علیه تبعیض! ،شخصیتهای اجتماعی تافته جدا از بافته ای نیستند! – علی جوادی

مقالات

بحث پیرامون نقش و جایگاه شجریان و اعتراضی که در این چهارچوب صورت گرفت به مباحثی دامن زد که در ادامه خود از یک ارزیابی مشخص و یا یک تاکتیک معین فراتر رفته و به جدل پیرامون متدلوژی و سیاست عمومی در قبال شخصیتهای اجتماعی و روش برخورد کمونیسم کارگری در قبال این مساله منتج شده است. در این چهارچوب دو سیاست، دو تاکتیک در مقابل هم قرار گرفته اند:
اولی معتقد است که کمونیسم کارگری “نباید کائنات سیاسی مجزا برای شعرا و ادبا (و من بدون خدشه دار کردن این سیاست عمومی سایر شخصیتهای اجتماعی از قبیل شخصیتهای ورزشی و هنری را نیز اضافه میکنم) درست کند که در آن معیارها و مبناها چیز دیگری است” این موضع منصور حکمت است. این موضع روشن کمونیسم کارگری است. این موضع ناشی از برابری طلبی مفرط در قضاوت و برخورد به آحاد جامعه است.
دومی معتقد است که “معیار ما در برخورد به احزاب و شخصیت های سیاسی اپوزیسیون کاملا از برخورد به افراد و چهره ها باید متفاوت باشد.” و این موضع حمید تقوایی است. این موضع دفاع از تبعیض و برخورد نابرابر به انسانها است. آحاد جامعه را برحسب “محبوبیتشان” درجه بندی و معیار قضاوت متفاوتی را مطرح میکند.
قصد من در این یادداشت دفاع از موضع کمونیستی منصور حکمت و نقد موضع حمید تقوایی است. اما برای اثبات حقانیت سیاست منصور حکمت ابتدائا باید به چند نکته اساسی اشاره کرد و نقد مشخص موضع حمید تقوایی را در پرتو این نکات روشن کرد:
یکی از این دو تاکتیک: مسلما هر دو این مواضع نمیتواند درست باشد، هر دو تاکتیکی در برخورد به یک پدیده واحد هستند. هر دو سیاستی در قبال شخصیتهای هنری و ادبی و … در جامعه در شرایطی هستند که جامعه در تکاپوی خلاصی از شر حکومت اسلام و سرمایه است. اما یکی بطور روشن و غیر قابل انکاری ناقض دیگری است. نتیجتا تنها یکی از این دو سیاست میتواند اصولی و کمونیستی باشد. بعلاوه حمید تقوایی از موضع منصور حکمت در قبال شاملو و دیگران مطلع است. نوشته منصور حکمت در رابطه با مرگ شاملو را خوانده است. موضع اش را بدون کوچکترین اشاره ای به این مواضع مطرح و بیان کرده است.
بهانه هایی برای تعرض: جامعه در حال تغییر و تحول است. هر رویدادی میتواند به بهانه و امکانی برای تعرض مردم به رژیم اسلامی تبدیل شود. پیروزی تیم فوتبال. فوت ملایی که به مذهب رسمی دستگاه حاکم تعلق ندارد. مرگ نابهنگام جوان آوازه خوانی که هیچگاه حتی نغمه ای علیه وضعیت حاکم ابراز نکرده است. و بالاخره مرگ خواننده ای سنتی که در دوره های طولانی ازسوبسید اختناق آریامهری و اسلامی بهره برده است. مردم از هر دریچه و مجرایی که امکان ابراز وجود پیدا کنند، استفاده میکنند و تو دهنی ای به رژیم میزنند. این مکانیسم حرکت اجتماعی در جامعه ای است که اختناق و استبداد پیکره آن را در اسارت خود گرفته است. این مکانیسم حرکت توده ای در جامعه ای است که هر رویدادی میتواند به یک پدیده سیاسی تبدیل شود. اما بهانه ها نیز با تغییر شرایط و تغییر توازن قوای سیاسی موجود در جامعه متحول شده و هر چه بیشتر بدون چوب دستی و بهانه به سیاست جنبشهای اجتماعی موجود در جامعه نزدیک میشوند.
