پیام رضا پهلوی: تکرار رویایی کهنه با پیامی “نوین” ،جدال آلترناتیو راست و چپ جدی تر میشود -محمد آسنگران

مقالات

در بخش اول این نوشته به نکات محوری پیام رضا پهلوی پرداختیم. ترجیح من این بود و هست فقط احکام مورد نظر خودم را بیان نکنم، بلکه قبلا نشان بدهم معنی واقعی و زمینی پیام رضا پهلوی چیست و چرا جملات و سیاست او هم متناقض است و هم معنای واقعی مورد نظرش را نخواسته سر راست بیان کند. او اهدافش را در هاله ای از ابهام و کلی گویی بیان کرده است که بتواند همه طیفهای مورد نظرش (ناسیونالیستهای پرو غرب و سلطنت طلب، ملی اسلامیهای خارج و حاشیه حکومت، جریانات قومپرست و ارتش و سپاه) را راضی کند.
در پایان بخش اول نوشتم در بخش بعدی به نکات زیر خواهم پرداخت: چرا جدال آلترناتیو راست و چپ جدیتر و محوری تر میشوند؟ آیا این تلاش نیروهای راست و ناسیونالیستهای پروغرب (پیام رضا پهلوی) شانس موفقیت دارد؟ روندهایی احتمالی آتی و شانس آلترناتیو چپ و راست در ایران کدام است؟
چرا جدال آلترناتیو چپ و راست جدی تر و محوری تر میشود؟
اکنون همه فعالین و جریانات سیاسی از مقامات رژیم گرفته تا جریانات اپوزیسیون چپ و راست و میانه جمهوری خواه، سلطنت طلب، کمونیست و ضد کمونیست، کارگر و بورژوا و… همه میدانند و متفق القول هستند که تحولاتی جدی در ایران در شرف وقوع است. بنابر این حاکمان دنبال راهی برای ادامه حیات خود هستند و برای این امر گزینه سرکوب مخالفین و مردم معترض جزو اولین اقدامشان خواهد بود. بحث بر سر این است که گزینه را با کدام سیاست و تاکتیک پیش ببرند که موثر واقع بشود و مرگ رژیم را به تعویق بیندازد. بحث بر سر این است که با رقبای منطقه ای و جهانیشان چگونه و از چه راههایی مقابله کنند یا چگونه و تحت چه عنوانی و به چه بهانه ای کوتاه بیایند و جام زهری بنوشند و یا نه تا آخر بایستند و مقاومت بکنند. همه این گزینه ها برای جمهوری اسلامی باز و روی میز طراحان سیاست حکومت است.
اپوزیسیون چپ و راست هم بنا به افق و جنبشی که نمایندگی میکنند به دنبال تقویت جبهه خود هستند که بتوانند آینده این تحولات را رقم بزنند. آنچه در پیام رضا پهلوی میشود دید، این است که او بستر عمومی تحولات را دیده است و به متحدین طبقاتی خود پیام داده است که با همدیگر پیمان ببندند. او قرار نیست با کسی پیمان ببندد. پیام او خطاب به کسانی است که از لحاظ طبقاتی یک سیستم و افق واحد را نمایندگی میکنند و شازده در این توهم بسر میبرد که او میتواند چسب درونیشان باشد. واضح است همه این طیفها چند نقطه اشتراک دارند. نقاط اشتراکشان بستری است که رضا پهلوی روی آن حساب باز کرده است.
همه این جریانات چشم امید به تحولی کنترل شده در ایران دارند. تحول کنترل شده از منظر آنها یعنی جابجایی مهره های راس حکومت و خلع ید از ولی فقیه و بخشی از فرماندهان سپاه و بسیج و “گذار” از این رژیم نه “سرنگونی” آن افقی است که همه اینها تعقیب میکنند. گذار مسالمت آمیز یا همان نافرمانی مدنی ادامه طرح رفراندوم قبلی آنها است. همه این طرحها قرار است جنبش و جریانات راست را کمک کند تا بتوانند به قدرت برسند. برای عبور از جمهوری اسلامی و یا گذار مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی به رژیم بعدی مورد نظر آنها، کنترل اعتراضات و نارضایتی مردم حلقه اصلی برای آنها است. همه آنها نقلاب را “هرج و مرج” میدانند. با سیاست گذار از رژیم فعلی به رژیم بعدی قول داده اند که “دمکراسی و سکولاریسم” برقرار بشود.! نیروهای مسلح هم برای حفظ “تمامیت ارضی مملکت” بکار گرفته شوند. ظاهرا نیروی مسلح فقط برای حفاظت از مرزها است اما کیست که نداند تمام حکومتهای مستبد همین حرف را تکرار میکنند. اما کشتار مخالفین و سازمان دادن نیروی کار ارزان و استثمار نیروی کار در بازار آزاد برای آنها اصلی پایه ای و غیر قابل چشم پوشی است.!
