تابوت اسلام سیاسی زیر پرچم ناسیونالیسم و رفراندوم موسوی: پایان حکومت، نه آغاز اصلاح ✍️علی جوادی

مقالات
رژیمی که نفس‌های آخرش را می‌کشد، به همه چیز چنگ می‌زند، جز حقیقت. جمهوری اسلامی، پس از دهه‌ها سرکوب، جنگ ‌افروزی، تبعیض و ویرانی، و تبعیض و فقر و فلاکت و نا برابری اکنون در لحظه‌ای ایستاده است که نه مشروعیت دارد، نه محبوبیت، نه اقتدار. آن‌چه باقی مانده، دستگاهی امنیتی و ایدئولوژیک است که با بحران درونی و انزجار عمومی دست ‌و ‌پنجه نرم می‌کند. در این واپسین لحظات، نظام به ناسیونالیسم پناه برده است: شعائر ناسیونالیستی را جایگزین پرچم سیاه کرده، سرود “ای ایران” را جایگزین “سلام فرمانده”، و “وحدت ملی” را جای “وحدت امت اسلامی” نشانده. این نه دگردیسی ایدئولوژیک است، نه نشانه اصلاح، بلکه نشانه واپسین تلاش برای رنگ‌آمیزی تابوتی ا‌ست که دیرزمانی ا‌ست آماده دفن است. انگار می‌خواهند جنازه ایدئولوژی اسلامی را با پرچم “وطن” بپوشاند. اما این تغییر گفتمان، نشانه بازگشت به “ملت” نیست، نشانه پایان “امت” هم نیست؛ نشانه هیچ چیز جز بن ‌بست نظام در تولید معنا و حفظ قدرت در هم شکسته حاضر نیست.
و اشتباه نباید کرد: این پروستریکا نیست. این لحظه بازسازی نیست، لحظه وحشت است. پروستریکا، در شوروی، کوششی بود برای اصلاح از بالا، برای بازکردن پنجره‌ای به بیرون پیش از آن‌که دیوارها فرو بریزند. اما آن‌ چه جمهوری اسلامی امروز می‌کند، حتی سایه‌ای از پروستریکا هم نیست. این یک بسیج ناسیونالیستی در لحظه محاصره است. نه برای نجات مردم، نه برای پایان دادن به سرکوب، بلکه برای کشیدن پرچم “میهن در خطر است” بر فراز خرابه‌های جمهوری اسلامی؛ برای گرد آوردن نیروهای پراکنده، برای احضار روح مرده‌ای به نام “وحدت ملی”، تا بلکه لحظه سقوط به تعویق افتد، گویی از این ستون به آن ستون فرجی است. ناسیونالیسم، در این‌جا، نه نشانه دگردیسی، بلکه آخرین سنگر رژیم در حال احتضار است.
اما هم ‌زمان، از بیرون ساختار رسمی، پروژه‌ای دیگر سر برآورده است: بیانیه‌ای از حصر خانگی. میرحسین موسوی، نخست ‌وزیر سابق همین رژیم در دهه خونین شصت، در لحظه‌ بحرانی جنگ ارتجاعی ایران و اسرائیل و آمریکا، سکوت طولانی‌اش را شکست و از “رفراندوم”، “مجلس مؤسسان” و “حق تعیین سرنوشت” سخن گفت. آن‌ها پاسخی‌اند به بحران حکومتی و فلج و بن بست سیاست – اقتصادی رژیم، اما نه از پایین، بلکه از بالا؛ نه به ‌منظور به زیر کشیدن رژیم، بلکه برای بازسازی‌اش با زبانی دیگر.
اما آنچه باید با نهایت شفافیت گفته شود این است که پروژه اصلاح رژیم اسلامی، در هر شکل و با هر چهره‌ای، نه ‌تنها شکست خورده، بلکه همواره بخشی از دستگاه تداوم سرکوب و استثمار بوده است. اصلاح‌ طلبی، چه درون بیت قدرت، چه در حصر خانگی، چه در لباس جنبش ملی – اسلامی، همگی یک هدف مشترک داشته‌اند: نجات نظام در لحظه بحران، با حداقل اصلاحات ظاهری. این پروژه هیچ ‌گاه و در هیچ دوره‌ای خواستار لغو ولایت فقیه، لغو آپارتاید مذهبی، لغو بردگی جنسی زن، یا نابودی دستگاه سرکوب نبوده است. آن‌ها با رای، قانون، انتخابات و حتی با شعار “حق تعیین سرنوشت”، تنها کوشیده‌اند همان نظم اسلامی را در لباسی جدید “ملی”، “مدنی” یا “قانونی” بازسازی کنند.