بهانه های مردم، تاکتیک احزاب سیاسی: اما بهانه و حرکت توده های مردم در هر شرایطی نمیتواند نعل به نعل به مبنای تاکتیک سیاسی توسط جنبش کمونیسم کارگری تبدیل شود. هر حرکت توده ای قابل دفاع نیست. هر سیاستی در هر حرکت اجتماعی قابل دفاع نیست. یک نمونه اخیر: تظاهرات بخشهایی از جامعه در شهرهای آذربایجان در حمایت از جنگ آذربایجان و ارمنستان و فریاد شعارهای مرگ بر فارس و ارمنی و کرد از این دست اند. اقدامی تماما ارتجاعی. مثالی دیگر، مردم در انتخابات دوم خرداد شرکت کردند. شکاف و دعواهای درونی رژیم را تقویت کردند. اما آن حزبی که سیاستش شرکت در مضحکه انتخابات رژیم اسلامی است، سیاستش اساسا ارتجاعی است. “دنباله روی از توده ها” مکانیسمی برای کسب هژمونی و رهبری جنبش توده ای برای سرنگونی رژیم اسلامی نیست، نبوده است، نخواهد بود. ما همواره تاکید کرده ایم که پس از بلشویکها تنها نیرویی هستیم که مصمم هستیم بر مبنای رادیکالیسم و افراطی گری پا رو زمین، حزب خود را به نیرویی اجتماعی تبدیل کنیم. “قسمت گود استخر قسمت راست استخر نیست.
آینده جامعه، جنبشهای اجتماعی: جامعه عرصه تلاقی جنبشهای اجتماعی است. سرنوشت آتی جامعه در گرو کشمکش سه جنبش اجتماعی، جنبش کمونیسم کارگری، جنبش ناسیونالیسم پرو غربی و جنبش ملی – اسلامی، است. آینده ایران را جدال میان این جنبشها تعیین میکند. آیا فردا در ایران شاهد شکل گیری و استقرار نظامی سوسیالیستی با حکومتی شورایی خواهیم بود یا نه بار دیگر سرمایه و سرمایه داری نوعی دیگری از استبداد و کار ارزان و مذهب و نابرابری را به مردم حقنه خواهد کرد. در این جدال سرنوشت ساز کمونیسم کارگری تنها اردوی نماینده آزادیخواهی و برابری طلبی و رفاه و انسانیت است. هرگونه سازش و اتحاد و حمایت مشروط از نیروهای جنبش های دیگر سیاستی ارتجاعی و مخرب برای جنبش کمونیسم کارگری است.
جنبش ملی – اسلامی در حال حاضر در حال تجزیه و از هم گسیختگی است. با به سراشیبی افتادن رژیم، افق سیاسی برخی از نیروهای این جنبش در حفظ و یا اصلاح رژیم اسلامی نیز تیره و تار گشته است. بخش عمده ای به دنبال تغییر مواضع و بازتعریف موقعیت سیاسی خود هستند. دوری از رژیم اسلامی یک ویژگی تغییر و تحولات درونی این جنبش است. دوری ای که نه از سر مواضع سیاسی قائم به ذات بلکه بر اثر رانده شدن و “تمامیت خواهی” جناح حاکم صورت گرفته است. معدودی نیز به دفاع همه جانبه تر از رژیم اسلامی کمر همت بسته اند. همانگونه که جناحی از نیروهای این جنبش مانند بازرگان و سنجابی و فروهر در تحولات پیش از سرنگونی سلطنت با روشن شدن افق شکست رژیم سلطنت از پروژه اصلاح سلطنت به ناچار دست کشیدند و بخش کوچکی نیز مانند بختیار به نجات شاه برخاستند.
در دوران پیش از سرنگونی، بخش عمده این جنبش به حمایت از ارتجاع اسلامی روی آورد و با خمینی بیعت کرد. این بار این روی گردانی از رژیم اسلامی اساسا میتواند به نقل و انتقال و نزدیکی با جنبش راست پرو غربی معنا دهد. نمونه های بسیاری گویای این تغییر و تحول اند. اما تحرکات درونی این جنبش و دوری از مواضع شرم آور دفاع از رژیم اسلامی الزاما به معنای اتخاذ سیاست آزادیخواهانه و برابری طلبانه در قبال تحولات جاری در جامعه نیست. تنها با دفاع روشن و صریح از آزادی و برابری انسانها میتوان در اردوی آزادیخواهی قرار گرفت.