انگار در تاریخ بشر ندیده و نشنیده ایم وقتی نیروی مافوق مردم را سازمان میدهند همه دیکتاتورها همین حرف مفت را تحویل خلق الله میدهند. اما بعد از قدرت گیری همان کاری را میکنند که قبلا رضا خان و بعدا محمدرضاا پهلوی و بالاخره خمینی و دیگر نمایندگان طبقات حاکم انجام داده اند. واقعیت این است که تمام دولتها و طبقات ستمگر در دنیا، همین را میگویند که نیروهای مسلح برای دفاع از مردم و مرزهای کشور است. اما حقیقت چیزی سوای این “واقعیت” تلخ تاریخی است. همه ما دیده و یا خوانده ایم که نیروهای مسلح اساس و بنیاد کارشان تاریخا حفاظت از منافع طبقات دارا بوده است. بنابر این واقعیت تاریخی با حقیقت تاریخی متناقض بوده اند. حقیقت این است که نیروهای مسلح از چند هزار سال پیش تا به امروز با این هدف سازماندهی شده اند که از منافع قشر ممتاز و یا منافع طبقات حاکم دفاع کنند.
به همین دلیل ارتش و نیروهای مسلح در کودتای ١٢٩٩ و به قدرت رساندن رضا شاه، نقش اصلی را بازی کردند. همین ارتش در کودتای سال ١٣٣٢ باز هم نقش محوری در خلع ید از مصدق داشت و در سال ۵٧ هم همین نیروی مسلح از پشت محمد رضا پهلوی کنار رفت و زمینه قدرتگیری خمینی را فراهم نمود. همین نیروهای مسلح مدافع تمامیت ارضی بودند که بلافاصله به سرکوب انقلابیون مبادرت ورزید. همینها بودند که مردم کردستان و ترکمن صحرا و زنان بی حجاب و کارگران بیکار و…. را به جرم نقض اصل اعتقادی این جریانات راست یعنی “قدوسیت مالکیت و حفظ تمامیت ارضی و حفظ امنیت برای سرمایه” سرکوب کردند.
رضا پهلوی خیلی علاقه مند است از تجربه خمینی استفاده کند. به همین دلیل کلیت ارتش را همچنان شاهنشاهی فرض کرده و سپاه و بسیج را هم بجز تعدادی از فرماندهان، خودی میداند. آنچه غیر خودی است و باید در پروسه “گذار” جابجا بشوند تعدادی آخوند در قدرت هستند. تازه آخوندهای خوب همچنان میتوانند درباری باقی بمانند.
از نظر این شازده اگر تحولات ایران از پروسه فوق تبعیت بکند آن وقت “سرمایه گذاران و کارگران” “تحت ستم” که هر دو ظاهرا یک سرنوشت و یک موقعیت واحد دارند، با سرمایه گذاری داخلی و خارجی هر دو به رهایی میرسند. موارد فوق اساس مضمون پیام رضا پهلوی را تشکیل میدهند. نه تنها این پیام، بلکه کل استراتژی و سیاست رضا پهلوی و خیل مدافعین بازار آزاد که مورد خطاب او هستند، همین نکات را تبلیغ میکنند. تازه مدافعین فرشگردی او، با وقاحت تمام از این هم فراتر رفته و رسما از خدمات ساواک تشکر میکنند و اعمال ساواک را برای کشتن مخالفین میستایند. بنابر این در قبال تحولات آتی ایران دو جنبش چپ و راست با دو افق و دو آینده متفاوت صف آرایی کرده اند.
چپ و راست در مقابل جمهوری اسلامی
در مقابل جمهوری اسلامی، ما شاهد عروج دو جنبش چپ و راست در جامعه هستیم. جنبش راست چشم به انتظار ترامپ است که با وعده سرمایه داری بازار آزاد و ضدیت با کمونیسم، مشغول بده بستان و یارگیری است و میخواهد بعد از به ثمر نرسیدن “تانکیو بوش” مورد قبول ترامپ قرار گیرد.
