مبارزات جارى، تبلیغ و مبلّغ، حوزه حزبى – منصور حکمت

نشريات

متن پیاده شده از روى نوار
قسمت اول ٢۶:٣٨ دقیقه

بحثى که میکنم بخودى خود ممکن است یک بحث تکنیکى بنظر بیاید، در مورد تبلیغ و مبلّغ چه رابطه‌اى باید با حوزه داشته باشد و غیره. و فکر نمیکنم که به این معنى بحث تکنیکى اولاً جایش اینجا باشد، در این جلسه بزرگ و نسبتاً غیر متخصص روى مسأله، و هدف من هم از سمینار این نبود که بحث تکنیکى بکنم. این عمدتاً درى است براى یک بحث پایه‌اى‌تر روى سبک کار، مجدداً. بنابراین آن چیزى که میگویم دلم میخواهد رفقا روى سه تا زمینه اصلى که این بحث رویش سوار میشود و به آن مربوط میشود در طول بحث در نظر بگیرند. من سعى میکنم رابطه این بحث را با این سه تا زمینه نشان بدهم. فقط توجه میدهم رفقا را که این زمینه‌ها فى‌الواقع باید اهمیت این بحث را روشن بکنند.

اولین آن بحث خود نقد سبک کار پوپولیستى است. بنظر من بحث آژیتاتور و آژیتاسیون و کلاً مقوله آژیتاتور و پرولتر آن طورى که در نشریه هم به آن اشاره کردیم، بحثى است در ادامه بحثهاى سبک کار و بنظر من به همان اندازه اهمیت حوزه‌هاى حزبى و سازماندهى در محل زیست و کار (بعداً این را توضیح میدهم). بنابراین یکى از تِمهایى که این بحث در چارچوب آن معنى پیدا میکند بسط دادن بحث سبک کار کمونیستى است که بنظر من رها شد یک مقدار بعد از تشکیل حزب و فقط بصورت جزیى باز شد. خیلى از یک موضع استفاده کردن صِرف از اندوخته‌هاى قبلى بحث شد، نه بصورت بسط بیشتر تئورى. بنابراین این یک پایه و تم اصلى بحث آژیتاتور است.

دوم مسأله سازماندهى منفصل و دورنماى آن است. میدانید که الآن یک سبک کارى را عملاً در کار تشکیلاتى به کار میبریم که به آن میگوییم سازماندهى منفصل، حوزه‌هاى منفصلى که با رهبرى در تماس هستند و از مرکز هدایت میشوند. دورنماى این بحث بنظرم بطور جدى به بحث آژیتاتور و آژیتاسیون مربوط میشود. و وقتى بحث میکنم میخواهم سعى کنم که نشان بدهم جایگاه این بحث را در تصمیمگیرى راجع به ادامه این مسأله، یعنى شکل سازماندهى‌مان. و بالأخره تِم دیگرى که باز این مسأله در محورش قرار میگیرد مسأله حوزه‌ها و مبارزات جارى است. آیا حوزه‌هاى حزبى باید در مبارزات جارى کارگرى دخالت کنند؟ تا چه حد، به چه شیوه، ملزوماتش چه است و غیره. که باز بحث آژیتاتور پرولتر بنظر من کلید درک این مسأله است. روى این سه تا تِم من بحثم را از سر مبارزات جارى شروع میکنم. یعنى از بحث آخرى که گفتم سعى میکنم بروم به اینکه جایگاه این بحث کلاً در بحث مسأله سبک کار کمونیستى براى ما چه است.

مدتى است این سؤال براى ما مطرح است که حوزه‌ها در مبارزات جارى کارگرى، اعتصابها، تحصنها و اعتراضهایى که پیش میآید چه نقشى باید داشته باشند؟ ما علیه آکسیونیسم هشدار داده‌ایم قبلاً که دخالت حوزه‌هاى کم‌نفوذ در مبارزاتى که به آکسیونیسم و بعد به انهدام خود حوزه و قطع ادامه‌کاریشان منجر میشود. میشود گفت شاید این هشدار ما به یک حدى ممکن است اینطورى برداشت شود که حوزه اصلاً وظیفه ندارد در آن آکسیونها دخالت بکند. کلاً آکسیون و رفتن عمل کردن با آکسیون در تضاد است با نفس موجودیت حوزه و این بحث تا حد یک اصل ارتقاء داده بشود که حوزه وظیفه‌اى ندارد در آکسیونهاى کارگرى شرکت کند و دخالت بکند. جوابهایى که به این سؤال داده میشود معمولاً این نوع جوابها است: یکى بحث اساسنامه‌اى است که وقتى گفته میشود که حوزه آیا باید در آکسیون شرکت بکند یا نه یا اصلاً وظیفه حوزه در قبال آکسیون چه است، بعضى وقتها این پاسخ را آدم میشنود یا این استنباط میشود که کمیته کارخانه یا کمیته بخش میتواند در اعتصابات و اعتراضات نقش رهبرى ایفاء کند. رهبرى مبارزات کارگرى وظیفه کمیته‌هاى حزبى است و فقط یک کمیته میتواند این کار را بکند و حوزه کمیته نیست، در اساسنامه هم رهبرى جزو وظایفش نیست. این یک نگرش اساسنامه‌اى است. ممکن است یک کسى به این روشنى این را بیان نکند ولى من گاه و بیگاه شنیده‌ام در داخل و اینجا، از رفقایى که به هر حال یک مؤلفه شیوه برخوردشان به مسأله مبارزات جارى است. بنظر من این کاملاً نادرست است. یعنى بجاى اینکه بحث را در آن سطح تجریدى که باید باشد حل بکند و بعد از آن نتیجه عملى بگیرد از نتایج عملى و انعکاس اساسنامه‌اى بحثى میخواهد نتایج اصولى بگیرد. مثالى که براى این دارم این است که اگر کسى از ما بپرسد من چطور میتوانم رانندگى کنم، کى من میتوانم رانندگى کنم؟ جواب بگیرد که باید تصدیق داشته باشد. بنظر من این جواب خیلى فرمالیستى و خیلى صورى به مسأله است و تنها بعد از وارد کردن یک سلسله فاکتورها و توضیح یک سلسله پدیده‌ها است که ما به تصدیق رانندگى میرسیم. قبل از آن باید به طرف بگوییم باید رانندگى بلد باشى. و رابطه‌اى که بین رانندگى بلد بودن با تصدیق داشتن برقرار میشود پدیده درجه دومى است که میشود بعداً توضیح داد. واقعیتش این است که خیلیها هم میتوانند بدون تصدیق رانندگى کنند.

بحث اینکه باید مطابق اساسنامه کمیته باشید یا کمیته میتواند این کار را بکند، به مسأله‌اى که بالأخره حوزه حزبى یا بالأخره فعال حزبى، یک کمونیست، یک واحد تشکیلاتى کمونیستى چطور میتواند در مبارزات جارى دخالت کند اصلاً جواب نمیدهد. همان باید تصدیق داشته باشید است که باز سؤال این است که “چطورى میتوانم تصدیق داشته باشم”. باز بالأخره باید برسد به اینکه باید رانندگى یاد بگیرید. و این رانندگى یاد بگیرید یعنى توانایى دخالت کردن در مبارزات جارى این خودش بى جواب میماند در یک استنباط اساسنامه‌اى. کلاً اساسنامه بنظر من اینجا به بحث ما اصلاً مربوط نیست. من میتوانم به یک مسائل واقعى که از اینجا میتواند مطرح شود و راهگشا باشد پرده بیندازد و مبهم بکند.

یک بحثى که میتواند مطرح باشد یک بحث اصولى تئوریک است. تئوریک به این معنى که کلاً کمونیستها آیا در قبال مبارزات خودبخودى و توى گیومه “بورژوایى” طبقه مسئولیت دارند؟ آیا ما باید برویم توى آن و دخالت بکنیم؟ آیا مبارزات کارگرى به ما مربوط است؟ در حزب کمونیست کسى این را نمیگوید به چند دلیل؛ چون اولاً ایران یک کشورى است که در آن یک سنت عقب کشیدن از جنبش خودبخودى وجود نداشته آنطورى که در اروپا وجود دارد. ثانیاً جریان ما یک جریانى است که با دخالتگرى و با یک استنتاج پراتیک کردن از تئورى خودش را شناخته و متدولوژى جریان ما یکى از خواص مشخصه‌اش است و در جنبش ما به هر حال این مسأله نبوده. ولى جواب نه به این سؤال هم میشود داد. شاید بشود گفت که اگر بحث “کار روتین” و اختلاف بحث “کار روتین و تاکتیک” را زیادى بکِشیم به اینجا برسد که حوزه وظیفه‌اش این است که تشکیلات کمونیستى بسازد، کارگرهاى کمونیست را متشکل بکند، مبارزات خودبخودى کارگرها سر اصلاحات و رفرمها و بهبودهاى جزئى است و وظیفه حوزه نیست توى این دخالت کنند. رهبرى این مبارزات را کمونیستها وظیفه ندارند داشته باشند! این حرفى است که یک بخشى از چپ اروپا مشخصاً چپ ایتالیا میزند (تا آنجا که ما برخورد داشته‌ایم با آن) که از یک نقطه نظر تئوریک دخالت کمونیستها در مبارزات جارى را کنار میگذارد، نه از یک نقطه نظر عملى.

