حاضر که در به تصویر کشیدن این «برنامه» جدید مشارکت داشته است،[۶] شکایات و سرزنش‌هایی مبنی بر اینکه نسخه‌هایی از خلاصه‌ی دیدگاه‌های سخنرانان توزیع شده، «اعتقادنامه» نامیده شده و حتی همراه با اعتراض در مطبوعات منتشر شده است، شنیده است! ما به این ماجرا اشاره می‌کنیم زیرا یک ویژگی بسیار عجیب و غریب اکونومیسم ما – ترس از تبلیغات – را آشکار می‌کند. این ویژگی اکونومیسم به طور کلی است و نه فقط نویسندگان «اعتقادنامه». این موضوع توسط رابوچایا میسل، آن صریح‌ترین و صادق‌ترین مدافع اکونومیسم، و توسط رابوچیه دیلو (که از انتشار اسناد «اکونومیست» در وادمکومان[۱۹] خشمگین بود)، و همچنین توسط کمیته کیف، که دو سال پیش از انتشار مرامنامه خود،[۷] همراه با رد آن،[۸] خودداری کرد، و توسط بسیاری دیگر از نمایندگان منفرد اکونومیسم، فاش شد.

این ترس از انتقاد که توسط طرفداران آزادی انتقاد نشان داده می‌شود را نمی‌توان صرفاً به حیله‌گری نسبت داد (اگرچه، بدون شک گاهی اوقات حیله‌گری نیز به کار گرفته می‌شود: قرار دادن جوانه‌های جوان و هنوز شکننده‌ی روند جدید در معرض حملات مخالفان، بی‌احتیاطی خواهد بود). خیر، اکثر اکونومیست‌ها با کینه‌ای خالصانه (همانطور که ذات اکونومیسم ایجاب می‌کند) به تمام جنجال‌های نظری، اختلافات جناحی، مسائل سیاسی گسترده، برنامه‌های سازماندهی انقلابیون و غیره نگاه می‌کنند. روزی یک اکونومیست نسبتاً پیگیر به من گفت: «همه اینها را به مردم خارج از کشور واگذار کنید!» و بدین ترتیب دیدگاهی بسیار رایج (و باز هم صرفاً اتحادیه‌ای) را بیان کرد؛ نگرانی ما جنبش طبقه کارگر، کارگران، سازمان‌های اینجا، در مناطق ماست؛ بقیه چیزها صرفاً اختراع اصول‌گرایان، «بیش از حد بها دادن به ایدئولوژی» است، همانطور که نویسندگان نامه‌ای که در شماره ۱۲ ایسکرا منتشر شد، به همراه رابوچیه دیلو، شماره ۱۰، بیان کردند.

اکنون این سؤال مطرح می‌شود: با توجه به ویژگی‌های خاص «انتقاد» روسی و برنشتاینیسم روسی، وظیفه کسانی که در عمل و نه صرفاً در حرف، در پی مقابله با فرصت‌طلبی بودند، چه می‌بود؟ اولاً، آنها باید تلاش می‌کردند تا کار نظری را که به سختی در دوره مارکسیسم قانونی آغاز شده بود و دوباره بر دوش رفقای زیرزمینی افتاد، از سر بگیرند. بدون چنین کاری، رشد موفقیت‌آمیز جنبش غیرممکن بود. ثانیاً، آنها باید به طور فعال با «انتقاد» قانونی که ذهن مردم را در مقیاس قابل توجهی منحرف می‌کرد، مبارزه می‌کردند. ثالثاً، آنها باید به طور فعال با سردرگمی و تردید در جنبش عملی مخالفت می‌کردند و هرگونه تلاش آگاهانه یا ناآگاهانه برای تخریب برنامه و تاکتیک‌های ما را افشا و رد می‌کردند.

اینکه رابوچیه دیلو هیچ یک از این کارها را انجام نداده، کاملاً مشخص است؛ در ادامه فرصتی خواهیم داشت تا به تفصیل و از جنبه‌های مختلف به این واقعیت آشکار بپردازیم. با این حال، در حال حاضر، صرفاً می‌خواهیم تضاد آشکاری را که بین مطالبه «آزادی انتقاد» و ویژگی‌های خاص نقد بومی ما و اکونومیسم روسی وجود دارد، نشان دهیم. کافی است نگاهی گذرا به متن قطعنامه‌ای بیندازیم که در آن اتحادیه سوسیال دموکرات‌های روسیه در خارج از کشور، دیدگاه رابوچیه دیلو را تأیید کرده است.

«به نفع توسعه ایدئولوژیک بیشتر سوسیال دموکراسی، ما آزادی انتقاد از نظریه سوسیال دموکراسی در نشریات حزبی را کاملاً ضروری می‌دانیم، تا جایی که این انتقاد مغایر با خصلت طبقاتی و انقلابی این نظریه نباشد.» (دو کنفرانس، صفحه ۱۰)

و انگیزه؟ این قطعنامه «در بخش اول خود با قطعنامه کنگره حزب لوبک در مورد برنشتاین همزمان است»…. «اتحادیه‌طلبان» در سادگی روح خود نتوانستند متوجه شوند که با این کپی‌برداری چه گواهی فقر (testimonium pauperatis) را افشا می‌کنند…. «اما… در بخش دوم خود، آزادی انتقاد را بسیار بیشتر از کنگره حزب لوبک محدود می‌کند.»

پس قطعنامه اتحادیه خارج از کشور علیه برنشتاینی‌های روس است؟ اگر اینطور نیست، پس اشاره به لوبک کاملاً بی‌معنی خواهد بود. اما درست نیست که بگوییم «آزادی انتقاد را محدود می‌کند». آلمانی‌ها در تصویب قطعنامه هانوفر خود، دقیقاً اصلاحات پیشنهادی برنشتاین را رد کردند، در حالی که در قطعنامه لوبک خود با نام بردن از برنشتاین، شخصاً به او هشدار دادند. با این حال، مقلدان «آزاد» ما حتی یک اشاره به یک مظهر «انتقاد» خاص روسی و اکونومیسم روسی نمی‌کنند. با توجه به این حذف، اشاره صرف به ماهیت طبقاتی و انقلابی این نظریه، زمینه بسیار وسیع‌تری را برای سوء تعبیر باقی می‌گذارد، به ویژه هنگامی که اتحادیه خارج از کشور از یکی دانستن «به اصطلاح اکونومیسم» با فرصت‌طلبی خودداری می‌کند (دو کنفرانس، صفحه ۸، بند ۱). اما همه اینها، به طور گذرا. نکته اصلی که باید به آن توجه داشت این است که مواضع اپورتونیست‌ها در رابطه با سوسیال دموکرات‌های انقلابی در روسیه کاملاً در تضاد با مواضع آنها در آلمان است. همانطور که می‌دانیم، در آن کشور، سوسیال دموکرات‌های انقلابی طرفدار حفظ آنچه موجود است هستند – برنامه قدیمی و تاکتیک‌هایی که به طور جهانی شناخته شده و با دهه‌ها تجربه در تمام جزئیاتشان روشن شده‌اند. اما «منتقدان» مایل به ایجاد تغییرات هستند و از آنجایی که این منتقدان اقلیت ناچیزی را تشکیل می‌دهند و از آنجایی که در تلاش‌های تجدیدنظرطلبانه خود بسیار ترسو هستند، می‌توان انگیزه‌های اکثریت را در محدود کردن خود به رد خشک «نوآوری‌ها» درک کرد. با این حال، در روسیه، منتقدان و اکونومیست‌ها هستند که طرفدار حفظ آنچه موجود است، می‌باشند: «منتقدان» می‌خواهند که ما همچنان آنها را مارکسیست بدانیم و «آزادی انتقاد» را که آنها از آن برخوردار بودند، به طور کامل برای آنها تضمین کنیم (زیرا، در واقع، آنها هرگز هیچ نوع پیوند حزبی را به رسمیت نشناختند،[۹] و علاوه بر این، ما هرگز یک نهاد حزبی به رسمیت شناخته شده عمومی نداشتیم که بتواند آزادی انتقاد را «محدود» کند، حتی اگر فقط با مشاوره)؛ اکونومیست‌ها می‌خواهند که انقلابیون ماهیت مستقل جنبش فعلی را به رسمیت بشناسند» (رابوچیه دیلو، شماره ۱۰، صفحه ۲۵)، یعنی «مشروعیت» آنچه موجود است را به رسمیت بشناسند؛ آنها می‌خواهند که «ایدئولوگ‌ها» سعی نکنند جنبش را از مسیری که «توسط تعامل مواد تعیین می‌شود» «منحرف» کنند. «عناصر و محیط مادی» («نامه» در ایسکرا، شماره ۱۲)؛ آنها می‌خواهند آن مبارزه‌ای که «برای کارگران امکان‌پذیر است که تحت شرایط فعلی به آن بپردازند» مطلوب و «تنها مبارزه ممکن» شناخته شود، مبارزه‌ای که «در حال حاضر واقعاً در حال انجام آن هستند» («ضمیمه جداگانه» به رابوچایا میسل، صفحه ۱۴). ما سوسیال-دمکرات‌های انقلابی، برعکس، از این پرستش خودانگیختگی، یعنیاز آنچه «در حال حاضر» وجود دارد. ما خواستار تغییر تاکتیک‌هایی هستیم که در سال‌های اخیر رواج داشته است؛ ما اعلام می‌کنیم که «قبل از اینکه بتوانیم متحد شویم، و برای اینکه بتوانیم متحد شویم، ابتدا باید خطوط تمایز قاطع و مشخصی ترسیم کنیم» (به اطلاعیه انتشار ایسکرا مراجعه کنید).[۲۰] در یک کلام، آلمانی‌ها از آنچه وجود دارد حمایت می‌کنند و تغییرات را رد می‌کنند؛ ما خواستار تغییر آنچه وجود دارد هستیم و تسلیم شدن در برابر آن و آشتی با آن را رد می‌کنیم.

این تفاوت «جزئی» را کپی‌کنندگان «آزاد» قطعنامه‌های آلمانی ما متوجه نشدند.

د. انگلس درباره اهمیت مبارزه تئوریک

«دگماتیسم، اصول‌گرایی»، «تحجر حزب – مجازات اجتناب‌ناپذیری که از انسداد خشونت‌آمیز اندیشه ناشی می‌شود» – اینها دشمنانی هستند که قهرمانان شوالیه‌ای «آزادی انتقاد» در رابوچیه دیلو علیه آنها قیام مسلحانه می‌کنند. ما بسیار خوشحالیم که این سؤال در دستور روز قرار گرفته است و فقط پیشنهاد می‌کنیم یک سؤال دیگر به آن اضافه کنیم:

و داوران چه کسانی هستند؟

ما دو اطلاعیه از ناشران را پیش رو داریم. یکی، «برنامه ارگان دوره‌ای اتحادیه سوسیال دموکرات‌های روسیه در خارج از کشور – رابوچیه دیلو» (چاپ مجدد از شماره ۱ رابوچیه دیلو) و دیگری، «اطلاعیه از سرگیری انتشارات گروه رهایی کار». هر دو مربوط به سال ۱۸۹۹ هستند، زمانی که «بحران مارکسیسم» مدت‌ها مورد بحث بود. و چه چیزی پیدا می‌کنیم؟ ما بیهوده در اطلاعیه اول به دنبال هرگونه اشاره‌ای به این پدیده یا بیان قطعی موضعی که ارگان جدید قصد دارد در مورد این مسئله اتخاذ کند، خواهیم گشت. هیچ کلمه‌ای در مورد کار نظری و وظایف فوری که اکنون با آن روبرو هستند، چه در این برنامه و چه در ضمیمه‌های آن که توسط کنگره سوم اتحادیه در خارج از کشور در سال ۱۹۰۱ تصویب شد (دو کنفرانس، صفحات ۱۵-۱۸) گفته نشده است. در تمام این مدت، هیئت تحریریه رابوچیه دیلو، علیرغم این واقعیت که این سؤالات، ذهن همه سوسیال دموکرات‌های جهان را آشفته می‌کرد، از مسائل نظری چشم‌پوشی کرد.

اعلامیه دیگر، برعکس، قبل از هر چیز به کاهش علاقه به تئوری در سال‌های اخیر اشاره می‌کند، قاطعانه «توجه هوشیارانه به جنبه نظری جنبش انقلابی پرولتاریا» را می‌طلبد و «انتقاد بی‌رحمانه از گرایش‌های برنشتاینی و سایر گرایش‌های ضدانقلابی» را در جنبش ما فرا می‌خواند. شماره‌های زاریا تا به امروز نشان می‌دهد که چگونه این برنامه اجرا شده است.

بنابراین، می‌بینیم که عبارات پرطمطراق علیه تحجر فکری و غیره، بی‌توجهی و درماندگی در رابطه با توسعه تفکر نظری را پنهان می‌کنند. مورد سوسیال دموکرات‌های روسیه به وضوح پدیده عمومی اروپایی را نشان می‌دهد (که مدت‌ها پیش توسط مارکسیست‌های آلمانی نیز مورد توجه قرار گرفته بود) که آزادی بسیار ستایش‌شده انتقاد به معنای جایگزینی یک نظریه با نظریه دیگر نیست، بلکه آزادی از هرگونه نظریه کامل و سنجیده است؛ این به معنای التقاط‌گرایی و فقدان اصول است. کسانی که کمترین آشنایی با وضعیت واقعی جنبش ما دارند، نمی‌توانند نبینند که گسترش گسترده مارکسیسم با کاهش خاصی در سطح نظری همراه بوده است. تعداد قابل توجهی از افراد با آموزش بسیار کم و حتی کاملاً بی‌بهره از آموزش نظری به دلیل اهمیت عملی و موفقیت‌های عملی آن به جنبش پیوستند. از این رو می‌توانیم قضاوت کنیم که رابوچیه دیلو چقدر بی‌ملاحظه است، وقتی با حالتی پیروزمندانه، جمله مارکس را نقل می‌کند: «هر گام از جنبش واقعی از یک دوجین برنامه مهم‌تر است.»[۲۱] تکرار این کلمات در دوره‌ای از بی‌نظمی نظری مانند این است که برای عزاداران در یک مراسم تشییع جنازه آرزوی بازگشت‌های شاد زیادی داشته باشیم. علاوه بر این، این سخنان مارکس از نامه او در مورد برنامه گوتا[۲۲] گرفته شده است که در آن او به شدت التقاط در تدوین اصول را محکوم می‌کند. اگر باید متحد شوید، مارکس به رهبران حزب نوشت، پس برای برآورده کردن اهداف عملی جنبش به توافق برسید، اما اجازه هیچ گونه چانه‌زنی بر سر اصول را ندهید، «امتیازات» نظری ندهید. این ایده مارکس بود، و با این حال افرادی در میان ما هستند که به نام او می‌کوشند اهمیت نظریه را کم‌اهمیت جلوه دهند!

بدون نظریه انقلابی، جنبش انقلابی نمی‌تواند وجود داشته باشد. در زمانی که موعظه‌های مد روز اپورتونیسم با شیفتگی به محدودترین اشکال فعالیت عملی همراه است، نمی‌توان بیش از حد بر این ایده پافشاری کرد. با این حال، برای سوسیال دموکرات‌های روسیه، اهمیت نظریه با سه عامل دیگر که اغلب فراموش می‌شوند، افزایش می‌یابد: اول، با این واقعیت که حزب ما تازه در حال شکل‌گیری است، ویژگی‌های آن تازه در حال تعریف شدن است و هنوز با سایر روندهای تفکر انقلابی که تهدید می‌کنند جنبش را از مسیر صحیح منحرف کنند، تسویه حساب نکرده است. برعکس، دقیقاً همین گذشته نزدیک با احیای روندهای انقلابی غیر سوسیال دموکراتیک مشخص شده است (رویدادی که اکسلرود مدت‌ها پیش در مورد آن به اکونومیست‌ها هشدار داده بود). در این شرایط، آنچه در نگاه اول یک خطای «بی‌اهمیت» به نظر می‌رسد، ممکن است به اسفناک‌ترین عواقب منجر شود و فقط افراد کوته‌بین می‌توانند اختلافات جناحی و تمایز دقیق بین سایه‌های عقیده را نامناسب یا غیرضروری بدانند. سرنوشت سوسیال دموکراسی روسیه برای سال‌های بسیار طولانی ممکن است به تقویت یکی از این دو «طیف» بستگی داشته باشد.

ثانیاً، جنبش سوسیال دموکراسی در ذات خود یک جنبش بین‌المللی است. این نه تنها به این معنی است که ما باید با شوونیسم ملی مبارزه کنیم، بلکه به این معنی است که یک جنبش نوپا در یک کشور جوان تنها در صورتی می‌تواند موفق باشد که از تجربیات کشورهای دیگر استفاده کند. برای استفاده از این تجربیات، صرفاً آشنایی با آنها یا صرفاً کپی کردن آخرین قطعنامه‌ها کافی نیست. آنچه لازم است، توانایی برخورد انتقادی با این تجربیات و آزمودن مستقل آنهاست. کسی که متوجه شود جنبش مدرن طبقه کارگر چقدر عظیم رشد کرده و شاخه شاخه شده است، خواهد فهمید که برای انجام این وظیفه به چه ذخیره‌ای از نیروهای نظری و تجربه سیاسی (و همچنین انقلابی) نیاز است.

سوم، وظایف ملی سوسیال دموکراسی روسیه به گونه‌ای است که هرگز با هیچ حزب سوسیالیستی دیگری در جهان مواجه نشده است. در ادامه فرصتی خواهیم داشت تا به وظایف سیاسی و سازمانی که وظیفه رهایی کل مردم از یوغ استبداد بر ما تحمیل می‌کند، بپردازیم. در این مرحله، فقط می‌خواهیم بیان کنیم که نقش مبارز پیشتاز تنها توسط حزبی که با پیشرفته‌ترین نظریه هدایت می‌شود، می‌تواند انجام شود. برای درک مشخص این معنی، خواننده باید اسلاف سوسیال دموکراسی روسیه مانند هرتسن، بلینسکی، چرنیشفسکی و کهکشان درخشان انقلابیون دهه هفتاد را به یاد آورد؛ باید در مورد اهمیت جهانی که ادبیات روسیه اکنون به دست می‌آورد، تأمل کند؛ بگذارید… اما همین کافی است!

بگذارید آنچه انگلس در سال ۱۸۷۴ در مورد اهمیت تئوری در جنبش سوسیال دموکراسی گفت را نقل کنیم. انگلس برخلاف رسم رایج در میان ما، دو شکل از مبارزه بزرگ سوسیال دموکراسی (سیاسی و اقتصادی) را تشخیص نمی‌دهد، بلکه سه شکل را می‌شناسد و مبارزه نظری را در کنار دو شکل اول قرار می‌دهد. توصیه‌های او به جنبش طبقه کارگر آلمان، که از نظر عملی و سیاسی قوی شده بود، از دیدگاه مشکلات و اختلافات امروزی چنان آموزنده است که امیدواریم خواننده از نقل قول طولانی از یادداشت مقدماتی او بر Der deutsche Bauernkrieg، که مدت‌هاست به یک کتاب کمیاب تبدیل شده است، از ما رنجیده خاطر نشود:

«کارگران آلمانی دو مزیت مهم نسبت به بقیه اروپا دارند. اولاً، آنها به تئوریک‌ترین مردم اروپا تعلق دارند؛ و آن حس تئوری را حفظ کرده‌اند که طبقات به اصطلاح «تحصیل‌کرده» آلمان تقریباً به طور کامل از دست داده‌اند. بدون فلسفه آلمانی، که مقدم بر آن بود، به ویژه فلسفه هگل، سوسیالیسم علمی آلمان – تنها سوسیالیسم علمی که تاکنون وجود داشته است – هرگز به وجود نمی‌آمد. بدون حس تئوری در میان کارگران، این سوسیالیسم علمی هرگز به این اندازه که اکنون هست، در گوشت و خون آنها نفوذ نمی‌کرد. اینکه این چه مزیت بی‌حد و حصری است را می‌توان از یک سو از بی‌تفاوتی نسبت به همه تئوری‌ها دید، که یکی از دلایل اصلی کندی جنبش طبقه کارگر انگلیس علی‌رغم سازماندهی باشکوه اتحادیه‌های منفرد است؛ از سوی دیگر، از شیطنت و سردرگمی ناشی از پرودونیسم، در شکل اصلی خود، در میان فرانسوی‌ها و بلژیکی‌ها، و در شکلی که باکونین بیشتر به آن شکل کاریکاتوری داده است، در میان اسپانیایی‌ها و ایتالیایی‌ها.

«دومین مزیت این است که، از نظر زمانی، آلمانی‌ها تقریباً آخرین کسانی بودند که به جنبش کارگری پیوستند. همانطور که سوسیالیسم نظری آلمان هرگز فراموش نخواهد کرد که بر دوش سن سیمون، فوریه و اوون – سه مردی که علیرغم تمام تصورات خیالی و تمام آرمان‌شهرگرایی‌شان، جایگاه خود را در میان برجسته‌ترین متفکران تمام دوران دارند و نبوغ آنها چیزهای بی‌شماری را پیش‌بینی کرده است که صحت آنها اکنون به صورت علمی توسط ما اثبات می‌شود – تکیه دارد، جنبش عملی کارگران در آلمان نیز هرگز نباید فراموش کند که بر دوش جنبش‌های انگلیسی و فرانسوی توسعه یافته است، که توانست به سادگی از تجربیات گرانبهای آنها استفاده کند و اکنون می‌تواند از اشتباهات آنها که در زمان خود عمدتاً اجتناب‌ناپذیر بودند، اجتناب کند. بدون سابقه اتحادیه‌های کارگری انگلیسی و مبارزات سیاسی کارگران فرانسوی، بدون انگیزه عظیمی که به ویژه توسط کمون پاریس داده شد، اکنون کجا بودیم؟

«باید به کارگران آلمانی آفرین گفت که آنها با درک نادری از مزایای موقعیت خود بهره‌برداری کرده‌اند. برای اولین بار از زمان وجود جنبش کارگری، این مبارزه طبق سه ضلع آن – جنبه نظری، سیاسی و جنبه عملی-اقتصادی (مقاومت در برابر سرمایه‌داران) – در هماهنگی و در پیوندهای متقابل آن و به شیوه‌ای سیستماتیک انجام می‌شود. دقیقاً در همین، به اصطلاح، حمله متحدالمرکز است که قدرت و شکست‌ناپذیری جنبش آلمان نهفته است.»

«به دلیل این موقعیت مساعد، از یک سو، و به دلیل ویژگی‌های جزیره‌ای انگلستان و سرکوب قهرآمیز جنبش فرانسه، از سوی دیگر، کارگران آلمانی فعلاً در صف مقدم مبارزه پرولتاریا قرار گرفته‌اند. اینکه رویدادها تا چه مدت به آنها اجازه می‌دهد این مقام افتخارآمیز را اشغال کنند، قابل پیش‌بینی نیست. اما بیایید امیدوار باشیم که تا زمانی که این مقام را اشغال می‌کنند، آن را به درستی پر کنند. این امر مستلزم تلاش‌های مضاعف در هر زمینه مبارزه و تبلیغ است. به ویژه، وظیفه رهبران این خواهد بود که بینشی روشن‌تر از همه مسائل نظری به دست آورند، خود را بیشتر و بیشتر از تأثیر عبارات سنتی به ارث رسیده از جهان‌بینی قدیمی رها کنند و دائماً به خاطر داشته باشند که سوسیالیسم، از آنجایی که به یک علم تبدیل شده است، مستلزم آن است که به عنوان یک علم دنبال شود، یعنی مورد مطالعه قرار گیرد. وظیفه این خواهد بود که درک روشن‌تر به دست آمده از این طریق را با اشتیاق بیشتری در میان توده‌های کارگران گسترش دهند، و سازمان حزب و اتحادیه‌های کارگری را هر چه محکم‌تر به هم پیوند دهند….»

«اگر کارگران آلمانی به این شکل پیشرفت کنند، دقیقاً در صدر جنبش قرار نخواهند گرفت – به هیچ وجه به نفع این جنبش نیست که کارگران هیچ کشور خاصی در صدر آن قرار گیرند – اما آنها جایگاه محترمی در خط نبرد خواهند داشت؛ و هنگامی که آزمایش‌های غیرمنتظره و سنگین یا رویدادهای مهم، شجاعت، عزم و انرژی بیشتری را از آنها طلب کند، مسلح برای نبرد خواهند ایستاد.»[۲۳]

سخنان انگلس پیشگویانه از آب درآمد. ظرف چند سال، کارگران آلمانی در معرض آزمایش‌های غیرمنتظره و سنگینی به شکل قانون استثنایی علیه سوسیالیست‌ها قرار گرفتند. و آنها مسلح به نبرد با این آزمایش‌ها روبرو شدند و موفق شدند از آنها پیروز بیرون بیایند.

پرولتاریای روسیه باید آزمایش‌های بی‌نهایت سنگین‌تری را پشت سر بگذارد؛ باید با هیولایی بجنگد که در مقایسه با آن، یک قانون ضد سوسیالیستی در یک کشور مشروطه، چیزی جز کوتوله به نظر نمی‌رسد. تاریخ اکنون ما را با وظیفه فوری‌ای روبرو کرده است که انقلابی‌ترین وظیفه فوری پیش روی پرولتاریای هر کشوری است. انجام این وظیفه، نابودی قدرتمندترین سنگر، نه تنها سنگر ارتجاع اروپایی، بلکه (اکنون می‌توان گفت) ارتجاع آسیایی، پرولتاریای روسیه را به پیشتاز پرولتاریای انقلابی بین‌المللی تبدیل خواهد کرد. و ما حق داریم روی کسب این عنوان افتخارآمیز که قبلاً توسط اسلاف ما، انقلابیون دهه هفتاد، کسب شده بود، حساب کنیم، اگر بتوانیم جنبش خود را که هزار بار گسترده‌تر و عمیق‌تر است، با همان عزم و اراده و قدرت متعهدانه الهام بخشیم.

یادداشت‌های لنین

{۱} اتفاقاً، در تاریخ سوسیالیسم مدرن، این پدیده‌ای است، شاید بی‌نظیر و به نوعی بسیار تسلی‌بخش، یعنی اینکه نزاع جریان‌های مختلف درون جنبش سوسیالیستی از ملی به بین‌المللی تبدیل شده است. پیش از این، اختلافات بین لاسالی‌ها و آیزناخرها،[۲۴] بین گدیست‌ها و امکان‌گرایان،[۲۵] بین فابیان‌ها و سوسیال دموکرات‌ها، و بین هواداران نارودنایا ولیا و سوسیال دموکرات‌ها، در چارچوب‌های صرفاً ملی محدود می‌ماند، منعکس‌کننده ویژگی‌های صرفاً ملی بود و گویی در سطوح مختلف پیش می‌رفت. در حال حاضر (همانطور که اکنون آشکار است)، فابیان‌های انگلیسی، مینسترالیست‌های فرانسوی، برنشتاینی‌های آلمانی و منتقدان روسی – همه به یک خانواده تعلق دارند، همه یکدیگر را ستایش می‌کنند، از یکدیگر می‌آموزند و با هم علیه مارکسیسم «جزم‌اندیش» سلاح برمی‌دارند. در این اولین نبرد واقعاً بین‌المللی با فرصت‌طلبی سوسیالیستی، شاید سوسیال دموکراسی انقلابی بین‌المللی به اندازه کافی تقویت شود تا به ارتجاع سیاسی که مدت‌هاست در اروپا حاکم است، پایان دهد؟ — لنین

{۲} مقایسه‌ای بین دو جریان درون پرولتاریای انقلابی (انقلابی و اپورتونیست) و دو جریان درون بورژوازی انقلابی در قرن هجدهم (ژاکوبین، معروف به کوهستان، و ژیروندیست) در مقاله اصلی شماره ۲ ایسکرا (فوریه ۱۹۰۱) انجام شد. این مقاله توسط پلخانف نوشته شده است. کادت‌ها،[۲۶] بززاگلاوتسی‌ها،[۲۷] و منشویک‌ها تا به امروز دوست دارند به ژاکوبینیسم در سوسیال دموکراسی روسیه اشاره کنند. اما اینکه چگونه پلخانف این مفهوم را برای اولین بار علیه جناح راست سوسیال دموکراسی به کار برد – آنها ترجیح می‌دهند در این مورد سکوت کنند یا فراموش کنند. (یادداشت نویسنده بر نسخه ۱۹۰۷ – ویراستار) — لنین

{۳} در زمانی که انگلس ضربات خود را به دورینگ وارد کرد، بسیاری از نمایندگان سوسیال دموکراسی آلمان به دیدگاه‌های او متمایل بودند و اتهامات تندخویی، عدم تحمل، جدل‌های غیررفیقانه و غیره حتی در کنگره حزب علناً به انگلس وارد می‌شد. در کنگره ۱۸۷۷، موست و هوادارانش قطعنامه‌ای را برای ممنوعیت انتشار مقالات انگلس در Vorwärts ارائه کردند زیرا “آنها مورد توجه اکثریت قریب به اتفاق خوانندگان نیستند”، و واهیتایچ اعلام کرد که انتشار آنها آسیب بزرگی به حزب وارد کرده است، که دورینگ نیز به سوسیال دموکراسی خدمات ارائه داده است: “ما باید از همه در جهت منافع حزب استفاده کنیم. بگذارید اساتید اگر مایل به انجام این کار هستند، در جدل شرکت کنند، اما Vorwärts جایی برای انجام آنها نیست” (Vorwärts، شماره ۶۵، ۶ ژوئن ۱۸۷۷). در اینجا نمونه‌ی دیگری از دفاع از «آزادی انتقاد» داریم، و منتقدان قانونی و فرصت‌طلبان غیرقانونی ما که عاشق مثال زدن از آلمانی‌ها هستند، بهتر است در آن تأمل کنند! — لنین

{۴} باید توجه داشت که رابوچیه دیلو همیشه خود را به بیان صرف حقایق مربوط به برنشتاینیسم در حزب آلمان محدود کرده و از ابراز نظر خود کاملاً “خودداری” کرده است. به عنوان مثال، به گزارش‌های کنگره اشتوتگارت[۲۸] در شماره ۲-۳ (صفحه ۶۶) مراجعه کنید، که در آن تمام اختلافات به “تاکتیک‌ها” تقلیل یافته و صرفاً بیان شده است که اکثریت قریب به اتفاق به تاکتیک‌های انقلابی قبلی وفادار هستند. یا، شماره ۴-۵ (صفحه ۲۵ و موارد بعدی)، که در آن چیزی جز نقل قول از سخنرانی‌های ایراد شده در کنگره هانوفر، به همراه چاپ مجدد قطعنامه ببل، نداریم. شرح و نقد دیدگاه‌های برنشتاین دوباره (مانند شماره ۲-۸) به “مقاله ویژه” موکول شده است. جالب اینجاست که در شماره‌های ۴-۵ (صفحه ۳۳) می‌خوانیم: «…دیدگاه‌های مطرح‌شده توسط ببل از حمایت اکثریت قریب به اتفاق کنگره برخوردار است» و چند سطر بعد از آن: «…دیوید از دیدگاه‌های برنشتاین دفاع کرد… اول از همه، او سعی کرد نشان دهد که… برنشتاین و دوستانش، بالاخره هر چه گفته و انجام شده (همین!)، بر اساس مبارزه طبقاتی ایستاده‌اند…» این مطلب در دسامبر ۱۸۹۹ نوشته شده است و در سپتامبر ۱۹۰۱، رابوچیه دیلو، ظاهراً دیگر معتقد نیست که ببل درست می‌گوید، دیدگاه‌های دیوید را به عنوان دیدگاه‌های خود تکرار می‌کند! —لنین

{۵} ارجاع به مقاله‌ای از ک. تولین علیه استرووه است. (به مجموعه آثار، جلد ۱، صفحات ۳۳۳-۵۰۷ مراجعه کنید. – ویراستار) این مقاله بر اساس مقاله‌ای با عنوان «بازتاب مارکسیسم در ادبیات بورژوایی» نوشته شده است. (یادداشت نویسنده بر چاپ ۱۹۰۷ – ویراستار) – لنین

{۶} اشاره به اعتراض هفده نفر علیه کردو است. نویسنده حاضر در تدوین این اعتراض (پایان سال ۱۸۹۹) شرکت داشت.[۲۹] اعتراض و کردو در بهار ۱۹۰۰ در خارج از کشور منتشر شدند. (به «اعتراض سوسیال دموکرات‌های روسیه»، مجموعه آثار، جلد ۴، صفحات ۱۶۷-۱۸۲-ویرایش مراجعه کنید.) اکنون از مقاله‌ای که مادام کوسکووا (فکر می‌کنم در Byloye[30]) نوشته است، مشخص است که او نویسنده کردو بوده و آقای پروکوپوویچ در آن زمان در میان اکونومیست‌های خارج از کشور بسیار برجسته بوده است. — لنین

(یادداشت نویسنده بر چاپ ۱۹۰۷ – ویرایش)

{۷} اعتراف به ایمان.[۳۱]—لنین

{۸} تا آنجا که اطلاعات ما نشان می‌دهد، ترکیب کمیته کیف از آن زمان تاکنون تغییر کرده است. —لنین

{۹} صرف فقدان پیوندهای عمومی حزبی و سنت‌های حزبی، که نمایانگر تفاوت اساسی بین روسیه و آلمان است، باید همه سوسیالیست‌های خردمند را از تقلید کورکورانه برحذر می‌داشت. اما در اینجا نمونه‌ای از دامنه «آزادی انتقاد» در روسیه آمده است. آقای بولگاکف، منتقد روسی، انتقاد زیر را به منتقد اتریشی، هرتز، وارد می‌کند: «علیرغم استقلال نتیجه‌گیری‌هایش، هرتز در این نکته در مورد مسئله انجمن‌های تعاونی) ظاهراً بیش از حد به نظرات حزب خود پایبند است و اگرچه در جزئیات با آن مخالف است، اما جرات نمی‌کند اصل مشترک را رد کند.» (سرمایه‌داری و کشاورزی، جلد دوم، صفحه ۲۸۷) سوژه‌ی یک دولتِ از نظر سیاسی برده، که در آن نهصد و نود و نه نفر از هر هزار نفر جمعیت، به دلیل چاپلوسی سیاسی تا مغز استخوان فاسد شده‌اند و کاملاً فاقد مفهوم شرافت حزبی و پیوندهای حزبی هستند، متکبرانه شهروند یک دولت مشروطه را به خاطر اینکه بیش از حد «محدود به عقاید حزب خود» است، سرزنش می‌کند! البته سازمان‌های غیرقانونی ما کار دیگری ندارند جز اینکه قطعنامه‌هایی در مورد آزادی انتقاد تدوین کنند… — لنین

{۱۰} Dritter Abdruck, Leipzig, 1875. Verlag der Genossenschaftsbuchdruckerei.-Lenin

(جنگ دهقانی در آلمان. چاپ سوم. انتشارات تعاونی، لایپزیگ، ۱۸۷۵. – ویرایش.)

یادداشت‌های سردبیر:

[۱۱] کارل مارکس، هجدهم برومر لویی بناپارت، مارکس و انگلس، منتخب آثار، جلد اول، مسکو، ۱۹۵۹، صفحه ۲۴۵.

[۱۲] ایلووایسکی، دی. آی (۱۸۳۲-۱۹۲۰) – مورخ؛ نویسنده کتاب‌های درسی رسمی متعدد تاریخ که به طور گسترده در مدارس ابتدایی و متوسطه در روسیه پیش از انقلاب مورد استفاده قرار می‌گرفتند. در متون ایلووایسکی، تاریخ عمدتاً به اعمال پادشاهان و ژنرال‌ها تقلیل می‌یافت؛ روند تاریخی از طریق شرایط ثانویه و تصادفی توضیح داده می‌شد.

[۱۳] سوسیالیسم کاتدر – گرایشی در اقتصاد سیاسی بورژوایی که در دهه‌های هفتاد و هشتاد قرن نوزدهم در آلمان ظهور کرد. سوسیالیست‌های کاتدر تحت پوشش سوسیالیسم، از کرسی‌های دانشگاه (کاتدر) رفرمیسم بورژوا-لیبرال را تبلیغ می‌کردند. آنها معتقد بودند که دولت بورژوایی بالاتر از طبقات است، قادر به آشتی دادن طبقات متخاصم و معرفی تدریجی «سوسیالیسم» است، بدون اینکه بر منافع سرمایه‌داران تأثیر بگذارد، در عین حال، تا حد امکان خواسته‌های کارگران را در نظر می‌گیرد. در روسیه، دیدگاه‌های سوسیالیست‌های کاتدر توسط «مارکسیست‌های قانونی» منتشر می‌شد.

[۱۴] نوزدریف – شخصیتی در رمان نفوس مرده گوگول که نویسنده او را «شخصیتی تاریخی» می‌نامد، به این دلیل که هر جا می‌رفت، «تاریخی» رسواکننده از خود به جا می‌گذاشت.

[۱۵] قطعنامه هانوفر – قطعنامه‌ای در مورد «حملات به دیدگاه‌ها و تاکتیک‌های اساسی حزب»، مصوب کنگره حزب سوسیال دموکرات آلمان در هانوفر، ۲۷ سپتامبر – ۲ اکتبر (۹-۱۴ اکتبر)، ۱۸۹۹. بحث در مورد این مسئله در کنگره و تصویب یک قطعنامه ویژه به این دلیل ضروری شد که فرصت‌طلبان، به رهبری برنشتاین، حمله‌ای تجدیدنظرطلبانه به نظریه مارکسیستی آغاز کردند و خواستار تجدیدنظر در سیاست و تاکتیک‌های انقلابی سوسیال دموکراتیک شدند. قطعنامه مصوب کنگره، خواسته‌های تجدیدنظرطلبان را رد کرد، اما نتوانست برنشتاینیسم را نقد و افشا کند. هواداران برنشتاین نیز به این قطعنامه رأی مثبت دادند.

[۱۶] استاروور (معتقد قدیمی) – نام مستعار ای. ان. پوترسف، عضو هیئت تحریریه ایسکرا؛ او متعاقباً منشویک شد.

[۱۷] «نویسنده‌ای که سرش ورم کرد» – عنوان یکی از داستان‌های اولیه‌ی ماکسیم گورکی.

[۱۸] اشاره به مجموعه «مطالبی برای توصیف توسعه اقتصادی ما» است که به صورت قانونی در تیراژ ۲۰۰۰ نسخه در آوریل ۱۸۹۵ چاپ شد. این مجموعه شامل مقاله لنین (با امضای ک. تولین) با عنوان «محتوای اقتصادی نارودنیسم و نقد آن در کتاب آقای استرووه (بازتاب مارکسیسم در ادبیات بورژوایی)» بود که علیه «مارکسیست‌های قانونی» نوشته شده بود (به نسخه فعلی، جلد ۱، صفحات ۳۳۳-۵۰۷ مراجعه کنید).

[۱۹] وادِمِکوم برای سردبیران رابوچیه دیلو – مجموعه‌ای از مقالات و اسناد که توسط گ.و. پلخانف گردآوری و مقدمه‌نویسی شده و توسط گروه رهایی کار در ژنو در سال ۱۹۰۰ منتشر شده است؛ این نشریه دیدگاه‌های فرصت‌طلبانه اتحادیه سوسیال دموکرات‌های روسیه در خارج از کشور و هیئت تحریریه نشریه آن، رابوچیه دیلو، را افشا می‌کرد.

[۲۰] به نسخه فعلی، جلد ۴، صفحه ۳۵۴ مراجعه کنید. – ویرایش شده.

[۲۱] رجوع کنید به مارکس و انگلس، منتخب آثار، جلد دوم، مسکو، ۱۹۵۸، صفحه ۱۶.

[۲۲] برنامه گوتا – برنامه‌ای که توسط حزب سوسیال دموکرات آلمان در کنگره گوتا در سال ۱۸۷۵، زمانی که آیزناخ‌ها و لاسالی‌ها متحد شدند، تصویب شد. این برنامه از التقاط‌گرایی و فرصت‌طلبی رنج می‌برد، زیرا آیزناخ‌ها در مهمترین نکات به لاسالی‌ها امتیاز دادند و فرمول‌بندی‌های آنها را پذیرفتند. مارکس و انگلس برنامه گوتا را مورد انتقاد شدید قرار دادند و آن را در مقایسه با برنامه آیزناخ ۱۸۶۹، گامی قهقرایی توصیف کردند (به کارل مارکس، نقد برنامه گوتا، مارکس و انگلس، آثار منتخب، جلد دوم، مسکو، ۱۹۵۸، صفحات ۱۳-۴۸ مراجعه کنید).

[۲۳] رجوع کنید به مارکس و انگلس، منتخب آثار، جلد اول، مسکو، ۱۹۵۸، صفحات ۶۵۲-۶۵۴.

+ + +

[۲۴] لاسالی‌ها و آیزناخرها – دو حزب در جنبش طبقه کارگر آلمان در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد قرن نوزدهم.

لاسالی‌ها – حامیان فردیناند لاسال (۱۸۲۵-۱۸۶۴) و پیروان نظریه‌های او؛ لاسال یک سوسیالیست خرده‌بورژوای آلمانی بود که نقش فعالی در سازماندهی (در سال ۱۸۶۳) انجمن عمومی کارگران آلمان، یک سازمان سیاسی که تا سال ۱۸۷۵ وجود داشت، ایفا کرد. خواسته‌های برنامه‌ای این انجمن توسط لاسال در تعدادی مقاله و سخنرانی تدوین شد. لاسال دولت را یک سازمان فراطبقاتی می‌دانست و مطابق با آن دیدگاه فلسفی ایده‌آلیستی، معتقد بود که می‌توان از دولت پروس برای حل مشکل اجتماعی از طریق ایجاد تعاونی‌های تولیدکنندگان با کمک آن استفاده کرد. مارکس گفت که لاسال از «سوسیالیسم دولتی سلطنتی-پروسی» حمایت می‌کند. لاسال کارگران را به سمت اشکال مسالمت‌آمیز و پارلمانی مبارزه هدایت کرد و معتقد بود که معرفی حق رأی عمومی، پروس را به «دولت آزاد مردمی» تبدیل می‌کند. او برای دستیابی به حق رأی عمومی، به بیسمارک قول حمایت انجمنش را در برابر مخالفان لیبرال و همچنین در اجرای طرح بیسمارک برای اتحاد مجدد آلمان «از بالا» تحت هژمونی پروس داد. لاسال مبارزه طبقاتی انقلابی را رد کرد، اهمیت اتحادیه‌های کارگری و اعتصاب را انکار کرد، وظایف بین‌المللی طبقه کارگر را نادیده گرفت و کارگران آلمانی را به ایده‌های ناسیونالیستی آلوده کرد. نگرش تحقیرآمیز او نسبت به دهقانان، که آنها را نیرویی ارتجاعی می‌دانست، به جنبش طبقه کارگر آلمان آسیب زیادی رساند. مارکس و انگلس با دگماتیسم آرمان‌شهری مضر و دیدگاه‌های اصلاح‌طلبانه او مبارزه کردند. انتقادات آنها به رهایی کارگران آلمانی از نفوذ فرصت‌طلبی لاسالی کمک کرد.

آیزناخرها – اعضای حزب کارگران سوسیال دموکرات آلمان، که در سال ۱۸۶۹ در کنگره آیزناخ تأسیس شد. رهبران آیزناخ‌ها آگوست ببل و ویلهلم لیبکنشت بودند که تحت تأثیر ایدئولوژیک مارکس و انگلس قرار داشتند. برنامه آیزناخ بیان می‌کرد که حزب کارگران سوسیال دموکرات آلمان خود را «بخشی از انجمن بین‌المللی کارگران می‌دانست و آرمان‌های آن را به اشتراک می‌گذاشت». به لطف توصیه‌ها و انتقادات منظم مارکس و انگلس، آیزناخرها سیاست انقلابی منسجم‌تری نسبت به انجمن عمومی کارگران آلمانِ لاسال دنبال کردند. به ویژه، در مورد مسئله اتحاد مجدد آلمان، آنها «مسیر دموکراتیک و پرولتری را دنبال کردند و با کوچکترین امتیازی به پروسیسم، بیسمارکیسم و ناسیونالیسم مبارزه کردند» (به نسخه فعلی، جلد ۱۹، «آگوست ببل» مراجعه کنید). تحت تأثیر جنبش رو به رشد طبقه کارگر و افزایش سرکوب‌های دولتی، این دو حزب در کنگره گوتا در سال ۱۸۷۵ متحد شدند و حزب کارگران سوسیالیست آلمان را تشکیل دادند که لاسالی‌ها جناح فرصت‌طلب آن را تشکیل می‌دادند.

[۲۵] گِزدیست‌ها و پوزیبیلیست‌ها – دو گرایش در جنبش سوسیالیستی فرانسه که از انشعاب حزب کارگران فرانسه در سال ۱۸۸۲ ناشی شدند.

گِزدیست‌ها – پیروان ژول گِزد، جناح مارکسیستی جنبش را تشکیل می‌دادند و از سیاست انقلابی مستقل پرولتاریا حمایت می‌کردند. در سال ۱۹۰۱ آنها حزب سوسیالیست فرانسه را تشکیل دادند.

امکان‌گرایان – یک جریان خرده‌بورژوایی و اصلاح‌طلب که در پی منحرف کردن پرولتاریا از روش‌های انقلابی مبارزه بود. امکان‌گرایان طرفدار محدود کردن فعالیت طبقه کارگر به آنچه در سرمایه‌داری «ممکن» است، بودند. در سال ۱۹۰۲، امکان‌گرایان در کنار سایر گروه‌های اصلاح‌طلب، حزب سوسیالیست فرانسه را سازماندهی کردند.

در سال ۱۹۰۵ حزب سوسیالیست فرانسه و حزب سوسیالیست فرانسه برای تشکیل یک حزب واحد متحد شدند. در طول جنگ امپریالیستی ۱۹۴۴-۱۹۱۸، ژول گِد، به همراه تمام رهبری حزب سوسیالیست فرانسه، به اردوگاه سوسیال شوونیسم پیوستند.

[۲۶] کادت‌ها – حزب مشروطه‌خواه-دموکرات، حزب اصلی بورژوایی در روسیه، نماینده بورژوازی لیبرال-سلطنت‌طلب. این حزب در اکتبر ۱۹۰۵ تشکیل شد. کادت‌ها با تظاهر به دموکرات بودن و نامیدن خود به عنوان حزب «آزادی مردم»، سعی در جلب حمایت دهقانان داشتند. هدف آنها حفظ تزاریسم در قالب سلطنت مشروطه بود. پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر، کادت‌ها توطئه‌ها و شورش‌های ضدانقلابی علیه جمهوری شوروی ترتیب دادند.

[۲۷] بزاگلاوتسی – برگرفته از عنوان مجله‌ی «بِس زاگلاویا» (بدون عنوان) – سازمان‌دهندگان و نویسندگان مجله‌ای بودند که در سال ۱۹۰۶ در سن پترزبورگ توسط اس. ان. پروکوپوویچ، ی. دی. کوسکووا، وی. وای. بوگوچارسکی و دیگران منتشر می‌شد. این مجله آشکارا از تجدیدنظرطلبی حمایت می‌کرد، از منشویک‌ها و لیبرال‌ها حمایت می‌کرد و با سیاست مستقل پرولتاریا مخالفت می‌ورزید. لنین این گروه را «کادت‌های طرفدار منشویک یا منشویک‌های طرفدار کادت» نامید.

[۲۸] کنگره اشتوتگارت حزب سوسیال دموکرات آلمان که در ۲۱ تا ۲۶ سپتامبر (۳ تا ۸ اکتبر) ۱۸۹۸ برگزار شد، اولین کنگره‌ای بود که به بحث در مورد مسئله تجدیدنظرطلبی در حزب سوسیال دموکرات آلمان پرداخت. بیانیه‌ای از برنشتاین (که در آن شرکت نکرد) در کنگره خوانده شد؛ این بیانیه دیدگاه‌های فرصت‌طلبانه‌ای را که او قبلاً در تعدادی از مقالات مطرح کرده بود، تقویت و از آنها دفاع می‌کرد. با این حال، هیچ وحدتی بین مخالفان او در کنگره وجود نداشت. برخی (ببل، کائوتسکی و دیگران) خواستار مبارزه ایدئولوژیک و انتقاد از اشتباهات برنشتاین شدند، اما با اتخاذ اقدامات سازمانی علیه او مخالفت کردند. دیگران، به رهبری رزا لوکزامبورگ – اقلیت – خواستار مبارزه شدیدتری علیه برنشتاینیسم شدند.

[۲۹] «اعتراضی از سوی سوسیال دموکرات‌های روسیه» توسط لنین در سال ۱۸۹۹، در تبعید، نوشته شد. این اثر پاسخی به مرامنامه‌ی گروهی از «اکونومیست‌ها» (اس. ان. پروکوپوویچ، ی. دی. کوسکووا و دیگران که بعداً کادت شدند) بود. لنین با دریافت نسخه‌ای از مرامنامه از خواهرش، ای. ای. یلیزارووا، اعتراض تندی نوشت که در آن ماهیت واقعی اعلامیه را آشکار کرد.

این اعتراض در جلسه‌ای متشکل از ۱۷ مارکسیست تبعیدی که توسط لنین در روستای یرماکوفسکویه، شهرستان مینوسینسک (سیبری) تشکیل شده بود، مورد بحث و بررسی قرار گرفت و به اتفاق آرا تصویب شد. تبعیدیان در شهرستان توروخانسک (سیبری) و اورلوو (استان ویاتکا) متعاقباً خود را با این اعتراض مرتبط کردند.

لنین یک نسخه از «اعتراض به خارج از کشور» را برای گروه رهایی کار ارسال کرد؛ پلخانف آن را در «وادمکوم» (کتابچه راهنما – ویرایش شده) خود برای سردبیران «رابوچیه دیلو» منتشر کرد.

[۳۰] بیلویه (گذشته) – مجله‌ای ماهانه در مورد مسائل تاریخی که در سال‌های ۱۹۰۶-۱۹۰۷ در سن پترزبورگ منتشر می‌شد؛ در سال ۱۹۰۸ نام خود را به مینووشیه کدی (سال‌های گذشته) تغییر داد. این مجله در سال ۱۹۰۸ توسط دولت تزاری توقیف شد، اما انتشار آن در پتروگراد در ژوئیه ۱۹۱۷ از سر گرفته شد و تا سال ۱۹۲۶ به حیات خود ادامه داد.

[۳۱] مرامنامه‌ی فوئی – بیانیه‌ای که دیدگاه‌های اپورتونیستی کمیته‌ی کیف را بیان می‌کرد و در پایان سال ۱۸۹۹ منتشر شد. این بیانیه از بسیاری جهات با مرامنامه‌ی «اکونومیست» یکسان بود. لنین در مقاله‌ی خود با عنوان «درباره‌ی مرامنامه‌ی فوئی» (به نسخه فعلی، جلد ۴، صفحات ۲۸۶-۲۹۶ مراجعه کنید) از این سند انتقاد کرد.

↑ مقدمه I. II. III. IV. V. نتیجه‌گیری ضمیمه اصلاحیه

چه باید کرد؟

پرسش‌های داغ جنبش ما

دوم

خودجوشی توده‌ها و

آگاهی سوسیال دموکرات‌ها

ما گفته‌ایم که جنبش ما، که بسیار گسترده‌تر و عمیق‌تر از جنبش دهه هفتاد است، باید با همان عزم و انرژی فداکارانه‌ای که الهام‌بخش جنبش در آن زمان بود، الهام بگیرد. در واقع، به نظر ما، هیچ‌کس تاکنون تردید نداشته است که قدرت جنبش کنونی در بیداری توده‌ها (عمدتاً پرولتاریای صنعتی) و ضعف آن در فقدان آگاهی و ابتکار عمل در میان رهبران انقلابی نهفته است.

با این حال، اخیراً کشف شگفت‌انگیزی صورت گرفته است که تهدیدی برای ابطال تمام دیدگاه‌های تاکنون غالب در مورد این مسئله است. این کشف توسط رابوچیه دیلو انجام شد که در جدل خود با ایسکرا و زاریا خود را به ایراد گرفتن در نکات جداگانه محدود نکرد، بلکه سعی کرد «اختلافات کلی» را به علت عمیق‌تری نسبت دهد – به «ارزیابی‌های متفاوت از اهمیت نسبی عنصر خودجوش و آگاهانه «روشمند». رابوچیه دیلو کیفرخواست خود را به عنوان «کم‌اهمیت جلوه دادن اهمیت عنصر عینی یا خودجوش توسعه» فرموله کرد.{۱} در این مورد می‌گوییم: اگر جدل با ایسکرا و زاریا چیزی بیش از این نبود که رابوچیه دیلو را به این «اختلافات کلی» سوق دهد، همین به تنهایی رضایت قابل توجهی برای ما ایجاد می‌کرد، این تز بسیار مهم است و نوری که بر جوهره اختلافات نظری و سیاسی امروزی موجود در بین سوسیال دموکرات‌های روسیه می‌افکند، بسیار روشن است.

به همین دلیل، مسئله‌ی رابطه‌ی بین آگاهی و خودانگیختگی از چنان جذابیت عمومی عظیمی برخوردار است، و به همین دلیل باید با جزئیات بسیار به آن پرداخته شود.

الف. آغاز خیزش خودجوش

در فصل قبل اشاره کردیم که جوانان تحصیل‌کرده روسیه در اواسط دهه نود چقدر جذب نظریه‌های مارکسیسم شده بودند. در همان دوره، اعتصاباتی که پس از جنگ صنعتی معروف سن پترزبورگ در سال ۱۸۹۶ رخ دادند، ویژگی کلی مشابهی به خود گرفتند. گسترش آنها در سراسر روسیه به وضوح عمق جنبش مردمی تازه بیدار شده را نشان داد و اگر قرار باشد از «عنصر خودجوش» صحبت کنیم، مسلماً این جنبش اعتصابی است که در درجه اول باید خودجوش تلقی شود. اما خودجوشی و خودانگیختگی وجود دارد. اعتصاباتی در دهه‌های هفتاد و شصت (و حتی در نیمه اول قرن نوزدهم) در روسیه رخ داد و با تخریب «خودجوش» ماشین‌آلات و غیره همراه بود. در مقایسه با این «شورش‌ها»، اعتصابات دهه نود را حتی می‌توان «آگاهانه» توصیف کرد، تا حدی که آنها پیشرفتی را که جنبش طبقه کارگر در آن دوره به دست آورد، نشان می‌دهند. این نشان می‌دهد که «عنصر خودجوش»، در اصل، چیزی بیشتر یا کمتر از آگاهی در شکل جنینی نیست. حتی شورش‌های اولیه نیز تا حدودی بیانگر بیداری آگاهی بودند. کارگران ایمان دیرینه خود را به پایداری سیستمی که آنها را سرکوب می‌کرد از دست می‌دادند و … نمی‌گویم که فهمیدند، بلکه ضرورت مقاومت جمعی را حس کردند و قطعاً تسلیم برده‌وار خود را در برابر مقامات کنار گذاشتند. اما با این وجود، این بیشتر ماهیت طغیان‌های ناامیدی و انتقام داشت تا مبارزه. اعتصابات دهه نود، جرقه‌های آگاهی بسیار بیشتری را آشکار کرد؛ خواسته‌های مشخصی مطرح شد، اعتصاب با دقت زمان‌بندی شد، موارد و نمونه‌های شناخته شده در جاهای دیگر مورد بحث قرار گرفت و غیره. شورش‌ها صرفاً مقاومت ستمدیدگان بودند، در حالی که اعتصابات سیستماتیک، مبارزه طبقاتی را در نطفه، اما فقط در نطفه، نشان می‌دادند. این اعتصابات به خودی خود، صرفاً مبارزات اتحادیه‌های کارگری بودند، نه هنوز مبارزات سوسیال دموکراتیک. آنها نشان‌دهنده تضادهای بیدارکننده بین کارگران و کارفرمایان بودند. اما کارگران از تضاد آشتی‌ناپذیر منافع خود با کل نظام سیاسی و اجتماعی مدرن آگاه نبودند و نمی‌توانستند باشند، یعنی هنوز به آگاهی سوسیال دموکراتیک نرسیده بودند. به این معنا، اعتصابات دهه نود، علیرغم پیشرفت عظیمی که در مقایسه با «شورش‌ها» نشان دادند، همچنان یک جنبش کاملاً خودجوش باقی ماندند.

ما گفته‌ایم که آگاهی سوسیال دموکراتیک نمی‌توانسته در میان کارگران وجود داشته باشد. این آگاهی باید از بیرون به آنها منتقل می‌شد. تاریخ همه کشورها نشان می‌دهد که طبقه کارگر، منحصراً با تلاش خود، تنها قادر به توسعه آگاهی اتحادیه‌ای است، یعنی این باور که لازم است در اتحادیه‌ها متحد شود، با کارفرمایان مبارزه کند و تلاش کند تا دولت را مجبور به تصویب قوانین لازم کار و غیره کند.{۲} با این حال، نظریه سوسیالیسم از نظریه‌های فلسفی، تاریخی و اقتصادی که توسط نمایندگان تحصیل‌کرده طبقات دارا، توسط روشنفکران، تدوین شده بود، نشأت گرفت. بنیانگذاران سوسیالیسم علمی مدرن، مارکس و انگلس، از نظر جایگاه اجتماعی خود، خود به روشنفکران بورژوا تعلق داشتند. به همین ترتیب، در روسیه، دکترین نظری سوسیال دموکراسی کاملاً مستقل از رشد خودجوش جنبش طبقه کارگر پدید آمد. این آموزه به عنوان نتیجه طبیعی و اجتناب‌ناپذیر توسعه اندیشه در میان روشنفکران سوسیالیست انقلابی پدید آمد. در دوره مورد بحث، یعنی اواسط دهه نود میلادی، این دکترین نه تنها برنامه کاملاً تدوین‌شده گروه رهایی کار را نشان می‌داد، بلکه پیش از این اکثریت جوانان انقلابی روسیه را به سمت خود جذب کرده بود.

از این رو، ما هم بیداری خودجوش توده‌های کارگر، بیداری آنها به سوی زندگی آگاهانه و مبارزه آگاهانه، و هم جوانان انقلابی مسلح به نظریه سوسیال دموکراسی و متمایل به کارگران را داشتیم. در این رابطه، بیان این واقعیت اغلب فراموش‌شده (و نسبتاً کمتر شناخته‌شده) بسیار مهم است که اگرچه سوسیال دموکرات‌های اولیه آن دوره با شور و شوق به تبلیغات اقتصادی می‌پرداختند (و در این فعالیت از اشارات واقعاً مفید موجود در جزوه «درباره تبلیغات»[۲۱] که آن زمان هنوز در دست‌نوشته بود، هدایت می‌شدند)، اما این را تنها وظیفه خود نمی‌دانستند. برعکس، از همان ابتدا، آنها برای سوسیال دموکراسی روسیه، به طور کلی، گسترده‌ترین وظایف تاریخی و به طور خاص، وظیفه سرنگونی استبداد را تعیین کردند. بنابراین، در اواخر سال ۱۸۹۵، گروه سوسیال دموکرات‌های سن پترزبورگ، که اتحادیه مبارزه برای رهایی طبقه کارگر را تأسیس کرد، اولین شماره روزنامه‌ای به نام «رابوچیه دیلو» را تهیه کرد. این شماره آماده چاپ بود که در شب ۸ دسامبر ۱۸۹۵، در حمله‌ای به خانه یکی از اعضای گروه، آناتولی الکسیویچ وانیی، توسط ژاندارم‌ها توقیف شد،[۳] به طوری که چاپ اول رابوچیه دیلو مقدر نبود که نور روز را ببیند. مقاله اصلی این شماره (که شاید سی سال بعد برخی از روسکایا استارینا[۲۲] آن را در بایگانی اداره پلیس کشف کنند) وظایف تاریخی طبقه کارگر در روسیه را تشریح کرد و دستیابی به آزادی سیاسی را در صدر آنها قرار داد. این شماره همچنین شامل مقاله‌ای با عنوان «وزرای ما به چه فکر می‌کنند؟»[۲۳] بود که به سرکوب کمیته‌های آموزش ابتدایی توسط پلیس می‌پرداخت. علاوه بر این، مکاتباتی از سن پترزبورگ و سایر نقاط روسیه وجود داشت (مثلاً نامه‌ای در مورد قتل عام کارگران در استان یاروسلاو). این «اولین تلاش»، اگر اشتباه نکنیم، سوسیال دموکرات‌های روسیه در دهه نود، یک روزنامه صرفاً محلی یا به عبارت دیگر «اقتصادی» نبود، بلکه روزنامه‌ای بود که هدفش متحد کردن جنبش اعتصابی با جنبش انقلابی علیه استبداد و جذب همه کسانی بود که تحت ستم سیاست تاریک‌اندیشی ارتجاعی قرار داشتند. هیچ کس که کوچکترین آشنایی با وضعیت جنبش در آن دوره داشت، نمی‌توانست شک کند که چنین روزنامه‌ای با استقبال گرم کارگران پایتخت و روشنفکران انقلابی روبرو می‌شد و تیراژ گسترده‌ای داشت. شکست این اقدام صرفاً نشان داد که سوسیال دموکرات‌های آن دوره به دلیل فقدان تجربه انقلابی و آموزش عملی قادر به برآوردن نیازهای فوری زمان نبودند. این را باید در مورد روزنامه رابوچی لیستوک سن پترزبورگ[۲۴] و به ویژه در مورد رابوچایا گازتا و مانیفست حزب کارگر سوسیال دموکرات روسیه نیز گفت.در بهار ۱۸۹۸ تأسیس شد. البته، ما خیال نداریم سوسیال دموکرات‌های آن زمان را به خاطر این عدم آمادگی سرزنش کنیم. اما برای بهره‌مندی از تجربه آن جنبش و گرفتن درس‌های عملی از آن، باید علل و اهمیت این یا آن کاستی را کاملاً درک کنیم. بنابراین، بسیار مهم است که این واقعیت را ثابت کنیم که بخشی (شاید حتی اکثریت) از سوسیال دموکرات‌ها، که در دوره ۱۸۹۵-۹۸ فعال بودند، حتی در همان آغاز جنبش “خودجوش”، به درستی این را ممکن می‌دانستند که با یک برنامه بسیار گسترده و یک خط تاکتیکی مبارزه‌جویانه پیش بروند.{۴} عدم آموزش اکثریت انقلابیون، یک پدیده کاملاً طبیعی، نمی‌توانست هیچ ترس خاصی را برانگیزد. هنگامی که وظایف به درستی تعریف شدند، هنگامی که انرژی برای تلاش‌های مکرر برای انجام آنها وجود داشت، شکست‌های موقت تنها بخشی از بدشانسی را نشان می‌دادند. تجربه انقلابی و مهارت سازمانی چیزهایی هستند که می‌توان آنها را کسب کرد، مشروط بر اینکه تمایل به کسب آنها وجود داشته باشد، مشروط بر اینکه کاستی‌ها تشخیص داده شوند، که در فعالیت انقلابی، بیش از نیمی از راه برای رفع آنها است.

اما آنچه که تنها بخشی از بدبختی بود، زمانی که این آگاهی شروع به کم‌رنگ شدن کرد (در میان اعضای گروه‌های ذکر شده بسیار زنده بود)، زمانی که افرادی – و حتی ارگان‌های سوسیال دموکرات – ظاهر شدند که آماده بودند کاستی‌ها را به عنوان فضیلت تلقی کنند، و حتی سعی کردند برای تسلیم برده‌وار خود در برابر خودانگیختگی، مبنایی نظری ابداع کنند، به بدبختی کامل تبدیل شد. وقت آن رسیده است که از این روند که محتوای آن به نادرست و بیش از حد محدود به عنوان اکونومیسم توصیف می‌شود، نتیجه‌گیری کنیم.

ب. تعظیم در برابر خودانگیختگی. رابوچایا میسل

پیش از پرداختن به نمود ادبی این تسلیم در برابر خودانگیختگی، مایلیم به واقعیت مشخص زیر (که از منبع فوق‌الذکر به ما ابلاغ شده است) اشاره کنیم، واقعیتی که شرایطی را که دو جریان متضاد آینده در سوسیال دموکراسی روسیه در میان رفقای شاغل در سن پترزبورگ ظهور و رشد کردند، روشن می‌کند. در آغاز سال ۱۸۹۷، درست قبل از تبعیدشان، آ. ا. وانیِف و چند تن از رفقایش در یک جلسه خصوصی[۲۵] شرکت کردند که در آن اعضای «پیر» و «جوان» اتحادیه مبارزه برای رهایی طبقه کارگر گرد هم آمده بودند. گفتگو عمدتاً بر سر مسئله سازماندهی، به‌ویژه در مورد «قوانین صندوق منافع مشترک کارگران» متمرکز بود، که در شکل نهایی خود، در «لیستوک» رابوتنیکا[۲۶] شماره ۹-۱۰، صفحه … منتشر شد. ۴۶. اختلافات شدیدی بلافاصله بین اعضای «قدیمی» («دسامبریست‌ها»، آن‌طور که سوسیال دموکرات‌های سن پترزبورگ به شوخی آنها را می‌نامیدند) و چندین عضو «جوان» (که بعداً در کار رابوچایا میسل نقش فعالی داشتند) آشکار شد و بحث داغی درگرفت. اعضای «جوان» از اصول اصلی قوانین به شکلی که منتشر شده بودند دفاع کردند. اعضای «قدیمی» معتقد بودند که ضرورت اصلی این نیست، بلکه ادغام اتحادیه مبارزه در سازمانی از انقلابیون است که همه صندوق‌های مختلف منافع مشترک کارگران، محافل تبلیغاتی دانشجویان و غیره باید تابع آن باشند. ناگفته پیداست که طرف‌های اختلاف در آن زمان به هیچ وجه متوجه نبودند که این اختلافات آغاز یک شکاف است؛ برعکس، آنها را چیزی منزوی و اتفاقی می‌دانستند. اما این واقعیت نشان می‌دهد که در روسیه نیز، اکونومیسم بدون مبارزه علیه سوسیال دموکرات‌های «قدیمی» (که اکونومیست‌های امروزی معمولاً فراموش می‌کنند) ظهور و گسترش نیافت. و اگر، در اصل، این مبارزه ردپای «مستندی» از خود به جا نگذاشته است، صرفاً به این دلیل است که عضویت در حلقه‌هایی که در آن زمان فعالیت می‌کردند، چنان دستخوش تغییر مداومی شد که هیچ تداومی برقرار نشد و در نتیجه، تفاوت در دیدگاه‌ها در هیچ سندی ثبت نشد.

تأسیس رابوچایا میسل، اکونومیسم را به عرصه ظهور آورد، اما نه به یکباره. ما باید شرایط فعالیت و ویژگی کوتاه‌مدت اکثر حلقه‌های مطالعاتی روسیه را (چیزی که فقط برای کسانی که خودشان آن را تجربه کرده‌اند امکان‌پذیر است) به طور مشخص برای خود تصور کنیم تا بفهمیم که چقدر در موفقیت‌ها و شکست‌های روند جدید در شهرهای مختلف، و مدت زمانی که طی آن نه طرفداران و نه مخالفان «نو» نتوانستند تصمیم بگیرند – و به معنای واقعی کلمه هیچ فرصتی برای این کار نداشتند – که آیا این واقعاً بیانگر یک روند متمایز است یا صرفاً عدم آموزش افراد خاص، چقدر تصادفی بوده است. برای مثال، اولین نسخه‌های تکثیر شده‌ی رابوچایا میسل هرگز به دست اکثریت قریب به اتفاق سوسیال دموکرات‌ها نرسید، و اگر می‌توانیم به مقاله‌ی اصلی در شماره‌ی اول اشاره کنیم، تنها به این دلیل است که در مقاله‌ای از VI[27] (“لیستوک” رابوتنیکا، شماره‌های ۹-۱۰، صفحه ۴۷، و موارد بعدی) بازتولید شده است، که البته با شور و اشتیاقی بیش از منطق، از ستایش روزنامه‌ی جدید که بسیار متفاوت از مقالات و پروژه‌های مقالات ذکر شده در بالا بود، کوتاهی نکرد.{۵} پرداختن به این مقاله‌ی اصلی ارزشش را دارد زیرا با برجستگی تمام روح رابوچایا میسل و اکونومیسم را به طور کلی برجسته می‌کند.

پس از بیان اینکه بازوی «کت‌آبی‌ها»[۲۸] هرگز نمی‌تواند مانع پیشرفت جنبش طبقه کارگر شود، مقاله اصلی ادامه می‌دهد: «… قدرت جنبش طبقه کارگر به این دلیل است که سرانجام خود کارگران سرنوشت خود را به دست خود و از دست رهبران می‌گیرند»؛ این تز اساسی سپس با جزئیات بیشتری بسط داده می‌شود. در واقع، می‌توان گفت که رهبران (یعنی سوسیال دموکرات‌ها، سازمان‌دهندگان اتحادیه مبارزه) توسط پلیس از دست کارگران بیرون کشیده شدند[۶]. با این حال، به نظر می‌رسد که کارگران علیه رهبران می‌جنگند و خود را از یوغ آنها آزاد می‌کنند! به جای فراخوان برای پیشروی به سمت تحکیم سازمان انقلابی و گسترش فعالیت سیاسی، فراخوان برای عقب‌نشینی به مبارزه صرفاً اتحادیه‌ای صادر شد. اعلام شد که «مبنای اقتصادی جنبش تحت الشعاع تلاش برای فراموش نکردن آرمان سیاسی قرار گرفته است» و شعار جنبش طبقه کارگر «مبارزه برای شرایط اقتصادی» (!) یا بهتر از آن، «کارگران برای کارگران» بود. اعلام شد که صندوق‌های اعتصاب «برای جنبش از صد سازمان دیگر ارزشمندترند» (این گفته در اکتبر ۱۸۹۷ را با جدل بین «دسامبریست‌ها» و اعضای جوان در آغاز ۱۸۹۷ مقایسه کنید) و غیره. شعارهایی مانند «ما باید نه بر «نخبه» کارگران، بلکه بر «متوسط» کارگران توده‌ای تمرکز کنیم»؛ «سیاست همیشه مطیعانه از اقتصاد پیروی می‌کند»[۷] و غیره، مد شد و تأثیر مقاومت‌ناپذیری بر توده‌های جوانانی گذاشت که جذب جنبش شده بودند، اما در اکثر موارد، فقط با قطعاتی از مارکسیسم که در نشریات قانونی توضیح داده می‌شد، آشنا بودند.