رابطه سرنگونی طلبی و رهایی جامعه: واقعیت این است که هر گونه بهبودی در زندگی مادی و اجتماعی و معنوی جامعه و کسب ابتدایی ترین حقوق و آزادی های فردی و مدنی مستلزم سرنگونی همه جانبه رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی است. ما برای سرنگونی فوری رژیم و استقرار حکومت کارگری مبتنی بر شوراهای مردمی مبارزه میکنیم. تنها حکومت کارگری، یک جمهوری سوسیالیستی، شرایط آزادی و رهایی و برابری واقعی کامل مردم را فراهم میکند. از اینرو سرنگونی طلبی مترادف آزادی و رهایی جامعه و توده های مردم نیست. سرنگونی طلبی مترادف آزادیخواهی نیست. دو جنبش اصلی در اپوزیسیون بعلاوه نیرویی مانند مجاهدین تماما سرنگونی طلب اند. اما یکی به دنبال آزادی و رهایی جامعه و دیگری به دنبال نوع دیگری استثمار و استبداد و فرودستی توده کارگر و مردم زحمتکش است. تقلیل تلاش برای تحقق آزادی و برابری واقعی جامعه به سرنگونی رژیم به معنای درغلطیدن و فرو رفتن در مواضع اپوزیسیون راست است. ما میکوشیم “نه” جنبش خود، نه به نابرابری و استثمار، نه به استبداد و حکومت مذهبی، نه به جهل و خرافه، نه به فقر و فلاکت، به زن ستیزی را به “نه” توده مردم تبدیل کنیم. هرگونه دوری از این سیاست نزدیکی و اتخاذ سیاستهای راست پرو غربی است. سم است!
چهره ها و شخصیتها: شخصیتهای سیاسی و اجتماعی و هنری را دیوار چین از جنبشهای اجتماعی مجزا و متمایز نکرده است. به قول منصور حکمت این افراد در کائنات متفاوتی سیر نمیکنند. هر جنبشی چهره های سیاسی، اجتماعی و هنری خود را دارد. این شخصیتها در هر زمانی تولید و بازتولید میشوند. جنبش کارگری نمونه زنده و بارز آن است. جنبش ما، بسیاری از چهره های سیاسی و کارگری و اجتماعی خود را در نبرد با رژیم اسلامی حاکم در طول این چهاردهه از دست داده است. هم اکنون بسیاری از چهره های سیاسی ما در زندان در اسارت رژیم اسلامی اند، بسیاری جان خود را از دست داده اند و بسیاری ناچار به فرار و تبعید شده اند. اما طبقه و جنبش ما بنا به ضرورت مادی و سیاسی کشمکش طبقاتی در جامعه شخصیتهای خود را تولید میکند. آنچه امکان بروز علنی به چهره های عرصه های متعدد جنبش اجتماعی ما میدهد، توازن قوای سیاسی است. تردید نباید کرد که با تغییر توازن قوای سیاسی در جامعه ما شاهد علنی شدن چهره های متعدد جنبش مان در تمامی عرصه های کارگری و اجتماعی و سیاسی و هنری خواهیم بود.
جمهوری اسلامی حاکمیت سیاه خود را با کشتار و قتل عام و زندانی کردن چهره های سیاسی چپ و کمونیست آغاز کرد. سعید سلطانپور را شب عروسی اش دزدیدند و سپس اعدام کردند. سرکوب هر گونه ابراز وجود هنری و اجتماعی و سیاسی و کارگری کمونیسم و آزادیخواهی یک رکن سیاستهای رژیم اسلامی است.
تنها جنبشی که چهره های آن در عرصه های متفاوت توانسته اند به درجات قابل ملاحظه ای در این چند دهه ابراز وجود کنند، جنبش ملی – اسلامی است. هر چند که نیروهای این جنبش نیز با مشکلاتی برای فعالیت اجتماعی مواجه بوده اند. اما در این چهار دهه تنها چهره های این جنبش در سایه اختناق اسلامی توانستند جایی در جامعه پیدا کنند.
ما شخصیت اجتماعی و هنری و سیاسی فرا طبقاتی و فرا جنبشی نداریم. هر جنبشی چهره ها و فعالین خود را گرامی میدارد.