ما ممکن است بصورت پوشیده این را براى خودمان مطرح بکنیم، بگوییم در این دوره حوزه‌ها وظیفه ندارند در رهبرى مبارزات جارى قرار بگیرند. که بنظر من این یعنى در این دوره ما باید مثل چپ ایتالیا باشیم که این هم نادرست است. یعنى بحث اصلاً سر این نیست که در این یا آن دوره بشود یک بخش مهمى از فعالیت کمونیستى در جامعه را درز گرفت. آن چیزى که بطور واقعى بنظر من ما را به جواب این مسأله نزدیک میکند توانایى عملى ما در رهبرى است و بحث دوباره برمیگردد بر سر اینکه ما باید در مبارزات نقش رهبرى را به عهده بگیریم بشرطى که توانسته باشیم توانایى واقعى براى این رهبرى را به وجود آورده باشیم توى خودمان. توانایى واقعى رهبرى مبارزات کارگرى را باید در حزب به وجود آورده باشیم. بدون این توانایى هر کارى بالأخره یا فرمالیستى است یا ظاهرى است، صورى است، سطحى است، آکسیونیستى است. و باز این ما را برمیگرداند به اینکه این توانایى از چه تشکیل میشود.

اگر امروز دخالت نمیکنیم فرض کنید در اعتصاب کانادادراى، در اعتصاب ذوب آهن به این خاطر نیست که یک ایراد تئوریکى داریم میگوییم “اعتصاب ذوب آهن بر سر خواسته‌هاى بورژوایى است”، این واضح است که به این خاطر نیست. به این خاطر نیست که حوزه‌هاى متعددى داریم آنجا ولى نتوانسته‌ایم کمیته کارخانه ذوب آهن را تشکیل بدهیم. به این خاطر هم نیست. به این خاطر نیست که حتى یک نفر در ذوب آهن بود فکر میکرد چون یک نفر است نباید دخالت کند. دقیقاً به این خاطر است که نمیتوانیم دخالت کنیم و این نتوانستن را باید بدرستى معنى کرد. آیا این نتوانستن فنى است یا نتوانستن سیاسى است یا نتوانستن مبارزاتى است؟ بنظر من این دومى است این نتوانستن فنى نیست، یک نتوانستن کاملاً طبقاتى است. و تنها موقعى این توانستن (باز بعنوان یک پدیده سیستماتیک) در ما به وجود میآید که یک عرصه معیّنى که من به آژیتاتور مربوطش میکنم را حل کرده باشیم.

به هر حال بحث اینجا این است؛ دخالت در مبارزات جارى به معنى دخالت در رهبرى مبارزات کارگرى است. شرکت کردن منظورم فقط این نیست که فقط برویم آنجا و شرکت کرده باشیم و اخبار بفرستیم، ما هم در اعتصاب و تحصن باشیم. وقتى از دخالت کمونیستى حرف میزنیم داریم از رهبرى حرف میزنیم. وقتى از رهبرى کمونیستها – حالا حوزه است فرد است یا کمیته است یا تشکیلات منطقه است – در یک آکسیونى حرف میزنیم یعنى از توانایهاى این براى پیشبردن آن آکسیون، بسیج کردن و سازمان دادنش، به اهدافش نزدیک کردن و جلوتر از آن بردنش. و سؤال واقعى این است که این توانایى از کجا به دست میآید؟ یک جواب اینجا این میتواند این باشد که تشکیلات گسترده، تشکیلات صاحب نفوذ، تشکیلاتى که بالأخره کادر با نفوذ به اندازه کافى داشته باشد. من میگویم این مسأله خودش هنوز معلول است. تشکیلات صاحب نفوذ، تشکیلاتى که بتواند جنبش کارگرى را رهبرى کند باید از یک درک معیّنى که این جهتگیرى را دارد نتیجه شود و بحث سبک کار ما هنوز تا این حد نرفته و بحث آژیتاتور پرولتر و کلاً مسأله‌اى که در این رابطه توضیح میدهم به این مربوط میشود.

ببینید آکسیون، در این مقاله آخرى کمونیست هم این را توضیح داده‌ام، آکسیون یعنى عمل، یعنى عمل مستقیم، یعنى عملى که دیگر زده بیرون، عملى که دیده میشود. بنابراین دخالت در آکسیون یعنى دخالت در اعتصاب، دخالت در تحصن، دخالت در تظاهرات، دخالت در صندوق کمک به اعتصابیون، دخالت در باریکاد، دخالت در بستن درِ کارخانه، دخالت در کم‌کارى. همان روز کم کارى، همان روز اعتصاب، همان روز تظاهرات. دخالت در آکسیون یعنى این. در غیر این صورت کار ما دخالت در سطح آگاهى و تشکل طبقه کارگر است نه دخالت در آکسیون. بنابراین آکسیون به این معنى اخص کلمه مال همین واقعه زنده و مشخص را به آن میگوییم آکسیون. ولى خصوصیات این آکسیون دقیقاً تعیین میکند چه جورى میشود رهبریش کرد. این آن بُعدى است که در بحثهاى سبک کار ما تا حالا کمرنگ بود. توى این مقاله یک خواصى را براى روزهاى آکسیون و اصلاً براى جنبش در مرحله آکسیونى شمرده‌ایم که عمدتاً هم مربوط میشود به علنى بودن مبارزه، توده‌اى بودن مبارزه، حضورى بودن رهبرى و سریع الانتقال بودن رهبرى، قابل مشاهده بودن رهبرى. تمام آن چیزى که ما تا حالا از بحث سبک کار استنتاج کرده‌ایم بطور مادى، نشریاتى و مدون، برمیگردد به نوعى فعالیت مخفى و حوزه‌اى. سلول پایه ما حوزه است، فعالیتش تبلیغ، ترویج، سازماندهى است، خصوصیت اصلى این فعالیت مخفى است، حزب ما مخفى است و تمام کارهایى که کرده‌ایم. بحثهایى که در این رابطه باز کردیم برمیگردد به جنبه‌هاى مختلف این فعالیت مخفى. ولى آن چیزى که مسأله اساسى است – وقتى برمیگردد به سازماندهى طبقه در آکسیون – مربوط میشود به مسأله تلفیق کار مخفى و علنى، سازماندهى یک اقدام علنى طبقه کارگر است.

آکسیون مخفى وجود خارجى ندارد هر چقدر هم در یک کتابى بنویسند کارگرها شب همدیگر را دیدند و از فردایش کار نکردند این میتواند براى دو ساعت دوام داشته باشد ولى وقتى پلیس به آن کم‌کارى یا به آن باریکاد حمله میکند بالأخره یک نفر میآید جلوى صف میگوید فرار نکنید، بنشینید، بلند شوید، متفرق شوید یا چه. یعنى هیچ آکسیون کارگرى اگر آکسیون است و اگر کارگرى است نمیتواند در بُعد مخفى باقى بماند. آکسیون یعنى علنى، آکسیون یعنى بروز قابل مشاهده اعتراض. بنابراین رهبریش یعنى رهبرى یک عمل قابل مشاهده و علنى. و اینجا است که خواص این رهبرى تا یک مقدار زیادى روشن میشود. آکسیون از آگاهى کارگرها فقط مایه نمیگیرد. آکسیون از اعتراض مشخصشان مایه میگیرد. آکسیون فقط از تقسیمات ازپیشى کارگرها شکلش معلوم نمیشود، از برخوردهاى روز بورژوازى به آن اقدامات و آن تصمیمات سرنوشتش معلوم میشود. کارگرها براى ۴٠ ساعت کار مبارزه میکنند، ما هم به آنها گفته‌ایم مبارزه بکنند و اصلاً بخاطر حرفهاى ما است که مبارزه میکنند. ولى اگر طرف گفت “۴٢ ساعت میدهم” دیگر این آکسیون از حیطه شعارهاى ما فراتر میرود باید گفت باشد یا نه. و این باشد یا نه را رهبرى آن آکسیون میگوید. یعنى هیچ حزبى نمیتواند با یک یک سلسله شعارهاى از پیشى، برنامه حداقل، پلاتفرم تاکتیکى آکسیون را هم رهبرى کند بدون اینکه رهبرى سیّالى را بگذارد جلوى عمل واقعى و علنى. و این یعنى رهبرى حضورى، علنى و قابل مشاهده مجدد در جلوى صف کارگران.

