و اما طرفدار غربیها نقطه قدرتشان چیست؟ ولى نقاط منفى‌شان چیست؟ ✍️منصور حکمت

نشريات
رفقای عزیز!
مطلب زیر بخشی از سخنرانی رفیق منصور حکمت تحت عنوان آیا پیروزى کمونیسم در ایران ممکن است؟ در انجمن مارکس لندن است…
اما طرفدار غربیها نقطه قدرتشان چیست؟ اولاً در مقیاس وسیعتر تاریخى، یک جریان اصلى در بستر سیاست هستند. یک جریان حاشیه‌اى نیستند. نماینده نوعى ناسیونالیسم در ایران هستند. نماینده نوعى بوروکراتیسم و سکولاریسم در ایران بودند. اینها کسانى هستند که مدارس را آوردند، دانشگاهها را ساختند، جاده کشیدند، آسفالت کردند. اینها کسانى‌اند که جامعه را از سیستم فئودالى به سیستم سرمایه دارى منتقل کردند. مردم همین را هم از اینها یادشان است. بعلاوه اینها از نظر غرب بستر اصلى سیاست هستند. هیچ چیز حاشیه‌اى و فرقه‌اى در مورد اینها وجود ندارد. سازمانهاى کاپیتالیست طرفدار بیزنس و طرفدار بانکها، طرفدار غرب و طرفدار آمریکا هستند. همین‌ها هستند که هر روزه در کشورهاى دیگر دارند حکومت میکنند. اینها همپالگیهاى واقعى امثال تونى بلیر و سران حکومتهاى غربى‌اند. رفقاى ایرانى اینها هستند. در نتیجه این نقطه قدرت را دارند که از پیش نوعى حالت ولایتعهدى را خودشان روى پیشانیشان نوشته اند. و فکر میکنند که قدرت اگر در دست جمهورى اسلامى نباشد، در دست اینهاست. کما اینکه قبلاً هم بوده است. از نظر خودشان سیاستمدارند. دولتمردند. از نظر خودشان در عالم سیاست جونیور نیستند، سینیور هستند. هیچ جنبه حاشیه‌اى، کوچک و خرد در خود نمى‌بینند. یک جنبش‌اند که فکر میکنند باید جامعه را اداره کنند. بقیه هم در بورژوازى غرب و بورژوازى ایران به همین چشم به آنها نگاه میکنند. به منابع بیکران حمایتى از طرف غرب دسترسى دارند و از نظر غربیها حزب طبیعى کسب قدرت در ایران‌اند. حزب طبیعى کسب قدرت در ایران اینها هستند. مجاهد با آن همه تلاشى که کرده هیچوقت در چشم دولتهاى غربى آن جریانى که دولت طبیعى بعدى در ایران باشد، نشد. در صورتى که اینها هستند. اینها بطور طبیعى کسانى‌اند که اگر حکومت جمهورى اسلامى شکست بخورد، باید بروند و “کشورشان” را از آنها پس بگیرند. منابع زیادى در اختیار اینهاست. از نظر حمایت مادى‌اى که غرب از اینها میکند، بى حد حصر منابع دارند. خودشان امکانات دارند. پول مملکت را با خودشان برداشتند، رفتند. و امکانات وسیع به عنوان افراد دارند. یک قشر متمول بورژوازى ایران در داخل و خارج کشور با اینهاست. اینها هم به مردم دسترسى دارند. اگر به شیوه‌اى که اینها به سراغ میدیا رفتند، رادیو درست کردند، تلویزیون درست کردند، روزنامه راه میاندازند و در رسانه‌ها ظاهر میشوند، دقت کرده باشید، عقایدشان را به عنوان اخبار در سى ان ان میگویند. نظرات ایدئولوژیکشان میشود خبر ابژکتیو و میرود در بى بى سى. اینها کسانى اند که دسترسى وسیع به مردم دارند. به راحتى بى بى سى و رادیو اسرائیل در یک غروب میشود سنگر اینها. به سادگى و در یک لحظه سى ان ان میرود پشت اینها. در نتیجه دسترسى وسیع به گوش و فکر مردم دارند. یک اقلیت کوچک ولى واقعى در جامعه طرفدار اینهاست. یعنى پایه اجتماعى داخل کشورى دارند و یک قشرى از بورژوازى ایران با اینهاست. فعال با اینهاست و اینها را حکومت خودش میداند. اینها روبناى وسیع فرهنگى دوره قبل از انقلاب را با خودشان دارند. وقتى گوگوش میاید خارج کشور و میخواند، به نظر میآید که موضوعى مربوط به اینهاست. تیم فوتبال که یک گل به آمریکا میزند، یک موضوع مربوط به اینهاست. آن شیر و خورشید و پرچم و عکس گربه و غیره، انگار همه بنا به تعریف اینها هستند. همه این فرهنگ و آموزش و پرورش و ایران، و کلمه ایران انگار مال اینهاست. در نتیجه راه طولانى ای را طى کرده اند و از ما خیلى جلوتر در صحنه سیاسى بوده اند و اینها را از پیش بدست آورده اند.
