مردم افغانستان دهههاست که زندگی و معیشتشان گروگان گلههای اسلامگرا در افغانستان، ایران، ترکیه، عراق و دیگر کشورهای منطقه شده است. سالهاست برای حفظ جان خود و یافتن مکانی امن، یا به کشورهای همسایه پناه بردهاند یا عازم سرزمینهای دورتر در اروپا شدهاند؛ و در این مسیر نیز با انواع سرکوب، تحقیر، آزار و اذیت از سوی دولتهای فاشیستی منطقه مواجه بودهاند تا شاید بتوانند خود را به مناطقی نسبتاً امن برسانند. اما حتی در اروپا نیز، بهدلیل صعود فزایندهی فاشیسم و اتخاذ سیاستهای مهاجرستیز، بیشتر پناهجویان با تهدید اخراج (دیپورت)، بلاتکلیفی و انواع خطرات دیگر مواجهاند.
بر کسی پوشیده نیست که مردم افغانستان پیش از اشغال رسمی این کشور نیز در شرایطی فاجعهبار و مرگبار زیست میکردند. سلطهی دستهجات مذهبی و قومگرا که با هر گونه آزادی و ترقی دشمنی میورزیدند و کوچکترین بویی از حقوق جهانشمول انسانی نبرده بودند، جامعهای ساخته بود که هیچکس در آن امنیت نداشت؛ نه کارگر، نه زن، نه کودک، نه پیر، نه جوان. بهواقع، مردم در دوزخی به نام افغانستان محصور بودند.
با آغاز موج دوم اشغالگری غرب تحت پروژهی “نظم نوین جهانی” و با بهانهی صدور دموکراسی و مبارزه با تروریسم اسلامگرایانه، در سال ۲۰۰۱ تهاجم به افغانستان و در ۲۰۰۳ به عراق آغاز شد. اما این دخالتها، بخشی از طرحی کلانتر به نام «خاورمیانهی بزرگ» بودند؛ نه آنگونه که غرب عوامفریبانه ادعا میکرد. این پروژه، ادامهی میلیتاریسم و جنگافروزی جنگ خلیج فارس اول بود که شکست خورده بود، اما غرب نمیخواست شکست خود را بپذیرد. در نتیجه، با توسل به جنگهای نیابتی، تلاش کرد هژمونیاش را در منطقه در برابر رقبای اقتصادی و نظامی از یکسو، و از دیگر سو با تعرض به اردوی کارو جنبش کمونیستی حفظ کند. نتیجه چیزی جز ویرانی، کشتار، رشد تروریسم دولتی و اسلامیستها اعم محورمقومتیها که پیاده نظام بی اجر و مواجب شان میباشند، و آوارگی میلیونها نفر نبود.
مردمی که هنوز کابوس مرگ و ویرانی ناشی از اشغال دو دههای آمریکا را از یاد نبردهاند، در کشوری زندگی میکنند که زیرساختهای آن نابود شده و تبدیل به سرزمینی مرده و جهنمی به پهنای افغانستان شده است. وقتی غرب در اجرای پروژهاش در افغانستان و عراق شکست خورد، در ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۱ به شکلی “قهرمانانه!” عقبنشینی کرد و بخش بزرگی از پایگاهها و تجهیزاتش را دو دستی به طالبان تقدیم نمود؛ تا این گروه وحشی بتواند آتش جنگ و ترور را برای سالهای متمادی شعلهور نگه دارد. پایان اشغال آمریکا، در عمل آغاز جنگی نیابتی بود که آمریکا اجرای آن را به طالبان سپرد. بردهداری اسلامی طالبان اکنون چهار سال بیشتر است که کل جامعه افغانستان را به گروگان گرفته؛ معترضان را میکشد، زنان را سرکوب و سنگسار میکند، و در برابر چشم نهادهای بینالمللی و «حقوق بشری» و دولتهای غرب و شرکای منطقه ای، حکومتی جهنمی را برپا کرده است.
جامعه افغانستان در چنگال کسانی گرفتار آمده که با ابتداییترین مظاهر زندگی انسانی بیگانهاند و کشور را به ورطهی نابودی کامل کشاندهاند. آوارگان افغان، اگر زنده بمانند و به مکان امنی برسند، باز هم تا پایان عمر از کابوس جنگ و کشتار در امان نخواهند بود. آنان که به ایران، ترکیه یا عراق پناه میآورند نیز با مخاطراتی جدی روبهرو هستند، چراکه رژیمهای حاکم در این کشورها هم شرایطی مشابه برای شهروندان خود ایجاد کردهاند.
