در غزه، مرگ دیگر پایان نیست، استثناء نیست – آغاز است. آغاز تجربه انسان بودن در جغرافیایی که کودک بودن یعنی هدف بودن، و خانه یعنی مختصات بعدی برای موشکها. در غزه، زندگی پیش از آن که جوانه بزند، دفن میشود. نوزادان نارس در دستگاههای خاموش بیمارستانهای بمباران شده، آخرین نفسهایشان را میکشند. کودکانی که هنوز خواندن و نوشتن نیاموختهاند، معنای واژه “موشک” را با گوشت و استخوان درک میکنند. پدران، خاکستر خانه را با دست کنار می زنند تا نشانی از اسباب بازی فرزندانشان بیابند؛ و مادران بی صدا زار میزنند – نه به خاطر آیندهای مبهم، بلکه چون حتی جسد کاملی برای وداع باقی نمانده است.
غزه جایی است که کوچههایش بوی خون میدهد و از دیوارهایش صدای ناله میپیچد. انسانیترین، ابتداییترین خواستهها – یک سقف، یک نان، یک خواب بیهراس- تبدیل به آرزوهایی محال شدهاند. در غزه، زخم نه فقط بر بدن، که بر روح انسان حک میشود؛ زخمی که با هر موشک تازه، با هر سکوت بینالمللی، و با هر دروغ رسانهای، دو باره سرباز میکند.
آنچه در غزه جریان دارد، دیگر نه “جنگ” است و نه “درگیری”؛ اینجا شاهد سلاخی دسته جمعی هستیم با مجوز دول غربی و متحد اسرائیل و کمی هم شاید با سکوت جهانی. آوارگی، گرسنگی، بمباران و محاصره، چهار واژه اند که زندگی مردم این منطقه را نه بصورت نمادین، بلکه به طرز عینی و روزمره تعریف میکنند. هیچ کودکی نباید زیر خاک به دنیا بیاید و زیر آوار دفن شود – اما در غزه، این دقیقاً هر روزه در برابر چشمان بهت زده ما تکرار میشود.
غزه، زخمی است باز بر پیکر بشریت؛ نه فقط جنگ و نزاع، بلکه جنایتی سیستماتیک. و کیست که نداند مسبب اصلی این همه جنایت کیست؟ فاشیسم دولتی اسرائیل، با ادعای دفاع از “امنیت داخلی”، نسل کشی تدریجی را به سیاست رسمی بدل کرده است. آنجا که آپارتاید قومی نامش “قانون” است و کشتار غیر نظامیان “صدمات جانبی”. در اینجا کودک فلسطینی نه انسان، بلکه “تهدید امنیتی” محسوب میشود. خانه، مدرسه، بیمارستان – اگر در “موقعیت اشتباه” قرار گرفته باشند، هدف مشروع اند. در این منطق، هیچ مرزی برای خشونت و نابودی و جنایت وجود ندارد.
اما در غزه، تنها آسمان جولانگاه بمب افکنها و پهپادها و موشکها نیست. زمین نیز در چنگال ترس و اسلام سیاسی، فریاد میکشد. مردمی که در محاصرهاند، نه تنها هدف پهپادها و موشکها هستند، بلکه گروگان جریانی اند که به اندازه حکومت اسلامی در ایران، ضد آزادی، ضد زن، ضد شادی، و کلا ضد انسان است. قدرتی که از آوار و خون و اجساد کشته شدگان، برای خود مشروعیت سیاسی می تراشد؛ نه نماینده مردم فلسطین، که دشمن آن هاست.
