تهران پس از غزه: کابوسی در حال وقوع
تهران، این کلان شهر نفس گیر و دود گرفته، اکنون در آستانه تبدیل شدن به نسخهای کپی برداری شده از جهنمی به نام غزه ایستاده است. این جا دیگر انفجار، قطع برق، و اضطراب خیابان شمیران نه پیش بینی، که رئالیزم خونین روزمرهاند. رژیم اسرائیل، همان قاتل مدرسه و بیمارستان، همان که نوزاد را “سپر انسانی” و کودک را “هدف احتمالی” اعلام میکند، اکنون به فارسی، با لهجهای تکنولوژیک و قاتلانه، تبلیغ میکند که تهران باید همان مسیر را طی کند. آری، آنها میخواهند: “تهران را به آتش بکشند”.
اما آزادی از دل شعله نمی روید. آنچه از جنگ میماند نه پرچم و نه شادی، بلکه چشمهای نیمه بسته کودکی است که هیچ گاه صبحی ندیده، ناله مادری است که در سایه یک درمانگاه ویران، نام بی پاسخ فرزندش را فریاد میکشد. خاکستری است که بر دیوارهای دبستان نشسته است. غزه را بمباران کردند، اما آن را آزاد نکردند؛ نابودش کردند. آن را به پادگانی برای زیستن بدون زندگی بدل ساختند. تهران نیز، اگر اسیر این سناریو شود، به همین جغرافیای مرگ بدل خواهد شد.
اگر آمریکا وارد شود: از جنگ برق آسا تا تهران خاکستر شده
اگر آمریکا وارد این کشتار شود، همان فاجعهای که بر بغداد و موصل و حلب فرود آمد، اکنون از آسمان، بر تهران خواهد بارید. در گام نخست، موشکهای نقطه زن، مراکز اتمی و نظامی را هدف خواهند گرفت، نطنز، فردو، پارچین، کرج، منطقه۳، منطقه۱۸ و… اما روی نقشه، این “اهداف” با خطوط کد گذاری شدهاند؛ در واقعیت اما، در دل همین نقاط، کودک در خواب است، بیمار در تخت است، کارگر در شیفت است.
موشک به معنای انهدام تکهای از بقاست: نابودی آب، از کار افتادن بیمارستان، قطع برق، تکه تکه شدن شبکه اینترنت، فروپاشی زندگی روزمره. آمریکا در عراق صدام را ساقط کرد، اما با چه هزینهای؟ با نابودی ساختار، اقتصاد، آموزش، امید. حاصل آن “نجات” چه بود؟ داعش، فساد، جنگ داخلی، و نسلی سوخته که آزادی را با سیم خاردار تجربه کرد.
و امروز، ترامپ، ترکیب تهوع آور بلاهت، عوامفریبی، و نژادپرستی، با ژست “منجی” بازگشته است. شکست خورده در اوکراین، عقب نشسته در آسیا، مفتضح در رسانه، این دلقک با بمب افکن ب ٢ آمده تا یک “پیروزی سریع” برای مضحکه ریاست جمهوری اش بسازد. اما جنگ واقعی، نه در استودیوهای فاکس نیوز، بلکه در میدان تجریش، در بیمارستان قلب، در پلههای بی برق خانههای سهروردی اجرا میشود.
توهم “جنگ برقآسا” فراموش میکند که مردم ایران، برخلاف اسکریپت هالیوود، پس از بمباران نه به خیابان، بلکه به پناهگاه میروند. کدام پناهگاه؟ جنگ تروریستها میدان شجاعت نیست، میدان ترس، زخم، و سوگ است. و آمریکا، استاد تمام این میدان جنایت است.
فانتزی سلطنت: رقص بر ویرانهها
اکنون این جنون، با دوبله فارسی و صدای شیوای سلطنت طلبان بازتولید میشود. رضا پهلوی با لبخندی ملیح میگوید: “این فرصتی طلایی برای سرنگونی رژیم است!” فرصت برای چه کسی؟ برای هزاران کارگر و زن و کودک که باید زیر آوار دفن شوند تا “اعلیحضرت” تاج گمشدهاش را بیابد؟ یا برای کابینههایی که بهای آزادی را با قیمت نفت و امنیت تلآویو میسنجند؟
این توهم جنایت بار، تنها امید به بمباران نیست؛ بلکه انکار کامل سوژه انسانی است. در جهان بیمار اینان، مردم ایران گوشت دم توپاند، نه عامل تحول. آنان میپندارند که موشک، جایگزین آگاهی طبقاتی است؛ بمباران، آغاز انقلاب است. اما در واقعیت، جنگ هوایی نه لحظه آغاز انقلاب، که لحظه مرگ آن است. لحظه یاس. لحظهای که رژیم اسلامی با توجیه امنیت ملی، اعتراض را با گلوله بیشتر پاسخ میدهد.