این رژیمها گرچه از “مهاجران افغان” بهعنوان نیروی کار ارزان استفاده میکنند، اما همزمان سیاستهای تفرقهافکنانه و تبعیضآمیز گستردهای را علیه آنان اعمال میکنند. بهطور مثال، در ایران رژیم با اشاعهی سیاست فاشیستی «کارگر بومی و غیربومی» تلاش میکند کارگران را علیه یکدیگر بشوراند و از حضور کارگران افغانستانی بهعنوان یکی از دلایل بیکاری یاد کند. اگرچه بخش زیادی از طبقه کارگر ایران به این پروپاگاندا بیاعتناست، اما رژیم موفق شده است نگاه افغانستانیستیزانه را در میان اقشاری از جامعه جا بیندازد.
رژیم ایران، که پس از جنگ ارتجاعی ۱۲ روزه با اسرائیل بهشدت آسیب دیده، و دو طرف این میلیتاریم ارتجاعی بیشترین هزینه آنرا متوجه توده های مردم بیدفاع کرده اند، اکنون مانند گرگی زخمی خشم خود را به شکل بزدلانهای بر سر ضعیفترین بخش جامعه، یعنی پناهندگان افغانستانی، خالی میکند. رژیمی که سالهاست سیاست اخراج و آزار افغانستانیها را پی گرفته، طی هفتههای اخیر، در اقدامی بیسابقه، با یورشهای گسترده به محیطهای کار و زیست مهاجران افغانستانی، زنان، مردان و کودکان را بهشکلی وحشیانه بازداشت و به مرزها منتقل کرده یا به نیروهای امنیتی طالبان تحویل داده است. تاکنون صدها هزار نفر از افغانستانیها – از کودک و زن گرفته تا پیر و جوان – که عمدتا در ایران بدنیا آمده اند و با کار و زندگی سایر بخشهای جامعه تماما عجین گشته، اخراج شدهاند، و این روند همچنان ادامه دارد.
این مردم، بسیاریشان در ایران متولد شدهاند و تمام زندگیشان در این کشور گذشته است. با این حال رژیم ایران آنها را بیگانه و مهاجر میخواند و به شیوهای سازمانیافته آنها را حذف و سرکوب میکند؛ در حالیکه خودشان بخشی از جامعهای هستند که برایش کار کردهاند، زحمت کشیدهاند، و هیچگاه سهمی در سرنوشت آن نداشتهاند.
اکنون چهار سال بیشتر است که مردم افغانستان بار دیگر در چنگال نیروهای مرتجع اسلامگرا و القاعده گرفتار آمدهاند. آنان برای گریز از این رژیم عهد عتیق، به کشورهایی پناه میبرند که رژیمشان از حکومت طالبان و القاعده کمتر خونریز و ضدانسانی نیست، و در ماهیت، چیزی از آنها کم ندارد. مردم افغانستان بهخوبی آگاهاند که رژیمی که امروز در ایران حاکم است، نهتنها تفاوتی اساسی با رژیمی که در افغانستان زندگیشان را به گروگان گرفته ندارد، بلکه از بسیاری جهات نیز همسنگ همان نظام واپسگرای طالبانیست.
رژیم جمهوری اسلامی ایران نیز کمتر از طالبان زنستیز، کودکستیز و بهطور کلی انسانستیز نیست! پس شاید این پرسش پیش آید که چرا با وجود آگاهی از این وضعیت، مردم افغانستان همچنان برای نجات جان خود به ایران پناه میآورند؟
پاسخ روشن است: با وجود ماشین سرکوب و میلیتاریسم حاکم در ایران، هنوز جنبشهای ریشهدار و نیرومندی چون جنبش کارگری، کمونیستی و دیگر جنبشهای پیشرو در اعماق جامعه حضور دارند. این جنبشها، علیرغم سرکوبهای شدید و فراز و فرودهای مداوم، همچنان به حیات مبارزاتی خود اعم از اعتصابات و خیزشهای خود ادامه میدهند و مبارزاتی آگاهانه و مبتنی بر منافع طبقاتی و انسانی را در سطحی وسیع به پیش میبرند. همین جنبشها هستند که رژیم اسلامی ایران، با تمام سازوکارهای سازمانیافتهی سرکوباش، هنوز نتوانسته آنها را از مبارزه متحدانه و سراسری برای سرنگونی انقلابی این رژیم بازدارد.
وجود این جنبشها، امیدی زنده در دل جامعه نگه داشته است؛ امیدی که بتواند نهتنها در دفاع از حقوق کارگران و فرودستان که این روزها سبعانه تر از همیشه در حال تعرض به آنست، بلکه در دفاع از برخوردی انسانی و برابر با شهروندان افغانستانی برخیزد و مانع آن شود که رژیم با ایجاد شکافهای مصنوعی میان مردم، دست به سرکوب، طرد و بیحقوقسازی بیشتر این همنوعانمان بزند—کسانی که زیست و رنج و کار و مبارزهشان، با زیست سایر ساکنان این جامعه گره خورده است.
۰۲.۰۷.۲۰۲۵