آگاهی سیاسی کاملاً غرق در خودانگیختگی بود – خودانگیختگی «سوسیال دموکرات‌ها» که «ایده‌های» آقای و. و. را تکرار می‌کردند، خودانگیختگی آن دسته از کارگرانی که مجذوب این استدلال‌ها شده بودند که یک کوپک اضافه به یک روبل ارزش بیشتری از هر سوسیالیسم یا سیاستی دارد و آنها باید «بجنگند، با این آگاهی که نه برای نسلی آینده، بلکه برای خود و فرزندانشان می‌جنگند» (رهبر در رابوچایا میسل، شماره ۱). عباراتی از این دست همیشه سلاح مورد علاقه بورژوازی اروپای غربی بوده است، که در نفرت خود از سوسیالیسم، تلاش می‌کردند (مانند «سیاست‌مدار سوسیالیست» آلمانی، هیرش) تا اتحادیه‌گرایی انگلیسی را به خاک بومی خود پیوند دهند و به کارگران موعظه کنند که با شرکت در مبارزه صرفاً اتحادیه‌ای {۸} آنها برای خود و فرزندانشان می‌جنگند، و نه برای نسل‌هایی از آینده با نوعی سوسیالیسم آینده. و اکنون «VV های سوسیال دموکراسی روسیه» شروع به تکرار این عبارات بورژوایی کرده‌اند. در این مرحله، توجه به سه مورد که برای تحلیل بیشتر ما از تفاوت‌های معاصر مفید خواهد بود، مهم است.{۹}

در وهله اول، غلبه خودجوشی بر آگاهی سیاسی، که در بالا به آن اشاره کردیم، نیز به طور خودجوش رخ داد. این ممکن است شبیه یک جناس به نظر برسد، اما افسوس که حقیقت تلخ است. این امر در نتیجه مبارزه آشکار بین دو دیدگاه کاملاً متضاد که در آن یکی بر دیگری پیروز می‌شد، رخ نداد؛ بلکه به این دلیل رخ داد که تعداد فزاینده‌ای از انقلابیون «قدیمی» توسط ژاندارم‌ها «از جا کنده شدند» و تعداد فزاینده‌ای از «جوانان» «سوسیال دموکراسی روسیه» در صحنه ظاهر شدند. هر کسی که، نمی‌گویم در جنبش کنونی روسیه شرکت داشته، اما حداقل فضای آن را تنفس کرده است، به خوبی می‌داند که دقیقاً همین‌طور است. و اگر با این وجود، ما قویاً اصرار داریم که خواننده کاملاً در مورد این واقعیتِ عموماً شناخته‌شده آگاه باشد، اگر برای وضوح بیشتر، به حقایق چاپ اول «رابوچیه دیلو» و جدال بین «پیر» و «جوان» در آغاز سال ۱۸۹۷ استناد می‌کنیم، این کار را به این دلیل انجام می‌دهیم که افرادی که از «دموکراسی» خود دم می‌زنند، روی ناآگاهی عموم مردم (یا نسل بسیار جوان) از این حقایق گمانه‌زنی می‌کنند. ما بعداً به این نکته باز خواهیم گشت.

ثانیاً، در همان اولین بیان ادبی اکونومیسم، پدیده‌ای بسیار عجیب را مشاهده می‌کنیم – که برای درک تمام تفاوت‌های رایج در میان سوسیال دموکرات‌های امروزی بسیار شاخص است – که طرفداران «جنبش کارگری خالص و ساده»، پرستندگان نزدیک‌ترین تماس‌های «ارگانیک» (اصطلاح رابوچیه دیلو) با مبارزه پرولتاریا، مخالفان هر روشنفکر غیرکارگری (حتی یک روشنفکر سوسیالیست)، برای دفاع از مواضع خود مجبورند به استدلال‌های «اتحادیه‌گراهای خالص کارگری» بورژوا متوسل شوند. این نشان می‌دهد که رابوچیه میسل از همان ابتدا – ناخودآگاه – شروع به اجرای برنامه کردو کرد. این نشان می‌دهد (چیزی که رابوچیه دیلو نمی‌تواند درک کند) که هرگونه پرستش خودجوش بودن جنبش طبقه کارگر، هرگونه کوچک شمردن نقش «عنصر آگاه»، نقش سوسیال دموکراسی، کاملاً مستقل از اینکه کسی که آن نقش را کوچک می‌شمارد آن را بخواهد یا نه، به معنای تقویت نفوذ ایدئولوژی بورژوازی بر کارگران است. همه کسانی که از «بیش از حد بها دادن به اهمیت ایدئولوژی»[۱۰]، از اغراق در نقش عنصر آگاه،[۱۱] و غیره صحبت می‌کنند، تصور می‌کنند که جنبش کارگری به طور خالص می‌تواند یک ایدئولوژی مستقل برای خود تدوین کند و تدوین خواهد کرد، تنها اگر کارگران «سرنوشت خود را از دست رهبران بیرون بکشند». اما این یک اشتباه عمیق است. برای تکمیل آنچه در بالا گفته شد، سخنان عمیقاً درست و مهم کارل کائوتسکی در مورد پیش‌نویس برنامه جدید حزب سوسیال دموکرات اتریش را نقل می‌کنیم:[۱۲]

«بسیاری از منتقدان تجدیدنظرطلب ما معتقدند که مارکس ادعا کرده است که توسعه اقتصادی و مبارزه طبقاتی نه تنها شرایط تولید سوسیالیستی را ایجاد می‌کنند، بلکه مستقیماً آگاهی [تأکید از KK] از ضرورت آن را نیز ایجاد می‌کنند. و این منتقدان ادعا می‌کنند که انگلستان، کشوری که از نظر سرمایه‌داری توسعه‌یافته‌ترین است، از هر کشور دیگری از این آگاهی دورتر است.» با قضاوت بر اساس پیش‌نویس، می‌توان فرض کرد که این دیدگاه به اصطلاح مارکسیست ارتدکس، که بدین ترتیب رد می‌شود، توسط کمیته‌ای که برنامه اتریش را تدوین کرد، مورد قبول بوده است. در پیش‌نویس برنامه آمده است: «هرچه توسعه سرمایه‌داری تعداد پرولتاریا را افزایش دهد، پرولتاریا بیشتر مجبور و آماده مبارزه علیه سرمایه‌داری می‌شود. پرولتاریا از امکان و ضرورت سوسیالیسم آگاه می‌شود.» در این رابطه، آگاهی سوسیالیستی نتیجه ضروری و مستقیم مبارزه طبقاتی پرولتاریا به نظر می‌رسد. اما این کاملاً نادرست است. البته، سوسیالیسم، به عنوان یک دکترین، ریشه در روابط اقتصادی مدرن دارد، همانطور که مبارزه طبقاتی پرولتاریا ریشه در روابط اقتصادی مدرن دارد و مانند دومی، از مبارزه علیه فقر و بدبختی توده‌ها که توسط سرمایه‌داری ایجاد شده است، پدیدار می‌شود. اما سوسیالیسم و مبارزه طبقاتی در کنار هم و نه یکی از دیگری پدید می‌آیند؛ هر کدام تحت شرایط متفاوتی پدید می‌آیند. آگاهی سوسیالیستی مدرن تنها می‌تواند بر اساس دانش علمی عمیق پدید آید. در واقع، علم اقتصاد مدرن به همان اندازه که مثلاً فناوری مدرن شرط تولید سوسیالیستی است، شرط تولید سوسیالیستی است و پرولتاریا نمی‌تواند نه یکی را ایجاد کند و نه دیگری را، مهم نیست چقدر بخواهد این کار را انجام دهد؛ هر دو از فرآیند اجتماعی مدرن ناشی می‌شوند. حامل علم پرولتاریا نیست، بلکه روشنفکران بورژوا هستند [تأکید از KK]: سوسیالیسم مدرن در ذهن اعضای منفرد این قشر بود که سرچشمه گرفت و آنها بودند که آن را به پرولتاریای روشنفکرتر منتقل کردند که به نوبه خود، آن را در مبارزه طبقاتی پرولتاریا معرفی می‌کنند، جایی که شرایط اجازه انجام این کار را می‌دهد. بنابراین، آگاهی سوسیالیستی چیزی است که از بیرون به مبارزه طبقاتی پرولتاریا وارد شده است [von Aussen Hineingetragenes] و نه چیزی که به طور خودجوش در درون آن پدید آمده باشد [urwüchsig]. بر این اساس، برنامه قدیمی هاینفلد کاملاً به درستی بیان کرد که وظیفه سوسیال دموکراسی، القای آگاهی از جایگاه و وظیفه پرولتاریا (به معنای واقعی کلمه: اشباع پرولتاریا) به پرولتاریا است. اگر آگاهی خود به خود از مبارزه طبقاتی برخیزد، نیازی به این کار نخواهد بود. پیش‌نویس جدید این گزاره را از برنامه قدیمی کپی کرده و آن را به گزاره ذکر شده در بالا پیوست کرده است. اما این کاملاً خط فکری را شکست…

از آنجا که نمی‌توان از یک ایدئولوژی مستقل که توسط خود توده‌های کارگر در روند جنبششان تدوین شده باشد، سخنی گفت، تنها انتخاب این است که یا ایدئولوژی بورژوایی یا سوسیالیستی را انتخاب کنیم. هیچ راه میانه ای وجود ندارد (زیرا بشر ایدئولوژی “سومی” خلق نکرده است، و علاوه بر این، در جامعه‌ای که توسط تضادهای طبقاتی پاره شده است، هرگز ایدئولوژی غیرطبقاتی یا فراتر از طبقه نمی‌تواند وجود داشته باشد). از این رو، کوچک شمردن ایدئولوژی سوسیالیستی به هر نحوی، و روی گرداندن از آن به کمترین میزان، به معنای تقویت ایدئولوژی بورژوایی است. صحبت‌های زیادی در مورد خودجوش بودن وجود دارد. اما توسعه خودجوش جنبش طبقه کارگر منجر به تبعیت آن از ایدئولوژی بورژوایی، به توسعه آن در راستای برنامه کردو می‌شود. زیرا جنبش خودجوش طبقه کارگر، اتحادیه‌گرایی کارگری است، Nur-Gewerkschaftlerei است، و اتحادیه‌گرایی کارگری به معنای بردگی ایدئولوژیک کارگران توسط بورژوازی است. از این رو، وظیفه ما، وظیفه سوسیال دموکراسی، مبارزه با خودانگیختگی، منحرف کردن جنبش طبقه کارگر از این تلاش خودانگیخته و اتحادیه‌ای برای قرار گرفتن زیر بال بورژوازی و آوردن آن زیر بال سوسیال دموکراسی انقلابی است. جمله‌ای که نویسندگان نامه اکونومیست منتشر شده در ایسکرا، شماره ۱۲، به کار برده‌اند مبنی بر اینکه تلاش‌های الهام‌بخش‌ترین ایدئولوژیست‌ها در منحرف کردن جنبش طبقه کارگر از مسیری که توسط تعامل عناصر مادی و محیط مادی تعیین می‌شود، شکست می‌خورد، بنابراین معادل دست کشیدن از سوسیالیسم است. اگر این نویسندگان قادر بودند بی‌باکانه، پیگیرانه و کاملاً دقیق، همانطور که هر کسی که وارد عرصه فعالیت ادبی و عمومی می‌شود باید، آنچه را که می‌گویند بررسی کنند، چیزی برایشان باقی نمی‌ماند جز اینکه «دست‌های بی‌فایده خود را روی سینه‌های خالی خود حلقه کنند» و میدان عمل را به استرووه‌ها و پروکوپوویچ‌ها، که جنبش طبقه کارگر را «در امتداد خط کمترین مقاومت»، یعنی در امتداد خط اتحادیه‌گرایی بورژوایی، یا به زوباتوف‌ها، که آن را در امتداد خط «ایدئولوژی» روحانی و ژاندارمی می‌کشند، تسلیم کنند.

بیایید مثال آلمان را به یاد بیاوریم. خدمت تاریخی لاسال به جنبش طبقه کارگر آلمان چه بود؟ این خدمت این بود که او آن جنبش را از مسیر ترید یونیونیسم و تعاونی‌گرایی ترقی‌خواهانه که به طور خودجوش (با کمک خیرخواهانه شولتزه-دلیتزش و امثال او) به سمت آن در حرکت بود، منحرف کرد. برای انجام چنین وظیفه‌ای، لازم بود کاری کاملاً متفاوت از صحبت در مورد کم‌اهمیت جلوه دادن عنصر خودجوش، تاکتیک‌ها به عنوان فرآیند، تعامل بین عناصر و محیط و غیره انجام شود. مبارزه‌ای شدید علیه خودجوش بودن ضروری بود و تنها پس از چنین مبارزه‌ای که سال‌های زیادی طول کشید، به عنوان مثال، تبدیل جمعیت کارگر برلین از سنگر حزب ترقی‌خواه به یکی از بهترین دژهای سوسیال دموکراسی ممکن شد. این مبارزه به هیچ وجه حتی امروز هم تمام نشده است (همانطور که ممکن است برای کسانی که تاریخ جنبش آلمان را از پروکوپوویچ و فلسفه آن را از استرووه می‌آموزند، به نظر برسد). حتی اکنون نیز طبقه کارگر آلمان، به اصطلاح، بین تعدادی از ایدئولوژی‌ها تقسیم شده است. بخشی از کارگران در اتحادیه‌های کارگری کاتولیک و سلطنت‌طلب سازمان یافته‌اند؛ بخش دیگر در اتحادیه‌های هیرش-دانکر[۲۹] که توسط هواداران بورژوای اتحادیه‌های کارگری انگلیسی تأسیس شده‌اند، سازمان یافته‌اند؛ بخش سوم در اتحادیه‌های کارگری سوسیال دموکرات سازمان یافته‌اند. گروه اخیر به طور غیرقابل شمارشی از بقیه بیشتر است، اما ایدئولوژی سوسیال دموکرات تنها در یک مبارزه‌ی بی‌وقفه علیه تمام ایدئولوژی‌های دیگر توانست به این برتری دست یابد و قادر به حفظ آن خواهد بود.

اما خواننده خواهد پرسید که چرا جنبش خودجوش، جنبشی در راستای کمترین مقاومت، منجر به تسلط ایدئولوژی بورژوایی می‌شود؟ به این دلیل ساده که ایدئولوژی بورژوایی از نظر ریشه بسیار قدیمی‌تر از ایدئولوژی سوسیالیستی است، کاملاً توسعه‌یافته‌تر است و ابزارهای انتشار بی‌حد و حصر بیشتری در اختیار دارد.{۱۴} و هرچه جنبش سوسیالیستی در هر کشور جوان‌تر باشد، باید با شدت بیشتری علیه تمام تلاش‌ها برای تثبیت ایدئولوژی غیرسوسیالیستی مبارزه کند و کارگران باید با قاطعیت بیشتری از مشاوران بدی که علیه «بیش از حد بها دادن به عنصر آگاه» و غیره فریاد می‌زنند، برحذر داشته شوند. نویسندگان نامه اکونومیست، همصدا با رابوچیه دیلو، از عدم تحملی که مشخصه دوران کودکی جنبش است، انتقاد می‌کنند. در پاسخ به این سوال می‌گوییم: بله، جنبش ما در واقع در دوران کودکی خود است و برای اینکه سریع‌تر رشد کند، باید نسبت به کسانی که با تسلیم شدن در برابر خودجوشی، رشد آن را به تأخیر می‌اندازند، عدم تحمل پیدا کند. هیچ چیز مضحک‌تر و مضرتر از این نیست که وانمود کنیم «کارشناسان کهنه‌کاری» هستیم که مدت‌ها پیش تمام مراحل تعیین‌کننده‌ی مبارزه را تجربه کرده‌ایم.

سوم، شماره اول رابوچایا میسل نشان می‌دهد که اصطلاح «اکونومیسم» (که البته ما قصد کنار گذاشتن آن را نداریم، زیرا این عنوان به نحوی از انحاء خود را تثبیت کرده است) به طور کافی ماهیت واقعی روند جدید را منتقل نمی‌کند. رابوچایا میسل مبارزه سیاسی را کاملاً رد نمی‌کند؛ قوانین مربوط به صندوق منافع مشترک کارگران که در شماره اول آن منتشر شده است، حاوی اشاره‌ای به مبارزه با دولت است. با این حال، رابوچایا میسل معتقد است که «سیاست همیشه مطیعانه از اقتصاد پیروی می‌کند» (رابوچایا دیلو این تز را تغییر می‌دهد وقتی در برنامه خود ادعا می‌کند که «در روسیه بیش از هر کشور دیگری، مبارزه اقتصادی از مبارزه سیاسی جدایی‌ناپذیر است»). اگر منظور از سیاست، سیاست سوسیال دموکراتیک باشد، تزهای رابوچایا میسل و رابوچایا دیلو کاملاً نادرست هستند. مبارزه اقتصادی کارگران همانطور که دیده‌ایم، اغلب (هرچند نه به طور جدایی‌ناپذیر) با سیاست بورژوایی، سیاست روحانی و غیره مرتبط است. تزهای رابوچیه دیلو درست است، اگر منظور از سیاست، سیاست اتحادیه‌های کارگری باشد، یعنی تلاش مشترک همه کارگران برای دریافت اقداماتی از دولت جهت کاهش رنجی که شرایط آنها ایجاد می‌کند، اما آن شرایط را از بین نمی‌برد، یعنی اسارت کار در چنگال سرمایه را از بین نمی‌برد. این تلاش در واقع در بین اتحادیه‌های کارگری انگلیسی که با سوسیالیسم دشمنی دارند، کارگران کاتولیک، کارگران «زوباتوف» و غیره مشترک است. سیاست وجود دارد و سیاست. بنابراین، می‌بینیم که رابوچیا میسل آنقدر که در برابر خودجوش بودن و ناخودآگاهی آن سر تعظیم فرود می‌آورد، مبارزه سیاسی را انکار نمی‌کند. در حالی که مبارزه سیاسی (بهتر است بگوییم: خواسته‌ها و مطالبات سیاسی کارگران) را که به طور خودجوش از خود جنبش طبقه کارگر برمی‌خیزد، کاملاً به رسمیت می‌شناسد، مطلقاً از تدوین مستقل یک سیاست خاص سوسیال دموکراتیک که مطابق با وظایف عمومی سوسیالیسم و شرایط کنونی روسیه باشد، امتناع می‌کند. در ادامه نشان خواهیم داد که رابوچیه دیلو نیز همین اشتباه را مرتکب می‌شود.

ج. گروه خودرهانی[۳۰] و رابوچیه دیلو

ما به تفصیل به مقاله‌ی اصلیِ کمتر شناخته‌شده و اکنون تقریباً فراموش‌شده در شماره‌ی اول رابوچایا میسل پرداختیم، زیرا این مقاله اولین و چشمگیرترین بیان آن جریان فکری عمومی بود که بعدها در نهرهای بی‌شماری به عرصه‌ی ظهور رسید. VI کاملاً حق داشت وقتی که در ستایش شماره‌ی اول و مقاله‌ی اصلی رابوچایا میسل گفت که این مقاله به شیوه‌ای «تند و پرشور» نوشته شده است («لیستوک» رابوتنیکا، شماره‌ی ۹-۱۰، صفحه‌ی ۴۹). هر مرد معتقدی که فکر می‌کند حرف جدیدی برای گفتن دارد، «پرشور» می‌نویسد و به گونه‌ای می‌نویسد که دیدگاه‌هایش را با برجستگی برجسته کند. فقط کسانی که به نشستن بین دو صندلی عادت دارند، فاقد «شور و شوق» هستند؛ فقط چنین افرادی می‌توانند یک روز شور و شوق رابوچایا میسل را ستایش کنند و روز بعد به «جدل‌های پرشور» مخالفان آن حمله کنند.

ما به «ضمیمه جداگانه» رابوچایا میسل نخواهیم پرداخت (در ادامه، در موارد مختلف، به این اثر که ایده‌های اکونومیست‌ها را منسجم‌تر از هر اثر دیگری بیان می‌کند، اشاره خواهیم کرد) اما به طور خلاصه به «فراخوان خودرهایی گروه کارگران» (مارس ۱۸۹۹، تجدید چاپ در روزنامه ناکانونه لندن،[۳۱] شماره ۷، ژوئیه ۱۸۹۹) اشاره خواهیم کرد. نویسندگان «فراخوان» به درستی می‌گویند که «کارگران روسیه تازه بیدار شده‌اند، تازه شروع به نگاه کردن به اطراف خود کرده‌اند و به طور غریزی به اولین وسیله مبارزه موجود چنگ می‌زنند». با این حال، آنها از این همان نتیجه نادرستی را می‌گیرند که رابوچایا میسل گرفته است، و فراموش می‌کنند که غریزه، ناخودآگاه (خودجوش) است که سوسیالیست‌ها باید به کمک آن بیایند؛ که «اولین وسیله مبارزه موجود» همیشه در جامعه مدرن، وسیله مبارزه اتحادیه‌های کارگری و «اولین وسیله موجود» ایدئولوژی، ایدئولوژی بورژوایی (اتحادیه‌های کارگری) خواهد بود. به همین ترتیب، این نویسندگان سیاست را «رد» نمی‌کنند، آنها صرفاً (صرفاً!) حرف آقای و. و. را تکرار می‌کنند که سیاست روبنا است، و بنابراین، «تبلیغات سیاسی باید روبنای تبلیغاتی باشد که به نفع مبارزه اقتصادی انجام می‌شود؛ باید بر اساس این مبارزه برخیزد و از پی آن بیاید».

در مورد رابوچیه دیلو، این روزنامه فعالیت خود را با «دفاع» از اکونومیست‌ها آغاز کرد. این روزنامه در شماره آغازین خود (شماره ۱، صفحات ۱۴۱-۱۴۲) با ادعای اینکه «نمی‌داند اکسلرود به کدام رفقای جوان اشاره کرده است» در حالی که در جزوه معروف خود به اکونومیست‌ها هشدار داده بود، کاملاً دروغ گفت.{۱۵} در جدل و بحثی که با اکسلرود و پلخانف بر سر این دروغ درگرفت، رابوچیه دیلو مجبور شد اعتراف کند که «به شکل سردرگمی، سعی داشت از همه سوسیال دموکرات‌های جوان خارج از کشور در برابر این اتهام ناعادلانه دفاع کند» (اتهام تنگ‌نظری که اکسلرود به اکونومیست‌ها وارد کرده بود). در واقع این اتهام کاملاً موجه بود و رابوچیه دیلو کاملاً می‌دانست که، از جمله موارد دیگر، این اتهام در مورد وی. آی. آی، یکی از اعضای هیئت تحریریه آن نیز صدق می‌کند. اجازه دهید به طور گذرا اشاره کنم که در این جدل، اکسلرود کاملاً درست و رابوچیه دیلو در تفسیرهای مربوط به جزوه من «وظایف سوسیال دموکرات‌های روسیه» کاملاً اشتباه کردند.[۳۲] این جزوه در سال ۱۸۹۷، قبل از ظهور رابوچایا میسل، نوشته شد، زمانی که من به درستی فکر می‌کردم گرایش اصلی اتحادیه مبارزه سن پترزبورگ، که در بالا توصیف کردم، غالب است. و این گرایش حداقل تا اواسط سال ۱۸۹۸ غالب بود. در نتیجه، رابوچیه دیلو به هیچ وجه حق نداشت در تلاش خود برای انکار وجود و خطر اکونومیسم، به جزوه‌ای اشاره کند که دیدگاه‌هایی را بیان می‌کرد که توسط دیدگاه‌های اکونومیستی در سن پترزبورگ در سال‌های ۱۸۹۷-۹۸ مطرح شده بودند.{۱۶}

اما رابوچیه دیلو نه تنها از اکونومیست‌ها «دفاع» می‌کرد، بلکه خود نیز دائماً در دام اشتباهات اساسی آنها می‌افتاد. منشأ این سردرگمی را باید در ابهام تفسیر تز زیر از برنامه رابوچیه دیلو یافت: «ما معتقدیم که مهم‌ترین پدیده زندگی روسیه، پدیده‌ای که عمدتاً وظایف [تکیه کلام ما] و ماهیت فعالیت انتشاراتی اتحادیه را تعیین خواهد کرد، جنبش توده‌ای طبقه کارگر [تکیه کلام رابوچیه دیلو] است که در سال‌های اخیر ظهور کرده است.» اینکه جنبش توده‌ای مهم‌ترین پدیده است، واقعیتی است که جای بحث ندارد. اما نکته اصلی این است که چگونه می‌توان این گفته را که جنبش توده‌ای طبقه کارگر «وظایف را تعیین خواهد کرد» فهمید؟ می‌توان آن را به یکی از دو روش تفسیر کرد. یا به معنای سر تعظیم فرود آوردن در برابر خودجوش بودن این جنبش است، یعنی تقلیل نقش سوسیال دموکراسی به صرفاً خدمتگزاری به جنبش طبقه کارگر به معنای واقعی کلمه (تفسیر رابوچایا میسل، گروه خودرهانی و دیگر اقتصاددانان)، یا به معنای این است که جنبش توده‌ای وظایف نظری، سیاسی و سازمانی جدیدی را پیش روی ما قرار می‌دهد، بسیار پیچیده‌تر از وظایفی که ممکن بود در دوره قبل از ظهور جنبش توده‌ای ما را راضی کند. رابوچیه دیلو به تفسیر اول تمایل داشته و هنوز هم تمایل دارد، زیرا هیچ چیز قطعی در مورد هیچ وظیفه جدیدی نگفته است، بلکه دائماً استدلال کرده است که گویی «جنبش توده‌ای» ما را از لزوم درک واضح و انجام وظایفی که پیش روی ما قرار می‌دهد، رها می‌کند. فقط باید اشاره کنیم که رابوچیه دیلو معتقد بود که سرنگونی استبداد به عنوان اولین وظیفه جنبش توده‌ای طبقه کارگر غیرممکن است و این وظیفه را (به نام جنبش توده‌ای) به مبارزه برای مطالبات سیاسی فوری تنزل داده است (پاسخ، صفحه ۲۵).

ما از مقاله ب. کریچفسکی، سردبیر رابوچیه دیلو، با عنوان «مبارزه اقتصادی و سیاسی در جنبش روسیه»، منتشر شده در شماره ۷ آن روزنامه، که در آن همین اشتباهات تکرار شده‌اند، صرف نظر می‌کنیم و مستقیماً به رابوچیه دیلو، شماره ۱۰، می‌پردازیم. البته، ما به تفصیل به ایرادات مختلفی که کریچفسکی و مارتینف علیه زاریا و ایسکرا مطرح کرده‌اند، نخواهیم پرداخت. در اینجا صرفاً به مبانی اصولی که رابوچیه دیلو، در شماره دهم خود، بر اساس آنها موضع خود را اتخاذ کرده است، علاقه‌مندیم. بنابراین، این واقعیت عجیب را که رابوچیه دیلو «تناقض فاحشی» بین گزاره‌های زیر مشاهده کرده است، بررسی نخواهیم کرد:

«سوسیال دموکراسی دست و پای خود را نمی‌بندد، فعالیت‌های خود را به یک برنامه یا روش از پیش تعیین‌شده‌ی مبارزه‌ی سیاسی محدود نمی‌کند؛ تمام ابزارهای مبارزه را تا زمانی که با نیروهای در اختیار حزب مطابقت داشته باشند، به رسمیت می‌شناسد» و غیره (ایسکرا، شماره ۱)[۳۳].

و گزاره:

«بدون یک سازمان قوی که در انجام مبارزه سیاسی تحت هر شرایط و در هر زمان مهارت داشته باشد، نمی‌توان از آن برنامه عمل سیستماتیک، روشن شده با اصول محکم و با اجرای ثابت قدم، که به تنهایی شایسته نام تاکتیک است، سخنی به میان آورد.» (ایسکرا، شماره ۴).[۳۴]

اشتباه گرفتنِ شناختِ اصولیِ همهٔ ابزارهای مبارزه، همهٔ برنامه‌ها و روش‌ها، البته در صورتی که مصلحت‌آمیز باشند، با این مطالبه که در یک لحظهٔ سیاسی خاص، باید با یک برنامهٔ کاملاً رعایت‌شده هدایت شوند، اگر قرار باشد از تاکتیک‌ها صحبت کنیم، به منزلهٔ اشتباه گرفتنِ شناختِ روش‌های مختلف درمان بیماری‌ها توسط علم پزشکی با ضرورت اتخاذ یک روش درمانی مشخص برای یک بیماری خاص است. با این حال، نکته این است که رابوچیه دیلو، که خود قربانی بیماری‌ای است که ما آن را تسلیم در برابر خودانگیختگی نامیده‌ایم، از به رسمیت شناختن هیچ «روش درمانی» برای آن بیماری امتناع می‌کند. از این رو، به کشف قابل توجهی دست یافته است که «تاکتیک به عنوان برنامه با روح اساسی مارکسیسم در تضاد است» (شماره ۱۰، صفحه ۱۸)، که تاکتیک‌ها «فرآیندی از رشد وظایف حزبی هستند که همراه با حزب رشد می‌کنند» (صفحه ۱۱، ایتالیک‌های رابوچیه دیلو). این گفته می‌تواند به یک ضرب‌المثل مشهور، یک بنای یادبود دائمی برای «روند» رابوچیه دیلو تبدیل شود. در پاسخ به این سوال که به کجا؟، ارگان رهبری پاسخ می‌دهد: حرکت فرآیندی از تغییر فاصله بین نقطه شروع و نقاط بعدی حرکت است. این نمونه بی‌نظیر از ژرفا صرفاً یک کنجکاوی نیست (اگر چنین بود، ارزش پرداختن به آن به تفصیل را نداشت)، بلکه برنامه یک روند کامل است، همان برنامه‌ای که آر.ام (در «ضمیمه جداگانه» رابوچایا میسل) با این کلمات بیان کرد: آن مبارزه‌ای مطلوب است که ممکن باشد، و مبارزه‌ای که ممکن است همانی است که در لحظه معین در جریان است. این دقیقاً همان روند فرصت‌طلبی بی‌حد و مرز است که منفعلانه خود را با خودانگیختگی تطبیق می‌دهد.

«تاکتیک به مثابه برنامه با جوهره مارکسیسم در تضاد است!» اما این تهمتی به مارکسیسم است؛ یعنی تبدیل مارکسیسم به کاریکاتوری که نارودنیک‌ها در مبارزه‌شان علیه ما به نمایش گذاشته‌اند. یعنی کم‌اهمیت جلوه دادن ابتکار و انرژی مبارزان آگاه طبقاتی، در حالی که مارکسیسم، برعکس، انگیزه عظیمی به ابتکار و انرژی سوسیال دموکرات می‌دهد، وسیع‌ترین چشم‌اندازها را برای او می‌گشاید و (اگر بتوان چنین بیان کرد) نیروی عظیم میلیون‌ها کارگری را که «خودبه‌خود» برای مبارزه قیام کرده‌اند، در اختیار او قرار می‌دهد. تمام تاریخ سوسیال دموکراسی بین‌المللی مملو از برنامه‌هایی است که گاهی توسط یک رهبر سیاسی و گاهی توسط رهبر سیاسی دیگری ارائه شده است، برخی دوراندیشی و دیدگاه‌های صحیح سیاسی و سازمانی نویسندگان آنها را تأیید می‌کنند و برخی دیگر کوته‌بینی و اشتباهات سیاسی آنها را آشکار می‌کنند. در زمانی که آلمان در یکی از نقاط عطف حیاتی تاریخ خود – تشکیل امپراتوری، افتتاح رایشتاگ و اعطای حق رأی عمومی – قرار داشت، لیبکنشت یک برنامه برای سیاست و کار سوسیال دموکرات‌ها به طور کلی داشت و شوایتزر برنامه دیگری داشت. هنگامی که قانون ضد سوسیالیستی بر سر سوسیالیست‌های آلمانی فرود آمد، موست و هاسلمان یک برنامه داشتند – آنها در همان لحظه آماده بودند تا خواستار خشونت و ترور شوند؛ هوخبرت، شرام و (تا حدودی) برنشتاین برنامه دیگری داشتند – آنها شروع به موعظه کردن به سوسیال دموکرات‌ها کردند که خودشان با تندخویی و انقلابی بودن غیرمنطقی، باعث تصویب این قانون شده‌اند و اکنون باید با رفتار نمونه خود، بخشش را به دست آورند. هنوز یک برنامه سوم وجود داشت که توسط کسانی که انتشار یک ارگان غیرقانونی را تهیه و اجرا کرده بودند، پیشنهاد شد. البته، با نگاهی به گذشته، سال‌ها پس از مبارزه بر سر انتخاب مسیر مورد نظر، و پس از آنکه تاریخ حکم خود را در مورد مصلحت مسیر انتخاب شده اعلام کرد، به راحتی می‌توان در مورد رشد وظایف حزبی که همراه با حزب رشد می‌کنند، سخنان عمیقی گفت. اما در زمان سردرگمی،[۱۸] زمانی که «منتقدان» و اقتصاددانان روسی، سوسیال دموکراسی را به سطح اتحادیه‌گرایی تنزل می‌دهند، و زمانی که تروریست‌ها به شدت از اتخاذ «تاکتیک به عنوان برنامه» که اشتباهات قدیمی را تکرار می‌کند، حمایت می‌کنند، در چنین زمانی، محدود کردن خود به ژرف‌اندیشی‌هایی از این نوع، به معنای صدور «گواهی فقر» برای خود است. در زمانی که بسیاری از سوسیال دموکرات‌های روسیه از کمبود ابتکار و انرژی، از «دامنه ناکافی تبلیغات سیاسی، تهییج و سازماندهی»[۱۹]، از فقدان «برنامه» برای سازماندهی گسترده‌تر کار انقلابی رنج می‌برند، در چنین زمانی، اعلام اینکه «تاکتیک به مثابه برنامه» با جوهره مارکسیسم در تضاد است، نه تنها به معنای مبتذل کردن مارکسیسم در عرصه تئوری است، بلکه به معنای به عقب راندن حزب در عمل نیز می‌باشد.

رابوچیه دیلو در ادامه موعظه می‌کند:

«وظیفه سوسیال دموکرات انقلابی تنها تسریع توسعه عینی با کار آگاهانه خود است، نه اینکه آن را از بین ببرد یا برنامه‌های ذهنی خود را جایگزین این توسعه کند. ایسکرا همه اینها را در تئوری می‌داند؛ اما اهمیت عظیمی که مارکسیسم به حق برای کار انقلابی آگاهانه قائل است، باعث می‌شود که در عمل، به دلیل دیدگاه جزمی خود در مورد تاکتیک‌ها، اهمیت عنصر عینی یا خودجوش توسعه را کم‌اهمیت جلوه دهد.» (صفحه ۱۸)

نمونه دیگری از سردرگمی نظری فوق‌العاده شایسته آقای VV و انجمن او. از فیلسوف خود می‌پرسیم: چگونه یک طراح برنامه‌های ذهنی می‌تواند توسعه عینی را «کم‌ارزش» جلوه دهد؟ بدیهی است که با نادیده گرفتن این واقعیت که این توسعه عینی، طبقات، اقشار یا گروه‌های خاصی، ملت‌های خاص یا گروه‌هایی از ملت‌ها و غیره را ایجاد یا تقویت، نابود یا تضعیف می‌کند و از این طریق به تعیین صف‌بندی سیاسی بین‌المللی نیروها یا موضع اتخاذ شده توسط احزاب انقلابی و غیره کمک می‌کند. اگر طراح برنامه‌ها این کار را انجام داده باشد، گناه او این نخواهد بود که عنصر خودجوش را کوچک شمرده است، بلکه برعکس، این خواهد بود که عنصر آگاه را کوچک شمرده است، زیرا در آن صورت نشان می‌دهد که فاقد «آگاهی» لازم برای درک توسعه عینی است. از این رو، همین صحبت از «تخمین اهمیت نسبی» (ایتالیک‌های رابوچیه دیلو) خودانگیختگی و آگاهی، خود فقدان کامل «آگاهی» را آشکار می‌کند. اگر برخی از «عناصر خودجوش توسعه» اصلاً بتوانند توسط فهم انسان درک شوند، آنگاه ارزیابی نادرست از آنها به منزله «تحقیر عنصر آگاه» خواهد بود. اما اگر نتوان آنها را درک کرد، پس ما آنها را نمی‌شناسیم و بنابراین نمی‌توانیم درباره آنها صحبت کنیم. پس کریچفسکی درباره چه چیزی بحث می‌کند؟ اگر او فکر می‌کند که «نقشه‌های ذهنی» ایسکرا اشتباه است (همانطور که در واقع آنها را اعلام می‌کند)، باید نشان می‌داد که آنها چه حقایق عینی را نادیده می‌گیرند، و تنها پس از آن ایسکرا را به دلیل نادیده گرفتن آنها، با «تحقیر عنصر آگاه»، به قول خودش، به فقدان آگاهی سیاسی متهم می‌کرد. با این حال، اگر از برنامه‌های ذهنی خود ناراضی باشد، نمی‌تواند استدلالی جز «تحقیر عنصر خودجوش» (!) ارائه دهد، او صرفاً نشان می‌دهد که: (۱) از نظر تئوری، مارکسیسم را به سبک کاریف و میخائیلوفسکی می‌فهمد، که به اندازه کافی توسط بلتوف مورد تمسخر قرار گرفته‌اند؛[۳۵] و (۲) از نظر عملی، او کاملاً از «عناصر خودجوش توسعه» که مارکسیست‌های قانونی ما را به سمت برنشتاینیسم و سوسیال دموکرات‌های ما را به سمت اکونومیسم کشانده است، راضی است و از کسانی که مصمم بوده‌اند به هر قیمتی سوسیال دموکراسی روسیه را از مسیر توسعه «خودجوش» منحرف کنند، «پر از خشم» است.

علاوه بر این، چیزهایی وجود دارند که قطعاً خنده‌دار هستند. «همانطور که انسان‌ها علیرغم همه اکتشافات علوم طبیعی به روش قدیمی تولید مثل می‌کنند، تولد یک نظم اجتماعی جدید نیز در آینده، عمدتاً در نتیجه طغیان‌های اولیه، علیرغم همه اکتشافات علوم اجتماعی و افزایش تعداد مبارزان آگاه، رخ خواهد داد» (صفحه ۱۹). همانطور که پدربزرگ‌های ما با خرد قدیمی خود می‌گفتند، هر کسی می‌تواند فرزندانی به دنیا بیاورد، امروزه «سوسیالیست‌های مدرن» (به سبک نارتسیس توپوریلف)[۳۶] با خرد خود می‌گویند، هر کسی می‌تواند در تولد خودجوش یک نظم اجتماعی جدید شرکت کند. ما نیز معتقدیم که هر کسی می‌تواند. تنها چیزی که برای چنین مشارکتی لازم است، تسلیم شدن به اکونومیسم در زمان حاکمیت اکونومیسم و تسلیم شدن به تروریسم در زمان ظهور تروریسم است. بنابراین، در بهار امسال، زمانی که بیان یادداشتی مبنی بر هشدار در مورد شیفتگی به تروریسم بسیار مهم بود، رابوچیه دیلو با تعجب در مقابل مشکلی که برای آن «جدید» بود، ایستاد. و اکنون، شش ماه بعد، وقتی که این مشکل کمتر مطرح شده است، همزمان با این اعلامیه به ما ارائه می‌شود: «ما معتقدیم که وظیفه سوسیال دموکراسی مقابله با افزایش احساسات تروریستی نیست و نباید باشد» (رابوچیه دیلو، شماره ۱۰، صفحه ۲۳) و با قطعنامه کنفرانس: «کنفرانس ترور سیستماتیک و تهاجمی را نامناسب می‌داند» (دو کنفرانس، صفحه ۱۸). چقدر زیبا و واضح و منسجم است این جمله! نه برای مقابله، بلکه برای اعلام نامناسب بودن، و اعلام آن به گونه‌ای که ترور غیرسیستماتیک و تدافعی در محدوده «قطعنامه» قرار نگیرد. باید اذعان کرد که چنین قطعنامه‌ای بسیار ایمن است و کاملاً در برابر خطا بیمه شده است، درست همانطور که مردی که صحبت می‌کند اما چیزی نمی‌گوید، خود را در برابر خطا بیمه می‌کند. تنها چیزی که برای تدوین چنین قطعنامه‌ای لازم است، توانایی ماندن در انتهای جنبش است. وقتی ایسکرا، رابوچیه دیلو را به خاطر جدید اعلام کردن مسئله ترور مسخره کرد،[۳۷] دومی با عصبانیت ایسکرا را متهم کرد که «با گستاخی باورنکردنی راه‌حل‌های مسائل تاکتیکی را که گروهی از نویسندگان مهاجر بیش از پانزده سال پیش پیشنهاد کرده بودند، به سازمان حزب تحمیل می‌کند» (صفحه ۲۴). واقعاً گستاخی، و چه اغراقی در مورد عنصر آگاه – ابتدا حل تئوریک مسائل از قبل، و سپس تلاش برای متقاعد کردن سازمان، حزب و توده‌ها به صحت این راه‌حل!{۲۰} چقدر بهتر است که عناصر را تکرار کنیم و بدون «تحمیل» چیزی به کسی، با هر «چرخش» – چه در جهت اکونومیسم و چه در جهت تروریسم – بچرخیم. رابوچیه دیلو حتی این حکم بزرگ خرد دنیوی را تعمیم می‌دهد و ایسکرا و زاریا را متهم می‌کند که «برنامه خود را علیه جنبش تنظیم می‌کنند، مانند روحی که بر فراز هرج و مرج بی‌شکل معلق است» (صفحه ۲۹).اما وظیفه سوسیال دموکراسی چیست جز اینکه «روحی» باشد که نه تنها بر فراز جنبش خودجوش معلق باشد، بلکه این جنبش را تا سطح «برنامه خود» ارتقا دهد؟ مطمئناً وظیفه آن دنبال کردن جنبش نیست. در بهترین حالت، این هیچ کمکی به جنبش نمی‌کند؛ در بدترین حالت، بسیار مضر خواهد بود. با این حال، رابوچیه دیلو نه تنها از این «تاکتیک به عنوان فرآیند» پیروی می‌کند، بلکه آن را به یک اصل ارتقا می‌دهد، به طوری که صحیح‌تر است گرایش آن را نه به عنوان فرصت‌طلبی، بلکه به عنوان دنباله‌روی (از کلمه دنباله) توصیف کنیم. و باید اذعان کرد که کسانی که مصمم هستند همیشه از جنبش پیروی کنند و دنباله‌رو آن باشند، کاملاً و برای همیشه در برابر «کم‌اهمیت جلوه دادن عنصر خودجوش توسعه» تضمین شده‌اند.

* *

*

و بنابراین، ما متقاعد شده‌ایم که خطای اساسی که «جریان جدید» در سوسیال دموکراسی روسیه مرتکب شده است، تسلیم شدن آن در برابر خودجوشی و عدم درک این نکته است که خودجوشی توده‌ها، درجه بالایی از آگاهی را از ما سوسیال دموکرات‌ها می‌طلبد. هر چه خیزش خودجوش توده‌ها بیشتر و جنبش گسترده‌تر باشد، تقاضا برای آگاهی بیشتر در کار نظری، سیاسی و سازمانی سوسیال دموکراسی سریع‌تر و به طور غیرقابل مقایسه‌ای بیشتر می‌شود.

خیزش خودجوش توده‌ها در روسیه با چنان سرعتی پیش رفت (و ادامه دارد) که سوسیال دموکرات‌های جوان برای انجام این وظایف عظیم آمادگی نداشتند. این عدم آمادگی، بدبختی مشترک ما، بدبختی همه سوسیال دموکرات‌های روسیه است. خیزش توده‌ها با تداومی بی‌وقفه ادامه یافت و گسترش یافت؛ نه تنها در مکان‌هایی که آغاز شده بود ادامه یافت، بلکه به مناطق جدید و اقشار جدیدی از جمعیت نیز سرایت کرد (تحت تأثیر جنبش طبقه کارگر، جوش و خروشی تازه در میان جوانان دانشجو، روشنفکران به طور کلی و حتی در میان دهقانان به وجود آمد). با این حال، انقلابیون، چه در «نظریه‌های» خود و چه در فعالیتشان، از این خیزش عقب ماندند؛ آنها نتوانستند سازمانی ثابت و پیوسته ایجاد کنند که قادر به رهبری کل جنبش باشد.

در فصل اول، ما ثابت کردیم که رابوچیه دیلو وظایف نظری ما را کوچک جلوه داده و «خودبه‌خود» شعار مد روز «آزادی انتقاد» را تکرار کرده است؛ کسانی که این شعار را تکرار می‌کردند، فاقد «آگاهی» لازم برای درک این موضوع بودند که مواضع «منتقدان» فرصت‌طلب و مواضع انقلابیون در آلمان و روسیه کاملاً در تضاد است.

در فصل‌های بعدی، نشان خواهیم داد که چگونه این تسلیم شدن در برابر خودانگیختگی، در حوزه وظایف سیاسی و در کار سازمانی سوسیال دموکراسی نمود یافت.

یادداشت‌های لنین

{۱} Rabocheye Dyelo، شماره ۱۰، سپتامبر ۱۹۰۱، ص ۱۷-۱۸. حروف مورب Rabocheye Dyelo.-لنین

{۲} اتحادیه‌گرایی، آنطور که برخی تصور می‌کنند، «سیاست» را به کلی کنار نمی‌گذارد. اتحادیه‌های کارگری همیشه مقداری تبلیغات و مبارزه سیاسی (اما نه سوسیال دموکراتیک) انجام داده‌اند. ما در فصل بعدی به تفاوت بین سیاست اتحادیه‌های کارگری و سیاست سوسیال دموکراتیک خواهیم پرداخت. — لنین

{۳} وانیِف در سال ۱۸۹۹ در سیبری شرقی بر اثر بیماری سل که در دوران حبس انفرادی در زندان قبل از تبعید به آن مبتلا شده بود، درگذشت. به همین دلیل ما انتشار اطلاعات فوق را که صحت آن را تضمین می‌کنیم، ممکن دانستیم، زیرا از افرادی است که از نزدیک و مستقیماً با وانیِف آشنا بودند. — لنین

{۴} اکونومیست‌ها در «نامه به ارگان‌های سوسیال دموکرات روسیه» (ایسکرا شماره ۱۲) اعلام می‌کنند: «ایسکرا با اتخاذ رویکردی خصمانه نسبت به فعالیت‌های سوسیال دموکرات‌های اواخر دهه نود، فقدان شرایط برای هر کاری غیر از مبارزه برای مطالبات کوچک را در آن زمان نادیده می‌گیرد.» حقایق ذکر شده در بالا نشان می‌دهد که ادعای «فقدان شرایط» کاملاً در تضاد با حقیقت است. نه تنها در پایان، بلکه حتی در اواسط دهه نود، همه شرایط برای کارهای دیگر، علاوه بر مبارزه برای مطالبات کوچک، وجود داشت – همه شرایط به جز آموزش کافی رهبران. اکونومیست‌ها به جای اینکه رک و پوست کنده اعتراف کنند که ما، ایدئولوگ‌ها، رهبران، فاقد آموزش کافی بودیم – به دنبال این هستند که تقصیر را کاملاً به گردن «فقدان شرایط» بیندازند، به گردن تأثیر محیط مادی که مسیری را تعیین می‌کند که هیچ ایدئولوگی قادر به منحرف کردن جنبش از آن نخواهد بود. این چیست جز کرنش برده‌وار در برابر خودانگیختگی، چیست جز شیفتگی «ایدئولوگ‌ها» به کاستی‌های خودشان؟ — لنین

{۵} باید به طور ضمنی اشاره کرد که ستایش از رابوچایا میسل در نوامبر ۱۸۹۸، زمانی که اکونومیسم به طور کامل، به ویژه در خارج از کشور، تعریف شده بود، از همان V. I سرچشمه می‌گرفت، که خیلی زود پس از آن یکی از سردبیران رابوچیه دیلو شد. و با این حال، رابوچیه دیلو وجود دو گرایش در سوسیال دموکراسی روسیه را انکار می‌کرد و تا به امروز نیز به انکار آن ادامه می‌دهد! — لنین

{۶} اینکه این تشبیه درست است، با واقعیت بارز زیر نشان داده می‌شود. هنگامی که پس از دستگیری «دسامبریست‌ها»، این خبر در میان کارگران بزرگراه شلوسلبورگ پخش شد که کشف و دستگیری توسط یک عامل نفوذی، ن. ن. میخائیلوف، دندانپزشک، که با گروهی مرتبط با «دسامبریست‌ها» در تماس بوده، تسهیل شده است، کارگران چنان خشمگین شدند که تصمیم گرفتند او را بکشند. – لنین

{۷} این نقل قول‌ها از همان مقاله اصلی در شماره اول رابوچایا میسل گرفته شده است. از این طریق می‌توان میزان آموزش نظری این «VV های سوسیال دموکراسی روسیه» را قضاوت کرد،[۳۸] که مدام ابتذال خام «ماتریالیسم اقتصادی» را تکرار می‌کردند، در زمانی که مارکسیست‌ها در حال جنگ ادبی علیه آقای VV واقعی بودند، کسی که مدت‌ها پیش به دلیل داشتن دیدگاه‌های مشابه در مورد روابط بین سیاست و اقتصاد، «استاد سابق اعمال ارتجاعی» لقب گرفته بود! — لنین

{۸} آلمانی‌ها حتی یک اصطلاح خاص دارند، Nur-Gewerkschaftler، که به معنای طرفدار مبارزه «صنعتی خالص» است. – لنین

{۹} ما بر کلمه معاصر تأکید می‌کنیم تا به نفع کسانی باشد که ممکن است با ریاکاری شانه‌هایشان را بالا بیندازند و بگویند: حمله به رابوچایا میسل اکنون به اندازه کافی آسان است، اما آیا همه اینها تاریخ باستان نیست؟ Mutato nomine de te fabula narratur (اسم را عوض کن و داستان درباره توست – ویراستار) پاسخ ما به چنین فریسیان معاصری است که تبعیت کامل آنها از ایده‌های رابوچایا میسل در ادامه ثابت خواهد شد. – لنین

{۱۰} نامه اکونومیست‌ها، در ایسکرا، شماره ۱۲. – لنین

{۱۱} Rabocheye Dyelo، شماره ۱۰.-لنین

{۱۲} Neue Zeit، ۱۹۰۱-۰۲، XX، I، شماره ۳، صفحه ۷۹. پیش‌نویس کمیته‌ای که کائوتسکی به آن اشاره می‌کند، توسط کنگره وین (در پایان سال گذشته) با اندکی اصلاح تصویب شد. — لنین

{۱۳} البته این بدان معنا نیست که کارگران هیچ نقشی در ایجاد چنین ایدئولوژی‌ای ندارند. با این حال، آنها نه به عنوان کارگر، بلکه به عنوان نظریه‌پردازان سوسیالیست، مانند پرودون‌ها و وایتلینگ‌ها، مشارکت می‌کنند. به عبارت دیگر، آنها فقط زمانی مشارکت می‌کنند که بتوانند، و تا حدی که بتوانند، کم و بیش، دانش زمان خود را کسب کنند و آن دانش را توسعه دهند. اما برای اینکه کارگران بتوانند در این امر بیشتر موفق شوند، باید تمام تلاش‌ها برای ارتقاء سطح آگاهی کارگران به طور کلی انجام شود. لازم است که کارگران خود را به محدودیت‌های مصنوعی «ادبیات برای کارگران» محدود نکنند، بلکه به طور فزاینده‌ای یاد بگیرند که بر ادبیات عمومی تسلط یابند. حتی درست‌تر است که به جای «خود را محصور نمی‌کنند» بگوییم «محدود نیستند»، زیرا خود کارگران مایل به خواندن و خواندن تمام آنچه برای روشنفکران نوشته شده است هستند، و تنها تعداد کمی از روشنفکران (بد) معتقدند که «برای کارگران» کافی است که چند نکته در مورد شرایط کارخانه به آنها گفته شود و آنچه مدت‌هاست شناخته شده است بارها و بارها برای آنها تکرار شود. — لنین

{۱۴} اغلب گفته می‌شود که طبقه کارگر خود به خود به سمت سوسیالیسم گرایش پیدا می‌کند. این کاملاً درست است به این معنا که نظریه سوسیالیستی علل بدبختی طبقه کارگر را عمیق‌تر و صحیح‌تر از هر نظریه دیگری آشکار می‌کند و به همین دلیل کارگران می‌توانند آن را به راحتی جذب کنند، البته به شرطی که این نظریه خود تسلیم خودانگیختگی نشود، به شرطی که خودانگیختگی را تابع خود کند. معمولاً این امر بدیهی فرض می‌شود، اما دقیقاً همین است که رابوچیه دیلو فراموش یا تحریف می‌کند. طبقه کارگر خود به خود به سمت سوسیالیسم گرایش پیدا می‌کند. با این وجود، ایدئولوژی بورژوایی که گسترده‌ترین (و به طور مداوم و متنوع احیا می‌شود) به طور خود به خودی خود را به درجه‌ای حتی بیشتر بر طبقه کارگر تحمیل می‌کند. – لنین

{۱۵} وظایف و تاکتیک‌های کنونی سوسیال دموکراسی روسیه، ژنو، ۱۸۹۸. دو نامه به رابوچایا گازتا، نوشته شده در ۱۸۹۷. — لنین

{۱۶} رابوچیه دیلو در دفاع از اولین دروغ خود (“ما نمی‌دانیم اکسلرود به کدام رفقای جوان اشاره کرده است”) دومین دروغ خود را نیز اضافه کرد، زمانی که در پاسخ خود نوشت: “از زمان انتشار نقد کتاب وظایف، گرایش‌هایی در میان برخی از سوسیال دموکرات‌های روسیه به سمت یک‌جانبه‌گرایی اقتصادی ظهور کرده یا کم و بیش به وضوح تعریف شده‌اند، که نشان دهنده یک گام به عقب از وضعیت جنبش ما است، همانطور که در کتاب وظایف شرح داده شده است” (صفحه ۹). این در پاسخ، که در سال ۱۹۰۰ منتشر شد. اما اولین شماره رابوچیه دیلو (حاوی نقد) در آوریل ۱۸۹۹ منتشر شد. آیا اکونومیسم واقعاً فقط در سال ۱۸۹۹ ظهور کرد؟ خیر. سال ۱۸۹۹ شاهد اولین اعتراض سوسیال دموکرات‌های روسیه علیه اکونومیسم (اعتراض علیه کردو) بود. همانطور که رابوچیه دیلو به خوبی می‌داند، اکونومیسم در سال ۱۸۹۷ ظهور کرد، زیرا در نوامبر ۱۸۹۸، وی. آی. در حال ستایش رابوچایا میسل بود (به «لیستوک» رابوتنیکا، شماره ۹-۱۰ مراجعه کنید). — لنین

{۱۷} «نظریه مراحل» یا نظریه «زیگزاگ‌های ترسو» در مبارزه سیاسی، برای مثال، در این مقاله به صورت زیر بیان شده است: «با این حال، مطالبات سیاسی که در ماهیت خود برای کل روسیه مشترک هستند، باید در ابتدا (این مطلب در اوت ۱۹۰۰ نوشته شده است!) با تجربه کسب شده توسط قشر معینی از کارگران در مبارزه اقتصادی مطابقت داشته باشند. تنها [!] بر اساس این تجربه می‌توان و باید به تبلیغات سیاسی پرداخت» و غیره (صفحه ۱۱). در صفحه ۴، نویسنده با اعتراض به آنچه که آن را اتهام کاملاً بی‌اساس ارتداد اکونومیستی می‌داند، با لحنی رقت‌انگیز فریاد می‌زند: «کدام سوسیال دموکرات نمی‌داند که طبق نظریه‌های مارکس و انگلس، منافع اقتصادی طبقات خاص نقش تعیین‌کننده‌ای در تاریخ ایفا می‌کنند و در نتیجه، به ویژه مبارزه پرولتاریا برای منافع اقتصادی خود باید از اهمیت بالایی در توسعه طبقاتی و مبارزه برای رهایی آن برخوردار باشد؟» (ایتالیک از ماست.) کلمه «در نتیجه» کاملاً بی‌ربط است. این واقعیت که منافع اقتصادی نقش تعیین‌کننده‌ای دارند، به هیچ وجه به این معنی نیست که مبارزه اقتصادی (یعنی اتحادیه‌های کارگری) از اهمیت بالایی برخوردار است؛ زیرا اساسی‌ترین منافع، منافع «تعیین‌کننده» طبقات تنها با تغییرات سیاسی رادیکال به طور کلی قابل برآورده شدن است. به طور خاص، منافع اقتصادی اساسی پرولتاریا تنها با یک انقلاب سیاسی که دیکتاتوری بورژوازی را با دیکتاتوری پرولتاریا جایگزین کند، قابل برآورده شدن است. کریچفسکی استدلال‌های «VV»های سوسیال دموکراسی روسیه (یعنی اینکه سیاست از اقتصاد پیروی می‌کند و غیره) و برنشتاینی‌های سوسیال دموکراسی آلمان را تکرار می‌کند (مثلاً، با استدلال‌های مشابه، ولتمان در پی اثبات این بود که کارگران قبل از هر چیز باید «قدرت اقتصادی» را به دست آورند تا بتوانند به انقلاب سیاسی فکر کنند). – لنین

{۱۸} «سال سردرگمی» (Ein Jahr der Verwirrung) عنوانی است که مهرینگ به فصلی از کتاب «تاریخ سوسیال دموکراسی آلمان» خود داده است. در این فصل، او تردید و عدم قاطعیت سوسیالیست‌ها را در انتخاب «تاکتیک‌ها به عنوان برنامه» برای وضعیت جدید توصیف می‌کند. — لنین

{۱۹} مقاله اصلی در ایسکرا، شماره ۱. (به مجموعه آثار، جلد ۴، صفحه ۳۶۹ – ویرایش) – لنین

{۲۰} همچنین نباید فراموش کرد که گروه رهایی کار، با حل «نظری» مسئله ترور، تجربه جنبش انقلابی پیشین را تعمیم داد. – لنین

یادداشت‌های سردبیر

[۲۱] جزوه «درباره‌ی تهییج» توسط آ. کرمر (که بعدها از سازمان‌دهندگان بوند شد) نوشته و توسط ی. او. تسدرباوم (مارتوف) در سال ۱۸۹۴ در ویلنو ویرایش شد؛ در ابتدا به صورت دست‌نویس و نسخه‌های هکتوگراف توزیع می‌شد، اما در پایان سال ۱۸۹۷ در ژنو چاپ شد و با مقدمه و یک مقاله‌ی پایانی از پی. بی. اکسلرود همراه بود. این جزوه خلاصه‌ای از تجربیات به دست آمده در کار سوسیال-دمکراتیک در ویلنو را ارائه می‌داد و تأثیر زیادی بر سوسیال-دمکرات‌های روسیه گذاشت، زیرا آنها را به رد تبلیغات محدود محفلی و روی آوردن به تهییج توده‌ای در میان کارگران در مورد مسائل مربوط به نیازها و خواسته‌های روزمره‌شان فرا می‌خواند. با این حال، این جزوه نقش مبارزه‌ی صرفاً اقتصادی را به ضرر تهییج سیاسی در مورد مسائل مربوط به خواسته‌های عمومی دموکراتیک اغراق می‌کرد و نطفه‌ی «اکونومیسم» آینده بود. پی.بی. اکسلرود در نوشته‌ی پایانی خود برای نسخه ژنو، یک‌جانبه‌گرایی «اکونومیسم ویلنو» را رد کرد؛ جی.وی. پلخانوف در کتاب «بار دیگر درباره‌ی سوسیالیسم و مبارزه‌ی سیاسی» به تحلیل انتقادی جزوه‌ی «درباره‌ی تهییج» پرداخت.

[۲۲] روسکایا استارینا (آثار باستانی روسیه) – مجله‌ای ماهانه که به مسائل تاریخی می‌پرداخت و از سال ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۸ در سن پترزبورگ منتشر می‌شد.

[۲۳] به نسخه فعلی، جلد ۲، صفحات ۸۷-۹۲ مراجعه کنید. – ویرایش شده.

[۲۴] S. Peterburgsky Rabochy Listok (روزنامه کارگران سن پترزبورگ) – روزنامه‌ای غیرقانونی، ارگان اتحادیه مبارزه برای رهایی طبقه کارگر سن پترزبورگ. دو شماره منتشر شد: شماره ۱ در فوریه ۱۸۹۷ (مورخ ژانویه و در روسیه در تیراژ ۳۰۰-۴۰۰ نسخه تکثیر شد) و شماره ۲ در سپتامبر ۱۸۹۷ در ژنو.

[۲۵] جلسه خصوصی که در اینجا به آن اشاره شده است، بین ۱۴ تا ۱۷ فوریه (۲۶ فوریه و ۱ مارس) ۱۸۹۷ در سن پترزبورگ برگزار شد. در این جلسه، وی. آی. لنین، آ. آ. وانیِف، جی. ام. کرژیژانوفسکی و دیگر اعضای اتحادیه مبارزه برای رهایی طبقه کارگر سن پترزبورگ، یعنی «کهنه سربازانی» که سه روز قبل از تبعید به سیبری از زندان آزاد شده بودند، و همچنین رهبران «جوان» اتحادیه مبارزه که پس از دستگیری لنین در دسامبر ۱۸۹۵ رهبری اتحادیه را به دست گرفته بودند، شرکت داشتند.

[۲۶] «لیستوک» رابوتنیکا (روزنامه کارگران) – که از سال ۱۸۹۶ تا ۱۸۹۹ توسط اتحادیه سوسیال دموکرات‌های روسیه در خارج از کشور در ژنو منتشر می‌شد؛ در مجموع ۱۰ شماره از آن منتشر شد. شماره‌های ۱ تا ۸ توسط گروه رهایی کار ویرایش شد. اما پس از اینکه اکثریت اتحادیه در خارج از کشور به «اکونومیسم» پیوستند، گروه رهایی کار از ادامه ویرایش روزنامه خودداری کرد. شماره‌های ۹ و ۱۰ توسط هیئت تحریریه جدیدی که توسط اتحادیه سوسیال دموکرات‌های روسیه در خارج از کشور تشکیل شده بود، منتشر شد.

[۲۷] «مقاله از VI» – مقاله‌ای از VP Ivanshin.

[28] ژاندارم‌های تزاری یونیفرم آبی می‌پوشیدند. — ترجمه …

[۲۹] اتحادیه‌های هیرش-دانکر در سال ۱۸۶۸ توسط هیرش و دانکر، دو لیبرال بورژوا، در آلمان تأسیس شدند. آنها «هماهنگی منافع طبقاتی» را موعظه می‌کردند، کارگران را از مبارزه طبقاتی انقلابی علیه بورژوازی دور می‌کردند و نقش اتحادیه‌های کارگری را به انجمن‌های خیریه و نهادهای آموزشی محدود می‌کردند.

[۳۰] گروه خودرهانی کارگران – گروه کوچکی از «اکونومیست‌ها» که در پاییز ۱۸۹۸ در سن پترزبورگ تشکیل شد؛ این گروه تنها چند ماه وجود داشت و بیانیه‌ای منتشر کرد که اهداف خود را بیان می‌کرد [منتشر شده در Nakanune (در آستانه) در لندن]، مجموعه‌ای از قوانین و چندین جزوه خطاب به کارگران.

[۳۱] ناکانونه (در آستانه) – نشریه‌ای که دیدگاه‌های نارودنیکی را بیان می‌کرد. این نشریه از ژانویه ۱۸۹۹ تا فوریه ۱۹۰۲ به زبان روسی در لندن منتشر شد – در مجموع ۳۷ شماره. این نشریه محل تجمع نمایندگان احزاب مختلف خرده بورژوازی بود.

[۳۲] به چاپ حاضر، جلد ۲، صفحات ۳۲۳-۳۵۱ مراجعه کنید.

[۳۳] به نسخه فعلی، جلد ۴، صفحات ۳۷۰-۳۷۱ مراجعه کنید.

[۳۴] به نسخه فعلی، جلد ۵، صفحه ۱۸ مراجعه کنید. – ویرایش.

[۳۵] گ.و. پلخانوف اثر مشهور خود «توسعه دیدگاه مونیستی از تاریخ» را در سال ۱۸۹۵ به طور قانونی در سن پترزبورگ با نام مستعار ن. بلتوف منتشر کرد.

[۳۶] نارتسیس توپوریلف (نارسیسوس بلانت-اسناوت) نام مستعاری بود که یو. او. مارتوف شعر طنز خود با عنوان «سرود سوسیالیست معاصر روسیه» را در زاریا، شماره ۱، آوریل ۱۹۰۱ منتشر کرد. این «سرود» «اکونومیست‌ها» و اقتباس‌های آنها از رویدادهای خودجوش را به سخره می‌گرفت.

[۳۷] رجوع کنید به مجموعه آثار، جلد ۵، صفحات ۱۸-۲۰. – ویرایش.

+ + +

[۳۸] VV—نام مستعار VP Vorontsov، ایدئولوگ نارودیسم لیبرال در دهه‌های هشتاد و نود قرن نوزدهم. منظور لنین از «VVهای سوسیال دموکراسی روسیه»، «اکونومیست‌هایی» بودند که گرایش فرصت‌طلبانه را در جنبش سوسیال دموکراسی روسیه نمایندگی می‌کردند.

↑ مقدمه I. II. III. IV. V. نتیجه‌گیری ضمیمه اصلاحیه

چه باید کرد؟

پرسش‌های داغ جنبش ما

سوم

سیاست‌های اتحادیه‌ای و سیاست‌های سوسیال دموکراتیک

ما دوباره با ستایش رابوچیه دیلو شروع می‌کنیم. «ادبیات افشاگری و مبارزه پرولتاریا» عنوانی است که مارتینف به مقاله‌ای که در مورد اختلافاتش با ایسکرا در شماره ۱۰ رابوچیه دیلو منتشر شد، داد. او جوهر اختلافات را به شرح زیر فرموله کرد: «ما نمی‌توانیم خود را صرفاً به افشای نظامی که در مسیر توسعه آن (حزب طبقه کارگر) قرار دارد، محدود کنیم. ما همچنین باید به منافع فوری و جاری پرولتاریا واکنش نشان دهیم… ایسکرا… در واقع یک ارگان اپوزیسیون انقلابی است که وضعیت امور کشور ما، به ویژه وضعیت سیاسی را افشا می‌کند… با این حال، ما برای آرمان طبقه کارگر در ارتباط نزدیک و ارگانیک با مبارزه پرولتاریا کار می‌کنیم و به کار خود ادامه خواهیم داد.» (صفحه ۶۳). نمی‌توان از مارتینف به خاطر این فرمول سپاسگزاری نکرد. این فرمول مورد توجه عمومی فوق‌العاده‌ای است، زیرا اساساً نه تنها اختلافات ما با رابوچیه دیلو، بلکه اختلاف نظر کلی بین ما و اکونومیست‌ها در مورد مبارزه سیاسی را در بر می‌گیرد. ما نشان داده‌ایم که اکونومیست‌ها «سیاست» را کاملاً رد نمی‌کنند، اما دائماً از برداشت سوسیال دموکراتیک از سیاست به برداشت اتحادیه‌ای منحرف می‌شوند. مارتینف دقیقاً به همین شکل منحرف می‌شود و بنابراین ما نظرات او را به عنوان نمونه‌ای از خطای اکونومیستی در این مورد در نظر خواهیم گرفت. همانطور که تلاش خواهیم کرد ثابت کنیم، نه نویسندگان «ضمیمه جداگانه» به رابوچایا میسل و نه نویسندگان بیانیه صادر شده توسط گروه خودرهایی و نه نویسندگان نامه اکونومیستی منتشر شده در ایسکرا، شماره ۱۲، حق شکایت از این انتخاب را نخواهند داشت.

الف. تحریک سیاسی و محدود کردن آن توسط اقتصاددانان

همه می‌دانند که مبارزه اقتصادی کارگران روسیه همزمان با تولید «ادبیات» افشاگر شرایط اقتصادی (کارخانه‌ای و شغلی) به طور گسترده توسعه و تحکیم یافت. «جزوات» عمدتاً به افشای سیستم کارخانه‌ای اختصاص داده شده بودند و خیلی زود اشتیاق واقعی برای افشاگری در میان کارگران برانگیخته شد. به محض اینکه کارگران متوجه شدند که محافل مطالعاتی سوسیال دموکرات می‌خواهند و می‌توانند نوع جدیدی از بروشور را در اختیار آنها قرار دهند که تمام حقیقت را در مورد زندگی فلاکت‌بارشان، در مورد کار طاقت‌فرسای طاقت‌فرسا و بی‌حقوقی‌شان بیان کند، شروع به ارسال، در واقع سیل مکاتبات از کارخانه‌ها و کارگاه‌ها به ما کردند. این «ادبیات افشاگرانه» نه تنها در کارخانه خاصی که در بروشور به آن اشاره شده بود، بلکه در تمام کارخانه‌هایی که اخبار حقایق فاش شده به آنها می‌رسید، شور و هیجان عظیمی ایجاد کرد. و از آنجایی که فقر و نیاز در میان کارگران در بنگاه‌های مختلف و در حرفه‌های مختلف تقریباً یکسان است، «حقیقت در مورد زندگی کارگران» همه را به هیجان آورد. حتی در میان عقب‌مانده‌ترین کارگران، شور و شوقی واقعی برای «چاپ کردن» پدید آمد – شور و شوقی والا برای این شکل ابتدایی جنگ علیه کل نظام اجتماعی کنونی که مبتنی بر دزدی و ستم است. و در اکثریت قریب به اتفاق موارد، این «جزوات» در حقیقت اعلام جنگ بودند، زیرا افشاگری‌ها به تحریک کارگران کمک زیادی کردند؛ آنها در میان آنها خواسته‌های مشترکی برای رفع آشکارترین تجاوزات برانگیختند و در آنها آمادگی برای حمایت از خواسته‌ها با اعتصاب را برانگیختند. سرانجام، خود کارفرمایان مجبور شدند اهمیت این جزوات را به عنوان اعلام جنگ تشخیص دهند، به طوری که در تعداد زیادی از موارد حتی منتظر وقوع خصومت‌ها نشدند. همانطور که همیشه اتفاق می‌افتد، صرف انتشار این افشاگری‌ها آنها را مؤثر می‌کرد و اهمیت نفوذ اخلاقی قوی را به دست می‌آوردند. در بیش از یک مورد، صرف انتشار یک جزوه برای تأمین رضایت تمام یا بخشی از خواسته‌های مطرح شده کافی بود. به طور خلاصه، افشاگری‌های اقتصادی (کارخانه‌ای) اهرم مهمی در مبارزه اقتصادی بودند و هستند. و تا زمانی که سرمایه‌داری وجود دارد، این اهمیت را حفظ خواهند کرد، چرا که سرمایه‌داری، کارگران را ملزم به دفاع از خود می‌کند. حتی در پیشرفته‌ترین کشورهای اروپا، هنوز هم می‌توان دید که افشای سوءاستفاده‌ها در برخی از صنایع عقب‌مانده یا در برخی از شاخه‌های فراموش‌شده‌ی صنعت داخلی، به عنوان نقطه‌ی شروعی برای بیداری آگاهی طبقاتی، برای آغاز مبارزه‌ی اتحادیه‌های کارگری و برای گسترش سوسیالیسم عمل می‌کند.{۲}

اکثریت قریب به اتفاق سوسیال دموکرات‌های روسیه اخیراً تقریباً به طور کامل جذب این کار سازماندهی افشاگری شرایط کارخانه‌ها شده‌اند. کافی است رابوچایا میسل را به یاد آوریم تا ببینیم تا چه حد جذب آن شده‌اند – در واقع، آنقدر که از این واقعیت غافل شده‌اند که این، به خودی خود، در اصل هنوز کار سوسیال دموکراتیک نیست، بلکه صرفاً کار اتحادیه‌ای است. در واقع، این افشاگری‌ها صرفاً به روابط بین کارگران یک حرفه خاص و کارفرمایانشان می‌پرداختند و تنها دستاورد آنها این بود که فروشندگان نیروی کار یاد گرفتند که “کالای” خود را با شرایط بهتری بفروشند و با خریداران بر سر یک معامله صرفاً تجاری مبارزه کنند. این افشاگری‌ها می‌توانستند (در صورت استفاده صحیح توسط سازمانی از انقلابیون) به عنوان آغاز و بخشی از فعالیت سوسیال دموکراتیک عمل کنند. اما می‌توانستند (و با توجه به نگرش ستایش‌آمیز نسبت به خودانگیختگی، ناگزیر به آن منجر می‌شدند) به یک مبارزه “صرفاً اتحادیه‌ای” و به یک جنبش طبقه کارگر غیر سوسیال دموکراتیک منجر شوند. سوسیال دموکراسی مبارزه طبقه کارگر را نه تنها برای شرایط بهتر فروش نیروی کار، بلکه برای لغو سیستم اجتماعی که افراد بی‌چیز را مجبور به فروش خود به ثروتمندان می‌کند، رهبری می‌کند. سوسیال دموکراسی نماینده طبقه کارگر است، نه در رابطه‌اش با یک گروه معین از کارفرمایان، بلکه در رابطه‌اش با همه طبقات جامعه مدرن و با دولت به عنوان یک نیروی سیاسی سازمان‌یافته. از این رو، نتیجه می‌شود که سوسیال دموکرات‌ها نه تنها نباید خود را منحصراً به مبارزه اقتصادی محدود کنند، بلکه نباید اجازه دهند که سازماندهی افشاگری‌های اقتصادی به بخش غالب فعالیت‌های آنها تبدیل شود. ما باید به طور فعال آموزش سیاسی طبقه کارگر و توسعه آگاهی سیاسی آن را در پیش بگیریم. اکنون که زاریا و ایسکرا اولین حمله را به اکونومیسم انجام داده‌اند، «همه در این مورد توافق دارند» (اگرچه برخی فقط در حرف موافقند، همانطور که به زودی خواهیم دید).