یک نکته دیگر این است که در حالى که حزب سیاسى فعالیت مخفیش بخشهاى پیشرو طبقه را مخاطب قرار میدهد و آن بخشهاى پیشرو را روى خط میآورد و تأثیرات آنها را روى بخشهاى عقب مانده را به بار میآورد که در مجموع طبقه کارگر به سَمت حزب کشیده میشود، آکسیون یعنى حضور مستقیم و فرد فرد خود کارگرها، اعم از عقب مانده و پیشرو، کسانى که اسم حزب کمونیست را شنیده‌اند و کسانى که نشنیده‌اند، کسانى که ما را دوست دارند و کسانى که از ما بدشان میآید، کسانى که با ما اختلاف دارند، کسانى که روى ما ابهام دارند، کسانى که مذهبى اند، کسانى که ناسیونالیست اند، کسانى که چپ افراطى اند یا حتى اپورتونیست اند. آکسیون یعنى عمل اینها. و رهبرى اینها یعنى اقدام به گرفتن سر نخ این مبارزه در مقابل رأى اینها و در رابطه با رأى این آدمها که آناً ابراز میشود. بنابراین آکسیون به نوع مشخصى به رهبرى احتیاج دارد که فقط از آگاهى دادن و حقانیت ایدئولوژیکى نمیتواند نتیجه بشود. از دخالت حضورى روز، مجاب کردن، خنثى کردن این یا آن استدلال، بموقع مطرح کردن این یا آن راه حل براى این یا آن مسأله معیّن میتواند ناشى بشود. آکسیون یعنى رهبرى حضورى. دخالت در آکسیون معنیش این است که باید رهبرى حضورى و علنى را تأمین کند.

بنابراین رابطه حزب و طبقه اینجا کاملاً به یک حلقه واسط محتاج میشود. رابطه حزب مخفى و طبقه تماماً علنى محتاج میشود به یک عنصرى به اسم کسى که در روز آکسیون جلوى صف قرار میگیرد. آیا این عنصر حزبى است یا آیا این عنصر یکى از خود کارگرها است؟ عناصرى است هستند از کارگرها و عناصر غیر حزبى اند؟ این سؤال را باید جواب داد. اگر آن عنصر حزبى است بوجود آوردن این عنصر جزو وظایف حزب است. اگر این عنصر خودبخودى است بله، حزب با اعلامیه و نشریاتش روى این عنصر تأثیر میگذارد. ولى باید هر عقل سلیمى قبول کند که آکسیونى که در مجموع ۴٨ ساعت طول میکشد توى آن نمیشود دو ساعته یک اعلامیه صادر کرد و پخش کرد و قانع کرد. آن هم رهبرى را که دارد بطور مداوم به یک چیزهایى که حتى توده ممکن است فوراً از آن مطلع نشود پاسخ میدهد.

بنظر من این پدیده دقیقاً حلقه واسط رابطه حزب مخفى و آکسیون کارگرى است. و از طرف دیگر خود این پدیده دارد نشان میدهد چقدر سبک کار ما منطبق است با شرایط واقعى زیست و مبارزه طبقه (که به این در بحث سبک کار برمیگردم)، یعنى چقدر حزب ما آن اَشکالى از مبارزه را آموخته که طبقه را بجز آن اَشکال نمیشود رهبرى کرد. الآن اگر اَشکال مبارزه‌اى که ما یاد گرفته‌ایم و سنتهاى ما را تشکیل میدهد را بکار ببریم، فقط با تکیه بر این اَشکالى که امروز به دست داده‌ایم، نه هیچ قیامى نه هیچ اعتصابى نه هیچ تحصنى توسط حزب کمونیست قابل سازماندهى نیست – شصتاد نفر هم که در ذوب آهن داشته باشیم. آن چیزى که اجازه میدهد به ما جنبش کارگرى را رهبرى بکنیم آن خصوصیاتى است که به ما اجازه میدهد کارگران را به آنطور عینیى که میتوانند رهبرى شوند رهبرى کنیم. کارگرها علنى رهبرى میشوند براى آکسیون. بنابراین قابلیت حزب ما در اقدام به فعالیت علنى در روز آکسیون تعیین میکند چقدر میتواند آکسیون را رهبرى بکند. ولى این اقدام فعالیت علنى مستلزم عنصر معیّنى در جنبش طبقه کارگر است. اسم آن را من میگذارم آژیتاتور پرولتر. عنصرى است که، باز در این مقاله به آن اشاره کردیم، جلوى صف قرار میگیرد حرف میزند، پیشرو طبقه است در روز معیّن، نه پیشرو طبقه در دوره تاریخى معیّن از انتشار مانیفست کمونیست تا انقلاب اکتبر، پیشرو طبقه است در روز چهارشنبه، پیشرو طبقه است در مقابل حمله معیّن جمهورى اسلامى به فلان اعتصاب، پیشرو طبقه است در مقابل فلان پیشنهاد وزارت کار، پیشرو طبقه است در مقابل فلان حرف توده‌ایها در مجمع عمومى. این عنصر نقش حیاتى پیدا میکند در موجودیت مبارزاتى حزب و موجودیت آکسیونى حزب. و سؤال اساسى این است که حزب ما آیا اساساً به آن سبک کارى مسلح هست که این عنصر حزبى بتواند تعریف شود؟ یا این عنصر را ما همیشه داریم بیرون از حزب میبینیم؟ امروز اگر نگاه بکنیم این عناصر را ما بیرون از حزب میبینیم. ولى جریان اکونومیستى این عناصر را در جریان خودش میبیند. بنظر من این تمام بحث سبک کار است که ما داشتیم؛ تبدیل کردن حزب کمونیست به آن حزبى است که بطور طبیعى عناصر پیشرو جنبش طبقه را در صف خودش ببیند و محیط مناسب براى فعالیت عناصر پیشرو طبقه را در خود حزب به وجود بیاورد. باز امروز به حزب ما نگاه کنید حزب ما حزب انقلابیون حرفه‌اى به معنى بد کلمه است نه بمعنى خوب کلمه. حزب کسانى است که دقیقاً داراى مکانهاى عینى معیّنى در مبارزات کارگرى نیستند، اگر بودند در حزب ما جا نداشتند چون دقیقاً در حوزه ما نمیتوانستیم هضمشان کنیم.

به هر حال این بحثى است که بنظر من محور توسعه و بسط بحث سبک کار است. “آژیتاتور پرولتر” چه نقشى در مبارزات کارگرى دارد، چه جایگاهى در مبارزه حزبى دارد، چه جور حزبى با چه سبک کارى اصلاً محیط مساعد براى پیوستن این آژیتاتور به خودش را فراهم میکند و کلاً آژیتاتور کمونیست را در چه پروسه‌اى میشود بار آورد و از کجا میشود پیدا کرد؟ و آژیتاسیون علنى و کارگرى چه معنى سیاسى براى ما و چه معنى تشکیلاتى و امنیتى براى ما دارد؟ تقریباً روى هیچکدام این عرصه‌ها کار نشده. در صورتى که بنظر من اگر کسى دارد میگوید من هم از انقلابیگرى خرده بورژوایى دارم میروم به سَمت انقلابى کارگرى و میخواهم انقلابیگرى پرولترى را سازمان بدهم باید بفهمد که دارد اَشکال معیّنى از اعتراض را میپذیرد از طبقه کارگر و آن را سازمان میدهد و آن را سیستم خودش میکند و آن را تبدیل میکند به سیستم اعتراضى خودش.

اینجا من برمیگردم به بحث سبک کار.

به هر حال بحث “آکسیون و مبارزات جارى” را چون نوشته‌ایم زیاد طول و تفصیلش نمیدهم. بحثم این است که دخالت در آکسیونهاى کارگرى براى ما یک بحث سبک کارى است. اگر نمیتوانیم به علت ضعف سبک کارى معیّنى است و اگر میتوانیم بخاطر این است که مسائل سبک کارى معیّنى را حل کرده‌ایم. براى ما مثل چپ ایتالیا و آلمان و غیره بحث تئوریک نیست که “آیا باید دخالت کرد یا نباید دخالت کرد”. براى ما باید دخالت کرد. اصلاً در همه چیز باید دخالت کرد. براى ما بحث تاکتیکى نیست “آیا این مبارزه معیّن بورژوایى است یا پرولترى”. ما از هر تحرک طبقه کارگر استقبال میکنیم. براى اینکه میدانیم خودمان باید جهتش را تعیین کنیم و خواصش را تعیین کنیم. این یک بحث آییننامه‌اى و اساسنامه‌اى و حقوق تشکیلاتى تعریف ساختار تشکیلاتى نیست چون این بحث اصلاً خود مسأله را خراش نمیدهد. براى ما یک بحث سبک کارى است. یعنى قبلاً باید به یک جریانى تبدیل شده باشیم که سبک کارش متناسب با متابولیسم اعتراضى طبقه کارگر است. حالا این را توضیح میدهم در رابطه با بحثهاى سبک کارى که داشتیم.