ولى نقاط منفى‌شان چیست؟ یک بار مردم اینها را انداخته اند. در خاطره و حافظه زنده مردم ایران هست که ما یک بار اینها را انداخته‌ایم. دوره‌اى که نمیشد کسى با رفیقش در مدرسه حرف بزند، کارگر اجازه نداشت اتحادیه تشکیل بدهد، جاى شکنجه روى پاى جوانان مملکت بود و اینکه روز آخر هم به طرف مردم شلیک کردند. بعد هم یک بابائى تاج میگذاشت سرش و از این خیابان میرفت به آن خیابان و از آن خیابان میرفت به این خیابان و باید کنار خیابان براى او دست میزدیم (خنده حضار). مردم دیگر زیر بار این وضعیت نمیروند. بنظرم خیلى بلاهت میخواهد اگر فکر کنیم به همین سادگى مردم ممکن است به سیستم سلطنتى – “طاغوتى” قبلى، (طاغوتى را در گیومه بکار میبرم)، تن بدهند. این مردم دیگر آن وضع را نمیخواهند. از آن پدیده عبور کرده اند. تاریخاً عبور کرده اند، برایش جنگیدند. بگذریم که بعداً ماحصلش جمهورى اسلامى شد ولى مردم وقتى شاه و حکومت سلطنت را میانداختند به جمهورى اسلامى فکر نمیکردند. داشتند شاه را میانداختند و انداختند و یادشان هم هست که انداخته‌اند.
عده‌اى ممکن است بخواهند احیاء بکنند، مشکل اینها در نتیجه سر کار آمدن نیست، مشکلشان اعاده است و اعاده قدرت ساقط، وقتى این قدرت به شیوه توده‌اى ساقط شده است، کار بسیار سختى است. انقلابى پدیده‌اى را ساقط کرده و اینها میخواهند اعاده کنند. راه اینها خیلى پر پیچ و تاب‌تر از حزبى است که سابقه‌اى حتى در آن تاریخ ندارد و از نو پلاتفرمى را آورده و دارد بحثش را مطرح میکند و یا قشرى از اجتماع را نمایندگى میکند. براى اینها اعاده سلطنت و نه فقط سلطنت بلکه اعاده قدرت این قشر کار سختى است. اینها سازمان ندارند. واقعا سازمان ندارند. یک عده آدم اند که با چسب عمومى اجتماع به هم وصلند. یک سازمان به اصطلاح مبارزین حرفه‌اى حزبى که شالوده سیاسى – عملى این خط را نمایندگى کند، وجود ندارد. سعى کردند بوجود بیاورند ولى تا این لحظه چیزى بدست نیاورده اند و کنار همین سازمان نداشتن است که رهبر هم ندارند. اینها رهبر ندارند. نتوانستند پشت پرچم محفل و یا شخصى قرار بگیرند. رضا پهلوى را التماس کردند که بیاید به اصطلاح رهبریشان را بعهده بگیرد و او هم بعد از مقدارى ناز و غیره آمده است.
منتهى به نظر من رهبر سیاسى‌شان اگر بنا باشد ادعاى سلطنت داشته باشد، از حالا باخته‌اند. اینها با گره زدن جنبش طرفدار غرب محافظه کارى به شکل سلطنتى بزرگترین خدمت را دارند به چپ میکنند. چون اگر بگوید من دست از سلطنت برداشته‌ام و سلطنت نمیخواهم، من رضا پهلوى هستم، بابام را میشناسید، ولى من کس دیگرى هستم، آن سیستم را قبول ندارم، شاه هم نمیخواهم بشوم، رئیس حزب دمکرات ایرانم که در واشنگتن تشکیل شده و شروع کرده به عضوگیرى، بنظر من بعد از مدتى وضعش بد نمیشود. ولى اگر بگوید من رضا پهلوى ام، به آن سیستم انتقادى ندارم و خودم میخواهم شاه شوم، این یک وزنه گنده است به دست و پاى جنبش محافظه کارى غربى و این یک نقطه ضعفشان است. رضا پهوى به عنوان پسر شاه سابق که میخواهد خودش هم شاه بشود، نقطه ضعف اینها است نه نقطه قدرتشان. اگر یک آدمى را داشتند که سابقه جمهورى خواهانه داشت و به اندازه رضا پهلوى شناخته شده بود، شانس‌شان بیشتر بود. اگر حتى بختیار زنده بود شانس‌شان خیلى بیشتر بود تا با رضا پهلوى.
این موارد مجموع مشکلات اینهاست که کارشان را سخت میکند. منتهى همانطور که گفتم شیوه‌اى که اینها سر کار مى‌آیند با شیوه‌اى که ما سرکار میائیم، متفاوت است. در صورت وجود یک خلاء، غرب با تمام قوا میرود پشت این جریان و میخواهد که آنها را سر کار بیاورد. اینها یک چنین پدیده‌اى هستند. اینها در یک انتخابات دمکراتیک راى نمى آورند. در یک انتخابات آزاد در ایران راى نمى آورند. در شرایطى راى میاورند که اتفاقاًً انتخابات نشود، کودتا بعد از کودتا، شلوغى و هرج و مرج، اینکه یکى از افسران خودشان کودتا کند و غرب با تمام قوا برود پشت آنها و یک دستور کار براى مجلس موسسان بگذارند. بخشهاى معترض جامعه را سرکوب کنند. با یک عده بسازند با یک عده نسازند، و یواش یواش کشور را در دست بگیرند. این راه حل اینهاست.
همانطور که گفتم ملى – اسلامى‌ها بدون جمهورى اسلامى سر کار نمیمانند و اینها با پروسه دمکراتیک سر کار نمی‌آیند و با پروسه دمکراتیک نیز سر کار نمیمانند. اینها نه با انقلاب سر کار می‌آیند و نه با دمکراسى. اینها با سیستم کودتائى، در صورتى که مردم دخالتشان محدود مانده باشد و جمهورى اسلامى در حال رفتن باشد، شانس‌شان از همه بیشتر است. وقتى خلاء قدرت باشد و مردم نتوانند، رهبرى نداشته باشند که چپ در مملکت سر کار بیاید، راست سر کار می‌آید. بهر حال خواستم بگویم که به احتمال قوى ما این دو جریان بورژوائى را در آن واحد روبروى خودمان پیدا نخواهیم کرد، مگر در آن مراحل آخر.