این سوال مطرح می‌شود که آموزش سیاسی باید شامل چه مواردی باشد؟ آیا می‌تواند به تبلیغ خصومت طبقه کارگر با استبداد محدود شود؟ البته که نه. کافی نیست که به کارگران توضیح داده شود که از نظر سیاسی تحت ستم هستند (همانطور که کافی نیست به آنها توضیح داده شود که منافع آنها با منافع کارفرمایان در تضاد است). تبلیغات باید در مورد هر نمونه مشخص از این ستم انجام شود (همانطور که ما شروع به انجام تبلیغات در مورد نمونه‌های مشخص ستم اقتصادی کرده‌ایم). از آنجایی که این ستم بر متنوع‌ترین طبقات جامعه تأثیر می‌گذارد، تا آنجا که خود را در متنوع‌ترین حوزه‌های زندگی و فعالیت – حرفه‌ای، مدنی، شخصی، خانوادگی، مذهبی، علمی و غیره و غیره – نشان می‌دهد، آیا بدیهی نیست که اگر سازماندهی افشای سیاسی استبداد را در تمام جنبه‌های آن انجام ندهیم، وظیفه خود را در توسعه آگاهی سیاسی کارگران انجام نخواهیم داد؟ برای انجام تبلیغات در مورد نمونه‌های مشخص ستم، این موارد باید افشا شوند (همانطور که افشای سوءاستفاده‌های کارخانه‌ای برای انجام تبلیغات اقتصادی ضروری است).

ممکن است کسی فکر کند که این به اندازه کافی واضح است. با این حال، معلوم می‌شود که فقط در حرف است که «همه» در مورد لزوم توسعه آگاهی سیاسی، در تمام جنبه‌های آن، توافق دارند. معلوم می‌شود که مثلاً رابوچیه دیلو، به جای پرداختن به وظیفه سازماندهی (یا شروع سازماندهی) افشاگری سیاسی جامع، حتی سعی می‌کند ایسکرا را که این وظیفه را بر عهده گرفته است، از آن دور کند. به موارد زیر گوش دهید: «مبارزه سیاسی طبقه کارگر صرفاً [مطمئناً «صرفاً» نیست] توسعه‌یافته‌ترین، گسترده‌ترین و مؤثرترین شکل مبارزه اقتصادی است» (برنامه رابوچیه دیلو، منتشر شده در شماره شماره ۱، صفحه ۳). «سوسیال دموکرات‌ها اکنون با این وظیفه روبرو هستند که تا حد امکان به خود مبارزه اقتصادی، خصلت سیاسی بدهند» (مارتینوف، رابوچیه دیلو، شماره ۱۰، صفحه ۴۲). «مبارزه اقتصادی پرکاربردترین وسیله برای کشاندن توده‌ها به مبارزه سیاسی فعال است» (قطعنامه مصوب کنفرانس اتحادیه در خارج از کشور و «اصلاحات» آن، دو کنفرانس، صفحات ۱۱ و ۱۷). همانطور که خواننده مشاهده خواهد کرد، همه این تزها از همان شماره اول تا آخرین «دستورالعمل‌ها به سردبیران» در رابوچیه دیلو نفوذ دارند و همه آنها آشکارا یک دیدگاه واحد را در مورد تبلیغ و مبارزه سیاسی بیان می‌کنند. بیایید این دیدگاه را از دیدگاه عقیده رایج در بین همه اکونومیست‌ها بررسی کنیم، مبنی بر اینکه تبلیغ سیاسی باید پس از تبلیغ اقتصادی باشد. آیا درست است که به طور کلی،{۳} مبارزه اقتصادی «کاربردی‌ترین وسیله» برای کشاندن توده‌ها به مبارزه سیاسی است؟ این کاملاً نادرست است. هرگونه تجلی استبداد پلیسی و خشم استبدادی، نه تنها در ارتباط با مبارزه اقتصادی، بلکه به عنوان وسیله‌ای برای «کشاندن» توده‌ها، به هیچ وجه «کاربردی» ندارد. سرپرستان روستایی و شلاق زدن دهقانان، فساد مقامات و رفتار پلیس با “مردم عادی” در شهرها، مبارزه با قحطی‌زدگان و سرکوب تلاش مردمی برای روشنگری و دانش، اخاذی مالیات و آزار و اذیت فرقه‌های مذهبی، رفتار تحقیرآمیز با سربازان و روش‌های پادگانی در برخورد با دانشجویان و روشنفکران لیبرال – آیا همه اینها و هزاران جلوه مشابه دیگر از استبداد، اگرچه مستقیماً با مبارزه “اقتصادی” مرتبط نیستند، به طور کلی، ابزارها و فرصت‌های “کمتر” قابل اجرا برای تحریک سیاسی و کشاندن توده‌ها به مبارزه سیاسی را نشان می‌دهند؟ کاملاً برعکس است. از مجموع مواردی که کارگران (چه به خاطر خودشان و چه به خاطر کسانی که از نزدیک با آنها مرتبط هستند) از استبداد، خشونت و فقدان حقوق رنج می‌برند، بدون شک تنها اقلیت کوچکی نمایانگر موارد استبداد پلیس در مبارزه اتحادیه‌های کارگری به خودی خود هستند.پس چرا باید از قبل دامنه تبلیغات سیاسی را با اعلام اینکه فقط یکی از ابزارها «بیشترین کاربرد را دارد» محدود کنیم، در حالی که سوسیال دموکرات‌ها باید علاوه بر آن، ابزارهای دیگری را نیز داشته باشند که به طور کلی «کمتر از آنها» «کاربرد زیادی داشته باشند؟»

در گذشته‌ای تاریک و دور (یک سال کامل پیش! رابوچیه دیلو نوشت: «توده‌ها پس از یک اعتصاب، یا در هر صورت، پس از چندین اعتصاب، شروع به درک مطالبات سیاسی فوری می‌کنند»، «به محض اینکه دولت پلیس و ژاندارمری را علیه آنها به کار گیرد» [آگوست (شماره ۷) ۱۹۰۰، صفحه ۱۵]. این نظریه فرصت‌طلبانه مراحل اکنون توسط اتحادیه خارج از کشور رد شده است، که با اعلام این که: «هیچ نیازی به انجام تبلیغات سیاسی از همان ابتدا، منحصراً بر اساس اقتصادی نیست» (دو کنفرانس، صفحه ۱۱)، به ما امتیاز می‌دهد. رد بخشی از اشتباهات قبلی اتحادیه، به مورخ آینده سوسیال دموکراسی روسیه، بهتر از هر استدلال طولانی، عمق تخریب سوسیالیسم توسط اقتصاددانان ما را نشان خواهد داد! اما اتحادیه خارج از کشور واقعاً باید بسیار ساده‌لوح باشد که تصور کند کنار گذاشتن یک شکل از سیاست محدودکننده، ما را به پذیرش شکل دیگری سوق می‌دهد. آیا در این مورد نیز منطقی‌تر نیست که بگوییم که اقتصادی مبارزه باید در گسترده‌ترین سطح ممکن انجام شود، که همیشه باید برای تبلیغات سیاسی مورد استفاده قرار گیرد، اما «هیچ نیازی نیست» که مبارزه اقتصادی را به عنوان پرکاربردترین وسیله برای جلب توده‌ها به مبارزه سیاسی فعال در نظر بگیریم؟

«اتحادیه خارج از کشور» به این واقعیت اهمیت می‌دهد که عبارت «وسیله‌ای که بیشترین کاربرد را دارد» را جایگزین عبارت «بهترین وسیله» که در یکی از قطعنامه‌های کنگره چهارم اتحادیه کارگران یهودی (بوند) آمده است، کرده است. ما اعتراف می‌کنیم که گفتن اینکه کدام یک از این قطعنامه‌ها بهتر است، برایمان دشوار است. به نظر ما هر دو بدتر هستند. هم «اتحادیه خارج از کشور» و هم «بوند» در این اشتباه (تا حدی، شاید ناخودآگاه، تحت تأثیر سنت) قرار می‌گیرند که تفسیری اکونومیستی و اتحادیه‌ای از سیاست ارائه دهند. چه این کار با استفاده از کلمه «بهترین» انجام شود و چه با کلمات «وسیله‌ای که بیشترین کاربرد را دارد»، هیچ تفاوت اساسی ایجاد نمی‌کند. اگر «اتحادیه خارج از کشور» می‌گفت که «تبلیغات سیاسی بر پایه اقتصادی» پرکاربردترین وسیله (نه «کاربردی‌ترین») است، در مورد دوره خاصی از توسعه جنبش سوسیال دموکراتیک ما درست می‌گفت. در مورد اکونومیست‌ها و بسیاری (اگر نگوییم اکثریت) از کارگران عملی ۱۸۹۸-۱۹۰۱ درست می‌گفت؛ زیرا این اقتصاددانان عمل‌گرا، تبلیغات سیاسی را (تا جایی که اصلاً آن را به کار می‌بردند) تقریباً منحصراً بر مبنای اقتصادی به کار می‌بردند. تبلیغات سیاسی در چنین زمینه‌هایی توسط رابوچایا میسل و گروه خودرهانی به رسمیت شناخته شده و، همانطور که دیده‌ایم، حتی توصیه شده بود. رابوچیه دیلو باید این واقعیت را که کار مفید تبلیغات اقتصادی با محدودیت مضر مبارزه سیاسی همراه است، به شدت محکوم می‌کرد؛ در عوض، اعلام می‌کند که ابزاری که بیشترین کاربرد را (توسط اقتصاددانان) دارد، بیشترین کاربرد را دارد! جای تعجب نیست که وقتی این افراد را اقتصاددان می‌نامیم، نمی‌توانند کاری جز سوءاستفاده از ما انجام دهند؛ ما را “مغلوب‌کننده”، “اخلال‌گر”، “نمایندگان پاپ” و “تهمت‌زن” می‌نامند{۴} و به تمام دنیا شکایت می‌کنند که ما آنها را به شدت آزرده خاطر کرده‌ایم؛ و تقریباً با سوگند اعلام می‌کنند که “حتی یک سازمان سوسیال دموکرات اکنون رنگ و بوی اکونومیسم ندارد”.{۵} آه، آن سیاستمداران شرور و افترازن! آنها حتماً عمداً این اکونومیسم را از روی نفرت محض از بشر اختراع کرده‌اند تا به طرز مهلکی دیگران را آزرده خاطر کنند.

چه معنای مشخص و واقعی به سخنان مارتینف داده می‌شود وقتی که او وظیفه «سیاسی کردن خودِ مبارزه اقتصادی» را پیش روی سوسیال دموکراسی قرار می‌دهد؟ مبارزه اقتصادی، مبارزه جمعی کارگران علیه کارفرمایانشان برای شرایط بهتر در فروش نیروی کارشان، برای شرایط بهتر زندگی و کار است. این مبارزه لزوماً یک مبارزه اتحادیه‌ای است، زیرا شرایط کار در حرفه‌های مختلف بسیار متفاوت است و در نتیجه، مبارزه برای بهبود آنها فقط می‌تواند بر اساس سازمان‌های صنفی (در کشورهای غربی، از طریق اتحادیه‌های کارگری؛ در روسیه، از طریق انجمن‌های صنفی موقت و از طریق اعلامیه‌ها و غیره) انجام شود. بنابراین، «سیاسی کردن خودِ مبارزه اقتصادی» به معنای تلاش برای تأمین این خواسته‌های صنفی، بهبود شرایط کار در هر حرفه جداگانه از طریق «اقدامات قانونی و اداری» است (همانطور که مارتینف در صفحه بعد مقاله خود، صفحه ۴۳، بیان می‌کند). این دقیقاً همان کاری است که همه اتحادیه‌های کارگری انجام می‌دهند و همیشه انجام داده‌اند. آثار آقای و خانم وب، که کاملاً علمی (و «کاملاً» فرصت‌طلب) هستند را بخوانید، خواهید دید که اتحادیه‌های کارگری بریتانیا مدت‌ها پیش وظیفه «دادن خصلت سیاسی به خودِ مبارزه اقتصادی» را تشخیص داده و مدت‌هاست که آن را انجام می‌دهند؛ آنها مدت‌هاست که برای حق اعتصاب، برای رفع تمام موانع قانونی بر سر راه جنبش‌های تعاونی و اتحادیه‌ای، برای قوانینی برای حمایت از زنان و کودکان، برای بهبود شرایط کار از طریق قوانین بهداشتی و کارخانه‌ای و غیره مبارزه می‌کنند.

بنابراین، عبارت پرطمطراق «به خودِ مبارزه اقتصادی خصلت سیاسی دادن»، که بسیار «فوق‌العاده» عمیق و انقلابی به نظر می‌رسد، به عنوان پوششی برای پنهان کردن چیزی عمل می‌کند که در واقع تلاش سنتی برای تنزل سیاست سوسیال دموکراتیک به سطح سیاست اتحادیه‌های کارگری است. تحت پوشش اصلاح یک‌جانبه‌گرایی ایسکرا، که ادعا می‌شود «انقلابی کردن دگم را بالاتر از انقلابی کردن زندگی قرار می‌دهد»،[۶] مبارزه برای اصلاحات اقتصادی را طوری به ما ارائه می‌دهند که گویی چیزی کاملاً جدید است. در واقع، عبارت «به خودِ مبارزه اقتصادی خصلت سیاسی دادن» چیزی بیش از مبارزه برای اصلاحات اقتصادی نیست. اگر مارتینف در اهمیت سخنان خود تعمق می‌کرد، خود می‌توانست به این نتیجه ساده برسد. او در حالی که سنگین‌ترین اسلحه‌های خود را به سمت ایسکرا نشانه گرفته است، می‌گوید: «حزب ما می‌توانست و باید خواسته‌های مشخصی را برای اقدامات قانونی و اداری علیه استثمار اقتصادی، بیکاری، قحطی و غیره به دولت ارائه می‌داد.» (رابوچیه دیلو، شماره ۱۰، صفحات ۴۲-۴۳). خواسته‌های مشخص برای اقدامات – آیا این به معنای خواسته‌های اصلاحات اجتماعی نیست؟ بار دیگر از خواننده بی‌طرف می‌پرسیم: آیا ما با متهم کردن رابوچیه دیلو-ایت‌ها (باشد که مرا به خاطر این عنوان ناشیانه و در حال حاضر استفاده شده ببخشند!) به آنها تهمت می‌زنیم، در حالی که آنها، به عنوان نقطه اختلاف خود با ایسکرا، تز خود را در مورد ضرورت مبارزه برای اصلاحات اقتصادی مطرح می‌کنند؟

سوسیال دموکراسی انقلابی همواره مبارزه برای اصلاحات را بخشی از فعالیت‌های خود قرار داده است. اما از تبلیغات «اقتصادی» برای ارائه نه تنها درخواست انواع اقدامات، بلکه (و در درجه اول) درخواست پایان دادن به یک دولت استبدادی به دولت استفاده می‌کند. علاوه بر این، وظیفه خود می‌داند که این درخواست را نه تنها بر اساس مبارزه اقتصادی به تنهایی، بلکه بر اساس تمام مظاهر زندگی عمومی و سیاسی به طور کلی به دولت ارائه دهد. در یک کلام، مبارزه برای اصلاحات را به عنوان جزء به کل، تابع مبارزه انقلابی برای آزادی و سوسیالیسم قرار می‌دهد. با این حال، مارتینف نظریه مراحل را به شکلی جدید احیا می‌کند و می‌کوشد، به اصطلاح، یک مسیر توسعه منحصراً اقتصادی برای مبارزه سیاسی تجویز کند. او با پیشروی در این لحظه، زمانی که جنبش انقلابی در حال ارتقاء است، که به اصطلاح «وظیفه» ویژه مبارزه برای اصلاحات است، حزب را به عقب می‌کشد و در زمین فرصت‌طلبی «اکونومیست» و لیبرال بازی می‌کند.

ادامه مطلب. مارتینف با شرمساری مبارزه برای اصلاحات را پشت تز پر آب و تاب «دادن جنبه سیاسی به خود مبارزه اقتصادی» پنهان کرد و گویی نکته خاصی را مطرح کرد، اصلاحات منحصراً اقتصادی (در واقع منحصراً کارخانه‌ای). دلیل این کار او را نمی‌دانیم. شاید بی‌دقتی؟ با این حال، اگر او چیز دیگری غیر از اصلاحات «کارخانه‌ای» در ذهن داشته است، کل تز او که ما نقل کردیم، بی‌معنی می‌شود. شاید او این کار را انجام داده است زیرا ممکن و محتمل می‌داند که دولت فقط در حوزه اقتصادی «امتیازاتی» بدهد؟{۷} اگر چنین است، پس این یک توهم عجیب است. امتیازات نیز ممکن است و در حوزه قانونگذاری مربوط به شلاق، گذرنامه، پرداخت‌های بازخرید زمین، فرقه‌های مذهبی، سانسور و غیره و غیره داده می‌شود. امتیازات «اقتصادی» (یا شبه امتیازات) البته از دیدگاه دولت ارزان‌ترین و سودمندترین هستند، زیرا از این طریق امیدوار است اعتماد توده‌های کارگر را جلب کند. به همین دلیل، ما سوسیال دموکرات‌ها نباید تحت هیچ شرایطی یا به هیچ وجه زمینه‌ای برای این باور (یا سوءتفاهم) ایجاد کنیم که برای اصلاحات اقتصادی ارزش بیشتری قائلیم، یا اینکه آنها را به ویژه مهم می‌دانیم و غیره. مارتینف در مورد خواسته‌های مشخص برای اقدامات قانونی و اداری که در بالا به آنها اشاره شد، می‌نویسد: «چنین خواسته‌هایی صرفاً یک صدای توخالی نخواهند بود، زیرا با نوید دادن نتایج ملموس خاص، ممکن است به طور فعال توسط توده‌های کارگر حمایت شوند…» ما اکونومیست نیستیم، اوه نه! ما فقط برده‌وار در مقابل «ملموس بودن» نتایج مشخص، مانند برنشتاین‌ها، پروکوپوویچ‌ها، استرووه‌ها، آر. ام‌ها و غیره، خُرده می‌گیریم! ما فقط می‌خواهیم (همراه با نارتسیس توپوریلف) بفهمیم که هر آنچه «نوید نتایج ملموس نمی‌دهد» صرفاً یک «صدای توخالی» است! ما فقط سعی داریم طوری استدلال کنیم که انگار توده‌های کارگر قادر نیستند (و علی‌رغم کسانی که بی‌فرهنگی خود را به آنها نسبت می‌دهند، هنوز توانایی‌های خود را ثابت نکرده‌اند) که از هرگونه اعتراضی علیه استبداد، حتی اگر مطلقاً هیچ نتیجه ملموسی نداشته باشد، حمایت فعال کنند!

برای مثال، بیایید همان «اقدامات» مارتینف برای رفع بیکاری و قحطی را در نظر بگیریم. رابوچیه دیلو، با توجه به وعده‌هایش، مشغول تدوین و شرح برنامه‌ای از «مطالبات مشخص [به شکل لوایح؟] برای اقدامات قانونی و اداری» است که «نتایج ملموس نویدبخش» را نوید می‌دهد، در حالی که ایسکرا، که «دائماً انقلابی کردن اصول عقاید را بالاتر از انقلابی کردن زندگی قرار می‌دهد»، سعی کرده است ارتباط جدایی‌ناپذیر بین بیکاری و کل سیستم سرمایه‌داری را توضیح دهد، هشدار داده است که «قحطی در راه است»، «مبارزه پلیس علیه قحطی‌زدگان» و «مقررات ظالمانه کار اجباری موقت» را افشا کرده است؛ و زاریا چاپ ویژه‌ای را به شکل یک جزوه تبلیغاتی از بخشی از «بررسی امور داخلی» خود که به قحطی می‌پردازد، منتشر کرده است.[۱۷] اما خدای من! چقدر این اصول‌گرایانِ اصلاح‌ناپذیرِ تنگ‌نظر و ارتدکس «یک‌طرفه» بودند، چقدر نسبت به نداهای «خودِ زندگی» کر بودند! مقالات آنها – وای، وحشتناک! – حتی یک «خواست مشخص» «نتایج ملموس نویدبخش» نداشت! بیچاره اصول‌گرایان! آنها را باید نزد کریچفسکی و مارتینف فرستاد تا به آنها آموخت که تاکتیک‌ها فرآیندی از رشد، از آنچه رشد می‌کند و غیره هستند، و اینکه به خودِ مبارزه اقتصادی باید خصلتی سیاسی داده شود!

«مبارزه اقتصادی کارگران علیه کارفرمایان و دولت [“مبارزه اقتصادی علیه دولت”!] علاوه بر اهمیت انقلابی فوری خود، این اهمیت را نیز دارد: این مبارزه دائماً این واقعیت را برای کارگران آشکار می‌کند که آنها هیچ حق سیاسی ندارند» (مارتینوف، صفحه ۴۴). ما این عبارت را نقل می‌کنیم، نه برای اینکه برای صدمین و هزارمین بار آنچه در بالا گفته شد را تکرار کنیم، بلکه برای ابراز تشکر ویژه از مارتینوف برای این فرمول جدید عالی: “مبارزه اقتصادی کارگران علیه کارفرمایان و دولت”. چه گوهر گرانبهایی! با چه مهارت و چیره‌دستی بی‌نظیری در حذف تمام اختلافات جزئی و سایه‌های اختلاف بین اقتصاددانان، این گزاره‌ی روشن و مختصر، جوهره‌ی اکونومیسم را بیان می‌کند، از فراخواندن کارگران «تا مبارزه‌ی سیاسی که آنها در جهت منافع عمومی، برای بهبود شرایط همه‌ی کارگران انجام می‌دهند»،[۸] که از طریق نظریه‌ی مراحل ادامه می‌یابد و در قطعنامه‌ی کنفرانس در مورد «کاربردی‌ترین» و غیره به پایان می‌رسد. «مبارزه اقتصادی علیه دولت» دقیقاً سیاست اتحادیه‌ای است که هنوز بسیار از سیاست سوسیال دموکراتیک فاصله دارد.

ب. چگونه مارتینف، پلخانف را عمیق‌تر کرد

روزی رفیقی با توجه به تمایل شگفت‌انگیز بسیاری از کسانی که به اکونومیسم گرایش دارند، اظهار داشت: «اخیراً چه تعداد زیادی لومونوسوف سوسیال دموکرات در میان ما ظاهر شده‌اند!» او این را در نظر داشت. او تمایل شگفت‌انگیز بسیاری از کسانی را که به اکونومیسم گرایش دارند، در نظر داشت که «لزوماً با درک خودشان» به حقایق بزرگ (مثلاً اینکه مبارزه اقتصادی کارگران را تحریک می‌کند تا در مورد فقدان حقوق خود تأمل کنند) برسند و با این کار، با تحقیر فوق‌العاده‌ی نوابغ مادرزاد، تمام آنچه را که توسط توسعه‌ی پیشین تفکر انقلابی و جنبش انقلابی تولید شده است، با بی‌اعتنایی تمام نادیده بگیرند. لومونوسوف-مارتینوف دقیقاً چنین نابغه‌ی مادرزاد است. کافی است نگاهی به مقاله‌ی او با عنوان «مسائل فوری» بیندازیم تا ببینیم چگونه او با «درک خودش» به آنچه مدت‌ها پیش توسط اکسلرود گفته شده بود (که لومونوسوف ما، طبیعتاً، کلمه‌ای از او نمی‌گوید) می‌رسد؛ چگونه، برای مثال، او شروع به درک این موضوع می‌کند که ما نمی‌توانیم مخالفت فلان یا بهمان قشر بورژوازی را نادیده بگیریم (رابوچیه دیلو، شماره ۹، صفحات ۶۱، ۶۲، ۷۱؛ این را با پاسخ رابوچیه دیلو به اکسلرود، صفحات ۲۲، ۲۳-۲۴ مقایسه کنید) و غیره. اما افسوس، او فقط “در حال رسیدن” است و فقط “آغاز کار” است، نه بیشتر، زیرا او آنقدر کم ایده‌های اکسلرود را فهمیده است که درباره “مبارزه اقتصادی علیه کارفرمایان و دولت” صحبت می‌کند. رابوچیه دیلو به مدت سه سال (۱۸۹۸-۱۹۰۱) سخت تلاش کرده است تا اکسلرود را درک کند، اما تاکنون او را نفهمیده است! آیا یکی از دلایل می‌تواند این باشد که سوسیال دموکراسی، “مانند بشریت”، همیشه فقط وظایفی را برای خود تعیین می‌کند که می‌توان به آنها دست یافت؟

اما لومونوسوف‌ها نه تنها به خاطر جهلشان نسبت به بسیاری از چیزها (که این فقط نیمی از بدبختی خواهد بود!) متمایز می‌شوند، بلکه به خاطر ناآگاهی‌شان از جهل خودشان نیز متمایزند. این یک بدبختی واقعی است؛ و همین بدبختی است که آنها را وامی دارد تا بدون هیچ معطلی تلاش کنند تا پلخانوف را «عمیق‌تر» جلوه دهند.

لومونوسوف-مارتینوف می‌گوید: «از زمانی که پلخانوف کتاب خود (وظایف سوسیالیست‌ها در مبارزه با قحطی در روسیه) را نوشت، آب زیادی زیر پل جاری شده است.» سوسیال دموکرات‌هایی که به مدت یک دهه رهبری مبارزه اقتصادی طبقه کارگر را بر عهده داشتند… هنوز نتوانسته‌اند مبنای نظری گسترده‌ای برای تاکتیک‌های حزبی ایجاد کنند. این مسئله اکنون به اوج خود رسیده است و اگر بخواهیم چنین مبنای نظری را ایجاد کنیم، مطمئناً باید اصول تاکتیک‌هایی را که زمانی توسط پلخانوف تدوین شده بود، به طور قابل توجهی تعمیق بخشیم… تعریف فعلی ما از تمایز بین تبلیغ و تهییج باید با تعریف پلخانوف متفاوت باشد (مارتینوف به تازگی سخنان پیخانوف را نقل کرده است: «یک مبلغ ایده‌های زیادی را به یک یا چند نفر ارائه می‌دهد؛ یک تهییج‌کننده فقط یک یا چند ایده ارائه می‌دهد، اما آنها را به توده مردم ارائه می‌دهد.») ما با تبلیغ، توضیح انقلابی نظام اجتماعی فعلی، کل یا جلوه‌های جزئی آن را درک می‌کنیم، چه این کار به شکلی قابل فهم برای افراد انجام شود و چه برای توده‌های وسیع مردم. «تبلیغ، به معنای دقیق کلمه (کذا!)، ما فراخواندن توده‌ها به انجام اقدامات مشخص و ملموس و ترویج مداخله انقلابی مستقیم پرولتاریا در زندگی اجتماعی را درک می‌کنیم.»

ما به سوسیال دموکراسی روسی و بین‌المللی تبریک می‌گوییم که به لطف مارتینف، اصطلاحات جدیدی را یافته‌اند که دقیق‌تر و عمیق‌تر است. تاکنون ما (همراه با پلخانف و با همه رهبران جنبش بین‌المللی طبقه کارگر) فکر می‌کردیم که مبلغ، مثلاً در مورد مسئله بیکاری، باید ماهیت سرمایه‌داری بحران‌ها، علت اجتناب‌ناپذیری آنها در جامعه مدرن، ضرورت تبدیل این جامعه به یک جامعه سوسیالیستی و غیره را توضیح دهد. در یک کلام، او باید «ایده‌های زیادی» ارائه دهد، آنقدر زیاد که فقط توسط تعداد کمی از افراد (نسبتاً) به عنوان یک کل یکپارچه قابل درک باشند. با این حال، مبلغ، هنگام صحبت در مورد همان موضوع، واقعیتی را که برای مخاطبانش بسیار آشکار و شناخته شده است، به عنوان مثال در نظر می‌گیرد، مثلاً مرگ خانواده یک کارگر بیکار از گرسنگی، فقر فزاینده و غیره، و با استفاده از این واقعیت که برای همه شناخته شده است، تلاش‌های خود را معطوف به ارائه یک ایده واحد به “توده‌ها” خواهد کرد، مثلاً بی‌معنی بودن تضاد بین افزایش ثروت و افزایش فقر؛ او تلاش خواهد کرد تا نارضایتی و خشم توده‌ها را علیه این بی‌عدالتی آشکار برانگیزد و توضیح کامل‌تر این تضاد را به مبلغ واگذار کند. در نتیجه، مبلغ عمدتاً با استفاده از کلام چاپی عمل می‌کند؛ مبلغ با استفاده از کلام شفاهی. مبلغ به ویژگی‌هایی متفاوت از ویژگی‌های مبلغ نیاز دارد. به عنوان مثال، ما کائوتسکی و لافارگ را مبلغ می‌نامیم؛ ببل و گسده را مبلغ می‌نامیم. جدا کردن یک حوزه سوم یا کارکرد سوم از فعالیت عملی، و گنجاندن «فراخوان توده‌ها برای انجام اقدامات مشخص و مشخص»، در این کارکرد، کاملاً بی‌معنی است، زیرا «فراخوان»، به عنوان یک عمل واحد، یا به طور طبیعی و اجتناب‌ناپذیر رساله نظری، جزوه تبلیغاتی و سخنرانی تبلیغاتی را تکمیل می‌کند، یا نمایانگر یک کارکرد صرفاً اجرایی است. به عنوان مثال، مبارزه‌ای را که سوسیال دموکرات‌های آلمان اکنون علیه عوارض غلات انجام می‌دهند، در نظر بگیرید. نظریه‌پردازان آثار تحقیقاتی در مورد سیاست تعرفه می‌نویسند، و مثلاً «فراخوان» مبارزه برای معاهدات تجاری و تجارت آزاد را مطرح می‌کنند. مبلغ همین کار را در مطبوعات دوره‌ای و مبلغ در سخنرانی‌های عمومی انجام می‌دهد. در حال حاضر، «اقدام مشخص» توده‌ها به شکل امضای طومارهایی به رایشتاگ علیه افزایش عوارض غلات است. فراخوان برای این اقدام به طور غیرمستقیم از سوی نظریه‌پردازان، مبلغان و تهییج‌کنندگان و مستقیماً از سوی کارگرانی که فهرست‌های دادخواست را برای جمع‌آوری امضا به کارخانه‌ها و خانه‌های شخصی می‌برند، می‌آید. طبق «اصطلاحات مارتینوف»، کائوتسکی و ببل هر دو مبلغ هستند، در حالی که کسانی که امضا جمع‌آوری می‌کنند، تهییج‌کننده هستند. آیا واضح نیست؟

مثال آلمانی، کلمه آلمانی را به ذهنم آورد که ترجمه تحت‌اللفظی آن «بالهورن» است. یوهان بالهورن، ناشر لایپزیگ قرن شانزدهم، کتابی برای کودکان منتشر کرد که در آن، طبق رسم، نقاشی یک خروس را معرفی می‌کرد، اما خروسی بدون مهمیز و با چند تخم مرغ در نزدیکی آن. روی جلد آن نوشته بود: «نسخه اصلاح‌شده توسط یوهان بالهورن». از آن زمان، آلمانی‌ها هر «اصلاحی» که واقعاً رو به وخامت باشد را «بالهورن» می‌نامند. و وقتی می‌بینیم مارتینوف‌ها چگونه سعی می‌کنند پلخانوف را «عمیق‌تر» جلوه دهند، نمی‌توانیم از به یاد آوردن بالهورن دست برداریم.

چرا لومونوسوف ما این سردرگمی را «اختراع» کرد؟ برای نشان دادن اینکه چگونه ایسکرا «فقط به یک طرف قضیه توجه می‌کند، همانطور که پلکلیانوف یک دهه و نیم پیش انجام داد» (۳۹). «با ایسکرا، وظایف تبلیغی، وظایف تبلیغی را حداقل در حال حاضر به پس‌زمینه می‌راند» (۵۲). اگر این گزاره آخر را از زبان مارتینف به زبان عادی بشر ترجمه کنیم (زیرا بشر هنوز نتوانسته است اصطلاحات تازه اختراع شده را یاد بگیرد)، به این نتیجه می‌رسیم: با ایسکرا، وظایف تبلیغات سیاسی و تبلیغ سیاسی، وظیفه «ارائه مطالبات مشخص به دولت برای اقدامات قانونی و اداری» را که «نتایج ملموس خاصی را نوید می‌دهند» (یا مطالبات اصلاحات اجتماعی، یعنی اگر بار دیگر مجاز به استفاده از اصطلاحات قدیمی بشر قدیم باشیم که هنوز به سطح مارتینف نرسیده‌اند) به پس‌زمینه می‌راند. پیشنهاد می‌کنیم خواننده این تز را با سخنرانی آتشین زیر مقایسه کند:

«آنچه که در این برنامه‌ها [برنامه‌های ارائه شده توسط سوسیال دموکرات‌های انقلابی] ما را شگفت‌زده می‌کند، تأکید مداوم آنها بر مزایای فعالیت کارگران در پارلمان (که در روسیه وجود ندارد) است، اگرچه آنها (به لطف نیهیلیسم انقلابی خود) اهمیت مشارکت کارگران در مجامع قانونگذاری تولیدکنندگان در امور کارخانه [که در روسیه وجود دارد] را کاملاً نادیده می‌گیرند… یا حداقل اهمیت مشارکت کارگران در نهادهای شهری…»

نویسنده‌ی این سخنرانیِ آتشین، همان ایده‌ای را که لومونوسوف-مارتینوف با فهم خودش کشف کرده بود، به شیوه‌ای نسبتاً صریح‌تر و واضح‌تر بیان می‌کند. نویسنده، آر. ام.، در «ضمیمه جداگانه» به رابوچایا میسل (صفحه ۱۵) است.

ج. افشاگری‌های سیاسی و «آموزش فعالیت‌های انقلابی»

مارتینف با طرح نظریه خود در مورد «افزایش فعالیت توده‌های کارگر» علیه ایسکرا، در واقع تمایل خود را برای کوچک جلوه دادن این فعالیت آشکار کرد، زیرا او همان مبارزه اقتصادی را که همه اقتصاددانان در برابر آن سر تعظیم فرود می‌آورند، وسیله‌ای ارجح، به ویژه مهم و «کاربردی‌ترین» وسیله برای برانگیختن این فعالیت و وسیع‌ترین حوزه آن اعلام کرد. این خطا از ویژگی‌های بارز مارتینف است، دقیقاً به این دلیل که به هیچ وجه مختص مارتینف نیست. در واقع، «افزایش فعالیت توده‌های کارگر» تنها زمانی امکان‌پذیر است که این فعالیت به «تبلیغات سیاسی بر پایه اقتصادی» محدود نشود. شرط اساسی برای گسترش ضروری تبلیغات سیاسی، سازماندهی افشاگری سیاسی جامع است. به هیچ وجه جز از طریق چنین افشاگری‌هایی نمی‌توان توده‌ها را در آگاهی سیاسی و فعالیت انقلابی آموزش داد. از این رو، فعالیتی از این نوع یکی از مهمترین کارکردهای سوسیال دموکراسی بین‌المللی به طور کلی است، زیرا حتی آزادی سیاسی به هیچ وجه افشاگری‌ها را از بین نمی‌برد؛ بلکه صرفاً حوزه جهت‌گیری آنها را تا حدودی تغییر می‌دهد. بنابراین، حزب آلمان به ویژه به لطف انرژی خستگی‌ناپذیری که با آن کارزار افشاگری سیاسی خود را پیش می‌برد، در حال تقویت مواضع خود و گسترش نفوذ خود است. آگاهی طبقه کارگر نمی‌تواند آگاهی سیاسی واقعی باشد، مگر اینکه کارگران آموزش ببینند تا به همه موارد استبداد، ستم، خشونت و سوءاستفاده، صرف نظر از اینکه کدام طبقه تحت تأثیر قرار می‌گیرد، پاسخ دهند – مگر اینکه آنها آموزش ببینند که از دیدگاه سوسیال دموکراتیک و نه از دیدگاه دیگری پاسخ دهند. آگاهی توده‌های کارگر نمی‌تواند آگاهی طبقاتی واقعی باشد، مگر اینکه کارگران از حقایق و رویدادهای سیاسی ملموس و مهم‌تر از همه از حقایق و رویدادهای سیاسی روز، بیاموزند که هر طبقه اجتماعی دیگر را در تمام جلوه‌های زندگی فکری، اخلاقی و سیاسی آن مشاهده کنند؛ مگر اینکه یاد بگیرند که تحلیل ماتریالیستی و ارزیابی ماتریالیستی همه جنبه‌های زندگی و فعالیت همه طبقات، اقشار و گروه‌های جمعیت را در عمل به کار گیرند. کسانی که توجه، مشاهده و آگاهی طبقه کارگر را منحصراً یا حتی عمدتاً بر خود آن متمرکز می‌کنند، سوسیال دموکرات نیستند. زیرا خودشناسی طبقه کارگر نه تنها با درک کاملاً روشن نظری – یا بهتر بگوییم، نه چندان با درک نظری، بلکه با درک عملی – از روابط بین تمام طبقات مختلف جامعه مدرن که از طریق تجربه زندگی سیاسی به دست آمده است، به طور جدایی‌ناپذیری گره خورده است. به همین دلیل، مفهوم مبارزه اقتصادی به عنوان پرکاربردترین وسیله برای جذب توده‌ها به جنبش سیاسی، که اقتصاددانان ما موعظه می‌کنند، از نظر اهمیت عملی بسیار مضر و ارتجاعی است. برای تبدیل شدن به یک سوسیال دموکرات،کارگر باید تصویر روشنی از ماهیت اقتصادی و ویژگی‌های اجتماعی و سیاسی مالک و کشیش، مقام عالی‌رتبه دولتی و دهقان، دانشجو و خانه‌به‌دوش در ذهن خود داشته باشد؛ او باید نقاط قوت و ضعف آنها را بداند؛ او باید معنای تمام شعارها و سفسطه‌هایی را که هر طبقه و هر قشری با آنها تلاش‌های خودخواهانه و «سازوکارهای درونی» واقعی خود را پنهان می‌کند، درک کند؛ او باید بفهمد که چه منافعی توسط نهادهای خاص و قوانین خاص منعکس می‌شود و چگونه منعکس می‌شوند. اما این «تصویر روشن» را نمی‌توان از هیچ کتابی به دست آورد. این تصویر را فقط می‌توان از نمونه‌های زنده و از افشاگری‌هایی که از نزدیک در مورد آنچه در یک لحظه معین در اطراف ما می‌گذرد، پیروی می‌کنند؛ از آنچه که مورد بحث قرار می‌گیرد، شاید در زمزمه‌ها، توسط هر کس به روش خود؛ از آنچه که در فلان رویداد، در فلان آمار، در فلان احکام دادگاه و غیره و غیره بیان می‌شود، به دست آورد. این افشاگری‌های جامع سیاسی شرط ضروری و اساسی برای آموزش توده‌ها در فعالیت انقلابی است.

چرا کارگران روسیه هنوز در پاسخ به رفتار وحشیانه پلیس با مردم، آزار و اذیت فرقه‌های مذهبی، شلاق زدن دهقانان، سانسور ظالمانه، شکنجه سربازان، آزار و اذیت بی‌گناه‌ترین فعالیت‌های فرهنگی و غیره، فعالیت انقلابی کمی از خود نشان می‌دهند؟ آیا به این دلیل است که «مبارزه اقتصادی» آنها را به این امر «تحریک» نمی‌کند، زیرا چنین فعالیتی «نتایج ملموسی» را نوید نمی‌دهد، زیرا «مثبت» کمی به بار می‌آورد؟ تکرار می‌کنیم، اتخاذ چنین عقیده‌ای صرفاً هدایت اتهام به جایی است که به آن تعلق ندارد، سرزنش توده‌های کارگر به خاطر بی‌فرهنگی خود (یا برنشتاینیسم). ما باید خودمان را سرزنش کنیم، عقب‌ماندگی‌مان از جنبش توده‌ای، به این دلیل که هنوز قادر به سازماندهی افشای به اندازه کافی گسترده، چشمگیر و سریع همه فجایع شرم‌آور نیستیم. وقتی این کار را انجام دهیم (و باید و می‌توانیم این کار را انجام دهیم)، عقب‌مانده‌ترین کارگر خواهد فهمید، یا احساس خواهد کرد که دانشجویان و فرقه‌های مذهبی، دهقانان و نویسندگان توسط همان نیروهای تاریکی که او را در هر قدم از زندگی‌اش سرکوب و خرد می‌کنند، مورد آزار و اذیت و خشم قرار می‌گیرند. با این احساس، خود او نیز سرشار از میل مقاومت‌ناپذیری برای واکنش خواهد شد و خواهد دانست که چگونه یک روز سانسورچی‌ها را هو کند، روز دیگر در مقابل خانه فرمانداری که قیام دهقانی را وحشیانه سرکوب کرده است، تظاهرات کند، و روز دیگر به ژاندارم‌های لباس شخصی که کار تفتیش عقاید مقدس را انجام می‌دهند، درس عبرتی بدهد و غیره. تاکنون ما کار بسیار کمی، تقریباً هیچ کاری، برای افشای سریع همه مسائل ممکن به توده‌های کارگر انجام نداده‌ایم. بسیاری از ما هنوز این را به عنوان وظیفه حتمی خود نمی‌شناسیم، بلکه به طور خودجوش در پی «مبارزه روزمره و کسل‌کننده»، در محدوده‌های تنگ زندگی کارخانه‌ای، به دنبال آن می‌رویم. در چنین شرایطی، گفتن اینکه «ایسکرا تمایل دارد اهمیت پیشروی مبارزه‌ی روزمره‌ی کسل‌کننده را در مقایسه با تبلیغ ایده‌های درخشان و کامل، کم‌اهمیت جلوه دهد» (مارتینف، همان منبع، ص ۶۱)، به معنای عقب کشیدن حزب، دفاع و ستایش از عدم آمادگی و عقب‌ماندگی ما است.

در مورد دعوت توده‌ها به عمل، این امر به محض شروع تبلیغات سیاسی پرانرژی، افشاگری‌های زنده و کوبنده، خود به خود محقق خواهد شد. دستگیری یک جنایتکار در حین ارتکاب جرم و بلافاصله متهم کردن او در همه جا، به خودی خود بسیار مؤثرتر از هر تعداد «فراخوان» است؛ این تأثیر اغلب به گونه‌ای است که تشخیص دقیق اینکه چه کسی توده‌ها را «فراخوانده» و چه کسی این یا آن طرح تظاهرات و غیره را پیشنهاد کرده است، غیرممکن می‌شود. دعوت به عمل، نه به معنای کلی، بلکه به معنای مشخص کلمه، فقط در محل عمل می‌تواند مطرح شود؛ فقط کسانی که خودشان وارد عمل می‌شوند و بلافاصله این کار را انجام می‌دهند، می‌توانند چنین دعوت‌هایی را مطرح کنند. وظیفه ما به عنوان مبلغان سوسیال دموکرات، تعمیق، گسترش و تشدید افشاگری‌های سیاسی و تبلیغات سیاسی است.

نکته‌ای گذرا در مورد «فراخوان به عمل». تنها روزنامه‌ای که قبل از وقایع بهار، کارگران را به مداخله فعال در موضوعی که مطمئناً هیچ نتیجه ملموسی برای کارگران نداشت، یعنی فراخواندن دانشجویان به ارتش، فراخواند، ایسکرا بود. بلافاصله پس از انتشار فرمان ۱۱ ژانویه، در مورد «فراخوان ۱۸۳ دانشجو به ارتش»، ایسکرا مقاله‌ای در این مورد (در شماره فوریه، شماره ۲)[۱۸] منتشر کرد و قبل از شروع هرگونه تظاهرات، فوراً از «کارگران خواست تا به کمک دانشجویان بروند» و از «مردم» آشکارا خواست تا با چالش متکبرانه دولت مقابله کنند. ما می‌پرسیم: چگونه می‌توان این واقعیت قابل توجه را توضیح داد که اگرچه مارتینف اینقدر در مورد «فراخوان به عمل» صحبت می‌کند و حتی «فراخوان به عمل» را به عنوان شکل خاصی از فعالیت پیشنهاد می‌کند، اما کلمه‌ای در مورد این فراخوان نگفته است؟ آیا پس از این، این ادعای مارتینف که ایسکرا یکجانبه‌گراست زیرا به اندازه کافی «فراخوان» برای مبارزه برای خواسته‌هایی که «نویدبخش نتایج ملموس» باشند، نداده، بی‌فرهنگی محض نبود؟

اقتصاددانان ما، از جمله رابوچیه دیلو، به این دلیل موفق بودند که خود را با کارگران عقب‌مانده وفق دادند. اما کارگر سوسیال دموکرات، کارگر انقلابی (و تعداد چنین کارگرانی رو به افزایش است) با خشم تمام این صحبت‌ها در مورد مبارزه برای خواسته‌های «نویدبخش نتایج ملموس» و غیره را رد خواهد کرد، زیرا خواهد فهمید که این فقط نوعی از آهنگ قدیمی در مورد اضافه کردن یک کوپک به روبل است. چنین کارگری به مشاوران خود از رابوچیه میسل و رابوچیه دیلو خواهد گفت: آقایان، شما بیهوده خود را مشغول می‌کنید و با دخالت بیش از حد در کاری که ما به خوبی می‌توانیم خودمان از پس آن برآییم، از وظایف اصلی خود شانه خالی می‌کنید. هیچ چیز هوشمندانه‌ای در ادعای شما مبنی بر اینکه وظیفه سوسیال دموکرات‌ها این است که به خود مبارزه اقتصادی جنبه سیاسی بدهند، وجود ندارد. این فقط آغاز کار است، این وظیفه اصلی سوسیال دموکرات‌ها نیست. زیرا در سراسر جهان، از جمله روسیه، خود پلیس اغلب ابتکار عمل را در بخشیدن خصلت سیاسی به مبارزه اقتصادی به دست می‌گیرد و خود کارگران یاد می‌گیرند که بفهمند دولت از چه کسی حمایت می‌کند.{۹} «مبارزه اقتصادی کارگران علیه کارفرمایان و دولت»، که شما آنقدر در مورد آن سر و صدا می‌کنید که گویی آمریکای جدیدی کشف کرده‌اید، در تمام نقاط روسیه، حتی دورافتاده‌ترین نقاط، توسط خود کارگرانی که درباره اعتصابات شنیده‌اند، اما تقریباً هیچ چیزی در مورد سوسیالیسم نشنیده‌اند، در حال انجام است. «فعالیتی» که شما می‌خواهید در میان ما کارگران تحریک کنید، با طرح مطالبات مشخص که نویدبخش نتایج ملموس است، ما در حال حاضر نشان می‌دهیم و در کار اتحادیه‌ای روزمره و محدود خود، این مطالبات مشخص را مطرح می‌کنیم، اغلب بدون هیچ کمکی از سوی روشنفکران. اما چنین فعالیتی برای ما کافی نیست؛ ما کودکانی نیستیم که فقط با فرنی رقیق سیاست «اقتصادی» تغذیه شویم؛ ما می‌خواهیم هر آنچه را که دیگران می‌دانند بدانیم، ما می‌خواهیم جزئیات همه جنبه‌های زندگی سیاسی را بیاموزیم و در هر رویداد سیاسی به طور فعال شرکت کنیم. برای اینکه بتوانیم این کار را انجام دهیم، روشنفکران باید کمتر از آنچه که ما از قبل می‌دانیم با ما صحبت کنند.{۱۰} و بیشتر در مورد آنچه که هنوز نمی‌دانیم و آنچه که هرگز نمی‌توانیم از تجربه کارخانه‌ای و “اقتصادی” خود بیاموزیم، یعنی دانش سیاسی، به ما بگویند. شما روشنفکران می‌توانید این دانش را کسب کنید و وظیفه شماست که آن را صد و هزار برابر بیشتر از آنچه تاکنون انجام داده‌اید، به ما ارائه دهید؛ و شما باید آن را نه تنها به شکل بحث‌ها، جزوه‌ها و مقالات (که اغلب – رک بودن ما را ببخشید – نسبتاً کسل‌کننده هستند)، بلکه دقیقاً به شکل افشاگری‌های واضح از آنچه دولت و طبقات حاکم ما در همین لحظه در تمام حوزه‌های زندگی انجام می‌دهند، به ما ارائه دهید. برای انجام این وظیفه اشتیاق بیشتری نشان دهید و کمتر در مورد “افزایش فعالیت توده‌های کارگر” صحبت کنید. ما بسیار فعال‌تر از آن چیزی هستیم که فکر می‌کنید، و کاملاً قادریم با نبرد خیابانی آشکار از آن حمایت کنیم.حتی خواسته‌هایی که هیچ «نتیجه ملموسی» را نوید نمی‌دهند. وظیفه شما نیست که فعالیت ما را «بالا ببرید»، زیرا فعالیت دقیقاً همان چیزی است که خودتان فاقد آن هستید. آقایان، کمتر در برابر خودانگیختگی سر تعظیم فرود آورید و بیشتر به ارتقای فعالیت خودتان فکر کنید!

د. چه وجه مشترکی بین اکونومیسم و تروریسم وجود دارد؟

در پاورقی آخر، نظر یک اکونومیست و یک تروریست غیرسوسیال دموکرات را ذکر کردیم که تصادفاً با هم توافق داشتند. با این حال، به طور کلی، بین این دو نه یک ارتباط تصادفی، بلکه یک ارتباط ضروری و ذاتی وجود دارد که بعداً باید در مورد آن صحبت کنیم و باید در اینجا در رابطه با مسئله آموزش برای فعالیت انقلابی به آن اشاره شود. اکونومیست‌ها و ریشه، یعنی تسلیم شدن در برابر خودانگیختگی، که در فصل قبل به عنوان یک پدیده کلی به آن پرداختیم و اکنون آن را در رابطه با تأثیر آن بر فعالیت سیاسی و مبارزه سیاسی بررسی خواهیم کرد. در نگاه اول، ادعای ما ممکن است متناقض به نظر برسد، تفاوت بین کسانی که بر «مبارزه روزمره یکنواخت» تأکید می‌کنند و کسانی که خواستار فداکارانه‌ترین مبارزه افراد هستند، بسیار زیاد است. اما این تناقض نیست. اکونومیست‌ها و تروریست‌ها صرفاً در برابر قطب‌های مختلف خودانگیختگی سر تعظیم فرود می‌آورند؛ اکونومیست‌ها در برابر خودجوشی «جنبش کارگریِ ناب و ساده» سر تعظیم فرود می‌آورند، در حالی که تروریست‌ها در برابر خودجوشی خشم پرشور روشنفکرانی سر تعظیم فرود می‌آورند که توانایی یا فرصت پیوند دادن مبارزه انقلابی و جنبش طبقه کارگر را در یک کلِ یکپارچه ندارند. در واقع برای کسانی که باور خود را از دست داده‌اند، یا هرگز باور نداشته‌اند که این امر امکان‌پذیر است، یافتن راهی برای ابراز خشم و انرژی انقلابی خود به جز ترور دشوار است. بنابراین، هر دو شکل تسلیم شدن در برابر خودانگیختگی که به آنها اشاره کردیم، چیزی جز آغاز اجرای برنامه بدنام کردو نیستند: بگذارید کارگران «مبارزه اقتصادی خود را علیه کارفرمایان و دولت» انجام دهند (ما از نویسنده کردو به خاطر بیان نظراتش به زبان مارتینف عذرخواهی می‌کنیم. ما فکر می‌کنیم که حق داریم این کار را انجام دهیم، زیرا کردو نیز می‌گوید که در مبارزه اقتصادی، کارگران «علیه رژیم سیاسی قیام می‌کنند و روشنفکران مبارزه سیاسی را با تلاش خود – البته با کمک ترور – هدایت می‌کنند! این یک نتیجه کاملاً منطقی و اجتناب‌ناپذیر است که باید بر آن اصرار ورزید – حتی اگر کسانی که شروع به اجرای این برنامه می‌کنند، خودشان متوجه اجتناب‌ناپذیر بودن آن نباشند. فعالیت سیاسی منطق خود را کاملاً جدا از آگاهی کسانی دارد که با بهترین نیت‌ها، یا به ترور دعوت می‌کنند یا به خود مبارزه اقتصادی خصلت سیاسی می‌دهند. راه جهنم با نیت‌های خوب فرش شده است، و در این مورد، نیت‌های خوب نمی‌توانند کسی را از کشیده شدن خودانگیخته «در امتداد خط کمترین مقاومت»، در امتداد خط برنامه کردوی صرفاً بورژوایی، نجات دهند. مطمئناً تصادفی نیست که بسیاری از لیبرال‌های روسی – لیبرال‌های مدعی و لیبرال‌هایی که نقاب مارکسیسم به چهره دارند – با تمام وجود با ترور همدردی می‌کنند و سعی می‌کنند حال و هوای تروریستی را که در حال حاضر افزایش یافته است، تقویت کنند.

تشکیل گروه انقلابی-سوسیالیست اسووبودا که هدف خود را کمک به جنبش طبقه کارگر از هر طریق ممکن قرار داده بود، اما در برنامه خود ترور و به اصطلاح رهایی از سوسیال دموکراسی را گنجانده بود، بار دیگر تیزبینی قابل توجه پی.بی. اکسلرود را تأیید کرد، که به معنای واقعی کلمه این نتایج تزلزل سوسیال دموکراسی را از اواخر سال ۱۸۹۷ (وظایف و تاکتیک‌های کنونی) پیش‌بینی کرده بود، زمانی که «دو دیدگاه» معروف خود را ترسیم کرد. تمام اختلافات و ناسازگاری‌های بعدی بین سوسیال دموکرات‌های روسیه، مانند گیاهی در بذر، در این دو دیدگاه نهفته است.{۱۱}

از این دیدگاه، همچنین روشن می‌شود که چرا رابوچیه دیلو، که قادر به مقاومت در برابر خودجوشی اکونومیسم نبود، به همین ترتیب قادر به مقاومت در برابر خودجوشی تروریسم نیز نبوده است. در اینجا بسیار جالب است که به استدلال‌های خاصی که اسووبودا در دفاع از تروریسم مطرح کرده است، توجه کنیم. این روزنامه نقش بازدارنده تروریسم را «کاملاً انکار می‌کند» (احیای انقلابی‌گری، صفحه ۶۴)، اما در عوض بر «اهمیت تهییج‌کننده» آن تأکید می‌کند. این امر، اولاً، به عنوان یکی از مراحل فروپاشی و زوال چرخه سنتی (پیشا-سوسیال-دموکراتیک) ایده‌هایی که بر تروریسم تأکید داشتند، مشخص است. پذیرش اینکه اکنون نمی‌توان دولت را «مرعوب» کرد و از این رو با ترور مختل کرد، معادل محکومیت کامل ترور به عنوان یک سیستم مبارزه، به عنوان یک حوزه فعالیت مجاز توسط برنامه است. ثانیاً، این امر به عنوان نمونه‌ای از عدم درک وظایف فوری ما در رابطه با «آموزش برای فعالیت انقلابی» نیز مشخص‌تر است. اسووبودا از ترور به عنوان وسیله‌ای برای «برانگیختن» جنبش طبقه کارگر و دادن «انگیزه قوی» به آن حمایت می‌کند. تصور استدلالی که خود را به طور کامل رد کند، دشوار است. آیا در زندگی روسیه به اندازه کافی جنایت رخ نمی‌دهد که نیازی به اختراع «محرک‌های» خاص نباشد؟ از سوی دیگر، آیا بدیهی نیست که کسانی که حتی توسط استبداد روسیه به هیجان نیامده‌اند و نمی‌توانند به هیجان بیایند، «انگشتان خود را به بازی می‌گیرند» و تماشا می‌کنند که مشتی تروریست درگیر نبرد تن به تن با دولت هستند؟ واقعیت این است که توده‌های کارگر توسط شرارت‌های اجتماعی در زندگی روسیه به اوج هیجان می‌رسند، اما اگر بتوان چنین گفت، ما قادر به جمع‌آوری و متمرکز کردن تمام این قطرات و جویبارهای خشم عمومی نیستیم که به میزان بسیار بیشتری از آنچه که ما توسط شرایط زندگی روسیه تصور می‌کنیم، ایجاد می‌شوند و باید در یک سیل عظیم ترکیب شوند. اینکه این امر قابل تحقق است، به طور انکارناپذیری با رشد عظیم جنبش طبقه کارگر و اشتیاقی که کارگران برای ادبیات سیاسی دارند، همانطور که در بالا ذکر شد، ثابت می‌شود. از سوی دیگر، دعوت به ترور و دعوت به دادن خصلت سیاسی به خود مبارزه اقتصادی، صرفاً دو شکل مختلف طفره رفتن از مبرم‌ترین وظیفه‌ای است که اکنون بر دوش انقلابیون روسیه قرار دارد، یعنی سازماندهی تبلیغات سیاسی فراگیر. اسوبودا می‌خواهد ترور را جایگزین تبلیغات کند و آشکارا اعتراف می‌کند که “به محض اینکه تبلیغات شدید و پرشور در میان توده‌ها آغاز شود، عملکرد تحریک‌آمیز ترور پایان خواهد یافت” (احیای انقلابی‌گری، صفحه ۶۸). این دقیقاً ثابت می‌کند که هم تروریست‌ها و هم اکونومیست‌ها، علیرغم شواهد قابل توجه از وقایعی که در بهار رخ داد، فعالیت انقلابی توده‌ها را دست کم می‌گیرند.و در حالی که یک گروه به دنبال «محرک‌های» مصنوعی می‌رود، گروه دیگر درباره «مطالبات مشخص» صحبت می‌کند. اما هر دو توجه کافی به توسعه فعالیت خود در تبلیغات سیاسی و سازماندهی افشاگری‌های سیاسی نمی‌کنند. و هیچ کار دیگری نمی‌تواند جایگزین این وظیفه شود، نه در حال حاضر و نه در هیچ زمان دیگری.

هـ. طبقه کارگر به عنوان مبارز پیشتاز برای دموکراسی

ما دیده‌ایم که انجام وسیع‌ترین تبلیغات سیاسی و در نتیجه، افشاگری‌های سیاسی همه‌جانبه، وظیفه‌ای کاملاً ضروری و خطیر برای فعالیت ماست، اگر قرار باشد این فعالیت واقعاً سوسیال دموکراتیک باشد. با این حال، ما صرفاً بر اساس نیازهای مبرم طبقه کارگر به دانش سیاسی و آموزش سیاسی به این نتیجه رسیدیم. اما چنین ارائه‌ای از مسئله بسیار محدود است، زیرا وظایف عمومی دموکراتیک سوسیال دموکراسی، به ویژه سوسیال دموکراسی روسیه امروزی را نادیده می‌گیرد. برای توضیح دقیق‌تر این نکته، موضوع را از جنبه‌ای که «نزدیک‌ترین» به اکونومیست است، یعنی از جنبه عملی، بررسی خواهیم کرد. «همه موافقند» که توسعه آگاهی سیاسی طبقه کارگر ضروری است. مسئله این است که چگونه باید این کار انجام شود و چه چیزی برای انجام آن لازم است. مبارزه اقتصادی صرفاً کارگران را «وادار» می‌کند تا نگرش دولت نسبت به طبقه کارگر را درک کنند. در نتیجه، هر چقدر هم که تلاش کنیم «به خودِ مبارزه اقتصادی، خصلتی سیاسی ببخشیم»، هرگز نخواهیم توانست با ماندن در چارچوب مبارزه اقتصادی، آگاهی سیاسی کارگران را (تا سطح آگاهی سیاسی سوسیال دموکراتیک) توسعه دهیم، زیرا آن چارچوب بسیار محدود است. فرمول مارتینف برای ما تا حدودی ارزشمند است، نه به این دلیل که استعداد مارتینف را در خلط مسائل نشان می‌دهد، بلکه به این دلیل که به طور واضح اشتباه اساسی همه اکونومیست‌ها را بیان می‌کند، یعنی اعتقاد آنها مبنی بر اینکه می‌توان آگاهی سیاسی طبقاتی کارگران را از درون، به اصطلاح، از مبارزه اقتصادی آنها، یعنی با تبدیل این مبارزه به نقطه شروع انحصاری (یا حداقل اصلی)، با تبدیل آن به پایه انحصاری (یا حداقل اصلی) توسعه داد. چنین دیدگاهی از ریشه اشتباه است. اکونومیست‌ها که از جدل‌های ما علیه خود آزرده خاطر شده‌اند، از تعمق عمیق در مورد ریشه‌های این اختلافات خودداری می‌کنند، در نتیجه ما به سادگی نمی‌توانیم یکدیگر را درک کنیم. گویی به زبان‌های مختلف صحبت می‌کنیم.

آگاهی سیاسی طبقاتی را فقط می‌توان از بیرون، یعنی فقط از بیرون مبارزه اقتصادی، از بیرون حوزه روابط بین کارگران و کارفرمایان، به کارگران منتقل کرد. حوزه‌ای که تنها از آن می‌توان این دانش را به دست آورد، حوزه روابط همه طبقات و اقشار با دولت و حکومت، حوزه روابط متقابل بین همه طبقات است. به همین دلیل، پاسخ به این سؤال که برای رساندن دانش سیاسی به کارگران چه باید کرد، نمی‌تواند صرفاً پاسخی باشد که در اکثر موارد، کارگران عملی، به ویژه آنهایی که به اکونومیسم گرایش دارند، عمدتاً خود را به آن راضی می‌کنند، یعنی: «رفتن به میان کارگران». برای رساندن دانش سیاسی به کارگران، سوسیال دموکرات‌ها باید به میان همه طبقات جمعیت بروند؛ آنها باید واحدهایی از ارتش خود را به همه جهات اعزام کنند.

ما عمداً این فرمول رک و پوست‌کنده را انتخاب می‌کنیم، عمداً خودمان را به این شیوه‌ی به‌شدت ساده‌شده بیان می‌کنیم، نه به این دلیل که می‌خواهیم درگیر تناقضات شویم، بلکه برای اینکه اکونومیست‌ها را به درک وظایفشان که به‌طور غیرقابل‌بخششی نادیده می‌گیرند «وادار» کنیم، تا تفاوت بین سیاست‌های اتحادیه‌ای و سوسیال‌دموکراسی را که از درک آن امتناع می‌کنند، قویاً به آنها القا کنیم. بنابراین از خواننده التماس می‌کنیم که زیاد درگیر نشود، بلکه با صبر و حوصله تا انتها به ما گوش دهد.

بیایید آن نوع حلقه مطالعاتی سوسیال-دمکراتیک را که در چند سال گذشته بسیار گسترده شده است، در نظر بگیریم و کار آن را بررسی کنیم. این حلقه «با کارگران ارتباط دارد» و به همین اکتفا می‌کند و اعلامیه‌هایی منتشر می‌کند که در آنها سوءاستفاده در کارخانه‌ها، جانبداری دولت از سرمایه‌داران و استبداد پلیس به شدت محکوم می‌شود. در جلسات کارگری، بحث‌ها هرگز، یا به ندرت، از محدوده این موضوعات فراتر نمی‌روند. سخنرانی‌ها و بحث‌هایی که در مورد تاریخ جنبش انقلابی، مسائل مربوط به سیاست داخلی و خارجی دولت، مسائل مربوط به تکامل اقتصادی روسیه و اروپا، جایگاه طبقات مختلف در جامعه مدرن و غیره برگزار می‌شود، بسیار نادر است. در مورد دستیابی و گسترش سیستماتیک ارتباط با سایر طبقات جامعه، هیچ کس حتی خواب آن را هم نمی‌بیند. در واقع، رهبر ایده‌آل، همانطور که اکثر اعضای چنین حلقه‌هایی او را تصور می‌کنند، چیزی بسیار بیشتر شبیه یک دبیر اتحادیه کارگری است تا یک رهبر سیاسی سوسیالیست. زیرا دبیر هر اتحادیه کارگری، مثلاً انگلیسی، همیشه به کارگران کمک می‌کند تا مبارزه اقتصادی را ادامه دهند، به آنها کمک می‌کند تا سوءاستفاده‌های کارخانه را افشا کنند، بی‌عدالتی قوانین و اقداماتی را که مانع آزادی اعتصاب و پیکت می‌شود (یعنی هشدار دادن به همه و همه که اعتصاب در یک کارخانه خاص در حال انجام است) توضیح می‌دهد، جانبداری قضات دادگاه داوری که متعلق به طبقات بورژوا هستند و غیره و غیره را توضیح می‌دهد. در یک کلام، هر دبیر اتحادیه کارگری «مبارزه اقتصادی علیه کارفرمایان و دولت» را هدایت و به هدایت آن کمک می‌کند. نمی‌توان با قاطعیت گفت که این هنوز سوسیال دموکراسی نیست، که ایده‌آل سوسیال دموکرات نباید دبیر اتحادیه کارگری باشد، بلکه تریبون مردم است، کسی که قادر است به هر جلوه‌ای از استبداد و ستم، صرف نظر از اینکه کجا ظاهر می‌شود، صرف نظر از اینکه چه قشر یا طبقه‌ای از مردم را تحت تأثیر قرار می‌دهد، واکنش نشان دهد؛ کسی که قادر است همه این جلوه‌ها را تعمیم دهد و تصویر واحدی از خشونت پلیس و استثمار سرمایه‌داری ارائه دهد؛ کسی که قادر است از هر رویدادی، هر چند کوچک، بهره ببرد تا تمام اعتقادات سوسیالیستی و خواسته‌های دموکراتیک خود را پیش روی همه قرار دهد، تا اهمیت تاریخی-جهانی مبارزه برای رهایی پرولتاریا را برای همه و همه روشن کند. به عنوان مثال، رهبری مانند رابرت نایت (دبیر و رهبر مشهور انجمن دیگ‌سازان، یکی از قدرتمندترین اتحادیه‌های کارگری در انگلستان) را با ویلهلم لیبکنشت مقایسه کنید و سعی کنید تضادهایی را که مارتینف در بحث خود با ایسکرا مطرح می‌کند، در مورد آنها به کار ببرید. خواهید دید – من مقاله مارتینف را مرور می‌کنم – که رابرت نایت بیشتر به «دعوت توده‌ها به اقدامات مشخص خاص» می‌پرداخت (مارتینف، همان منبع، صفحه ۳۹).در حالی که ویلیلین لیبکنشت بیشتر به «روشن کردن انقلابی کل سیستم فعلی یا تجلیات جزئی آن» (۳۸-۳۹) پرداخت؛ رابرت نایت «خواست‌های فوری پرولتاریا را فرموله کرد و راه‌های دستیابی به آنها را نشان داد» (۴۱)، در حالی که ویلهلم لیبکنشت، ضمن انجام این کار، از «هدایت همزمان فعالیت‌های اقشار مختلف مخالف» و «دیکته کردن یک برنامه عملی مثبت برای آنها» {۱۳} (۴۱) دریغ نکرد؛ رابرت نایت «تا حد امکان کوشید تا به خود مبارزه اقتصادی، خصلتی سیاسی ببخشد» (۴۲) و به طرز عالی توانست «خواست‌های مشخصی را که نویدبخش نتایج ملموس خاصی بودند، به دولت تسلیم کند» (۴۳)، در حالی که لیبکنشت به میزان بسیار بیشتری به «افشاگری‌های» «یک‌جانبه» پرداخت (۴۰)؛ رابرت نایت اهمیت بیشتری برای «پیشروی مبارزه روزمره کسل‌کننده» (۶۱) قائل بود، در حالی که لیبکنشت اهمیت بیشتری برای «تبلیغ ایده‌های درخشان و کامل» (۶۱) قائل بود؛ اینکه لیبکنشت روزنامه‌ای را که هدایت آن را بر عهده داشت به «یک ارگان اپوزیسیون انقلابی تبدیل کرد که وضعیت امور در کشور ما، به ویژه وضعیت سیاسی امور را تا جایی که بر منافع متنوع‌ترین اقشار جمعیت تأثیر می‌گذاشت، افشا می‌کرد» (۶۳)، در حالی که رابرت نایت «در ارتباط نزدیک و ارگانیک با مبارزه پرولتاریا برای آرمان طبقه کارگر کار می‌کرد» (۶۳) – اگر منظور از «ارتباط نزدیک و ارگانیک» تبعیت از خودانگیختگی باشد که در بالا با در نظر گرفتن نمونه‌های کریچفسکی و مارتینف بررسی کردیم – و «حوزه نفوذ خود را محدود کرد»، البته، مانند مارتینف، متقاعد شد که «با انجام این کار، آن نفوذ را تعمیق بخشید» (۶۳). در یک کلام، خواهید دید که مارتینف عملاً سوسیال دموکراسی را به سطح اتحادیه‌گرایی کارگری تنزل می‌دهد، هرچند که این کار را می‌کند، البته نه به این دلیل که خیر سوسیال دموکراسی را نمی‌خواهد، بلکه صرفاً به این دلیل که کمی بیش از حد عجله دارد تا پلخانف را عمیق‌تر کند، به جای اینکه زحمت درک او را به خود بدهد.در حالی که لیبکنشت به میزان بسیار بیشتری درگیر «افشاگری‌های» «یک‌جانبه» بود (۴۰)؛ اینکه رابرت نایت اهمیت بیشتری برای «پیشروی مبارزه‌ی روزمره‌ی کسل‌کننده» قائل بود (۶۱)، در حالی که لیبکنشت اهمیت بیشتری برای «تبلیغ ایده‌های درخشان و کامل» قائل بود (۶۱)؛ اینکه لیبکنشت روزنامه‌ای را که هدایت می‌کرد به «ارگانی از اپوزیسیون انقلابی تبدیل کرد که وضعیت امور کشور ما، به‌ویژه وضعیت سیاسی امور، را تا جایی که بر منافع متنوع‌ترین اقشار جمعیت تأثیر می‌گذاشت، افشا می‌کرد» (۶۳)، در حالی که رابرت نایت «در ارتباط ارگانیک نزدیک با مبارزه‌ی پرولتاریا برای آرمان طبقه‌ی کارگر کار می‌کرد» (۶۳) – اگر منظور از «ارتباط نزدیک و ارگانیک» همان تبعیت از خودانگیختگی باشد که در بالا با در نظر گرفتن نمونه‌های کریچفسکی و مارتینف بررسی کردیم – و «حوزه‌ی نفوذ خود را محدود کرد»، البته، مانند مارتینف، متقاعد شد که «با انجام این کار، آن نفوذ را تعمیق بخشید» (۶۳). در یک کلام، خواهید دید که مارتینف عملاً سوسیال دموکراسی را به سطح اتحادیه‌گرایی کارگری تنزل می‌دهد، هرچند که این کار را می‌کند، البته نه به این دلیل که خیر سوسیال دموکراسی را نمی‌خواهد، بلکه صرفاً به این دلیل که کمی بیش از حد عجله دارد تا پلخانف را عمیق‌تر کند، به جای اینکه زحمت درک او را به خود بدهد.در حالی که لیبکنشت به میزان بسیار بیشتری درگیر «افشاگری‌های» «یک‌جانبه» بود (۴۰)؛ اینکه رابرت نایت اهمیت بیشتری برای «پیشروی مبارزه‌ی روزمره‌ی کسل‌کننده» قائل بود (۶۱)، در حالی که لیبکنشت اهمیت بیشتری برای «تبلیغ ایده‌های درخشان و کامل» قائل بود (۶۱)؛ اینکه لیبکنشت روزنامه‌ای را که هدایت می‌کرد به «ارگانی از اپوزیسیون انقلابی تبدیل کرد که وضعیت امور کشور ما، به‌ویژه وضعیت سیاسی امور، را تا جایی که بر منافع متنوع‌ترین اقشار جمعیت تأثیر می‌گذاشت، افشا می‌کرد» (۶۳)، در حالی که رابرت نایت «در ارتباط ارگانیک نزدیک با مبارزه‌ی پرولتاریا برای آرمان طبقه‌ی کارگر کار می‌کرد» (۶۳) – اگر منظور از «ارتباط نزدیک و ارگانیک» همان تبعیت از خودانگیختگی باشد که در بالا با در نظر گرفتن نمونه‌های کریچفسکی و مارتینف بررسی کردیم – و «حوزه‌ی نفوذ خود را محدود کرد»، البته، مانند مارتینف، متقاعد شد که «با انجام این کار، آن نفوذ را تعمیق بخشید» (۶۳). در یک کلام، خواهید دید که مارتینف عملاً سوسیال دموکراسی را به سطح اتحادیه‌گرایی کارگری تنزل می‌دهد، هرچند که این کار را می‌کند، البته نه به این دلیل که خیر سوسیال دموکراسی را نمی‌خواهد، بلکه صرفاً به این دلیل که کمی بیش از حد عجله دارد تا پلخانف را عمیق‌تر کند، به جای اینکه زحمت درک او را به خود بدهد.