در کنار اینها، دولتهای آمریکا و اروپا نیز شریک مستقیم و عامل موثر این فاجعهاند – با بمبهای هوشمند، جنگندههای مدرن، و سکوتهایی هوشمندانهتر. آنها که مدام از “حقوق بشر” دم میزنند، در عمل با صادرات سلاح و حمایت سیاسی و دیپلماتیک، ماشین مرگ دولت اسرائیل را تغذیه میکنند. هیچ واژهای، معنای واقعی “دموکراسی غربی” را اینگونه به نمایش نمیگذارد، وقتی خون کودکی در غزه، روی قطعات بمب های ساخت بوئینگ و لاکهید مارتین جاری میشود. “حقوق بشر” برای این دولتها، نه یک اصل جهانشمول، بلکه ابزاری برای سلطه، کنترل، و رقابت سیاسی است – و البته تنها و شاید بعضا برای انسانهایی که در جغرافیای منافعشان زاده شدهاند.
هیچ انسانی نمیتواند حتی مدافع “حقوق بشر” الکن باشد، اگر در برابر این رنج عمیق و بی وقفه، سکوت کند. و هیچ کس انسان نیست، اگر تنها یکی از این دو بخش مردم ساکن این منطقه را شایسته امنیت، صلح و آزادی بداند. انسانگرایی، یا برای همه است، یا اصلاً نیست.
و در این میدان خون و خاک، تنها مردماند که قربانیاند – مردمی که نه اسرائیلاند، نه حماس اند؛ نه یهود، و نه مسلمان. نه سلاح میخواهند، نه مرگ و نه جنگ. تنها چیزی که میخواهند، زندگی است: آرام، آزاد، برابر، در سایه درخت، نه در سایه گمبد آهنین و موشک و پهپاد.
در این میان، چهره اپوزیسیون راست ترامپیست و سلطنت طلب ایرانی، واقعا مشمئزکننده است. آنان که پرچم دولت اسرائیل را چون شناسنامه سیاسی خود بالا میبرند، همان دم که جسد کودکان فلسطینی هنوز زیر آوار گرم است. کسانی که در عوامفریبیانه خود را مدافع آزادی مردم در ایران میدانند، اما در عمل، ابزار تبلیغاتی جنگ و خشونت طبقه حاکم و ضدیت با آزادی و برابری انسانها هستند. کسانی که آرزوی تکرار سناریوی خونین غزه را در ایران دارند. همانها که در برابر کودک بیجان فلسطینی، نه اشک، بلکه فریاد ضد عرب و ضدفلسطینی سر میدهند. اینان نه ذره ای اپوزیسیون مردمی اند و نه دلسوز آزادی؛ شریکان ایدئولوژیک قدرت اند، اگر نه در حکومت، در جهانبینی حاکم و نگرش تماما ضد انسانی شان.
همانطور که جمهوری اسلامی با اسلام، آزادی را سر برید، اینان نیز به نام نامی “میهن”، زندگی را در آتش جنگ معامله میکنند. همانها که روزی برای بازگشت به تخت سلطنت، خواهان بمباران “میهن شان” بودند، امروز نیز با خونسردی در برابر کشتار مردم بی دفاع دست تکان میدهند. مسئله شان، ناآگاهی نیست؛ برعکس، اراده آگاهانه برای له کردن حقیقت، انسانیت، و وجدان بشری است.
اما دفاع از مردم فلسطین یعنی دفاع از حق آنها برای داشتن خانه، آینده و لبخند. و این دفاع تنها زمانی معنا دارد که با یک حقیقت سیاسی روشن همراه شود: صلح واقعی، تنها زمانی ممکن است که کشور مستقل فلسطین، آزاد و برابر، در کنار اسرائیل، با مرزهای شناخته شده بینالمللی به رسمیت شناخته شود. صلحی که تنها با کنار زدن فاشیسم و راست افراطی در اسرائیل و نیز اسلامیستها در غزه و فلسطین ممکن خواهد شد. صلحی مبتنی بر کرامت انسانه، آزادی های بی قید و شرط، و حقوق برابر انسان.
خلاصه کنم، غزه امروز نام دیگر وجدان ماست. غزه، آینه تلخ و شفاف جهان وارونه کنونی است. اگر امروز در برابر کودکی که زیر آوار جان میدهد سکوت کنیم، فردا در برابر مرگِ انسانیت خود، دیگر هیچ حرفی برای گفتن نخواهیم داشت.