بنظر من کلاً بحثهاى ما راجع به سبک کار مهمترین دستآورد جنبش کمونیستى است، از بحثهاى تئوریک و برنامه حزب کمونیست بمراتب مهمتر است. چرا؟ براى اینکه برنامه حزب کمونیست، کلاً مقولات تئوریک- تاکتیکى که ما مطرح کردیم از انقلاب سوسیالیستى و انقلاب دمکراتیک، استنتاجهاى معیّنى از تزهاى موجودى بود. تزهاى لنین موجود است، تحلیل کنکرت از جامعه ممکن است، متدولوژى لنین حتى به یک درجه‌اى روشن است، دخالتگرى فعال لنینى در مسائل جامعه عینى. اینها مشخص است و ما اینها را استخراج کردیم و به مقدار زیادى پلمیک کردیم و اینها را کوبیدیم و توانستیم یک حزبى روى آن تشکیل دهیم که میتواند بگوید سنتهاى ویژه خودش را دارد و قابل تشخیص است از سازمانهاى دیگر. ولى بحث سبک کار به هیچ پدیده موجودى متکى نبود. یعنى سبک کار کمونیستى در دو سال گذشته و بحثى که حزب کمونیست روى سبک کار کمونیستى داشته و جریانهاى قبل از آن، بحثهایى است که دقیقاً از نقد عمیق سبک کار پوپولیستى و با کمترین اتکاء به آن چیزى که ممکن بود دانسته باشد در آمده. و علیرغم اینکه کمترین مقدار روى آن کار شده، کمترین مقدار مقاله روى آن نوشته شده، کمترین مقدار موضوع پلمیک ما بوده با دیگر گروهها، با این وجود خیلى قویتر از تئوریهاى ما موانع خودش را جارو کرد.

اگر آنطورى که من بحث سبک کار را میفهمم رفقا هم به آن نگاه کنند بنظر من این سختترین چیزى بوده که جنبش کمونیستى با آن مواجه شده و زودترین سنگرى بوده که در مقابل ما خالى کرده است. علتش حقانیت جدیى است که این بحث دارد دررابطه با جهان عینى و جامعه عینى ایران و مبارزه طبقاتى در ایران. بحث انقلاب دمکراتیک را میشد رد یا قبول کرد ولى این بحث چنان جدى انقلابیگرى خرده بورژوایى را از ریشه‌اش میگیرد که حتى خود ما، صفوف خودمان با اینکه توجیه نبود کمابیش روى خط کار کردیم. شما ممکن است ده تا مقاله بنویسید ولى باز نتواند یک نفر درست بیکسان این را توضیح بدهد و همه همنظر نباشند روى فرمولبندیها. ولى روى بحث سبک کار، ضربات بحثهاى اولیه سبک کار آنطور بوده که نه فقط راه کارگر و فدایى قبول کرده و دیگران دارند تقلید میکنند از این بحث، در خود ما بدون اینکه سمینارى باشد، بدون اینکه کنگره مفصلى رویش باشد، بدون اینکه اجزاء عملى تشکیلاتى این استخراج شود رفقاى ما در عرصه‌هاى مختلف رفتند روى این سبک کار و ساق شدند. و خیلى چیزها که شاید کفر بود در دوره قبلى خیلى راحت هضم میشود؛ “چطور یک نفر سر قرار نیاید”، “چطور به تشکیلات وصل نباشد”، “چطور سرخود تصمیم بگیرد”، “چطور به تشخیص خودش چیزهایى را تبلیغ کند”، چطور از او گزارش مالى نگیریم”، “چطور از او گزارش پرسنلى نگیریم”، “چطور خودش عضو پیدا کند”، “چطور خودش تصمیم بگیرد قطع یا وصل بکند”، این را پیکار نمیپذیرد، ا.م‌.ک نمیپذیرفت، کومه‌له هم نمیپذیرفت، ولى امروز عادى است برایمان. خیلى طبیعى است که عنصر فعال عرصه مبارزه کارگرى را خیلى با ارزش کرده باشیم در سیستم فکرى خودمان. در سبک کار پوپولیستى اینطور نبود.

به هر حال میخواهم بگویم این مسأله، مسأله‌اى بنیادى، یک گسست است به آن معنى که آن موقع گفتیم. ولى این گسست را الآن من میخواهم در یک بُعد دیگرى باز کنم و آن تعلق طبقاتى حزب است. آن روز ما انقلابیگرى خرده بورژوایى را نقد کردیم و گفتیم اتفاقاً نقد سبک کار برمیگردد به نقد یک انقلابیگرى معیّن در عمل، از جهتگیرى به سَمت طبقه کارگر و سازماندهى انقلاب اجتماعى و کار در محیط زیست و کار کارگرها و متشکل کردن کارگرها حرف زدیم. انقلابیگرى خرده بورژوایى اگر در بُعد عملى و سازماندهى به آن نگاه کنیم معنیش چه بود؟ انقلابیگریى بود که فقط میتوانست اعتراض اتمیزه و منفرد را سازمان بدهد، اساساً قادر به سازماندهى اعتراض متشکل نبود. انقلابیگرى اقشار خرده بورژوازى اعتراض را در آن اَشکالى میتواند سازمان بدهد که این اَشکال خصلت اتمیزه و منفرد داشته باشند، اعتراض دانشجو جماعت. اعتراض انفرادى را میتواند سازمان دهد، برایش اعتراض وسیع مساوى است با جمع مکانیکى اعتراضات انفرادى. براى همین تظاهرات شیوه‌اش است، تظاهرات خیابانى. خُب هر معترضى بیاید توى خیابان با هم اعتراض کنند. اعتراض متشکل را نمیتواند سازمان دهد و بنابراین اعتراض بخش متشکل جامعه را نمیتواند سازمان دهد، اعتراض آن بخشى که باید کار کند دیگر باید پاى دستگاه باشد. نمیتواند هر ساعتى به او بگویى اعتراضش را ابراز کند و نمیتواند به هر شکلى به او بگویى ابراز کند. اعتراضش را باید دسته‌جمعى ابراز کند چون اگر سوایى اعتراض کند بعنوان حقیرترین عنصر جامعه مسخره‌اش میکنند. فکرش را بکنید یک کارگر ساختمانى تنهایى بیاید وسط میدان ونک اعتراض کند، خُب واضح است کسى تحویلش نمیگیرد ولى آقاى پاکدامن بیاید اعتراض کند – یک نفر آدم – تحویلش میگیرند، فشار میشود روى جمهورى اسلامى.

طبقه‌اى که قدرت اعتراضیش در تشکلش است، روش زندگیش متشکل بودنش است، حالا چه بوسیله تولید بزرگ چه در اعتراضش. این انقلابیگرى خرده بورژوایى قادر نیست اعتراض متشکل هیچ قشرى را رهبرى کند. انقلابیگرى بورژوایى و ضد انقلابیگرى بورژوایى این توانایى را دارد، بورژوا لیبرال میتواند براحتى جلوى سرمایه گذارى را بگیرد. سرمایه گذارى نمیکنند، شش ماه سرمایه گذارى نمیکنند پدر طرف درمیآید. میکِشند روى جنسشان پدر طرف در میآید. ولى خرده بورژوا مجبور است اعتراض انفرادى اتمیزه را نمایندگى بکند و اَشکال سازمانى خودش را تطبیق بدهد با هضم اعتراض اتمیزه انفرادى.

قسمت دوم ٢٧:٣٣ دقیقه

در بُعد عملى سازمانى میسازد که فقط میتواند انسانها را در شکل انفرادى و اتمیزه‌شان هضم کند، وظایفى که از انسان منفرد عملى است به عهده‌اش بگذارد و لاجرم میرود سراغ آن اقشارى از جامعه که این انفراد را در زندگى مادیشان به نمایش میگذارند. میتواند در هر ساعتى از روز و به هر شکلى که خودش میخواهد اعتراض بکند، علیه وضع موجود علیه وضعیتش. به او بگویند مخفى مبارزه بکند میتواند، به او بگویند علنى مبارزه بکند میتواند. به او بگویند تظاهرات بکند میتواند، به او بگویند دست از کار بکشد میتواند. به او بگویند اگر پنجاه سال هم خانه مادرش سر نزند میتواند. این سازمانى که سنت کار درونى و اَشکال پایه‌اى و روابط فیمابین سلولهایش جورى است که انفراد انسانها را فرض میگیرد، این یک سبک کار پوپولیستى و خرده بورژوایى است. ولى عکسش این است که بروید به سَمت سازماندهى طبقه کارگر که بنا به تعریف یک طبقه‌اى است که در طبقه بودنش معنى پیدا میکند، حول تولید بزرگ متشکل است، شرایط معیّنى دارد اعتراضش، قدرتش در تشکل و در حرکت دسته‌جمعیش است. حزب کمونیست میخواسته سازمانده این طبقه باشد براى انقلاب اجتماعى. بنابراین نمیتواند صرفاً آن روابط اتمیزه و خصوصیات آن سازمان پوپولیستى را با خودش حمل کند، فقط عنصر پرولتر را بگذارد توى ظرف تشکیلات پوپولیستى قبلى، بلکه باید خصوصیات عینى آن طبقه را در سبک کار خودش دخیل کند. یعنى آن حزبى میتواند طبقه کارگر را سازمان بدهد که در عین حال به اندازه کافى از نظر روشهاى سازماندهى شکل تبلور آن طبقه طبقه باشد. نمیشود از مشى چریکى، ایده سازمان، تشکل، امنیت، همه اینها را قرض کرد و برداشت بُرد توى طبقه کارگر حزب کمونیست تشکیل داد. از سبک کار پوپولیستى هم نمیشود این کار را کرد. باید دقیقاً فهمید طبقه کارگر چطورى میتواند به خودش آرایش کمونیستى بدهد. این سؤال اساسیى است که جلوى ما است بنظر من دربحث سبک کار. خُب ما حوزه‌ها را پیدا کردیم این واقعاً درست است. سلول پایه حزب در بین کارگران و زحمتکشان حوزه است. ولى این خیلى اشتباه است اگر از این آن نتیجه را بگیریم که واحد و آن دوز پایه فعالیت حزب در بین کارگران فعالیتهاى مخفى حوزه است. این دیگر غلط است.