با این حال، بیایید به تزهای خود برگردیم. ما گفتیم که یک سوسیال دموکرات، اگر واقعاً معتقد است که توسعه جامع آگاهی سیاسی پرولتاریا ضروری است، باید «به میان همه طبقات مردم برود». این امر سؤالاتی را مطرح می‌کند: چگونه باید این کار را انجام داد؟ آیا نیروهای کافی برای انجام این کار داریم؟ آیا زمینه‌ای برای چنین کاری در میان سایر طبقات وجود دارد؟ آیا این به معنای عقب‌نشینی یا منجر به عقب‌نشینی از دیدگاه طبقاتی نخواهد بود؟ بیایید به این سؤالات بپردازیم.

ما باید به عنوان نظریه‌پرداز، مبلغ، مبلغ و سازمان‌دهنده «به میان همه طبقات مردم برویم». هیچ‌کس شکی ندارد که کار نظری سوسیال دموکرات‌ها باید معطوف به مطالعه همه ویژگی‌های خاص وضعیت اجتماعی و سیاسی طبقات مختلف باشد. اما در مقایسه با کاری که در مطالعه ویژگی‌های خاص زندگی کارخانه‌ای انجام می‌شود، در این راستا کار بسیار کمی انجام می‌شود. در کمیته‌ها و حلقه‌های مطالعاتی، می‌توان افرادی را یافت که غرق در مطالعه حتی برخی از شاخه‌های خاص صنعت فلز هستند؛ اما به سختی می‌توان اعضای سازمان‌ها را یافت (که، همانطور که اغلب اتفاق می‌افتد، به دلایلی مجبور به ترک کار عملی هستند) که به ویژه درگیر جمع‌آوری مطالبی در مورد برخی از مسائل مبرم زندگی اجتماعی و سیاسی در کشور ما باشند که می‌تواند به عنوان وسیله‌ای برای انجام کار سوسیال دموکرات در میان سایر اقشار مردم باشد. با تأکید بر این واقعیت که اکثر رهبران امروزی جنبش طبقه کارگر فاقد آموزش هستند، نمی‌توانیم از ذکر آموزش در این زمینه نیز خودداری کنیم، زیرا این امر نیز با مفهوم اکونومیستی «ارتباط ارگانیک نزدیک با مبارزه پرولتاریا» گره خورده است. البته نکته اصلی، تبلیغ و تهییج در میان همه اقشار مردم است. کار سوسیال دموکرات اروپای غربی از این نظر با جلسات و گردهمایی‌های عمومی که همه می‌توانند در آن شرکت کنند و با این واقعیت که در پارلمان نمایندگان همه طبقات را خطاب قرار می‌دهد، تسهیل می‌شود. ما نه پارلمان داریم و نه آزادی اجتماعات؛ با این وجود، می‌توانیم جلسات کارگرانی را که مایل به گوش دادن به یک سوسیال دموکرات هستند، ترتیب دهیم. ما همچنین باید راه‌ها و وسایلی برای دعوت به جلسات نمایندگان همه طبقات اجتماعی که مایل به گوش دادن به یک دموکرات هستند، پیدا کنیم. زیرا کسی که در عمل فراموش می‌کند که «کمونیست‌ها از هر جنبش انقلابی حمایت می‌کنند»، که ما به همین دلیل موظفیم وظایف عمومی دموکراتیک را در مقابل همه مردم توضیح داده و بر آنها تأکید کنیم، بدون اینکه لحظه‌ای اعتقادات سوسیالیستی خود را پنهان کنیم. آن کسی که در عمل وظیفه خود را برای پیشی گرفتن از همه در طرح، برجسته کردن و حل هر مسئله عمومی دموکراتیک فراموش کند، سوسیال دموکرات نیست.

خواننده‌ی بی‌صبر فریاد خواهد زد: «اما همه با این موافقند!» و دستورالعمل‌های جدید تصویب‌شده توسط آخرین کنفرانس اتحادیه‌ی خارج از کشور برای هیئت تحریریه رابوچیه دیلو قطعاً می‌گوید: «تمام رویدادهای زندگی اجتماعی و سیاسی که بر پرولتاریا، چه مستقیماً به عنوان یک طبقه‌ی خاص و چه به عنوان پیشتاز همه‌ی نیروهای انقلابی در مبارزه برای آزادی، تأثیر می‌گذارند، باید به عنوان موضوعاتی برای تبلیغات و تهییج سیاسی در نظر گرفته شوند.» (دو کنفرانس، صفحه ۱۷، ایتالیک از ما). بله، اینها کلمات بسیار درست و بسیار خوبی هستند، و اگر رابوچیه دیلو آنها را درک کند و از گفتن چیزهایی که در تضاد با آنهاست، در یک لحظه خودداری کند، کاملاً راضی خواهیم بود. زیرا کافی نیست که خود را «پیشتاز»، گروه پیشرو بنامیم؛ ما باید به گونه‌ای عمل کنیم که همه‌ی گروه‌های دیگر تشخیص دهند و مجبور به اعتراف شوند که ما در حال پیشروی هستیم. و از خواننده می‌پرسیم: آیا نمایندگان «گروه‌های» دیگر آنقدر احمق هستند که وقتی می‌گوییم «پیشتاز» هستیم، حرف ما را باور کنند؟ فقط این را برای خودتان تصور کنید: یک سوسیال دموکرات به «گروه» رادیکال‌های تحصیل‌کرده روسی یا مشروطه‌خواهان لیبرال می‌آید و می‌گوید: «ما پیشتاز هستیم؛ وظیفه‌ای که اکنون با آن روبرو هستیم این است که تا حد امکان به خودِ مبارزه اقتصادی، خصلتی سیاسی ببخشیم». یک رادیکال یا مشروطه‌خواه، اگر اصلاً باهوش باشد (و افراد باهوش زیادی در میان رادیکال‌ها و مشروطه‌خواهان روسی وجود دارند)، فقط به چنین سخنرانی لبخند می‌زند و می‌گوید (البته به خودش، زیرا در اکثر موارد او یک دیپلمات باتجربه است): «”پیشگام” شما باید از ساده‌لوح‌ها تشکیل شده باشد. آنها حتی نمی‌فهمند که وظیفه ما، وظیفه نمایندگان مترقی دموکراسی بورژوایی، این است که به خود مبارزه اقتصادی کارگران، خصلتی سیاسی ببخشیم. چرا، ما نیز، مانند بورژوازی اروپای غربی، می‌خواهیم کارگران را به سیاست بکشانیم، اما فقط به سیاست اتحادیه‌ای، نه به سیاست سوسیال دموکراتیک. سیاست اتحادیه‌ای طبقه کارگر دقیقاً سیاست بورژوایی طبقه کارگر است، و این فرمول‌بندی “پیشگام” از وظیفه خود، فرمول‌بندی سیاست اتحادیه‌ای است! بگذارید خودشان را تا دلشان می‌خواهد سوسیال دموکرات بنامند، من بچه نیستم که از یک برچسب هیجان‌زده شوم. اما آنها نباید تحت تأثیر آن دکترین‌های ارتدکس مضر قرار گیرند، بگذارید اجازه دهند “آزادی” انتقاد از کسانی که ناخودآگاه سوسیال دموکراسی را به کانال‌های اتحادیه‌ای سوق می‌دهند.

و لبخند کمرنگ مشروطه‌خواه ما به خنده‌ای هومری تبدیل خواهد شد وقتی بفهمد سوسیال دموکرات‌هایی که از سوسیال دموکراسی به عنوان پیشتاز صحبت می‌کنند، امروز، زمانی که خودجوشی تقریباً به طور کامل بر جنبش ما غالب است، از هیچ چیز به اندازه «تحقیر عنصر خودجوش»، «دست کم گرفتن اهمیت حرکت رو به جلوی مبارزه روزمره کسل‌کننده، در مقایسه با تبلیغ ایده‌های درخشان و کامل» و غیره و غیره نمی‌ترسند! «پیشتازی» که می‌ترسد آگاهی از خودجوشی پیشی بگیرد، که می‌ترسد «نقشه‌ای» جسورانه ارائه دهد که حتی در میان کسانی که با ما مخالفند، شناخت عمومی را به خود جلب کند. آیا آنها «پیشتاز» را با «عقب‌نشین» اشتباه نمی‌گیرند؟

در واقع، بیایید استدلال زیر از مارتینف را بررسی کنیم. او در صفحه ۴۰ می‌گوید که ایسکرا در تاکتیک‌های خود برای افشای سوءاستفاده‌ها یک‌جانبه عمل می‌کند، مبنی بر اینکه “هر چقدر هم که بی‌اعتمادی و نفرت از دولت را گسترش دهیم، تا زمانی که در ایجاد انرژی اجتماعی فعال کافی برای سرنگونی آن موفق نشده باشیم، به هدف خود نخواهیم رسید”. می‌توان به طور ضمنی گفت که این همان نگرانی آشنا برای فعال کردن توده‌ها، همراه با تلاش همزمان برای محدود کردن فعالیت خود است. اما در حال حاضر نکته اصلی این نیست. مارتینف، بر این اساس، در اینجا از انرژی انقلابی (“برای سرنگونی”) صحبت می‌کند. و او به چه نتیجه‌ای می‌رسد؟ از آنجا که در مواقع عادی، اقشار مختلف اجتماعی ناگزیر جداگانه حرکت می‌کنند، «بنابراین، واضح است که ما سوسیال دموکرات‌ها نمی‌توانیم همزمان فعالیت‌های اقشار مختلف مخالف را هدایت کنیم، نمی‌توانیم یک برنامه عملی مثبت را به آنها دیکته کنیم، نمی‌توانیم به آنها نشان دهیم که چگونه باید روزانه برای منافع خود مبارزه کنند… اقشار لیبرال خودشان از مبارزه فعال برای منافع فوری خود، مبارزه‌ای که آنها را رو در روی رژیم سیاسی ما قرار می‌دهد، مراقبت خواهند کرد» (صفحه ۴۱). بنابراین، مارتینف با شروع از صحبت در مورد انرژی انقلابی، در مورد مبارزه فعال برای سرنگونی استبداد، بلافاصله به انرژی اتحادیه‌های کارگری و مبارزه فعال برای منافع فوری روی می‌آورد! بدیهی است که ما نمی‌توانیم مبارزه دانشجویان، لیبرال‌ها و غیره را برای «منافع فوری» آنها هدایت کنیم؛ اما این نکته مورد بحث نبود، اکونومیست محترم! نکته‌ای که ما در مورد آن بحث می‌کردیم، مشارکت ممکن و ضروری اقشار مختلف اجتماعی در سرنگونی استبداد بود؛ و اگر می‌خواهیم «پیشتاز» باشیم، نه تنها می‌توانیم، بلکه وظیفه‌ی قطعی ماست که این «فعالیت‌های اقشار مختلف اپوزیسیون» را هدایت کنیم. نه تنها دانشجویان و لیبرال‌های ما و غیره، خودشان «مبارزه‌ای را که آنها را رو در رو با رژیم سیاسی ما قرار می‌دهد» بر عهده خواهند گرفت؛ پلیس و مقامات دولت استبدادی قبل از هر چیز مراقب این امر خواهند بود. اما اگر «ما» می‌خواهیم دموکرات‌های درجه یک باشیم، باید دغدغه‌ی خود را هدایت افکار کسانی قرار دهیم که فقط از شرایط دانشگاه یا زمستوو و غیره ناراضی هستند، به این ایده که کل سیستم سیاسی بی‌ارزش است. ما باید وظیفه‌ی سازماندهی یک مبارزه‌ی سیاسی همه‌جانبه تحت رهبری حزب خود را به گونه‌ای بر عهده بگیریم که همه اقشار اپوزیسیون بتوانند از مبارزه و حزب ما نهایت حمایت خود را ارائه دهند. ما باید کارگران عملی سوسیال دموکرات خود را طوری تربیت کنیم که رهبران سیاسی شوند، بتوانند تمام مظاهر این مبارزه همه جانبه را هدایت کنند، بتوانند در زمان مناسب «یک برنامه عملی مثبت» را برای دانشجویان برانگیخته، مردم ناراضی زمستوو، و … دیکته کنند.فرقه‌های مذهبی خشمگین، معلمان ابتدایی آزرده خاطر و غیره و غیره. به همین دلیل، ادعای مارتینف مبنی بر اینکه “در رابطه با این افراد، ما می‌توانیم صرفاً در نقش منفی افشاگران سوءاستفاده‌ها عمل کنیم… ما فقط می‌توانیم امیدهای آنها را در کمیسیون‌های مختلف دولتی از بین ببریم” کاملاً نادرست است (ایتالیک از ماست). مارتینف با این گفته نشان می‌دهد که مطلقاً نقشی را که “پیشتاز” انقلابی باید واقعاً ایفا کند، درک نمی‌کند. اگر خواننده این را در نظر داشته باشد، معنای واقعی سخنان پایانی مارتینف را درک خواهد کرد: “ایسکرا ارگان اپوزیسیون انقلابی است که وضعیت کشور ما، به ویژه وضعیت سیاسی را تا جایی که بر منافع متنوع‌ترین اقشار جمعیت تأثیر می‌گذارد، افشا می‌کند. با این حال، ما برای آرمان طبقه کارگر در ارتباط نزدیک و ارگانیک با مبارزه پرولتاریا کار می‌کنیم و به کار خود ادامه خواهیم داد. با محدود کردن حوزه نفوذ فعال خود، این نفوذ را عمیق‌تر می‌کنیم” (۶۳). معنای واقعی این نتیجه‌گیری به شرح زیر است: ایسکرا می‌خواهد سیاست اتحادیه‌ای طبقه کارگر را (که کارگران عملی ما، به دلیل تصور غلط، عدم آموزش یا از روی اعتقاد راسخ، اغلب خود را به آن محدود می‌کنند) به سطح سیاست سوسیال دموکراتیک ارتقا دهد. با این حال، رابوچیه دیلو می‌خواهد سیاست سوسیال دموکراتیک را به سیاست اتحادیه‌ای تنزل دهد. علاوه بر این، به جهانیان اطمینان می‌دهد که این دو موضع «کاملاً در چارچوب آرمان مشترک سازگار هستند» (۶۳). ای مقدس ساده‌لوح!می‌خواهد سیاست سوسیال دموکراتیک را به سیاست اتحادیه‌ای تنزل دهد. علاوه بر این، به جهان اطمینان می‌دهد که این دو موضع «کاملاً در چارچوب آرمان مشترک سازگار هستند» (۶۳). ای مقدس ساده‌لوح!می‌خواهد سیاست سوسیال دموکراتیک را به سیاست اتحادیه‌ای تنزل دهد. علاوه بر این، به جهان اطمینان می‌دهد که این دو موضع «کاملاً در چارچوب آرمان مشترک سازگار هستند» (۶۳). ای مقدس ساده‌لوح!

برای ادامه. آیا ما نیروهای کافی برای هدایت تبلیغات و تهییج خود در میان همه طبقات اجتماعی داریم؟ مطمئناً. اقتصاددانان ما، که اغلب تمایل به انکار این موضوع دارند، پیشرفت عظیمی را که جنبش ما از (تقریباً) ۱۸۹۴ تا ۱۹۰۱ داشته است، نادیده می‌گیرند. آنها مانند “دنباله‌روهای” واقعی اغلب در مراحل گذشته آغاز جنبش زندگی می‌کنند. در دوره اولیه، در واقع، ما به طرز شگفت‌آوری نیروهای کمی داشتیم و کاملاً طبیعی و مشروع بود که خود را منحصراً به فعالیت در میان کارگران اختصاص دهیم و هرگونه انحراف از این مسیر را به شدت محکوم کنیم. در آن زمان، تمام وظیفه این بود که موقعیت خود را در طبقه کارگر تثبیت کنیم. با این حال، در حال حاضر، نیروهای عظیمی به جنبش جذب شده‌اند. بهترین نمایندگان نسل جوان طبقات تحصیل‌کرده به ما می‌پیوندند. در همه جای استان‌ها، افرادی هستند که بنا به شرایط در آنجا ساکن بوده‌اند، یا اکنون مایل به شرکت در جنبش هستند و به سمت سوسیال دموکراسی گرایش دارند (در حالی که در سال ۱۸۹۴ می‌شد تعداد سوسیال دموکرات‌ها را با انگشتان دست شمرد). یکی از کاستی‌های اساسی سیاسی و سازمانی جنبش ما، ناتوانی ما در استفاده از همه این نیروها و واگذاری کار مناسب به آنهاست (در فصل بعدی به طور کامل به این موضوع خواهیم پرداخت). اکثریت قریب به اتفاق این نیروها کاملاً فاقد فرصت «رفتن به میان کارگران» هستند، به طوری که هیچ دلیلی برای ترس از اینکه ما نیروها را از کار اصلی خود منحرف کنیم، وجود ندارد. برای اینکه بتوانیم دانش سیاسی واقعی، جامع و زنده را در اختیار کارگران قرار دهیم، باید «افراد خودمان»، سوسیال دموکرات‌ها، را در همه جا، در میان همه اقشار اجتماعی و در همه مناصبی که می‌توانیم از آنها سرچشمه‌های درونی مکانیسم دولتی خود را بیاموزیم، داشته باشیم. چنین افرادی نه تنها برای تبلیغ و تهییج، بلکه در مقیاسی بزرگتر برای سازماندهی مورد نیاز هستند.

آیا مبنایی برای فعالیت در میان همه طبقات جمعیت وجود دارد؟ هر کس در این مورد شک داشته باشد، در آگاهی خود از بیداری خودجوش توده‌ها عقب مانده است. جنبش طبقه کارگر در برخی نارضایتی، در برخی دیگر امید به حمایت از اپوزیسیون، و در برخی دیگر این درک را برانگیخته است که استبداد غیرقابل تحمل است و ناگزیر باید سقوط کند. اگر متوجه نشویم که وظیفه ما استفاده از هر گونه ابراز نارضایتی و جمع‌آوری و رسیدگی به هر اعتراضی، هر چند کوچک، است، ما فقط به اسم «سیاستمدار» و سوسیال دموکرات خواهیم بود (همانطور که اغلب در واقعیت اتفاق می‌افتد). این کاملاً جدا از این واقعیت است که میلیون‌ها دهقان زحمتکش، صنعتگران، صنعتگران خرده‌پا و غیره، همیشه مشتاقانه به سخنان هر سوسیال دموکراتی که واجد شرایط باشد، گوش می‌دهند. در واقع، آیا یک طبقه اجتماعی واحد وجود دارد که در آن هیچ فرد، گروه یا محفلی وجود نداشته باشد که از فقدان حقوق و استبداد ناراضی باشد و بنابراین، در معرض تبلیغات سوسیال دموکرات‌ها به عنوان سخنگویان مبرم‌ترین نیازهای عمومی دموکراتیک قرار گیرد؟ برای کسانی که مایلند تصور روشنی از چگونگی تبلیغات سیاسی یک سوسیال دموکرات در میان همه طبقات و اقشار مردم داشته باشند، ما افشاگری‌های سیاسی به معنای وسیع کلمه را به عنوان شکل اصلی (اما البته نه تنها شکل) این تبلیغات ذکر می‌کنیم.

من در مقاله‌ام با عنوان «از کجا باید شروع کرد» [ایسکرا، مه (شماره ۴)، ۱۹۰۱] نوشتم که بعداً با جزئیات بیشتری به آن خواهم پرداخت. «ما باید در هر بخشی از جمعیت که از نظر سیاسی آگاه است، اشتیاقی برای افشاگری سیاسی برانگیزیم. ما نباید از این واقعیت که صدای افشاگری سیاسی امروزه بسیار ضعیف، ترسو و نادر است، دلسرد شویم. این به دلیل تسلیم کامل در برابر استبداد پلیس نیست، بلکه به این دلیل است که کسانی که قادر و آماده افشاگری هستند، هیچ تریبونی برای صحبت کردن، هیچ مخاطب مشتاق و دلگرم‌کننده‌ای ندارند، آنها در هیچ کجای مردم نیرویی را نمی‌بینند که ارزش داشته باشد هنگام شکایت از دولت «قادر مطلق» روسیه به آن متوسل شوند… ما اکنون در موقعیتی هستیم که می‌توانیم تریبونی برای افشاگری سراسری دولت تزاری فراهم کنیم و وظیفه ما انجام این کار است. آن تریبون باید یک روزنامه سوسیال دموکرات باشد.»[۱۹]

مخاطب ایده‌آل برای افشاگری سیاسی، طبقه کارگر است که پیش از هر چیز به دانش سیاسی همه‌جانبه و زنده نیاز دارد و بیشترین توانایی را در تبدیل این دانش به مبارزه فعال دارد، حتی زمانی که آن مبارزه «نتایج ملموسی» را نوید نمی‌دهد. تنها یک روزنامه سراسری روسیه می‌تواند تریبونی برای افشاگری‌های سراسری باشد. «بدون یک ارگان سیاسی، یک جنبش سیاسی شایسته این نام در اروپای امروز غیرقابل تصور است»؛ از این نظر، روسیه بدون شک باید در اروپای امروزی گنجانده شود. مطبوعات مدت‌ها پیش در کشور ما به قدرتی تبدیل شدند، در غیر این صورت دولت ده‌ها هزار روبل برای رشوه دادن به آنها و کمک مالی به کاتکوف‌ها و مشچرسکی‌ها هزینه نمی‌کرد. و در روسیه استبدادی چیز جدیدی نیست که مطبوعات زیرزمینی دیوار سانسور را بشکنند و مطبوعات قانونی و محافظه‌کار را مجبور کنند که آشکارا از آن صحبت کنند. این مورد در دهه هفتاد و حتی دهه پنجاه نیز صادق بود. چقدر اکنون بخش‌هایی از مردم مایل به خواندن مطبوعات زیرزمینی غیرقانونی و یادگیری «چگونه زیستن و چگونه مردن» از آن هستند، به قول کارگری که نامه‌ای به ایسکرا (شماره ۷) فرستاد.[۲۰] افشاگری‌های سیاسی به همان اندازه اعلام جنگ علیه دولت است که افشاگری‌های اقتصادی اعلام جنگ علیه کارخانه‌داران. اهمیت اخلاقی این اعلام جنگ، هر چه کارزار افشاگری گسترده‌تر و قدرتمندتر باشد و طبقه اجتماعی که برای آغاز جنگ اعلام جنگ کرده است، پرشمارتر و مصمم‌تر باشد، بیشتر خواهد بود. از این رو، افشاگری‌های سیاسی به خودی خود به عنوان ابزاری قدرتمند برای فروپاشی نظامی که با آن مخالفیم، به عنوان وسیله‌ای برای منحرف کردن متحدان اتفاقی یا موقت از دشمن، به عنوان وسیله‌ای برای گسترش خصومت و بی‌اعتمادی در میان شرکای دائمی استبداد عمل می‌کنند.

در زمان ما، تنها حزبی که افشاگری‌های واقعاً سراسری را سازماندهی کند، می‌تواند به پیشتاز نیروهای انقلابی تبدیل شود. کلمه «سراسری» معنای بسیار عمیقی دارد. اکثریت قریب به اتفاق افشاگران غیر طبقه کارگر (به یاد داشته باشید که برای تبدیل شدن به پیشتاز، باید طبقات دیگر را جذب کنیم) سیاستمداران هوشیار و مردان امور معقولی هستند. آنها به خوبی می‌دانند که «شکایت» حتی علیه یک مقام جزء، چه رسد به دولت «قادر مطلق» روسیه، چقدر خطرناک است. و آنها فقط زمانی با شکایات خود به ما مراجعه می‌کنند که ببینند این شکایات واقعاً می‌توانند مؤثر باشند و ما نماینده یک نیروی سیاسی هستیم. برای تبدیل شدن به چنین نیرویی در نظر بیگانگان، کار مداوم و سرسختانه زیادی برای افزایش آگاهی، ابتکار عمل و انرژی خود لازم است. برای دستیابی به این هدف، چسباندن برچسب «پیشتاز» به تئوری و عمل عقب‌مانده کافی نیست.

اما اگر مجبور باشیم سازماندهی یک افشاگری واقعاً سراسری از دولت را بر عهده بگیریم، آنگاه ماهیت طبقاتی جنبش ما به چه شکلی بیان خواهد شد؟ – طرفدار پرشور «ارتباط ارگانیک نزدیک با مبارزه پرولتاریا» از ما خواهد پرسید، همانطور که واقعاً هم همینطور است. پاسخ چندوجهی است: ما سوسیال دموکرات‌ها این افشاگری‌های سراسری را سازماندهی خواهیم کرد؛ او تمام سؤالات مطرح شده توسط تبلیغات را با روحیه‌ای سوسیال دموکراتیک و بدون هیچ گونه گذشتی در برابر تحریفات عمدی یا غیرعمدی مارکسیسم توضیح خواهد داد؛ تبلیغات سیاسی همه جانبه توسط حزبی انجام خواهد شد که حمله به دولت به نام کل مردم، آموزش انقلابی پرولتاریا و حفظ استقلال سیاسی آن، هدایت مبارزه اقتصادی طبقه کارگر و استفاده از تمام درگیری‌های خودجوش آن با استثمارگرانش را که تعداد فزاینده‌ای از پرولتاریا را برمی‌انگیزد و به اردوگاه ما می‌آورد، در یک کل جدایی‌ناپذیر متحد می‌کند.

اما یکی از بارزترین ویژگی‌های اکونومیسم، ناتوانی آن در درک این ارتباط، و به عبارت بهتر، این یکی دانستنِ مبرم‌ترین نیاز پرولتاریا (آموزش سیاسی جامع از طریق تبلیغات سیاسی و افشاگری‌های سیاسی) با نیاز جنبش دموکراتیک عمومی است. این عدم درک، نه تنها در عبارات «مارتینوفی»، بلکه در اشارات به یک دیدگاه طبقاتیِ ظاهراً یکسان از نظر معنا با این عبارات نیز بیان می‌شود. بنابراین، نویسندگان نامه اکونومیست در ایسکرا، شماره ۱۲، اظهار می‌کنند:{۱۴} «این نقص اساسی ایسکرا (بیش‌ارزیابی از ایدئولوژی) همچنین علت ناهماهنگی آن در مورد مسئله نگرش سوسیال دموکراسی به طبقات و گرایش‌های مختلف اجتماعی است. ایسکرا با استدلال نظری (نه با «رشد وظایف حزبی که همراه با حزب رشد می‌کنند»)، مسئله انتقال فوری به مبارزه علیه استبداد را حل کرد. به احتمال زیاد، دشواری چنین وظیفه‌ای را برای کارگران در شرایط فعلی درک می‌کند (نه تنها درک می‌کند، بلکه به خوبی می‌داند که این وظیفه برای کارگران آسان‌تر از روشنفکران اکونومیست با دغدغه‌های مادرانه‌شان به نظر می‌رسد، زیرا کارگران حتی برای خواسته‌هایی که، به قول مارتینف هرگز فراموش‌نشدنی، «نوید نتایج ملموسی» نمی‌دهند، آماده مبارزه هستند) اما چون صبر کافی برای انتظار تا زمانی که کارگران نیروهای کافی برای این مبارزه را جمع‌آوری کنند، ندارند، ایسکرا شروع به جستجوی متحدانی در صفوف لیبرال‌ها و روشنفکران می‌کند.»…

بله، ما واقعاً تمام «صبر» «انتظار» برای زمان مبارکی را که مدت‌هاست «آشتی‌طلبان» مختلف به ما وعده داده‌اند، از دست داده‌ایم، زمانی که اکونومیست‌ها دیگر کارگران را به خاطر عقب‌ماندگی‌شان سرزنش نکنند و کمبود انرژی خود را با ادعاهایی مبنی بر کمبود نیرو توجیه نکنند. از اکونومیست‌های خود می‌پرسیم: منظورشان از «تجمع نیروی طبقه کارگر برای مبارزه» چیست؟ آیا واضح نیست که این به معنای آموزش سیاسی کارگران است، به طوری که تمام جنبه‌های استبداد ننگین ما برای آنها آشکار شود؟ و آیا روشن نیست که دقیقاً برای این کار به «متحدانی در صفوف لیبرال‌ها و روشنفکران» نیاز داریم، کسانی که آماده‌اند در افشای حمله سیاسی به زمستووها، معلمان، آمارگیران، دانشجویان و غیره به ما بپیوندند؟ آیا درک این «مکانیسم پیچیده» که به طرز شگفت‌آوری پیچیده است، واقعاً اینقدر دشوار است؟ آیا پی.بی. اکسلرود از سال ۱۸۹۷ دائماً تکرار نکرده است که «وظیفه پیش روی سوسیال دموکرات‌های روسیه برای جذب هواداران و متحدان مستقیم و غیرمستقیم در میان طبقات غیرپرولتاریا، اساساً و در درجه اول با ماهیت فعالیت‌های تبلیغاتی انجام شده در میان خود پرولتاریا حل خواهد شد»؟ اما مارتینف‌ها و دیگر اکونومیست‌ها همچنان تصور می‌کنند که «با مبارزه اقتصادی علیه کارفرمایان و دولت»، کارگران ابتدا باید قدرت خود را (برای سیاست‌های اتحادیه‌ای) جمع‌آوری کنند و سپس «به آن روی آورند» – ما فرض می‌کنیم که از «آموزش فعالیت» اتحادیه‌ای به فعالیت سوسیال دموکراتیک روی می‌آورند!

«… در این تلاش،» اکونومیست‌ها ادامه می‌دهند، «ایسکرا اغلب از دیدگاه طبقاتی فاصله می‌گیرد، تضادهای طبقاتی را پنهان می‌کند و ماهیت مشترک نارضایتی از دولت را در اولویت قرار می‌دهد، اگرچه علل و درجه نارضایتی در بین «متحدان» به طور قابل توجهی متفاوت است. به عنوان مثال، نگرش ایسکرا نسبت به زمستوو چنین است…» گفته می‌شود که ایسکرا «به اشرافی که از یارانه‌های دولت ناراضی هستند، وعده کمک طبقه کارگر را می‌دهد، اما کلمه‌ای در مورد تضاد طبقاتی موجود بین این اقشار اجتماعی نمی‌گوید.» اگر خواننده به مقاله «استبداد و زمستوو» (ایسکرا، شماره‌های ۲ و ۴) که به احتمال زیاد نویسندگان نامه به آن اشاره می‌کنند، مراجعه کند، متوجه خواهد شد که این مقاله‌ها{۱۵} به نگرش دولت نسبت به «تحریکات ملایم زمستووی بوروکراتیک که مبتنی بر طبقات اجتماعی است» و نسبت به «فعالیت مستقل حتی طبقات دارا» می‌پردازد. در این مقاله آمده است که کارگران نمی‌توانند بی‌تفاوت نظاره‌گر باشند در حالی که دولت در حال مبارزه علیه زمستوو است و از زمستووها خواسته می‌شود که از سخنرانی‌های ملایم دست بردارند و وقتی سوسیال دموکراسی انقلابی با تمام قدرت با دولت روبرو می‌شود، قاطعانه و مصمم صحبت کنند. آنچه نویسندگان نامه در اینجا با آن موافق نیستند، مشخص نیست. آیا آنها فکر می‌کنند که کارگران عبارات «طبقات دارا» و «زمستووی بوروکراتیک مبتنی بر طبقات اجتماعی» را «نمی‌فهمند»؟ آیا آنها فکر می‌کنند که ترغیب زمستوو به کنار گذاشتن سخنان ملایم و صحبت قاطعانه، «بیش از حد به ایدئولوژی بها دادن» است؟ آیا آنها تصور می‌کنند که کارگران می‌توانند برای مبارزه علیه استبداد «نیرو جمع کنند» اگر چیزی در مورد نگرش استبداد نسبت به زمستوو نیز ندانند؟ همه اینها نیز ناشناخته باقی مانده است. تنها یک چیز روشن است و آن این است که نویسندگان نامه تصور بسیار مبهمی از وظایف سیاسی سوسیال دموکراسی دارند. این موضوع با اظهار نظر آنها آشکارتر می‌شود: «نگرش ایسکرا نسبت به جنبش دانشجویی نیز چنین است» (یعنی، «تضادهای طبقاتی را نیز پنهان می‌کند»). به جای اینکه از کارگران بخواهیم از طریق تظاهرات عمومی اعلام کنند که محل پرورش واقعی خشونت، بی‌نظمی و خشم لجام‌گسیخته، جوانان دانشگاه نیستند، بلکه دولت روسیه است (ایسکرا، شماره ۲[۲۱])، احتمالاً باید استدلال‌هایی با روحیه رابوچایا میسل وارد می‌کردیم! چنین ایده‌هایی توسط سوسیال دموکرات‌ها در پاییز ۱۹۰۱، پس از وقایع فوریه و مارس، در آستانه‌ی اوج‌گیری تازه‌ی جنبش دانشجویی بیان شد، که نشان می‌دهد حتی در این حوزه، اعتراض «خودجوش» علیه استبداد از رهبری آگاه سوسیال دموکرات جنبش پیشی گرفته است.تلاش خودجوش کارگران برای دفاع از دانشجویانی که مورد حمله پلیس و قزاق‌ها قرار گرفته‌اند، از فعالیت آگاهانه سازمان سوسیال دموکرات فراتر می‌رود!

نویسندگان نامه ادامه می‌دهند: «و با این حال، در مقالات دیگر، ایسکرا هرگونه سازش را به شدت محکوم می‌کند و مثلاً از رفتار نامتحمل گدیست‌ها دفاع می‌کند.» ما به کسانی که عادت ندارند با این غرور و سبکسری اعلام کنند که اختلافات فعلی بین سوسیال دموکرات‌ها غیرضروری است و انشعاب را توجیه نمی‌کند، توصیه می‌کنیم که در مورد این کلمات تأمل کنند. آیا ممکن است افرادی در یک سازمان با هم کار کنند، در حالی که برخی از آنها ادعا می‌کنند که ما برای توضیح خصومت استبداد با طبقات مختلف و آگاه کردن کارگران از مخالفتی که اقشار مختلف اجتماعی با استبداد نشان می‌دهند، کار بسیار کمی انجام داده‌ایم، در حالی که برخی دیگر در این توضیح، یک «سازش» می‌بینند – بدیهی است که سازشی با نظریه «مبارزه اقتصادی علیه کارفرمایان و دولت» است؟

ما در رابطه با چهلمین سالگرد رهایی دهقانان (شماره ۳[۲۲]) بر لزوم گسترش مبارزه طبقاتی به مناطق روستایی تأکید کردیم و در رابطه با یادداشت مخفی ویته (شماره ۴) از آشتی‌ناپذیری نهادهای دولتی محلی و استبداد صحبت کردیم. در رابطه با قانون جدید، به مالکان فئودال و دولتی که به آنها خدمت می‌کند حمله کردیم (شماره ۸[۲۳]) و از کنگره غیرقانونی زمستوو استقبال کردیم. ما زمستوو را ترغیب کردیم که از دادخواست‌های حقیرانه (شماره ۸[۲۴]) دست بردارد و به مبارزه بپردازد. ما دانشجویانی را که شروع به درک لزوم مبارزه سیاسی کرده بودند، تشویق کردیم و به این مبارزه پرداختیم (شماره ۳)، در عین حال، از «نافهمی فاحش» آشکار شده توسط طرفداران جنبش «صرفاً دانشجویی» که از دانشجویان می‌خواستند از شرکت در تظاهرات خیابانی خودداری کنند، به شدت انتقاد کردیم (شماره ۳، در رابطه با بیانیه صادر شده توسط … کمیته اجرایی دانشجویان مسکو در ۲۵ فوریه). ما «رویاهای بی‌معنی» و «ریاکاری دروغین» لیبرال‌های حیله‌گر روسیا[۲۵] را افشا کردیم (شماره ۵)، در حالی که به خشم خشونت‌آمیزی که زندانبان دولتی با آن «نویسندگان صلح‌جو، اساتید مسن، دانشمندان و اعضای لیبرال شناخته‌شده زمستوو» را آزار و اذیت می‌کرد اشاره کردیم (شماره ۵، «یورش پلیس به ادبیات»). ما اهمیت واقعی برنامه «حمایت دولتی از رفاه کارگران» را افشا کردیم و از «اعتراف ارزشمند» مبنی بر اینکه «بهتر است با اعطای اصلاحات از بالا، از درخواست چنین اصلاحاتی از پایین جلوگیری کنیم تا اینکه منتظر بمانیم تا این خواسته‌ها مطرح شوند» استقبال کردیم (شماره ۶[۲۶]). ما آمارشناسان معترض را تشویق کردیم (شماره ۷) و آمارشناسان اعتصاب‌شکن را محکوم کردیم (شماره ۹). کسی که در این تاکتیک‌ها، پنهان کردن آگاهی طبقاتی پرولتاریا و سازش با لیبرالیسم را می‌بیند، ناتوانی کامل خود را در درک اهمیت واقعی برنامه آشکار می‌کند. از اعتقادنامه پیروی می‌کند و آن برنامه را عملاً اجرا می‌کند، هر چقدر هم که آن را رد کند. زیرا با چنین رویکردی، سوسیال دموکراسی را به سمت «مبارزه اقتصادی علیه کارفرمایان و دولت» می‌کشاند و به لیبرالیسم تسلیم می‌شود، وظیفه مداخله فعال در هر مسئله «لیبرالی» و تعیین رویکرد سوسیال دموکراتیک خود نسبت به این مسئله را رها می‌کند.

و. بار دیگر «تهمت‌زنندگان»، بار دیگر «افسونگران»

این عبارات مودبانه، همانطور که خواننده به یاد خواهد آورد، متعلق به رابوچیه دیلو است که به این ترتیب به اتهام ما مبنی بر اینکه “به طور غیرمستقیم زمینه را برای تبدیل جنبش طبقه کارگر به ابزاری برای دموکراسی بورژوایی فراهم می‌کند” پاسخ می‌دهد. رابوچیه دیلو با سادگی قلب خود تصمیم گرفت که این اتهام چیزی بیش از یک حمله جدلی نیست: این اصولگرایان بدخواه مصمم هستند انواع چیزهای ناخوشایند را در مورد ما بگویند، و چه چیزی می‌تواند ناخوشایندتر از ابزار دموکراسی بورژوایی بودن باشد؟ و بنابراین آنها با حروف پررنگ “ردیه” را چاپ می‌کنند: “چیزی جز تهمت آشکار”، “گمراه کردن”، “چرندگویی” (دو کنفرانس، صفحات ۳۰، ۳۱، ۳۳). رابوچیه دیلو مانند ژوپیتر (اگرچه شباهت کمی به آن خدا دارد) از اینکه اشتباه می‌کند خشمگین است و با سوءاستفاده شتابزده خود ثابت می‌کند که قادر به درک شیوه استدلال مخالفان خود نیست. و با این حال، تنها با کمی تأمل می‌شد فهمید که چرا هرگونه تمکین به خودانگیختگی جنبش توده‌ای و هرگونه تنزل سیاست سوسیال-دموکراسی به سطح سیاست اتحادیه‌ای به معنای آماده‌سازی زمینه برای تبدیل جنبش طبقه کارگر به ابزاری برای دموکراسی بورژوایی است. جنبش خودانگیخته طبقه کارگر به خودی خود قادر به ایجاد (و ناگزیر ایجاد) فقط اتحادیه‌ای شدن است، و سیاست اتحادیه‌ای طبقه کارگر دقیقاً سیاست بورژوایی طبقه کارگر است. این واقعیت که طبقه کارگر در مبارزه سیاسی و حتی در انقلاب سیاسی شرکت می‌کند، به خودی خود سیاست آن را به سیاست سوسیال-دموکراسی تبدیل نمی‌کند. آیا رابوچیه دیلو جسارت انکار این را خواهد داشت؟ آیا سرانجام، علناً، به روشنی و بدون ابهام توضیح خواهد داد که چگونه مسائل فوری سوسیال-دموکراسی بین‌المللی و روسی را درک می‌کند؟ به سختی. هرگز چنین کاری نخواهد کرد، زیرا به این ترفند پایبند است، که می‌توان آن را روش «اینجا نه» توصیف کرد – «این من نیستم، این اسب من نیست، من راننده نیستم. ما اقتصاددان نیستیم؛ رابوچایا میسل به معنای اقتصادگرایی نیست؛ در روسیه اصلاً اقتصادگرایی وجود ندارد.» این یک ترفند فوق‌العاده زیرکانه و «سیاسی» است که از یک نقص جزئی رنج می‌برد، با این حال، نشریاتی که آن را اجرا می‌کنند معمولاً با نام مستعار «در خدمت شما، آقا» شناخته می‌شوند.

رابوچیه دیلو تصور می‌کند که دموکراسی بورژوایی در روسیه، به طور کلی، صرفاً یک «شبح» است (دو کنفرانس، صفحه ۳۲).{۱۶} مردم خوشحال! آنها مانند شترمرغ، سر خود را در برف فرو می‌کنند و تصور می‌کنند که همه چیز در اطراف ناپدید شده است. مبلغان لیبرال که ماه به ماه پیروزی خود را بر فروپاشی و حتی ناپدید شدن مارکسیسم به جهانیان اعلام می‌کنند؛ روزنامه‌های لیبرال (S. Peterburgskiye Vedomosti،[۲۷] Russkiye Vedomosti، و بسیاری دیگر) که لیبرال‌هایی را تشویق می‌کنند که مفهوم برنتانو[۲۸] از مبارزه طبقاتی و مفهوم اتحادیه‌ای از سیاست را به کارگران ارائه می‌دهند؛ کهکشان منتقدان مارکسیسم که گرایش‌های واقعی آنها به خوبی توسط کردو افشا شده است و تنها محصولات ادبی آنها بدون هیچ مانعی در روسیه گردش می‌کند؛ احیای گرایش‌های انقلابی غیر سوسیال دموکراتیک، به ویژه پس از وقایع فوریه و مارس – ظاهراً همه اینها فقط شبح هستند! همه اینها هیچ ارتباطی با دموکراسی بورژوایی ندارند!

رابوچیه دیلو و نویسندگان نامه اکونومیست که در شماره ۱۲ ایسکرا منتشر شد، باید «در مورد دلیل اینکه چرا وقایع بهار به جای افزایش اقتدار و اعتبار سوسیال دموکراسی، چنین احیای گرایش‌های انقلابی غیرسوسیال دموکراتیک را به همراه آورد، تأمل کنند».

دلیلش این است که ما نتوانستیم از عهده وظایف خود برآییم. توده‌های کارگران فعال‌تر از ما بودند. ما فاقد رهبران و سازمان‌دهندگان انقلابی آموزش‌دیده و کافی بودیم که از حال و هوای حاکم بر همه اقشار مخالف آگاهی کامل داشته باشند و بتوانند جنبش را رهبری کنند، یک تظاهرات خودجوش را به یک تظاهرات سیاسی تبدیل کنند، ماهیت سیاسی آن را گسترش دهند و غیره. در چنین شرایطی، عقب‌ماندگی ما ناگزیر توسط انقلابیون غیرسوسیال دموکراتِ پرتحرک‌تر و پرانرژی‌تر مورد استفاده قرار خواهد گرفت و کارگران، هر چقدر هم که با انرژی و فداکاری با پلیس و سربازان بجنگند، هر چقدر هم که اقداماتشان انقلابی باشد، صرفاً نیرویی خواهند بود که از این انقلابیون، عقب‌گرد دموکراسی بورژوایی، و نه پیشتاز سوسیال دموکرات، حمایت می‌کنند. به عنوان مثال، سوسیال دموکرات‌های آلمانی را در نظر بگیرید که تنها جنبه‌های ضعف آنها مورد توجه اقتصاددانان ما است. چرا هیچ رویداد سیاسی در آلمان وجود ندارد که به اقتدار و اعتبار سوسیال دموکراسی نیفزاید؟ زیرا سوسیال دموکراسی همیشه در ارائه انقلابی‌ترین ارزیابی از هر رویداد معین و در حمایت از هر اعتراضی علیه استبداد، جلوتر از همه دیگران ظاهر می‌شود. سوسیال دموکراسی خود را با این استدلال‌ها آرام نمی‌کند که مبارزه اقتصادی کارگران را به این درک می‌رساند که هیچ حق سیاسی ندارند و شرایط مشخص، جنبش طبقه کارگر را به ناچار به مسیر انقلاب سوق می‌دهد. سوسیال دموکراسی در هر حوزه و در هر مسئله‌ای از زندگی اجتماعی و سیاسی دخالت می‌کند؛ در موضوع امتناع ویلهلم از تأیید یک مترقی بورژوا به عنوان شهردار شهر (اکونومیست‌های ما هنوز نتوانسته‌اند آلمانی‌ها را به این درک برسانند که چنین عملی در واقع سازش با لیبرالیسم است!)؛ در موضوع قانون علیه نشریات و تصاویر «مستهجن»؛ در مورد نفوذ دولت در انتخاب اساتید و غیره و غیره. همه جا سوسیال دموکرات‌ها در صف مقدم یافت می‌شوند، نارضایتی سیاسی را در میان همه طبقات برمی‌انگیزند، تنبل‌ها را برمی‌انگیزند، عقب‌ماندگان را تحریک می‌کنند و مطالب فراوانی برای توسعه آگاهی سیاسی و فعالیت سیاسی پرولتاریا فراهم می‌کنند. در نتیجه، حتی دشمنان قسم‌خورده سوسیالیسم نیز از این مبارز سیاسی پیشرو سرشار از احترام هستند و اغلب سندی مهم از بورژوازی و حتی از محافل بوروکراتیک و درباری، به طرز معجزه‌آسایی به دفتر تحریریه «به پیش» راه پیدا می‌کند.

بنابراین، این راه‌حلِ ظاهراً «تناقضی» است که از قدرت فهم رابوچیه دیلو فراتر می‌رود، تا حدی که فقط می‌تواند دست‌هایش را بالا ببرد و فریاد بزند: «معذرت!» در واقع، فقط به آن فکر کنید: ما، رابوچیه دیلو، جنبش توده‌ای طبقه کارگر را سنگ بنا می‌دانیم (و این را با حروف درشت می‌گوییم!)؛ ما همه و همه را از کوچک شمردن اهمیت عنصر خودانگیختگی برحذر می‌داریم؛ ما می‌خواهیم به خودِ مبارزه اقتصادی – خودِ مبارزه – خصلتی سیاسی ببخشیم؛ ما می‌خواهیم ارتباط نزدیک و ارگانیک خود را با مبارزه پرولتاریا حفظ کنیم. با این حال، به ما گفته می‌شود که در حال آماده‌سازی زمینه برای تبدیل جنبش طبقه کارگر به ابزاری برای دموکراسی بورژوایی هستیم! و چه کسانی هستند که جرأت می‌کنند این را بگویند؟ افرادی که با دخالت در هر مسئله‌ی «لیبرالیستی» (چه سوءتفاهم فاحشی از «ارتباط ارگانیک با مبارزه‌ی پرولتاریا»!)، با اختصاص دادن این همه توجه به دانشجویان و حتی (وای خدای من!) به زمستووها، با لیبرالیسم «سازش» می‌کنند! افرادی که به‌طورکلی مایلند درصد بیشتری از تلاش‌های خود را (در مقایسه با اکونومیست‌ها) به فعالیت در میان طبقات غیرپرولتاریای جمعیت اختصاص دهند! این چیست جز «چرندگویی»؟

بیچاره رابوچیه دیلو! آیا او هرگز راه حلی برای این معمای گیج کننده پیدا خواهد کرد؟

یادداشت‌های لنین

{۱} برای جلوگیری از سوءتفاهم، باید اشاره کنیم که در اینجا، و در سراسر این جزوه، منظور ما از مبارزه اقتصادی (مطابق با کاربرد پذیرفته‌شده در میان ما) «مبارزه اقتصادی عملی» است که انگلس در نقل قول بالا آن را «مقاومت در برابر سرمایه‌داران» توصیف کرده است، و در کشورهای آزاد به عنوان مبارزه سندیکایی یا اتحادیه‌ای کارگران سازمان‌یافته شناخته می‌شود. — لنین

{۲} در فصل حاضر ما فقط به مبارزه سیاسی، به معنای وسیع‌تر یا محدودتر آن، می‌پردازیم. بنابراین، صرفاً به عنوان یک کنجکاوی، به طور گذرا و صرفاً به عنوان یک نکته جالب، به اتهام رابوچیه دیلو مبنی بر اینکه ایسکرا در رابطه با مبارزه اقتصادی “بیش از حد محدود” است، اشاره می‌کنیم (دو کنفرانس، صفحه ۲۷، که توسط مارتینف در جزوه خود، سوسیال دموکراسی و طبقه کارگر، تکرار شده است). اگر متهم‌کنندگان بحث مبارزه اقتصادی در بخش صنعتی ایسکرا را با صد وزن یا بند (همانطور که خیلی دوست دارند انجام دهند) در هر سال معین، در مقایسه با بخش‌های مربوطه رابوچیه دیلو و رابوچایا میسل، محاسبه می‌کردند، به راحتی متوجه می‌شدند که دومی حتی از این نظر نیز عقب مانده است. ظاهراً، درک این حقیقت ساده آنها را مجبور می‌کند به استدلال‌هایی متوسل شوند که به وضوح سردرگمی آنها را آشکار می‌کند. آنها می‌نویسند: «ایسکرا، خواه ناخواه [!] مجبور است [!] الزامات ضروری زندگی را در نظر بگیرد و حداقل [!!] مکاتباتی در مورد جنبش طبقه کارگر منتشر کند.» (دو کنفرانس، صفحه ۲۷). این واقعاً یک استدلال کوبنده است! – لنین

{۳} ما می‌گوییم «به طور کلی»، زیرا رابوچیه دیلو از اصول کلی و وظایف کلی حزب به عنوان یک کل صحبت می‌کند. بدون شک، مواردی در عمل پیش می‌آید که سیاست واقعاً باید از اقتصاد پیروی کند، اما فقط اقتصاددانان می‌توانند در قطعنامه‌ای که برای کل روسیه در نظر گرفته شده است، از این موضوع صحبت کنند. مواردی پیش می‌آید که می‌توان «از همان ابتدا» تبلیغات سیاسی را «منحصراً بر اساس اقتصادی» انجام داد؛ با این حال رابوچیه دیلو در نهایت به این نتیجه رسید که «اصلاً نیازی به این کار نیست» (دو کنفرانس، صفحه ۱۱). در فصل بعد، نشان خواهیم داد که تاکتیک‌های «سیاستمداران» و انقلابیون نه تنها وظایف اتحادیه‌های کارگری سوسیال دموکراسی را نادیده نمی‌گیرد، بلکه برعکس، تنها آنها می‌توانند اجرای مداوم آنها را تضمین کنند. – لنین

{۴} اینها عبارات دقیقی هستند که در دو کنفرانس، صفحات ۳۱، ۳۲، ۲۸ و ۸۰ استفاده شده است. – لنین

{۵} دو کنفرانس، صفحه ۳۲. – لنین

{۶} رابوچیه دیلو، شماره ۱۰، صفحه ۶۰. این نسخه مارتینوف از کاربرد تز «هر گام از جنبش واقعی مهم‌تر از یک دوجین برنامه است» است که در بالا توصیف کردیم، و آن را در وضعیت آشفته کنونی جنبش ما به کار می‌برد. در واقع، این صرفاً ترجمه‌ای از جمله بدنام برنشتاینی به روسی است: «جنبش همه چیز است، هدف نهایی هیچ چیز نیست.» – لنین

{۷} ص. ۴۳. «البته، وقتی به کارگران توصیه می‌کنیم که خواسته‌های اقتصادی خاصی را به دولت ارائه دهند، این کار را می‌کنیم زیرا در حوزه اقتصادی، دولت استبدادی، لزوماً، آماده است تا امتیازات خاصی بدهد!» – لنین

{۸} رابوچایا میسل، «مکمل جداگانه»، ص. ۱۴.-لنین

{۹} مطالبه «به خودِ مبارزه اقتصادی، خصلت سیاسی دادن» به طرز چشمگیری نشان‌دهنده‌ی تسلیم در برابر خودانگیختگی در حوزه فعالیت سیاسی است. اغلب اوقات مبارزه اقتصادی به طور خودجوش، یعنی بدون دخالت «باسیل‌های انقلابی – روشنفکران»، بدون دخالت سوسیال دموکرات‌های آگاه، خصلت سیاسی به خود می‌گیرد. به عنوان مثال، مبارزه اقتصادی کارگران انگلیسی نیز بدون هیچ گونه مداخله‌ای از سوی سوسیالیست‌ها، خصلت سیاسی به خود گرفت. با این حال، وظیفه سوسیال دموکرات‌ها با تبلیغات سیاسی بر پایه اقتصادی به پایان نمی‌رسد؛ وظیفه آنها تبدیل سیاست اتحادیه‌ای به مبارزه سیاسی سوسیال دموکراتیک، استفاده از جرقه‌های آگاهی سیاسی است که مبارزه اقتصادی در بین کارگران ایجاد می‌کند، به منظور ارتقاء کارگران به سطح آگاهی سیاسی سوسیال دموکراتیک. با این حال، مارتینف‌ها به جای بالا بردن و تحریک آگاهی سیاسی خودجوش بیدارشونده کارگران، در برابر خودجوشی سر تعظیم فرود می‌آورند و بارها و بارها تا سر حد تهوع تکرار می‌کنند که مبارزه اقتصادی کارگران را «به سوی» درک فقدان حقوق سیاسی خود «می‌راند». جای تأسف است، آقایان، که آگاهی سیاسی خودجوش بیدارشونده سندیکالیستی، شما را به درک وظایف سوسیال-دمکراتیک‌تان «نمی‌راند». — لنین

{۱۰} برای اثبات اینکه این سخنرانی خیالی یک کارگر به یک اکونومیست مبتنی بر واقعیت است، به دو شاهد اشاره می‌کنیم که بدون شک از جنبش طبقه کارگر آگاهی مستقیم دارند و کمتر از همه تمایل دارند که نسبت به ما “مذهبی‌ها” جانبدارانه برخورد کنند؛ زیرا یکی از شاهدان یک اکونومیست است (که حتی رابوچیه دیلو را یک ارگان سیاسی می‌داند!)، و دیگری یک تروریست است. شاهد اول نویسنده مقاله‌ای فوق‌العاده درست و واضح با عنوان “جنبش طبقه کارگر سن پترزبورگ و وظایف عملی سوسیال دموکراسی” است که در رابوچیه دیلو شماره ۶ منتشر شده است. او کارگران را به دسته‌های زیر تقسیم می‌کند: (۱) انقلابیون آگاه طبقاتی؛ (۲) قشر میانی؛ (۳) توده‌های باقی مانده. او می‌گوید، قشر میانی «اغلب بیشتر به مسائل زندگی سیاسی علاقه‌مند است تا به منافع اقتصادی بلافصل خود، که ارتباط بین آن و شرایط اجتماعی عمومی را مدت‌هاست درک کرده است»… رابوچایا میسل «به شدت مورد انتقاد قرار می‌گیرد»: «این [طبقه] مدام یک چیز را بارها و بارها تکرار می‌کند، چیزهایی که ما مدت‌هاست می‌دانیم، مدت‌ها پیش خوانده‌ایم.» «باز هم هیچ چیز در بررسی سیاسی نیست!» (صفحات ۳۰-۳۱). اما حتی قشر سوم، «بخش جوان‌تر و حساس‌تر کارگران، که کمتر توسط میخانه و کلیسا فاسد شده‌اند، و به ندرت فرصت دسترسی به ادبیات سیاسی را دارند، رویدادهای سیاسی را به صورت پراکنده مورد بحث قرار می‌دهند و در مورد اخبار پراکنده‌ای که در مورد شورش‌های دانشجویی دریافت می‌کنند، تعمق می‌کنند» و غیره. تروریست چنین می‌نویسد: آنها یک یا دو بار جزئیات کوچک زندگی کارخانه‌ای در شهرهای دیگر، نه شهر خودشان، را می‌خوانند و سپس دیگر نمی‌خوانند… کسل‌کننده است، آنها آن را می‌یابند… نگفتن چیزی در یک روزنامه کارگری در مورد دولت… به معنای در نظر گرفتن کارگران به عنوان کودکان خردسال است… کارگران کودکان خردسال نیستند» (سووبودا، منتشر شده توسط گروه سوسیالیست انقلابی، صفحات ۶۹-۷۰). — لنین

{۱۱} مارتینف «معضل دیگری، واقع‌بینانه‌تر [؟] را در نظر می‌گیرد» (سوسیال دموکراسی و طبقه کارگر، صفحه ۱۹): «یا سوسیال دموکراسی رهبری مستقیم مبارزه اقتصادی پرولتاریا را به دست می‌گیرد و از این طریق [!] آن را به یک مبارزه طبقاتی انقلابی تبدیل می‌کند…» «از این طریق»، یعنی ظاهراً از طریق رهبری مستقیم مبارزه اقتصادی. آیا مارتینف می‌تواند نمونه‌ای را ذکر کند که در آن رهبری مبارزه اتحادیه‌ای به تنهایی در تبدیل یک جنبش اتحادیه‌ای به یک جنبش طبقاتی انقلابی موفق شده باشد؟ آیا او نمی‌تواند درک کند که برای ایجاد این «تحول»، ما باید به طور فعال «رهبری مستقیم» تبلیغات سیاسی همه جانبه را به عهده بگیریم؟… «یا دیدگاه دیگر: سوسیال دموکراسی از به عهده گرفتن رهبری مبارزه اقتصادی کارگران خودداری می‌کند و بنابراین… بال‌های خود را می‌چیند…» به نظر رابوچیه دیلو، که در بالا نقل شد، این ایسکرا است که «خودداری می‌کند». با این حال، دیده‌ایم که دومی برای رهبری مبارزه اقتصادی بسیار بیشتر از رابوچیه دیلو تلاش می‌کند، اما علاوه بر این، خود را به آن محدود نمی‌کند و وظایف سیاسی خود را به خاطر آن محدود نمی‌کند. – لنین

{۱۲} تظاهرات بزرگ خیابانی که در بهار ۱۹۰۱ آغاز شد. (یادداشت نویسنده بر نسخه ۱۹۰۷. – ویراستار) – لنین

{۱۳} برای مثال، در طول جنگ فرانسه و پروس، لیبکنشت برنامه عملی برای کل دموکراسی دیکته کرد؛ مارکس و انگلس حتی در مقیاس وسیع‌تری این کار را در سال ۱۸۴۸ انجام دادند. — لنین

{۱۴} کمبود جا مانع از آن شد که ما بتوانیم در ایسکرا به تفصیل به این نامه که از ویژگی‌های بارز اکونومیست‌ها است، پاسخ دهیم. ما از انتشار آن بسیار خوشحال شدیم، زیرا ادعاهایی مبنی بر اینکه ایسکرا دیدگاه طبقاتی منسجمی ندارد، مدت‌ها قبل از آن از منابع مختلف به ما رسیده بود و ما منتظر فرصتی مناسب یا بیان فرموله شده این اتهام مد روز بودیم تا پاسخ خود را بدهیم. علاوه بر این، عادت ما این است که به حملات نه با دفاع، بلکه با حمله متقابل پاسخ دهیم. — لنین

{۱۵} در فاصله بین این مقالات، یکی (ایسکرا، شماره ۳) وجود داشت که به طور خاص به تضادهای طبقاتی در روستاها می‌پرداخت. (به مجموعه آثار، جلد ۴، صفحات ۴۲۰-۴۲۸ – ویرایش مراجعه کنید) – لنین

{۱۶} در ادامه به «شرایط مشخص روسیه که به طرز جبری جنبش طبقه کارگر را به مسیر انقلابی سوق می‌دهد» اشاره می‌شود. اما این افراد از درک این موضوع که مسیر انقلابی جنبش طبقه کارگر ممکن است مسیری سوسیال دموکراتیک نباشد، امتناع می‌کنند. هنگامی که استبداد حاکم بود، کل بورژوازی اروپای غربی کارگران را «به اجبار» و عمداً به مسیر انقلاب سوق داد. با این حال، ما سوسیال دموکرات‌ها نمی‌توانیم به این راضی باشیم. و اگر ما، به هر طریقی، سیاست سوسیال دموکراتیک را به سطح سیاست خودجوش اتحادیه‌های کارگری تنزل دهیم، در نتیجه به نفع دموکراسی بورژوایی عمل می‌کنیم. – لنین

یادداشت‌های سردبیر

[۱۷] رجوع کنید به مجموعه آثار، جلد ۵، صفحات ۲۵۳-۲۷۴. – ویرایش.

[۱۸] رجوع کنید به مجموعه آثار، جلد ۴، صفحات ۴۱۴-۴۱۹ – ویرایش …

[۱۹] رجوع کنید به مجموعه آثار، جلد ۵، صفحات ۲۱-۲۲ – ویرایش …

[۲۰] نامه در ایسکرا، شماره ۷ (اوت ۱۹۰۱)، از یک بافنده بود. این نامه در بخش «جنبش کارگری و نامه‌هایی از کارخانه‌ها» منتشر شد. این نامه گواهی بر نفوذ زیاد ایسکرای لنین در میان کارگران پیشرو بود.

در بخشی از این نامه آمده است:

«… من ایسکرا را به بسیاری از همکارانم نشان دادم و نسخه تا حد پاره شدن خوانده شد؛ اما ما آن را گرامی می‌داریم… ایسکرا درباره آرمان ما، درباره آرمان سراسری روسیه می‌نویسد که نمی‌توان آن را با کوپک ارزیابی کرد یا با ساعت سنجید؛ وقتی روزنامه را می‌خوانید، می‌فهمید که چرا ژاندارم‌ها و پلیس از ما کارگران و از روشنفکرانی که ما از آنها پیروی می‌کنیم، می‌ترسند. این یک واقعیت است که آنها نه تنها برای جیب کارفرمایان، بلکه برای تزار، کارفرمایان و همه دیگران نیز تهدیدی هستند… اکنون شعله‌ور کردن زحمتکشان زمان زیادی نمی‌برد. تنها چیزی که لازم است یک جرقه است و آتش شعله‌ور خواهد شد. چقدر این کلمات درست هستند که «جرقه، شعله‌ای را روشن خواهد کرد!» (شعار ایسکرا – ویراستار) در گذشته هر اعتصابی یک رویداد مهم بود، اما امروز همه می‌بینند که اعتصاب به تنهایی کافی نیست و اکنون باید برای آزادی بجنگیم و آن را از طریق مبارزه به دست آوریم. امروز همه، پیر و جوان، مشتاق خواندن هستند، اما نکته غم‌انگیز این است که هیچ کتابی وجود ندارد. یکشنبه گذشته یازده نفر را جمع کردم و «از کجا باید شروع کرد» را برایشان خواندم. تا اواخر عصر در مورد آن بحث کردیم. چقدر خوب همه چیز را بیان کرد، چگونه به قلب مسائل می‌پردازد… و ما می‌خواهیم نامه‌ای به ایسکرای شما بنویسیم و از شما بخواهیم که نه تنها چگونه شروع کنیم، بلکه چگونه زندگی کنیم و چگونه بمیریم را به ما بیاموزید.

[۲۱] رجوع کنید به مجموعه آثار، جلد ۴، صفحات ۴۱۴-۴۱۹ – ویرایش …

[۲۲] همان، صفحات ۴۲۰-۴۲۸ – ویرایش.

[۲۳] همان، جلد ۵، صفحات ۹۵-۱۰۰ – ویرایش.

[۲۴] همان، صفحات ۱۰۱-۱۰۲ – ویرایش.

[۲۵] روسیا (روسیه) – یک روزنامه لیبرال میانه‌رو که از سال ۱۸۹۹ تا ۱۹۰۲ در سن پترزبورگ منتشر می‌شد.

[۲۶] رجوع کنید به مجموعه آثار، جلد ۵، صفحات ۸۷-۸۸ – ویرایش …

[۲۷] روزنامه‌ی سن پترزبورگ (S. Peterburgskiye Vedomosti) – روزنامه‌ای که انتشار آن در سن پترزبورگ در سال ۱۷۲۸ به عنوان ادامه‌ی اولین روزنامه‌ی روسی، Vedomosti، که در سال ۱۷۰۳ تأسیس شده بود، آغاز شد. از سال ۱۷۲۸ تا ۱۸۷۴، روزنامه‌ی سن پترزبورگ توسط آکادمی علوم و از سال ۱۸۷۵ به بعد توسط وزارت آموزش و پرورش منتشر می‌شد؛ انتشار آن تا پایان سال ۱۹۱۷ ادامه یافت.

[۲۸] ال. برنتانو – اقتصاددان بورژوای آلمانی، مدافع به اصطلاح “سوسیالیسم دولتی”، که سعی داشت امکان دستیابی به برابری اجتماعی را در چارچوب سرمایه‌داری از طریق اصلاحات و از طریق آشتی منافع سرمایه‌داران و کارگران اثبات کند. برنتانو و پیروانش با استفاده از عبارت‌پردازی مارکسیستی به عنوان پوشش، سعی کردند جنبش طبقه کارگر را تابع منافع بورژوازی کنند.

↑ مقدمه I. II. III. IV. V. نتیجه‌گیری ضمیمه اصلاحیه

چه باید کرد؟

پرسش‌های داغ جنبش ما

چهارم

بدوی بودن اقتصاددانان و سازماندهی انقلابیون

ادعاهای رابوچیه دیلو، که ما آنها را تحلیل کرده‌ایم، مبنی بر اینکه مبارزه اقتصادی پرکاربردترین وسیله برای تبلیغ سیاسی است و وظیفه ما اکنون این است که به خود مبارزه اقتصادی خصلت سیاسی ببخشیم و غیره، بیانگر دیدگاهی محدود نه تنها در مورد وظایف سیاسی ما، بلکه در مورد وظایف سازمانی ما نیز هست. «مبارزه اقتصادی علیه کارفرمایان و دولت» به هیچ وجه نیازی به یک سازمان متمرکز سراسری روسیه ندارد و از این رو این مبارزه هرگز نمی‌تواند سازمانی را ایجاد کند که در یک حمله عمومی، تمام مظاهر مخالفت سیاسی، اعتراض و خشم را با هم ترکیب کند، سازمانی که از انقلابیون حرفه‌ای تشکیل شده و توسط رهبران سیاسی واقعی کل مردم رهبری شود. این منطقی است. ماهیت هر سازمانی به طور طبیعی و اجتناب‌ناپذیر توسط محتوای فعالیت آن تعیین می‌شود. در نتیجه، رابوچیه دیلو، با ادعاهایی که در بالا تحلیل شد، نه تنها محدودیت فعالیت سیاسی، بلکه کار سازمانی را نیز تقدیس و مشروعیت می‌بخشد. در این مورد، رابوچیه دیلو، مانند همیشه، خود را به عنوان ارگانی ثابت می‌کند که آگاهی آن تسلیم خودانگیختگی می‌شود. با این حال، تسلیم شدن در برابر اشکال خودجوشِ در حال توسعه‌ی سازمانی، عدم درک محدودیت و بدوی بودن کار سازمانی ما، روش‌های «صنعتی» ما در این مهم‌ترین حوزه، عدم درک این موضوع، به نظر من، یک بیماری واقعی است که جنبش ما از آن رنج می‌برد. این بیماری‌ای نیست که با افول همراه باشد، بلکه البته بیماری‌ای است که با رشد همراه است. با این حال، در حال حاضر، زمانی که موج خشم خودجوش، گویی، ما، رهبران و سازمان‌دهندگان جنبش را فرا گرفته است، باید مبارزه‌ای آشتی‌ناپذیر علیه هرگونه دفاع از عقب‌ماندگی، علیه هرگونه مشروعیت‌بخشی به محدودیت در این مورد، انجام شود. به ویژه ضروری است که در همه کسانی که در کار عملی شرکت می‌کنند یا برای انجام آن کار آماده می‌شوند، نارضایتی از آماتوریسم حاکم بر ما و عزمی راسخ برای رهایی از آن برانگیخته شود.