اصلاح ‌طلبی نه اپوزیسیون است و نه نیروی گذار؛ بلکه یک ستون فرعی نظام اسلامی است که در لحظه فروپاشی، کارویژه‌اش بازسازی اعتماد، انحراف انرژی انقلابی، و رنگ زدن به سازوکارهای پوسیده‌ قدرت سیاسی حاکم است. بیانیه‌ای که از دل حصر صادر می‌شود، اگر علیه کل رژیم و ساختار آن نباشد، بخشی از همین کارکرد است، حتی اگر در ظاهر زبان “عدالت” و “رای مردم” به ‌خود بگیرد.
پرسش ساده است: این رفراندوم برای چیست؟ قرار است چه چیز را به رای بگذارند؟ مردم در خیابان‌ها فریاد زدند: “نه شاه می‌خوایم نه رهبر”، “مرگ بر دیکتاتور”، “زن، زندگی، آزادی”، “مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر”، “مرگ حکومت اسلامی”. آن‌ها از کلیت حاکمیت اسلامی موجود عبور کرده‌اند. اما پروژه‌هایی چون پیشنهاد موسوی، با تمام زبان “صلح ‌طلبانه‌اش”، راهی برای حفظ و بقای همان نظم است؛ نظمی که مردم با گوشت و استخوان، با زندان و اعدام، از آن عبور کرده‌اند.
اما حتی اگر با خوش ‌باوری کودکانه‌ای از مسئله مشروعیت سیاسی پروژه رفراندوم بگذریم، پرسش واقعی آن است که این نمایش قرار است توسط چه کسی اجرا شود؟ چه کسی سوالات را می‌نویسد؟ چه کسی گزینه‌ها را تعیین می‌کند؟ چه نهادی اسامی رای‌ دهندگان را تنظیم خواهد کرد؟ شورای نگهبان؟ وزارت کشور؟ سپاه پاسداران؟ و چه کسی آرا را خواهد شمرد؟ همان دستگاهی که نتایج انتخابات مجلس و ریاست جمهوری را پیش‌ نویس می‌کند؟ و اگر ـ در اوج خیال ‌پردازی ـ مردم رای دادند که جمهوری اسلامی را نمی‌خواهند، سپس چه خواهد شد؟ آیا رژیم، کل بساط‌ش را جمع می‌کند و با لبخند، کشور را ترک می‌کند و کلید زندانها را تحویل مردم میدهد؟ حکم آزادی و برابری زن و مرد ابلاغ میشود؟ دستگاه های سرکوب و امنیتی برچیده و ملغی میشوند؟ بسیج ملغی میشود؟ و اوباش اسلامی با سلام و صلوات با همه جنایت‌ها، همه اعدام‌ها، همه دزدی‌ها، همه تجاوزها و سرکوب‌ها به گوشه ای میروند تا دوران پایانی عمر سیاه خود را سپری کنند؟ به همین سادگی؟ به همین پوچی؟ 
این سناریو، نه فقط غیر واقعی، بلکه توهین ‌آمیز است: توهین به عقل، به حافظه تاریخی مردم، به خون کسانی که در خیابان‌ها جان باختند، به زخم زندانیان و مادران داغدار و تمامی کسانی در آرزوی سرنگونی رژیم اسلام و سرمایه روز شماری میکنند. این پروژه همان اندازه مضحک است که از آدم ‌ربا بخواهی خودش برگه آزادی گروگان خود را امضا کند، با حضور خودش، زیر نظر خودش، در بازداشتگاه خودش.
نام این نه “رفراندوم”، که شعبده‌ بازی برای شستن چهره جنایت و تلاشی مذبوحانه برای بقاء آن است. همان ‌گونه که در ۱۳۵۸ پرسیده شد: آیا جمهوری اسلامی را می‌خواهید؟ و تنها پاسخ “آری” امکان حیات یافت، “نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر”. امروز نیز “رفراندوم” بدون قدرت سازمان‌ یافته توده‌ها، بدون لغو کامل سرکوب، و بدون قلع ‌و قمع ساختار ولایت، بدون در هم شکستن دستگاه حاکم چیزی نیست جز تجدید قرارداد اسارت و بردگی.