جنبش چپ یک جنبش قوی سرنگونی طلبانه، کارگری و رادیکال است. چپ بودن این جنبش عظیم اجتماعی را در شعارها، در خواسته ها و در سخنرانی رهبران و فعالین این جنبشها به وضوح قابل مشاهده است. شعار شاخص جنبش چپ علیه جمهوری اسلامی نابود باد جمهوری اسلامی و نابود باد فقر و… است. همین جنبش در تقابل با جنبش راست شعار شاخصی را مطرح کرد که گفت “نه به ستمگر چه شاه باشد چه رهبر”
اما عروج جنبش چپ این طایفه ناسیونالیست و ملی اسلامی را به تکاپوی جدیدی انداخته است. این جدالی سخت است که در جامعه جریان دارد. ابتدا رسانه های نان به نرخ روز خور یک شعار حاشیه ای تحت عنوان رضا شاه روحت شاد را در بوق و کرنا کردند. اما دهها شعار چپ و آزادیخواهانه علیه جمهوری اسلامی و در نقد جنبش راست را سانسور کردند. همین رسانه ها پیام رضا پهلوی را در بوق و کرنا کردند اما دهها و صدها پیام و فراخوان و اعتصاب عمومی و غیره چپ، حتی جایی مانند کردستان که به عمل اجتماعی تبدیل شده، را سانسور کردند و یا بطور حاشیه ای با یک اشاره از آن گذر کردند. فراخوان رضا پهلوی به اتحاد راستها، برای آلترناتیو سازی این جنبش و سنگر بندی در مقابل جنبش چپ است.
بنابر این هر دو جنبش راست و چپ جامعه میخواهند جمهوری اسلامی نباشد. یکی با شعار “گذار مدیریت شده و جابجایی قدرت از بالا” و دیگری با شعار جمهوری اسلامی نابود باید گردد خیز برداشته اند. پیام رضا پهلوی سیاست و استراتژی جنبش راست را اعلام کرده است. جنبشی برای حفظ ارکان نظام و جابجایی قدرت. جنبش دیگر برای سرنگونی رژیم و ساختن جامعه ای نوین که با دخالت شهروندان در قانون گذاری و اجرای قانون که فقط از طریق اعمال قدرت توده ای از مجرای شوراهای مردم در محل کار و زیست ممکن است. اینها دو جنبش دو افق دو استراتژی و دو آینده متفاوت و متضاد را نمایندگی میکنند. حال سوال این است پیروزی کدام یک از این جنبشها محتمل است؟
آلترناتیو سازی جنبش راست
قبلا به نقطه قوت جنبش راست پرداختم و روشن است جنبش راست علاوه بر رسانه و پول و سابقه حاکمیت و… چشم امید به دولتها و جابجایی قدرت از بالای سر مردم دارد. نقطه ضعف جنبش راست شامل موارد زیر است: راست پراکنده است، بدون حزب است، با پاشنه آشیل سابقه سلطنت پهلوی و سیاست چماق و هویج دولتهای غربی نسبت به جمهوری اسلامی مواجه است. راست منتظر روزی است که سیاست چماق و هویج دولتهای غربی در مقابل جمهوری اسلامی، به سیاست تنها چماق تبدیل شود. جنبش راست مورد نظر من شامل جنبش ملی اسلامی ناراضی از جمهوری اسلامی، سلطنت طلبان، جمهوریخواهان و نیروهای قومی است. هر کدام اینها را بررسی کنیم از نقاط ضعف متفاوتی رنج میبرند. بستر عمومی نیروهای راست پروغرب نه سنت کار و فعالیت حزبی دارند و نه جنبش آنها پیروزیش را از تحزب و تشکل و انقلاب میگیرد.