الف. بدویت چیست؟

ما سعی خواهیم کرد با ارائه شرح مختصری از فعالیت یک حلقه مطالعاتی معمول سوسیال-دمکرات در دوره ۱۸۹۴-۱۹۰۱ به این سؤال پاسخ دهیم. ما متوجه شدیم که تمام جوانان دانشجوی آن دوره مجذوب مارکسیسم بودند. البته، این دانشجویان نه تنها، یا حتی نه چندان، به مارکسیسم به عنوان یک تئوری علاقه‌مند بودند؛ بلکه به آن به عنوان پاسخی به سؤال «چه باید کرد؟»، به عنوان فراخوانی برای ورود به میدان نبرد علیه دشمن، علاقه‌مند بودند. این جنگجویان جدید با تجهیزات و آموزش‌های به طرز شگفت‌آوری ابتدایی به نبرد می‌رفتند. در تعداد زیادی از موارد، آنها تقریباً هیچ تجهیزات و مطلقاً هیچ آموزشی نداشتند. آنها مانند دهقانانی که از گاوآهن بیرون می‌آیند و فقط با چماق مسلح هستند، به جنگ می‌رفتند. یک حلقه دانشجویی بدون هیچ ارتباطی با اعضای قدیمی جنبش، بدون هیچ ارتباطی با حلقه‌های مطالعاتی در مناطق دیگر یا حتی در سایر نقاط همان شهر (یا در سایر مؤسسات آموزشی)، بدون هیچ سازماندهی از بخش‌های مختلف کار انقلابی، بدون هیچ برنامه منظمی از فعالیت که هر مدت زمانی را پوشش دهد، با کارگران ارتباط برقرار می‌کند و شروع به کار می‌کند. این محفل به تدریج تبلیغات و تبلیغات خود را گسترش می‌دهد؛ با فعالیت‌هایش، همدردی بخش‌های نسبتاً بزرگی از کارگران و بخش خاصی از اقشار تحصیل‌کرده را به خود جلب می‌کند، که به آن پول می‌دهند و «کمیته» از میان آنها گروه‌های جدیدی از جوانان را جذب می‌کند. قدرت جذاب کمیته (یا اتحادیه مبارزه) افزایش می‌یابد، حوزه فعالیت آن گسترده‌تر می‌شود و کمیته این فعالیت را کاملاً خودجوش گسترش می‌دهد؛ همان افرادی که یک سال یا چند ماه پیش در گردهمایی‌های محفل دانشجویی صحبت می‌کردند و در مورد سؤال «به کجا؟» بحث می‌کردند، با کارگران ارتباط برقرار می‌کردند و اعلامیه می‌نوشتند و منتشر می‌کردند، اکنون با سایر گروه‌های انقلابیون ارتباط برقرار می‌کنند، نشریات تهیه می‌کنند، برای انتشار یک روزنامه محلی دست به کار می‌شوند، شروع به صحبت در مورد سازماندهی تظاهرات می‌کنند و سرانجام به جنگ آشکار روی می‌آورند (که بسته به شرایط می‌تواند به شکل انتشار اولین اعلامیه تبلیغاتی یا اولین شماره یک روزنامه یا سازماندهی اولین تظاهرات باشد). معمولاً شروع چنین اقداماتی به یک شکست فوری و کامل ختم می‌شود. فوری و کامل، زیرا این جنگ آشکار نتیجه یک برنامه منظم، دقیق و به تدریج آماده شده برای یک مبارزه طولانی و سرسختانه نبود، بلکه صرفاً نتیجه رشد خودجوش کار سنتی حلقه‌های مطالعه بود؛ زیرا طبیعتاً پلیس تقریباً در هر مورد، رهبران اصلی جنبش محلی را می‌شناخت، زیرا آنها در دوران دانشجویی خود برای خود “شهرتی کسب کرده بودند” و پلیس فقط منتظر لحظه مناسب برای حمله خود بود. آنها عمداً به حلقه مطالعه زمان کافی دادند تا کار خود را توسعه دهند تا بتوانند یک جرم مشهود را به دست آورند.و آنها همیشه به چند نفر از افرادی که می‌شناختند اجازه می‌دادند که «برای تولید مثل» آزاد بمانند (که تا آنجا که من می‌دانم، اصطلاح فنی است که هم توسط مردم ما و هم توسط ژاندارم‌ها استفاده می‌شود). نمی‌توان این نوع جنگ را با جنگی که توسط توده‌ای از دهقانان مسلح به چماق علیه سربازان مدرن انجام می‌شد، مقایسه نکرد. و فقط می‌توان از سرزندگی جنبشی که گسترش یافت، رشد کرد و علیرغم فقدان کامل آموزش از سوی جنگجویان، به پیروزی‌هایی دست یافت، شگفت‌زده شد. درست است که از دیدگاه تاریخی، ابتدایی بودن تجهیزات نه تنها در ابتدا اجتناب‌ناپذیر بود، بلکه حتی به عنوان یکی از شرایط جذب گسترده جنگجویان مشروع بود، اما به محض شروع عملیات جنگی جدی (و در واقع با اعتصابات تابستان ۱۸۹۶ شروع شدند)، نقص‌های سازمان‌های رزمی ما به طور فزاینده‌ای احساس شد. دولت که در ابتدا دچار سردرگمی و اشتباهات متعددی (مثلاً درخواست از مردم برای توصیف جنایات سوسیالیست‌ها یا تبعید کارگران از پایتخت‌ها به مراکز صنعتی استان‌ها) شده بود، خیلی زود خود را با شرایط جدید مبارزه وفق داد و توانست دسته‌های کاملاً مجهز خود از عوامل تحریک‌کننده، جاسوسان و ژاندارم‌ها را به خوبی مستقر کند. یورش‌ها چنان مکرر شد، چنان تعداد زیادی از مردم را تحت تأثیر قرار داد و حلقه‌های مطالعاتی محلی را چنان کاملاً پاکسازی کرد که توده‌های کارگران به معنای واقعی کلمه تمام رهبران خود را از دست دادند، جنبش به طرز شگفت‌آوری پراکنده شد و ایجاد تداوم و انسجام در کار کاملاً غیرممکن شد. پراکندگی وحشتناک رهبران محلی؛ ویژگی تصادفی عضویت در حلقه‌های مطالعاتی؛ فقدان آموزش و دیدگاه محدود به مسائل نظری، سیاسی و سازمانی، همگی نتیجه اجتناب‌ناپذیر شرایطی بود که در بالا توضیح داده شد. اوضاع به جایی رسیده که در چندین جا، کارگران به دلیل عدم خویشتن‌داری و ناتوانی در حفظ رازداری، شروع به از دست دادن اعتماد خود به روشنفکران و دوری از آنها کرده‌اند؛ آنها می‌گویند روشنفکران بیش از حد بی‌احتیاط هستند و باعث حمله پلیس می‌شوند!نقص‌های سازمان‌های مبارزاتی ما، خود را به میزان فزاینده‌ای آشکار می‌کردند. دولت که در ابتدا دچار سردرگمی و ارتکاب چندین اشتباه (مثلاً درخواست از مردم برای توصیف اعمال ناشایست سوسیالیست‌ها یا تبعید کارگران از پایتخت‌ها به مراکز صنعتی استان‌ها) شده بود، خیلی زود خود را با شرایط جدید مبارزه وفق داد و توانست دسته‌های کاملاً مجهز خود از عوامل تحریک‌کننده، جاسوسان و ژاندارم‌ها را به خوبی مستقر کند. یورش‌ها چنان مکرر شد، چنان تعداد زیادی از مردم را تحت تأثیر قرار داد و حلقه‌های مطالعاتی محلی را چنان کاملاً پاکسازی کرد که توده‌های کارگران به معنای واقعی کلمه تمام رهبران خود را از دست دادند، جنبش به طرز شگفت‌آوری پراکنده شد و ایجاد تداوم و انسجام در کار کاملاً غیرممکن شد. پراکندگی وحشتناک رهبران محلی؛ ویژگی تصادفی عضویت در حلقه‌های مطالعاتی؛ فقدان آموزش و دیدگاه محدود به مسائل نظری، سیاسی و سازمانی، همگی نتیجه اجتناب‌ناپذیر شرایطی بود که در بالا توضیح داده شد. اوضاع به جایی رسیده که در چندین جا، کارگران به دلیل عدم خویشتن‌داری و ناتوانی در حفظ رازداری، شروع به از دست دادن اعتماد خود به روشنفکران و دوری از آنها کرده‌اند؛ آنها می‌گویند روشنفکران بیش از حد بی‌احتیاط هستند و باعث حمله پلیس می‌شوند!نقص‌های سازمان‌های مبارزاتی ما، خود را به میزان فزاینده‌ای آشکار می‌کردند. دولت که در ابتدا دچار سردرگمی و ارتکاب چندین اشتباه (مثلاً درخواست از مردم برای توصیف اعمال ناشایست سوسیالیست‌ها یا تبعید کارگران از پایتخت‌ها به مراکز صنعتی استان‌ها) شده بود، خیلی زود خود را با شرایط جدید مبارزه وفق داد و توانست دسته‌های کاملاً مجهز خود از عوامل تحریک‌کننده، جاسوسان و ژاندارم‌ها را به خوبی مستقر کند. یورش‌ها چنان مکرر شد، چنان تعداد زیادی از مردم را تحت تأثیر قرار داد و حلقه‌های مطالعاتی محلی را چنان کاملاً پاکسازی کرد که توده‌های کارگران به معنای واقعی کلمه تمام رهبران خود را از دست دادند، جنبش به طرز شگفت‌آوری پراکنده شد و ایجاد تداوم و انسجام در کار کاملاً غیرممکن شد. پراکندگی وحشتناک رهبران محلی؛ ویژگی تصادفی عضویت در حلقه‌های مطالعاتی؛ فقدان آموزش و دیدگاه محدود به مسائل نظری، سیاسی و سازمانی، همگی نتیجه اجتناب‌ناپذیر شرایطی بود که در بالا توضیح داده شد. اوضاع به جایی رسیده که در چندین جا، کارگران به دلیل عدم خویشتن‌داری و ناتوانی در حفظ رازداری، شروع به از دست دادن اعتماد خود به روشنفکران و دوری از آنها کرده‌اند؛ آنها می‌گویند روشنفکران بیش از حد بی‌احتیاط هستند و باعث حمله پلیس می‌شوند!

هر کسی که کمترین شناختی از جنبش داشته باشد، می‌داند که تمام سوسیال دموکرات‌های متفکر بالاخره شروع به تلقی این روش‌های آماتورگونه به عنوان یک بیماری کرده‌اند. برای اینکه خواننده‌ای که با جنبش آشنا نیست، دلیلی برای این فکر نداشته باشد که ما در حال «اختراع» یک مرحله خاص یا یک بیماری خاص برای جنبش هستیم، یک بار دیگر به شاهدی که نقل کردیم اشاره می‌کنیم. امیدواریم که به خاطر طولانی بودن متن بخشیده شویم:

«در حالی که گذار تدریجی به فعالیت عملی گسترده‌تر،» Bv در Rabocheye Dyelo، شماره ۶ می‌نویسد، «گذار که مستقیماً به دوره گذار عمومی که جنبش طبقه کارگر روسیه اکنون از آن عبور می‌کند وابسته است، یک ویژگی مشخصه است، … با این حال، یک ویژگی دیگر، به همان اندازه جالب در مکانیسم کلی انقلاب کارگری روسیه وجود دارد. ما به کمبود عمومی نیروهای انقلابی مناسب برای عمل اشاره می‌کنیم، [تمام تأکیدها از ما – لنین] که نه تنها در سن پترزبورگ، بلکه در سراسر روسیه احساس می‌شود. با احیای عمومی جنبش طبقه کارگر، با توسعه عمومی توده‌های کارگر، با افزایش تعداد اعتصابات، با مبارزه توده‌ای آشکار کارگران، و با تشدید آزار و اذیت، دستگیری‌ها، تبعید و تبعید توسط دولت، این کمبود نیروهای انقلابی بسیار ماهر بیشتر و بیشتر مشخص می‌شود و بدون شک نمی‌تواند بر عمق و ویژگی کلی جنبش تأثیر نگذارد. بسیاری از اعتصابات بدون هیچ گونه تأثیر قوی و مستقیمی از سوی سازمان‌های انقلابی بر آنها رخ می‌دهد… کمبود جزوات تبلیغاتی و ادبیات غیرقانونی احساس می‌شود… محافل مطالعاتی کارگران رها شده‌اند بدون آژیتاتور… علاوه بر این، کمبود مداوم بودجه وجود دارد. در یک کلام، رشد جنبش طبقه کارگر از رشد و توسعه سازمان‌های انقلابی پیشی می‌گیرد. قدرت عددی انقلابیون فعال بسیار کم است تا بتوانند نفوذ اعمال شده بر کل توده کارگران ناراضی را در دستان خود متمرکز کنند، یا حتی سایه‌ای از انسجام و سازماندهی به این نارضایتی بدهند… حلقه‌های مطالعه جداگانه، انقلابیون جداگانه، پراکنده و غیرمتشکل، نمایانگر یک سازمان واحد، قوی و منظم با بخش‌های متناسب توسعه‌یافته نیستند…» نویسنده با اذعان به اینکه سازماندهی فوری حلقه‌های مطالعه جدید برای جایگزینی حلقه‌های مطالعه‌ای که از هم پاشیده‌اند، صرفاً سرزندگی جنبش را ثابت می‌کند… اما وجود تعداد کافی از کارگران انقلابی آماده را اثبات نمی‌کند، نتیجه می‌گیرد: «فقدان آموزش عملی در بین انقلابیون سنت پیترشورگ در نتایج کار آنها دیده می‌شود. محاکمات اخیر، به ویژه محاکمه گروه خودرهانی و گروه کار علیه سرمایه،[۱۶] به وضوح نشان داد که آژیتاتور جوان، کسی که فاقد دانش دقیق از شرایط طبقه کارگر و در نتیجه، از شرایطی است که تحت آن می‌توان در یک کارخانه معین به تبلیغ پرداخت، از اصول مخفی‌کاری بی‌اطلاع است و فقط اصول کلی سوسیال دموکراسی را [اگر می‌فهمد] درک می‌کند، می‌تواند کار خود را شاید چهار، پنج یا شش ماه ادامه دهد. سپس دستگیری‌هایی از راه می‌رسد که اغلب منجر به فروپاشی کل سازمان یا در هر صورت، بخشی از آن می‌شود. بنابراین، این سؤال مطرح می‌شود کهآیا اگر وجود گروه با ماه‌ها سنجیده شود، می‌تواند فعالیت موفقی انجام دهد؟… بدیهی است که نقص‌های سازمان‌های موجود را نمی‌توان کاملاً به دوره گذار نسبت داد… بدیهی است که ترکیب عددی و مهم‌تر از همه، کیفی سازمان‌های فعال عامل کوچکی نیست و اولین وظیفه‌ای که سوسیال دموکرات‌های ما باید انجام دهند… ترکیب مؤثر سازمان‌ها و انتخاب دقیق اعضای آنهاست.

ب. بدویت و اقتصادگرایی

اکنون باید به سؤالی بپردازیم که بدون شک به ذهن هر خواننده‌ای خطور کرده است. آیا می‌توان ارتباطی بین بدویت به عنوان دردهای رشدی که بر کل جنبش تأثیر می‌گذارد و اکونومیسم، که یکی از جریان‌های سوسیال دموکراسی روسیه است، برقرار کرد؟ ما فکر می‌کنیم که می‌تواند. فقدان آموزش عملی، عدم توانایی انجام کار سازمانی مطمئناً برای همه ما، از جمله کسانی که از همان ابتدا قاطعانه از مارکسیسم انقلابی حمایت کرده‌اند، مشترک است. البته، اگر فقط فقدان آموزش عملی بود، هیچ کس نمی‌توانست کارگران عملی را سرزنش کند. اما اصطلاح “بدویت” چیزی بیش از فقدان آموزش را در بر می‌گیرد. این به معنای دامنه محدود کار انقلابی به طور کلی، عدم درک این است که یک سازمان خوب از انقلابیون نمی‌تواند بر اساس چنین فعالیت محدودی ساخته شود، و در نهایت – و این نکته اصلی است – تلاش برای توجیه این محدودیت و ارتقاء آن به یک “نظریه” خاص، یعنی تسلیم شدن در برابر خودانگیختگی در مورد این مسئله نیز هست. وقتی چنین تلاش‌هایی آشکار شد، مشخص شد که بدویت با اکونومیسم مرتبط است و ما هرگز از این محدودیت فعالیت سازمانی خود خلاص نخواهیم شد تا زمانی که خود را به طور کلی از اکونومیسم (یعنی برداشت محدود از نظریه مارکسیستی و همچنین از نقش سوسیال دموکراسی و وظایف سیاسی آن) خلاص کنیم. این تلاش‌ها خود را در دو جهت نشان دادند. برخی شروع به گفتن این کردند که توده‌های کارگر هنوز وظایف سیاسی گسترده و مبارزاتی را که انقلابیون سعی در “تحمیل” آنها دارند، پیش نبرده‌اند؛ اینکه آنها باید به مبارزه برای مطالبات سیاسی فوری ادامه دهند، “مبارزه اقتصادی علیه کارفرمایان و دولت” را انجام دهند {۱} (و طبیعتاً، مطابق با این مبارزه که “در دسترس” جنبش توده‌ای است، باید سازمانی وجود داشته باشد که برای آموزش ندیده‌ترین جوانان نیز “در دسترس” باشد). برخی دیگر، که از هرگونه نظریه “تدریجی” به دور بودند، گفتند که “انجام یک انقلاب سیاسی” ممکن و ضروری است، اما این امر مستلزم ایجاد یک سازمان قوی از انقلابیون برای آموزش پرولتاریا در مبارزه‌ای پایدار و سرسختانه نیست. تنها کاری که باید انجام دهیم این است که دوست قدیمی خود، چماق «در دسترس» را از چنگمان بیرون بکشیم. اگر بخواهیم استعاره را کنار بگذاریم، یعنی باید یک اعتصاب عمومی ترتیب دهیم،{۲} یا اینکه باید پیشرفت «بی‌روح» جنبش طبقه کارگر را از طریق «ترور تحریک‌آمیز» تحریک کنیم.{۳} هر دوی این جریان‌ها، فرصت‌طلبان و «انقلابیون»، در برابر آماتوریسم غالب سر تعظیم فرود می‌آورند؛ هیچ‌کدام باور ندارند که می‌توان آن را از بین برد، و هیچ‌کدام وظیفه عملی اولیه و ضروری ما را برای ایجاد سازمانی از انقلابیون که قادر به دادن انرژی، ثبات و تداوم به مبارزه سیاسی باشد، درک نمی‌کنند.

ما سخنان Bv را نقل کرده‌ایم: «رشد جنبش طبقه کارگر از رشد و توسعه سازمان‌های انقلابی پیشی گرفته است.» این «اظهار نظر ارزشمند یک ناظر دقیق» (نظر رابوچیه دیلو در مورد مقاله Bv) برای ما ارزش دوگانه‌ای دارد. این نشان می‌دهد که ما در این نظر خود درست می‌گفتیم که علت اصلی بحران کنونی در سوسیال دموکراسی روسیه، عقب‌ماندگی رهبران («ایدئولوگ‌ها»، انقلابیون، سوسیال دموکرات‌ها) از خیزش خودجوش توده‌ها است. این نشان می‌دهد که تمام استدلال‌های مطرح شده توسط نویسندگان نامه اکونومیست (در ایسکرا، شماره ۱۲)، کریچفسکی و مارتینف، در مورد خطر کم‌اهمیت جلوه دادن اهمیت عنصر خودجوش، مبارزه روزمره کسل‌کننده، در مورد تاکتیک‌ها به عنوان فرآیند و غیره، چیزی بیش از ستایش و دفاع از بدویت نیست. این افرادی که نمی‌توانند کلمه «نظریه‌دان» را بدون تمسخر تلفظ کنند، کسانی که زانو زدن خود را در برابر فقدان آموزش عمومی و عقب‌ماندگی به عنوان «درک واقعیت‌های زندگی» توصیف می‌کنند، در عمل نشان می‌دهند که از درک ضروری‌ترین وظایف عملی ما عاجزند. به عقب‌ماندگان فریاد می‌زنند: همگام باشید! از دیگران جلو نزنید! به افرادی که از کمبود انرژی و ابتکار در کار سازمانی رنج می‌برند، به دلیل فقدان «برنامه» برای فعالیت‌های گسترده و جسورانه، درباره «تاکتیک‌ها به عنوان فرآیند» یاوه‌گویی می‌کنند! بدترین گناهی که ما مرتکب می‌شویم این است که وظایف سیاسی و سازمانی خود را به سطح منافع فوری، «ملموس» و «مشخص» مبارزه اقتصادی روزمره تنزل می‌دهیم؛ با این حال آنها همچنان همان ترجیع‌بند را برای ما می‌خوانند: به خود مبارزه اقتصادی یک شخصیت سیاسی بدهید! تکرار می‌کنیم: این نوع چیزها همانقدر «درک واقعیت‌های زندگی» را نشان می‌دهند که قهرمان افسانه عامیانه که به تشییع جنازه‌ای که در حال عبور بود فریاد زد: «روزهای بسیار مبارک!» نشان داد.

به یاد بیاورید آن تکبر بی‌نظیر و حقیقتاً «خودشیفته‌وار» را که این خردمندان با آن به پلخانف در مورد «محافل کارگری عموماً» (که چنین است!) درس می‌دادند که «قادر به انجام وظایف سیاسی به معنای واقعی و عملی کلمه، یعنی به معنای مبارزه عملی مصلحت‌آمیز و موفق برای مطالبات سیاسی نیستند» (پاسخ رابوچیه دیلو، صفحه ۲۴). آقایان، محافل و محافل وجود دارند! محافل «آماتورها» البته قادر به انجام وظایف سیاسی نیستند، مادامی که از آماتور بودن خود آگاه نشده و آن را رها نکنند. اگر علاوه بر این، این آماتورها شیفته روش‌های ابتدایی خود باشند و اصرار داشته باشند که کلمه «عملی» را با حروف ایتالیک بنویسند و تصور کنند که عملی بودن مستلزم آن است که وظایف فرد به سطح درک عقب‌مانده‌ترین اقشار توده‌ها کاهش یابد، آنگاه آماتورهای ناامید هستند و البته مطمئناً نمی‌توانند به طور کلی از عهده هیچ وظیفه سیاسی برآیند. اما حلقه‌ای از رهبران، از نوع الکسیف و میشکین، خالتورین و ژلیابوف، قادر به انجام وظایف سیاسی به معنای واقعی و عملی‌ترین کلمه هستند، به این دلیل و تا حدی که تبلیغات پرشور آنها با واکنش توده‌های خودجوش بیدار شونده روبرو می‌شود و انرژی درخشان آنها توسط انرژی طبقه انقلابی پاسخ داده و پشتیبانی می‌شود. پلخانف عمیقاً حق داشت، نه تنها در اشاره به این طبقه انقلابی و اثبات اینکه بیداری خودجوش آن اجتناب‌ناپذیر است، بلکه در تعیین حتی «محافل کارگری» به عنوان یک وظیفه سیاسی بزرگ و والا. اما شما به جنبش توده‌ای که از آن زمان به وجود آمده است اشاره می‌کنید تا این وظیفه را تنزل دهید، انرژی و دامنه فعالیت «محافل کارگری» را محدود کنید. اگر آماتورهایی نیستید که شیفته روش‌های بدوی خود هستید، پس چه هستید؟ شما به عملگرا بودن خود می‌بالید، اما آنچه را که هر کارگر عملی روسی می‌داند، یعنی معجزاتی را که انرژی، نه تنها یک حلقه، بلکه حتی یک فرد قادر به انجام آن در امر انقلابی است، نمی‌بینید. یا فکر می‌کنید جنبش ما نمی‌تواند رهبرانی مانند رهبران دهه هفتاد تربیت کند؟ اگر چنین است، چرا چنین فکر می‌کنید؟ چون ما آموزش ندیده‌ایم؟ اما ما خودمان را آموزش می‌دهیم، به آموزش خودمان ادامه خواهیم داد و آموزش خواهیم دید! متأسفانه درست است که سطح آب‌های راکد «مبارزه اقتصادی علیه کارفرمایان و دولت» پر از قارچ شده است؛ افرادی در میان ما ظاهر شده‌اند که در برابر خودجوشی زانو می‌زنند و با حیرت (به تعبیر پلخانف) به «پسین» پرولتاریای روسیه خیره شده‌اند. اما ما از شر این قارچ خلاص خواهیم شد. زمان آن فرا رسیده است که انقلابیون روسیه، با هدایت یک نظریه واقعاً انقلابی، با تکیه بر طبقه واقعاً انقلابی و خودجوش بیدار، سرانجام می‌توانند – سرانجام!— با تمام قدرت عظیم خود به اوج کمال برسند. تنها چیزی که لازم است این است که توده‌های کارگران عملی ما، و توده‌های وسیع‌تر کسانی که در دوران مدرسه رویای کار عملی را در سر می‌پروراندند، هر پیشنهادی را که ممکن است برای تنزل وظایف سیاسی ما و محدود کردن دامنه کار سازمانی ما مطرح شود، مورد تمسخر و تحقیر قرار دهند. و ما به این هدف دست خواهیم یافت، مطمئن باشید، آقایان!

در مقاله «از کجا باید شروع کرد»، من در مخالفت با رابوچیه دیلو نوشتم: «تاکتیک‌های تبلیغ در رابطه با یک مسئله خاص، یا تاکتیک‌های مربوط به برخی جزئیات سازماندهی حزبی ممکن است در بیست و چهار ساعت تغییر کنند؛ اما فقط افرادی که از هرگونه اصولی بی‌بهره‌اند قادرند در بیست و چهار ساعت، یا در واقع، در بیست و چهار ماه، دیدگاه خود را در مورد ضرورت – به طور کلی، مداوم و مطلق – سازماندهی مبارزه و تبلیغ سیاسی در میان توده‌ها تغییر دهند.»[۱۷] رابوچیه دیلو در پاسخ به این سوال گفت: «این، تنها اتهام ایسکرا که وانمود می‌کند مبتنی بر واقعیت است، کاملاً بی‌اساس است. خوانندگان رابوچیه دیلو به خوبی می‌دانند که ما از همان ابتدا نه تنها خواستار تبلیغ سیاسی بودیم، بدون اینکه منتظر ظهور ایسکرا باشیم… [و در عین حال می‌گویم که نه تنها محافل مطالعاتی کارگران، «بلکه جنبش توده‌ای طبقه کارگر نیز نمی‌توانست اولین وظیفه سیاسی خود را سرنگونی استبداد بداند»، بلکه فقط مبارزه برای [مبارزه] فوری را… خواسته‌های سیاسی، و اینکه «توده‌ها پس از یک، یا در هر صورت، پس از چندین اعتصاب، شروع به درک خواسته‌های سیاسی فوری می‌کنند»]، … اما اینکه با نشریات خود که از خارج برای رفقای شاغل در روسیه تهیه می‌کردیم، تنها مطالب سیاسی و تبلیغاتی سوسیال-دمکراتیک را ارائه دادیم … [و در این تنها مطلب، شما نه تنها وسیع‌ترین تبلیغات سیاسی را منحصراً بر مبارزه اقتصادی بنا نهادید، بلکه حتی تا آنجا پیش رفتید که ادعا کردید این تبلیغات محدود «گسترده‌ترین مورد قابل اجرا» بوده است. و آیا آقایان، متوجه نیستید که استدلال خود شما – که این تنها مطلب ارائه شده بود – ضرورت ظهور ایسکرا و مبارزه آن علیه رابوچیه دیلو را اثبات می‌کند؟] … از سوی دیگر، فعالیت انتشاراتی ما در واقع زمینه را برای وحدت تاکتیکی حزب فراهم کرد … [وحدت در این اعتقاد که تاکتیک‌ها فرآیندی از رشد وظایف حزبی است که همراه با حزب رشد می‌کنند؟ واقعاً وحدتی ارزشمند!] … و با این کار ایجاد یک «سازمان مبارز» را ممکن ساخت که اتحادیه خارج از کشور هر کاری را که یک سازمان در خارج از کشور می‌توانست انجام دهد، برای آن انجام داد» (رابوچیه دیلو، شماره ۱۰، صفحه ۱۵). تلاشی بیهوده برای طفره رفتن! من هرگز انکار نمی‌کنم که شما تمام تلاش خود را کردید. من ادعا کرده‌ام و اکنون نیز ادعا می‌کنم که محدودیت‌های آنچه «ممکن» است برای شما انجام دهید، به دلیل تنگ‌نظری شما محدود شده است. صحبت از یک «سازمان مبارز» برای مبارزه برای «مطالبات سیاسی فوری» یا انجام مبارزه اقتصادی علیه کارفرمایان و دولت، مسخره است.

اما اگر خواننده مایل است گوهر شیفتگی «اکونومیست» به آماتوریسم را ببیند، مسلماً باید از رابوچیه دیلو التقاطی و مردد به رابوچایا میسل پیگیر و مصمم روی آورد. آر. ام در ضمیمه جداگانه خود، صفحه ۱۳، نوشت: «حالا دو کلمه در مورد به اصطلاح روشنفکران انقلابی واقعی. درست است، در بیش از یک مورد آمادگی خود را برای «وارد شدن به نبردی مصمم با تزاریسم» ثابت کرده است. با این حال، نکته تاسف‌بار این است که روشنفکران انقلابی ما، که بی‌رحمانه توسط پلیس سیاسی مورد آزار و اذیت قرار گرفته‌اند، مبارزه علیه پلیس سیاسی را مبارزه سیاسی علیه استبداد تصور می‌کردند. به همین دلیل است که تا به امروز، نمی‌توانند بفهمند «نیروهای مبارزه علیه استبداد را از کجا باید به دست آورد».»

واقعاً بی‌رقیب است تحقیر وقیحانه‌ای که این ستایشگر (به بدترین معنای کلمه) جنبش خودجوش نسبت به مبارزه علیه پلیس از خود نشان می‌دهد! او آماده است تا ناتوانی ما در سازماندهی فعالیت مخفی را با این استدلال توجیه کند که با جنبش توده‌ای خودجوش، مبارزه با پلیس سیاسی برای ما اصلاً مهم نیست! در واقع تعداد بسیار کمی از مردم این نتیجه‌گیری وحشتناک را می‌پذیرند؛ تا این حد کاستی‌های ما در سازمان‌های انقلابی به موضوعی با اهمیت حاد تبدیل شده است. اما اگر مثلاً مارتینف از پذیرش این موضوع خودداری کند، تنها به این دلیل است که او قادر نیست یا شجاعت ندارد که ایده‌های خود را تا نتیجه منطقی آنها بررسی کند. در واقع، آیا «وظیفه» طرح خواسته‌های مشخص توده‌ها، خواسته‌هایی که نوید نتایج ملموس را می‌دهند، مستلزم تلاش‌های ویژه برای ایجاد یک سازمان پایدار، متمرکز و مبارز از انقلابیون است؟ آیا چنین «وظیفه»‌ای حتی توسط توده‌هایی که اصلاً «علیه پلیس سیاسی مبارزه نمی‌کنند» نیز نمی‌تواند انجام شود؟ آیا علاوه بر این، آیا این وظیفه می‌تواند انجام شود اگر علاوه بر معدود رهبران، توسط کارگرانی (اکثریت قریب به اتفاق) که کاملاً ناتوان از «مبارزه علیه پلیس سیاسی» هستند، انجام نشود؟ چنین کارگرانی، مردم عادی توده‌ها، قادر به نمایش انرژی و فداکاری عظیم در اعتصابات و در نبردهای خیابانی با پلیس و سربازان هستند و قادرند (در واقع، تنها کسانی هستند که قادرند) نتیجه کل جنبش ما را تعیین کنند – اما مبارزه علیه پلیس سیاسی نیازمند ویژگی‌های خاصی است؛ به انقلابیون حرفه‌ای نیاز دارد. و ما باید مراقب باشیم که نه تنها توده‌ها خواسته‌های مشخص را «پیش ببرند»، بلکه توده‌های کارگران تعداد فزاینده‌ای از چنین انقلابیون حرفه‌ای را «پیش ببرند». بنابراین، به مسئله رابطه بین سازمانی از انقلابیون حرفه‌ای و جنبش کارگری به طور خالص و ساده رسیده‌ایم. اگرچه این مسئله بازتاب کمی در ادبیات داشته است، اما ما «سیاستمداران» را در گفتگوها و جدل‌ها با رفقایی که کم و بیش به سمت اکونومیسم گرایش دارند، به شدت درگیر کرده است. این مسئله‌ای است که شایسته بررسی ویژه است. اما قبل از پرداختن به آن، اجازه دهید یک نقل قول دیگر برای روشن کردن تز خود در مورد ارتباط بین بدویت و اقتصادگرایی ارائه دهیم.

آقای NN[18] در پاسخ خود نوشت: «گروه رهایی کار، مبارزه مستقیم علیه دولت را بدون در نظر گرفتن اینکه نیروهای مادی برای این مبارزه از کجا باید به دست آیند و بدون نشان دادن مسیر مبارزه، خواستار است.» نویسنده با تأکید بر کلمات آخر، پاورقی زیر را به کلمه «مسیر» اضافه می‌کند: «این را نمی‌توان با اهداف پنهان‌کاری توضیح داد، زیرا برنامه به یک توطئه اشاره نمی‌کند، بلکه به یک جنبش توده‌ای اشاره دارد. و توده‌ها نمی‌توانند از مسیرهای مخفی پیش بروند. آیا می‌توانیم یک اعتصاب مخفی را تصور کنیم؟ آیا می‌توانیم تظاهرات و دادخواست‌های مخفی را تصور کنیم؟» (Vademecum، صفحه ۵۹.) بنابراین، نویسنده کاملاً به مسئله «نیروهای مادی» (سازمان‌دهندگان اعتصابات و تظاهرات) و «مسیرهای» مبارزه نزدیک می‌شود، اما با این وجود، هنوز در حالت حیرت است، زیرا او جنبش توده‌ای را «می‌ستاید»، یعنی آن را چیزی می‌داند که ما را از ضرورت انجام فعالیت انقلابی رهایی می‌بخشد و نه چیزی که باید ما را تشویق و فعالیت انقلابی ما را تحریک کند. غیرممکن است که یک اعتصاب برای کسانی که در آن شرکت می‌کنند و کسانی که مستقیماً با آن در ارتباط هستند، مخفی بماند، اما ممکن است (و در اکثر موارد اینطور است) برای توده‌های کارگران روسیه “راز” باقی بماند، زیرا دولت مراقب است که تمام ارتباطات با اعتصاب‌کنندگان را قطع کند تا از پخش شدن هرگونه خبر اعتصاب جلوگیری شود. در واقع، اینجا جایی است که یک “مبارزه ویژه علیه پلیس سیاسی” مورد نیاز است، مبارزه‌ای که هرگز نمی‌تواند توسط توده‌های بزرگی که در اعتصابات شرکت می‌کنند، به طور فعال انجام شود. این مبارزه باید طبق “تمام قوانین فنی” توسط افرادی که به طور حرفه‌ای درگیر فعالیت انقلابی هستند، سازماندهی شود. این واقعیت که توده‌ها به طور خودجوش به جنبش جذب می‌شوند، سازماندهی این مبارزه را کمتر ضروری نمی‌کند. برعکس، آن را ضروری‌تر می‌کند. زیرا ما سوسیالیست‌ها اگر مانع از مخفی کردن هر اعتصاب و تظاهرات توسط پلیس نشویم (و اگر خودمان هر از گاهی مخفیانه اعتصاب و تظاهرات را آماده نکنیم) در انجام وظیفه مستقیم خود در قبال توده‌ها شکست خواهیم خورد. و ما در انجام این کار موفق خواهیم شد، زیرا توده‌های خودجوش بیدار شده، تعداد فزاینده‌ای از «انقلابیون حرفه‌ای» را از صفوف خود نیز به وجود خواهند آورد (البته اگر به ذهنمان خطور نکند که به کارگران توصیه کنیم که به وقت‌کشی ادامه دهند).

ج. سازمان کارگران و سازمان انقلابیون

طبیعی است که انتظار داشته باشیم برای یک سوسیال دموکرات که برداشتش از مبارزه سیاسی با برداشت «مبارزه اقتصادی علیه کارفرمایان و دولت» منطبق است، «سازمان انقلابیون» کم و بیش با «سازمان کارگران» منطبق باشد. در واقع، این همان چیزی است که واقعاً اتفاق می‌افتد؛ به طوری که وقتی از سازمان صحبت می‌کنیم، به معنای واقعی کلمه به زبان‌های مختلف صحبت می‌کنیم. به عنوان مثال، من به وضوح مکالمه‌ای را که زمانی با یک اقتصاددان نسبتاً پیگیر داشتم و قبلاً با او آشنا نبودم، به یاد می‌آورم. ما در مورد جزوه «چه کسی انقلاب سیاسی را به ارمغان خواهد آورد؟» بحث می‌کردیم و خیلی زود متوجه شدیم که نقص اصلی آن نادیده گرفتن مسئله سازماندهی است. ما شروع به فرض توافق کامل بین خود کرده بودیم. اما با ادامه مکالمه، مشخص شد که ما در مورد چیزهای متفاوتی صحبت می‌کنیم. طرف صحبت من نویسنده را به نادیده گرفتن صندوق‌های اعتصاب، انجمن‌های خیریه و غیره متهم کرد، در حالی که من سازمانی از انقلابیون را به عنوان یک عامل اساسی در «به وجود آوردن» انقلاب سیاسی در نظر داشتم. به محض اینکه اختلاف نظر آشکار شد، تا جایی که به یاد دارم، به ندرت یک مسئله اصولی وجود داشت که در مورد آن با اکونومیست موافق باشم!

منشأ اختلاف ما چه بود؟ این واقعیت بود که اکونومیست‌ها در مورد مسائل مربوط به سازمان و سیاست، دائماً از سوسیال دموکراسی به اتحادیه‌گرایی کارگری در حال لغزش هستند. مبارزه سیاسی سوسیال دموکراسی بسیار گسترده‌تر و پیچیده‌تر از مبارزه اقتصادی کارگران علیه کارفرمایان و دولت است. به همین ترتیب (در واقع به همین دلیل)، سازمان حزب انقلابی سوسیال دموکرات ناگزیر باید از نوعی متفاوت از سازمان کارگرانی باشد که برای این مبارزه طراحی شده‌اند. سازمان کارگران در وهله اول باید یک سازمان اتحادیه کارگری باشد؛ ثانیاً، باید تا حد امکان گسترده باشد؛ و ثالثاً، باید تا حد امکان عمومی باشد (البته در اینجا و در ادامه، من فقط به روسیه مطلقه اشاره می‌کنم). از سوی دیگر، سازمان انقلابیون باید قبل از هر چیز از افرادی تشکیل شود که فعالیت انقلابی را حرفه خود می‌دانند (به همین دلیل من از سازمان انقلابیون، یعنی سوسیال دموکرات‌های انقلابی، صحبت می‌کنم). با توجه به این ویژگی مشترک اعضای چنین سازمانی، تمام تمایزات بین کارگران و روشنفکران، و البته تمایزات صنفی و حرفه‌ای، در هر دو دسته، باید از بین برود. چنین سازمانی لزوماً نباید خیلی گسترده باشد و باید تا حد امکان مخفی باشد. بیایید این تمایز سه‌گانه را بررسی کنیم.

در کشورهایی که آزادی سیاسی وجود دارد، تمایز بین اتحادیه کارگری و سازمان سیاسی به اندازه کافی واضح است، همانطور که تمایز بین اتحادیه‌های کارگری و سوسیال دموکراسی نیز واضح است. روابط بین دومی و اولی طبیعتاً در هر کشور بسته به شرایط تاریخی، حقوقی و سایر شرایط متفاوت خواهد بود؛ این روابط ممکن است کم و بیش نزدیک، پیچیده و غیره باشند (به نظر ما باید تا حد امکان نزدیک و کم پیچیدگی باشند)؛ اما در کشورهای آزاد، هیچ شکی در مورد همزمانی سازماندهی اتحادیه‌های کارگری با سازماندهی حزب سوسیال دموکرات وجود ندارد. با این حال، در روسیه، در نگاه اول به نظر می‌رسد که یوغ استبداد، تمام تمایزات بین سازمان سوسیال دموکرات و انجمن‌های کارگری را از بین می‌برد، زیرا همه انجمن‌های کارگری و همه محافل مطالعه ممنوع هستند و از آنجا که مظهر و سلاح اصلی مبارزه اقتصادی کارگران – اعتصاب – به عنوان یک جرم جنایی (و گاهی حتی به عنوان یک جرم سیاسی!) تلقی می‌شود. بنابراین، شرایط کشور ما، از یک سو، کارگران درگیر در مبارزه اقتصادی را به شدت «وادار» می‌کند تا به مسائل سیاسی بپردازند، و از سوی دیگر، سوسیال دموکرات‌ها را «وادار» می‌کند تا اتحادیه‌گرایی کارگری را با سوسیال دموکراسی اشتباه بگیرند (و کریچفسکی‌ها، مارتینوی‌ها و شرکاء ما، در حالی که با دقت در مورد نوع اول «انگیزش» بحث می‌کنند، متوجه نوع دوم نمی‌شوند). در واقع، افرادی را تصور کنید که نود و نه درصد در «مبارزه اقتصادی علیه کارفرمایان و دولت» غرق شده‌اند. برخی از آنها هرگز در طول کل دوره فعالیت خود (از چهار تا شش ماه) مجبور نخواهند شد به نیاز به یک سازمان پیچیده‌تر از انقلابیون فکر کنند. شاید برخی دیگر به ادبیات برنشتاینی که به طور گسترده توزیع شده است، برخورد کنند و از آن به اهمیت عمیق حرکت رو به جلوی «مبارزه روزمره و کسل‌کننده» متقاعد شوند. شاید برخی دیگر نیز مجذوب این ایده اغواکننده شوند که نمونه جدیدی از «ارتباط نزدیک و ارگانیک با مبارزه پرولتاریا» – ارتباط بین اتحادیه کارگری و جنبش‌های سوسیال دموکرات – را به جهانیان نشان دهند. چنین افرادی ممکن است استدلال کنند که هر چه کشوری دیرتر وارد عرصه سرمایه‌داری و در نتیجه جنبش طبقه کارگر شود، سوسیالیست‌های آن کشور بیشتر می‌توانند در جنبش اتحادیه کارگری شرکت کنند و از آن حمایت کنند و دلیل وجود اتحادیه‌های کارگری غیر سوسیال دموکرات کمتر می‌شود. تا اینجا این استدلال کاملاً درست است؛ با این حال، متأسفانه، برخی فراتر از این می‌روند و رویای ادغام کامل سوسیال دموکراسی با اتحادیه کارگری را در سر می‌پرورانند. به زودی، از مثال قوانین اتحادیه مبارزه سن پترزبورگ، خواهیم دید که چنین رویاهایی چه تأثیر مضری بر برنامه‌های سازمانی ما دارد.

سازمان‌های کارگری برای مبارزه اقتصادی باید سازمان‌های اتحادیه‌ای باشند. هر کارگر سوسیال دموکرات باید تا حد امکان به این سازمان‌ها کمک کند و به طور فعال در آنها فعالیت کند. اما، اگرچه این درست است، مطمئناً به نفع ما نیست که بخواهیم فقط سوسیال دموکرات‌ها واجد شرایط عضویت در اتحادیه‌های «صنفی» باشند، زیرا این امر تنها دامنه نفوذ ما را بر توده‌ها محدود می‌کند. بگذارید هر کارگری که نیاز به اتحاد برای مبارزه علیه کارفرمایان و دولت را درک می‌کند، به اتحادیه‌های کارگری بپیوندد. اگر اتحادیه‌های کارگری همه کسانی را که حداقل به این درجه اولیه از درک رسیده‌اند، متحد نکنند، اگر سازمان‌های بسیار گسترده‌ای نباشند، دستیابی به هدف اصلی آنها غیرممکن خواهد بود. هرچه این سازمان‌ها گسترده‌تر باشند، نفوذ ما بر آنها گسترده‌تر خواهد بود – نفوذی که نه تنها به دلیل توسعه «خودجوش» مبارزه اقتصادی، بلکه به دلیل تلاش مستقیم و آگاهانه اعضای اتحادیه‌های کارگری سوسیالیست برای تأثیرگذاری بر رفقای خود است. اما یک سازمان گسترده نمی‌تواند روش‌های کاملاً مخفی‌کاری را اعمال کند (زیرا این امر به آموزش بسیار بیشتری نسبت به آنچه برای مبارزه اقتصادی لازم است، نیاز دارد). تضاد بین نیاز به عضویت زیاد و نیاز به روش‌های کاملاً مخفی چگونه قابل حل است؟ چگونه می‌توانیم اتحادیه‌های کارگری را تا حد امکان علنی کنیم؟ به طور کلی، تنها دو راه برای این منظور وجود دارد: یا اتحادیه‌های کارگری قانونی شوند (در برخی کشورها این امر قبل از قانونی شدن اتحادیه‌های سوسیالیستی و سیاسی صورت گرفت)، یا سازمان مخفی نگه داشته شود، اما آنقدر “آزاد” و بی‌شکل، همانطور که آلمانی‌ها می‌گویند[۱۹] که نیاز به روش‌های مخفی تقریباً برای اکثر اعضا ناچیز می‌شود.

قانونی شدن اتحادیه‌های کارگری غیر سوسیالیستی و غیر سیاسی در روسیه آغاز شده است، و شکی نیست که هر پیشرفتی که توسط جنبش طبقه کارگر سوسیال دموکرات ما که به سرعت در حال رشد است، حاصل شود، تلاش‌هایی را برای قانونی شدن چند برابر و تشویق خواهد کرد – تلاش‌هایی که عمدتاً از سوی حامیان نظم موجود، اما تا حدودی نیز از سوی خود کارگران و روشنفکران لیبرال صورت می‌گیرد. پرچم قانونی بودن قبلاً توسط واسیلیف‌ها و زوباتوف‌ها برافراشته شده است. اوزروف‌ها و ورمس‌ها قول حمایت داده‌اند و از آن حمایت کرده‌اند،[۲۰] و اکنون پیروان این گرایش جدید در میان کارگران یافت می‌شوند. از این پس، ما نمی‌توانیم این گرایش را نادیده بگیریم. در مورد اینکه چگونه باید با آن حساب کنیم، در این مورد دو نظر در بین سوسیال دموکرات‌ها وجود ندارد. ما باید قاطعانه هر نقشی را که زوباتوف‌ها و واسیلی‌ها، ژاندارم‌ها و کشیشان در این جنبش ایفا کرده‌اند، افشا کنیم و نیات واقعی آنها را برای کارگران توضیح دهیم. ما همچنین باید تمام نغمه‌های آشتی‌جویانه و «هماهنگ» که در سخنرانی‌های سیاستمداران لیبرال در جلسات قانونی کارگران شنیده می‌شود را افشا کنیم، صرف نظر از اینکه آیا انگیزه این سخنرانی‌ها اعتقاد راسخ به مطلوبیت همکاری مسالمت‌آمیز طبقاتی است، یا تمایل به جلب رضایت صاحبان قدرت، یا اینکه صرفاً نتیجه ناشیگری. در نهایت، باید کارگران را در برابر تله‌هایی که اغلب توسط پلیس پهن می‌شود، هشدار دهیم، که در چنین جلسات علنی و انجمن‌های مجاز، «آتشین‌ها» را جاسوسی می‌کنند و سعی می‌کنند از سازمان‌های قانونی برای کاشتن عوامل تحریک‌کننده خود در سازمان‌های غیرقانونی استفاده کنند.

انجام همه این کارها به هیچ وجه به معنای فراموش کردن این نیست که در درازمدت قانونی شدن جنبش طبقه کارگر به نفع ما خواهد بود و نه به نفع زوباتوف‌ها. برعکس، دقیقاً این کارزار افشاگری ماست که به ما کمک می‌کند تا علف‌های هرز را از گندم جدا کنیم. علف‌های هرز چیست، ما قبلاً اشاره کرده‌ایم. منظور ما از گندم، جلب توجه تعداد فزاینده‌ای از کارگران، از جمله عقب‌مانده‌ترین بخش‌های آنها، به مسائل اجتماعی و سیاسی و رهایی خودمان، انقلابیون، از وظایفی است که اساساً قانونی هستند (توزیع دفاتر قانونی، کمک‌های متقابل و غیره)، که توسعه آنها ناگزیر مقدار فزاینده‌ای از مواد برای تبلیغ را در اختیار ما قرار می‌دهد. به این معنا، ما می‌توانیم و باید به زوباتوف‌ها و اوزروف‌ها بگوییم: آقایان، به کار خود ادامه دهید، تمام تلاش خود را بکنید! هر زمان که دامی در مسیر کارگران قرار دهید (چه از طریق تحریک مستقیم، چه از طریق تضعیف روحیه “صادقانه” کارگران با کمک “استروویسم”) ما کاری خواهیم کرد که شما افشا شوید. اما هر زمان که یک قدم واقعی به جلو بردارید، هرچند که این قدم “خجالتی‌ترین زیگزاگ” باشد، ما خواهیم گفت: لطفاً ادامه دهید! و تنها قدمی که می‌تواند یک قدم واقعی به جلو باشد، گسترش واقعی، هرچند کوچک، میدان عمل کارگران است. هر گونه گسترشی از این دست به نفع ما خواهد بود و به تسریع ظهور انجمن‌های قانونی از آن نوع کمک خواهد کرد که در آن نه عوامل تحریک‌کننده که سوسیالیست‌ها را شناسایی می‌کنند، بلکه سوسیالیست‌هایی که به دنبال جذب هوادار هستند، خواهند بود. در یک کلام، وظیفه ما مبارزه با علف‌های هرز است. کار ما کشت گندم در گلدان نیست. با کندن علف‌های هرز، خاک را برای گندم پاک می‌کنیم. و در حالی که آفاناسی ایوانوویچ‌ها و پولخریا ایوانووناها[۲۱] به محصولات گلدانی خود رسیدگی می‌کنند، ما باید دروگران را آماده کنیم، نه تنها برای بریدن علف‌های هرز امروز، بلکه برای درو کردن گندم فردا.{۴}

بنابراین، ما نمی‌توانیم از طریق قانونی کردن، مشکل ایجاد یک سازمان اتحادیه کارگری را که تا حد امکان مخفی و گسترده باشد، حل کنیم (اما اگر زوباتوف‌ها و اوزروف‌ها حتی فرصتی جزئی برای چنین راه‌حلی را برای ما فاش کردند، بسیار خوشحال خواهیم شد – با این حال، برای این منظور، باید قاطعانه با آنها مبارزه کنیم). سازمان‌های اتحادیه کارگری مخفی باقی می‌مانند و ما باید تمام کمک‌های ممکن را به کارگرانی که (همانطور که قطعاً می‌دانیم) این مسیر را در پیش می‌گیرند، ارائه دهیم. سازمان‌های اتحادیه کارگری نه تنها می‌توانند در توسعه و تحکیم مبارزه اقتصادی ارزش فوق‌العاده‌ای داشته باشند، بلکه می‌توانند به یک نیروی کمکی بسیار مهم برای تبلیغات سیاسی و سازمان انقلابی تبدیل شوند. برای دستیابی به این هدف و برای هدایت جنبش اتحادیه کارگری نوپا در مسیرهای مورد نظر سوسیال دموکراسی، ابتدا باید پوچی طرح سازمانی را که اکونومیست‌های سن پترزبورگ تقریباً پنج سال است که در سر می‌پرورانند، به روشنی درک کنیم. این طرح در «قوانین صندوق مزایای متقابل کارگران» ژوئیه ۱۸۹۷ («لیستوک» رابوتنیکا، شماره ۹-۱۰، صفحه ۴۶، برگرفته از رابوچایا میسل، شماره ۱) و همچنین در «قوانین سازمان کارگری اتحادیه‌های کارگری» اکتبر ۱۹۰۰ (جزوه ویژه چاپ شده در سن پترزبورگ و ارجاع شده در ایسکرا، شماره ۱) آمده است. هر دو مجموعه قوانین یک نقص اصلی دارند: آنها سازمان گسترده کارگران را در یک ساختار کاملاً مشخص قرار می‌دهند و آن را با سازمان انقلابیون اشتباه می‌گیرند. بیایید مجموعه قوانین ذکر شده آخر را در نظر بگیریم، زیرا با جزئیات بیشتری تدوین شده است. بدنه شامل پنجاه و دو پاراگراف است. بیست و سه پاراگراف به ساختار، روش عملکرد و صلاحیت «محافل کارگری» می‌پردازد که قرار است در هر کارخانه («حداکثر ده نفر») سازماندهی شوند و «گروه‌های مرکزی (کارخانه‌ای)» را انتخاب کنند. بند ۲ می‌گوید: «گروه مرکزی تمام آنچه را که در کارخانه یا کارگاهش می‌گذرد، مشاهده می‌کند و وقایع را ثبت می‌کند.» «گروه مرکزی یک حساب مالی ماهانه به مشترکین ارائه می‌دهد» (بند ۱۷) و غیره. ده بند به «سازمان منطقه‌ای» و نوزده بند به ارتباط بسیار پیچیده بین کمیته سازمان کارگران و کمیته لیگ مبارزه سن پترزبورگ اختصاص داده شده است (نمایندگان منتخب هر منطقه و «گروه‌های اجرایی» – «گروه‌های مبلغان، گروه‌هایی برای حفظ ارتباط با استان‌ها و با سازمان خارج از کشور، گروه‌هایی برای مدیریت فروشگاه‌ها؛ نشریات و صندوق‌ها»).

سوسیال دموکراسی = «گروه‌های اجرایی» در رابطه با مبارزه اقتصادی کارگران! به سختی می‌توان به روشنی نشان داد که چگونه ایده‌های اکونومیست‌ها از سوسیال دموکراسی به اتحادیه‌گرایی کارگری منحرف می‌شود، و اینکه هر ایده‌ای که یک سوسیال دموکرات باید قبل از هر چیز خود را با سازمانی از انقلابیون که قادر به هدایت کل مبارزه پرولتاریا برای رهایی باشد، درگیر کند، چقدر برای آنها بیگانه است. صحبت از «رهایی سیاسی طبقه کارگر» و مبارزه علیه «استبداد تزاری» و در عین حال تدوین قوانینی از این دست، به معنای نداشتن هیچ ایده‌ای از وظایف سیاسی واقعی سوسیال دموکراسی است. هیچ یک از پنجاه و چند پاراگراف حتی کورسویی از درک این موضوع را نشان نمی‌دهد که انجام وسیع‌ترین تبلیغات سیاسی ممکن در میان توده‌ها ضروری است، تبلیغاتی که هر جنبه از استبداد روسیه و ویژگی‌های خاص طبقات مختلف اجتماعی در روسیه را برجسته کند. چنین قوانینی حتی برای دستیابی به اهداف اتحادیه‌های کارگری، چه برسد به اهداف سیاسی، هیچ فایده‌ای ندارند، زیرا اتحادیه‌های کارگری توسط اصناف سازماندهی می‌شوند که هیچ اشاره‌ای به آنها نمی‌شود.

اما شاید بارزترین ویژگی، سنگینی شگفت‌انگیز کل «سیستم» باشد که تلاش می‌کند هر کارخانه و «کمیته» آن را با یک رشته دائمی از قوانین یکنواخت و مضحک و یک سیستم انتخاباتی سه مرحله‌ای مقید کند. ذهن، که در محاصره دیدگاه تنگ‌نظرانه اکونومیسم قرار گرفته است، در جزئیاتی گم می‌شود که بوی کاغذبازی و بوروکراسی می‌دهد. البته در عمل، سه چهارم بندها هرگز اجرا نمی‌شوند. از سوی دیگر، یک سازمان «مخفی» از این نوع، با گروه مرکزی خود در هر کارخانه، انجام حملات در مقیاس وسیع را برای ژاندارم‌ها بسیار آسان می‌کند. کورنرادهای لهستانی مرحله مشابهی را در جنبش خود پشت سر گذاشته‌اند، و همه مشتاق سازماندهی گسترده صندوق‌های مزایای کارگران بوده‌اند. اما آنها خیلی سریع این ایده را رها کردند وقتی دیدند که چنین سازمان‌هایی فقط برداشت‌های غنی برای ژاندارم‌ها فراهم می‌کنند. اگر سازمان‌های کارگری گسترده را مد نظر داریم و نه دستگیری‌های گسترده، اگر نمی‌خواهیم رضایت ژاندارم‌ها را جلب کنیم، باید مطمئن شویم که این سازمان‌ها بدون هیچ ساختار رسمی سفت و سختی باقی می‌مانند. اما آیا در این صورت می‌توانند عمل کنند؟

بیایید ببینیم وظایف چیست: «… مشاهده‌ی تمام اتفاقات کارخانه و ثبت وقایع» (بند ۲ آیین‌نامه). آیا واقعاً برای این منظور به یک گروه رسماً تأسیس‌شده نیاز داریم؟ آیا مکاتبات انجام‌شده در روزنامه‌های غیرقانونی بدون ایجاد گروه‌های ویژه، نمی‌توانست این هدف را بهتر برآورده کند؟ «… رهبری مبارزات کارگران برای بهبود شرایط کارگاهشان» (بند ۳). این نیز به هیچ شکل سازمانی مشخصی نیاز ندارد. هر مبلغ عاقلی می‌تواند در جریان مکالمه‌ی عادی، خواسته‌های کارگران را جمع‌آوری کند و آنها را به یک سازمان محدود – نه گسترده – از انقلابیون برای بیان در یک جزوه منتقل کند. «… سازماندهی یک صندوق … که باید دو کوپک به ازای هر روبل[۲۲] به آن واریز شود» (بند ۹) – و سپس ارائه‌ی یک حساب مالی ماهانه به مشترکین (بند ۱۷)، اخراج اعضایی که از پرداخت حق عضویت خود خودداری می‌کنند (بند ۱۰) و غیره. چرا، اینجا بهشت پلیس است؛ زیرا هیچ چیز برای آنها آسان‌تر از نفوذ به چنین مخفی‌کاریِ «صندوق مرکزی کارخانه»، مصادره پول و دستگیری بهترین افراد نخواهد بود. آیا ساده‌تر نیست که کوپن‌های یک یا دو کوپکی با مهر رسمی یک سازمان شناخته‌شده (بسیار محدود و بسیار مخفی) صادر کنند، یا بدون هیچ کوپنی جمع‌آوری کنند و گزارش‌ها را با یک قانون توافق‌شده خاص در یک روزنامه غیرقانونی چاپ کنند؟ بدین ترتیب به هدف دست می‌یابند، اما برای ژاندارم‌ها صدها برابر دشوارتر خواهد بود که سرنخ‌ها را پیدا کنند.

می‌توانم به تحلیل قوانین ادامه دهم، اما فکر می‌کنم آنچه گفته شد کافی باشد. یک هسته کوچک و فشرده از قابل اعتمادترین، باتجربه‌ترین و سرسخت‌ترین کارگران، با نمایندگان مسئول در مناطق اصلی و مرتبط با تمام قوانین محرمانه اکید با سازمان انقلابیون، می‌تواند با وسیع‌ترین حمایت توده‌ها و بدون هیچ سازمان رسمی، تمام وظایف یک سازمان اتحادیه کارگری را به شیوه‌ای که برای سوسیال دموکراسی مطلوب است، انجام دهد. تنها از این طریق می‌توانیم علیرغم تمام ژاندارم‌ها، تحکیم و توسعه یک جنبش اتحادیه کارگری سوسیال دموکراتیک را تضمین کنیم.

ممکن است اعتراض شود که سازمانی که آنقدر ضعیف است که حتی به طور قطعی تشکیل نشده و حتی عضویت ثبت شده و رسمی ندارد، اصلاً نمی‌تواند سازمان نامیده شود. شاید هم همینطور باشد. نام مهم نیست. آنچه مهم است این است که این “سازمان بدون عضو” هر کاری را که لازم است انجام دهد و از همان ابتدا ارتباط محکمی بین اتحادیه‌های کارگری آینده ما و سوسیالیسم تضمین کند. فقط یک آرمانگرای اصلاح‌ناپذیر می‌تواند یک سازمان گسترده از کارگران، با انتخابات، گزارش‌ها، حق رأی عمومی و غیره، تحت استبداد داشته باشد.

نکته‌ی اخلاقی که از این موضوع می‌توان گرفت ساده است. اگر با پایه‌های محکم یک سازمان قوی از انقلابیون شروع کنیم، می‌توانیم ثبات جنبش را به طور کلی تضمین کنیم و اهداف سوسیال دموکراسی و اتحادیه‌های کارگری را به طور کامل محقق کنیم. با این حال، اگر با یک سازمان کارگری گسترده شروع کنیم که ظاهراً برای توده‌ها “در دسترس‌ترین” است (اما در واقع برای ژاندارم‌ها در دسترس‌ترین است و انقلابیون را برای پلیس در دسترس‌ترین قرار می‌دهد)، به هیچ یک از این دو هدف نخواهیم رسید؛ روش‌های سرانگشتی خود را حذف نخواهیم کرد و از آنجا که پراکنده هستیم و نیروهای ما دائماً توسط پلیس تجزیه می‌شوند، فقط اتحادیه‌های کارگری از نوع زوباتوف و اوزروف را برای توده‌ها در دسترس‌تر خواهیم کرد.

به عبارت صحیح، وظایف سازمان انقلابیون چه باید باشد؟ ما به تفصیل به این سؤال خواهیم پرداخت. با این حال، ابتدا اجازه دهید یک استدلال بسیار معمول را که توسط تروریست ما مطرح شده است، بررسی کنیم، که (با سرنوشت غم‌انگیز!) در این مورد همسایه دیوار به دیوار اکونومیست نیز هست. سووبودا، مجله‌ای که برای کارگران منتشر می‌شود، در اولین شماره خود مقاله‌ای با عنوان “سازمان” دارد که نویسنده آن سعی می‌کند از دوستان خود، کارگران اکونومیست ایوانوو-وزنسنسک، دفاع کند. او می‌نویسد:

«وقتی توده‌ها خاموش و ناآگاه هستند، وقتی جنبش از توده مردم سرچشمه نمی‌گیرد، بد است. برای مثال، دانشجویان یک شهر دانشگاهی در طول تابستان و تعطیلات دیگر به خانه‌های خود می‌روند و بلافاصله جنبش کارگری متوقف می‌شود. آیا جنبش کارگری که باید از خارج به پیش رانده شود می‌تواند یک نیروی واقعی باشد؟ نه، در واقع… هنوز راه رفتن را یاد نگرفته است، هنوز در بند رهبری است. در همه امور همینطور است. دانشجویان می‌روند و همه چیز متوقف می‌شود. توانمندترین‌ها توقیف می‌شوند؛ خامه گرفته می‌شود و شیر ترش می‌شود. اگر «کمیته» دستگیر شود، همه چیز متوقف می‌شود تا زمانی که بتوان کمیته جدیدی تشکیل داد. و هرگز نمی‌دانیم چه نوع کمیته‌ای در آینده تشکیل خواهد شد – ممکن است هیچ شباهتی به کمیته قبلی نداشته باشد. اولی یک چیز گفت، دومی ممکن است کاملاً برعکس بگوید. پیوستگی بین دیروز و فردا شکسته شده است، تجربه گذشته به عنوان راهنمایی برای آینده عمل نمی‌کند. و همه اینها به این دلیل است که هیچ ریشه‌ای در عمق توده‌ها زده نشده است؛ کار ادامه دارد.» نه توسط صد احمق، بلکه توسط دوازده مرد خردمند. یک دوجین مرد خردمند را می‌توان در یک چشم به هم زدن از بین برد، اما وقتی سازمان توده‌ها را در بر می‌گیرد، همه چیز از آنها ناشی می‌شود و هیچ کس، هر چقدر هم که تلاش کند، نمی‌تواند هدف را نابود کند. (صفحه ۶۳)

حقایق به درستی شرح داده شده‌اند. تصویر آماتور بودن ما به خوبی ترسیم شده است. اما نتیجه‌گیری‌ها، چه از نظر حماقت و چه از نظر بی‌تدبیری سیاسی، شایسته‌ی رابوچایا میسل هستند. این نتیجه‌گیری‌ها اوج حماقت را نشان می‌دهند، زیرا نویسنده مسئله‌ی فلسفی و اجتماعی-تاریخی «عمق» «ریشه‌های» جنبش را با مسئله‌ی فنی و سازمانی بهترین روش در مبارزه با ژاندارم‌ها اشتباه می‌گیرد. این نتیجه‌گیری‌ها اوج بی‌تدبیری سیاسی را نشان می‌دهند، زیرا نویسنده به جای توسل به رهبران بد برای رهبران خوب، از رهبران به طور کلی برای «توده‌ها» توسل می‌جوید. این همانقدر تلاشی برای عقب راندن ما از نظر سازمانی است که ایده‌ی جایگزینی تروریسم تحریک‌آمیز به جای تحریک سیاسی، ما را از نظر سیاسی به عقب می‌راند. در واقع، من دچار یک شرمساری واقعی هستم و به سختی می‌دانم از کجا باید شروع به حل کردن این آشفتگی ارائه شده توسط اسووبودا کنم. برای روشن شدن موضوع، اجازه دهید با ذکر یک مثال شروع کنم. آلمانی‌ها را در نظر بگیرید. امیدوارم انکار نشود که آنها یک سازمان توده‌ای هستند، که در آلمان همه چیز از توده‌ها سرچشمه می‌گیرد، که جنبش طبقه کارگر در آنجا راه رفتن را آموخته است. با این حال، ببینید که این میلیون‌ها نفر چگونه برای “دوازده” رهبر سیاسی آزموده خود ارزش قائلند، و چقدر محکم به آنها چسبیده‌اند. اعضای احزاب متخاصم در پارلمان اغلب با فریاد زدن سوسیالیست‌ها را مسخره کرده‌اند: “شما واقعاً دموکرات‌های خوبی هستید! جنبش شما فقط در اسم یک جنبش طبقه کارگر است؛ در واقع همان گروه رهبران همیشه در صحنه هستند، همان ببل و همان لیبکنشت، سال به سال، و این برای دهه‌ها ادامه دارد. نمایندگان کارگریِ به اصطلاح منتخب شما، از مقامات منصوب امپراتور دائمی‌تر هستند!” اما آلمانی‌ها فقط با تحقیر به این تلاش‌های عوام‌فریبانه برای برانگیختن “توده‌ها” در برابر “رهبران”، برانگیختن غرایز بد و جاه‌طلبانه در اولی، و از بین بردن استحکام و ثبات جنبش با تضعیف اعتماد توده‌ها به “دوازده مرد خردمند” خود، لبخند می‌زنند. تفکر سیاسی در میان آلمانی‌ها به اندازه کافی توسعه یافته است و آنها تجربه سیاسی کافی را اندوخته‌اند تا بفهمند که بدون «دوازده» رهبر آزموده و بااستعداد (و مردان بااستعداد از صدها نفر متولد نمی‌شوند)، رهبرانی که به صورت حرفه‌ای آموزش دیده‌اند، با تجربه طولانی آموزش دیده‌اند و در هماهنگی کامل کار می‌کنند، هیچ طبقه‌ای در جامعه مدرن نمی‌تواند مبارزه‌ای مصمم را آغاز کند. آلمانی‌ها نیز در صفوف خود عوام‌فریبی داشته‌اند که «صد احمق» را ستایش کرده‌اند، آنها را بالاتر از «دوازده مرد خردمند» قرار داده‌اند، «دست شاخدار» توده‌ها را ستوده و (مانند موست و هاسلمان) آنها را به اقدامات «انقلابی» بی‌پروا تحریک کرده‌اند و نسبت به رهبران راسخ و ثابت‌قدم بی‌اعتمادی ایجاد کرده‌اند.تنها با مبارزه سرسختانه و بی‌وقفه با تمام عناصر عوام‌فریب درون جنبش سوسیالیستی بود که سوسیالیسم آلمان توانست رشد کند و تا این حد قوی شود. با این حال، خردمندان ما، در زمانی که سوسیال دموکراسی روسیه در حال عبور از بحرانی است که کاملاً به دلیل فقدان رهبران به اندازه کافی آموزش دیده، توسعه یافته و باتجربه برای هدایت توده‌های خودجوش بیدار شده است، با ژرف‌نگری احمقانه فریاد می‌زنند: «وقتی جنبش از توده مردم سرچشمه نمی‌گیرد، کار بدی است.»

«کمیته دانشجویی فایده‌ای ندارد؛ پایدار نیست.» کاملاً درست است. اما نتیجه‌ای که از این می‌توان گرفت این است که ما باید کمیته‌ای از انقلابیون حرفه‌ای داشته باشیم و مهم نیست که یک دانشجو یا یک کارگر قادر به تبدیل شدن به یک انقلابی حرفه‌ای باشد. با این حال، نتیجه‌ای که شما می‌گیرید این است که جنبش طبقه کارگر نباید از بیرون به جلو رانده شود! شما در معصومیت سیاسی خود متوجه نیستید که دارید به نفع اکونومیست‌های ما بازی می‌کنید و آماتور بودن ما را تقویت می‌کنید. می‌توانم بپرسم، دانشجویان ما در کجا کارگران ما را «به جلو» سوق دادند؟ به این معنا که دانشجو تکه‌هایی از دانش سیاسی را که خودش دارد، خرده‌هایی از ایده‌های سوسیالیستی را که توانسته به دست آورد، به کارگر آورد (زیرا رژیم فکری اصلی دانشجوی امروزی، مارکسیسم قانونی، فقط می‌توانست مقدمات، فقط تکه‌هایی از دانش را ارائه دهد). هرگز چنین «فشاری از بیرون» بیش از حد نبوده است. برعکس، تاکنون در جنبش ما بسیار کم بوده است، زیرا ما بیش از حد با آب خودمان دمخور بوده‌ایم. ما بیش از حد برده‌وار در برابر «مبارزه اقتصادی کارگران علیه کارفرمایان و دولت» ابتدایی سر تعظیم فرود آورده‌ایم. ما انقلابیون حرفه‌ای باید و وظیفه خود می‌دانیم که در این نوع «به پیش راندن» صد برابر شدیدتر از آنچه تاکنون انجام داده‌ایم، مشارکت کنیم. اما همین واقعیت که شما عبارت شنیعی مانند «به پیش راندن از بیرون» را انتخاب می‌کنید – عبارتی که نمی‌تواند در کارگران (حداقل در کارگرانی که به اندازه خود شما ناآگاه هستند) حس بی‌اعتمادی نسبت به همه کسانی که دانش سیاسی و تجربه انقلابی را از بیرون برایشان می‌آورند، ایجاد نکند، که نمی‌تواند در آنها میل غریزی برای مقاومت در برابر همه چنین افرادی را ایجاد نکند – ثابت می‌کند که شما عوام‌فریب هستید و عوام‌فریبان بدترین دشمنان طبقه کارگر هستند.