سلول پایه یک پدیده مادى است، یک سلول است. سلول پایه یک سِرى فونکسیونهاى حیاتى دارد، این سلول پایه است. اگر هر موقع بخواهیم از ساختمان حزب حرف بزنیم باید سلولهایش را بکِشیم. ولى اگر بخواهیم از متابولیزمش حرف بزنیم دیگر نمیتوانیم دیگر نمیتوانیم به سلولهایش نگاه بکنیم. واحد پایه فعالیت حزب یک مجموعه‌اى میشود از فعالیت مخفى و علنى و یک مجموعه‌اى میشود از تبلیغ، ترویج، سازماندهى و اعتراض. حزب غیر معترض نمیتواند وجود داشته باشد و حزبى که در حال سازماندهى طبقه کارگر نیست نمیتواند وجود داشته باشد. بنابراین حزبى که فقط طبقه کارگر را به روش خودش سازمان میدهد هم نمیتواند وجود داشته باشد، بدون اینکه در عین حال طبقه کارگر را در جهت آن چیزى هم که باید سازمان دهد، یعنى اعتراضش به صورت موجود به شکل موجود در چارچوب جامعه موجود.

بنابراین حزب کمونیست وقتى دارد میگوید من در این مناطق هستم به معنى ساختمان تشکیلاتى میتواند بگوید سلولهاى پایه‌اى حزب من در این مناطق هست. ولى به معنى مبارزاتى کلمه باید بگوید دُوز پایه فعالیت سازمان حزبى در این مناطق مقدور است. من به این میگویم تلفیقى از کار مخفى و علنى. من به این میگویم مبارزه براى کمونیست کردن کارگران بعلاوه مبارزه براى سازماندهى اعتراضات کارگرى و براى درآوردن اعتراضات کارگرى از دست بورژوازى. ما خودمان آن طبقه را طبقه در حال اعتراض تعریف کردیم وقتى میخواستیم بحثهاى سبک کار را مطرح کنیم. براى اینکه بگوییم موضوع کار ما طبقه کارگر است، اعتراض جزء لاینفک خود طبقه کارگر است، موضوع کار ما جنبش کارگرى نیست. ولى وقتى این را نتیجه میگیریم باید دوباره از آن طرف هم بگوییم ولى اعتراض جزء لاینفک خود طبقه کارگر است، بنابراین سازماندهى اعتراضش یکى از خصوصیات فعالیتهاى ما است. و واضح است که سازماندهیش با توجه به اینکه کمونیستها میخواهند این را سازمان بدهند و در جهت اهدافى که کمونیستها میخواهند ببرند.

اینجا است که باید نگاه کنیم طبقه چطورى میتواند اعتراض کند. و اگر حزب کمونیست نمیتواند به خودش آن آرایشى را بگیرد که وقتى طبقه دارد بنا به خصوصیات ذاتى خودش به یک شکل معیّنى اعتراض میکند، حزب کمونیست ناگزیر شود از آن جدا شود. وقتى طبقه از فاز آگاه شدن خارج میشود، از فاز مخفیانه متشکل شدن خارج میشود (براى دوره‌هایى یا براى لحظاتى) و به شکل اعتراض علنى کشیده میشود حزب مخفى از آن جدا بشود، حزب مخفیى که نتواند با آن برود دنبال آن عرصه، و به مجرد اینکه طبقه ابراز وجود میکند در سطح اعتراضى، حزب از آن جدا بشود. این وضعیتى است که در نتیجه این امر پیش میآید که ما سلول پایه حزب را با فعالیت پایه حزب اشتباه بگیریم. سلول پایه حزب سلولى است مثل سلول بدن. ولى فعالیت پایه آدم بقایاى سلولهایش نیست و بازتولید سلولهایش نیست. هزار و یک فعالیت دیگر میکند که سلولها ابزارهاى این کار هستند.

به هر حال واحد پایه فعالیت حزب سازماندهى اعتراض را در خودش دارد؛ سازماندهى طبقه کارگر معترض، چه در شکل کمونیستى آن و چه در شکل فورى آن. اینجا است که من میگویم باید خصوصیات عینى اعتراض طبقه را دخالت بدهیم. بنابراین وقتى داریم به واحد پایه حزب از نقطه نظر فعالیتى نگاه میکنیم سؤال مطرح میشود که چقدر میتوانیم اعتراض کنیم. در این مناطق چقدر اعتراضات کارگرى را میتوانیم به خودمان مربوط کنیم یا خودمان را به اعتراضات کارگرى مربوط کنیم. سؤال این میشود که چقدر اگر ما بخواهیم کارگرها را به اعتراض بکشیم میتوانیم. سؤال این میشود که اگر کارگرها را به اعتراض بکشیم چقدر در تناقض قرار میگیرد با خودمان، با وجود فیزیکى و مکانیکى و ادامه کارى حزب. تمام اینها سؤالهایى میشود براى یک واحد پایه فعالیت حزب. ممکن است بگویید این همان کمیته است دیگر، وقتى راجع به کمیته حرف میزنیم بگوییم این همان است. من ایرادى اصلاً به این بحث نمیبینم. فقط میگویم از آن سر نمیشود به آن رسید، از این سر میشود رسید به کمیته.

بنابراین کمیته را بله، بیاییم به چیزى بگوییم که این یک واحد پایه فعالیت حزب را در بُعد مخفى و علنیش میتواند هدایت بکند. ولى آنوقت دقیقاً میدانیم ملزومات تشکیل این کمیته چه است. اصلاً ملزومات موجودیت کمیته‌اى حزب و موجودیت واقعى و همه جانبه حزب در عرصه‌هاى معیّنى چه هست. من میگویم یکى از مهمترین ملزوماتش و یکى از آن ارکانى که هم‌ارز رکن فعالیت مخفى است فعالیت علنى و دخالت علنى در حیات طبقه کارگر است و اینجا باز مسأله آژیتاتور پرولتر مطرح میشود.

بنابراین حزب کمونیست سلول پایه‌اش سلولى نیست که فقط عناصر مخفى حزبى را در خودش سازمان میدهد. سلول پایه‌اش ممکن است این باشد ولى واحد پایه فعالیتش این نیست، بلکه فعالیتى است که این میتواند عناصر علنى حزبى را در خودش جاى بدهد و تعلق به حزب با فرض موجودیت علنى آژیتاتور پرولتر مقدور باشد. از این میتوانیم دهها استنتاج عملى، تشکیلاتى، امنیتى، آییننامه‌اى و غیره بکنیم (من نمیخواهم وارد این بحث شوم اینجا). فقط این را میخواهم بگویم که حزب کمونیست ایران باید بتواند موجودیت خودش را با شرایط عینى موجودیت طبقه، قدرت طبقه و بروز اعتراض طبقه وفق بدهد. اینجا است که سبک کارمان کارگرى شده نه آنجایى که میرویم حوزه‌هاى کار و زیست به وجود بیاوریم، میرویم انقلاب اجتماعى سازمان بدهیم. درست است سلول پایه حزب و حوزه‌هاى حزبى و در بین کارگران سلولهاى موجودیت ما در بین کارگران هستند ولى خود این موجودیت براى اینکه ربط مبارزاتى به طبقه پیدا بکند، ربط پیدا بکند به طبقه بعنوان یک طبقه معترض، باید فعالیتش را ببرد به آن سَمتى که پدیده علنى، مبارزه علنى و رهبرى حضورى در طبقه کارگر را در خود حزب هضم بکند.