به همین دلیل این طیف بعد از چهل سال هنوز نتوانسته اند یک حزب قابل توجه و دارای انسجام شکل بدهند. عناوینی مانند شورای ملی ایرانیان، فرشگرد، ققنوس، حزب مشروطه ایران، شورای مدیریت دوران گذار و حزب سکولار دمکرات و… همگی نوعی ائتلاف افراد پراکنده جنبش ناسیونالیسم پروغرب هستند. آنها حول سیاستهایی عمومی مانند اعتقاد و تعهد به سیستم بازار آزاد، دمکراسی، سکولاریسم و تمامیت ارضی شکلی ژله ای بخود گرفته و مرتب در حال تجزیه و جابجایی هستند. از میان این طیف راست تنها جریانات قومی در کردستان از سنت حزبی برخوردارند. اینها هم بیش از اینکه متحد کسی باشند منتظر سهم بری از هر سفره ای هستند. چنانچه هر جریانی خارج از سیاست و ماهیت آن در بعد سراسری روی خوش به آنها نشان بدهد، دورش حلقه میزنند. حتی اگر جمهوری اسلامی یا جناحی از جمهوری اسلامی چراغ سبز به آنها نشان بدهد همه متحدین و موتلفین امروزشان را رها میکنند و دور سفره رژیم تجمع خواهند کرد.
در این میان جنبش ملی اسلامی در نتیجه ناکامیهایش برای اصلاح رژیم، قدم به قدم روی خوش به ناسیونالیستهای پروغرب نشان داده و میدهد. این جنبش مهمترین نقطه اتکای رضا پهلوی و جریانات طیف راست پروغرب است. طیفی که شامل سلطنت طلبان، ناسیونالیستهای پروغرب، جمهوری خواهان این طیف و نیروهای قومی بویژه در کردستان و…. است. اما رضا پهلوی و هیچ کس دیگری نمیتواند و قدرت سازماندهی و متحد کردن این جریانات را ندارد. همه اینها ضمن تلاش برای نزدیک شدن و سلام و علیک کردن با همدیگر، چشم امیدشان به همین جنبش شکست خورده ملی اسلامی حاشیه حکومت است.
تصور راستها و رضا پهلوی این است که اصلاح طلبان و نیروهای جنبش ملی اسلامی ناراضی از حکومت، به علت پیشینه در حکومت بودنشان، هم در حکومت امکاناتی دارند هم سر و سری با نیروهای مسلح دارند و هم امکان ابراز وجود فعالین علنی آنها در چهارچوب جمهوری اسلامی بیش از بقیه وجود دارد. به همین دلیل پیام رضا پهلوی جایگاه خاصی برای این جنبش قائل شده است. بدون اینکه اسم آنها را بیاورد گفته است به گذشته کسی نباید کاری داشت و در بندهای مختلفی امیال آنها را بیان کرده است.
اما مادام رضا پهلوی بند نافش را از سلطنت قطع نکرده باشد، شانس جذب وسیع اینها را ندارد. در مورد نیروهای قومی هم شانس زیادی ندارد. زیرا اگر به خواسته های آنها تن بدهد بخش زیادی از نیروهای راست پروغرب در بعد سراسری را از دست میدهد. نمایش چیزی مانند ققنوس و شورای ملی و غیره هم دردی از راست دوا نخواهد کرد. بنابر این میتوان تصور کرد که این اقدام رضا پهلوی متولد نشده مرده است. اما هنوز یک سوال را باید پاسخ داد اگر این نوع اتحاد غیر عملی و غیر موثر است و بجایی نمیرسد، آیا به این معنی است که راست شانس قدرت گیریش را از دست داده و شکست خورده است.؟ به نظر من نه. مادام که دولتهای منطقه ای و قدرتهای جهانی در فضای سیاسی ایران تاثیر گذار هستند، جنبش راست همچنان شانس به بازی گرفته شدن دارد. تکاپوی رضا پهلوی و پیام و پیمان نامه او برای همین منظور تدارک دیده شده است. روزی که سرنگونی رژیم نزدیک باشد، انتخاب دولتهای غربی میتواند همین جریانات راست یا یکی از آنها باشند. کسی که شکست این پروژه های رضا پهلوی را شکست قطعی جریان راست بداند و خیال خود را راحت کند، دچار توهم شده است. زیرا نمیتوان بدون شرکت در جنگ شکست آنها، اعلام پیروزی کرد.