و لطفاً – در مورد «روش‌های غیررفیقانه» من در بحث، عجله نکنید. من کوچکترین تمایلی به شک در خلوص نیت شما ندارم. همانطور که گفتم، ممکن است کسی از روی بی‌گناهی سیاسی محض، عوام‌فریب شود. اما من نشان داده‌ام که شما به عوام‌فریبی تنزل یافته‌اید، و هرگز از تکرار این نکته خسته نخواهم شد که عوام‌فریبان بدترین دشمنان طبقه کارگر هستند. بدترین دشمنان، زیرا آنها غرایز پست را در توده‌ها برمی‌انگیزند، زیرا کارگر ناآگاه قادر به تشخیص دشمنان خود در مردانی نیست که خود را، و گاهی اوقات صادقانه، به عنوان دوستان او معرفی می‌کنند. بدترین دشمنان، زیرا در دوره تفرقه و تردید، زمانی که جنبش ما تازه شروع به شکل‌گیری کرده است، هیچ چیز آسان‌تر از به کارگیری روش‌های عوام‌فریبانه برای گمراه کردن توده‌ها نیست، توده‌هایی که تنها بعداً با تجربه تلخ می‌توانند به اشتباه خود پی ببرند. به همین دلیل است که شعار روز برای سوسیال دموکرات روسیه باید این باشد – مبارزه قاطع علیه اسووبودا و رابوچیه دیلو، که هر دو به سطح عوام‌فریبی تنزل یافته‌اند. ما در ادامه با جزئیات بیشتری به این موضوع خواهیم پرداخت.{۵}

«یک دوجین عاقل راحت‌تر از صد احمق از بین می‌روند.» این حقیقت شگفت‌انگیز (که صد احمق همیشه به خاطر آن شما را تحسین خواهند کرد) تنها به این دلیل بدیهی به نظر می‌رسد که شما در بحبوحه بحث، از یک سوال به سوال دیگر می‌پرید. شما با صحبت کردن شروع کردید و به صحبت در مورد کشف یک «کمیته»، کشف یک «سازمان» ادامه دادید، و حالا به سوال کشف «ریشه‌های» جنبش در «اعماق» آنها می‌پرید. البته واقعیت این است که جنبش ما نمی‌تواند کشف شود، دقیقاً به این دلیل که هزاران ریشه بی‌شمار در اعماق توده‌ها دارد؛ اما این موضوع مورد بحث نیست. تا جایی که به «ریشه‌های عمیق» مربوط می‌شود، ما حتی اکنون نیز نمی‌توانیم «کشف» شویم، با وجود تمام آماتور بودنمان، و با این حال همه ما شکایت داریم، و نمی‌توانیم شکایت نکنیم، که «سازمان‌ها» در حال کشف شدن هستند و در نتیجه حفظ تداوم در جنبش غیرممکن است. اما از آنجایی که شما مسئله‌ی کشف سازمان‌ها را مطرح می‌کنید و بر نظر خود پافشاری می‌کنید، من تأکید می‌کنم که کشف دوازده مرد خردمند بسیار دشوارتر از کشف صد مرد نادان است. من از این موضع دفاع خواهم کرد، صرف نظر از اینکه چقدر توده‌ها را به خاطر دیدگاه‌های «ضد دموکراتیک» من و غیره علیه من تحریک کنید. همانطور که بارها گفته‌ام، منظور من از «خردمندان»، در رابطه با سازمان، انقلابیون حرفه‌ای است، صرف نظر از اینکه از میان دانشجویان یا کارگران برخاسته باشند. من تأکید می‌کنم: (۱) هیچ جنبش انقلابی نمی‌تواند بدون یک سازمان پایدار از رهبرانی که تداوم را حفظ می‌کنند، دوام بیاورد؛ (۲) هر چه توده‌ی مردم به طور خودجوش به مبارزه‌ای که اساس جنبش را تشکیل می‌دهد و در آن شرکت می‌کند، گسترده‌تر باشد، نیاز به چنین سازمانی فوری‌تر است و این سازمان باید مستحکم‌تر باشد (زیرا برای انواع عوام‌فریبان بسیار آسان‌تر است که بخش‌های عقب‌مانده‌تر توده‌ها را از مسیر منحرف کنند)؛ (۳) چنین سازمانی باید عمدتاً از افرادی تشکیل شود که به طور حرفه‌ای درگیر فعالیت انقلابی هستند؛ (۴) اینکه در یک حکومت استبدادی، هر چه عضویت در چنین سازمانی را به افرادی که به طور حرفه‌ای درگیر فعالیت انقلابی هستند و در هنر مبارزه با پلیس سیاسی آموزش حرفه‌ای دیده‌اند، محدود کنیم، کشف این سازمان دشوارتر خواهد بود؛ و (۵) تعداد افرادی از طبقه کارگر و سایر طبقات اجتماعی که می‌توانند به جنبش بپیوندند و در آن فعالیت فعال انجام دهند، بیشتر خواهد بود.

من از اقتصاددانان، تروریست‌ها و «اکونومیست-تروریست‌های» خود {۶} دعوت می‌کنم تا این گزاره‌ها را رد کنند. در حال حاضر، فقط به دو نکته آخر می‌پردازم. این سوال که آیا حذف «یک دوجین عاقل» آسان‌تر است یا «یک صد احمق» به این سوال که آیا داشتن یک سازمان توده‌ای در شرایطی که حفظ رازداری دقیق ضروری است، امکان‌پذیر است، خلاصه می‌شود. ما هرگز نمی‌توانیم به یک سازمان توده‌ای آن درجه از رازداری را بدهیم که بدون آن نمی‌توان از مبارزه مداوم و پیگیر علیه دولت سخن گفت. تمرکز تمام وظایف مخفی در دست تعداد هر چه کمتری از انقلابیون حرفه‌ای به این معنی نیست که دومی «به جای همه فکر خواهد کرد» و اعضای عادی در جنبش نقش فعالی نخواهند داشت. برعکس، عضویت، تعداد فزاینده‌ای از انقلابیون حرفه‌ای را از صفوف خود بیرون خواهد آورد؛ زیرا خواهد دانست که کافی نیست چند دانشجو و چند کارگر که مبارزه اقتصادی را پیش می‌برند، برای تشکیل یک «کمیته» جمع شوند، بلکه سال‌ها طول می‌کشد تا فرد برای انقلابی حرفه‌ای شدن آموزش ببیند؛ و اعضای عادی نه تنها به روش‌های آماتور، بلکه به چنین آموزشی «فکر خواهند کرد». تمرکز وظایف مخفی سازمان به هیچ وجه به معنای تمرکز تمام وظایف جنبش نیست. مشارکت فعال وسیع‌ترین توده‌ها در مطبوعات غیرقانونی به این دلیل که «دوازده» انقلابی حرفه‌ای وظایف مخفی مرتبط با این کار را متمرکز می‌کنند، کاهش نخواهد یافت؛ برعکس، ده برابر افزایش خواهد یافت. به این ترتیب، و تنها به این طریق، ما اطمینان خواهیم داد که خواندن مطبوعات غیرقانونی، نوشتن برای آن و تا حدی حتی توزیع آن، تقریباً دیگر کار مخفی نخواهد بود، زیرا پلیس به زودی به حماقت و غیرممکن بودن رویه‌های قضایی و اداری بر روی هر نسخه از نشریه‌ای که در هزاران نسخه توزیع می‌شود، پی خواهد برد. این نه تنها در مورد مطبوعات، بلکه در مورد هر عملکرد جنبش، حتی برای تظاهرات، صادق است. مشارکت فعال و گسترده توده‌ها آسیبی نخواهد دید؛ برعکس، از این واقعیت سود خواهد برد که یک «دوجین» انقلابی باتجربه، که از نظر حرفه‌ای به اندازه پلیس آموزش دیده‌اند، تمام جنبه‌های مخفی کار را متمرکز خواهند کرد – تهیه اعلامیه‌ها، تدوین برنامه‌های تقریبی؛ و تعیین هیئت‌های رهبری برای هر منطقه شهری، برای هر نهاد و غیره. (می‌دانم که به دیدگاه‌های «غیردموکراتیک» من اعتراض خواهد شد، اما در ادامه به طور کامل به این ایراد غیرهوشمندانه پاسخ خواهم داد.) تمرکز مخفی‌ترین وظایف در سازمانی از انقلابیون، چیزی از ارزش‌های انقلاب کم نخواهد کرد.بلکه باید وسعت و کیفیت فعالیت تعداد زیادی از سازمان‌های دیگر را که برای عموم مردم در نظر گرفته شده‌اند و بنابراین تا حد امکان آزاد و غیرمخفی هستند، افزایش داد، مانند اتحادیه‌های کارگری؛ محافل خودآموزی کارگران و محافلی برای خواندن ادبیات غیرقانونی؛ و محافل سوسیالیستی و همچنین دموکراتیک در میان سایر بخش‌های جمعیت؛ و غیره. ما باید چنین محافل، اتحادیه‌های کارگری و سازمان‌هایی را در همه جا، در بیشترین تعداد ممکن و با وسیع‌ترین تنوع کارکردها داشته باشیم؛ اما اشتباه گرفتن آنها با سازمان انقلابیون، محو کردن مرز بین آنها، و مبهم‌تر کردن این واقعیت که برای «خدمت» به جنبش توده‌ای باید افرادی داشته باشیم که خود را منحصراً وقف فعالیت‌های سوسیال دموکراتیک کنند، و اینکه چنین افرادی باید خود را با صبر و پشتکار برای انقلابیون حرفه‌ای شدن آموزش دهند، پوچ و مضر خواهد بود.

بله، این تشخیص فوق‌العاده مبهم است. بدترین گناه ما در رابطه با سازماندهی این است که با بدویت خود، اعتبار انقلابیون در روسیه را پایین آورده‌ایم. کسی که در مسائل تئوری سست و متزلزل است، دیدگاه محدودی دارد، خودجوش بودن توده‌ها را بهانه‌ای برای کندی خود می‌داند، بیشتر به یک دبیر اتحادیه کارگری شباهت دارد تا سخنگوی مردم، کسی که قادر به طرح یک برنامه گسترده و جسورانه نیست که حتی احترام مخالفان را برانگیزد، و در هنر حرفه‌ای خود – هنر مبارزه با پلیس سیاسی – بی‌تجربه و ناشی است – چنین مردی انقلابی نیست، بلکه یک آماتور بدبخت است!

بگذارید هیچ کارگر فعالی از این اظهارات صریح رنجیده خاطر نشود، زیرا تا آنجا که به آموزش ناکافی مربوط می‌شود، من آنها را قبل از هر چیز در مورد خودم به کار می‌برم. من قبلاً در یک حلقه مطالعاتی[۲۳] کار می‌کردم که وظایف بسیار گسترده و فراگیری را برای خود تعیین می‌کرد؛ و همه ما، اعضای آن حلقه، به طرز دردناکی و حادی از این درک رنج می‌بردیم که در لحظه‌ای از تاریخ، مانند آماتورها عمل می‌کردیم، زمانی که می‌توانستیم با تغییر یک جمله معروف بگوییم: “به ما سازمانی از انقلابیون بدهید، و ما روسیه را سرنگون خواهیم کرد”. هر چه بیشتر احساس شرم سوزانی را که در آن زمان تجربه کردم به یاد می‌آورم، احساساتم نسبت به آن شبه سوسیال دموکرات‌هایی که موعظه‌هایشان “رسالت یک انقلابی را بی‌آبرو می‌کند” تلخ‌تر می‌شود، کسانی که نمی‌فهمند وظیفه ما حمایت از تنزل انقلابی به سطح یک آماتور نیست، بلکه ارتقای آماتورها به سطح انقلابیون است.

د. دامنه کار سازمانی

ما از Bv شنیده‌ایم که در مورد «فقدان نیروهای انقلابی مناسب برای عمل که نه تنها در سن پترزبورگ، بلکه در سراسر روسیه احساس می‌شود» صحبت می‌کند. به سختی کسی می‌تواند این واقعیت را انکار کند. اما سوال این است که چگونه می‌توان آن را توضیح داد؟ Bv می‌نویسد:

«ما وارد توضیح علل تاریخی این پدیده نخواهیم شد؛ صرفاً بیان خواهیم کرد که جامعه‌ای که در اثر ارتجاع سیاسی طولانی‌مدت تضعیف روحیه شده و در اثر تغییرات اقتصادی گذشته و حال دچار تفرقه شده است، تعداد بسیار کمی از افراد مناسب برای کار انقلابی را از صفوف خود بیرون می‌کشد؛ اینکه طبقه کارگر کارگران انقلابی تولید می‌کند که تا حدودی صفوف سازمان‌های غیرقانونی را تقویت می‌کنند، اما تعداد چنین انقلابیون برای برآوردن نیازهای زمان کافی نیست. این امر به ویژه به این دلیل اهمیت دارد که کارگری که یازده ساعت و نیم در روز را در کارخانه می‌گذراند، در موقعیتی است که می‌تواند، در اصل، فقط وظایف یک مبلغ را انجام دهد؛ اما تبلیغات و سازماندهی، تحویل و تکثیر ادبیات غیرقانونی، انتشار اعلامیه‌ها و غیره، وظایفی هستند که لزوماً باید عمدتاً بر دوش نیروی بسیار کوچکی از روشنفکران قرار گیرند.» (رابوچیه دیلو، شماره ۶، صفحات ۳۸-۳۹)

ما در بسیاری از نکات با Bv مخالفیم، به ویژه با مواردی که بر آنها تأکید کرده‌ایم، که به طور برجسته نشان می‌دهد، اگرچه Bv از آماتور بودن ما خسته شده است (همانطور که هر کارگر عملی متفکری خسته است)، اما نمی‌تواند راه خروج از این وضعیت غیرقابل تحمل را پیدا کند زیرا او تحت فشار اکونومیسم است. واقعیت این است که جامعه افراد بسیار زیادی را که برای “هدف” مناسب هستند، تولید می‌کند، اما ما قادر به استفاده از همه آنها نیستیم. وضعیت بحرانی و گذار جنبش ما در این زمینه را می‌توان به شرح زیر فرموله کرد: هیچ مردمی وجود ندارد – با این حال توده‌ای از مردم وجود دارد. توده‌ای از مردم وجود دارد، زیرا طبقه کارگر و اقشار اجتماعی که به طور فزاینده‌ای متنوع می‌شوند، سال به سال، تعداد فزاینده‌ای از افراد ناراضی را که مایل به اعتراض هستند، از صفوف خود بیرون می‌آورند که آماده‌اند تا تمام کمکی را که می‌توانند در مبارزه علیه استبداد ارائه دهند، ارائه دهند، که غیرقابل تحمل بودن آن، اگرچه هنوز توسط همه تشخیص داده نشده است، اما توسط توده‌های فزاینده مردم به طور فزاینده‌ای احساس می‌شود. در عین حال، ما مردمی نداریم، زیرا هیچ رهبر، هیچ رهبر سیاسی، هیچ سازمان‌دهنده با استعدادی که قادر به سازماندهی باشد، نداریم. کار گسترده و در عین حال یکنواخت و هماهنگ که همه نیروها، حتی ناچیزترین آنها را به کار گیرد. «رشد و توسعه سازمان‌های انقلابی» نه تنها از رشد جنبش طبقه کارگر، که حتی Bv نیز به آن اذعان دارد، بلکه از جنبش دموکراتیک عمومی در میان همه اقشار مردم نیز عقب‌تر است. (در ضمن، احتمالاً BV اکنون این را به عنوان مکمل نتیجه‌گیری خود در نظر می‌گیرد.) دامنه کار انقلابی در مقایسه با وسعت پایه خودجوش جنبش بسیار محدود است. این جنبش بیش از حد توسط نظریه اسفناک «مبارزه اقتصادی علیه کارفرمایان و دولت» محصور شده است. با این حال، در حال حاضر، نه تنها مبلغان سیاسی سوسیال دموکرات، بلکه سازمان‌دهندگان سوسیال دموکرات باید «در میان همه طبقات مردم بروند».{۷} به سختی می‌توان یک کارگر عملی را یافت که شک کند سوسیال دموکرات‌ها می‌توانند وظایف هزار و یک دقیقه‌ای کار سازمانی خود را بین نمایندگان منفرد طبقات بسیار متنوع توزیع کنند. فقدان تخصص یکی از جدی‌ترین نقص‌های تکنیک ماست که Bv به حق و تلخی از آن شکایت دارد. هر چه هر «عملیات» جداگانه در آرمان مشترک ما کوچک‌تر باشد، می‌توانیم افراد بیشتری را پیدا کنیم که قادر به انجام چنین عملیاتی هستند (افرادی که در اکثر موارد، کاملاً ناتوان از تبدیل شدن به انقلابیون حرفه‌ای هستند)؛ برای پلیس «به دام انداختن» همه این «کارگران جزء» دشوارتر خواهد بود، و برای آنها دشوارتر خواهد بود که از یک دستگیری به خاطر یک امر جزئی، «پرونده‌ای» را که هزینه‌های دولت برای «امنیت» را توجیه کند، جعل کنند. در مورد تعداد افرادی که آماده کمک به ما هستند،در فصل قبل به تغییر عظیمی که در این زمینه در حدود پنج سال گذشته رخ داده است اشاره کردیم. از سوی دیگر، برای متحد کردن همه این بخش‌های کوچک در یک کل، برای اینکه جنبش در حین تجزیه وظایفش از هم نپاشد، و برای اینکه افرادی که وظایف جزئی را انجام می‌دهند با این باور که کارشان ضروری و مهم است، که بدون این باور هرگز کار را انجام نخواهند داد، {۸} آشنا شوند، لازم است سازمانی قوی از انقلابیون آزموده داشته باشیم. هرچه چنین سازمانی مخفی‌تر باشد، اعتماد به حزب قوی‌تر و گسترده‌تر خواهد بود. همانطور که می‌دانیم، در زمان جنگ، نه تنها بسیار مهم است که ارتش خود را با اعتماد به قدرتش پر کنیم، بلکه مهم است که دشمن و همه عناصر بی‌طرف را نیز به این قدرت متقاعد کنیم. بی‌طرفی دوستانه گاهی اوقات می‌تواند تعیین‌کننده باشد. اگر چنین سازمانی وجود داشت، سازمانی که بر پایه‌های نظری محکمی بنا شده و دارای یک ارگان سوسیال دموکراتیک بود، دلیلی برای ترس از انحراف جنبش از مسیر خود توسط عناصر «بیگانه» متعددی که به آن جذب می‌شوند، نداشتیم. (برعکس، دقیقاً در حال حاضر، با رواج آماتوریسم، می‌بینیم که بسیاری از سوسیال دموکرات‌ها به سمت عقیده گرایش دارند و فقط تصور می‌کنند که سوسیال دموکرات هستند.) در یک کلام، تخصص‌گرایی لزوماً مستلزم تمرکزگرایی است و به نوبه خود الزاماً آن را ایجاب می‌کند.

اما خودِ Bv، که به طرز بسیار عالی ضرورت تخصص را توصیف کرده است، به نظر ما، در بخش دوم استدلالی که نقل کردیم، اهمیت آن را دست کم می‌گیرد. او می‌گوید تعداد انقلابیون طبقه کارگر ناکافی است. این کاملاً درست است و بار دیگر تأکید می‌کنیم که «ارتباط ارزشمند یک ناظر نزدیک» کاملاً دیدگاه ما را در مورد علل بحران کنونی در سوسیال دموکراسی و در نتیجه، در مورد ابزارهای لازم برای غلبه بر آن تأیید می‌کند. نه تنها انقلابیون به طور کلی از بیداری خودجوش توده‌ها عقب مانده‌اند، بلکه حتی انقلابیون کارگری نیز از بیداری خودجوش توده‌های طبقه کارگر عقب مانده‌اند. این واقعیت با شواهد روشن، از دیدگاه «عملی»، نه تنها پوچی، بلکه حتی ماهیت سیاسی ارتجاعی «آموزش» را که اغلب در بحث وظایف خود در قبال کارگران با آن مواجه می‌شویم، تأیید می‌کند. این واقعیت ثابت می‌کند که اولین و مبرم‌ترین وظیفه ما کمک به آموزش انقلابیون طبقه کارگر است که از نظر فعالیت حزبی در همان سطحی باشند که انقلابیون از میان روشنفکران قرار دارند (ما بر کلمات «در مورد فعالیت حزبی» تأکید می‌کنیم، زیرا اگرچه لازم است، اما رساندن کارگران به سطح روشنفکران در سایر زمینه‌ها نه چندان آسان است و نه چندان ضروری). بنابراین، توجه باید عمدتاً به ارتقاء کارگران به سطح انقلابیون معطوف شود. وظیفه ما به هیچ وجه پایین آمدن به سطح «توده‌های کارگر» آنطور که اکونومیست‌ها می‌خواهند، یا به سطح «کارگر متوسط» آنطور که سووبودا می‌خواهد انجام دهد (و با این کار به درجه دوم «آموزش» اکونومیستی صعود می‌کند) نیست. من به هیچ وجه منکر لزوم ادبیات عامه‌پسند برای کارگران و به ویژه ادبیات عامه‌پسند (البته نه مبتذل) برای کارگران به ویژه عقب‌مانده نیستم. اما چیزی که مرا آزار می‌دهد، این سردرگمی مداوم آموزش با مسائل مربوط به سیاست و سازمان است. شما آقایانی که اینقدر نگران «کارگر معمولی» هستید، در واقع، با تمایلتان به تحقیر کارگران هنگام بحث در مورد سیاست طبقه کارگر و سازماندهی طبقه کارگر، بیشتر به آنها توهین می‌کنید. در مورد چیزهای جدی به شیوه‌ای جدی صحبت کنید؛ آموزش را به مربیان واگذار کنید و نه به سیاستمداران و سازمان‌دهندگان! آیا در میان روشنفکران نیز افراد پیشرفته، «مردم معمولی» و «توده‌ها» وجود ندارند؟ آیا همه نمی‌دانند که ادبیات عامه‌پسند نیز برای روشنفکران مورد نیاز است و آیا چنین ادبیاتی نوشته نمی‌شود؟ تصور کنید کسی در مقاله‌ای در مورد سازماندهی دانش‌آموزان دانشگاه یا دبیرستان، بارها و بارها تکرار کند، گویی کشف جدیدی کرده است که اول از همه باید سازمانی از «دانش‌آموزان معمولی» داشته باشیم. نویسنده چنین مقاله‌ای مورد تمسخر قرار می‌گیرد و حق هم دارد. اگر ایده‌ای در مورد سازماندهی دارید، آن را با ما در میان بگذارید.به او گفته خواهد شد، و ما خودمان تصمیم خواهیم گرفت که چه کسی “متوسط”، چه کسی بالاتر از متوسط و چه کسی پایین‌تر از متوسط است. اما اگر هیچ ایده سازمانی از خودتان نداشته باشید، تمام تلاش‌های شما به نمایندگی از “توده‌ها” و “مردم عادی” صرفاً کسل‌کننده خواهد بود. باید بدانید که این مسائل “سیاست” و “سازماندهی” به خودی خود آنقدر جدی هستند که نمی‌توان به هیچ وجه جز به طور جدی به آنها پرداخت. ما می‌توانیم و باید کارگران (و دانشجویان دانشگاه و دبیرستان) را آموزش دهیم تا بتوانیم این سؤالات را با آنها مورد بحث قرار دهیم. اما وقتی این سؤالات را مطرح کردید، باید به آنها پاسخ‌های واقعی بدهید؛ به “متوسط” یا “توده‌ها” تکیه نکنید؛ سعی نکنید موضوع را با اظهارات طنزآمیز و عبارات صرف حل کنید.{۹}

برای آمادگی کامل برای وظیفه‌اش، یک کارگر انقلابی باید به یک انقلابی حرفه‌ای نیز تبدیل شود. از این رو، Bv در گفتن اینکه از آنجایی که کارگر یازده ساعت و نیم را در کارخانه می‌گذراند، بار تمام وظایف انقلابی دیگر (به جز تبلیغ) “لزوماً باید عمدتاً بر دوش نیروی بسیار کوچکی از روشنفکران باشد” اشتباه می‌کند. اما این شرایط صرفاً از “ضرورت” ناشی نمی‌شود. این به این دلیل حاصل می‌شود که ما عقب‌مانده هستیم، زیرا وظیفه خود را برای کمک به هر کارگر توانمند برای تبدیل شدن به یک تبلیغ‌کننده، سازمان‌دهنده، مبلغ، توزیع‌کننده نشریات و غیره و غیره حرفه‌ای نمی‌شناسیم. از این نظر، ما نیروی خود را به شیوه‌ای واقعاً شرم‌آور هدر می‌دهیم؛ ما توانایی مدیریت آنچه را که باید با دقت ویژه مورد توجه و پرورش قرار گیرد، نداریم. به آلمانی‌ها نگاه کنید: نیروهای آنها صد برابر بیشتر از ماست. اما آنها کاملاً درک می‌کنند که تبلیغ‌کنندگان واقعاً توانمند و غیره، اغلب از رده‌های “متوسط” ارتقا نمی‌یابند. به همین دلیل آنها بلافاصله سعی می‌کنند هر کارگر توانمندی را در شرایطی قرار دهند که او را قادر سازد توانایی‌های خود را به طور کامل توسعه داده و به کار گیرد: او به یک مبلغ حرفه‌ای تبدیل می‌شود، تشویق می‌شود که حوزه فعالیت خود را گسترش دهد، آن را از یک کارخانه به کل صنعت، از یک منطقه به کل کشور گسترش دهد. او در حرفه خود تجربه و مهارت کسب می‌کند؛ دیدگاه خود را گسترش می‌دهد و دانش خود را افزایش می‌دهد؛ رهبران سیاسی برجسته از مناطق دیگر و احزاب دیگر را از نزدیک مشاهده می‌کند؛ او تلاش می‌کند تا به سطح آنها ارتقا یابد و دانش محیط طبقه کارگر و تازگی اعتقادات سوسیالیستی را با مهارت حرفه‌ای در خود ترکیب کند، که بدون آن پرولتاریا نمی‌تواند مبارزه‌ای سرسختانه علیه دشمنان آموزش دیده عالی خود انجام دهد. تنها از این طریق است که توده‌های کارگر مردانی از نوع ببل و آوئر تربیت می‌کنند. اما آنچه که در یک کشور آزاد سیاسی تا حد زیادی خودکار است، باید در روسیه توسط سازمان‌های ما به طور عمدی و سیستماتیک انجام شود. یک مبلغ کارگری که به هر حال با استعداد و “امیدوارکننده” است، نباید به حال خود رها شود تا یازده ساعت در روز در یک کارخانه کار کند. ما باید ترتیبی بدهیم که او توسط حزب نگهداری شود؛ که بتواند به موقع به زندگی مخفی روی آورد؛ که اگر قرار است تجربه خود را افزایش دهد، دیدگاه خود را وسیع‌تر کند و بتواند حداقل برای چند سال در مبارزه علیه ژاندارم‌ها دوام بیاورد، محل فعالیت خود را تغییر دهد. با گسترده‌تر و عمیق‌تر شدن خیزش خودجوش جنبششان، توده‌های طبقه کارگر نه تنها تعداد فزاینده‌ای از مبلغان با استعداد، بلکه سازمان‌دهندگان، مبلغان و «کارگران عملی» با استعداد به بهترین معنای کلمه (که تعداد کمی از آنها در بین روشنفکران ما وجود دارند که اکثراً به شیوه روسی، تا حدودی بی‌احتیاط و در عادات خود کند هستند) را از صفوف خود بیرون می‌آورند.وقتی ما نیروهایی از انقلابیون کارگریِ آموزش‌دیده‌ی ویژه که آموزش‌های گسترده‌ای را پشت سر گذاشته‌اند (و البته، انقلابیون «از تمام شاخه‌های خدمات») داشته باشیم، هیچ پلیس سیاسی در جهان قادر به رقابت با آنها نخواهد بود، زیرا این نیروها که بی‌نهایت به انقلاب وفادارند، از اعتماد بی‌حد و حصر وسیع‌ترین توده‌های کارگران برخوردار خواهند بود. ما مستقیماً مقصریم که برای «تحریک» کارگران به در پیش گرفتن این مسیر مشترک بین آنها و «روشنفکران»، یعنی آموزش انقلابی حرفه‌ای، خیلی کم تلاش می‌کنیم و اغلب آنها را با سخنرانی‌های احمقانه‌ی خود در مورد آنچه برای توده‌های کارگران، برای «کارگران متوسط» و غیره «قابل دسترسی» است، به عقب می‌کشانیم.

در این مورد، مانند سایر موارد، دامنه محدود کار سازمانی ما بدون شک مستقیماً به این واقعیت مربوط می‌شود (اگرچه اکثریت قریب به اتفاق «اکونومیست‌ها» و تازه‌کاران در کار عملی آن را درک نمی‌کنند) که ما تئوری‌ها و وظایف سیاسی خود را به حوزه محدودی محدود می‌کنیم. به نظر می‌رسد که تسلیم شدن در برابر خودانگیختگی، ترس از برداشتن حتی یک قدم از آنچه برای توده‌ها «قابل دسترس» است را القا می‌کند، ترس از فراتر رفتن از توجه صرف به نیازهای فوری و مستقیم توده‌ها. نترسید، آقایان! به یاد داشته باشید که ما در سطح سازماندهی آنقدر پایین ایستاده‌ایم که همین ایده که می‌توانیم خیلی بالا برویم، پوچ است!

ه. سازمان «توطئه‌گر» و «دموکراسی‌گرایی»

با این حال، در میان ما افراد زیادی هستند که چنان به «صدای زندگی» حساسند که بیش از هر چیز در جهان از آن می‌ترسند و طرفداران دیدگاه‌های شرح داده شده در اینجا را به پیروی از خط نارودنایا ولیا، عدم درک «دموکراسی» و غیره متهم می‌کنند. این اتهامات، که البته توسط رابوچیه دیلو نیز تکرار شده است، باید مورد بررسی قرار گیرند.

نویسنده این سطور به خوبی می‌داند که اکونومیست‌های سن پترزبورگ اتهام گرایش‌های نارودنایا ولیا را به رابوچایا گازتا نیز وارد کردند (که وقتی آن را با رابوچایا میسل مقایسه کنیم کاملاً قابل درک است). بنابراین، وقتی کمی پس از ظهور ایسکرا، رفیقی به ما اطلاع داد که سوکلال-دموکرات‌ها در شهر X، ایسکرا را به عنوان ارگان نارودنایا ولیا توصیف می‌کنند، به هیچ وجه تعجب نکردیم. البته ما از این اتهام خوشحال شدیم؛ زیرا کدام سوسیال-دموکرات شریفی توسط اکونومیست‌ها به هواداری از نارودنایا ولیا متهم نشده است؟

این اتهامات نتیجه یک سوءتفاهم دوگانه است. اولاً، تاریخ جنبش انقلابی در بین ما آنقدر کم شناخته شده است که نام “نارودنایا ولیا” برای اشاره به هر ایده‌ای از یک سازمان متمرکز مبارز که جنگ قاطعی را علیه تزاریسم اعلام می‌کند، استفاده می‌شود. اما سازمان باشکوهی که انقلابیون در دهه هفتاد داشتند و باید به عنوان الگو برای ما باشد، توسط نارودنایا ولیا تأسیس نشد، بلکه توسط زملیا ای ولیا، که به چورنی پردل و نارودنایا ولیا تقسیم شد، تأسیس شد. در نتیجه، در نظر گرفتن یک سازمان انقلابی مبارز به عنوان چیزی که به طور خاص نارودنایا ولیا باشد، هم از نظر تاریخی و هم از نظر منطقی پوچ است. زیرا هیچ جریان انقلابی، اگر به طور جدی به مبارزه فکر کند، نمی‌تواند از چنین سازمانی صرف نظر کند. اشتباهی که نارودنایا ولیا مرتکب شد، تلاش برای جذب همه ناراضیان در سازمان و هدایت این سازمان به مبارزه قاطع علیه استبداد نبود. برعکس، این شایستگی بزرگ تاریخی آن بود. اشتباه در تکیه بر نظریه‌ای بود که در اصل اصلاً نظریه انقلابی نبود، و اعضای نارودنایا وُلیا یا نمی‌دانستند چگونه یا قادر نبودند جنبش خود را به طور جدایی‌ناپذیر با مبارزه طبقاتی در جامعه سرمایه‌داری در حال توسعه پیوند دهند. تنها یک شکست فاحش در درک مارکسیسم (یا «درک» آن با روحیه «استروویسم») می‌توانست این نظر را ایجاد کند که ظهور یک جنبش توده‌ای و خودجوش طبقه کارگر، ما را از وظیفه ایجاد سازمانی از انقلابیون به خوبی زملیا ای وُلیا، یا در واقع، سازمانی به مراتب بهتر، معاف می‌کند. برعکس، این جنبش این وظیفه را بر ما تحمیل می‌کند؛ زیرا مبارزه خودجوش پرولتاریا تا زمانی که این مبارزه توسط یک سازمان قوی از انقلابیون رهبری نشود، به «مبارزه طبقاتی» واقعی آن تبدیل نخواهد شد.

ثانیاً، بسیاری از افراد، از جمله ظاهراً ب. کریچفسکی (رابوچیه دیلو، شماره ۱۰، صفحه ۱۸)، از جدل‌هایی که سوسیال دموکرات‌ها همیشه علیه دیدگاه «توطئه‌گرایانه» در مورد مبارزه سیاسی مطرح کرده‌اند، برداشت اشتباهی دارند. ما همیشه به محدود کردن مبارزه سیاسی به توطئه اعتراض کرده‌ایم و البته به اعتراض خود ادامه خواهیم داد.{۱۰} اما این البته به این معنی نیست که ما نیاز به یک سازمان انقلابی قوی را انکار می‌کنیم. بنابراین، در جزوه‌ای که در پاورقی قبلی به آن اشاره شد، پس از بحث‌هایی علیه تقلیل مبارزه سیاسی به یک توطئه، توصیفی (به عنوان یک آرمان سوسیال دموکراتیک) از سازمانی چنان قوی ارائه شده است که می‌تواند «به شورش … متوسل شود» و به هر شکل دیگری از حمله، تا «ضربه‌ای کوبنده به استبداد وارد کند».{۱۱} در ظاهر، چنین سازمان انقلابی قوی در یک کشور استبدادی را می‌توان به عنوان یک سازمان «توطئه‌گر» نیز توصیف کرد، زیرا کلمه فرانسوی «توطئه» معادل کلمه روسی «زاگووار» («توطئه») است و چنین سازمانی باید نهایت رازداری را داشته باشد. رازداری شرط ضروری برای این نوع سازمان است که تمام شرایط دیگر (تعداد و انتخاب اعضا، عملکردها و غیره) باید با آن مطابقت داشته باشند. بنابراین، ترس از این اتهام که ما سوسیال دموکرات‌ها می‌خواهیم یک سازمان توطئه‌گر ایجاد کنیم، بسیار ساده‌لوحانه خواهد بود. چنین اتهامی باید برای هر مخالف اکونومیسم به همان اندازه اتهام پیروی از خط نارودنایا ولیا خوشایند باشد.

ممکن است این ایراد مطرح شود که چنین سازمان قدرتمند و کاملاً مخفی، که تمام رشته‌های فعالیت‌های مخفی را در دستان خود متمرکز می‌کند، سازمانی که ضرورتاً متمرکز است، ممکن است به راحتی به یک حمله زودرس دست بزند، ممکن است بدون فکر، جنبش را تشدید کند، قبل از اینکه رشد نارضایتی سیاسی، شدت جوش و خروش و خشم طبقه کارگر و غیره چنین حمله‌ای را ممکن و ضروری کرده باشد. پاسخ ما به این سوال این است: به طور انتزاعی، البته نمی‌توان انکار کرد که یک سازمان مبارز ممکن است بدون فکر درگیر نبردی شود که ممکن است به شکستی منجر شود که در شرایط دیگر کاملاً قابل اجتناب است. اما ما نمی‌توانیم خود را به استدلال انتزاعی در مورد چنین سؤالی محدود کنیم، زیرا هر نبردی در درون خود احتمال انتزاعی شکست را دارد و هیچ راهی برای کاهش این احتمال جز با آمادگی سازمان‌یافته برای نبرد وجود ندارد. با این حال، اگر از شرایط مشخص فعلی روسیه شروع کنیم، باید به این نتیجه مثبت برسیم که یک سازمان انقلابی قوی دقیقاً برای ایجاد ثبات در جنبش و محافظت از آن در برابر احتمال حملات نسنجیده کاملاً ضروری است. دقیقاً در حال حاضر، زمانی که هنوز چنین سازمانی وجود ندارد، و زمانی که جنبش انقلابی به سرعت و خودجوش در حال رشد است، ما در حال حاضر دو افراط متضاد را مشاهده می‌کنیم (که همانطور که انتظار می‌رود، “به هم می‌رسند”). اینها عبارتند از: اکونومیسم کاملاً نادرست و موعظه اعتدال، و “ترور تحریک‌آمیز” به همان اندازه نادرست، که تلاش می‌کند “به طور مصنوعی علائم پایان جنبشی را که در حال توسعه و تقویت خود است، در حالی که این جنبش هنوز به آغاز نزدیک‌تر از پایان است، القا کند” (و. زاسولیچ، در زاریا، شماره ۲-۳، صفحه ۳۵۳). و نمونه رابوچیه دیلو نشان می‌دهد که سوسیال دموکرات‌هایی وجود دارند که به هر دو این افراط راه می‌دهند. این تعجب‌آور نیست، زیرا، گذشته از دلایل دیگر، “مبارزه اقتصادی علیه کارفرمایان و دولت” هرگز نمی‌تواند انقلابیون را راضی کند، و بنابراین افراط‌های متضاد همیشه اینجا و آنجا ظاهر می‌شوند. تنها یک سازمان متمرکز و مبارز که پیوسته یک سیاست سوسیال دموکراتیک را اجرا می‌کند، که به اصطلاح، تمام غرایز و تلاش‌های انقلابی را برآورده می‌کند، می‌تواند جنبش را در برابر حملات نسنجیده و حملاتی که نوید موفقیت را می‌دهند، محافظت کند.

ممکن است ایراد دیگری مطرح شود و آن این است که دیدگاه‌های مطرح‌شده در مورد سازمان‌دهی در اینجا با «اصل دموکراتیک» در تضاد است. حال، در حالی که اتهام قبلی منشأ روسی داشت، این اتهام ماهیت خارجی دارد. و تنها یک سازمان در خارج از کشور (اتحادیه سوسیال دموکرات‌های روسیه در خارج از کشور) قادر به ارائه دستورالعمل‌هایی مانند موارد زیر به هیئت تحریریه خود بود:

«اصل تشکیلاتی. برای تضمین توسعه و وحدت موفقیت‌آمیز سوسیال دموکراسی، باید بر اصل دموکراتیک گسترده سازماندهی حزب تأکید، آن را توسعه و برای آن مبارزه کرد؛ این امر به ویژه با توجه به گرایش‌های ضد دموکراتیکی که خود را در صفوف حزب ما آشکار کرده‌اند، ضروری است.» (دو کنفرانس، صفحه ۱۸)

در فصل بعد خواهیم دید که چگونه رابوچیه دیلو با «گرایش‌های ضد دموکراتیک» ایسکرا مبارزه می‌کند. فعلاً، «اصلی» را که اکونومیست‌ها مطرح می‌کنند، دقیق‌تر بررسی خواهیم کرد. احتمالاً همه موافق خواهند بود که «اصل دموکراتیک گسترده» دو شرط زیر را پیش‌فرض می‌گیرد: اول، علنی بودن کامل و دوم، انتخاب برای همه مناصب. صحبت از دموکراسی بدون علنی بودن، و علاوه بر این، بدون علنی بودنی که محدود به عضویت سازمان نباشد، پوچ خواهد بود. ما حزب سوسیالیست آلمان را یک سازمان دموکراتیک می‌نامیم زیرا تمام فعالیت‌های آن علنی انجام می‌شود؛ حتی کنگره‌های حزب آن نیز علنی برگزار می‌شوند. اما هیچ‌کس سازمانی را که از همه جز اعضایش با حجابی از رازداری پنهان است، دموکراتیک نمی‌نامد. پس، وقتی شرط اساسی این اصل توسط یک سازمان مخفی قابل تحقق نیست، چه فایده‌ای دارد که «اصل دموکراتیک گسترده» را مطرح کنیم؟ «اصل گسترده» صرفاً عبارتی پرطنین اما توخالی است. علاوه بر این، نشان‌دهنده عدم درک کامل از وظایف فوری لحظه در رابطه با سازمان است. همه می‌دانند که فقدان رازداری در میان توده‌های «گسترده» انقلابیون ما چقدر زیاد است. ما شکایات تلخ Bv را در این مورد و درخواست کاملاً به‌حق او برای «انتخاب دقیق اعضا» شنیده‌ایم (رابوچیه دیلو، شماره ۶، صفحه ۴۲). با این حال، افرادی که به «حس واقعیت» شدید خود می‌بالند، در چنین شرایطی، نه شدیدترین رازداری و دقیق‌ترین (و در نتیجه، محدودتر) انتخاب اعضا، بلکه «اصل دموکراتیک گسترده» را خواستار می‌شوند! این همان چیزی است که شما آن را گستاخی می‌نامید.

در مورد دومین ویژگی دموکراسی، یعنی اصل انتخابات، نیز وضعیت بهتر نیست. در کشورهای آزاد سیاسی، این شرط بدیهی تلقی می‌شود. در بند ۱ اساسنامه حزب سوسیال دموکرات آلمان آمده است: «کسانی عضو حزب هستند که اصول برنامه حزب را بپذیرند و تمام حمایت‌های ممکن را از حزب به عمل آورند». از آنجایی که کل عرصه سیاسی به همان اندازه که صحنه تئاتر برای تماشاگران باز است، در معرض دید عموم قرار دارد، این پذیرش یا عدم پذیرش، حمایت یا مخالفت، برای همه از طریق مطبوعات و جلسات عمومی شناخته شده است. همه می‌دانند که یک شخصیت سیاسی خاص به این شکل و به این شکل آغاز شده، از چنین تکاملی عبور کرده، در یک لحظه دشوار به این شکل و به این شکل رفتار کرده و دارای چنین و به این شکل و به این شکل است. در نتیجه، همه اعضای حزب، با دانستن تمام حقایق، می‌توانند این شخص را برای یک سمت حزبی خاص انتخاب یا از انتخاب آن خودداری کنند. کنترل عمومی (به معنای واقعی کلمه) که بر هر عمل یک عضو حزب در حوزه سیاسی اعمال می‌شود، یک مکانیسم خودکار را به وجود می‌آورد که چیزی را ایجاد می‌کند که در زیست‌شناسی «بقای اصلح» نامیده می‌شود. «انتخاب طبیعی» از طریق تبلیغات کامل، انتخابات و کنترل عمومی، این اطمینان را فراهم می‌کند که در تحلیل نهایی، هر چهره سیاسی «در جایگاه مناسب خود» قرار خواهد گرفت، کاری را که قدرت و توانایی‌هایش به بهترین وجه برای آن مناسب است، انجام خواهد داد، اثرات اشتباهات خود را بر خود احساس خواهد کرد و توانایی خود را در تشخیص اشتباهات و اجتناب از آنها در برابر همه جهانیان ثابت خواهد کرد.

سعی کنید این تصویر را در چارچوب استبداد ما جای دهید! آیا در روسیه برای همه کسانی که اصول برنامه حزب را می‌پذیرند و تمام حمایت ممکن را از حزب می‌کنند، قابل تصور است که هر اقدام انقلابی مخفی را کنترل کنند؟ آیا برای همه ممکن است که یکی از این انقلابیون را برای هر مقام خاصی انتخاب کنند، در حالی که، به خاطر منافع کار، انقلابی باید هویت خود را از نه نفر از ده نفر از این “همه” پنهان کند؟ کمی در مورد معنای واقعی عبارات پرطمطراقی که رابوچیه دیلو بیان می‌کند، تأمل کنید و متوجه خواهید شد که “دموکراسی گسترده” در سازمان حزبی، در میان تاریکی استبداد و سلطه ژاندارمری، چیزی بیش از یک اسباب‌بازی بی‌فایده و مضر نیست. این یک اسباب‌بازی بی‌فایده است زیرا، در واقع، هیچ سازمان انقلابی هرگز دموکراسی گسترده را اعمال نکرده یا نمی‌تواند اعمال کند، هر چقدر هم که مایل به انجام آن بوده باشد. این یک اسباب‌بازی مضر است، زیرا هرگونه تلاشی برای اجرای «اصل دموکراتیک گسترده» صرفاً کار پلیس را در انجام یورش‌های گسترده تسهیل می‌کند، بدویت حاکم را تداوم می‌بخشد و افکار کارگران عملی را از وظیفه جدی و مبرم آموزش خود برای تبدیل شدن به انقلابیون حرفه‌ای به سمت تدوین قوانین «کاغذی» دقیق برای سیستم‌های انتخاباتی منحرف می‌کند. فقط در خارج از کشور، جایی که اغلب افرادی بدون فرصتی برای انجام کار واقعاً فعال جمع می‌شوند، این «بازی با دموکراسی» می‌تواند اینجا و آنجا، به ویژه در گروه‌های کوچک، توسعه یابد.

برای نشان دادن ناشایستگی ترفند مورد علاقه‌ی رابوچیه دیلو مبنی بر پیشبرد «اصل» قابل قبول دموکراسی در امور انقلابی، بار دیگر شاهدی را احضار می‌کنیم. این شاهد، ی. سربریاکوف، سردبیر مجله‌ی لندنی ناکانونه، نسبت به رابوچیه دیلو علاقه‌ی خاصی دارد و سرشار از نفرت زیادی نسبت به پلخانف و «پلخانف‌ها» است. ناکانونه در مقالات خود در مورد انشعاب در اتحادیه‌ی سوسیال دموکرات‌های روسیه در خارج از کشور، قطعاً از رابوچیه دیلو جانبداری کرد و سیلی از توهین‌های بی‌اهمیت را به پلخانف روانه کرد. بنابراین، این شاهد در مسئله‌ی مورد بحث، بسیار ارزشمندتر است. سربریاکوف در مقاله‌ای با عنوان «درباره‌ی مانیفست خودرهایی گروه کارگران» در شماره‌ی ۷ مجله‌ی ناکانونه در ژوئیه ۱۸۹۹، استدلال کرد که صحبت در مورد چیزهایی مانند «خودفریبی، رهبری و به اصطلاح آرئوپاگوس در یک جنبش انقلابی جدی» «بی‌ادبانه» است و از جمله نوشت:

«میشکین، روگاچوف، ژلیابوف، میخائیلوف، پرووسکایا، فیگنر و دیگران هرگز خود را رهبر نمی‌دانستند و هیچ‌کس آنها را به این عنوان انتخاب یا منصوب نکرد، اگرچه در واقع آنها رهبر بودند، زیرا در دوره تبلیغات، و همچنین در دوره مبارزه با دولت، بار کار را بر دوش خود کشیدند، به خطرناک‌ترین مکان‌ها رفتند و فعالیت‌هایشان پربارترین بود. آنها رهبر شدند، نه به این دلیل که خودشان می‌خواستند، بلکه به این دلیل که رفقای اطرافشان به خرد، انرژی و وفاداری آنها اعتماد داشتند. ترسیدن از نوعی آرئوپاگوس (اگر از آن نمی‌ترسیم، چرا در مورد آن بنویسیم؟) که به طور خودسرانه جنبش را اداره می‌کند، بسیار ساده‌لوحانه است. چه کسی به آن توجه می‌کند؟»

از خواننده می‌پرسیم که «آرئوپاگوس» چه تفاوتی با «گرایش‌های ضد دموکراتیک» دارد؟ و آیا آشکار نیست که اصل سازمانی «محتمل» رابوچیه دیلو به همان اندازه ساده‌لوحانه و ناپسند است؛ ساده‌لوحانه، زیرا هیچ‌کس به «آرئوپاگوس» یا افرادی با «گرایش‌های ضد دموکراتیک» توجه نمی‌کرد اگر «رفقای اطراف آنها» به «خرد، انرژی و وفاداری» آنها اعتماد نداشتند؛ ناپسندیده، زیرا این یک ترفند عوام‌فریبانه است که برای سوءاستفاده از غرور برخی، ناآگاهی دیگران از وضعیت واقعی جنبش ما و عدم آموزش و ناآگاهی دیگران از تاریخ جنبش انقلابی طراحی شده است. تنها اصل سازمانی جدی برای کارگران فعال جنبش ما باید دقیق‌ترین رازداری، دقیق‌ترین انتخاب اعضا و آموزش انقلابیون حرفه‌ای باشد. با توجه به این ویژگی‌ها، چیزی حتی بیش از «دموکراسی» برای ما تضمین می‌شود، یعنی اعتماد متقابل کامل، رفیقانه و متقابل بین انقلابیون. این برای ما کاملاً ضروری است، زیرا در روسیه نمی‌توان جای آن را با کنترل دموکراتیک عمومی گرفت. اشتباه بزرگی خواهد بود اگر باور کنیم که عدم امکان برقراری کنترل “دموکراتیک” واقعی، اعضای سازمان انقلابی را به کلی از کنترل خارج می‌کند. آنها وقت ندارند که به اشکال بازیگوشانه دموکراسی (دموکراسی در یک گروه نزدیک و فشرده از رفقا که در آن اعتماد کامل و متقابل حاکم است) فکر کنند، اما حس مسئولیت‌پذیری بالایی دارند، زیرا از تجربه می‌دانند که سازمانی از انقلابیون واقعی برای خلاص شدن از شر یک عضو بی‌ارزش از هیچ کاری دریغ نمی‌کند. علاوه بر این، یک افکار عمومی نسبتاً توسعه‌یافته در محافل انقلابی روسیه (و بین‌المللی) وجود دارد که سابقه طولانی در پشت خود دارد و هرگونه انحراف از وظایف رفاقت را به شدت و بی‌رحمانه مجازات می‌کند (و “دموکراسی”، دموکراسی واقعی و نه بازیگوشانه، مطمئناً بخشی از مفهوم رفاقت را تشکیل می‌دهد). همه اینها را در نظر بگیرید و متوجه خواهید شد که این صحبت‌ها و این قطعنامه‌ها در مورد «گرایش‌های ضد دموکراتیک» بوی نمناک بازی با ژنرال‌ها را دارند که در خارج از کشور رواج دارد.

همچنین باید توجه داشت که منبع دیگر این صحبت، یعنی ساده‌لوحی، نیز به همین ترتیب توسط سردرگمی ایده‌ها در مورد معنای دموکراسی تقویت می‌شود. در کتاب آقای و خانم وب در مورد اتحادیه‌های کارگری انگلیس، فصل جالبی با عنوان “دموکراسی اولیه” وجود دارد. در آن نویسندگان شرح می‌دهند که چگونه کارگران انگلیسی، در اولین دوره وجود اتحادیه‌های خود، انجام تمام کارهای مربوط به مدیریت اتحادیه‌ها توسط همه اعضا را نشانه‌ای ضروری از دموکراسی می‌دانستند. نه تنها همه مسائل با رأی همه اعضا حل و فصل می‌شد، بلکه همه وظایف رسمی نیز به نوبه خود توسط همه اعضا انجام می‌شد. یک دوره طولانی از تجربه تاریخی لازم بود تا کارگران پوچی چنین برداشتی از دموکراسی را درک کنند و ضرورت وجود نهادهای نمایندگی از یک سو و مقامات تمام وقت از سوی دیگر را به آنها بفهماند. تنها پس از وقوع تعدادی از موارد ورشکستگی مالی خزانه‌های اتحادیه‌های کارگری، کارگران متوجه شدند که نرخ حق بیمه و مزایا را نمی‌توان صرفاً با رأی دموکراتیک تعیین کرد، بلکه این امر مستلزم مشاوره کارشناسان بیمه نیز هست. بیایید کتاب کائوتسکی در مورد پارلمانتاریسم و قانونگذاری توسط مردم را نیز بررسی کنیم. در آنجا می‌بینیم که نتایج گرفته شده توسط این نظریه‌پرداز مارکسیست با درس‌هایی که از سال‌ها تجربه عملی کارگرانی که «به طور خودجوش» سازماندهی شده‌اند، آموخته‌اند، مطابقت دارد. کائوتسکی به شدت به برداشت بدوی ریتینگهاوزن از دموکراسی اعتراض می‌کند؛ او کسانی را که به نام دموکراسی خواستار «ویرایش مستقیم روزنامه‌های مردمی توسط مردم» هستند، به سخره می‌گیرد؛ او نیاز به روزنامه‌نگاران حرفه‌ای، نمایندگان مجلس و غیره را برای رهبری سوسیال دموکرات مبارزه طبقاتی پرولتاریا نشان می‌دهد؛ او به سوسیالیسم آنارشیست‌ها و نویسندگانی حمله می‌کند که در «تلاش برای تأثیرگذاری» خود، قانونگذاری مستقیم توسط کل مردم را ستایش می‌کنند، و کاملاً از درک این موضوع که این ایده فقط می‌تواند به طور نسبی در جامعه مدرن اعمال شود، غافل هستند.

کسانی که در جنبش ما کار عملی انجام داده‌اند، می‌دانند که مفهوم «ابتدایی» دموکراسی چقدر در میان توده‌های دانشجویان و کارگران گسترده است. جای تعجب نیست که این مفهوم به قوانین سازمان‌ها و ادبیات نیز نفوذ می‌کند. اکونومیست‌های پیرو مکتب برنشتاین موارد زیر را در قوانین خود گنجانده‌اند: «ماده ۱۰. تمام اموری که بر منافع کل سازمان اتحادیه تأثیر می‌گذارند، با رأی اکثریت اعضای آن تصمیم‌گیری خواهند شد.» اکونومیست‌های پیرو مکتب تروریستی نیز پس از آنها تکرار می‌کنند. «تصمیمات کمیته تنها پس از ارجاع به همه محافل لازم‌الاجرا خواهد بود» (اسووبودا، شماره ۱، صفحه ۶۷). توجه داشته باشید که این پیشنهاد برای یک همه‌پرسی گسترده علاوه بر این درخواست که کل سازمان بر اساس انتخابات ساخته شود، مطرح شده است! البته ما به این دلیل، کارگران عملی را که فرصت‌های بسیار کمی برای مطالعه تئوری و عمل سازمان‌های دموکراتیک واقعی داشته‌اند، محکوم نمی‌کنیم. اما وقتی رابوچیه دیلو، که ادعای رهبری دارد، تحت چنین شرایطی خود را به قطعنامه‌ای در مورد اصول کلی دموکراتیک محدود می‌کند، آیا می‌توان این را چیزی جز صرفاً «تلاش برای تأثیرگذاری» توصیف کرد؟

و. کار محلی و سراسری روسیه

اعتراضاتی که علیه طرح سازماندهی مطرح شده در اینجا به این دلیل که غیردموکراتیک و توطئه‌آمیز است، کاملاً نادرست است. با این وجود، سوالی باقی می‌ماند که اغلب مطرح می‌شود و شایسته بررسی دقیق است. این سوال، رابطه بین کار محلی و کار سراسری روسیه است. نگرانی‌هایی ابراز می‌شود مبنی بر اینکه تشکیل یک سازمان متمرکز ممکن است مرکز ثقل را از اولی به دومی تغییر دهد و با تضعیف تماس‌های ما با توده‌های کارگر و تداوم تبلیغات محلی به طور کلی، به جنبش آسیب برساند. در پاسخ به این نگرانی‌ها، ما پاسخ می‌دهیم که جنبش ما در چند سال گذشته دقیقاً از این واقعیت رنج برده است که کارگران محلی بیش از حد در کار محلی غرق شده‌اند. بنابراین کاملاً ضروری است که مرکز ثقل را تا حدودی به کار ملی تغییر دهیم؛ و این امر، به جای تضعیف، پیوندهای ما و تداوم تبلیغات محلی ما را تقویت می‌کند. بیایید به موضوع روزنامه‌های مرکزی و محلی بپردازیم. از خواننده می‌خواهم فراموش نکند که ما انتشار روزنامه‌ها را فقط به عنوان نمونه‌ای ذکر می‌کنیم که فعالیت انقلابی بی‌اندازه گسترده‌تر و متنوع‌تری را به طور کلی نشان می‌دهد. در دوره اول جنبش توده‌ای (۱۸۹۶-۱۸۹۸)، کارگران انقلابی محلی تلاشی برای انتشار یک روزنامه سراسری روسیه – رابوچایا گازتا – انجام دادند. در دوره بعدی (۱۸۹۸-۱۹۰۰)، جنبش گامی عظیم به جلو برداشت، اما توجه رهبران کاملاً توسط نشریات محلی جذب شد. اگر تعداد کل نشریات محلی منتشر شده را محاسبه کنیم، متوجه خواهیم شد که به طور متوسط ماهی یک شماره منتشر شده است.{۱۲} آیا این به وضوح آماتور بودن ما را نشان نمی‌دهد؟ آیا این به وضوح نشان نمی‌دهد که سازمان انقلابی ما از رشد خودجوش جنبش عقب مانده است؟ اگر همان تعداد شماره، نه توسط گروه‌های محلی پراکنده، بلکه توسط یک سازمان واحد منتشر می‌شد، نه تنها مقدار زیادی در تلاش صرفه‌جویی می‌کردیم، بلکه ثبات و تداوم بسیار بیشتری در کار خود تضمین می‌کردیم. این نکته ساده اغلب توسط آن دسته از کارگران عملی که به طور فعال و تقریباً منحصراً در نشریات محلی کار می‌کنند (متأسفانه این موضوع حتی اکنون در اکثریت قریب به اتفاق موارد صادق است) و همچنین توسط ناشرانی که در این مورد دون کیشوتیسم شگفت‌انگیزی از خود نشان می‌دهند، نادیده گرفته می‌شود. کارگران عملی معمولاً به این استدلال بسنده می‌کنند که برای کارگران محلی «دشوار است»[۱۳] که در سازماندهی یک روزنامه سراسری روسیه مشارکت کنند و اینکه روزنامه‌های محلی بهتر از هیچ روزنامه‌ای نیستند. البته این استدلال کاملاً درست است و ما، نه کمتر از هر کارگر عملی، اهمیت و فایده عظیم روزنامه‌های محلی را به طور کلی درک می‌کنیم. اما نکته این نیست. نکته این است که،آیا نمی‌توانیم بر پراکندگی و بدویت که به طرز چشمگیری در سی شماره روزنامه‌های محلی که در طول دو سال و نیم در سراسر روسیه منتشر شده‌اند، بیان شده است، غلبه کنیم؟ خود را به اظهارات غیرقابل انکار، اما بیش از حد کلی، در مورد مفید بودن روزنامه‌های محلی به طور کلی محدود نکنید؛ شجاعت داشته باشید که صادقانه جنبه‌های منفی آنها را که تجربه دو سال و نیم آشکار کرده است، بپذیرید. این تجربه نشان داده است که در شرایطی که ما در آن کار می‌کنیم، این روزنامه‌های محلی در اکثر موارد، در اصول خود ناپایدار، فاقد اهمیت سیاسی، از نظر هزینه نیروهای انقلابی بسیار پرهزینه و از نظر فنی کاملاً نامطلوب هستند (البته منظور من نه تکنیک چاپ، بلکه فراوانی و نظم انتشار است). این نقص‌ها کاملاً تصادفی هستند. آنها نتیجه اجتناب‌ناپذیر پراکندگی هستند که از یک سو، تسلط روزنامه‌های محلی را در دوره مورد بررسی توضیح می‌دهد و از سوی دیگر، توسط این تسلط تقویت می‌شود. قطعاً فراتر از توان یک سازمان محلی جداگانه است که روزنامه خود را به سطح یک ارگان سیاسی که ثبات اصول را حفظ می‌کند، ارتقا دهد؛ فراتر از توان آن است که مطالب کافی را برای روشن کردن کل زندگی سیاسی ما جمع‌آوری و استفاده کند. استدلالی که معمولاً برای حمایت از نیاز به روزنامه‌های محلی متعدد در کشورهای آزاد مطرح می‌شود مبنی بر اینکه هزینه چاپ توسط کارگران محلی کم است و مردم می‌توانند به طور کامل‌تر و سریع‌تر در جریان امور قرار گیرند – این استدلال، همانطور که تجربه نشان داده است، علیه روزنامه‌های محلی در روسیه است. آنها از نظر هزینه‌های نیروهای انقلابی بسیار پرهزینه هستند و بسیار نادر ظاهر می‌شوند، به این دلیل ساده که انتشار یک روزنامه غیرقانونی، هر چقدر هم کوچک باشد، به یک دستگاه مخفی گسترده نیاز دارد، مانند آنچه که با تولید کارخانه‌ای در مقیاس بزرگ امکان‌پذیر است. زیرا این دستگاه را نمی‌توان در یک کارگاه کوچک صنایع دستی ایجاد کرد. اغلب، بدوی بودن دستگاه مخفی (هر کارگر عملی می‌تواند موارد متعددی را ذکر کند) به پلیس این امکان را می‌دهد که از انتشار و توزیع یک یا دو شماره برای دستگیری‌های گسترده استفاده کند، که منجر به چنان پاکسازی گسترده‌ای می‌شود که لازم است همه چیز از نو شروع شود. یک دستگاه مخفیِ خوب سازمان‌یافته نیازمند انقلابیونِ آموزش‌دیده‌ی حرفه‌ای و تقسیم کارِ با بیشترین انسجام است، اما هر دوی این الزامات فراتر از توان یک سازمان محلیِ جداگانه است، هر چقدر هم که در هر لحظه‌ی معین قوی باشد. نه تنها منافع عمومی جنبش ما به طور کلی (آموزش کارگران در اصول سوسیالیستی و سیاسیِ منسجم) بلکه منافع خاص محلی نیز توسط روزنامه‌های غیرمحلی بهتر تأمین می‌شوند. این ممکن است در نگاه اول متناقض به نظر برسد،اما این امر با دو سال و نیم تجربه‌ای که به آن اشاره شد، کاملاً ثابت شده است. همه موافقند که اگر تمام نیروهای محلی که در انتشار سی شماره روزنامه‌ها مشارکت داشتند، روی یک روزنامه واحد کار می‌کردند، شصت، اگر نه صد، شماره، به راحتی می‌توانست منتشر شود و در نتیجه، تمام ویژگی‌های خاص محلی جنبش را به طور کامل‌تری بیان کند. درست است که دستیابی به چنین درجه‌ای از سازماندهی کار آسانی نیست، اما باید نیاز به آن را درک کنیم. هر حلقه مطالعاتی محلی باید در مورد آن فکر کند و به طور فعال برای دستیابی به آن تلاش کند، بدون اینکه منتظر انگیزه‌ای از خارج باشد، بدون اینکه وسوسه محبوبیت و نزدیکی یک روزنامه محلی را داشته باشد، که همانطور که تجربه انقلابی ما نشان داده است، تا حد زیادی توهم است.

و در واقع، خدمت بدی است به کار عملی آن دسته از نویسندگانی که خود را به ویژه (نزدیک به کارگران عملی) می‌دانند، از دیدن این توهم غافل می‌شوند و با استدلال به طرز شگفت‌آوری پوچ و ارزان مبنی بر اینکه ما باید روزنامه‌های محلی، روزنامه‌های منطقه‌ای و روزنامه‌های سراسری روسیه داشته باشیم، از موضوع اصلی منحرف می‌شوند. به طور کلی، البته، همه اینها ضروری هستند، اما هنگامی که حل یک مشکل سازمانی مشخص انجام شد، مطمئناً باید زمان و شرایط را در نظر گرفت. آیا این خیال‌پردازی نیست که اسوبودا (شماره ۱، صفحه ۶۸) در مقاله‌ای ویژه «در مورد مسئله روزنامه» بنویسد: «به نظر ما هر محلی، با هر تعداد قابل توجهی کارگر، باید روزنامه کارگری خود را داشته باشد؛ نه روزنامه‌ای که از جایی وارد شده باشد، بلکه روزنامه‌ای کاملاً متعلق به خود.» اگر نویسنده‌ای که این کلمات را نوشته از فکر کردن به معنای آنها امتناع ورزد، حداقل خواننده می‌تواند این کار را برای او انجام دهد. چند ده، اگر نگوییم صدها، «محله» با هر تعداد قابل توجهی کارگر در روسیه وجود دارد، و چه … تداوم روش‌های آماتورگونه ما به این معنی خواهد بود که آیا واقعاً هر سازمان محلی اقدام به انتشار روزنامه خود می‌کند! چگونه این انتشار، وظیفه ژاندارمری را در به دام انداختن – و بدون “هیچ تلاش قابل توجهی” – کارگران انقلابی محلی در همان آغاز فعالیتشان و جلوگیری از تبدیل شدن آنها به انقلابیون واقعی تسهیل می‌کند. نویسنده ادامه می‌دهد که خواننده یک روزنامه سراسری روسیه، علاقه کمی به شرح تخلفات صاحبان کارخانه و “جزئیات زندگی کارخانه‌ای در شهرهای مختلف غیر از شهر خودش” خواهد داشت. اما “ساکن اوریول، خواندن امور اوریول را کسل‌کننده نخواهد یافت. در هر شماره می‌فهمد که چه کسی “برای انتقاد” انتخاب شده و چه کسی “پوست کنده” شده است و روحیه بالایی خواهد داشت” (صفحه ۶۹). مطمئناً، خواننده اوریول روحیه بالایی دارد، اما تخیلات مبلغ ما نیز زیاد است – خیلی زیاد. او باید از خود می‌پرسید که آیا چنین توجه به چیزهای بی‌اهمیت از نظر تاکتیکی درست است یا خیر. ما در قدردانی از … بی‌نظیر هستیم. اهمیت و ضرورت افشاگری‌های کارخانه‌ای، اما باید در نظر داشت که به مرحله‌ای رسیده‌ایم که مردم سن پترزبورگ خواندن مکاتبات سن پترزبورگی روزنامه رابوچایا میسل سن پترزبورگ را کسل‌کننده می‌دانند. بروشورها واسطه‌ای هستند که از طریق آنها افشاگری‌های محلی کارخانه‌ها همیشه انجام شده و باید ادامه یابد، اما ما باید سطح روزنامه را بالا ببریم، نه اینکه آن را به سطح یک بروشور کارخانه‌ای پایین بیاوریم. آنچه ما از یک روزنامه می‌خواهیم افشاگری‌های “کوچک” نیست، بلکه افشای بدی‌های اصلی و معمول زندگی کارخانه‌ای است، افشاگری‌هایی مبتنی بر حقایق به‌خصوص قابل توجه و بنابراین قادر به برانگیختن علاقه همه کارگران و همه رهبران جنبش، غنی‌سازی واقعی دانش آنها، گسترش دیدگاه آنها،و به عنوان نقطه شروعی برای بیدار کردن مناطق و کارگران جدید از مناطق تجاریِ همواره جدیدتر عمل کند.

«علاوه بر این، در یک روزنامه محلی، می‌توان تمام سوءرفتارهای اداره کارخانه و سایر مقامات را همان لحظه محکوم کرد. با این حال، در مورد یک روزنامه عمومی و دور، زمانی که خبر به آن می‌رسد، حقایق در مناطق مبدا فراموش می‌شوند. خواننده، با دریافت روزنامه، فریاد می‌زند: «کی بود؟ کی یادش هست؟» (همانجا). دقیقاً – کی یادش هست! از همان منبع می‌فهمیم که ۳۰ شماره روزنامه که در طول دو سال و نیم منتشر شدند، در شش شهر منتشر شدند. این به طور متوسط یک شماره در هر شهر در هر شش ماه است! و حتی اگر مبلغ بی‌مایه ما تخمین خود را از بهره‌وری کار محلی سه برابر کند (که در مورد یک شهر متوسط اشتباه خواهد بود، زیرا افزایش بهره‌وری تا حد قابل توجهی با روش‌های سرانگشتی ما غیرممکن است)، ما هنوز فقط هر دو ماه یک شماره دریافت خواهیم کرد، یعنی اصلاً چیزی شبیه «محکوم کردن در همان لحظه و همان جا» نیست. با این حال، کافی است که ده سازمان محلی با هم متحد شوند و نمایندگان خود را برای شرکت فعال در سازماندهی یک روزنامه عمومی اعزام کنند تا ما را قادر سازند هر دو هفته یکبار در سراسر روسیه، نه شرارت‌های کوچک، بلکه شرارت‌های واقعاً برجسته و معمولی را “محکوم” کنیم. هیچ کس که از وضعیت سازمان‌های ما آگاه باشد، نمی‌تواند کوچکترین شکی در این مورد داشته باشد. در مورد دستگیری دشمن در حین ارتکاب جرم – اگر منظورمان جدی باشد و نه صرفاً به عنوان یک عبارت زیبا – این کار کاملاً فراتر از توانایی یک روزنامه غیرقانونی به طور کلی است. این کار را فقط می‌توان با یک اعلامیه انجام داد، زیرا محدودیت زمانی برای افشاگری‌هایی از این دست می‌تواند حداکثر یک یا دو روز باشد (مثلاً اعتصابات کوتاه معمول، درگیری‌های خشونت‌آمیز کارخانه، تظاهرات و غیره).

نویسنده ما با انسجامی دقیق که می‌توانست مایه افتخار خود بوریس کریچفسکی باشد، از جزء به کل ادامه می‌دهد: «کارگران نه تنها در کارخانه، بلکه در شهر نیز زندگی می‌کنند.» و به مسائلی مانند شوراهای شهرداری، بیمارستان‌های شهرداری، مدارس شهرداری و درخواست‌هایی مبنی بر اینکه روزنامه‌های کارگری نباید امور شهرداری را به طور کلی نادیده بگیرند، اشاره می‌کند.

