در سالهای اخیر، بنا به گزارش نشریه «هَه ا آرِتس» صدها سایت، کانال، و صفحه مجازی با نامهای فارسی پدید آمدهاند؛ حسابهایی که شبانه با سرمایه موساد و هدایت روانشاسانِ جنگی اداره میشوند. هدفِ این شبکهها، شبیه سازی حمایت مردمی از رضا پهلوی است: ایجادِ توفانِ خبری، جعل خشم، ساختن “مُنجی دیجیتال”. این « اَرتِش سایبری» نه در خیابان، که در اتاقهای شیشهای مُوساد در تلآویو میجنگند. از صدها حساب جعلی تا ویدیوهای ساختگی با هوش مصنوعی، همگی مأمورند تا به مردم بقبولانند رهبرشان را یافتهاند. اما پُشت این پرده نئونی، چیزی جز مُهندسیِ افکار عمومی و آماده سازی جامعه برای جنگ و فروپاشی و حُقنه کردن یک شاهزاده «بیچاره» نیست.
این پروژه رسانهای امتداد همان عملیات قدیمی است: خُمینی را با نَوار و رادیو و مهندسی افکار عمومی و بودجه غرب و بر دوش جنبش ملی – اسلامی به مردم حُقنه کردند؛ اکنون رضا پهلوی را با الگوریتم و تصویرسازی مَجازی و تلاش شبانه روزی مُوساد. همان گونه که آن زمان صدای “روح خدا” را از رادیو «بیبیسی» و «رادیو اسرائیل» پخش کردند، امروز صدای “نجات ایران” از سرورهای موساد طَنین میاندازند.
تاریخ ایران در سَده اَخیر صَحنه تکرار یک نمایش فُرومایه بوده است: بازتولید استبداد در لباسِ آزادی. هر بار که جامعه به آستانه تحولاتِ سرنوشت ساز میرسد، نیروهای رنگارنگِ طبقاتِ حاکم و مُتَحدینِ بین المللی شان، «نِقابی نو» بر چهره کُهنه میزنند تا خشم توده مردم را به کانال بی خطر بریزند و تحولات انقلابی را از مَسیرش بِرُبایَند و به مَسْلَخ گاه بِبَرند. پنجاه و هفت، پَرده نخست بود: خمینی را با عمامه و نعلین و خرافه و عکس در ماه، تراژدی حکومت اسلامی را به نام رهایی به مردم فروختند. انقلاب را اسلامی و خمینی را رهبر انقلاب قلمداد کردند. امروز از قرار پرده دوم را گشودهاند: «مَضْحَکِه ای» با کِراوات و حساب بانکی غربی و ابزار و اِبتکارات موساد و سَرسِپُردگیِ رضا پهلوی؛ همان نمایش، این بار با «گِریمِ بَراق» و «بوی دلار».
اما رضا پهلوی همان خمینی بی روح است؛ بی ریشه، بی پشتوانه مردمی، اما تا دندان مسلح به تبلیغات و پول و لشگری از اوباش. هدف یکی است: خَفِه کردن انقلاب از پایین و تضمین تداوم نظم استثمار گرایانه سرمایه داری حاکم. ابزار فقط عوض شده است: دیروز مِنبَر و «بیبیسی» و «گوادالوپ»، امروز موساد و هوش مصنوعی؛ دیروز شعار استقلال و جمهوری اسلامی، امروز نجات ایران و پدر ملت. در هر دو نسخه، هسته یکسان است: فریب توده کارگر و مردم زحمتکش برای تداوم حاکمیت استبداد و سرمایه.
در پنجاه وهفت شاید بخش بزرگی از جامعه نمیدانستند آن عمامه و حکومت اسلامی چه جهنمی در آستین پنهان کرده است. مهندسی کلان اجتماعی غرب، سوار بر موج ملی – اسلامی، جامعه را به دست خونین جریانات اسلامی تحویل داد. اما امروز کسی بی خبر نیست. معماران پروژه پهلوی با چشم باز جامعه را به سوی فاجعه رانندگی میکنند. آزادی هدفشان نیست؛ برعکس دَفن کردن اِمکان آزادی هدفشان است. میخواهند جنبشهای اجتماعی آزادیخواهانه را مَهار کنند و ریشه های آزادیخواهی و سوسیالیسم را خُشک کنند و خود را به تاج و تخت برسانند.
از خمینی تا پهلوی – تداوم مهندسی استبداد
خمینی زاده اعتراضات آزادیخواهانه نبود، گرایشی کَپَک زده در اُپُوزیسیون مرتجع اسلامی بود؛ و پیروزی اش محصول اتاقهای فکر قدرتهای غربی بود. وقتی سَلطنت در باتلاقِ بُحران فرو رفت، همان دولت های حامی اش برای مهار خطر چپ و سوسیالیسم و ساخت کمربندِ سبز پیرامون شوروی، یک آخوند مرتجع را تا مقام ناجیِ جامعه باد کردند. از نجف تا نوفل لوشاتو او را چرب کردند، مسجد و رادیو بلندگویش شد، بازار و بورژوازی ایران کیسه پولش را پر کردند، و در پایان، بر تختی نشست که برای قلع و قمع همان مردم مهیا شده بود.