الآن در وضعیتى که ما هستیم این رهبران همانطور که گفتم بیرون ما هستند. بیرون ما هستند، بیرون فدایى هستند، بیرون راه کارگر اند. یعنى همه اینها از خواص مشترک ما دارد نتیجه میشود. ما، فدایى، راه کارگر، پیکار، رزمندگان، هر جریانى که امروز تشکیل میشود قادر به هضم کارگر پیشرو و علنى‌کار در صف خودش نیست. قادر به گذاشتن طرف در جاى خودش نیست. طرف همیشه براى ما میشود رهبران عملى جنبش کارگرى. خُب باید از خودمان سؤال بکنیم چرا رهبران عملى جنبش کارگرى اعضاء حزب کمونیست ایران نیستند؟ چرا همیشه بیرون هستند؟ آیا نتیجه کار امروز ما به همین شکل موجودش ما را به این میبرد که رهبران عملى بیایند توى حزب؟ نه دیگر نمیبرد. هنوز این تضاد را به اندازه کافى حل نکرده‌ایم. در شکل کار حوزه‌اى، که گفتم رکن اول و تعیین کننده رفتن به سَمت کار کمونیستى است، کارگرها به فعالیت حوزه‌اى جلب میشوند. در رکن دومش حوزه باید به فعالیت کارگرى جلب بشود. و این دومى یعنى رابطه برقرار کردن این دفعه بین حوزه و مبارزه واقعى طبقه، رابطه برقرار کردن بین حوزه و توانایى واقعى طبقه براى مبارزه، که یکى از آنها قابلیت رهبرى شدن دستجمعى آن توسط عناصر علنى است.

به هر حال بحث ممکن است دور بزند الآن در صحبتهاى من، فقط این را میگویم که این یک بحث سبک کارى پایه است. اگر بخواهد بحث آژیتاسیون و آژیتاتور کمونیست باز بشود بحثى میشود هم‌ارز بحث حوزه‌هاى حزبى و این بحث سبک کار ما را میبرد تا آن حّدى که حزب کمونیست به یکى از جریانات خود کارگرها تبدیل بشود. وقتى ما میگوییم حزب کمونیست یک حزب کارگرى است، کمونیسم یک شاخه‌اى از مبارزه توى خود طبقه کارگر است باید خصلت تاریخاً کارگرى حزب به خصلت واقعاً کارگرى حزب نزدیک بشود یا به هر حال منطبق بشود، معنیش این است که همان حالتى که ما میگوییم مجاهد متشکل از عموماً دانش‌آموز جماعت، دانشجو جماعت است، دقیقاً توى کارگرها این باشد که کمونیستها یک فرقه‌اى هستند از بچه‌هاى خودشان. یک عده‌اى از خود کارگرها عضو حزب کمونیستند و اینها دیگر کارگرهاى متوسط نیستند. امروز میتوانیم به عملکرد حزب خودمان نگاه بکنیم. ما انقلابیون حرفه‌اى سطح بالا را با کارگران متوسط تلفیق میکنیم در حوزه‌ها. کارگرهاى متوسطى که بطور عینى قادر نیست (نه اینکه حالا ما به او گفته‌ایم نکن) رهبر اعتراض صنعت نفت باشد، آنطور که سه نفرى بودند که شاه را آوردند پایین. بطور عینى قادر نیست رهبر ذوب آهن باشد، بطور عینى قادر نیست رهبر کانادادراى و ایران ناسیونال باشد. آن رفیق خوبى است آن که با ما است، ولى فى‌الواقع بخش پیشروتر طبقه را گذاشته‌ایم اکونومیسم تربیت کند، سندیکالیستها تربیت کنند و اینها براى آنها دیگر خارجى محسوب نمیشوند.

شبکه‌ها و سلسله محافل سندیکالیستى در طبقه کارگر اتفاقاً این آدمها را اعضاء فعال خودش و بنیانگذار خودش میشناسد. کاملاً برعکس ما است. یعنى یک جریان اکونومیستى را دنبال کنید با تک تک این کارگرها میتوانید بروید در خانه‌شان. همه همدیگر را میشناسند. تصمیم میگیرند راجع به سرنوشت و خط مشى‌شان. تصمیم میگیرند راجع به شیوه برخورد جمهورى اسلامى. جریان اکونومیستى- سندیکالیستى این کارگرها را بعنوان سلولها و عناصر تشکیل دهنده خودش دارد. جریان ما اینها را بعنوان واقعیت عینى خارج از حزب دارد. سندیکالیسم از اینکه رهبر علنیش دخالت میکند (عضو جریان سندیکالیستى است، حتى اگر شکل حزبى به خودش بدهد که یک خرده پیچیده است میگویم الآن) ولى حتى یک حزبى که با روش سندیکالیستى دارد توى طبقه کارگر کار میکند آن روز کار بکند، بخش اعظم کارگرهاى پیشرو را بعنوان مسئول حوزه و مسئولین سازمانى خودش خواهد داشت. اصلاً عضو فعال حزبى خودش است میتواند رویش حساب کند. حزب توده بیشتر از ما اینطورى است. حزب توده بخشى از رهبرهاى عملى طبقه را با خودش داشته قبلاً. یعنى طرف در عین اینکه محبوب کارگرها است، رهبر اعتصاب صنعت نفت است میآید اتوریته کمیته مرکزى حزب را هم قبول دارد، کمیته شهرستان را هم قبول دارد و آن کارى را که به او میگویند میکند. ما هنوز خیلى فاصله داریم با این وضعیت.

بنابراین بحث اینجا است چکار میشود کرد که حزب کمونیست دقیقاً همین خصوصیتى را به خودش بگیرد که اکونومیستها الآن دارند. یعنى وقتى از بچه‌هاى کمونیست رشت حرف میزنید طبیعى باشد که باید بروید قهوه خانه‌ها یا کارگاهها یا محله‌هایى که کارگرها میآیند آنجا استراحت کنند پیدایشان کنید. وقتى میخواهید بفهمید کمونیستها عکس‌العمل این یا آن موضعگیریشان چه بوده بتوانید بروید توى کارخانه‌ها و روحیات کارگران را نگاه کنید. وقتى میخواهید بفهمید که فرض کنید سطح تئوریک یا سیاسى حزب کمونیست در خراسان بالا هست یا پایین، اول موظف باشید درباره سطح تئوریک- سیاسى کل کارگرها حرف بزنید تا بتوانید حزب را توضیح بدهید. الآن ما میتوانیم یک هسته واقعاً سطح بالاى ایدئولوژیک- سیاسى داشته باشیم در نیشابور بدون هیچ طبقه کارگرى. و هیچ لزومى ندارد ما توضیح دهیم حزب تأثیرش روى طبقه چه بوده و طبقه‌اى که جذب حزب شده تأثیرش روى حزب با تاکتیکهایش چه بوده. هیچ رابطه عینى‌اى بین این طبقه و این حزب برقرار نیست. حزب انقلابیهاى حرفه‌اى است، ولى نه از بین خود طبقه و مرتبط با بهترین عناصر طبقه، بلکه حزب انقلابیون حرفه‌اى و پیگیر و کمونیست با عناصر متوسط طبقه، در حال آشنایى با طبقه، است.

سیر حرکت ما باید منجر بشود به این وضعى که دقیقاً همه این اسمهایى که میشنویم در رهبرى جنبش کارگرى، لااقل نه همه‌اش، اکثریتش، بخش تعیین کننده‌اش حزبى باشند. اتفاقاً کارگر عقب‌مانده با ما نباشد با فدایى باشد. کارگر عقب‌مانده با ما نباشد با اکثریت باشد. کارگرى که پیشرو است و قابلیت رهبرى دارد، حساس است نسبت به مسائل جنبش کارگرى، تجربه عملى رهبرى دارد، حرفش در رو دارد، طبیعى این باشد – براى ما و “جرج شولتز” – که این عضو حزب کمونیست است قاعدتاً، با توجه به اینکه کارگر پیشرو است. یعنى همان خاصیتى که حزب بلشویک داشته، سوسیال دمکراسى روس داشته، حزب کمونیست آلمان داشته، حزب کمونیست اسپانیا داشته، حزب کمونیست شیلى داشته، حزب کمونیست ویتنام یا حزب کمونیست هر جاى دیگر داشته. یعنى هر موقع میخواستند کمونیستها را پیدا کنند توى محافل پیشرو کارگرى دنبالشان میگشتند. الآن براى ما اینطور نیست. ما باید برویم به این سَمت که این بشویم. براى اینکه این بشویم چکار باید بکنیم؟ همه‌اش او نباید بیاید، ما باید برویم. همه‌اش را رهبرهاى پیشرو نباید بیایند. میگوید خُب باشد من حزب شما را قبول دارم قربانش هم میروم و حاضرم کُت و شلوارم را هم عوض کنم و دیگر توى حوزه باشم. اتفاقاً این راهش دیگر نیست. چون اگر او این کار را بکند دقیقاً یک جا هست که هویّت خودش را از دست میدهد و میآید با ما.