معیارهای دوگانه: حمید تقوایی معتقد است که معیار ارزیابی از نقش و عملکرد چهره های اجتماعی مانند هنرمندان، شعرا، ورزشکاران و … باید از معیار قضاوت از شخصیتهای سیاسی و حزبی و فعالین اجتماعی متفاوت باشد. اما چرا تبعیض؟ چرا باید دو معیار در برخورد به شخصیتهای سیاسی و شخصیتهای هنری و اجتماعی داشت؟ چه ویژگی و تمایزی این برخورد متفاوت را توجیه میکند؟ چرا باید با استاندارد متفاوتی به سراغ “شخصیتهای اجتماعی” رفت؟ کدام منفعتی این دوگانگی و معیارهای دوگانه را توجیه میکند؟
از قرار این دوگانگی را منفعت “سرنگونی طلبی” توضیح میدهد. ظاهرا جنبش سرنگونی طلبی توده های مردم، جنبشی فرا طبقاتی و فرای جدالهای اجتماعی است. “همه با هم” اند. به این عرصه که وارد میشوی تنها یک معیار حاکم است. سرنگونی رژیم اسلامی. چگونگی سرنگونی، سیاست سرنگونی و کشمکش جنبشهای برای کسب رهبری این جنبش بی معنا است. از قرار مهم نیست در این جنبش فریاد بزنی، “رضا شاه روحت شاد” یا فریاد بزنی، “مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر”. در این زمین از قرار مجاهد و رضا پهلوی و کارگر و کمونیسم به یکبار یکی میشوند. از یک جنس میشوند. اما واقعیت این است که نه جنبش راست پرو غربی چنین معیار و شاخصی دارد و نه جنبش ملی – اسلامی. آیا تاکنون دیده اید که اپوزیسیون راست چنین معیار و شاخصی در برخورد به چهره ها و شخصیتهای کارگری و چپ و کمونیست ارائه داده باشد؟ تقلیل معیارهای آزایخواهانه و برابری طلبانه یک رکن سیاست راستی است که حمید تقوایی پرچم آن را در دست گرفته است. البته در همین چهارچوب هم با تخفیف بسیاری مواجه هستیم. “میلیمتر زاویه” با رژیم مبنای قضاوت است، نه الزاما سرنگونی کلیت رژیم اسلامی.
استدلال دیگری که در دفاع از این سیاست راست ارائه میشود این است که “با پیشرفت جنبش سرنگونی طلبانه نقد و اعتراض آنها نیز میتواند عمیق تر و ریشه ای تر بشود و عقاید و گرایش سیاسی آنان نیز بیشتر و بیشتر به سمت آزادیخواهی و برابری طلبی و آرمانهای انسانی سوق پیدا کند.” امیدوارم. اما آیا واقعا این طور است؟ بطور مثال آیا با تعمیق جنبش سرنگونی در سالهای ۵۷ چهره های سیاسی و ادبی و هنری جنبش ملی – اسلامی بیشتر و بیشتر به سمت آزادیخواهی و برابری طلبی و آرمانهای انسانی سوق پیدا کردند؟ یا نه، با جنبش اسلامی بیعت کردند؟ آیا شجریان ها و سیمین دانشور ها و ابتهاج جا و امثالهم آزادیخواه و برابری طلب شدند یا با خمینی بیعت کردند؟ واقعیت این است که با تغییر توازن قوای سیاسی در جامعه ما شاهد “تعمیق” زاویه های میلیمتری به زاویه های بیشتر و عمیق تر با رژیم خواهیم شد، اما آزادیخواهی و برابری طلبی مستلزم یک چرخش سیاسی اجتماعی و جنبشی است. افراد و حتی سازمانهای سیاسی میتوانند دگرگون شوند، اما جنبشهای اجتماعی پایدار و ثابت خواهند ماند. ما مسلما از هر درجه روی آوری چهره های اجتماعی به جنبش خودمان استقبال میکنیم. اما تعمیق و گسترش زاویه با رژیمی که در سراشیبی سقوط است، معیار تفکیک کننده صف آزادیخواهی و برابری طلبی نیست. دفاع روشن از آزادیخواهی و برابری طلبی معیار است. و در اینجا ذره ای تخفیف در شاخصها و معیارهای قضاوت و ارزیابی مجاز نیست.