شکست جنبش راست در پروسه جدال آلترناتیوها ممکن است. شکست جنبش راست در درجه اول کار جنبش کمونیسم کارگری است. اگر جنبش راست در جریان و در پروسه جنبش سرنگونی از نظر سیاسی و افق و استراتژی مرتب نقد و حاشیه ای نشود، شانس اینرا دارد که بخش متوهم جامعه را همانند سال ۵٧ یک بار دیگر چشم به انتظار نگهدارد. شعار “همه باهم و اتحاد” مورد نظر رضا پهلوی، خاصیتش همین است که همه طیفهای ناراضی را متوهم، چشم به انتظار و به هم نزدیک کند. اگر هم نزدیک نشدند رضا پهلوی را به عنوان ناجی خود کم و بیش بپذیرند. دولتهای غربی هم اگر روزی متوجه بشوند که جمهوری اسلامی رفتنی است شک نکنید به تقویت همین نیروهای ناسیونالیست و مدافع بازار آزاد خواهند پرداخت. بنابر این وظیفه مهم فعالین و رهبران و جنبش چپ بطور کلی و جنبش کمونیسم کارگری بطور اخص این است که همزمان با جنگشان عڵیه جمهوری اسلامی، خطر جنبش راست پرو غربی را دست کم نگیرند.
زیرا در دوره قیام سال ۵٧ هم طیفهای پراکنده ملی اسلامیها بدون اینکه اتحادی سازمانی داشته باشند هر کس از منظر خود دوست دار و مدافع و یار خمینی شد و آنچه که نباید اتفاق میفتاد، دیدیم که اتفاق افتاد. آن دوره ناسیونالیسم پروغرب در قدرت بود و اسلامیسم و جنبش ملی اسلامی در اپوزیسیون. امروز این معادله برعکس است. اما جنبش ملی اسلامی در هیچ دوره ای خود به تنهایی ادعای قدرت نکرده است و همیشه نیروی خدمات دهنده به دو جنبش راست اسلامی و ناسیونالیسم ایرانی بوده است. امروز داستان برعکس سال ۵٧ است و این جنبش قرار است در خدمت به ناسیونالیسم پروغرب سهمی از قدرت را بگیرد. اما دوره ماه عسل جنبش ملی اسلامی با دو جنبش اسلامی و ناسیونالیستی کوتاه و موقتی است. آنها در ازدوجشان با اسلامیسم و خمینی ماه عسل چند ماهه ای داشتند. اگر چه قرار داد ازدواجشان طولانی بود. اما ماه عسل آنها بیش از چند ماه طول نکشید.
این سرنوشت در مورد ازدواج احتمالی شان با ناسیونالیسم پروغرب هم به همین منظور است. آنها نیروی کمکی دوره گذار و پادوهای عبور از بحران برای دو جنبش اصلی راست اسلامی و ناسیونالیستی هستند. امروز دوره اسلامیسم به پایان نزدیک میشود و خواهیم دید جنبش ملی اسلامی قدم به قدم به خدمت ناسیونالیسم پروغرب درخواهد آمد.
شانس قدرتگیری جنبش چپ و نقش کمونیسم کارگری
واقعیت این است که جنبش چپ تمام خواستها و مطالبات جنبشهای انقلابی بویژه جنبش کارگری را نمایندگی کرده و کمونیسم کارگری به عنوان ترند اصلی چپ این دوره ایران، موقعیت و جایگاه ممتاز و قابل توجهی در جنبش کارگری و دیگر جنبشهای اجتماعی پیدا کرده است. روند رو به پیش جنبشهای اعتراضی عڵیه جمهوری اسلامی و سیستم حاکم، زمینه مراجعه فعالین این جنبشها به منصور حکمت را بیش از پیش فراهم کرده است. زیرا نیازهای جنبش کارگری و دیگر جنبشهای اجتماعی مانند جنبش علیه اعدام و جنبش دفاع از حقوق کودک و جنبش دفاع از آزادی بی قید و شرط بیان و جنبش ضد مذهبی و…. فقط با اتکا به سیاست و نظریات جنبش کمونیسم کارگری که منصور حکمت آنرا تبیین کرده است، میتوانست این چنین برجسته شفاف و رادیکال ابراز وجود کند. این جنبش فعالین و رهبران مهمی در جامعه دارد که وزن آنها غیر قابل انکار است. این شرایط حاصل جدالی سیاسی و نظری جنبشی است که در چند دهه اخیر در جریان بوده است. این جدال در دوران زندگی منصور حکمت ابعادی گسترده و موثر پیدا کرده بود و به همت حزبی که منصور حکمت پایه گذاشت و فعالین و پیاده کنندگان این نظرات در جامعه و در بین جنبشهای اجتماعی جایگاه مهمی پیدا کرده و ما همچنان از تاثیرات آن بهره میبریم. (همینجا لازم است پرانتزی باز کنم و بگویم: متاسفانه با مرگ منصور حکمت خلا بزرگی در نظریه پردازی و نمایندگی کردن سیاسی و جنبشی این تحول اجتماعی بوجود آمد و حزب او به دلایل متعددی از جمله مرگ خود منصور حکمت ضربه خورد و منشعب شد. اما فعالین این جنبش اکنون نه تنها در احزاب موجود بلکه در جنبش کارگری و دیگر جنبشهای اجتماعی و حتی برخی مستقل از احزاب کمونیست کارگری اسم و رسم دار، در حال فعالیت هستند و نقش خود را ایفا میکنند.)