دقیقاً آنجایى است که ما میرویم تا سایه شبکه حزبى را بیندازیم روى سر آن بخش پیشرو طبقه. و این یعنى اینکه هضم کنیم مقوله آژیتاتور پرولتر را در صف خودمان. رفیقى ممکن است چهل و پنج سالش باشد، استخوان خُرد کرده در صنعت نفت، عضو حزب کمونیست است، با تشکیلات مخفى ما در ارتباط است، محبوب است ولى عضو حزب کمونیست است و طبیعى هم هست که باشد. اگر بخواهیم این کار را بکنیم باید بحث سبک کار را ببریم جلو. به حدّى که سبک کار ما در تماس و پیوند با بخش پیشرو طبقه کارگر چه است. حالا فهمیدیم در تشکیل حوزه، در نشر نشریات، در ترویج و محافل ترویجى چه است. فهمیدیم حتى در آموزش استعدادهاى طبقه کارگر سبک کار ما چه است. ولى سبک کار ما با معترضترین و جلوترین و حساسترین بخش طبقه چه است؟ آیا وقتى او پا میگذارد که نقش خودش را در عرصه علنى و حضورى بازى کند، باید ما را در رخت‌کن بگذارد براى اینکه ما نمیتوانیم با او توى این عرصه برویم؟ حزب نمیتواند، روابطش تاب این را ندارد؟ بنظر من اگر ما این را حل نکنیم این بالاى سر ما میماند. یعنى اگر این مسأله را حل نکنیم که دنباله این فعالیت در بسط بحث سبک کار تبیین جنبه‌هاى جذب کارگر پیشرو، سازماندهى کارگر پیشرو در نقش واقعى طبقاتى خودش است، نه در نقشى که حزب از او میخواهد ایفاء کند. این توى آن مقاله هست روى آن زیاد مکث نمیکنم.

به هر حال به این معنى بحث آژیتاتور پرولتر بحثى است که مربوط میشود به ادامه بحث سبک کار. فکر میکنم به اندازه کافى راجع به این صحبت کردم. بحث را میبرم روى آن دو بُعد دیگر یعنى سازماندهى منفصل و مسأله رهبرى اعتراضات. اگر به این ترتیب نگاه کنیم ما براى رهبرى اعتراضات کارگرى کمبود اساسنامه‌اى یا اِشکال تاکتیکى- تئوریکى نداریم. ما نمیتوانیم براى اینکه ماتریال لازم براى تأمین این رهبرى را نداریم و بین این ماتریال و بدنه حزب نمیتوانیم یک پیوند جدى برقرار کنیم. زمانى که واقعاً بهترین کارگرهاى ناسیونال در ارتباط با تشکیلات مخفى ما باشند و نشریات حزب به دستشان میرسد و خودشان را عضو حزب کمونیست میدانند، یا شاخه‌اى از بهترینهایشان، ولى آنهایى که از نوع بهترین هستند، از نوع حساسترین هستند و آژیتاتور علنى هستند در ناسیونال، آن موقع ما میتوانیم رهبرى کنیم. ضربه هم نمیخوریم. حوزه ما هم کوچک یا بزرگ میشود. به شرطى که رابطه درستى بین آژیتاتور پرولترى علنى کار با حزب کمونیست مخفى به وجود آورده باشیم که عضو حزب این نقش را بتواند بازى کند یا آن کسى که این نقش را بازى میکند بتواند عضو حزب باشد. این رابطه را باید رویش کار کرد. گفتم جنبه‌هاى عملیى دارد که یک جمع تخصصى‌ترى باید رویش کار کند.

بنابراین من مانعى – نه ایدئولوژیکى و نه تشکیلاتى – بر سر راه رهبرى آکسیونها نمیبینم. اگر میخواهیم حوزه‌هایمان را سوق بدهیم به سَمت اینکه به آکسیونها خودشان را مربوط کنند باید سوق دهیم به سَمت اینکه با کارگرهاى پیشرو خودشان را مربوط کنند. این اَشکال مختلفى به خودش میگیرد. یکى حالت حداقل و بینابینى و فورى است که حوزه‌هاى ما با این محافل در تماس نزدیک باشند. یعنى حداقل انتظار این است که همین حوزه‌هاى ما که هنوز انقلابیون خوب حرفه‌اى با کارگران متوسط هستند با محافل پیشرو حساس کارگرى در تماس نزدیک باشند، کار سختى نیست. این را میشود از حوزه‌ها خواست. دوم اینکه بتوانیم سبک کارى داشته باشیم که آن کارگر پیشرو را به شبکه حزبى و به زیر دیسیپلین حزبى وارد کنیم بدون اینکه نقشش را از دست بدهد. و سوم اینکه از بین کارگرهایى که داریم رویشان کار میکنیم اینجور آژیتاتورها را پرورش بدهیم، به رهبرى جنبش کارگرى در بیاوریم.

این سه تا کارهایى است که رویش چیزى ننوشته‌ایم زیاد، اواخر داریم برخورد میکنیم. و اگر نگاه کنید که دو سال ما این بحث را میکنیم جاى تعجب نیست که حوزه‌هاى ما برسند به اینکه بگویند خُب بعدش چى؟ در صورتى که اگر این بعد را برایش تعریف بکنید مسأله هرمى یا عدم هرمى برایش به این زودیها مطرح نمیشود اصلاً. یعنى یک حوزه کاملاً میتواند تشکیل داده باشد، محافل ترویجش را بوجود آورده باشد، در پروسه تماس گرفتن با بیشترین محافل کارگر پیشرو باشد، به هیچ بن‌بست عملى و “چه بکنم” هم برخورد نمیکند، تاکتیک حزب روشن است، دخالت معنیش روشن است به شرطى که فهمیده باشد یعنى چه رابطه، رابطه‌اى که با پیشرو داشته باشد باید چه باشد، چه جورى این را باید تحکیم کند، کى میرسد به سطحى که به اندازه‌اى که ما چاپچى و رفیق مخفى‌کار داریم آزیتاتور علنى هم پخش داشته باشیم در جنبش کارگرى؟ آن موقع بنظر من دهها گام یک حوزه مربوط باید بردارد تا برسد به آنجا. بنابراین ابهامى سر راه از این به بعد حوزه نیست و هنوز بحث گام بعدى چیست به یک بحث اساسنامه‌اى- تشکیلاتى- ارتباطاتى مربوط نمیشود و هنوز یک بحث سبک کارى است.

به هر حال در رابطه با رهبرى مبارزات جارى داشتم صحبت میکردم. من نه بطور اساسنامه‌اى این را رد میکنم که حوزه‌اى رهبر باشد نه بطور اساسنامه‌اى قبول میکنم که باشد. همینطور کمیته، همینطور حزب کمونیست، همینطور کمیته مرکزى. بلکه این را میگویم آن جریانى میتواند رهبر باشد که بطور ارگانیکى رابطه بین تشکیلات مخفى و عنصر علنى‌کار پیشرو در جنبش کارگرى را برقرار کرده باشد. و به درجه‌اى این کار را میتواند بکند که کرده باشد. حالا ممکن است پنج درصد این کار را کرده باشد، پنج درصد نقش بازى میکند.

در رابطه با آینده سبک کار و سازمان منفصل یک مقدارى از حرفم را زدم. به این ترتیب روشن است که بنظر من گام بعدى از سبک کار منفصل هیچ جور سبک کار هرمیى نیست. هنوز باید اینقدر برویم که هرمى کردن فعالیت حزب و بنابراین سلسله مراتب تشکیلاتى و مبارزاتى حزب براى ما مسأله باشد. هرمى کردن سلولهاى مرده به درد نمیخورد، هیچ فایده‌اى ندارد جز اینکه از حال سلولهایتان خبردار بشوید. اگر شما مسائلى دارید که میتوانید جلوى آن سلولها بگذارید هنوز باید جلوى سلولها بگذارید نه پشت سرش که برگردید به اعضاء دیگر حزبتان نگاه کنید ببینید به کى باید وصل شوید ببینید از کى باید دستور بگیرید. تا مقدار زیادى حوزه‌هاى ما در دو سال گذشته توانسته‌اند از خودشان و از درک عمومى سیاسیشان و از رهنمودهاى عمومى ما دستور بگیرند و بهترین دوره فعالیت کمونیستى بوده بنظر من در جنبش طبقه کارگر – براى این خط لااقل. خُب از دوره‌اى که همه علنى هستند و میتوانند بروند در کارخانه صحبت نمیکنیم. در این دوره ما بودیم که بطور جدى توانستیم این مسأله را مطرح و حل کنیم براى خودمان. ولى الآن اگر حوزه میپرسد بعدش چى و خود ما میپرسیم بعدش چى؟ بعدش این است که هر حوزه‌اى که ما تشکیل میدهیم سرمنشأ یک پیوند ناگسستنى با محافل کارگر پیشرو باشد. در عین اینکه کار روتین حوزه‌اى خودش را انجام میدهد بتواند در آن حّدى برود که معلوم شود کمونیستها در نتیجه فعالیت این حوزه بخشى از خود کارگرهاى آن رشته را تشکیل میدهند. اعم از اینکه این روابط گل و گشاد است، توافق ضمنى است، سمپاتیهاى متقابل دو- سه نفره است. ولى ما به هر حال ما یک فرقه‌اى در آن کارخانه توى آن شاخه صنعتى هستیم. و من فکر میکنم از نظر عملى بخواهیم بگوییم ما باید الآن یواش یواش سوق بدهیم به سَمت صنایع اساسى. به این معنى شاید هدف را بشود این گذاشت که حوزه‌هاى ما الآن باید کارى بکنند که فعالیت روتینشان را که تا حالا کرده‌اند شروع کند به میوه دادن در جهت ایجاد یک رابطه محکم بین شبکه حزب کمونیست با بهترین عناصر کارگرهاى پیشرو در بهترین رشته‌هاى صنعتى. آیا ما به این محافل راه مییابیم و آیا آن محافل به حزب ما راه مییابد؟ این سؤالى است که امروز جلوى حوزه‌ها است. باید جواب داد و ما باید رهنمود بدهیم که بکنند.