در زمانه جنگ: نظم با چکمه و خون
در وضعیت جنگی، زبان اعتراض به زبان امنیت ترجمه میشود. دستمزد، “سازمان یافتگی دشمن” میشود. تجمع مادران دادخواه، “عملیات نفوذ” میشود. کارگر معترض، “پایگاه دشمن” میشود. جمهوری اسلامی، همان حیوان زخمی که با خون تغذیه میشود، فرصت طلایی خود را بار دیگر باز مییابد.
و آن سوی میدان، در استودیوهای سلطنت پرستان، اپوزیسیونهای سلطنتی، با لبخندی تحقیر آمیز فریاد میزنند: “بزنید تا مردم بیدار شوند!” گویی آگاهی، با انفجار حاصل میشود! این منطق همان قدر کریه است که ریاضت طلبی مدافعان بازار آزاد و رقابت: “گرسنگی لازمه بیداری است!”
پروژه واقعی: بازگشت به عصر شمع، سناریوی سیاه
جنگی که امروز تبلیغ میشود، طرح آزادی نیست، پروژه خاکستر است. نه نابودی رژیم اسلامی، که انهدام جامعهای زنده. سناریویی سیاه. نه هدف گیری تأسیسات، که تخریب زیر بناهای زندگی: آب، برق، آموزش، حافظه جمعی.
در غزه، با بمباران پی در پی، هزاران کشته، دهها هزار زخمی، اما مهمتر از آن، فروپاشی روانی اجتماعی که در آن مقاومت جای خود را به خستگی و تحمل داد.
و تهران، اگر در این مسیر به جلو، انقلابی از دل خاکستر متولد نخواهد شد. کسی که نان ندارد، شعار نمیدهد. زنی که برق ندارد، گوشیاش آنتن ندارد، و داروی کودکش را نمی یابد، فریاد نمیزند. او، سکوت میکند؛ یا می میرد.
نه با تروریستها، نه با تاجداران
ما امروز میان دو جبهه ایستادهایم: یکی فرمان قتل از نماز جمعه صادر میکند، دیگری از نشست امنیتی کابینه نتانیاهو. یکی حکم اعدام امضا میکند، آن یکی دستور بمباران. هر دو، دشمن مردماند.
اما ما با مردمایم. با کارگران، زنان، معلمان، پرستاران. با آن کودک در میدان خراسان که صدای آژیر را از صدای بازی تشخیص نمیدهد.
آن که امروز با هشتگ “بزنید” لبخند میزند، فردا باید پاسخ دهد، نه به دادگاه نظامی، بلکه به دادگاه وجدان تاریخ. ما عدالت میخواهیم، نه با موشک، بلکه با اراده جمعی. نه از آسمان، بلکه از زمین. از دل کوچه، از سینه کارخانه، از عمق زخم.
دادگاه آینده: علیه خامنهای، نتانیاهو، و تمام هوراکشان جنایت
این روزها خواهند گذشت. اما پروندهها باز خواهد ماند. دادگاه آینده، تنها دادگاه سرنگونی نیست، دادگاه حقیقت است. حقیقتی که خامنهای را به میز محاکمه میکشاند، اما نتانیاهو را نیز. سلطنت طلبانی را که امروز از دور، از پشت توییتر، بمب را نجات میدانند.
جنایت، جنایت است. چه با عمامه، چه با کراوات، چه با چکمه. و ما نه خواهیم بخشید، نه فراموش خواهیم کرد.
ما هنوز زندهایم. هنوز فریاد میزنیم: مرگ بر جمهوری اسلامی، نه به جنگ تروریستها، نه به سلطنت، آری به انسان، آری به آزادی، آری به انقلاب کارگری!