علاوه بر اینکه ترند اصلی چپ ایران از دهه شصت به بعد به گرایش و جنبشی اطلاق میشود که با اسم کمونیسم کارگری و منصور حکمت عجین شده است، کلا جنبش چپ ایران حتی آنهایی که خود را مخالف کمونیسم کارگری و منصور حکمت میدانند، تحت تاثیر دستاوردهای نظری و سیاسی منصور حکمت قرار گرفته اند. برخلاف سیاست گذشته این چپ، امروز همه آنها مخالف اعدام، مدافع آزادی زندانیان سیاسی، مخالف تز بورژوازی ملی، مخالف تبعیض طبقاتی و مدافع حقوق کودک و منتقد مذهب و منتقد سیستم سیاسی و اقتصادی بلوک شرق هستند. این نکات و موارد بسیار دیگری که قبلا در سنت و سیستم فکری و نظری چپ ایران جایگاهی نداشت، اکنون جایگاه جدی و قابل توجهی پیدا کرده است.
همین حد از تحول فکری و سیاسی چپ ایران، خارج از درجه عمق این سیستم فکری در میان چپ، زمینه اجتماعی شدن و وصل شدن این چپ به جنبشهای انقلابی و جاری را بسیار بیشتر از پیش فراهم کرده است. میدانم که کل این چپ خارج از جنبش کمونیسم کارگری اگر چه به درجات زیادی از سیستم نظری سابق خود کنده شده اند اما هنوز از سیاست و سنت جنبش سابق خود کنده نشده و به همین دلیل شاهد کله پا شدنشان در موارد متعددی هستیم.
همین چپ علیرغم تحولات نظری که کم و بیش تحت تاثیر مباحث کمونیسم کارگری و تحولات سیاسی و اجتماعی جنبشهای جاری در دوره معاصر قرار گرفته بود اما بخشی از آن در دوره دوم خرداد به اصل خود رجوع کرد و چشم امید به اصلاح طلبان داشت. قبلا و در دوره پسا بلوک شرق این نوع چپ فکر میکرد سوسیالیسمش دمکراسی کم داشته و باید تقویت شود. به همین دلیل بخشا نا امید از بلوک شرق خود را شکست خورده میدانستند و اسم کمونیسم را حذف کرده و “دمکرات” شدند. نیروها و احزاب زیادی در دنیا بعد از ریختن دیوار برلین اسم خود را تغییر دادند. مدافع دمکراسی شدند. معنی دمکراسی برای آنها تا به امروز هم نه به معنای آزادی بلکه به معنای همان سبک و سیستمی که در کشورهای بلوک غرب بکار میرود فهمیده اند. اما این تحولات تنها به تغییراتی در نظر و تئوری این چپ محدود نیست. زیرا کلا بعد از انقلاب ۵٧ و شکست آن انقلاب یک بیگبنگ اتفاق افتاد که کل فعالین و جریانات سیاسی به گذشته خود مروری کردند و هر کس در محدوده معینی درسی از آن گرفت.