این خواسته – که به خودی خود عالی است – به عنوان نمونه‌ای بسیار واضح از انتزاع پوچی عمل می‌کند که بحث‌های روزنامه‌های محلی اغلب به آن محدود می‌شوند. در وهله اول، اگر واقعاً روزنامه‌هایی با چنین اطلاعات دقیقی در مورد امور شهری که اسووبودا می‌خواهد، “در هر محلی با تعداد قابل توجهی از کارگران” ظاهر شوند، تحت شرایط روسیه ما، این امر ناگزیر به دغدغه واقعی با چیزهای بی‌اهمیت تبدیل می‌شود، منجر به تضعیف آگاهی از اهمیت حمله انقلابی سراسری روسیه به استبداد تزاری می‌شود و جوانه‌های بسیار نیرومند – نه ریشه‌کن شده، بلکه پنهان یا موقتاً سرکوب شده – گرایشی را تقویت می‌کند که در نتیجه گفته معروف در مورد انقلابیونی که زیاد در مورد پارلمان‌های وجود ندارد و خیلی کم در مورد شوراهای شهری موجود صحبت می‌کنند، مورد توجه قرار گرفته است. ما می‌گوییم “ناگزیر”، تا تأکید کنیم که اسووبودا آشکارا نه خواهان این است، بلکه برعکس، خواهان تحقق آن است. اما نیت خیر کافی نیست. برای اینکه امور شهرداری از منظر مناسب خود، در رابطه با کل کار ما، مورد بررسی قرار گیرد، ابتدا باید این دیدگاه به روشنی درک شود، نه تنها با استدلال، بلکه با مثال‌های متعدد، به طور محکم تثبیت شود تا بتواند ثبات یک سنت را به دست آورد. این هنوز در مورد ما صدق نمی‌کند. با این حال، این کار باید ابتدا انجام شود، قبل از اینکه بتوانیم به خودمان اجازه دهیم در مورد یک مطبوعات محلی گسترده فکر کنیم و صحبت کنیم.

ثانیاً، برای نوشتن واقعاً خوب و جالب در مورد امور شهری، باید دانش دست اول، نه دانش کتابی، از مسائل داشته باشید. اما به سختی می‌توان سوسیال دموکرات‌هایی را در هیچ کجای روسیه یافت که چنین دانشی داشته باشند. برای اینکه بتوان در روزنامه‌ها (نه در جزوه‌های عمومی) در مورد امور شهری و ایالتی نوشت، باید مطالب تازه و متنوعی توسط افراد توانمند جمع‌آوری و نوشته شده باشد. و برای اینکه بتوانیم چنین مطالبی را جمع‌آوری و بنویسیم، باید چیزی بیش از «دموکراسی بدوی» یک محفل بدوی داشته باشیم، که در آن همه هر کاری انجام می‌دهند و همه خود را با بازی در همه‌پرسی‌ها سرگرم می‌کنند. لازم است گروهی از نویسندگان و خبرنگاران متخصص، ارتشی از خبرنگاران سوسیال دموکرات داشته باشیم که ارتباطات گسترده‌ای برقرار کنند، کسانی که بتوانند انواع «اسرار دولتی» را درک کنند (دانستن آنها باعث می‌شود مقام دولتی روسیه بسیار مغرور شود، اما گفتن آنها برای او بسیار آسان است)، کسانی که بتوانند به «پشت صحنه» نفوذ کنند – ارتشی از افرادی که باید به عنوان «وظیفه رسمی» خود، همه جا حاضر و همه چیزدان باشند. و ما، حزبی که علیه هرگونه ستم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و ملی مبارزه می‌کنیم، می‌توانیم و باید چنین ارتشی از افراد همه‌چیزدان را پیدا، جمع‌آوری، آموزش، بسیج و به حرکت درآوریم – که همه این‌ها هنوز باید انجام شود. نه تنها در اکثریت قریب به اتفاق مناطق، حتی یک قدم در این جهت برداشته نشده است، بلکه حتی تشخیص ضرورت آن نیز اغلب وجود ندارد. جستجو در مطبوعات سوسیال دموکرات ما برای مقالات، مکاتبات و افشاگری‌های جالب و زنده در مورد امور بزرگ و کوچک ما – دیپلماتیک، نظامی، کلیسایی، شهری، مالی و غیره – بیهوده خواهد بود. تقریباً هیچ چیز یا خیلی کم در مورد این مسائل وجود دارد.{۱۴} به همین دلیل است که «همیشه وقتی مردی نزد من می‌آید و کلمات زیبا و جذابی در مورد نیاز به روزنامه‌هایی در «هر منطقه با تعداد قابل توجهی از کارگران» که شرارت‌های کارخانه، شهری و دولتی را افشا می‌کنند، می‌گوید، مرا به شدت آزار می‌دهد.»

غلبه روزنامه‌های محلی بر یک نشریه مرکزی می‌تواند نشانه‌ای از فقر یا تجمل باشد. از فقر، زمانی که جنبش هنوز نیروهای لازم برای تولید در مقیاس بزرگ را توسعه نداده است، همچنان در آماتوریسم دست و پا می‌زند و تقریباً غرق در «جزئیات کوچک زندگی کارخانه‌ای» است. از تجمل، زمانی که جنبش به طور کامل بر وظیفه افشاگری جامع و تبلیغات گسترده تسلط یافته است و انتشار روزنامه‌های محلی متعدد علاوه بر ارگان مرکزی ضروری می‌شود. بگذارید هر کس خودش تصمیم بگیرد که غلبه روزنامه‌های محلی در روسیه امروزی به چه معناست. من خودم را به بیان دقیق نتیجه‌گیری خودم محدود می‌کنم تا هیچ زمینه‌ای برای سوءتفاهم باقی نگذارم. تاکنون، اکثر سازمان‌های محلی ما تقریباً منحصراً به روزنامه‌های محلی فکر کرده‌اند و تقریباً تمام فعالیت‌های خود را به این کار اختصاص داده‌اند. این غیرطبیعی است؛ باید کاملاً برعکس می‌بود. اکثر سازمان‌های محلی باید عمدتاً به انتشار یک روزنامه سراسری روسیه فکر کنند و فعالیت‌های خود را عمدتاً به آن اختصاص دهند. تا زمانی که این کار انجام نشود، ما قادر نخواهیم بود حتی یک روزنامه که به هر میزان قادر به خدمت به جنبش با تبلیغات مطبوعاتی جامع باشد، تأسیس کنیم. با این حال، وقتی این کار انجام شود، روابط عادی بین روزنامه مرکزی لازم و روزنامه‌های محلی لازم به طور خودکار برقرار خواهد شد.

* *

*

در نگاه اول به نظر می‌رسد که نتیجه‌گیری در مورد لزوم تغییر مرکز ثقل از کار محلی به کار سراسری روسیه، در حوزه مبارزه اقتصادی خاص صدق نمی‌کند. در این مبارزه، دشمنان مستقیم کارگران، کارفرمایان منفرد یا گروه‌هایی از کارفرمایان هستند که به هیچ سازمانی که حتی کوچکترین شباهتی به سازمان صرفاً نظامی و کاملاً متمرکز دولت روسیه – دشمن مستقیم ما در مبارزه سیاسی – داشته باشد، وابسته نیستند؛ سازمانی که در تمام جزئیات خود توسط یک اراده واحد رهبری می‌شود.

اما اینطور نیست. همانطور که بارها اشاره کرده‌ایم، مبارزه اقتصادی یک مبارزه تجاری است و به همین دلیل مستلزم آن است که کارگران بر اساس حرفه‌ها، نه فقط بر اساس محل اشتغال، سازماندهی شوند. هر چه کارفرمایان ما سریع‌تر در انواع شرکت‌ها و سندیکاها سازماندهی شوند، سازماندهی بر اساس حرفه‌ها ضروری‌تر می‌شود. پراکندگی و آماتور بودن ما مانع آشکاری برای این کار سازماندهی است که مستلزم وجود یک نهاد واحد و سراسری از انقلابیون است که قادر به رهبری اتحادیه‌های کارگری سراسری روسیه باشند. ما در بالا نوع سازمانی را که برای این منظور مورد نیاز است شرح دادیم. اکنون فقط چند کلمه در مورد مسئله مطبوعات خود در این رابطه اضافه خواهیم کرد.

به سختی کسی در مورد لزوم داشتن یک بخش ویژه برای مبارزه اتحادیه‌ای (اقتصادی) برای هر روزنامه سوسیال دموکرات تردید خواهد کرد. اما رشد جنبش اتحادیه‌ای ما را مجبور می‌کند که به ایجاد یک نشریه اتحادیه‌ای فکر کنیم. با این حال، به نظر ما می‌رسد که با استثنائات نادر، در حال حاضر در روسیه نمی‌توان از روزنامه‌های اتحادیه‌ای صحبت کرد؛ آنها یک کالای لوکس خواهند بود و بسیاری از اوقات حتی نان روزانه خود را هم نداریم. شکلی از نشریات اتحادیه‌ای که با شرایط کار غیرقانونی ما مطابقت دارد و در حال حاضر مورد نیاز است، جزوات اتحادیه‌ای است. در این جزوات، مطالب قانونی و غیرقانونی باید به طور سیستماتیک جمع‌آوری و گروه‌بندی شوند، در مورد شرایط کار در یک حرفه خاص، در مورد تفاوت‌ها در این زمینه در مناطق مختلف روسیه؛ در مورد خواسته‌های اصلی کارگران در حرفه خاص؛ در مورد نارسایی‌های قوانین مؤثر بر آن حرفه؛ در مورد موارد برجسته مبارزه اقتصادی کارگران در حرفه؛ در مورد آغازها، وضعیت فعلی و الزامات سازمان اتحادیه کارگری آنها و غیره. چنین جزوه‌هایی، در وهله اول، مطبوعات سوسیال-دمکرات ما را از انبوهی از جزئیات تجاری که فقط برای کارگران در آن حرفه خاص جالب است، خلاص می‌کنند. ثانیاً، آنها نتایج تجربه ما در مبارزه اتحادیه‌ای را ثبت می‌کنند، مطالب جمع‌آوری‌شده را که اکنون به معنای واقعی کلمه در انبوهی از اعلامیه‌ها و مکاتبات پراکنده گم می‌شود، حفظ می‌کنند؛ و این مطالب را خلاصه می‌کنند. ثالثاً، آنها می‌توانند به عنوان راهنمایی برای مبلغان عمل کنند، زیرا شرایط کار نسبتاً به آرامی تغییر می‌کند و خواسته‌های اصلی کارگران در یک حرفه خاص بسیار پایدار است (به عنوان مثال، به خواسته‌های مطرح شده توسط بافندگان در منطقه مسکو در سال ۱۸۸۵ و در منطقه سن پترزبورگ در سال ۱۸۹۶ مراجعه کنید). مجموعه‌ای از چنین خواسته‌ها و نیازهایی می‌تواند سال‌ها به عنوان یک کتابچه راهنمای عالی برای مبلغان در مورد مسائل اقتصادی در مناطق عقب‌مانده یا در میان اقشار عقب‌مانده کارگران عمل کند. نمونه‌هایی از اعتصابات موفق در یک منطقه معین، اطلاعات مربوط به استانداردهای بالاتر زندگی، بهبود شرایط کار، در یک محل، کارگران مناطق دیگر را تشویق می‌کند تا بارها و بارها به مبارزه بپردازند. چهارم، سوسیال دموکرات‌ها با شروع تعمیم مبارزه اتحادیه‌های کارگری و به این ترتیب تقویت پیوند بین جنبش اتحادیه‌های کارگری روسیه و سوسیالیسم، همزمان مراقب خواهند بود که کار اتحادیه‌های کارگری ما نه جای خیلی کوچک و نه خیلی بزرگی را در کل کار سوسیال دموکراتیک ما اشغال کند. یک سازمان محلی که از سازمان‌های شهرهای دیگر جدا شده است، حفظ حس صحیح تناسب را بسیار دشوار، و گاهی تقریباً غیرممکن می‌یابد (مثال رابوچایا میسل نشان می‌دهد که چه اغراق عظیمی می‌تواند در جهت اتحادیه‌گرایی کارگری صورت گیرد). اما یک سازمان انقلابی سراسری روسیه که بدون انحراف بر اساس مارکسیسم استوار باشد،که کل مبارزه سیاسی را رهبری می‌کند و گروهی از مبلغان حرفه‌ای را در اختیار دارد، هرگز در تعیین نسبت مناسب دچار مشکل نخواهد شد.

یادداشت‌های لنین

{۱} Rabochaya Mysl و Rabocheye Dyelo، به ویژه پاسخ به پلخانف.-لنین

{۲} رجوع کنید به «چه کسی انقلاب سیاسی را به ارمغان خواهد آورد؟» در مجموعه منتشر شده در روسیه با عنوان «مبارزه پرولتاریا». تجدید چاپ شده توسط کمیته کیف. — لنین

{۳} احیای انقلابی‌گری و نشریه‌ی سووبودا. – لنین

{۴} مبارزه ایسکرا علیه علف‌های هرز، خشم و عصبانیت شدید روزنامه رابوچیه دیلو را برانگیخت: «برای ایسکرا، نشانه‌های زمانه نه چندان در رویدادهای بزرگ [بهار]، بلکه در تلاش‌های رقت‌انگیز عوامل زوباتوف برای «قانونی کردن» جنبش طبقه کارگر نهفته است. ایسکرا متوجه نمی‌شود که این حقایق علیه آن است؛ زیرا آنها گواهی می‌دهند که جنبش طبقه کارگر در نظر دولت ابعاد تهدیدآمیزی به خود گرفته است.» (دو کنفرانس، صفحه ۲۷). برای همه اینها باید «دگماتیسم» ارتدکس‌ها را که «گوش خود را به روی خواسته‌های ضروری زندگی بسته‌اند» سرزنش کنیم. آنها سرسختانه از دیدن گندم‌های به ارتفاع یک یارد امتناع می‌کنند و با علف‌های هرز به ارتفاع یک اینچ مبارزه می‌کنند! آیا این «حس تحریف‌شده‌ای از دیدگاه در مورد جنبش طبقه کارگر روسیه» را آشکار نمی‌کند (همان، صفحه ۲۷)؟ — لنین

{۵} فعلاً فقط به این نکته اشاره می‌کنیم که اظهارات ما در مورد «فشار از بیرون» و سایر مباحثات اسووبودا در مورد سازمان، به طور کامل در مورد همه اکونومیست‌ها، از جمله طرفداران رابوچیه دیلو، صدق می‌کند؛ زیرا برخی از آنها به طور فعال چنین دیدگاه‌هایی را در مورد سازمان تبلیغ و از آنها دفاع کرده‌اند، در حالی که برخی دیگر از آنها به این دیدگاه‌ها روی آورده‌اند. – لنین

{۶} این اصطلاح شاید بیشتر برای اسووبودا قابل استفاده باشد تا برای اسووبودا، زیرا در مقاله‌ای با عنوان «احیای انقلابی‌گری» این نشریه از تروریسم دفاع می‌کند، در حالی که در مقاله‌ای که در حال حاضر مورد بررسی است از اکونومیسم دفاع می‌کند. می‌توان در مورد اسووبودا گفت که «اگر می‌توانست، این کار را می‌کرد، اما نمی‌تواند». آرزوها و نیات آن بسیار خوب است – اما نتیجه کاملاً گیج‌کننده است؛ این عمدتاً به این دلیل است که در حالی که اسووبودا از تداوم سازمان حمایت می‌کند، از به رسمیت شناختن تداوم تفکر انقلابی و نظریه سوسیال دموکراتیک خودداری می‌کند. می‌خواهد انقلابی حرفه‌ای را احیا کند («احیای انقلابی‌گری») و برای این منظور، اولاً، تروریسم تهییج‌کننده و ثانیاً، سازمانی از کارگران عادی را پیشنهاد می‌کند» (اسووبودا، شماره ۱، صفحه ۶۶ و موارد بعدی)، زیرا احتمال کمتری دارد که «از بیرون به آن فشار وارد شود». به عبارت دیگر، پیشنهاد می‌کند که خانه را خراب کنند تا از الوار برای گرم کردن آن استفاده کنند. – لنین

{۷} بنابراین، اخیراً احیای بی‌چون‌وچرای روحیه‌ی دموکراتیک در میان افراد در حال خدمت سربازی مشاهده شده است، که تا حدودی نتیجه‌ی نبردهای خیابانی مکرر با «دشمنان» مانند کارگران و دانشجویان است. به محض اینکه نیروهای موجود ما اجازه دهند، باید بدون هیچ شکی جدی‌ترین توجه را به تبلیغات و تهییج در میان سربازان و افسران و ایجاد «سازمان‌های نظامی» وابسته به حزب خود اختصاص دهیم. — لنین

{۸} به یاد دارم که روزی رفیقی از یک بازرس کارخانه برایم تعریف کرد که می‌خواست به سوسیال دموکرات‌ها کمک کند و واقعاً هم این کار را کرد، اما با تلخی شکایت داشت که نمی‌داند آیا «اطلاعات» او به مرکز انقلابی مناسب می‌رسد، واقعاً چقدر به کمک او نیاز است و چه امکاناتی برای استفاده از خدمات کوچک و جزئی او وجود دارد. البته هر کارگر عملی می‌تواند موارد مشابه بسیاری را ذکر کند که در آنها بدوی بودن ما، ما را از متحدان محروم کرده است. این خدمات، که هر کدام به خودی خود «کوچک» هستند، اما وقتی به صورت جمعی دریافت می‌شوند، بسیار ارزشمند هستند، می‌توانند و توسط کارمندان و مقامات اداری، نه تنها در کارخانه‌ها، بلکه در خدمات پستی، راه‌آهن، گمرک، در میان اشراف، در میان روحانیون و در هر قشر دیگری از جامعه، از جمله حتی پلیس و دادگاه، به ما ارائه می‌شوند! اگر ما یک حزب واقعی، یک سازمان مبارز واقعی از انقلابیون داشتیم، از تک تک این «یاران» خواسته‌های بی‌مورد نمی‌کردیم، همیشه و همواره در وارد کردن آنها به قلب «غیرقانونی بودن» خود عجله نمی‌کردیم، بلکه برعکس، آنها را با دقت بسیار کنترل می‌کردیم و حتی افراد را به ویژه برای چنین وظایفی آموزش می‌دادیم، با توجه به اینکه بسیاری از دانشجویان می‌توانند به عنوان «یاران» دارای پست رسمی، خدمت بسیار بیشتری به حزب ارائه دهند تا به عنوان انقلابیون «کوتاه‌مدت». اما تکرار می‌کنم، فقط سازمانی که کاملاً تثبیت شده و کمبود نیروی فعال ندارد، حق دارد چنین تاکتیک‌هایی را به کار گیرد. — لنین

{۹} سووبودا، شماره ۱، صفحه ۶۶، در مقاله “سازماندهی”: “گام‌های سنگین ارتش کارگران، تمام خواسته‌هایی را که به نفع حزب کارگر روسیه مطرح خواهد شد، تقویت خواهد کرد” – البته حزب کارگر با حرف بزرگ. و نویسنده فریاد می‌زند: “من به هیچ وجه با روشنفکران دشمنی ندارم، اما [اما – کلمه‌ای که شچدرین به این معنی ترجمه کرد: گوش‌ها هرگز از پیشانی بالاتر نمی‌روند!] – اما همیشه وقتی مردی نزد من می‌آید و کلمات زیبا و جذابی می‌گوید و درخواست می‌کند که آنها را به خاطر زیبایی و سایر فضایلشان بپذیرند، به شدت آزرده می‌شوم” (صفحه ۶۲). بله، من هم همیشه “به شدت آزرده” می‌شوم. – لنین

{۱۰} رجوع کنید به: وظایف سوسیال دموکرات‌های روسیه، صفحه ۲۱، جدل‌هایی علیه پی. ال. لاوروف. (به مجموعه آثار، جلد ۲، صفحات ۳۴۰-۳۴۱ مراجعه کنید. —ویرایش)—لنین

{۱۱} وظایف سوسیال دموکرات‌های روسیه، صفحه ۲۳. (به مجموعه آثار، جلد ۲، صفحه ۳۴۲ مراجعه کنید. —ویرایش) در همین راستا، ما مثال دیگری از این واقعیت ارائه می‌دهیم که رابوچیه دیلو یا نمی‌فهمد درباره چه چیزی صحبت می‌کند یا نظرات خود را “با باد” تغییر می‌دهد. در شماره ۱ رابوچیه دیلو، عبارت زیر را با حروف ایتالیک می‌یابیم: “مطالب مطرح شده در جزوه کاملاً با برنامه تحریریه “رابوچیه دیلو” مطابقت دارد” (صفحه ۱۴۲). واقعاً؟ آیا این دیدگاه که سرنگونی استبداد نباید به عنوان اولین وظیفه جنبش توده‌ای تعیین شود، با نظرات بیان شده در وظایف سوسیال دموکرات‌های روسیه مطابقت دارد؟ آیا نظریه “مبارزه اقتصادی علیه کارفرمایان و دولت” و نظریه مراحل با نظرات بیان شده در آن جزوه مطابقت دارد؟ قضاوت در مورد اینکه آیا نشریه‌ای که معنای «هماهنگی در افکار» را به این شیوه‌ی عجیب و غریب درک می‌کند، می‌تواند اصول محکمی داشته باشد یا خیر را به خواننده واگذار می‌کنیم. – لنین

{۱۲} به گزارش به کنگره پاریس،[۲۴] صفحه ۱۴ مراجعه کنید. از آن زمان (۱۸۹۷) تا بهار ۱۹۰۰، سی شماره از روزنامه‌های مختلف در جاهای مختلف منتشر شد… به طور متوسط، بیش از یک شماره در ماه منتشر می‌شد.» — لنین

{۱۳} این مشکل بیشتر ظاهری است تا واقعی. در واقع، حتی یک حلقه مطالعاتی محلی هم وجود ندارد که از فرصت انجام وظیفه‌ای در ارتباط با کار سراسری روسیه بی‌بهره باشد. «نگو نمی‌توانم؛ بگو نمی‌خواهم.» – لنین

{۱۴} به همین دلیل است که حتی نمونه‌هایی از روزنامه‌های محلی فوق‌العاده خوب، دیدگاه ما را کاملاً تأیید می‌کنند. به عنوان مثال، یوژنی رابوچی[۲۵] یک روزنامه عالی است که کاملاً عاری از بی‌ثباتی اصولی است. اما به دلیل کم بودن تعداد انتشار و حملات گسترده پلیس، نتوانسته است آنچه را که برای جنبش محلی مطلوب بود، ارائه دهد. ارائه اصولی مسائل اساسی جنبش و تبلیغات سیاسی گسترده، که حزب ما در حال حاضر به شدت به آن نیاز دارد، برای روزنامه محلی کار بسیار بزرگی بوده است. مطالب با ارزش ویژه‌ای که منتشر کرده است، مانند مقالات مربوط به کنوانسیون صاحبان معادن و بیکاری، صرفاً مطالب محلی نبودند، بلکه برای کل روسیه مورد نیاز بودند، نه فقط برای جنوب. چنین مقالاتی در هیچ یک از روزنامه‌های سوسیال دموکرات ما منتشر نشده است. — لنین

{۱۵} مطالب قانونی در این رابطه از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند و ما به ویژه در توانایی خود برای جمع‌آوری و استفاده سیستماتیک از آنها عقب هستیم. اغراق نیست اگر بگوییم که می‌توان به نحوی یک جزوه اتحادیه کارگری را صرفاً بر اساس مطالب قانونی تدوین کرد، اما این کار را نمی‌توان صرفاً بر اساس مطالب غیرقانونی انجام داد. در جمع‌آوری مطالب غیرقانونی از کارگران، مسائل مربوط به نفت، مانند مواردی که در نشریات رابوچایا میسل به آنها پرداخته شده است، ما بخش زیادی از تلاش‌های انقلابیون را هدر می‌دهیم (که جای آنها در این کار به راحتی می‌تواند توسط کارگران قانونی گرفته شود)، و با این حال هرگز مطالب خوبی به دست نمی‌آوریم. دلیل این امر این است که کارگری که اغلب فقط یک بخش از یک کارخانه بزرگ و تقریباً همیشه نتایج اقتصادی را می‌شناسد، اما شرایط و استانداردهای کلی کار خود را نمی‌شناسد، نمی‌تواند دانشی را که کارکنان اداری یک کارخانه، بازرسان، پزشکان و غیره دارند و در گزارش‌های روزنامه‌های کوچک و در نشریات ویژه صنعتی، پزشکی، زمستوو و سایر نشریات پراکنده است، به دست آورد.

«اولین آزمایشم» را به وضوح به یاد دارم، آزمایشی که هرگز دوست ندارم تکرارش کنم. هفته‌های زیادی را صرف «بررسی» کارگری کردم که اغلب به ملاقاتم می‌آمد، از نظر تمام جنبه‌های شرایط حاکم بر کارخانه‌ی عظیمی که در آن کار می‌کرد. درست است که پس از تلاش فراوان، موفق شدم مطالبی برای توصیف (تنها کارخانه!) به دست آورم، اما در پایان مصاحبه، کارگر عرق پیشانی‌اش را پاک می‌کرد و با لبخند به من می‌گفت: «اضافه‌کاری برایم آسان‌تر از پاسخ دادن به سوالات توست.»

هر چه با انرژی بیشتری به مبارزه انقلابی خود ادامه دهیم، دولت بیشتر مجبور خواهد شد بخشی از کار «اتحادیه‌های کارگری» را قانونی کند و بدین ترتیب بخشی از بار ما را سبک کند. — لنین

یادداشت‌های سردبیر

[۱۶] نام کامل این سازمان کوچک، گروه کارگران برای مبارزه علیه سرمایه بود؛ دیدگاه‌های آن به «اکونومیست‌ها» نزدیک بود. این گروه در بهار ۱۸۹۹ در سن پترزبورگ تشکیل شد؛ این گروه یک جزوه تکثیر شده با عنوان «برنامه ما» تهیه کرد که به دلیل دستگیری گروه، هرگز پخش نشد.

[۱۷] رجوع کنید به مجموعه آثار، جلد ۵، صفحه ۱۸ – ویرایش.

[۱۸] NN—نام مستعار اس. ان. پروکوپوویچ، یک «اکونومیست» فعال که بعدها کادت شد.

[۱۹] آلمانی “loose”. – ویرایش.

[۲۰] واسیلیف، نو. و. — سرهنگ ژاندارمری، حامی «سوسیالیسم پلیسی» زوباتوف.

اوزروف، آی. خ. و ورمز، ای. ای. – اساتید دانشگاه مسکو، سخنگویان «سوسیالیسم پلیسی» زوباتوف.

[۲۱] آفاناسی ایوانوویچ و پولخریا ایوانوونا – خانواده‌ای مردسالار از زمین‌داران خرده‌پا و شهرستانی در کتاب زمین‌داران قدیمی گوگول.

[۲۲] از دستمزدهای کسب‌شده. – ترجمه.

[۲۳] لنین در اینجا به فعالیت انقلابی خودش در سن پترزبورگ در سال‌های ۱۸۹۳-۱۸۹۵ اشاره می‌کند.

+ + +

[۲۴] اشاره به جزوه «گزارش جنبش سوسیال-دمکرات روسیه به کنگره بین‌المللی سوسیالیست‌ها در پاریس، ۱۹۰۰» است. این گزارش توسط هیئت تحریریه رابوچیه دیلو به نمایندگی از اتحادیه سوسیال-دمکرات‌های روسیه در خارج از کشور به کنگره ارائه شد و در سال ۱۹۰۱ به عنوان یک جزوه جداگانه در ژنو منتشر شد؛ این جزوه همچنین شامل گزارش بوند («تاریخ جنبش طبقه کارگر یهودی در روسیه و لهستان») بود.

[۲۵] یوژنی رابوچی (کارگر جنوبی) – یک روزنامه سوسیال دموکرات که از ژانویه ۱۹۰۰ تا آوریل ۱۹۰۳ توسط گروهی به همین نام به طور غیرقانونی منتشر می‌شد؛ دوازده شماره از آن منتشر شد.

↑ مقدمه I. II. III. IV. V. نتیجه‌گیری ضمیمه اصلاحیه

چه باید کرد؟

پرسش‌های داغ جنبش ما

پنجم

«طرح» برای یک روزنامه سیاسی سراسری روسیه

«جدی‌ترین اشتباهی که ایسکرا در این رابطه مرتکب شد» می‌نویسند ب. کریچفسکی (رابوچیه دیلو، شماره ۱۰، صفحه ۳۰) و ما را به تمایل به «تبدیل تئوری به یک دکترین بی‌روح با جدا کردن آن از عمل» متهم می‌کنند، «طرح» آن برای یک سازمان عمومی حزبی بود» (یعنی مقاله‌ای با عنوان «از کجا باید شروع کرد»[۱۱]). مارتینف با اعلام اینکه «تمایل ایسکرا به کم‌اهمیت جلوه دادن اهمیت پیشروی مبارزه روزمره کسل‌کننده در مقایسه با تبلیغ ایده‌های درخشان و کامل… با طرح سازماندهی حزبی که در مقاله‌ای با عنوان «از کجا باید شروع کرد» در شماره شماره ۴ ارائه می‌دهد، به اوج خود رسید» (همانجا، صفحه ۶۱). سرانجام، ل. نادژدین اخیراً به جمع خشم‌آلودگان علیه این «طرح» پیوسته است (علامت‌های نقل قول برای بیان طعنه بودند). او در جزوه‌اش که همین الان با عنوان «عصر انقلاب» دریافت کرده‌ایم (منتشر شده توسط «گروه انقلابی-سوسیالیست» سووبودا، که با آن آشنا شده‌ایم)، اعلام می‌کند (صفحه ۱۲۶): «صحبت کردن در حال حاضر از سازمانی که توسط یک روزنامه سراسری روسیه متحد شده است، به معنای تبلیغ ایده‌های راحت‌طلبانه و کارهای راحت‌طلبانه است» و نمایانگر تجلی «کتاب‌بازی» و غیره است.

اینکه تروریست ما با قهرمانان «پیشروی مبارزه‌ی روزمره‌ی کسل‌کننده» هم‌نظر از آب درآید، جای تعجب ندارد، زیرا ریشه‌های این صمیمیت بین آنها را در فصل‌های مربوط به سیاست و سازمان‌دهی ردیابی کرده‌ایم. اما باید در اینجا به این واقعیت توجه کنیم که نادژدین تنها کسی است که آگاهانه سعی کرده است رشته‌ی افکار مقاله‌ای را که دوست نداشته، درک کند و تلاش کرده است به این نکته پاسخ دهد، در حالی که رابوچیه دیلو هیچ چیز مهمی در مورد موضوع نگفته است، بلکه صرفاً سعی کرده است با یک سری حملات ناشایست و عوام‌فریبانه، مسئله را گیج کند. هرچند این کار ممکن است ناخوشایند باشد، اما ابتدا باید مدتی را صرف پاکسازی این اصطبل اوگیاس کنیم.

الف. چه کسی از مقاله «از کجا شروع کنیم» رنجیده خاطر شد؟

بگذارید گزیده‌ای کوچک از ناسزاها و تعجب‌هایی را که رابوچیه دیلو به ما نسبت داد، ارائه دهیم. «این روزنامه نیست که می‌تواند یک سازمان حزبی ایجاد کند، بلکه برعکس…» روزنامه‌ای که فراتر از حزب، خارج از کنترل آن و مستقل از آن قرار دارد، به لطف داشتن کارکنان و مأموران خود. «ایسکرا با چه معجزه‌ای سازمان‌های سوسیال-دمکراتیک واقعاً موجود حزبی را که به آن تعلق دارد فراموش کرده است؟…» «کسانی که اصول محکم و برنامه‌ای متناسب با آن دارند، تنظیم‌کنندگان عالی مبارزه واقعی حزب هستند و برنامه خود را به آن دیکته می‌کنند…» «این برنامه، سازمان‌های فعال و نیرومند ما را به قلمرو سایه‌ها سوق می‌دهد و می‌خواهد شبکه‌ای خارق‌العاده از مأموران را به وجود آورد…» «اگر برنامه ایسکرا اجرا می‌شد، هر اثری از حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه که در حال شکل‌گیری است، محو می‌شد…» «یک ارگان تبلیغاتی به یک قانونگذار خودکامه و غیرقابل کنترل برای کل مبارزه عملی انقلابی تبدیل می‌شود…» «حزب ما چگونه باید به این پیشنهاد که کاملاً تابع یک هیئت تحریریه مستقل باشد، واکنش نشان دهد؟» و غیره و غیره.

همانطور که خواننده از محتوا و لحن نقل قول‌های فوق می‌تواند ببیند، رابوچیه دیلو آزرده خاطر شده است. آزردگی، نه به خاطر خود آزردگی، بلکه به خاطر سازمان‌ها و کمیته‌های حزب ما که به ادعای ایسکرا می‌خواهند آنها را به قلمرو سایه‌ها بکشانند و حتی ردپای آنها را نیز محو خواهند کرد. چه وحشتناک! اما نکته‌ی عجیبی باید مورد توجه قرار گیرد. مقاله‌ی «از کجا باید شروع کرد» در ماه مه ۱۹۰۱ منتشر شد. مقالات رابوچیه دیلو در سپتامبر ۱۹۰۱ منتشر شدند. اکنون در اواسط ژانویه ۱۹۰۲ هستیم. در طول این پنج ماه (قبل و بعد از سپتامبر)، حتی یک کمیته و حتی یک سازمان حزبی رسماً به این هیولایی که می‌خواهد آنها را به قلمرو سایه‌ها بکشاند، اعتراض نکرد. با این حال، ده‌ها و صدها اطلاعیه از سراسر روسیه در این دوره در ایسکرا و همچنین در نشریات متعدد محلی و غیرمحلی منتشر شده است. چطور ممکن است کسانی که به قلمرو سایه‌ها رانده می‌شوند، از آن آگاه نباشند و رنجیده خاطر نشده باشند، در حالی که شخص ثالثی رنجیده است؟

توضیح این است که کمیته‌ها و سایر سازمان‌ها درگیر کار واقعی هستند و «دموکراسی» بازی نمی‌کنند. کمیته‌ها مقاله «از کجا باید شروع کرد» را خواندند و دیدند که این مقاله نشان‌دهنده تلاشی «برای تدوین یک طرح مشخص برای یک سازمان است، به طوری که تشکیل آن از همه جنبه‌ها قابل انجام باشد»؛ و از آنجایی که آنها به خوبی می‌دانستند و می‌دیدند که هیچ یک از این «طرف‌ها» تا زمانی که از ضرورت آن و صحت طرح معماری مطمئن نشوند، «به فکر ساختن آن» نمی‌افتند، طبیعتاً هرگز به ذهنشان خطور نکرده است که از جسارت افرادی که در ایسکرا گفتند، رنجیده خاطر شوند: «با توجه به اهمیت مبرم این مسئله، ما از طرف خود جسارت می‌کنیم و یک طرح کلی را به رفقا ارائه می‌دهیم تا با جزئیات بیشتر در یک جزوه که اکنون در حال آماده‌سازی برای چاپ است، توسعه یابد.» با رویکردی وظیفه‌شناسانه به کار، آیا می‌توانستیم به گونه‌ای دیگر به مسائل نگاه کنیم، جز اینکه اگر رفقا طرح ارائه شده به آنها را بپذیرند، آن را اجرا خواهند کرد، نه به این دلیل که «فرعی» هستند، بلکه به این دلیل که به ضرورت آن برای آرمان مشترک ما متقاعد شده‌اند، و اگر آن را نپذیرند، آن «اسکلت» (کلمه متظاهرانه‌ای است، اینطور نیست؟) صرفاً یک اسکلت باقی خواهد ماند؟ آیا مبارزه با اسکلت یک طرح، نه تنها با «تکه تکه کردن» آن و توصیه به رفقا برای رد آن، بلکه با تحریک افراد بی‌تجربه در امور انقلابی علیه نویسندگان آن، صرفاً به این دلیل که آنها جرات «قانون‌گذاری» و ظاهر شدن به عنوان «نظارت‌کنندگان عالی» را دارند، یعنی به این دلیل که جرات ارائه طرح کلی یک طرح را دارند، عوام‌فریبی نیست؟ آیا حزب ما می‌تواند توسعه یابد و پیشرفت کند اگر تلاش برای ارتقای کارمندان محلی به دیدگاه‌ها، وظایف، برنامه‌ها و غیره گسترده‌تر، نه تنها با این ادعا که این دیدگاه‌ها اشتباه هستند، بلکه به این دلیل که خود «میل» به «ارتقاء» ما «توهین» می‌کند، مورد اعتراض قرار گیرد؟ نادژدین نیز طرح ما را «تکه تکه» کرد، اما به چنین عوام‌فریبی‌ای که صرفاً با ساده‌لوحی یا بدوی بودن دیدگاه‌های سیاسی قابل توضیح نباشد، تن نداد. او از همان ابتدا، قاطعانه این اتهام را که ما قصد ایجاد «بازرسی بر حزب» را داشتیم، رد کرد. به همین دلیل است که انتقاد نادژدین از طرح می‌تواند و باید بر اساس شایستگی‌های آن پاسخ داده شود، در حالی که رابوچیه دیلو فقط شایسته تحقیر است.

اما تحقیر نویسنده‌ای که آنقدر پست شده که درباره استبداد و «فرمانبرداری» فریاد می‌زند، ما را از وظیفه‌مان برای رفع ابهامی که چنین افرادی در ذهن خوانندگان خود ایجاد می‌کنند، معاف نمی‌کند. در اینجا می‌توانیم به وضوح ماهیت شعارهایی مانند «دموکراسی گسترده» را به جهانیان نشان دهیم. ما متهم به فراموش کردن کمیته‌ها، تمایل یا تلاش برای راندن آنها به قلمرو سایه‌ها و غیره هستیم. چگونه می‌توانیم به این اتهامات پاسخ دهیم وقتی که به دلیل ملاحظات پنهان‌کاری، تقریباً هیچ حقیقتی در مورد روابط واقعی خود با کمیته‌ها به خواننده ارائه نمی‌دهیم؟ افرادی که اتهامات تندی را مطرح می‌کنند که برای تحریک جمعیت محاسبه شده‌اند، به دلیل گستاخی و بی‌توجهی به وظیفه یک انقلابی برای پنهان کردن دقیق روابط و ارتباطاتی که حفظ می‌کند، که در حال ایجاد یا تلاش برای ایجاد آن است، از ما جلوتر هستند. طبیعتاً، ما یک بار برای همیشه از رقابت با چنین افرادی در زمینه «دموکراسی» خودداری می‌کنیم. در مورد خواننده‌ای که در تمام امور حزبی وارد نیست، تنها راهی که می‌توانیم وظیفه خود را در قبال او انجام دهیم این است که او را نه با آنچه هست و آنچه در حال حاضر هست، بلکه با ذره‌ای از آنچه اتفاق افتاده و آنچه می‌توان به عنوان چیزی از گذشته روایت کرد، آشنا کنیم.

«بوند» اشاره می‌کند که ما «شیاد» هستیم{۱}؛ «اتحادیه خارج از کشور» ما را به تلاش برای محو تمام آثار حزب متهم می‌کند. آقایان، وقتی چهار واقعیت مربوط به گذشته را برای عموم بازگو کنیم، کاملاً راضی خواهید شد.

واقعیت اول.{۲} اعضای یکی از اتحادیه‌های مبارزه، که مستقیماً در تأسیس حزب ما و اعزام نماینده به کنگره افتتاحیه حزب نقش داشتند، با یکی از اعضای گروه ایسکرا در مورد انتشار مجموعه‌ای از کتاب‌ها برای کارگران که قرار بود به کل جنبش خدمت کند، به توافق رسیدند. تلاش برای انتشار این مجموعه شکست خورد و جزوه‌هایی که برای آن نوشته شده بود، وظایف سوسیال دموکرات‌های روسیه و قانون جدید کارخانه،[۱۲] از طریق یک مسیر غیرمستقیم و از طریق اشخاص ثالث، به خارج از کشور راه یافتند و در آنجا منتشر شدند.[۱۳]

واقعیت دوم. اعضای کمیته مرکزی بوند با پیشنهاد سازماندهی چیزی که بوند آن زمان آن را «آزمایشگاه ادبی» توصیف می‌کرد، به یکی از اعضای گروه ایسکرا مراجعه کردند. آنها در ارائه این پیشنهاد اظهار داشتند که اگر این کار انجام نشود، جنبش به شدت به عقب باز خواهد گشت. نتیجه این مذاکرات، انتشار جزوه «آرمان طبقه کارگر در روسیه» بود.{۳}

واقعیت سوم. کمیته مرکزی بوند، از طریق یک شهر ایالتی، به یکی از اعضای گروه ایسکرا پیشنهاد داد که سردبیری روزنامه احیا شده رابوچایا گازتا را بر عهده بگیرد و البته رضایت او را نیز جلب کرد. این پیشنهاد بعداً اصلاح شد: از رفیق مورد نظر دعوت شد تا با توجه به طرح جدیدی برای ترکیب هیئت تحریریه، به عنوان همکار فعالیت کند. همچنین این پیشنهاد، البته، رضایت او را جلب کرد.[۱۴] مقالاتی ارسال شد (که ما توانستیم آنها را حفظ کنیم): «برنامه ما» که اعتراض مستقیمی علیه برنشتاینیسم، علیه تغییر در خط ادبیات قانونی و رابوچایا میسل بود؛ «وظیفه فوری ما» («انتشار یک ارگان حزبی که مرتباً منتشر شود و با همه گروه‌های محلی ارتباط نزدیکی داشته باشد»، معایب «آماتوریسم» رایج)، «یک مسئله فوری» (بررسی این ایراد که ابتدا لازم است فعالیت‌های گروه‌های محلی قبل از اقدام به انتشار یک ارگان مشترک توسعه یابد؛ تأکید بر اهمیت فوق‌العاده یک «سازمان انقلابی» و لزوم «توسعه سازماندهی، انضباط و تکنیک مخفی‌کاری تا بالاترین درجه کمال»).[۱۵] پیشنهاد از سرگیری انتشار رابوچایا گازتا اجرا نشد و مقالات منتشر نشدند.

واقعیت چهارم. یکی از اعضای کمیته‌ای که دومین کنگره عادی حزب ما را سازماندهی می‌کرد، برنامه کنگره را به یکی از اعضای گروه ایسکرا ابلاغ کرد و آن گروه را به عنوان هیئت تحریریه روزنامه احیا شده رابوچایا گازتا پیشنهاد داد. این گام اولیه، به اصطلاح، بعداً توسط کمیته‌ای که این عضو به آن تعلق داشت و توسط کمیته مرکزی بوند تأیید شد.[۱۶] گروه ایسکرا از مکان و زمان کنگره مطلع شد و (به دلایلی از توانایی خود برای اعزام نماینده مطمئن نبود) گزارش کتبی برای کنگره تهیه کرد. در گزارش، این ایده مطرح شد که صرف انتخاب یک کمیته مرکزی نه تنها مسئله اتحاد را در زمان بی‌نظمی کامل مانند زمان حاضر حل نمی‌کند، بلکه حتی ایده بزرگ تأسیس حزب را در صورت دستگیری زودهنگام، سریع و کامل پلیس، که با توجه به عدم وجود پنهان‌کاری رایج، بیش از حد محتمل بود، به خطر می‌اندازد. بنابراین، باید با دعوت از همه کمیته‌ها و سایر سازمان‌ها برای حمایت از ارگان مشترک احیا شده، که ارتباطات واقعی بین همه کمیته‌ها برقرار می‌کند و واقعاً گروهی از رهبران را برای کل جنبش آموزش می‌دهد، آغاز شود؛ و اینکه کمیته‌ها و حزب به راحتی می‌توانند به محض رشد و تقویت چنین گروهی، آن را به کمیته مرکزی تبدیل کنند. با این حال، در نتیجه تعدادی از حملات و دستگیری‌های پلیس، کنگره نتوانست برگزار شود. به دلایل امنیتی، گزارش از بین رفت و فقط توسط چند رفیق، از جمله نمایندگان یک کمیته، خوانده شد.

حال خواننده خود قضاوت کند که بوند با اشاره به شیاد بودن ما، یا رابوچیه دیلو که ما را متهم به تلاش برای تنزل کمیته‌ها به قلمرو سایه‌ها و “جایگزینی” سازمان حزب با سازمانی که ایده‌های یک روزنامه واحد را ترویج می‌دهد، می‌کند، چه ویژگی‌هایی دارد. ما به دعوت مکرر کمیته‌ها، لزوم اتخاذ یک برنامه مشخص برای فعالیت‌های هماهنگ را به آنها گزارش دادیم. دقیقاً برای سازمان حزب بود که این طرح را در مقالاتی که برای رابوچایا گازتا ارسال کردیم، و در گزارش به کنگره حزب، باز هم به دعوت کسانی که در حزب چنان جایگاه تأثیرگذاری داشتند که ابتکار عمل را در احیای (واقعی) آن به دست گرفتند، شرح دادیم. تنها پس از آنکه تلاش‌های دو بار مکرر سازمان حزب، به همراه خودمان، برای احیای رسمی ارگان مرکزی حزب با شکست مواجه شد، وظیفه خود دانستیم که یک ارگان غیررسمی منتشر کنیم تا رفقا با سومین تلاش، نتایج تجربه و نه صرفاً پیشنهادات حدسی را در پیش روی خود داشته باشند. اکنون برخی از نتایج این تجربه برای همه آشکار است، و اکنون همه رفقا می‌توانند قضاوت کنند که آیا ما وظایف خود را به درستی درک کرده‌ایم و در مورد افرادی که تلاش می‌کنند کسانی را که با گذشته نزدیک آشنا نیستند گمراه کنند، چه باید اندیشید، صرفاً به این دلیل که از اینکه ما به برخی ناسازگاری آنها در مورد مسئله «ملی» و به برخی دیگر عدم پذیرش تردید آنها در مسائل اصولی را گوشزد کرده‌ایم، آزرده خاطر شده‌اند.

ب. آیا یک روزنامه می‌تواند یک سازمان‌دهنده جمعی باشد؟

جوهره مقاله «از کجا باید شروع کرد» در این واقعیت نهفته است که دقیقاً همین سؤال را مورد بحث قرار می‌دهد و به آن پاسخ مثبت می‌دهد. تا آنجا که ما می‌دانیم، تنها تلاش برای بررسی این سؤال بر اساس شایستگی‌هایش و اثبات اینکه باید به آن پاسخ منفی داد، توسط ل. نادژدین انجام شده است که استدلال او را به طور کامل نقل می‌کنیم:

«… از اینکه ایسکرا (شماره ۴) مسئله نیاز به یک روزنامه سراسری روسیه را مطرح کرد، بسیار خوشحال شدیم؛ اما نمی‌توانیم قبول کنیم که این ارائه با عنوان «از کجا باید شروع کرد» مرتبط باشد. بدون شک این موضوع بسیار مهمی است، اما نه یک روزنامه، نه یک سری اعلامیه‌های مردمی و نه کوهی از بیانیه‌ها، نمی‌توانند به عنوان پایه یک سازمان مبارز در دوران انقلابی عمل کنند. ما باید برای ایجاد سازمان‌های سیاسی قوی در مناطق محلی تلاش کنیم. ما فاقد چنین سازمان‌هایی هستیم؛ ما کار خود را عمدتاً در میان کارگران روشنفکر انجام داده‌ایم، در حالی که توده‌ها تقریباً منحصراً در مبارزه اقتصادی درگیر بوده‌اند. اگر سازمان‌های سیاسی قوی به صورت محلی آموزش نبینند، حتی یک روزنامه سراسری روسیه با سازماندهی عالی چه اهمیتی خواهد داشت؟ این یک بوته سوزان خواهد بود که بدون سوختن می‌سوزد، اما کسی را آتش نمی‌زند! ایسکرا فکر می‌کند که در اطراف آن و در فعالیت‌هایی که به نمایندگی از آن انجام می‌شود، مردم جمع می‌شوند و سازماندهی می‌شوند. اما آنها جمع شدن و سازماندهی در اطراف فعالیت‌هایی که مشخص‌تر هستند را بسیار آسان‌تر خواهند یافت. این چیزی که مشخص‌تر است، باید و باید سازماندهی گسترده روزنامه‌های محلی، آماده‌سازی فوری نیروهای کارگری برای… باشد.» تظاهرات، فعالیت مداوم سازمان‌های محلی در میان مردم بی‌تحرک (توزیع خستگی‌ناپذیر جزوه‌ها و بروشورها، تشکیل جلسات، فراخوان به اقدامات اعتراضی علیه دولت و غیره). ما باید کار سیاسی زنده را در مناطق محلی آغاز کنیم، و هنگامی که زمان اتحاد بر این اساس واقعی فرا برسد، این یک وحدت مصنوعی و کاغذی نخواهد بود؛ چنین وحدتی از کار محلی در یک آرمان سراسری روسیه را نمی‌توان از طریق روزنامه‌ها به دست آورد! (عصر انقلاب، صفحه ۵۴.)

ما بر فرازهایی از این سخنرانی شیوا تأکید کرده‌ایم که به وضوح قضاوت نادرست نویسنده از طرح ما و همچنین نادرستی دیدگاه او به طور کلی را نشان می‌دهد، دیدگاهی که در اینجا در تضاد با دیدگاه ایسکرا قرار می‌گیرد. اگر سازمان‌های سیاسی قوی در مناطق محلی تربیت نکنیم، حتی یک روزنامه سراسری روسیه با سازماندهی عالی نیز فایده‌ای نخواهد داشت. این غیرقابل انکار است. اما کل نکته این است که هیچ راه دیگری برای تربیت سازمان‌های سیاسی قوی جز از طریق یک روزنامه سراسری روسیه وجود ندارد. نویسنده مهمترین جمله ای را که ایسکرا قبل از ارائه “طرح” خود بیان کرد، از قلم انداخته است: اینکه “تشکیل یک سازمان انقلابی که قادر به متحد کردن همه نیروها و هدایت جنبش در عمل واقعی و نه فقط در اسم باشد، یعنی سازمانی که در هر زمان آماده حمایت از هر اعتراض و هر طغیانی باشد” و از آن برای ایجاد و تحکیم نیروهای مبارز مناسب برای مبارزه قاطع استفاده کند، ضروری است.” ایسکرا ادامه می‌دهد. اما اکنون پس از وقایع فوریه و مارس، همه در اصل با این موضوع موافق خواهند بود. با این حال، آنچه ما نیاز داریم، نه یک راه‌حل اصولی برای مسئله، بلکه راه‌حل عملی آن است؛ ما باید فوراً یک برنامه‌ی سازنده‌ی مشخص ارائه دهیم که از طریق آن همه بتوانند بی‌درنگ برای ساختن از هر سو دست به کار شوند. اکنون دوباره از راه‌حل عملی به سمت چیزی کشیده می‌شویم که در اصل صحیح، غیرقابل انکار و بزرگ است، اما برای توده‌های وسیع کارگران کاملاً ناکافی و غیرقابل درک است، یعنی «پرورش سازمان‌های سیاسی قوی»! نویسنده‌ی ارجمند، موضوع بحث این نیست. نکته این است که چگونه باید به پرورش [سازمان‌ها] پرداخت و چگونه آن را به انجام رساند.

درست نیست که بگوییم «ما کار خود را عمدتاً در میان کارگران روشنفکر انجام داده‌ایم، در حالی که توده‌ها تقریباً منحصراً درگیر مبارزه اقتصادی بوده‌اند». این تز که در چنین قالبی ارائه شده است، خود را به تقابل معمول اما اساساً نادرست اسووبودا از کارگران روشنفکر در مقابل «توده‌ها» تقلیل می‌دهد. در سال‌های اخیر، حتی کارگران روشنفکر نیز «تقریباً منحصراً درگیر مبارزه اقتصادی بوده‌اند». این نکته اول است. از سوی دیگر، توده‌ها هرگز یاد نخواهند گرفت که مبارزه سیاسی را هدایت کنند تا زمانی که ما به آموزش رهبران برای این مبارزه، چه از میان کارگران روشنفکر و چه از میان روشنفکران، کمک کنیم. چنین رهبرانی می‌توانند صرفاً با ارزیابی سیستماتیک تمام جنبه‌های روزمره زندگی سیاسی ما، تمام تلاش‌های اعتراضی و مبارزه از سوی طبقات مختلف و به دلایل مختلف، آموزش ببینند. بنابراین، صحبت از «پرورش سازمان‌های سیاسی» و در عین حال در تضاد قرار دادن «کار کاغذی» یک روزنامه سیاسی با «کار سیاسی زنده در مناطق» کاملاً مسخره است. ایسکرا «طرح» خود برای یک روزنامه را با «طرح» ایجاد «آمادگی مبارزاتی» برای حمایت از جنبش بیکاران، شورش‌های دهقانی، نارضایتی در میان مردم زمستوو، «خشم عمومی علیه یک باشی-بازوک تزاری در حال طغیان» و غیره تطبیق داده است. هر کسی که با این جنبش آشنایی داشته باشد، به خوبی می‌داند که اکثریت قریب به اتفاق سازمان‌های محلی هرگز حتی خواب این چیزها را هم ندیده‌اند؛ که بسیاری از چشم‌اندازهای «کار سیاسی زنده» که در اینجا به آنها اشاره شده است، هرگز توسط یک سازمان واحد محقق نشده‌اند؛ که مثلاً تلاش برای جلب توجه به رشد نارضایتی و اعتراض در میان روشنفکران زمستوو، احساس بهت و حیرت را در نادژدین («خدای من، آیا این روزنامه برای مردم زمستوو در نظر گرفته شده است؟» – حوا، صفحه ۱۲۹)، در میان اکونومیست‌ها (نامه به ایسکرا، شماره ۱۲) و در میان بسیاری از کارگران عملی برمی‌انگیزد. تحت این شرایط، «شروع» تنها با وادار کردن مردم به تفکر در مورد همه این چیزها، خلاصه کردن و تعمیم دادن همه نشانه‌های متنوع جوشش و مبارزه فعال امکان‌پذیر است. در زمان ما، که وظایف سوسیال-دمکراتیک رو به زوال است، تنها راه شروع «کار سیاسی زنده» با تبلیغات سیاسی زنده است، که مگر با داشتن یک روزنامه سراسری روسیه که مرتباً منتشر و به طور منظم توزیع شود، غیرممکن است.

کسانی که «طرح» ایسکرا را مظهر «کتاب‌بازی» می‌دانند، کاملاً از درک جوهره آن عاجز مانده‌اند و هدف را چیزی می‌دانند که به عنوان مناسب‌ترین وسیله برای زمان حال پیشنهاد شده است. این افراد زحمت مطالعه دو مقایسه‌ای را که برای ارائه تصویری روشن از طرح انجام شده بود، به خود نداده‌اند. ایسکرا نوشت: انتشار یک روزنامه سیاسی سراسری روسیه باید خط اصلی باشد که بتوانیم به طور مداوم سازمان (یعنی سازمان انقلابی که همیشه آماده حمایت از هر اعتراض و هر شورشی است) را توسعه، تعمیق و گسترش دهیم. لطفاً به من بگویید، وقتی آجرچین‌ها در قسمت‌های مختلف یک سازه عظیم و بی‌سابقه آجر می‌گذارنند، آیا استفاده از یک خط برای کمک به آنها در یافتن محل صحیح آجرچینی؛ نشان دادن هدف نهایی کار مشترک به آنها؛ قادر ساختن آنها به استفاده از نه تنها هر آجر، بلکه حتی هر قطعه آجری که با چسباندن به آجرهای قبل و بعد از آن، یک خط پیوسته و کامل را تشکیل می‌دهد، کار «کاغذی» است؟ و آیا ما اکنون دقیقاً در چنین دوره‌ای از زندگی حزبی خود نیستیم که آجر و آجرچین داریم، اما فاقد خط راهنمایی هستیم که همه بتوانند آن را ببینند و دنبال کنند؟ بگذارید فریاد بزنند که با کشیدن خط، می‌خواهیم فرماندهی کنیم. آقایان، اگر می‌خواستیم فرماندهی کنیم، روی صفحه عنوان نه «ایسکرا، شماره ۱»، بلکه «رابوچایا گازتا، شماره ۳» می‌نوشتیم، همانطور که برخی از رفقا از ما دعوت کردند، و همانطور که پس از وقایع فوق کاملاً حق داشتیم این کار را انجام دهیم. اما ما این کار را نکردیم. ما می‌خواستیم دست‌هایمان برای مبارزه‌ای آشتی‌ناپذیر علیه همه شبه‌سوسیال دموکرات‌ها آزاد باشد. ما می‌خواستیم خط ما، اگر به درستی طرح شده باشد، به دلیل درست بودنش مورد احترام قرار گیرد، نه به این دلیل که توسط یک ارگان رسمی طرح شده است.

نادژدین به ما درس می‌دهد: «مسئله متحد کردن فعالیت‌های محلی در قالب نهادهای مرکزی در یک دور باطل می‌چرخد؛ وحدت نیازمند همگنی عناصر است و این همگنی تنها می‌تواند توسط چیزی که متحد می‌کند ایجاد شود؛ اما عنصر متحدکننده می‌تواند محصول سازمان‌های محلی قوی باشد که در حال حاضر به هیچ وجه به دلیل همگنی‌شان متمایز نیستند.» این حقیقت به همان اندازه که باید سازمان‌های سیاسی قوی تربیت کنیم، مورد احترام و انکارناپذیر است. و به همان اندازه بی‌ثمر است. هر سؤالی «در یک دور باطل می‌چرخد» زیرا زندگی سیاسی به طور کلی یک زنجیره بی‌پایان است که از تعداد نامحدودی حلقه تشکیل شده است. تمام هنر سیاست در یافتن و محکم گرفتن حلقه‌ای است که کمترین احتمال جدا شدن از دستمان را دارد، حلقه‌ای که در لحظه‌ی معین از همه مهم‌تر است، حلقه‌ای که بیش از همه مالکیت کل زنجیره را برای دارنده‌اش تضمین می‌کند.{۴} اگر گروهی از بنّاهای باتجربه داشتیم که آنقدر خوب با هم کار کرده بودند که می‌توانستند آجرهایشان را دقیقاً همانطور که لازم است بدون خط راهنما بچینند (که به طور انتزاعی، به هیچ وجه غیرممکن نیست)، شاید می‌توانستیم حلقه‌ی دیگری را به دست بگیریم. اما جای تأسف است که هنوز بنّاهای باتجربه‌ای که برای کار گروهی آموزش دیده باشند، نداریم، آجرها اغلب در جایی که اصلاً نیازی به آنها نیست چیده می‌شوند، طبق خط کلی چیده نمی‌شوند، بلکه آنقدر پراکنده هستند که دشمن می‌تواند سازه را طوری خرد کند که انگار از شن ساخته شده است نه از آجر.

مقایسه دیگر: «یک روزنامه نه تنها یک مبلغ جمعی و یک مبلغ جمعی است، بلکه یک سازمان‌دهنده جمعی نیز هست. از این نظر می‌توان آن را با داربستی که دور یک ساختمان در حال ساخت برپا می‌شود مقایسه کرد؛ این داربست خطوط کلی سازه را مشخص می‌کند و ارتباط بین سازندگان را تسهیل می‌کند و به آنها اجازه می‌دهد تا کار را توزیع کنند و نتایج مشترک حاصل از کار سازمان‌یافته خود را مشاهده کنند.»{۵} آیا این چیزی شبیه تلاش یک نویسنده‌ی بی‌تجربه برای اغراق در نقش خود به نظر می‌رسد؟ داربست اصلاً برای خانه لازم نیست؛ از مواد ارزان‌تری ساخته شده است، فقط به طور موقت برپا می‌شود و به محض تکمیل پوسته سازه، برای هیزم بریده می‌شود. در مورد ساخت سازمان‌های انقلابی، تجربه نشان می‌دهد که گاهی اوقات می‌توان آنها را بدون داربست ساخت، همانطور که دهه هفتاد نشان داد. اما در حال حاضر ما حتی نمی‌توانیم امکان ساخت ساختمان مورد نیاز خود را بدون داربست تصور کنیم.

نادژدین با این نظر مخالف است و می‌گوید: «ایسکرا فکر می‌کند که مردم در اطراف آن و در فعالیت‌هایی که به نمایندگی از آن انجام می‌شود، جمع می‌شوند و سازماندهی می‌شوند. اما آنها جمع شدن و سازماندهی در اطراف فعالیت‌هایی که مشخص‌تر هستند را بسیار آسان‌تر خواهند یافت!» در واقع، «در اطراف فعالیت‌هایی که مشخص‌تر هستند بسیار آسان‌تر». یک ضرب‌المثل روسی می‌گوید: «در چاه تف نکن، شاید بخواهی از آن بنوشی.» اما افرادی هستند که به نوشیدن از چاهی که در آن تف شده است، اعتراضی ندارند. چه چیزهای نفرت‌انگیزی که «منتقدان مارکسیسم» باشکوه و قانونی ما و ستایشگران غیرقانونی رابوچایا میسل به نام این چیزی مشخص‌تر گفته‌اند! جنبش ما چقدر محدود به کوته‌بینی، عدم ابتکار عمل و تردید خودمان است، که با استدلال سنتی در مورد یافتن «گرد هم آمدن در اطراف چیزی مشخص‌تر» توجیه می‌شود! و نادژدین – که خود را دارای حس تیزبینی ویژه‌ای از «واقعیت‌های زندگی» می‌داند، که نویسندگان «راحت‌طلب» را به شدت محکوم می‌کند و (با تظاهر به این موضوع) ایسکرا را به ضعف در دیدن اکونومیسم در همه جا متهم می‌کند، و خود را بسیار بالاتر از اختلاف بین ارتدکس‌ها و منتقدان می‌بیند – نمی‌بیند که با استدلال‌هایش به تنگ‌نظری‌ای که خشم او را برمی‌انگیزد، دامن می‌زند و اینکه از آب دهان‌ترین چاه می‌نوشد! صادقانه‌ترین خشم علیه تنگ‌نظری، پرشورترین میل برای بلند کردن پرستندگانش از زانو، کافی نخواهد بود اگر فرد خشمگین بدون بادبان یا سکان هدایت شود و به همان اندازه «خودجوش» انقلابیون دهه هفتاد، به چیزهایی مانند «ترور تحریک‌آمیز»، «ترور کشاورزی»، «به صدا درآوردن ناقوس» و غیره چنگ بزند. بیایید نگاهی به این فعالیت‌های «مشخص‌تر» بیندازیم که او فکر می‌کند جمع‌آوری و سازماندهی حول آنها «بسیار آسان‌تر» خواهد بود: (۱) روزنامه‌های محلی؛ (۲) آماده‌سازی برای تظاهرات؛ (۳) کار در میان بیکاران. فوراً آشکار است که همه این موارد به طور تصادفی به عنوان بهانه‌ای برای گفتن چیزی مورد استفاده قرار گرفته‌اند؛ زیرا، هر طور که به آنها نگاه کنیم، دیدن چیزی که به ویژه برای «تجمع و سازماندهی» مناسب باشد، در آنها پوچ خواهد بود. همان نادژدین چند صفحه بعد می‌گوید: «وقت آن رسیده است که ما به سادگی این واقعیت را بیان کنیم که فعالیتی از نوع بسیار رقت‌انگیز در محلات انجام می‌شود، کمیته‌ها کاری انجام نمی‌دهند.» یک دهم آنچه می‌توانستند انجام دهند… مراکز هماهنگی که در حال حاضر داریم، کاملاً خیالی هستند و نوعی بوروکراسی انقلابی را نشان می‌دهند که اعضای آن متقابلاً به یکدیگر فرماندهی می‌دهند؛ و این وضعیت تا زمانی که سازمان‌های محلی قوی رشد کنند، ادامه خواهد یافت.» این اظهارات، اگرچه تا حدودی اغراق‌آمیز به نظر می‌رسد،بدون شک حاوی حقایق تلخ بسیاری است؛ اما آیا می‌توان گفت که نادژدین ارتباط بین فعالیت رقت‌انگیز در مناطق و دیدگاه ذهنی محدود کارگزاران، دامنه محدود فعالیت‌های آنها را که در شرایط عدم آموزش کارگران حزبی محدود به سازمان‌های محلی اجتناب‌ناپذیر است، درک نمی‌کند؟ آیا او، مانند نویسنده مقاله مربوط به سازماندهی، که در اسوبودا منتشر شد، فراموش کرده است که چگونه گذار به یک مطبوعات محلی گسترده (از سال ۱۸۹۸) با تشدید شدید اکونومیسم و “بدوی بودن” همراه بود؟ حتی اگر بتوان “مطبوعات محلی گسترده” را به طور رضایت‌بخشی تأسیس کرد (و ما نشان داده‌ایم که این امر، مگر در موارد بسیار استثنایی، غیرممکن است) – حتی در آن صورت نیز ارگان‌های محلی نمی‌توانستند همه نیروهای انقلابی را برای حمله عمومی به استبداد و رهبری مبارزه متحد “جمع و سازماندهی” کنند. فراموش نکنیم که ما در اینجا فقط در مورد اهمیت «تجمع» و سازماندهی روزنامه بحث می‌کنیم و می‌توانیم از نادژدین که از چندپارگی دفاع می‌کند، سوالی را که خودش به طعنه مطرح کرده است، بپرسیم: «آیا میراثی از ۲۰۰۰۰۰ سازمان‌دهنده انقلابی برای ما به جا مانده است؟» علاوه بر این، «آمادگی برای تظاهرات» را نمی‌توان در مقابل طرح ایسکرا قرار داد، دقیقاً به این دلیل که این طرح، سازماندهی گسترده‌ترین تظاهرات ممکن را به عنوان یکی از اهداف خود در بر می‌گیرد؛ نکته مورد بحث، انتخاب ابزارهای عملی است. در این مورد نیز نادژدین گیج شده است، زیرا او این واقعیت را از نظر دور داشته است که فقط نیروهایی که «جمع و سازماندهی شده‌اند» می‌توانند «برای» تظاهرات «آمادگی» بگیرند (که تاکنون، در اکثریت قریب به اتفاق موارد، به صورت خودجوش برگزار شده‌اند) و ما دقیقاً فاقد توانایی تجمع و سازماندهی هستیم. «کار در میان بیکاران». باز هم همان سردرگمی؛ زیرا این نیز یکی از عملیات میدانی نیروهای بسیج شده است و نه طرحی برای بسیج نیروها. اینکه نادژدین در اینجا نیز تا چه حد آسیب ناشی از چندپارگی ما، یعنی فقدان «۲۰۰۰۰۰ سازمان‌دهنده» را دست‌کم می‌گیرد، از این واقعیت قابل مشاهده است که: بسیاری از مردم (از جمله نادژدین) ایسکرا را به خاطر کمبود اخبار مربوط به بیکاری و ماهیت بی‌خیال مکاتباتی که در مورد رایج‌ترین امور زندگی روستایی منتشر می‌کند، سرزنش کرده‌اند. این سرزنش بجاست؛ اما ایسکرا «گناهکار بدون گناه» است. ما تلاش می‌کنیم «خطی» را در روستاها نیز بکشیم، جایی که تقریباً هیچ بنایی در هیچ کجا وجود ندارد، و موظفیم هر کسی را که حتی در مورد رایج‌ترین حقایق به ما اطلاع می‌دهد، تشویق کنیم، به این امید که این امر تعداد نویسندگان ما را در زمینه مورد نظر افزایش دهد و در نهایت همه ما را برای انتخاب حقایقی که واقعاً برجسته‌ترین هستند، آموزش دهد. اما مطالبی که می‌توانیم در مورد آنها آموزش ببینیم آنقدر کم است که، مگر اینکه آن را برای کل روسیه تعمیم دهیم،ما اصلاً چیز زیادی برای آموزش نخواهیم داشت. بدون شک، کسی که حداقل به اندازه یک مبلغ توانایی داشته باشد و به اندازه نادژدین از زندگی ولگردها آگاهی داشته باشد، می‌تواند با انجام تبلیغات در میان بیکاران، خدمتی بی‌قیمت به جنبش ارائه دهد؛ اما چنین شخصی اگر نتواند همه رفقای روسیه را در مورد هر قدمی که در کارش برمی‌دارد مطلع کند، به طوری که دیگران، که در توده مردم هنوز توانایی انجام انواع جدید کار را ندارند، بتوانند از نمونه او بیاموزند، صرفاً نور خود را زیر یک کاسه پنهان کرده است.

اکنون همه بدون استثنا از اهمیت وحدت، از ضرورت «گردهمایی و سازماندهی» صحبت می‌کنند؛ اما در اکثر موارد، چیزی که کم است، ایده مشخصی از نقطه شروع و چگونگی ایجاد این وحدت است. احتمالاً همه موافق خواهند بود که اگر مثلاً محافل منطقه‌ای را در یک شهر مشخص «متحد کنیم»، برای این منظور لازم است نهادهای مشترکی داشته باشیم، یعنی نه صرفاً عنوان مشترک «اتحادیه»، بلکه کار واقعاً مشترک، تبادل مواد، تجربه و نیروها، توزیع وظایف، نه تنها بر اساس مناطق، بلکه از طریق تخصص در مقیاس کل شهر. همه موافق خواهند بود که یک دستگاه مخفی بزرگ (به اصطلاح تجاری) «با منابع» (البته از نظر پول و نیروی انسانی) یک منطقه واحد، هزینه خود را تأمین نخواهد کرد و این زمینه محدود، فضای کافی برای یک متخصص جهت توسعه استعدادهایش فراهم نمی‌کند. اما همین امر در مورد هماهنگی فعالیت‌های تعدادی از شهرها نیز صدق می‌کند، زیرا حتی یک منطقه خاص، زمینه بسیار محدودی خواهد بود و در تاریخ جنبش سوسیال دموکراتیک ما ثابت شده است که چنین بوده است. ما این موضوع را در بالا به تفصیل در مورد تبلیغات سیاسی و کار سازمانی نشان داده‌ایم. آنچه ما بیش از هر چیز و به طور ضروری به آن نیاز داریم، گسترش میدان عمل، ایجاد ارتباطات واقعی بین شهرها بر اساس کار منظم و مشترک است؛ زیرا پراکندگی بر دوش مردم سنگینی می‌کند و آنها “در یک چاله گیر کرده‌اند” (به تعبیر خبرنگار ایسکرا)، نمی‌دانند در جهان چه می‌گذرد، از چه کسی باید بیاموزند، یا چگونه تجربه کسب کنند و میل خود را به شرکت در فعالیت‌های گسترده ارضا کنند. من همچنان اصرار دارم که ما می‌توانیم تنها با کمک یک روزنامه مشترک، به عنوان تنها بنگاه منظم و سراسری روسیه، که نتایج متنوع‌ترین اشکال فعالیت را خلاصه می‌کند و از این طریق مردم را به پیشروی خستگی‌ناپذیر در تمام مسیرهای بی‌شمار منتهی به انقلاب، همانطور که همه جاده‌ها به رم منتهی می‌شوند، تحریک کنیم، شروع به ایجاد ارتباطات واقعی کنیم. اگر وحدت فقط در اسم را نمی‌خواهیم، باید ترتیبی دهیم که همه حلقه‌های مطالعاتی محلی فوراً مثلاً یک چهارم نیروهای خود را به کار فعال برای آرمان مشترک اختصاص دهند، و روزنامه بلافاصله طرح کلی، دامنه و ماهیت آرمان را به آنها منتقل خواهد کرد{۶}؛ این روزنامه به آنها نشان دقیقی از کاستی‌های کاملاً محسوس در فعالیت سراسری روسیه، جایی که تبلیغات وجود ندارد و ارتباطات ضعیف است، خواهد داد و اشاره خواهد کرد که یک حلقه مطالعاتی معین می‌تواند کدام چرخ‌های کوچک را در مکانیسم عمومی وسیع تعمیر یا با چرخ‌های بهتر جایگزین کند. یک حلقه مطالعه که هنوز شروع به کار نکرده است، بلکه تازه به دنبال فعالیت است، می‌تواند شروع کند، نه مانند صنعتگری در یک کارگاه کوچک و منزوی که از پیشرفت‌های قبلی در “صنعت” یا از سطح کلی روش‌های تولید رایج در صنعت بی‌خبر است،بلکه به عنوان شرکت‌کننده‌ای در یک اقدام گسترده که منعکس‌کننده‌ی کل حمله‌ی انقلابی عمومی به استبداد است. هر چه پرداخت هر چرخ کوچک کامل‌تر باشد و تعداد کارگران جزئی که درگیر آرمان مشترک هستند بیشتر باشد، شبکه‌ی ما نزدیک‌تر خواهد شد و بی‌نظمی در صفوف ناشی از یورش‌های اجتناب‌ناپذیر پلیس کمتر خواهد شد.

