نه مرز، نه دیوار، نه تبعیض؛ فقط انسان! ✍️ علی جوادی

مقالات

در جهانی که قانون را طبقه‌ حاکمه می‌نویسد، عدالت باید با ذره‌ بین جستجو شود. قانون نه از آسمان نازل شده، نه از دل عقل همگانی، بلکه از دل دفاتر وکالت بورژوازی، پشت درهای بسته‌ اتاق‌های هیات مدیره، و با جوهر سود نوشته شده است. آن‌ که امروز انسان را “غیرقانونی” می‌نامد، دیروز برده ‌داری را قانونی، و کودکان کار را منطقی و ضروری اعلام می‌کرد. اگر روزی بود که خرید و فروش انسان مجاز بود، چرا باید امروز برای قانونی که عبور انسان از مرز را جرم می‌داند، ذره ای ارزش قائل شد؟ این قانون برای فقرا و مهاجران است، آن‌ هم فقط به‌ مثابه دیوار.
قانون، چکمه‌ای بر گرده کارگر
به ما می‌گویند “اما قانون باید رعایت شود.” اما نگفتند که همین قانون، اجازه می‌دهد شرکت ها میلیارد‌ها دلار تجهیزات نظامی و آدمکشی را به حکومتهای مرتجع و جنایتکار صادر کند، ولی مادری که از جنگ ناشی از همین کشمکشها فرار کرده را “مجرم” اعلام می‌کند. با این منطق، اگر کسی از خانه‌ در حال سوختن بیرون بپرد، “خلافکار” است چون از پنجره پرید، نه از در قانونی. قانونی که نمی‌گذارد انسان زنده بماند، نه قانون، که کابوس مکتوب است.
شعارشان این است: “مرزها باید حفظ شود!” پاسخ ما این است: سرمایه از مرزها عبور می‌کند، جنگ ‌افزار از مرزها عبور می‌کند، اما انسان باید پشت سیم‌ خاردار بماند؟ این مرز، فقط دیوار نیست، زندان است.
طنز تلخ این نظم حاکم
طنز ماجرا اینجاست: پلیس در مرز با مسلسل ایستاده، اما سرمایه با پهپاد رد می‌شود. مأمور ICE کودکی را از آغوش مادرش می‌کشد، اما همان دولت به شرکت‌های نظامی مجوز می‌دهد تا خانه‌ مادر او را در آن سوی مرزها بمباران کنند. قانون‌ شان شبیه رمان‌های کافکاست: عبور از مرز جرم است، اما بودن در آن ‌سوی مرز مرگ است.
ناسیونالیسم: افیون توده ها
در این میان، ناسیونالیسم، آن افیون مدرن، پا به میدان می‌گذارد. با پرچم، با سرود، با غرور خاک. به کارگر می‌گوید: “دشمن تو آن مهاجری ا‌ست که شبیه توست، نه آن سرمایه ‌داری که هر دوی شما را استثمار می‌کند.” در ذهنیت ناسیونالیسم، انسان با خطوط جغرافیایی تعریف می‌شود، نه با کار، نه با رنج، نه با آرزو و مهمتر نه با انسانیت اش.
در جهانی که سرمایه ها تابع هیچ کشوری نیستند و در عین حال تابع هر کشوری هستند، ناسیونالیست از کارگر بی ‌مدرک حساب می‌کشد. رنگ پاسپورت او را مبنای نرخ استثمارش میکند.
دفاع از شعار: هیچ انسانی غیرقانونی نیست
این شعار، نه یک خواسته ملایم، که کوبیدن چکشی بر دیوار نظم سرمایه ‌داری است. وقتی می‌گوییم “هیچ انسانی غیرقانونی نیست”، یعنی: قانونی که به‌ جای حمایت از انسان، او را مرزکشی می‌کند، مشروعیت ندارد. نظمی که سرمایه را آزاد و کارگر را زندانی می‌خواهد، ضد انسانی است و باید از قاعده اش بر زمین گذاشته شود. ما می‌خواهیم جهانی را بسازیم که در آن، هیچ مرزی نباشد. نه برای گذر انسان، نه برای عشق، نه برای نان.