آن درس برای ما کمونیستهای کارگری پافشاری بیش از پیس بر حقانییت متدولوژی مارکس، لغو کار مزدی، آزادی انسان از همه قید و بندهای جامعه سرمایه داری، لغو هر نوع تبعیضی در جامعه و برقراری جامعه ای سوسیالیستی همین امروز بود. سازمان دادن سیتسم شورایی و اداره شورایی جامعه بیش از پیش نزد جنبش ما مقبول واقع شد. چپ خارج از جنبش کمونیسم کارگری، ممکن است همین الفاظ و اصطلاحات را تکرار کند اما همچنان مرحله اول تحولات سیاسی در ایران را مرحله دمکراتیک میداند که درجه ای از دمکراسی دارد و تعدیلاتی در زیاده رویهای بورژوازی حاکم را تجویز میکند. به همین روال کمتر دیده میشود که از حکومت کارگری و حکومت سوسیالیستی حرف بزنند. حتی وقتی از سوسیالیسم حرف میزنند همچنان خود را موظف و مقید میدانند از کلمات نامهفوم و با قید زمان و مکان، مانند حرکت بسوی سوسیالیسم نه خود سوسیالیسم و سمت گیری سوسیالیستی باز هم نه خود سوسیالیسم به معنای لغو کار مزدی حرف میزنند.
مثلا در مقابل سیاستهای روشن کمونیسم کارگری در ضدیت با مذهب و سرمایه و تبعیض طبقاتی و دفاع از لغو کار مزدی و برقرار سوسیالیسم همین امروز و… این چپ رادیکال اگر موافق هم نباشد مثل گذشته مقاومت از خود نشان نمیدهد. بعضا خود این چپ به مدافع هر چند ناپیگیر و بینابینی آنها تبدیل شده است. با همه این اوضاف چپ سنتی “متحول” شده ایران، همچنان خود را ضد امپریالیست و ضد صهیونیست هر چند رقیق شده میداند. در حقیقت این نوع ضدیدت نه از زاویه ضد مناسبات سرمایه بودن، بلکه از زاویه سنتی هم جنس بودن یا نزدیکی به جنبش ملی اسلامی بودن در دوره های حساس و نقطه عطفهای سیاسی معنی میدهد.
بنابر این چپ سنتی متحول شده همچنان گوشه چشمی به سنتهای جنبش ملی اسلامی دارد. همچنان هم خونی و هم جنس بودن این چپ با ملی اسلامیها را در مواردی شاهد هستیم. نمونه چنین سیاستهایی را در مواردی مانند عروج دوم خرداد و امید به اصلاح پذیری رژیم، یا مثبت بودن نقش اصلاح طلبان در مخالفت با ولی فقیه و انحصار طلبی جناح حاکم، یا برخورد به مرگ شاملو، مرگ شجریان و یا برخورد به مسائلی مانند جنگ آذربایجان و ارمنستان و…. میبینیم. ولی برخلاف تاریخ گذشته چپ ایران امروز جنبش چپ با تمام گرایشات متنوع آن مسئله کودک و مخالفت با اعدام و حقوق برابری زن و مرد و موضوع سکولاریسم و فعالیت ضد مذهبی و… را کم و بیش مهم و جدی تلقی میکند. اگر چه میدانم چپ خارج از کمونیسم کارگری اکنون ملقمه ای از سیاستهای سطحی شده کمونیسم کارگری و سنتهای سیاسی سابق خود را نمایندگی میکند که نه این و نه آن است. اما این تحول عمومی جامعه، کل چپ ایران را هم تحت تاثیر قرار داده است.
با این حال تحول اجتماعی مهمی رخ داده است. تاثیرات اجتماعی این تحولات بعلاوه تاثیرات نظری و سیاسی کمونیسم کارگری این نوع چپ را تا آن حد تغییر داده است که هیچ کدام از آنها نمیتوانند نظریات دوره انقلاب و حتی دهه شصت خود را نمایندگی کنند. زیرا آن چپ به درجات زیادی تجزیه شده است. ترکیب کادری سابق جنبش چپ سنتی ایران بخشا ناسیونالیست جمهوری خواه و بخشا به چپ رادیکال متحول شده است.
نه تنها جنبش چپ، حتی راستها را هم ناچار شده اند طور دیگری حرف بزنند. چنانچه در میان اپوزیسیون راست ایران اگر نگاه کنید اکنون جریانی را پیدا نمیکنید از حکومت مذهبی حرف بزند. حتی مجاهدین خلق که یک جریان اسلامی شیعه است جرات نمیکند از حکومت مذهبی و مجازات اعدام دفاع کند. تا جاییکه حتی خود را سکولار معرفی میکنند.
