رژیم آدمکشان اسلامی، از زبان محمد باقری، “رئیس ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی”، بالاخره اعتراف کرد. با زبانی لرزان اما کلماتی به ظاهر سنجیده، گفت: “جامعه امروز پیچیده و در حال تحول است و نمیتوان با باتوم و دشنه آن را اداره کرد.” چه با شکوه، چه اعترافی بالاتر از این برای اثبات پایان یک دوره؟ این کلمات، اگرچه در لباس پند به نیروهای انتظامی پیچیده شده، اما در حقیقت فریادی است از دل حاکمیتی وحشت زده؛ رژیمی که پشت دیوارهای سرکوب، صدای انفجار جامعه را، نه در دور دست که در آینده ای نزدیک، هم اکنون، شنیده است.
اما چرا اکنون؟ چه اتفاقی افتاده است؟ چرا اکنون که سالهاست دانشجویان در خیابان و کارگران در کارخانه و زنان در هر کوچه و هر روزه فریاد میزنند که این حکومت پوسیده اسلامی را نمیخواهند؟ چه شد که ناگهان سرداران قتل و گلوله، از زبان گفتگو سخن میگویند؟ مگر این همان جمهوری اسلامی نیست که بقای خود را بر چوبه های دار و سرکوب سیستماتیک مردم معترض استوار کرده؟ مگر همینها نبودند که در خیابان، بدن جوانان را شکافتند، به مغز و چشمشان گلوله زدند و در زندانها با چوبه های دارشان گورهای دسته جمعی را آباد کردند؟
دستتان از سرکوب مستقیم کوتاه شده، میخواهید با “روشهای علمی” و “تعامل” مردم را مدیریت کنید؟ چه شد؟ آیا بسیجیهایتان حالا باید در کلاسهای مهارت ارتباط با مشتری ثبت نام کنند؟ آیا وزارت اطلاعات قرار است به جای بازجویی و شکنجه و اعدام، جلسات مدیریت برگزار کند؟ عجب طنز سیاهی! خفه کردن انسان و جامعه را یاد شان دادهاید، حالا میخواهید یادشان دهید چگونه با او گفت و گو کنند؟ گورتان را گم کنید. این نه شعار، که حکم جامعه است.
اما، این عقب نشینی تاکتیکی از موضع “سرکوب مستقیم”، تماما زاییده وحشت است. وحشت از انفجار اجتماعی که همچون بشکه ای از باروت زیر تخت ولایت و دستگاه خلافت اسلام و سرمایه قرار گرفته است. رژیم، بخشی از رژیم حداقل، میداند که دیگر حتی باتوم هم کارگر نیست؛ که دشنه نیز از پس این طوفان برنمیآید. از اینرو به دنبال مسکناند، مسکنی برای خریدن چند صباح وقت بیشتر تا دو باره نیرو بگیرند و دو باره باطوم و دشنه به سراغ جامعه بیایند.
اما، جامعه دیگر نمیپذیرد. آن دوران به پایان رسیده است. در قاموس جنبشی که پیکره جامعه را در برگرفته، دیگر نه نقطه سازشی وجود دارد و نه سرکوب عاملی برای توقف نهایی است. این رژیم باید برود؛ نه به خاطر انتقام، که به حکم عدالت، به حکم زندگی. به حکم آزادی. به حکم مردم بپا خاسته. و امروز، طبقه کارگر و زنان و جوانان و جامعه ای که خواهان زیستن و زندگی است، در برابر حکومتی که فقط با کشتن زنده است، تماما قد علم کرده.
باقری اعتراف کرد: دیگر نمیشود با باتوم حکومت کرد. اما ظاهرا این جنایتکاران هنوز نفهمیدهاند که نمیشود حتی با دستکش مخملین، یک مشت آهنین را پنهان کرد!
نه سردار، دیر شده. این جامعه نه فقط در حال تحول است، بلکه در حال انفجار است. نشسته اید بر بشکه باروتی که با نخستین جرقه فرو خواهد ریخت. از این به بعد، نه زبان تهدید میفهمیم، نه زبان فریب. زبان ما زبان آزادی است. زبان انقلاب اجتماعی است.
باید کار این فاجعه تاریخی را تمام کرد. این پیام ماست. و تنها راه کم مشقت و انسانی سازماندهی یک انقلاب اجتماعی است. پایان این رژیم، میتواند پایان یک عصر از مرگ و اسلام و سرمایه باشد. باید باشد. و آغاز جامعهای که انسان در آن نه امت، نه ملت، نه رعیت و نه ابزار حکومت، که صاحب زندگی خود است. شهروندان آزاد و برابر و مرفه. حاکم بر سرنوشت خود.
و در آن روزی که این فاجعه تاریخی و اسلامی به گور سپرده شود، دیگر نه از باقری خبری خواهد بود، نه از باتوم، نه از دشنه، نه از زندان و نه از اعدام. فقط ما می مانیم: ما و آزادی و برابری و رفاه همگان. ما که زندهایم، و زانو نزده ایم!