چهارم ژوئیه، برای سرمایه داری در آمریکا روز نمایش پرچم و آتش بازی است، اما برای ما، روز تأملی است سنگین بر از دست رفتن یکی از والاترین چهرههای رهایی بشر. منصور حکمت – نه تنها تئوریسینی درخشان، نه صرفاً رهبر یک جنبش، بلکه انسانی که مارکسیسم را زندگی کرد و حرارت، وضوح، و انسانیت آن را از زیر آوار بیرون کشید.
منصور حکمت رفت، اما تنها جسمش رفت؛ اندیشه اش، رویاهایش، سازماندهیاش، و افق سرخ و انسانی اش، هنوز در میان ماست. برای ما که با او آموختیم چگونه بر بام سرمایه داری فریاد بکشیم، نبودنش نه یک غیبت، که زخمی باز است؛ زخمی بر پیکر امید، اما نه مرگی بر آن!
مرگ او، خلأ نبود؛ برهنگی حقیقت بود. دیدیم که در غیاب اش، هم بورژوازی راحت تر نفس کشید، هم سوسیالیسم ضربه خورد. اما همین هم گواه است که چه نیرویی در او موج میزد.
در زمانهای که چپ جهانی با بن بست هایش دست به گریبان بود، در برابر موج مهیب تعرض سرمایه، سقوط اردوگاه شوروی، و طلوع ارتجاع اسلامی، منصور حکمت ایستاد و گفت: سوسیالیسم، زنده است، ضرورت است، چون انسان هنوز سرکوب میشود. سوسیالیسم، زنده است، چون بازار هنوز بالای سر کودک، زن، کارگر و پناهجو ایستاده و نفسشان را گرفته است. و سوسیالیسم، زنده است، چون ما زندهایم، چون ما میتوانیم، و باید، تاریخ را وارونه کنیم.
او کمونیسم را از باتلاق اردوگاهها بیرون کشید، از اسارت چپ ملی گرا، از زنجیر روشنفکری بورژوایی، و از خاکستر سرکوب جمهوری اسلامی نجات داد و به پرچم پرشکوه آزادی، برابری، و رفاه همگانی بدل کرد. هر واژهای که نوشت، در میدان پراتیک کارگر و انسان ریشه داشت. حزب را نه فقط به نیت اصلاح، بلکه به قصد انقلاب کارگری ساخت. زن را نه شریک، بلکه انقلاب را زنانه خواند. آپارتاید جنسی، کودک فروشی، گرسنگی، کار مزدی، ناسیونالیسم، و مذهب – همه را با قاطعیتی بی همتا نقد کرد، اما همیشه از زاویه رهایی انسان.
و اکنون، پس از گذشت سالها از خاموشیاش، او بیش از همیشه حاضر است. یادش، فقط یاد نیست؛ نیرویی است که تحلیلها را بیدار میکند، راه را نشان میدهد، و پرچم را در دست ما نگاه میدارد. از او گنجینهای عظیم به جا مانده: متونی که نه فقط متعلق به زمان خود، که فراتر از آناند. هر بار که به آنها رجوع میکنیم، انگار کلیدی تازه از تاریخ، از حال، از خودمان به دست میآوریم. گویی او در لحظه با ماست، در زمان است، زنده است و بیدار.
او به کارگر و تمام بشریت تعلق داشت، به آن بخشی از انسانیت که به آزادی وفادار مانده است؛ به نسلی که هنوز در جست و جوی زندگیای انسانی، جهانی بی طبقه، بی مرز، بی مذهب، و بی تبعیض است. برابری و انسانی و رها از تمامی قید و بندها.
در غیابش، نه خلایی ساده، که حفرهای دهشتناک گشوده شد؛ حفرهای که تنها با انقلاب، با رهایی واقعی انسان، با همان افقی که او نشان مان داد، پر خواهد شد. ما نه تنها یارش بودیم، بلکه حاملان پرچمی هستیم که او افراشت. این پرچم، نه زینت موزهها، که مشعل راه آینده است.
و ما، با سربلندی، نامش را گرامی می داریم. نه به عنوان گذشته، که به مثابه بخشی از آینده مان. او در فردای رهایی این جهان، در آن جا که کارگر به قدرت میرسد، که زن نفس میکشد، که کودک به جای گرسنگی، میخندد، حضور خواهد داشت.
منصور حکمت، چهرهای از فردا، همچنان در صف اول این مبارزه ایستاده است.
دلم برایش تنگ شده است