و تازه اگر فرض کنیم ــ فقط برای لحظه‌ای ــ که رژیم در لحظه بحران وارد چنین فرآیند بی‌ سابقه‌ای شد، آیا واقعا کسی گمان می‌برد که مردم، این مردم، پس از تمام آن ‌چه دیده‌اند و بر آنها رفته است، به این بازی تن می‌دهند؟ آیا تصور می‌کنند ملتِ زخم ‌خورده‌ آبان و خیزش ۱۴۰۱، با امید به صندوق رای بازمی‌گردد؟ یا برعکس، همین “پروژه رفراندوم”، آخرین جرقه خواهد بود برای برهم زدن کل بساط دستگاه حاکم؟
آری، اگر این نظام واقعاً بخواهد صندوق رای را به خیابان بیاورد، این مردم آن را به میدان حساب‌ کشی تبدیل خواهند کرد. نه با رای، بلکه با خیزش و قیام. نه برای اصلاح، بلکه برای تمام ‌کردن کار و نقطه پایانی بر این تاریخ سیاه گذاشتن.
و در نهایت: جمهوری اسلامی، در این لحظه فروپاشی، نه‌ در پی باز کردن درهای قلعه برای بازگشت اصلاح‌ طلبان حکومتی است، و نه به دنبال “آشتی ملی” با چهره‌های سوخته‌ای چون موسوی یا خاتمی. این تصور پوچ این جریان شکست خورده است. آن پروژه، هم از نظر مردم و هم از نظر خود رژیم، شکست خورده و یا دیگر هیچ ارزش مصرفی ندارد. امروز، حاکمیت به‌ دنبال رنگ ‌زنی نظام است، نه گشودن ساختار آن؛ به‌ دنبال سازش با لایه‌هایی از ناسیونالیسم ایرانی که حاضرند زیر بیرق “وحدت ملی” و “ایران ایران” ولی‌فقیه، برای نجات ایران اسلامی یقه بدرند. اما مردم، این مردم، به ‌خوبی می‌دانند که نقطه طلایی سازش میان خود و رژیم اسلامی وجود ندارد؛ رژیم نه اصلاح ‌پذیر است و نه اصلاح رژیم اسلامی پدیده دلچسبی، بلکه باید تمام ‌قد سرنگون شود. از همین رو، هر عقب ‌نشینی، هر بحران، و هر ترفند مشروعیت ‌ساز، برای مردم نه لحظه آشتی، بلکه فرصت حمله است؛ فرصتی برای دریدن پرده فریب و به پایان رساندن آنچه مدتهاست آغاز شده: تلاش برای سرنگون رژیم اسلامی و جایگزینی آن با رژیمی متضمن آزادی، برابری، رفاه همگان، یک رژیم سکولار، مدرن و انسانی، و یک جمهوری سوسیالیست از نقطه نظر ما!
اما بر سر راه پیش‌ روی، هیچ راه دیگری باقی نمانده است. جمهوری اسلامی، درست همانند دولت اسرائیل، آماده است جامعه را بر سر مردمش خراب کند، اگر بقای قدرتش به آن وابسته باشد. اینان دولت متعارف سرمایه نیستند، دار و دسته‌اند؛ حاکم‌اند، اما ماشین تاراج‌اند. بقای خود را مدیون دستگاه سرکوب، تحمیق، تولید جهل و خرافه و تحمیل فقر و فلاکت بر مردم اند. همان ‌گونه که دولت اسرائیل برای حفظ سلطه‌اش در جنگ، آوار را بر سر مردم غزه فرو ریخت، جمهوری اسلامی نیز آماده است هر خیابان را به قتلگاه بدل کند تا بیت رهبری پابرجا بماند. این تنها نقطه اشتراک این دو رژیم در جنگ است: آمادگی مطلق برای نابودی جامعه، به شرط بقای سلطه.
و از سوی دیگر، اپوزیسیون راست و سلطنت‌ طلب، که به ارتش و بمب ماشین کشتار اسرائیل دخیل بسته، نشان داد که راه رسیدن به آرزوی تاج، از روی جنازه مردم می‌گذرد. اینان نه فقط وارثان سلطنت، بلکه خواستاران بازسازی همان ماشین سرکوب شاهنشاهی در ادغام با ماشین سرکوب رژیم اسلامی ‌اند. امروز، وقتی در رسانه‌هایشان با افتخار از ساواک می‌گویند، وقتی سر شکنجه ‌گران پیشین را تطهیر می‌کنند و چوبه‌های دار پیش از انقلاب را دستاورد “امنیت” می‌نامند، شعار “مرگ بر ….” ورد زبانشان است، روشن است که در رویایشان جایی برای آزادی و برابری و رفاه مردم نیست، کابوس دیگری است.