اما چرا معیار دوگانه؟ چرا باید فعالین سیاسی و یا فعالین جنبش خودمان را با تلسکوپ رصد کنیم و یک میلیمتر انحراف آنها را نقد و افشا کنیم اما به چهرها و سلبرتی ها که میرسیم، به میلیمتر زاویه آنها با رژیم بسنده و قناعت کنیم. چرا؟ چه گناه مادرزادی این فعالین مرتکب شده اند که مستلزم چنین برخورد دو گانه و تبعیض آمیزی هستند؟ به این علت که بجای فعالیت در عرصه هنری و ادبی و ورزشی در زمینه تغییر جامعه و تغییر رژیم اسلامی تلاش کردند؟ این جرم شان است؟ خون دل خوردند، کشته و زخمی شدند، تن به حاکمیت سیاه رژیم اسلامی ندادند؟ چرا ذره ای ناسیونالیسم یک فعال سیاسی را مجازیم افشا و نقد کنیم اما یک کیسه ناسیونالیسم در وجود یک سلبرتی را باید با دیده اغماض نگاه کرد؟ حال اگر یک فعال سیاسی کارت عضویت و حزبیت خود را پس دهد و دست بر قضا به یک چهره اجتماعی تبدیل شود چه برخوردی باید کرد؟ آیا برخوردمان متفاوت خواهد شد. دیروز بی گذشت و امروز با مدارا؟
برای مثال فرض کنید، یک شخصیت سیاسی در دفاع از مفاهیم ناسیونالیستی از قبیل پرچم شیر و خورشید و تمامیت ارضی و خلیج همیشه فارس داد سخنرانی بدهد و یک “سلبرتی” هم همان مفاهیم را تکرار کرده و به نمایش بگذارد. براستی چگونه میتوان با دو معیار به سراغ نقد این مفاهیم رفت؟
راستی چه بر سر مفهوم برابری انسانها آمده است؟ حقیقت گویی چه شد؟ آیا واقعا فکر میکنید که هیچ انسان برابری طلب و آزادیخواه این برخورد تبعیض آمیز را خواهد پذیرفت؟ هر انسانی که ذره ای تعلق آزادیخواهی و برابری طلبی و انصاف در وجودش باشد، به شما خواهد گفت که چنین برخوردی دون شان هر انسانی است. دون شان من است. زنده باد قضاوت و ارزیابی برابر از انسانها!
اهداف واقعی معیارهای دوگانه: آنچه ما بوضوح شاهد آن هستیم یک چرخش سیاسی و اجتماعی دیگر از مواضع تاکنونی جنبش کمونیسم کارگری است. بهانه این پشت پا زدن به جنبش کمونیسم کارگری از قرار تلاشی برای “اجتماعی شدن” و تلاش در کسب “رهبری جنبش سرنگونی” است. اما این “بهانه ها” دریچه ای است برای کنار زدن سیاستهای رادیکال و پایه ای جنبش کمونیسم کارگری که تاکنون نمونه های بسیاری از آن را شاهد بوده ایم. کسانی که مورد بحث هستند، اساسا چهره های اجتماعی جنبش ملی – اسلامی و بعضا چهره های جنبش ناسیونالیسم پروغربی هستند. این “تخفیف” ادامه همان سیاستی است که در سال ۸۸ موسوی را در کنار مردم قرار داد و اعلام کرد با راست و رضا پهلوی کشتی نخواهد گرفت. نهایت این چرخشهای سیاسی این است که جنبش کمونیسم کارگری را به “شاگرد شوفر” جنبشهای دیگر و سکوی قدرت گیری آنها تبدیل خواهد کرد. نباید اجازه داد!
همه انسانها با یک معیار: هیچگونه تبعیضی در برخورد و قضاوت سیاسی و اجتماعی جایز نیست. انسانها متفاوتند. نقش و جایگاه متفاوتی در جامعه و تحولات ایفا میکنند. اما ما دو معیار قضاوت و ارزیابی نداریم. در پایان بنظرم اشاره منصور حکمت در زمینه ارزیابی از شاملو بسیار گویا و راهگشا است.
“آیا شاملو نقص و محدودیت و معافیتى داشت که نمیتوانست مثل من و شما به زبان عادى و در متون بسیار و هرروزه و بدون ایما و اشاره و استعاره سالها از آزادى و برابرى انسانها حرف بزند. برنامه عمل بدهد، عضو سازمانى بشود، بجنگد، شعار بدهد، بیدار کند، مقاومت کند؟ چون شاعر بود نمیتوانست؟ شاملو عضو هیچ جنبش و سازمان رادیکال و انساندوستى نبود. عضو هیچ حزبى نبود. در آثارش نظرش راجع به حجاب اسلامى، حقوق کودک، بیمه بیکارى، ممنوعیت اعدام، لغو کار مزدى، طب مجانى، نظم نوین جهانى، تحریم اقتصادى عراق، حقوق برابر براى کار مشابه زنان و مردان، شورا و پارلمان، ارتش حرفه‌اى، حقوق مجرمین و متهمین، حقوق مدنى، قانون کار و غیره گفته نشده، تا چه رسد به اینکه عمرى را صرف قانع کردن مردم به اینها، رساندن این نظرات به دست مردم در دل اختناق کرده باشد. تلالو و جلاى قلمرو شعر در میان الیت فرهنگى کوچک ایران و تحصیلکردگان نمیتواند و نباید یک کائنات سیاسى مجزا براى شعرا و ادبا درست کند که در آن معیار‌ها و مبنا‌ها چیز دیگرى است.”