بنابراین بنظر من بحث هنوز به سطح اساسنامه و تشکیلات و هرم و شاخه ستونى و عمودى حزب نمیرسد. هنوز متصل کردن سلولهاى موجود ما بدون اینکه سلولهاى موجودى باشند از مبارزه طبقه، از طبقه بطور عینى در عالیترین شکل تشکل خودش، به معنى سازمان دادن خود و نه سازمان دادن طبقه. و این یکى از اعتراضات ما به سبک کار پوپولیستى بود. یعنى مسائل ما تبدیل میشود به آرایش خودمان. بدون اینکه این خود به اندازه کافى با طبقه قاطى شده باشد که به همین اعتبار معنى بشود به آرایش طبقه پیشرو، بخش پیشرو طبقه، این نیست. امروز ما سازمان هرمى از حزب کمونیست به وجود بیاوریم سازمان هرمیى (حالا با ١٠٪ نفوذ) بین کارگرهاى پیشرو به وجود نیاورده‌ایم. این واقعیت را باید به رسمیت بشناسیم. و آن موقعى میرویم (بنظر من باید برویم) پاى سازماندهى هرمى که بتوانیم بگوییم ما با این کارمان داریم مبارزه واقعى طبقاتى را تسهیل میکنیم. نه ارتباطات صِرف سازمانى. من وجود هر شبکه هرمى را براى ارتباطات و تدارکات فنى میپذیرم. هیچ ابهامى روى آن ندارم هیچ مشکلى نیست. هرم سیاسى تشکیلاتى، آنجایى که کمیته مافوق میخواهد به او بگوید اعتصاب بکن یا نکن، این نشریه را پخش بکن یا نکن، این موضع را بگیر در این مبارزه یا در آن مبارزه، این مسأله را در این محفل ترویج بکن یا نکن، آن را احتیاج نداریم. این هنوز وقتى است که ماتریال پایه به اندازه کافى براى ساختن این عمارت فراهم باشد. این ماتریال دیگر سلول حوزه‌اى نیست بلکه سلول در حال حرکت است، سلولى که در متن طبقه کارگر حرکت میکند.

بنظر من هنوز باید گامها به سَمت انفصال برویم حتى. گامها به سَمت اکونومیستها برویم. بنظر من باید کارى کرد که تا یک سال، یک سال و نیم دیگر وقتى از حزب کمونیست حرف زده میشود یک جریانى از توى خود کارگرها بنظر بیاید. شاید نتوانم الآن بدرستى معنى این حرفم را برسانم. ولى گفتم مثالى که از اکونومیستها میزنم شاید بتواند برایتان روشن باشد. وقتى میگویند یک جریان اکونومیستى (مشورتى- خط پنجى) فورى یک عده کارگر سبیل کلفت صاحب نفوذ میآید جلوى چشمت، حالا توسط روشنفکرها، ولى به هر حال به هم مربوط اند. و اگر بخواهید بگویید بیایید سمینار، هشت تا کارگر میآیند دو تا روشنفکر. و مینشینند بحث میکنند. ممکن است کارهاى خیلى اکونومیستى و عقب‌مانده‌اى میکنند ولى اینها کارگرهاى پیشرو محلشان هستند. پیشرو نه به معنى ایدئولوژیکى که ما از آنها پیشروتریم، پیشرو به معنى عینى و وضعیتى که طرف در طبقه قرار گرفته است. یعنى اگر بلند شود بلند میشوند و اگر بنشیند مینشیند، به این معنى. ما باید تبدیل شویم به یک جریان اینچنینى. نه پیکار اینطورى بوده نه فدایى. فدایى کمابیش به یک درجه‌اى اینطورى شدند در طول قیام بخاطر اینکه کارگرها گفتند “بارک‌الله فدایى” و بعد هم دیدند نه گفتند کارگرها هم دیگر کارى نداشتند با فدایى. جوش نخورد با اینها. یک محبوبیت پارلمانى- انتخاباتى بین اینها پیدا کرد. ولى تشکیلات حزب کمونیست باید اینطورى باشد که بشود نشریاتش را از کارگرها گیر آورد. میخواهید نظرش را بفهمید باید کارگرها را پیدا کنید. اگر یک آلمانى بخواهد برود تهران بفهمد حزب کمونیست چه میگوید برود دور و بر ناسیونال بپلکد. اگر کسى میخواهد بهترین فعالین حزب کمونیست را پیدا کند توى صنعت نفت پلاس شود. اینطورى نباشد که نشریه ما مثلاً فرض کن در جهرم پیدا میشود ولى در آبادان پیدا نمیشود و در محافل دانش‌آموزى هست توى محافل کارگرى نیست. الآن نمیگویم اینطورى است، الآن خیلى فرق دارد با این قضیه. ولى قطبى میکنم براى اینکه متوجه بشوید یعنى چه. یعنى اینکه همان طورى که در تاریخ تشکیل هر حزبى میخوانید، در وضعیت هر حزبى میخوانید که فرض کنید فشار اوضاع اقتصادى حزب کمونیست فلان کشور را ضعیف کرد. براى ما هیچ فرقى نمیکند! کارگرها بیفتند دنبال معیشت‌شان، بیچاره بشوند، کار کنند یا نکنند حزب ما کوچک و بزرگ نمیشود، براى اینکه جزیى از آن قضیه نیست.

میگویند مثلاً جنگ و ناسیونالیسم و رشد ناسیونالیسم بین کارگرها باعث شد که مثلاً فلان حزب تضعیف شود. حالا بشود، شصتاد تا ناسیونالیست هم بیاید ما رشد میکنیم در صورتى که ما از طبقه‌اى رشد میکنیم که با آگاهیش میآید سراغ ما نه با آن خاصیت مبارزه عینى کارگریش. الآن خیلى فرق دارد با این حالت قطبیى که من میگویم ولى هنوز خیلى فاصله داریم با آن وضعیتى که حزب کمونیست بنا به تعریف شاخه‌هاى تشکل یافته‌اى از کارگرهاى کمونیست باشد. میتوانیم بعد از این صحبتها رجوع کنیم به مثلاً حزب سوسیال دمکراسى روس یا سوسیال دمکراسى آلمان یا دمخورهایى که روزا لوکزامبورگ داشته و با چه کسانى ایاق بوده از صبح تا شب راه میرفته؟ اگر میخواست برود ببیند سندیکالیستها چه میگویند میتوانست برود خانه‌شان، رفیقش بود. اگر میخواست برود محافل متعدد کارگرهاى پیشرو را ببیند چه میگویند میرفته. همه آنها که همیشه میخواستند بدانند لوکزامبورگ چه میگوید دیگر. آیا الآن در ناسیونال کارگرهایى هستند که بخواهند بدانند حزب ما چه میگویند؟ بچه‌هاى حزبى چه میگویند؟ اصلاً پدیده‌اى به اسم بچه‌هاى حزبى یک خرده نو است براى ما. الآن دارد بوجود میآید در بعضى نامه‌ها، که بله “کارگرهاى حزب کمونیستى فلان جور برخورد کردند”. ولى این باید عمومیت پیدا کند. کارگرهاى حزب کمونیستى اول باید به وجود بیایند تا بشود بر مبنایش سازماندهى کرد. سازماندهى ادامه سنت و سیاست است، حلقه بعد از اینها است. اول سنت و سیاست را در دل طبقه باید شکل داد بعد بشود سازماندهى کرد. وگرنه سازماندهى خود است که من این را رد نمیکنم. سازماندهى تشکیلات حرفه‌اى، فنى و غیره را رد نمیکنم به هیچ وجه. ولى سازماندهى سیاسى طبقه اگر قرار بود حوزه حوزه‌هاى طبقه کارگر باشد، مستلزم تبدیل شدن به یک جریان توى کارگرها است. و این مستلزم یک جهتگیرى معیّن به مسائلشان و مجبور کردن آنها به جهتگیرى به مسائل ما است. یعنى کارگر پیشرو بالأخره بیاید نظرش را به حزب کمونیست به ما بگوید دیگر، تا بفهمیم چه میگوید. یک پلمیک راه انداختن با این جریانات مختلف کارگرى، تماس داشتن و آشنایى حضورى داشتن و بالأخره جذب کردن آنها در یک سیستم سازمانى که طرف بدون اینکه خصلت آژیتاتور بودنش را از دست بدهد و رهبر بودنش را از دست بدهد در حزب کمونیست جا بشود و محکم هم جا بشود.

اصل این مطلب شفاهى است. این متنى است که دنیس میر (آزاد) از روى نوار این جلسه پیاده کرده است.