تصور کن…
تصور کن جهانی که در آن، هیچ کس با ترس از دستگیری به خواب نرود. تصور کن کودکی که هر صبح با صدای زنگ مدرسه، نه آژیر ICE، بیدار شود. تصور کن جهانی بی‌دیوار، بدون مرز، بی‌ پاسپورت، بی‌ پناهگاه موقت.
Imagine there’s no countries… جان لنون با ملودی نرمش زمزمه کرد، اما ما، با فریاد کارگران، با زنجیره انسانی، با پنجره‌هایی که شبانه بر روی مهاجرین باز می‌شوند، همان دنیا را فریاد می‌زنیم. ما فقط تصور نمی‌کنیم. ما میخواهیم بسازیم.
و آخرش چه؟
روزی خواهد آمد که “بی ‌مدرک” معنایی نداشته باشد. روزی که قانون، نه برای حفظ دیوارها، بلکه برای حفظ انسان نوشته شود. روزی که پرچم‌ها فرو افتند، و کارگران، نه در صف اخراج، بلکه در صف همبستگی بایستند. و در آن روز، به عقب نگاه خواهیم کرد، و با طعنه خواهیم گفت: یادت می آید، جهانی بود که در آن، انسان را غیرقانونی می‌خواندند و سرمایه، بی ‌ویزا حکومت می‌کرد.
اما ما از آن جهان عبور کردیم، نه در سکوت، که با فریاد. نه در تنهایی، که با صفوف پرشور مردم در خیابان‌های لس‌آنجلس، شیکاگو، نیویورک، آتلانتا، هیوستون، مینیاپولیس، دنور، پورتلند، اوکلند، سن‌آنتونیو، بوستون، و صدها شهر کوچک و بزرگ که شب‌ها با صدای سوت‌های پنجره‌ای بیدار شدند، و روزها با زنجیره‌های انسانی از ICE عبورناپذیر شدند.
آن روزها، خیابان‌ها کلاس‌های بی ‌پرچم آموزش انسانیت بودند. میدان‌ها، سرود همبستگی می‌سرودند، و قانون انسان، قانون مقاومت بود. ما دیدیم که چگونه معلمان، رانندگان، پرستاران، کارگران رستوران و انبار، دانشجویان و مادران خانه ‌دار در کنار هم ایستادند، نه برای بخشش، بلکه برای حق. نه برای مدرک، بلکه برای کرامت انسانی. نه برای چانه ‌زنی، بلکه برای تغییر این نظم پوسیده.
ما در موج اعتراضات مردمی دیدیم که چگونه No human being is illegal دیگر فقط یک شعار نبود؛ تبدیل شد به عهد نامه‌ای زنده میان انسان‌ها، سندی که نه مجلس تصویبش کرد و نه رئیس ‌جمهور امضایش، اما میلیون‌ها گام در خیابان، میلیون‌ها دست در دست، و میلیون‌ها نگاه که دیگر حاضر به تماشا نبودند، آن را مهر کردند.
در پایان، این قانون‌های سنگی خواهند شکست، نه چون ما خواهش کردیم، بلکه چون ما ایستادیم. مقاومت کردیم، چون کودکی که از مدرسه با ترس به خانه نمی‌رسید، امروز در صف اول راه ‌پیمایی ا‌ست. چون مهاجری که دیروز در پنهان‌ ترین نقطه شهر زندگی می‌کرد، امروز بلندترین شعار را فریاد می‌زند. چون کارگری که دیروز تنها بود، امروز هزاران دست در شانه دارد.
این پایان یک توهم است: توهم امنیت از راه سرکوب، توهم نظم از طریق مرز و دیوارها، توهم هویت ناسیونالیستی، هویت از راه نفی دیگری. و آغاز جهانی دیگر است، جهانی بی‌مرز، بی‌قفس، بی‌چکمه. جهانی که در آن، انسان معیار قانون خواهد بود، نه تابع آن. و تاریخ، از ما نخواهد پرسید کجا متولد شدیم، بلکه خواهد نوشت کجا ایستادیم. و ما ایستاده‌ایم.
هیچ انسانی غیر قانونی نیست. اما این نظم، سراپا غیرانسانی‌ است.
و ما، با فریاد، با مقاومت، با همبستگی، آن را دگرگون خواهیم کرد.