اگر خمینی از ترس تحرک کارگری و سوسیالیسم نوپای «جامعه» زاده و حدادی شد، رضا پهلوی از وحشت بازگشت همان تلاش و تلاش در «جامعه» زاده میشود. او نه از دل اعتراضات جامعه که از دل سرویسهای اطلاعاتی بیرون کشیده شده است. موساد و هم پیمانانش دیدهاند این رژیم ماندنی نیست؛ پس بَدَل میسازند تا آزادی را خَفِه کند. خمینی انقلابیون و کمونیستها را بعد از اسلامی قلمداد کردن انقلاب به جوخه های اعدام سپرد؛ پهلوی قرار است انقلاب را قبل از تولد در رَحَمِ تاریخ سقط کند و از هم اکنون وعده های دارش را آماده کرده است.
«مَضْحَکِه»،بر ویرانه تراژدی
می گویند تاریخ دوبار تکرار میشود: بار نَخست بصورت تراژدی، بار دوم بصورت یک «مَضْحَکِه». خمینی تراژدی بود؛ پهلوی «مَضْحَکِه». اولی از مهندسی سیاسی غرب و جهل مذهبی قد کِشید؛ دومی از شکم امپراتوری تبلیغات و مالی موساد. اولی با فریاد “اسلام در خطر است” مردم را فریفت؛ دومی با فریاد “ایران در خطر است”. هر دو هدفی داشتند: پنهان کردن خطر واقعی – جنبش آزادیخواهی، برابری و سوسیالیسم.
خمینی با خرافه و جهل تغذیه شد، پهلوی با نوستالژی. آن یکی بهشت دروغین فروخت، این یکی گذشته خیالی. آن یکی کارگر را بنده خدا و سرمایه کرد، این یکی میخواهد او را بنده بازار و رقابت سرمایه کند. در هر دو، انسان رعیت است و طبقه حاکم قیم. اما جامعه امروز آن جامعه دیروز نیست، خام و کم تجربه نیست. مردم ایران نه ایمان میخرند و نه نوستالژی. آنان از عمامه و تاج هر دو زخم دارند، و همین حافظه جمعی، طناب دار پروژه جدید است.
طرحِ بالکانیزه کردن ایران
اما هدف اسرائیل فقط تغییر حکومت و یا ضربه زدن به آن نیست؛ در عین حال شکستن سِتُونِ فقرات جامعه است. نسخه امنیتی جدیدشان روشن است: تکه تکه کن و حکومت کن. ایران باید به سوریه دوم تنزل یابد: چند دولت دست ساز، چند ارتش خصوصی و مزدور، چند سرکرده قبیلهای و خانخانی؛ یعنی مرگ جامعه. “نجات ایران” اسم رمز تجزیه و خانه خرابی و در هم شکستنِ شیرازه جامعه حقیقت این پروژه است.
در این نقشه، رضا پهلوی و شرکایش دیگر حتی تظاهر هم به پرهیز از جنگ نمیکنند؛ آنان مُبَلغِ جنگ شدهاند، جارچیان ویرانی. شعارشان آزادی است اما کارکردشان پیشبرد سناریوی اسرائیل برای فروپاشی جامعه و نابودی روالِ زندگی است. امروز شبکههایشان صدای پیشای توپخانهاند، و فردا امضای سیاسی بمبها. در پنجاه و هفت، انقلاب را اسلامی کردند تا عقیم شود؛ اکنون میخواهند انقلاب را «قبل از تولد» دفن کنند.
«باز پس گیری تاریخ»..
پروژه رضا پهلوی بازسازی همان نمایش حقنه کردن خمینی در تحولات پنجاه وهفت است با گریم تازه و تهیه کنندگی اسرائیل. هدفش بازتولید استبداد سلطنتی است نه رهایی. اما جامعه امروز دیگر آن جامعه دیروز نیست. مردم حافظه دارند و سازمان میسازند. افشاگری لازم است اما کافی نیست. باید متحد شد، شوراها را گسترد، و بدیل سوسیالیستی را زنده کرد. پروژه های موساد و شبکه های جعلی شاید صحنه را برای مدتی اشغال کند، اما تاریخ از آن عبور خواهد کرد. این بار نباید اجازه داد که نه تراژدی تکرار شود و نه «مَضْحَکِه»، بلکه رهایی.
پاسخ ما روشن است: سرنگونی حاکمیت کنونی و نه قاطع به بازگشت به گذشته، بلکه دگرگونی مناسبات سیاسی و اقتصادی حاکم. رهایی از کف کارگران، زنان و جوانان میگذرد، نه از کاخهای تبعید و نه از سرورهای موساد.