خمینی مرد. اما هنوز هر سال، رسانههای اسلامی برایش مرثیه میخوانند و لشکر اوباش اسلامی در سوگ کسی ناله میکنند که زندگی میلیونها نفر را به ماتم و فاجعهای عظیم بدل کرد. اما تاریخ با گریه مداحان و روضه خوانان نوشته نمیشود. تاریخ را آن مردمی مینویسند که امروز برخاستهاند تا با اسلام و تمام بساطش تسویه حساب کنند.
تقویم میگوید خمینی مرده است، اما مردم آن روز را سالگرد واقعی مرگ او میدانند که جمهوری اسلامی را، با همه قوانین و دستگاهها و نعلینها و چوبههای دارش، به گور بسپارند. چرا که خمینی نه فقط یک فرد، که نماد پروژهای بود برای بازگرداندن دین و خرافه به قلب سیاست؛ برای سرکوب چپ و آزادیخواهی، آنهم به سبک تعزیر و طناب دار، با فقر و فلاکت، با جهل و سرکوب.
و این پروژه را نه مردم آغاز کردند، نه هیچ ضرورت تاریخی، بلکه کنفرانس گوادلوپ. همان جایی که قدرتهای غربی، وقتی دیدند شاه رفتنی است و صدای کارگر نفت خیابانها را دارد پر میکند، تصمیم گرفتند یک مرتجع کپ زده اسلامی را بهعنوان “رهبر انقلاب” به جامعه ای مدرن و امروزی حقنه کنند. وقتی بخشی از مردم فریاد زدند: کارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما، وقتی شوراهای کارگری در حال شکل گیری بودند، وقتی شعار برابری و آزادی، فضای سیاسی را داشت بر میداشت. قدرتهای جهانی تصمیم گرفتند: شاه باید برود، اما مردم نباید پیروز شوند. و روح خدا، آماده بود: اسلام سیاسی، ابزار مهار انقلابی در حال شکل گیری شد. خمینی را آوردند نه برای نجات مردم، که برای نجات سرمایه. او را با بسته بندی ائتلافی از بازار، نهضت آزادی، و روشنفکران مذهب زده و ضد غرب، در برابر انقلابی که میتوانست چپ، رادیکال، برابری خواه، و اجتماعی باشد، به میدان آوردند.
و نتیجه؟ فاجعه. بزرگ ترین حکومت اسلامی قرن بیستم. حکومتی که با نام خدا، حجاب را اجباری کرد، اعتصاب را محاربه خواند، زندان را مقدس شمرد، شلاق را قانون ساخت و اقتصاد را به پشت بار الاغ سپرد.
اما این بار مردم ایران، نه فقط رژیم، بلکه خود اسلام را نیز در جایگاه متهم ردیف اول این جنایت تاریخی قرار دادهاند. و اکنون، جنبشی برخاسته است: جنبشی ضداسلامی، آزادیخواه، و برابریطلب، که آمده تا پرونده فقر، جنایت و سرکوب را برای همیشه ببندد. از دی ۹۶ تا آبان ۹۸، از دی ۱۴۰۰ تا مهر ۱۴۰۱، از اعتصابات کارگران پتروشیمی تا اعتراض کامیونداران، از رانندگان تا معلمان، از بازنشستگان و پرستاران تا دانشجویان، این جامعه دیگر فقط شعار نمیدهد؛ پیام میدهد. هشدار میدهد. و حکم صادر میکند: ای حاکمان اسلامی، ای اسلام، ای فقر و فلاکت، ای دشمن زن، شادی و انسان – وقتت تمام شده. عمرت به پایان رسیده.
و این نسل، نسلی است که عمامه را از سر آخوند میکشد و در آتش میاندازد. نسلی که وضو نمیگیرد، غسل شهادت نمیکند، و برای امامی گریه نمیکند. نسلی که با اسلام، اسلام سیاسی، حکومت اسلامی و خدا سازشی ندارد. تسویه حساب است. نهایی. بیرحمانه. تا آخر.
و طنز تلخ تاریخ در همینجاست: جریان اسلامی که آمد تا تلاش کارگران و آرمان سوسیالیسم را سرکوب کند، امروز از خشم نسل بی خدا، از فریاد زن بی حجاب، از مشتهای کارگران گرسنه، و از عصیان جوانان به لرزه افتاده است. اسلام سیاسی آمده بود تا “کمر بند سبزی در برابر بلوک شرق” باشد؛ اکنون تنها یادگارش، گوری است که برای رژیم اسلامی در حال کنده شدن است.
خمینی مرد، اما دستگاه جنایتی که او ساخت هنوز نفس میکشد – اگرچه بریده بریده. اسلام سیاسی را در اصلیترین سنگرش شکست خواهیم داد. بر دهان اسلام، پوزه بند خواهیم زد – با مشت، با اعتصاب کارگری، با عصیان و قیام، با یک انقلاب اجتماعی.
ما تضمین میکنیم: این جامعه دیگر نه خدا را میخواهد، نه نایباش را، نه هیچ نماینده آسمانی و وارث خون اشرافی را. این جامعه، زندگی میخواهد – آزاد، برابر، مرفه، انسانی.