صرفِ وظیفه‌ی توزیع روزنامه به ایجاد ارتباطات واقعی کمک می‌کند (اگر روزنامه‌ای شایسته‌ی نامش باشد، یعنی اگر به طور منظم منتشر شود، نه ماهی یک بار مانند یک مجله، بلکه حداقل ماهی چهار بار). در حال حاضر، ارتباط بین شهرها در مورد مسائل انقلابی بسیار نادر است و در هر صورت، استثنا است نه قاعده. با این حال، اگر روزنامه‌ای داشتیم، چنین ارتباطی به قاعده تبدیل می‌شد و نه تنها توزیع روزنامه، البته، بلکه (مهم‌تر از آن) تبادل تجربه، مواد، نیروها و منابع را تضمین می‌کرد. کار سازمانی بلافاصله دامنه‌ی بسیار وسیع‌تری پیدا می‌کرد و موفقیت یک محل به عنوان تشویقی پایدار برای پیشرفت بیشتر عمل می‌کرد؛ این امر میل به استفاده از تجربه‌ی به دست آمده توسط رفقایی که در سایر نقاط کشور کار می‌کنند را برمی‌انگیزد. کار محلی بسیار غنی‌تر و متنوع‌تر از حال حاضر می‌شد. افشاگری‌های سیاسی و اقتصادی جمع‌آوری شده از سراسر روسیه، غذای ذهنی کارگران تمام حرفه‌ها و تمام مراحل توسعه را فراهم می‌کرد. آنها مطالب و فرصتی برای گفتگوها و قرائت‌ها در مورد متنوع‌ترین موضوعات فراهم می‌کردند، که علاوه بر این، با اشارات در مطبوعات قانونی، گفتگو در میان مردم و بیانیه‌های “خجالت‌آور” دولتی مطرح می‌شد. هر شورش، هر تظاهرات، سنجیده می‌شد و در تمام جنبه‌های آن در تمام نقاط روسیه مورد بحث قرار می‌گرفت و بنابراین میل به همگام شدن با دیگران و حتی پیشی گرفتن از آنها را برمی‌انگیزد (ما سوسیالیست‌ها به هیچ وجه هرگونه تقلید یا “رقابت” را به طور قاطع رد نمی‌کنیم!) و آگاهانه آنچه را که در ابتدا، گویی به طور خودجوش به وجود آمده بود، آماده می‌کرد، میل به استفاده از شرایط مطلوب در یک منطقه خاص یا در یک لحظه خاص برای اصلاح طرح حمله و غیره. در عین حال، این احیای کار محلی، آن اعمال ناامیدانه و “تشنج‌آور” تمام تلاش‌ها و به خطر انداختن تمام نیروها را که هر تظاهرات یا انتشار هر شماره از یک روزنامه محلی اکنون اغلب به همراه دارد، از بین می‌برد. از یک سو، اگر پلیس نداند در کدام منطقه باید برای آنها حفاری کند، رسیدن به «ریشه‌ها» بسیار دشوارتر خواهد بود. از سوی دیگر، کار مشترک منظم، افراد ما را آموزش می‌دهد تا نیروی یک حمله معین را با قدرت گروه معین ارتش مشترک تنظیم کنند (در حال حاضر به سختی کسی به انجام این کار فکر می‌کند، زیرا در نه مورد از ده مورد این حملات به طور خودجوش رخ می‌دهند)؛ چنین کار مشترک منظمی «حمل و نقل» را از یک مکان به مکان دیگر، نه تنها ادبیات، بلکه نیروهای انقلابی نیز تسهیل می‌کند.

در بسیاری از موارد، این نیروها اکنون در کارهای محلی محدود، به شدت آسیب می‌بینند، اما تحت شرایطی که ما در مورد آن بحث می‌کنیم، می‌توان یک مبلغ یا سازمان‌دهنده‌ی توانمند را از یک سر کشور به سر دیگر منتقل کرد و فرصت انجام این کار دائماً پیش می‌آید. رفقا، با شروع سفرهای کوتاه به هزینه‌ی حزب برای امور حزب، به حمایت حزب عادت می‌کنند، به انقلابیون حرفه‌ای تبدیل می‌شوند و خود را به عنوان رهبران سیاسی واقعی آموزش می‌دهند.

و اگر واقعاً موفق می‌شدیم به نقطه‌ای برسیم که همه، یا حداقل اکثریت قابل توجهی از کمیته‌های محلی، گروه‌های محلی و حلقه‌های مطالعاتی، کار فعالی را برای آرمان مشترک آغاز کنند، می‌توانستیم در آینده‌ای نه چندان دور، یک روزنامه هفتگی برای توزیع منظم در ده‌ها هزار نسخه در سراسر روسیه تأسیس کنیم. این روزنامه به بخشی از یک جفت دم آهنگری عظیم تبدیل می‌شد که هر جرقه‌ای از مبارزه طبقاتی و خشم مردمی را به یک آتش‌سوزی عمومی تبدیل می‌کرد. در اطراف آنچه که به خودی خود هنوز یک تلاش بسیار بی‌ضرر و بسیار کوچک، اما منظم و مشترک است، به معنای کامل کلمه، یک ارتش منظم از مبارزان آزموده به طور سیستماتیک جمع می‌شدند و آموزش می‌دیدند. بر روی نردبان‌ها و داربست‌های این ساختار سازمانی عمومی، به زودی ژلیابوف‌های سوسیال دموکرات از میان انقلابیون ما و ببل‌های روسی از میان کارگران ما توسعه یافته و به میدان می‌آمدند، کسانی که در رأس ارتش بسیج شده قرار می‌گرفتند و کل مردم را برای تسویه حساب با ننگ و نفرین روسیه برمیانگیختند.

این همان چیزی است که باید در خواب ببینیم!

* *

*

«باید رویاپردازی کنیم!» این کلمات را نوشتم و نگران شدم. خودم را در یک «کنفرانس وحدت» تصور کردم و روبرویم سردبیران و نویسندگان «رابوچیه دیلو» بودند. رفیق مارتینف بلند شد و رو به من کرد و با لحنی جدی گفت: «اجازه دهید از شما بپرسم، آیا یک هیئت تحریریه مستقل حق دارد بدون اینکه ابتدا نظر کمیته‌های حزبی را جویا شود، رویاپردازی کند؟» پس از او رفیق کریچفسکی آمد؛ که (رفیق مارتینف که از نظر فلسفی عمیق‌تر بود و مدت‌ها پیش رفیق پلخانف را عمیق‌تر کرده بود) با لحنی جدی‌تر ادامه داد: «من فراتر می‌روم. می‌پرسم، آیا یک مارکسیست اصلاً حق دارد رویاپردازی کند، با علم به اینکه طبق گفته مارکس، بشر همیشه وظایفی را که می‌تواند حل کند برای خود تعیین می‌کند و تاکتیک‌ها فرآیندی از رشد وظایف حزبی هستند که همراه با حزب رشد می‌کنند؟»

فکر کردن به این سوالات سخت، لرزه‌ای سرد بر اندامم می‌اندازد و باعث می‌شود آرزوی چیزی جز جایی برای پنهان شدن نداشته باشم. سعی می‌کنم پشت سر پیسارف پنهان شوم.

پیسارف در مورد شکاف بین رویا و واقعیت نوشت: «شکاف‌ها و گسست‌هایی وجود دارد». «رویای من ممکن است از سیر طبیعی رویدادها جلوتر باشد یا ممکن است در جهتی مماس با آن پرواز کند که هیچ سیر طبیعی رویدادها هرگز در آن مسیر پیش نخواهد رفت. در حالت اول، رویای من هیچ آسیبی نخواهد رساند؛ حتی ممکن است انرژی کارگران را پشتیبانی و تقویت کند… در چنین رویاهایی چیزی وجود ندارد که نیروی کار را تحریف یا فلج کند. برعکس، اگر انسان کاملاً از توانایی رویاپردازی به این شکل محروم شود، اگر نتواند گهگاه به جلو بدود و از نظر ذهنی، محصولی را که دستانش تازه شروع به شکل دادن به آن کرده‌اند، در یک تصویر کامل و تمام‌شده تصور کند، در آن صورت من به هیچ وجه نمی‌توانم تصور کنم که چه محرکی وجود خواهد داشت که انسان را به انجام و تکمیل کارهای گسترده و طاقت‌فرسا در حوزه هنر، علم و تلاش‌های عملی ترغیب کند… شکاف بین رویاها و واقعیت هیچ آسیبی نمی‌رساند اگر فقط فردی که رویا می‌بیند به طور جدی به رویای خود اعتقاد داشته باشد، اگر با دقت زندگی را مشاهده کند، مشاهدات خود را با قلعه‌های هوایی خود مقایسه کند و اگر به طور کلی، با وجدان برای دستیابی به خیالات خود تلاش کند. اگر ارتباطی بین رویاها و زندگی وجود داشته باشد، همه… خوب است.»[۱۷]

متأسفانه در جنبش ما این نوع رویاپردازی بسیار کم است. و کسانی که بیشترین مسئولیت را در این امر دارند، کسانی هستند که به دیدگاه‌های هوشیارانه و «نزدیکی» خود به «واقعیت» می‌بالند، نمایندگان نقد قانونی و «دنباله‌گردی» غیرقانونی.

ج. به چه نوع سازمانی نیاز داریم؟

از آنچه گفته شد، خواننده متوجه خواهد شد که «تاکتیک‌های ما به عنوان طرح» شامل رد درخواست فوری برای حمله؛ درخواست «محاصره مؤثر قلعه دشمن»؛ یا به عبارت دیگر، درخواست اینکه تمام تلاش‌ها به سمت جمع‌آوری، سازماندهی و بسیج یک ارتش دائمی معطوف شود، می‌شود. وقتی ما رابوچیه دیلو را به خاطر جهشش از اکونومیسم به فریاد حمله (که در آوریل ۱۹۰۱، در «لیستوک» رابوچیگو دیلا، ۱۵۷ شماره ۶، برای آن غوغا به پا کرد) مسخره کردیم، البته با اتهاماتی مانند «جزم‌اندیشی»، عدم درک وظیفه انقلابی‌مان، دعوت به احتیاط و غیره به ما حمله شد. البته، ما از شنیدن این اتهامات از کسانی که کاملاً فاقد اصول هستند و با ارجاع به یک «تاکتیک به عنوان فرآیند» عمیق از هرگونه استدلالی طفره می‌روند، به هیچ وجه تعجب نکردیم، همانطور که از تکرار این اتهامات توسط نادژدین، که عموماً برنامه‌های پایدار و اصول تاکتیک‌ها را به شدت تحقیر می‌کند، تعجب نکردیم.

گفته می‌شود که تاریخ تکرار نمی‌شود. اما نادژدین تمام تلاش خود را می‌کند تا آن را تکرار کند و با جدیت از تکاچوف[۱۸] در محکوم کردن شدید «فرهنگ‌گرایی انقلابی»، فریاد زدن در مورد «نواختن ناقوس» و در مورد یک «دیدگاه ویژه آستانه انقلاب» و غیره تقلید می‌کند. ظاهراً او این ضرب‌المثل معروف را فراموش کرده است که در حالی که یک رویداد تاریخی اصلی یک تراژدی است، نسخه بدل آن صرفاً یک نمایش مضحک است.[۱۹] تلاش برای تصرف قدرت، که با موعظه تکاچوف آماده شد و با استفاده از ترور «ترسناک» که واقعاً وحشت ایجاد می‌کرد، انجام شد، شکوه و جلال داشت، اما ترور «هیجان‌انگیز» تکاچوف کوچک، به سادگی مضحک است، به خصوص وقتی که با ایده سازماندهی مردم عادی تکمیل شود.

نادژدین نوشت: «اگر ایسکرا فقط از حوزه کتابفروشی خود بیرون می‌آمد، متوجه می‌شد که اینها (مواردی مانند نامه کارگر به ایسکرا، شماره ۷ و غیره) نشانه‌هایی از این واقعیت هستند که به زودی، خیلی زود، «حمله» آغاز خواهد شد، و صحبت کردن اکنون [همین!] از سازمانی مرتبط با یک روزنامه سراسری روسیه به معنای تبلیغ ایده‌های راحت‌طلبانه و فعالیت‌های راحت‌طلبانه است.» چه آشفتگی غیرقابل تصوری – از یک سو، ترور هیجان‌انگیز و «سازمانی از مردم عادی»، همراه با این نظر که جمع شدن دور چیزی «مشخص‌تر»، مانند یک روزنامه محلی، بسیار «آسان‌تر» است، و از سوی دیگر، این دیدگاه که صحبت کردن «اکنون» در مورد یک سازمان سراسری روسیه به معنای تبلیغ افکار راحت‌طلبانه است، یا به عبارت صریح، «اکنون» دیگر خیلی دیر شده است! اما در مورد «سازمان گسترده روزنامه‌های محلی» چطور – آیا برای این کار خیلی دیر نشده است، ل. نادژدین عزیز من؟ و این را با دیدگاه و خط تاکتیکی ایسکرا مقایسه کنید: ترور تهییج‌کننده بی‌معنی است؛ صحبت از سازمانی از مردم عادی و انتشار گسترده روزنامه‌های محلی به معنای باز گذاشتن کامل در به روی اکونومیسم است. ما باید از یک سازمان واحد سراسری انقلابیون روسیه صحبت کنیم، و هیچ‌وقت برای صحبت در مورد آن دیر نخواهد بود تا زمانی که حمله واقعی، نه یک حمله روزنامه‌ای، آغاز شود.

نادژدین ادامه می‌دهد: «بله، تا جایی که به سازماندهی مربوط می‌شود، وضعیت به هیچ وجه درخشان نیست. بله، ایسکرا کاملاً درست می‌گوید که توده نیروهای رزمی ما از داوطلبان و شورشیان تشکیل شده است… شما خوب است که چنین تصویر هوشیارانه‌ای از وضعیت نیروهای ما ارائه می‌دهید. اما چرا در عین حال فراموش می‌کنید که توده‌ها اصلاً از ما نیستند و در نتیجه، از ما نمی‌پرسند که چه زمانی عملیات نظامی را شروع کنیم؛ آنها به سادگی می‌روند و «شورش» می‌کنند… وقتی خود جمعیت با نیروی مخرب اولیه خود به پا خیزد، ممکن است «نیروهای منظم» را که ما همیشه آماده بودیم تا سازماندهی بسیار منظمی را در میان آنها برقرار کنیم، اما هرگز نتوانستیم این کار را انجام دهیم، تحت الشعاع قرار داده و کنار بزند؟» (ایتالیک از ماست.)

منطق شگفت‌انگیزی است! درست به همین دلیل که «توده‌ها از آن ما نیستند»، فریاد زدن در مورد «حمله» فوری احمقانه و ناشایست است، زیرا حمله به معنای حمله نیروهای منظم است و نه یک قیام توده‌ای خودجوش. درست به همین دلیل که توده‌ها ممکن است نیروهای منظم را شکست دهند و کنار بزنند، ما باید بدون شک با کار خود در «معرفی سازماندهی بسیار منظم» در نیروهای منظم، «موفق به همگامی» با قیام خودجوش شویم، زیرا هر چه بیشتر «موفق» به معرفی چنین سازمانی شویم، نیروهای منظم احتمالاً توسط توده‌ها مغلوب نمی‌شوند، بلکه در رأس آنها قرار می‌گیرند. نادژدین گیج شده است زیرا تصور می‌کند که نیروها در جریان سازماندهی منظم، درگیر چیزی هستند که آنها را از توده‌ها جدا می‌کند، در حالی که در واقع آنها منحصراً درگیر تبلیغات سیاسی همه جانبه و فراگیر هستند، یعنی دقیقاً در کاری که نیروی مخرب اولیه توده‌ها و نیروی مخرب آگاهانه سازمان انقلابیون را به هم نزدیک می‌کند و در یک کل واحد ادغام می‌کند. شما آقایان، می‌خواهید تقصیر را به جایی که به آن تعلق ندارد، بیندازید. زیرا دقیقاً گروه سووبودا است که با گنجاندن ترور در برنامه خود، خواستار سازمانی از تروریست‌ها می‌شود، و چنین سازمانی در واقع مانع از برقراری ارتباط نزدیک‌تر نیروهای ما با توده‌ها می‌شود، توده‌هایی که متأسفانه هنوز از آن ما نیستند و متأسفانه هنوز از ما نمی‌پرسند، یا به ندرت می‌پرسند، که چه زمانی و چگونه عملیات نظامی خود را آغاز کنند.

نادژدین در تلاش برای ترساندن ایسکرا ادامه می‌دهد: «ما خود انقلاب را از دست خواهیم داد، همانطور که رویدادهای اخیر را که مانند صاعقه از آسمان بر ما نازل شد، از دست دادیم.» این جمله، در ارتباط با آنچه در بالا نقل شد، به وضوح پوچی «دیدگاه آستانه انقلاب» را که توسط سووبودا ابداع شده است، نشان می‌دهد.{۷} به عبارت ساده، این «دیدگاه» ویژه به این خلاصه می‌شود که «اکنون» برای بحث و آماده شدن خیلی دیر شده است. اگر چنین است، ای شایسته‌ترین مخالف «کتاب‌بازی»، نوشتن جزوه‌ای ۱۳۲ صفحه‌ای در مورد مسائل تئوری{۸} و تاکتیک‌ها چه فایده‌ای داشت؟ فکر نمی‌کنید که «دیدگاه آستانه انقلاب» شایسته‌تر می‌بود که ۱۳۲۰۰۰ جزوه حاوی فراخوان خلاصه «بزنیدشان – آنها را زمین بزنید!» منتشر می‌کرد؟

کسانی که تبلیغات سیاسی سراسری را سنگ بنای برنامه، تاکتیک‌ها و کار سازمانی خود قرار می‌دهند، مانند ایسکرا، کمترین خطر از دست دادن انقلاب را دارند. افرادی که اکنون در سراسر روسیه مشغول بافتن شبکه‌ای از ارتباطات هستند که از روزنامه سراسری روسیه گسترش می‌یابد، نه تنها رویدادهای بهاری را از دست ندادند، بلکه برعکس، به ما فرصتی دادند تا آنها را پیش‌بینی کنیم. آنها تظاهراتی را که در ایسکرا، شماره‌های ۱۳ و ۱۴ شرح داده شده است، از دست ندادند. برعکس، آنها در آنها شرکت کردند و به وضوح متوجه شدند که وظیفه آنها کمک به توده‌های خودجوش در حال قیام است و در عین حال، از طریق رسانه روزنامه، به همه رفقای روسیه کمک می‌کنند تا از تظاهرات مطلع شوند و از تجربیات جمع‌آوری شده خود استفاده کنند. و اگر زنده بمانند، انقلاب را از دست نخواهند داد، انقلابی که قبل از هر چیز از ما تجربه در تبلیغات، توانایی حمایت (به شیوه‌ای سوسیال دموکراتیک) از هر اعتراضی و همچنین هدایت جنبش خودجوش را می‌طلبد، در حالی که آن را از اشتباهات دوستان و دام‌های دشمنان محافظت می‌کند.

بنابراین به آخرین دلیلی رسیده‌ایم که ما را وادار می‌کند تا با این شدت بر طرح سازمانی متمرکز بر یک روزنامه سراسری روسیه، از طریق کار مشترک برای روزنامه مشترک، اصرار ورزیم. تنها چنین سازمانی انعطاف‌پذیری مورد نیاز یک سازمان سوسیال دموکرات مبارز را تضمین می‌کند، یعنی توانایی تطبیق فوری خود با متنوع‌ترین و سریع‌ترین شرایط مبارزه، توانایی «از یک سو، اجتناب از نبرد آشکار علیه دشمنی عظیم، زمانی که دشمن تمام نیروهای خود را در یک نقطه متمرکز کرده است و از سوی دیگر، استفاده از ناتوانی او و حمله به او در زمانی و مکانی که کمترین انتظار را دارد».{۹} در واقع، ساختن سازمان حزبی تنها با پیش‌بینی طغیان‌ها و نبردهای خیابانی، یا فقط بر اساس «حرکت رو به جلوی مبارزه روزمره و کسل‌کننده» یک خطای فاحش خواهد بود. ما همیشه باید کار روزمره خود را انجام دهیم و همیشه برای هر موقعیتی آماده باشیم، زیرا اغلب پیش‌بینی اینکه چه زمانی یک دوره طغیان جای خود را به یک دوره آرامش می‌دهد، تقریباً غیرممکن است. با این حال، در مواردی که انجام این کار امکان‌پذیر است، ما نمی‌توانستیم این دوراندیشی را برای بازسازی سازمان خود به کار گیریم؛ زیرا در یک کشور استبدادی این تغییرات با سرعت شگفت‌انگیزی رخ می‌دهند، که گاهی اوقات با یک حمله شبانه توسط سربازان تزاری مرتبط هستند.[۲۰] و خود انقلاب به هیچ وجه نباید به عنوان یک عمل واحد (آنطور که ظاهراً نادژدین‌ها تصور می‌کنند) در نظر گرفته شود، بلکه باید به عنوان مجموعه‌ای از طغیان‌های کم و بیش قدرتمند که به سرعت با دوره‌های آرامش کم و بیش کامل جایگزین می‌شوند، در نظر گرفته شود. به همین دلیل، محتوای اصلی فعالیت سازمان حزب ما، تمرکز این فعالیت، باید کاری باشد که هم در دوره طغیان بسیار قدرتمند و هم در دوره آرامش کامل، ممکن و ضروری باشد، یعنی کار تبلیغات سیاسی، که در سراسر روسیه به هم پیوسته، تمام جنبه‌های زندگی را روشن می‌کند و در میان وسیع‌ترین اقشار ممکن توده‌ها انجام می‌شود. اما این کار در روسیه امروزی بدون یک روزنامه سراسری که به طور مکرر منتشر می‌شود، غیرقابل تصور است. سازمانی که پیرامون این روزنامه شکل خواهد گرفت، سازمان همکاران آن (به معنای وسیع کلمه، یعنی همه کسانی که برای آن کار می‌کنند)، برای همه چیز آماده خواهد بود، از حفظ آبرو، اعتبار و تداوم حزب در دوره‌های «رکود» حاد انقلابی گرفته تا آماده شدن برای قیام مسلحانه سراسری، تعیین زمان آن و انجام آن.

در واقع، یک اتفاق بسیار عادی در روسیه را برای خود تصور کنید – دستگیری کامل رفقای ما در یک یا چند محل. در غیاب یک فعالیت واحد، مشترک و منظم که همه سازمان‌های محلی را در بر بگیرد، چنین دستگیری‌هایی اغلب منجر به وقفه در کار برای ماه‌ها می‌شود. با این حال، اگر همه سازمان‌های محلی یک فعالیت مشترک داشته باشند، حتی در صورت یک دستگیری بسیار جدی، دو یا سه فرد پرانرژی می‌توانند در عرض چند هفته بین مرکز مشترک و حلقه‌های جدید جوانان ارتباط برقرار کنند، که همانطور که می‌دانیم، حتی اکنون نیز خیلی سریع ظاهر می‌شوند. و هنگامی که فعالیت مشترک، که توسط دستگیری‌ها مختل شده است، برای همه آشکار شود، حلقه‌های جدید می‌توانند به وجود آیند و حتی سریع‌تر با مرکز ارتباط برقرار کنند.

از سوی دیگر، یک قیام مردمی را برای خود تصور کنید. احتمالاً اکنون همه موافق خواهند بود که باید به این موضوع فکر کنیم و برای آن آماده شویم. اما چگونه؟ مطمئناً کمیته مرکزی نمی‌تواند مأمورانی را برای آماده‌سازی قیام در همه مناطق منصوب کند. حتی اگر کمیته مرکزی داشتیم، با چنین انتصاباتی در شرایط امروزی روسیه مطلقاً به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسید. اما شبکه‌ای از مأموران{۱۰} که در جریان تأسیس و توزیع روزنامه عمومی تشکیل می‌شوند، مجبور نخواهند بود «بنشینند و منتظر» فراخوان قیام باشند، بلکه می‌توانند فعالیت منظمی را انجام دهند که بالاترین احتمال موفقیت را در صورت قیام تضمین می‌کند. چنین فعالیتی، تماس‌های ما را با وسیع‌ترین اقشار توده‌های کارگر و با تمام اقشار اجتماعی ناراضی از استبداد تقویت می‌کند، که برای قیام از اهمیت بالایی برخوردار است. دقیقاً چنین فعالیتی به پرورش توانایی ارزیابی صحیح از وضعیت سیاسی عمومی و در نتیجه، توانایی انتخاب لحظه مناسب برای قیام کمک می‌کند. دقیقاً چنین فعالیتی، تمام سازمان‌های محلی را آموزش می‌دهد تا همزمان به همان سؤالات، حوادث و رویدادهای سیاسی که کل روسیه را متلاطم می‌کند، پاسخ دهند و به چنین «حوادثی» به شدیدترین، یکنواخت‌ترین و مصلحت‌آمیزترین شکل ممکن واکنش نشان دهند؛ زیرا یک قیام در اصل شدیدترین، یکنواخت‌ترین و مصلحت‌آمیزترین «پاسخ» کل مردم به دولت است. در نهایت، دقیقاً چنین فعالیتی است که تمام سازمان‌های انقلابی در سراسر روسیه را آموزش می‌دهد تا مداوم‌ترین و در عین حال مخفیانه‌ترین تماس‌ها را با یکدیگر حفظ کنند و بدین ترتیب وحدت واقعی حزب را ایجاد کنند؛ زیرا بدون چنین تماس‌هایی، بحث جمعی در مورد طرح قیام و انجام اقدامات مقدماتی لازم در آستانه آن، اقداماتی که باید کاملاً مخفیانه نگه داشته شوند، غیرممکن خواهد بود.

در یک کلام، «طرح یک روزنامه سیاسی سراسری روسیه»، که به هیچ وجه نمایانگر ثمره کار کارگران پشت میزنشین و آلوده به دگماتیسم و کتاب‌گرایی نیست (آنطور که برای کسانی که کمی به آن فکر می‌کردند به نظر می‌رسید)، عملی‌ترین طرح برای تدارک فوری و همه‌جانبه قیام است، و در عین حال، لحظه‌ای از کار فشرده روزانه غافل نمی‌شود.

یادداشت‌های لنین

{۱} ایسکرا، شماره ۸. پاسخ کمیته مرکزی اتحادیه عمومی یهودیان روسیه و لهستان به مقاله ما در مورد مسئله ملی. – لنین

{۲} ما عمداً از بیان این حقایق[۲۱] به ترتیب وقوع آنها خودداری می‌کنیم. — لنین

{۳} نویسنده از من می‌خواهد که اظهار کنم، مانند جزوه‌های قبلی‌اش، این جزوه نیز با این فرض که انتشارات آن توسط گروه رهایی کار ویرایش می‌شود، به اتحادیه خارج از کشور ارسال شده است (به دلیل شرایط خاص، او در آن زمان – فوریه ۱۸۹۹ – نمی‌توانست از تغییر سردبیری مطلع شود). این جزوه به زودی توسط اتحادیه[۲۲] دوباره منتشر خواهد شد. – لنین

{۴} رفیق کریچفسکی و رفیق مارتینوف! توجه شما را به این تجلی شرم‌آور «استبداد»، «اقتدار افسارگسیخته»، «نظارت عالیه» و غیره جلب می‌کنم. فقط به آن فکر کنید: تمایل به تصاحب کل زنجیره!! فوراً شکایتی ارسال کنید. در اینجا شما یک موضوع آماده برای دو مقاله اصلی برای شماره ۱۲ رابوچیه دیلو دارید! — لنین

{۵} مارتینف، هنگام نقل جمله اول این متن در رابوچیه دیلو (شماره ۱۰، صفحه ۶۲)، جمله دوم را حذف کرد، گویی می‌خواست بر عدم تمایل خود به بحث در مورد اصول مسئله یا ناتوانی خود در درک آنها تأکید کند. – لنین

{۶} یک شرط: یعنی اگر یک حلقه مطالعاتی خاص با سیاست روزنامه همدردی کند و همکاری با آن را مفید بداند، به این معنی که نه تنها برای همکاری ادبی، بلکه برای همکاری انقلابی به طور کلی. یادداشت برای رابوچیه دیلو: در میان انقلابیونی که برای آرمان ارزش قائلند و نه برای بازی با دموکراسی، که «همدردی» را از مشارکت فعال و پرشور جدا نمی‌کنند، این شرط بدیهی تلقی می‌شود. – لنین

{۷} آستانه انقلاب، صفحه ۶۲. – لنین

{۸} ضمناً، نادژدین در کتاب «مرور مسائل تئوری»، تقریباً هیچ سهمی در بحث مسائل تئوری نداشته است، شاید به جز عبارت زیر که از دیدگاه «آستانه انقلاب» بسیار عجیب است: «برنشتاینیسم، در کل، در حال حاضر برای ما اهمیت خود را از دست می‌دهد، همانطور که این سوال که آیا آقای آداموویچ ثابت خواهد کرد که آقای استرووه قبلاً به مقام ریاست جمهوری رسیده است یا برعکس، آیا آقای استرووه آقای آداموویچ را رد خواهد کرد و از استعفا امتناع خواهد ورزید – واقعاً هیچ فرقی نمی‌کند، زیرا ساعت انقلاب فرا رسیده است» (صفحه ۱۱۰). به سختی می‌توان تصویر واضح‌تری از بی‌اعتنایی بی‌پایان نادژدین به تئوری تصور کرد. ما «آستانه انقلاب» را اعلام کرده‌ایم، بنابراین «واقعاً هیچ فرقی نمی‌کند» که آیا ارتدوکس‌ها موفق خواهند شد سرانجام منتقدان را از مواضع خود بیرون کنند یا خیر! این عاقل ما نمی‌بیند که دقیقاً در طول انقلاب است که ما به نتایج نبردهای نظری خود با منتقدان نیاز خواهیم داشت تا بتوانیم قاطعانه با مواضع عملی آنها مبارزه کنیم! – لنین

{۹} ایسکرا، شماره ۴، «از کجا باید شروع کرد». نادژدین (صفحه ۶۲) می‌نویسد: «فرهنگ‌گرایان انقلابی، که دیدگاه آستانه انقلاب را نمی‌پذیرند، به هیچ وجه از چشم‌انداز کار برای مدت طولانی نگران نیستند.» این ما را به این نکته می‌رساند: مگر اینکه بتوانیم تاکتیک‌های سیاسی و یک برنامه سازمانی برای کار در یک دوره بسیار طولانی تدوین کنیم، در حالی که در همان روند این کار، آمادگی حزب خود را برای حضور در موقعیت خود و انجام وظیفه خود در هر شرایطی، هر زمان که سیر وقایع تسریع می‌شود، تضمین کنیم – مگر اینکه در انجام این کار موفق شویم، به او ثابت خواهیم کرد که چیزی جز ماجراجویان سیاسی بدبخت نیستیم. تنها نادژدین، که همین دیروز شروع به توصیف خود به عنوان یک سوسیال دموکرات کرد، می‌تواند فراموش کند که هدف سوسیال دموکراسی تغییر اساسی شرایط زندگی کل بشریت است و به همین دلیل برای یک سوسیال دموکرات مجاز نیست که از مسئله مدت زمان کار «نگران» باشد. – لنین

{۱۰} افسوس، افسوس! دوباره آن کلمه وحشتناک “ماموران” را از قلم انداخته‌ام، کلمه‌ای که اینقدر به ماشین‌های دموکراتیک مارتینوف‌ها می‌خورد! نمی‌دانم چرا این کلمه قهرمانان دهه هفتاد را آزرده خاطر نکرد و در عین حال آماتورهای دهه نود را به ستوه آورد؟ من این کلمه را دوست دارم، زیرا به وضوح و قاطعانه به آرمان مشترکی اشاره می‌کند که همه مامورین افکار و اعمال خود را به آن معطوف می‌کنند، و اگر مجبور باشم این کلمه را با کلمه دیگری جایگزین کنم، تنها کلمه‌ای که ممکن است انتخاب کنم کلمه “همدست” خواهد بود، اگر نوعی کتابخوانی و ابهام را القا نکند. چیزی که ما نیاز داریم یک سازمان نظامی از مامورین است. با این حال، مارتینوف‌های متعدد (به ویژه در خارج از کشور) که سرگرمی مورد علاقه‌شان “اعطای متقابل ژنرالی به یکدیگر” است، ممکن است به جای گفتن “مامور گذرنامه” ترجیح دهند بگویند “رئیس اداره ویژه تهیه گذرنامه برای انقلابیون” و غیره – لنین

یادداشت‌های سردبیر

[۱۱] رجوع کنید به مجموعه آثار، جلد ۵، صفحات ۱۳-۲۴ – ویرایش …

[۱۲] رجوع کنید به مجموعه آثار، جلد ۲، صفحات ۳۲۳-۳۵۱ و ۲۶۷-۳۱۵ – ویرایش …

[۱۳] اشاره به مذاکرات بین اتحادیه مبارزه برای رهایی طبقه کارگر سن پترزبورگ و لنین است که در نیمه دوم سال ۱۸۹۷، دو جزوه ذکر شده را نوشت.

[۱۴] اشاره به مذاکرات بین لنین و کمیته مرکزی بوند است.

[۱۵] رجوع کنید به مجموعه آثار، جلد ۴، صفحات ۲۱۰-۱۴، ۲۱۵-۲۰، ۲۲۱-۲۲۶ – ویرایش …

[۱۶] «واقعیت چهارم» که لنین از آن صحبت می‌کند، تلاش اتحادیه سوسیال دموکرات‌های روسیه در خارج از کشور و بوند برای تشکیل کنگره دوم حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه در بهار ۱۹۰۰ بود. «عضو کمیته» مورد اشاره، آی. اچ. لالایانتس (عضو کمیته سوسیال دموکرات اکاترینوسلاو) بود که در فوریه ۱۹۰۰ برای مذاکره با لنین به مسکو آمد.

[۱۷] لنین به مقاله دی. ای. پیسارف با عنوان «اشتباهات تفکر نابالغ» استناد می‌کند.

[۱۸] تکاچوف، پی. ان. (۱۸۴۴-۱۸۸۵) – یکی از ایدئولوگ‌های نارودنیسم انقلابی، پیرو آگوست بلانکی.

[۱۹] لنین به فراز زیر از کتاب هجدهم برومر لویی بناپارت اثر مارکس اشاره می‌کند: «هگل در جایی اظهار می‌کند که تمام وقایع و شخصیت‌های بسیار مهم در تاریخ جهان، گویی، دو بار ظاهر می‌شوند. او فراموش کرد اضافه کند: بار اول به صورت تراژدی، بار دوم به صورت کمدی» (به مارکس و انگلس، آثار منتخب، جلد ۱، مسکو، ۱۹۵۸، صفحه ۲۴۷ مراجعه کنید).

[۲۰] جانیزاری‌ها – پیاده‌نظام ممتاز ترک، که در سال ۱۸۲۶ منحل شد. جانیزاری‌ها مردم را غارت می‌کردند و به خاطر وحشیگری غیرمعمولشان شناخته شده بودند. لنین پلیس تزاری را «جانیزاری‌ها» نامید.

+ + +

[۲۱] لنین این پاورقی را به منظور حفظ اسرار اضافه کرده است. وقایع به ترتیب وقوع آنها ذکر شده‌اند.

[۲۲] اشاره به اتحادیه سوسیال دموکراسی انقلابی روسیه در خارج از کشور است.

↑ مقدمه I. II. III. IV. V. نتیجه‌گیری ضمیمه اصلاحیه

چه باید کرد؟

پرسش‌های داغ جنبش ما

نتیجه‌گیری

تاریخ سوسیال دموکراسی روسیه را می‌توان به طور مشخص به سه دوره تقسیم کرد:

دوره اول حدود ده سال را در بر می‌گیرد، تقریباً از ۱۸۸۴ تا ۱۸۹۴. این دوره، دوره ظهور و تثبیت نظریه و برنامه سوسیال دموکراسی بود. طرفداران این جریان جدید در روسیه بسیار کم بودند. سوسیال دموکراسی بدون جنبش طبقه کارگر وجود داشت و به عنوان یک حزب سیاسی در مرحله جنینی توسعه بود.

دوره دوم سه یا چهار سال را در بر می‌گیرد – ۱۸۹۴-۱۸۹۸. در این دوره، سوسیال دموکراسی به عنوان یک جنبش اجتماعی، به عنوان خیزش توده‌های مردم، به عنوان یک حزب سیاسی در صحنه ظاهر شد. این دوره، دوره کودکی و نوجوانی آن است. روشنفکران با شور و شوقی گسترده و عمومی برای مبارزه علیه نارودنیسم و رفتن به میان کارگران برانگیخته شدند؛ کارگران شور و شوق عمومی برای اعتصاب نشان دادند. جنبش گام‌های عظیمی برداشت. اکثر رهبران جوانانی بودند که به «سی و پنج سالگی» نرسیده بودند، که برای آقای ن. میخائیلوفسکی نوعی مرز طبیعی به نظر می‌رسید. به دلیل جوانی، آنها برای کار عملی آموزش ندیده بودند و با سرعتی شگفت‌آور صحنه را ترک کردند. اما در اکثر موارد، دامنه فعالیت آنها بسیار گسترده بود. بسیاری از آنها تفکر انقلابی خود را به عنوان پیروان نارودنایا ولیا آغاز کرده بودند. تقریباً همه در اوایل جوانی خود با شور و شوق قهرمانان تروریست را می‌پرستیدند. رها کردن تأثیرات جذاب آن سنت‌های قهرمانانه مستلزم مبارزه بود و این مبارزه با قطع روابط شخصی با افرادی همراه بود که مصمم بودند به نارودنایا ولیا وفادار بمانند و سوسیال دموکرات‌های جوان برای آنها احترام عمیقی قائل بودند. این مبارزه رهبران جوان را مجبور کرد تا خود را برای خواندن ادبیات غیرقانونی از هر گرایشی آموزش دهند و مسائل نارودنیسم قانونی را از نزدیک مطالعه کنند. سوسیال دموکرات‌ها که در این مبارزه آموزش دیده بودند، بدون اینکه “برای لحظه‌ای” تئوری مارکسیسم را که به روشنی مسیر آنها را روشن می‌کرد یا وظیفه سرنگونی استبداد را فراموش کنند، وارد جنبش طبقه کارگر شدند. تشکیل حزب در بهار ۱۸۹۸ چشمگیرترین و در عین حال آخرین اقدام سوسیال دموکرات‌های این دوره بود.

دوره سوم، همانطور که دیدیم، در سال ۱۸۹۷ آماده شد و قطعاً دوره دوم را در سال ۱۸۹۸ (۱۸۹۸-؟) قطع کرد. این دوره، دوره تفرقه، فروپاشی و تزلزل بود. در دوران نوجوانی، صدای جوانان می‌شکند. و بنابراین، در این دوره، صدای سوسیال دموکراسی روسیه شروع به شکستن کرد و به سمت یک صدای نادرست رفت – از یک سو، در نوشته‌های آقایان استرووه و پروکوپوویچ، بولگاکف و بردیایف، و از سوی دیگر، در نوشته‌های و. ل. ن. و آر. ام، ب. کریچفسکی و مارتینف. اما فقط رهبران بودند که جداگانه پرسه می‌زدند و عقب‌نشینی می‌کردند. خود جنبش به رشد خود ادامه داد و با گام‌های عظیمی پیش رفت. مبارزه پرولتاریا به اقشار جدیدی از کارگران گسترش یافت و به کل روسیه گسترش یافت، و همزمان به طور غیرمستقیم احیای روحیه دموکراتیک را در بین دانشجویان و سایر بخش‌های جمعیت تحریک کرد. با این حال، آگاهی سیاسی رهبران در برابر وسعت و قدرت خیزش خودجوش تسلیم شد؛ در میان سوسیال دموکرات‌ها، نوع دیگری غالب شده بود – نوع کارگزارانی که تقریباً منحصراً با ادبیات «مارکسیستی قانونی» آموزش دیده بودند، که هرچه خودجوشی توده‌ها آگاهی سیاسی را از جانب رهبران بیشتر طلب می‌کرد، ناکافی‌تر از آب در می‌آمد. رهبران نه تنها در تئوری («آزادی انتقاد») و عمل («بدوی بودن») عقب مانده بودند، بلکه با انواع استدلال‌های پرطمطراق در پی توجیه عقب‌ماندگی خود بودند. سوسیال دموکراسی توسط طرفداران برنتانو در ادبیات قانونی و توسط دنباله‌روها در ادبیات غیرقانونی به سطح اتحادیه‌گرایی کارگری تنزل یافت. برنامه کردو شروع به اجرا کرد، به‌ویژه زمانی که «روش‌های بدوی» سوسیال دموکرات‌ها باعث احیای گرایش‌های انقلابی غیرسوسیال دموکراتیک شد.

اگر خواننده از اینکه من بیش از حد به یک رابوچیه دیلو پرداخته‌ام، احساس انتقاد کند، فقط می‌توانم بگویم که رابوچیه دیلو اهمیت «تاریخی» پیدا کرد زیرا به طور قابل توجهی «روح» این دوره سوم را منعکس می‌کرد.{۱} این نه آر. ام. ثابت قدم، بلکه کریچفسکی‌ها و مارتینف‌های بادپا بودند که توانستند به درستی تفرقه و تزلزل، آمادگی برای امتیاز دادن به «انتقاد» از «اکونومیسم» و تروریسم را بیان کنند. نه تحقیر متکبرانه نسبت به کار عملی که توسط برخی از پرستندگان «مطلق» نشان داده می‌شود، بلکه ترکیبی از عمل متحجرانه و بی‌توجهی مطلق به نظریه است. قهرمانان این دوره نه در رد مستقیم «عبارات پرطمطراق» بلکه در ابتذال آنها دست به کار شدند. سوسیالیسم علمی دیگر یک نظریه انقلابی کامل نبود و به یک آشفتگی تبدیل شد که «آزادانه» با محتوای هر کتاب درسی جدید آلمانی که منتشر می‌شد، رقیق می‌شد. شعار «مبارزه طبقاتی» نه تنها به فعالیت گسترده‌تر و پرانرژی‌تر منجر نشد، بلکه به عنوان مرهمی عمل کرد، زیرا «مبارزه اقتصادی به طور جدایی‌ناپذیری با مبارزه سیاسی پیوند خورده است»؛ ایده حزب به عنوان فراخوانی برای ایجاد یک سازمان مبارز انقلابیون عمل نکرد، بلکه برای توجیه نوعی «بوروکراسی انقلابی» و بازی کودکانه با اشکال «دموکراتیک» مورد استفاده قرار گرفت.

چه زمانی دوره سوم به پایان می‌رسد و دوره چهارم (که اکنون نشانه‌های زیادی از آن خبر می‌دهد) آغاز می‌شود، نمی‌دانیم. ما در حال گذار از عرصه تاریخ به عرصه حال و تا حدودی آینده هستیم. اما قاطعانه معتقدیم که دوره چهارم به تثبیت مارکسیسم مبارز منجر خواهد شد، سوسیال دموکراسی روسیه در اوج شکوفایی خود از بحران بیرون خواهد آمد، و عقب‌ماندگان فرصت‌طلب با پیشتازان واقعی انقلابی‌ترین طبقه «جایگزین» خواهند شد.

به معنای درخواست چنین «جایگزینی» و با جمع‌بندی آنچه در بالا توضیح داده شد، می‌توانیم به پرسش «چه باید کرد؟» با پاسخی کوتاه پاسخ دهیم:

به دوره سوم پایان دهید.

{۱} من همچنین می‌توانم با ضرب‌المثل آلمانی پاسخ دهم: تو کیسه را می‌زنی، اما منظورت الاغ است. نه تنها رابوچیه دیلو، بلکه توده وسیع کارگران عملی و نظریه‌پردازان نیز مجذوب «انتقاد» به سبک رایج شدند و در مورد مسئله خودانگیختگی گیج شدند و از برداشت سوسیال دموکراتیک به برداشت اتحادیه‌ای از وظایف سیاسی و سازمانی خود روی آوردند. —لنین

↑ مقدمه I. II. III. IV. V. نتیجه‌گیری ضمیمه اصلاحیه

چه باید کرد؟

پرسش‌های داغ جنبش ما

پیوست[*]

تلاش برای اتحاد ایسکرا با رابوچیه دیلو

باقی مانده است که تاکتیک‌های اتخاذ شده و پیگیرانه‌ای که ایسکرا در روابط سازمانی خود با رابوچیه دیلو اتخاذ کرده است را شرح دهیم. این تاکتیک‌ها به طور کامل در ایسکرا، شماره ۱، در مقاله‌ای با عنوان “انشعاب در اتحادیه سوسیال دموکرات‌های روسیه در خارج از کشور” بیان شده است.[۷] از همان ابتدا، ما این دیدگاه را اتخاذ کردیم که اتحادیه واقعی سوسیال دموکرات‌های روسیه در خارج از کشور، که در کنگره اول حزب ما به عنوان نماینده آن در خارج از کشور به رسمیت شناخته شد، به دو سازمان تقسیم شده است؛ اینکه مسئله نمایندگی حزب همچنان یک مسئله باز باقی مانده است، و تنها به طور موقت و مشروط با انتخاب دو عضو برای نمایندگی روسیه در دفتر سوسیالیست بین‌المللی،[۸] یکی از هر دو بخش اتحادیه تقسیم شده در خارج از کشور، در کنگره بین‌المللی در پاریس حل و فصل شده است. ما اعلام کردیم که اساساً رابوچیه دیلو اشتباه کرده است؛ در اصل، ما قاطعانه طرف گروه رهایی کار را گرفتیم، در عین حال از ورود به جزئیات انشعاب خودداری کردیم و به خدماتی که اتحادیه خارج از کشور در حوزه کار صرفاً عملی ارائه داده بود، اشاره کردیم.{۱}

در نتیجه، سیاست ما تا حدودی سیاست انتظار بود. ما به نظرات غالب در میان اکثریت سوسیال دموکرات‌های روسیه مبنی بر اینکه مصمم‌ترین مخالفان اکونومیسم می‌توانند دست در دست اتحادیه خارج از کشور کار کنند، امتیاز دادیم، زیرا این گروه بارها توافق اصولی خود را با گروه رهایی کار اعلام کرده بود، بدون اینکه، ظاهراً، در مورد مسائل اساسی تئوری و تاکتیک، موضع مستقلی اتخاذ کند. صحت موضع ما به طور غیرمستقیم با این واقعیت ثابت شد که تقریباً همزمان با انتشار اولین شماره ایسکرا (دسامبر ۱۹۰۰)، سه عضو از اتحادیه جدا شدند، به اصطلاح “گروه مبتکران” را تشکیل دادند و خدمات خود را ارائه دادند: (۱) به بخش خارجی سازمان ایسکرا، (۲) به سازمان انقلابی سوتسیال-دموکرات، و (۳) به اتحادیه خارج از کشور، به عنوان میانجی در مذاکرات برای آشتی. دو سازمان اول بلافاصله توافق خود را اعلام کردند؛ سومی این پیشنهاد را رد کرد. درست است، وقتی یکی از سخنرانان این حقایق را در کنفرانس «وحدت» سال گذشته مطرح کرد، یکی از اعضای کمیته اداری اتحادیه خارج از کشور اعلام کرد که رد پیشنهاد کاملاً به این دلیل بوده است که اتحادیه خارج از کشور از ترکیب گروه مبتکران ناراضی بوده است. در حالی که وظیفه خود می‌دانم که این توضیح را ذکر کنم، با این حال نمی‌توانم از بیان این نکته که این توضیح رضایت‌بخش نیست، خودداری کنم؛ زیرا با علم به اینکه دو سازمان برای ورود به مذاکره توافق کرده‌اند، اتحادیه خارج از کشور می‌توانست از طریق واسطه دیگری یا مستقیماً با آنها تماس بگیرد.

در بهار ۱۹۰۱، هم زاریا (شماره ۱، آوریل) و هم ایسکرا (شماره ۴، مه) وارد جدل آشکار با رابوچیه دیلو شدند. ایسکرا به ویژه به مقاله «چرخش تاریخی» در رابوچیه دیلو حمله کرد، که در ضمیمه آوریل خود، یعنی پس از وقایع بهار، بی‌ثباتی در مورد مسئله ترور و درخواست‌های «خون» را که در آن زمان بسیاری را به خود جذب کرده بود، آشکار کرد. علیرغم جدل‌ها، اتحادیه خارج از کشور موافقت کرد که مذاکرات برای آشتی را از طریق گروه جدیدی از «آشتی‌طلبان» از سر بگیرد. کنفرانس مقدماتی نمایندگان سه سازمان ذکر شده که در ماه ژوئن برگزار شد، پیش‌نویس توافقی را بر اساس یک «توافق بر سر اصول» بسیار دقیق تنظیم کرد که اتحادیه خارج از کشور آن را در جزوه «دو کنفرانس» و لیگ خارج از کشور در جزوه «اسناد کنفرانس «وحدت» منتشر کردند.

مفاد این توافق بر سر اصول (که بیشتر با نام قطعنامه‌های کنفرانس ژوئن شناخته می‌شود) کاملاً روشن می‌کند که ما به عنوان شرط مطلق وحدت، قاطعانه‌ترین رد هرگونه تجلی فرصت‌طلبی به طور کلی و به ویژه فرصت‌طلبی روسی را مطرح می‌کنیم. در بند ۱ آمده است: «ما تمام تلاش‌ها برای وارد کردن فرصت‌طلبی به مبارزه طبقاتی پرولتاریا – تلاش‌هایی که در به اصطلاح اکونومیسم، برنشتاینیسم، میلراندیسم و غیره بیان شده‌اند – را رد می‌کنیم.» «حوزه فعالیت‌های سوسیال-دمکراتیک شامل … مبارزه ایدئولوژیک علیه همه مخالفان مارکسیسم انقلابی است» (۴، ج)؛ «در هر حوزه فعالیت سازمانی و تبلیغی، سوسیال-دموکراسی هرگز نباید لحظه‌ای فراموش کند که وظیفه فوری پرولتاریای روسیه سرنگونی استبداد است» (۵، الف)؛ «تبلیغ … نه تنها بر اساس مبارزه روزمره بین کار مزدی و سرمایه» (۵، ب)؛ «… ما … مرحله‌ای از مبارزه صرفاً اقتصادی و مبارزه برای مطالبات سیاسی جزئی را به رسمیت نمی‌شناسیم» (۵، ج)؛ «… ما انتقاد از گرایش‌هایی را که به اصلِ ابتدایی بودن و محدود بودنِ اشکال پایین‌تر جنبش تبدیل می‌شوند، برای جنبش مهم می‌دانیم» (۵، د). حتی یک فرد کاملاً بیگانه، با خواندن دقیق این قطعنامه‌ها، از همان فرمول‌بندی‌هایشان متوجه خواهد شد که این قطعنامه‌ها علیه افرادی است که فرصت‌طلب و اکونومیست بودند، کسانی که حتی برای لحظه‌ای وظیفه سرنگونی استبداد را فراموش کردند، کسانی که نظریه مراحل را پذیرفتند، کسانی که محدود بودن را به یک اصل ارتقا دادند و غیره. هر کسی که کمترین آشنایی با جدل‌های انجام شده توسط گروه رهایی کار، زاریا، و ایسکرا علیه رابوچیه دیلو داشته باشد، نمی‌تواند لحظه‌ای شک کند که این قطعنامه‌ها، نکته به نکته، همان اشتباهاتی را که رابوچیه دیلو به آنها دچار شده بود، رد می‌کنند. از این رو، هنگامی که یکی از اعضای اتحادیه خارج از کشور در کنفرانس «وحدت» اعلام کرد که مقالات شماره ۱۰ رابوچیه دیلو نه به دلیل یک «چرخش تاریخی» جدید از سوی اتحادیه خارج از کشور، بلکه به دلیل «انتزاعی بودن» بیش از حد قطعنامه مطرح شده است،[۳] این ادعا به حق توسط یکی از سخنرانان مورد تمسخر قرار گرفت. او گفت که قطعنامه‌ها به هیچ وجه انتزاعی نیستند، بلکه به طرز باورنکردنی ملموس هستند: با یک نگاه می‌شد فهمید که آنها «سعی در گرفتن کسی» دارند.

این اظهار نظر باعث حادثه‌ای خاص در کنفرانس شد. از یک سو، کریچفسکی با توسل به کلمه «گرفتن» با این باور که این یک لغزش زبانی است که نیات پلید ما («گذاشتن تله») را فاش می‌کند، با لحنی رقت‌انگیز فریاد زد: «آنها می‌خواهند چه کسی را بگیرند؟» پلخانف با طعنه پاسخ داد: «واقعاً چه کسی را؟» کریچفسکی پاسخ داد: «بگذارید به کمک فقدان تیزبینی رفیق پلخانف بیایم. بگذارید برایش توضیح دهم که تله برای هیئت تحریریه رابوچیه دیلو گذاشته شده بود [خنده عمومی] اما ما نگذاشتیم که گیر بیفتیم!» (اظهاری از چپ: «بدتر از همه برای شما!») از سوی دیگر، یکی از اعضای گروه بوربا (گروهی از آشتی‌جویان)، که با اصلاحات اتحادیه خارج از کشور در قطعنامه‌ها مخالف بود و می‌خواست از سخنران ما دفاع کند، اعلام کرد که بدیهی است که کلمه «گرفتن» به طور اتفاقی در گرماگرم جدل‌ها حذف شده است.

از نظر من، فکر می‌کنم گوینده‌ای که مسئول بیان این کلمه است، به سختی از این «دفاع» راضی خواهد بود. من فکر می‌کنم عبارت «تلاش برای گرفتن کسی» «سخنان واقعی‌ای بودند که به شوخی گفته می‌شدند»؛ ما همیشه رابوچیه دیلو را به بی‌ثباتی و تزلزل متهم کرده‌ایم و طبیعتاً برای جلوگیری از تزلزل باید سعی می‌کردیم آن را بگیریم. کوچکترین نشانه‌ای از نیت بد در این مورد وجود ندارد، زیرا ما در مورد بی‌ثباتی اصول بحث می‌کردیم و ما موفق شدیم اتحادیه خارج از کشور را به شیوه‌ای رفیقانه «بگیرم»{۴} که خود کریچفسکی و یکی دیگر از اعضای کمیته اداری اتحادیه قطعنامه‌های ژوئن را امضا کردند.

مقالات شماره ۱۰ روزنامه «رابوچیه دیلو» (رفقای ما این موضوع را برای اولین بار هنگام ورود به کنفرانس، چند روز قبل از شروع جلسات، مشاهده کردند) به وضوح نشان داد که در دوره بین تابستان و پاییز، چرخش جدیدی در «اتحادیه خارج از کشور» رخ داده است: اکونومیست‌ها بار دیگر دست بالا را پیدا کرده بودند و هیئت تحریریه که با هر «بادی» تغییر جهت می‌داد، دوباره شروع به دفاع از «برنشتاینی‌های سرسخت» و «آزادی انتقاد»، دفاع از «خودجوش بودن» و موعظه «نظریه محدود کردن» حوزه نفوذ سیاسی ما از زبان مارتینف (به منظور ادعایی پیچیده‌تر کردن این نفوذ) کرد. بار دیگر، اظهار نظر بجا و بجا پارووس مبنی بر اینکه به دام انداختن یک فرصت‌طلب با فرمول دشوار است، درست از آب درآمد. یک فرصت‌طلب به راحتی نام خود را پای هر فرمولی می‌گذارد و به همان راحتی آن را رها می‌کند، زیرا فرصت‌طلبی دقیقاً به معنای فقدان اصول قطعی و محکم است. امروز، فرصت‌طلبان تمام تلاش‌ها برای معرفی فرصت‌طلبی را رد کرده‌اند، تمام کوته‌بینی‌ها را کنار گذاشته‌اند، رسماً قول داده‌اند که «هرگز لحظه‌ای وظیفه سرنگونی استبداد را فراموش نکنند» و «نه تنها بر اساس مبارزه روزمره بین کار مزدی و سرمایه» و غیره و غیره به تبلیغات ادامه دهند. اما فردا شکل بیان خود را تغییر خواهند داد و به بهانه دفاع از خودانگیختگی و پیشروی مبارزه روزمره کسل‌کننده، ستایش مطالبات نویدبخش نتایج ملموس و غیره، به ترفندهای قدیمی خود بازخواهند گشت. با ادامه ادعای اینکه در مقالات شماره ۱۰ «اتحادیه خارج از کشور هیچ انحراف بدعت‌آمیزی از اصول کلی پیش‌نویس مصوب کنفرانس ندیده و اکنون هم نمی‌بیند» (دو کنفرانس، صفحه ۲۶)، اتحادیه خارج از کشور صرفاً فقدان کامل توانایی یا تمایل به درک نکات اساسی اختلافات را آشکار می‌کند.

بعد از دهمین شماره‌ی «رابوچیه دیلو»، می‌توانستیم یک تلاش کنیم: یک بحث عمومی راه بیندازیم تا مطمئن شویم که آیا همه اعضای «اتحادیه خارج از کشور» با مقالات و با هیئت تحریریه موافق هستند یا خیر. «اتحادیه خارج از کشور» به ویژه از ما به همین دلیل ناراضی است و ما را به تلاش برای ایجاد اختلاف در صفوف خود، دخالت در امور دیگران و غیره متهم می‌کند. این اتهامات آشکارا بی‌اساس هستند، زیرا با یک هیئت تحریریه منتخب که با هر بادی، هر چقدر هم که سبک باشد، «تغییر جهت می‌دهد»، همه چیز به جهت باد بستگی دارد و ما جهت را در جلسات خصوصی که هیچ کس در آن حضور نداشت، به جز اعضای سازمان‌هایی که قصد اتحاد داشتند، تعریف کردیم. اصلاحات قطعنامه‌های ژوئن که به نام «اتحادیه خارج از کشور» ارائه شد، آخرین سایه امید برای رسیدن به توافق را از بین برده است. این اصلاحیه‌ها شواهد مستندی از چرخش جدید به سمت اکونومیسم و این واقعیت هستند که اکثریت اعضای اتحادیه با رابوچیه دیلو، شماره ۱۰، موافق هستند. پیشنهاد شد که کلمات «به اصطلاح اکونومیسم» از اشاره به مظاهر فرصت‌طلبی حذف شوند (به این بهانه که «معنی» این کلمات «مبهم» است؛ اما اگر چنین بود، تنها چیزی که لازم بود تعریف دقیق‌تری از ماهیت خطای گسترده بود) و «میلرانیسم» حذف شود (اگرچه کریچفسکی در رابوچیه دیلو، شماره ۲-۳، صفحات ۸۳-۸۴ و به طور آشکارتر در به پیش [۵] از آن دفاع کرده بود). علیرغم این واقعیت که قطعنامه‌های ژوئن قطعاً نشان می‌دادند که وظیفه سوسیال دموکراسی «هدایت هر جلوه‌ای از مبارزه پرولتاریا علیه همه اشکال ستم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی» است و بدین ترتیب خواستار برقراری نظام و وحدت در همه این جلوه‌های مبارزه شدند، اتحادیه خارج از کشور کلمات کاملاً زائدی را اضافه کرد مبنی بر اینکه «مبارزه اقتصادی محرک قدرتمندی برای جنبش توده‌ای است» (به خودی خود، این ادعا قابل بحث نیست، اما با وجود اکونومیسم محدود، نمی‌توانست زمینه تفسیرهای نادرست را فراهم نکند). علاوه بر این، حتی محدود کردن مستقیم «سیاست» برای قطعنامه‌های ژوئن پیشنهاد شد، هم با حذف کلمات «حتی برای یک لحظه» (برای فراموش کردن هدف سرنگونی استبداد) و هم با اضافه کردن کلمات «مبارزه اقتصادی پرکاربردترین وسیله برای کشاندن توده‌ها به مبارزه سیاسی فعال است». طبیعتاً، پس از ارائه چنین اصلاحیه‌هایی، سخنرانان طرف ما، یکی پس از دیگری، از صحبت کردن خودداری کردند، زیرا ادامه مذاکره با افرادی را که دوباره به سمت اکونومیسم روی آورده بودند و تلاش می‌کردند برای خود آزادی تزلزل ایجاد کنند، بی‌فایده می‌دانستند.

دقیقاً حفظ ویژگی‌های مستقل و خودمختاری رابوچیه دیلو، که توسط اتحادیه به عنوان شرط لازم برای دوام توافق آینده ما در نظر گرفته می‌شد، همان چیزی بود که ایسکرا آن را مانع توافق می‌دانست (دو کنفرانس، صفحه ۲۵). این کاملاً نادرست است. ما هرگز هیچ نقشه‌ای علیه خودمختاری رابوچیه دیلو نداشتیم.{۶} ما در واقع مطلقاً از به رسمیت شناختن استقلال ویژگی‌های آن، اگر منظور از «ویژگی‌های مستقل» استقلال در مسائل اصولی در تئوری و تاکتیک باشد، خودداری کردیم. قطعنامه‌های ژوئن شامل رد کامل چنین استقلال ویژگی‌هایی است، زیرا در عمل، چنین «استقلال ویژگی‌هایی» همانطور که اشاره کردیم، همیشه به معنای انواع نوساناتی بوده است که به تفرقه‌ای که در بین ما حاکم است و از دیدگاه حزب غیرقابل تحمل است، دامن می‌زند. مقالات رابوچیه دیلو در شماره دهم خود، همراه با «اصلاحات» آن، به وضوح تمایل خود را برای حفظ این نوع استقلال ویژگی‌ها نشان داد، و چنین تمایلی به طور طبیعی و اجتناب‌ناپذیر منجر به جدایی شد. و اعلام جنگ. اما همه ما آماده بودیم که «استقلال ویژگی‌های» رابوچیه دیلو را به این معنا که باید بر کارکردهای ادبی مشخصی تمرکز کند، به رسمیت بشناسیم. توزیع مناسب این کارکردها طبیعتاً مستلزم موارد زیر بود: (۱) یک مجله نظری، (۲) یک روزنامه سیاسی، و (۳) مجموعه مقالات و جزوات عامه‌پسند. تنها با موافقت با چنین توزیعی از کارکردها، رابوچیه دیلو ثابت می‌کرد که صادقانه مایل است یک بار برای همیشه اشتباهات خود را که قطعنامه‌های ژوئن علیه آنها بود، کنار بگذارد. تنها چنین توزیعی از کارکردها می‌توانست هرگونه احتمال اصطکاک را از بین ببرد، عملاً توافقی پایدار را تضمین کند و در عین حال، به عنوان پایه‌ای برای احیا و موفقیت‌های جدید جنبش ما عمل کند.

در حال حاضر، هیچ سوسیال-دمکرات روسی نمی‌تواند شکی داشته باشد که جدایی نهایی بین گرایش‌های انقلابی و اپورتونیستی، نه به دلیل شرایط «سازمانی»، بلکه به دلیل تمایل اپورتونیست‌ها به تحکیم ویژگی‌های مستقل اپورتونیسم و ادامه‌ی ایجاد آشفتگی ذهنی با افشاگری‌های کریچفسکی‌ها و مارتینف‌ها بوده است.

یادداشت‌های لنین

{۱} قضاوت ما در مورد انشعاب نه تنها بر اساس مطالعه‌ی ادبیات مربوط به این موضوع، بلکه بر اساس اطلاعات جمع‌آوری‌شده در خارج از کشور توسط چندین عضو سازمان ما نیز بود. — لنین

{۲} رجوع کنید به مجموعه آثار، جلد ۴، صفحات ۱۳-۲۴ – ویرایش لنین

{۳} این ادعا در دو کنفرانس، صفحه ۲۵ تکرار شده است. — لنین

{۴} دقیقاً: در مقدمه قطعنامه‌های ژوئن گفتیم که سوسیال دموکراسی روسیه به طور کلی همیشه از اصول گروه رهایی کار حمایت می‌کند و خدمت ویژه اتحادیه خارج از کشور، فعالیت انتشاراتی و سازماندهی آن است. به عبارت دیگر، ما آمادگی کامل خود را برای فراموش کردن گذشته و به رسمیت شناختن مفید بودن (برای هدف) کار رفقای اتحادیه خارج از کشور ابراز کردیم، مشروط بر اینکه کاملاً از تردیدی که سعی در “گرفتن” آن داشتیم، دست بردارد. هر فرد بی‌طرفی که قطعنامه‌های ژوئن را بخواند، آنها را فقط به این صورت تفسیر خواهد کرد. اگر اتحادیه خارج از کشور، پس از ایجاد انشعاب با چرخش جدید خود به سمت اکونومیسم (در مقالات شماره ۱۰ و در اصلاحیه‌ها)، اکنون به طور رسمی ما را به دروغگویی متهم می‌کند (دو کنفرانس، صفحه ۳۰)، به دلیل آنچه در مورد خدمات آن گفتیم، پس البته چنین اتهامی فقط می‌تواند لبخند بر لبانمان بیاورد. – لنین

{۵} بحث و جدل بر سر این موضوع در روزنامه «به پیش» بین سردبیر فعلی آن، کائوتسکی، و هیئت تحریریه «زاریا» آغاز شد. ما خواننده روسی را با این بحث و جدل آشنا خواهیم کرد.[۹] – لنین

{۶} یعنی اگر قرار نباشد مشورت‌های سردبیری در رابطه با ایجاد شورای عالی مشترک سازمان‌های ترکیبی به عنوان محدودیتی برای خودمختاری تلقی شود. اما در ماه ژوئن، رابوچیه دیلو با این موضوع موافقت کرد. – لنین

یادداشت‌های سردبیر

[*] لنین این پیوست را هنگام انتشار مجدد کتاب «چه باید کرد؟» در مجموعه «دوازده سال» در سال ۱۹۰۷، صفحه ۵۲۱، حذف کرد.

[۷] رجوع کنید به مجموعه آثار، جلد ۴، صفحات ۳۷۸-۷۹ – ویرایش …

[۸] دفتر سوسیالیست بین‌المللی – نهاد اجرایی بین‌الملل دوم که با تصمیم کنگره پاریس در سال ۱۹۰۰ تأسیس شد. از سال ۱۹۰۵ به بعد، لنین به عنوان نماینده حزب کارگر سوسیال دموکرات روسیه عضو این دفتر بود.

+ + +

[۹] ایسکرا، شماره ۱۸ (۱۰ مارس ۱۹۰۲) در بخش «از حزب» مطلبی با عنوان «جدال زاریا با فوروارتس» منتشر کرد که به جمع‌بندی این بحث می‌پرداخت.

↑ مقدمه I. II. III. IV. V. نتیجه‌گیری ضمیمه اصلاحیه

چه باید کرد؟

پرسش‌های داغ جنبش ما

اصلاحیه «چه باید کرد؟»

گروه مبتکران که در جزوه «چه باید کرد؟» صفحه … از آنها صحبت می‌کنم. ۱۴۱،[۱] از من خواسته‌اند که توضیحاتم در مورد نقشی که در تلاش برای آشتی دادن سازمان‌های سوسیال دموکرات خارج از کشور ایفا کردند را اصلاح کنم: «از سه عضو این گروه، تنها یک نفر در پایان سال ۱۹۰۰ اتحادیه خارج از کشور را ترک کرد؛ بقیه در سال ۱۹۰۱، تنها پس از آنکه متقاعد شدند که جلب رضایت اتحادیه برای کنفرانسی با سازمان ایسکرا در خارج از کشور و سازمان انقلابی سوتسیال-دموکرات، که گروه مبتکران پیشنهاد داده بود، غیرممکن است، آن را ترک کردند. کمیته اداری اتحادیه خارج از کشور در ابتدا این پیشنهاد را رد کرد و ادعا کرد که افراد تشکیل دهنده گروه مبتکران «صلاحیت» لازم برای میانجیگری را ندارند و ابراز تمایل کرد که مستقیماً با سازمان ایسکرا در خارج از کشور تماس برقرار کند. با این حال، کمی پس از آن، کمیته اداری اتحادیه خارج از کشور به گروه مبتکران اطلاع داد که پس از انتشار اولین شماره ایسکرا حاوی گزارش انشعاب در اتحادیه، تصمیم خود را تغییر داده و دیگر مایل به حفظ روابط با ایسکرا نیست. پس از این، چگونه می‌توان بیانیه صادر شده را توضیح داد؟» توسط یکی از اعضای کمیته اداری اتحادیه خارج از کشور مبنی بر اینکه رد کنفرانس توسط این کمیته کاملاً به دلیل نارضایتی آن از ترکیب گروه مبتکران بوده است؟ درست است که توضیح اینکه چرا کمیته اداری اتحادیه خارج از کشور در ژوئن سال گذشته با کنفرانسی موافقت کرد، همچنان به قوت خود باقی است و نگرش «منفی» ایسکرا نسبت به اتحادیه خارج از کشور همچنان با شدت بیشتری در شماره اول زاریا و شماره ۴ ایسکرا، که هر دو قبل از کنفرانس ژوئن منتشر شدند، بیان شده است، به همان اندازه دشوار است.

ن. لنین

ایسکرا، شماره ۱۹، ۱ آوریل ۱۹۰۲

منتشر شده بر اساس متن ایسکرا

[۱] به جلد حاضر، صفحات ۵۲۱-۵۲۲ مراجعه کنید. – ویرایش.

نوشته شده: بین پاییز ۱۹۰۱ و فوریه ۱۹۰۲ نوشته شده است

منتشر شده: منتخب آثار لنین، جلد ۱، صفحات ۱۱۹ – ۲۷۱.

اولین بار به عنوان یک اثر جداگانه در مارس ۱۹۰۲ منتشر شد.

منبع: مجموعه آثار لنین، انتشارات زبان‌های خارجی، ۱۹۶۱، مسکو، جلد ۵، صفحات ۳۴۷-۵۳۰.

ترجمه: جو فاینبرگ و جورج هانا

منبع الکترونیکی: Marxs.org – بایگانی اینترنتی مارکسیست‌ها

lenin.public-archive.net #L1083en.html