آن‌ها، در حقیقت، برادران خونی پاسداران و بسیجیان‌اند؛ نه از جهت لباس، که از جهت فلسفه قدرت و کارکرد. همان ‌طور که رژیم اسلامی، برای حفظ نظم موجود، به سپاه، اطلاعات، و دادگاه‌های انقلاب متکی است، سلطنت ‌طلبان نیز در خیال بازگش ت‌شان، به ساواک، ارتش شاهنشاهی، و دستگاه‌های امنیتی هر دو رژیم وابسته‌اند. اگر آن‌ها روزی به قدرت برسند، نام‌ها ممکن است عوض شود، اما زندان‌ها، شکنجه ‌گاه‌ها، و سیستم سرکوب باقی خواهند ماند. این پروژه نه ‌تنها در تضاد مطلق با خواست مردم برای آزادی، رفاه و کرامت انسانی است، بلکه تنها از مسیر سرکوب خونین همین مردم می‌تواند به تاج و تخت برسد.
و بالاخره، در همان لحظه‌ای که مردم در ایران زیر سایه جنگ اسرائیل و جمهوری اسلامی، چشم ‌انتظار پایان فاجعه بودند، سلطنت ‌طلبان در کنار ارتش اسرائیل صف کشیدند؛ شعار دادند: “بی‌بی، بزن بزن”. این ‌جا دیگر حتی ادعای “نجات مردم” هم فرو ریخت. آن‌ چه از پشت نقاب بیرون افتاد، نه یک اپوزیسیون، بلکه جماعتی سوخته بود؛ سوخته در آتش جنگ، سوخته در آتش نفرت از مردم، سوخته در اشتیاق به تاجی که تنها بر سر ویرانه‌ها می‌نشیند. سوخته‌اند، و مردم این را هرگز فراموش نخواهند کرد.
اما در برابر این سناریوهای سیاه، تنها یک سناریوی سفید ایستاده است: سوسیالیسم، آزادی، و سازمان‌یابی از پایین، انقلاب اجتماعی. نه از بالا، نه با قانون اساسی جدید، نه با رفراندوم زیر چتر سرنیزه، بلکه از دل زندگی واقعی؛ از کارخانه و خیابان و مدرسه. از میان صفوف اعتصاب کارگران، از تجمع و اعتراضات معلمان، از اعتراض رانندگان و بازنشستگان، از خیزش زنان و دانشجویان، از تلاش‌های روزمره برای بقا و کرامت انسانی.
این راه، از قدرت‌ گیری شوراهای کارگری می‌گذرد؛ شوراهایی که نه صرفا نهاد برای تغییرات کمی و مادی در زندگی، بلکه هسته‌های اولیه قدرت اجتماعی نوین‌اند. از بازسازی پیوندهای همبستگی طبقاتی، از پیوند اعتراضات پراکنده و شکست ‌خورده به یکدیگر، از شکل ‌گیری تشکل‌های محیط کار، مجامع عمومی، و شبکه‌های مقاومت محلی. از بر افراشته شدن پرچم سوسیالیستی طبقه کارگر در راس جنبش توده های مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی. پرچم یک دنیای بهتر.
در این مسیر، هر اعتراض به گرانی، هر اعتصاب برای دستمزد، هر طغیان علیه تبعیض جنسیتی، هر تجمع علیه فقر و فلاکت و حقوق های زیر خط فقر، باید به خاکریزی برای ساختن نظم نوین بدل شود. نظمی که نه بر تاج، نه بر عمامه، که بر برابری، رفاه، آزادی و شوراهای مردمی استوار باشد.و در این میدان، طبقه کارگر و فعالان سوسیالیست وظیفه‌ای سنگین بر دوش دارند. اینان تنها نیرویی‌اند که می‌توانند با ریشه در تولید و زندگی واقعی، آلترناتیوی انسانی و رهایی ‌بخش بسازند. اکنون نه زمان تفسیر تاریخ، که لحظه ساختن آن است. فعالین رادیکال سوسیالیست باید سازمان دهند، متحد کنند، آگاه کنند، به میدان ببرند. باید صفی شکل گیرد که نه برای بازسازی نظم کهنه، بلکه برای ساختن جهانی نو، بر بنیاد آزادی، برابری، رفاه و کرامت انسانی برخیزد. و این‌ بار، تاریخ را نه طبقات حاکم، بلکه مردم خواهند نوشت. با سازمان، با آگاهی، با آرمان رهایی، با یک انقلاب عظیم اجتماعی.