با این حال با توجه به تحولی که چپ ایران هم اجتماعا و هم از لحاظ سیاسی و نظری پیدا کرده است، جایگاه مهمی را در سیاست ایران اشغال میکند. چپ هم به دلیل تحول خود جامعه هم به دلیل تاثیرات سیاسی و نظری کمونیسم کارگری و هم به دلیل تاثیرات تکنولوژی و میدیای اجتماعی و… قطب مهمی در سیاست ایران را شکل میدهد. بنابر این چپ یک جنبش قوی و تاثیر گذار در جامعه است. در راس همه جنبشهای اجتماعی حق طلبانه ما شاهد فعالین و رهبران چپ ضد سرمایه و منتقد استثمار و علیه تبعیض و علیه اختلاف طبقاتی هستیم. تقریبا تمام بیانیه ها و قطعنامه هایی که در دو سه دهه اخیر از درون جنبش کارگری منتشر شده اند، نشان میدهند که ما شاهد رگه ای قوی در نقد سرمایه و در نقد سیستم حاکم هستیم.
مجموعه این تحولات سیاسی بعلاوه وجود یک طبقه چند ده میلیونی کارگر و خانواده های کارگری که مخالف وضع موجود هستند و سرمایه داری را عامل اصلی فقر و فلاکت و مصائب زندگی خود میدانند، توان و امکان قدرت گیری چپ را باالقوه چنان قوی کرده است که شانس قدرت گیری چپ به این معنا یک احتمال قوی محسوب میشود. تمام بحث امروز بر سر این است که این توان باالقوه را چگونه و از چه راههای میتوان باالفعل کرد.
خلاصه کنم. دولتهای منطقه و قدرتهای جهانی بعلاوه قدرت رسانه ای و پول و امکانات مادی نقطه قدرت راستها هستند. تحولات فکری و روشن بینی جنبش کمونیسم کارگری و چپ جامعه بعلاوه مطالبات حق طلبانه و قدرت جنبشهای اجتماعی و در راس آنها جنبش کارگری، نقطه قدرت جنبش چپ است. چپ باید به خودش ببالد که جنبش علیه سنگسار را تا حدی قدرتمند کرد که این مجازات اسلامی و وحشیانه فریز شده است. چپ باید به خود ببالد که جنبش علیه اعدام را به یک جنبش عظیم اجتماعی و میلیونی تبدیل کرده است. نمونه مخالفت با مجازات اعدام سه جوان اعتراضات آبان ماه سال ٩٨ و مخالفت با اعدام نوید افکاری در چند هفته اخیر، نشان داد ابعاد این جنبش چقدر وسیع و عمیق است. چپ باید به خود ببالد که مسئله حقوق کودک را به مسئله ای اجتماعی و میلیونی تبدیل کرده است. و بالاخره چپ باید به خودش و جنبش کارگری امیدوار باشد که کل جنبش کارگری با تمام تنوعات گرایشی آن، خود را اساسا ضد جامعه سرمایه داری و ضد سرمایه معرفی میکند.
جناح راست، جنبشهای ناسیونالیستی و ملیگرایانه، این واقعیت چپ جامعه را دیده و بوی پایان عمر جمهوری اسلامی را هم کشیده است. این دو مولفه، جناحهای راست و بورژوایی ایران را به فکر فرو برده است که به فکر آلترناتیو سازی مورد پسند دول غرب باشند. چپ هم باید این شرایط حساس را ببیند و تلاش کند با هر تنوع فکری و گرایشی که دارد یک قطب و محورهای یک پلاتفرم را برای آلترناتیو شدن مد نظر قرار بدهد. این بار نباید اجازه داد سیکل معیوب ناسیونالیسم ـ اسلامیسم تکرا بشود. نوبتی هم باشد این بار نوبت جنبش کارگری و مردم تحت ستم است. جریانات متشکل چپ ایران و همه فعالین و رهبران جنبش کمونیستی و کارگری ایران در جنبشهای مختلف باید ضمن جنگ با جمهوری اسلامی همزمان جدال با جنبش و جریانات راست بر سر آلترناتیو و افق آینده را جدی بگیرند. این جدال شروع شده است و راست انواع پلاتفرم و اتحاد و ائتلاف را پیش کشیده است که بتواند کالای خود را به قدرتهگای جهانی بفروشد چون تنها امیدش این است. چپ ایران باید امیدش به جنبش کمونیستی کارگری و دیگر جنبشهای اجتماعی را به پراتیک و سازمان تبدیل کند. پلاتفرمش را برای شیوه سرنگونی رژیم و بسیج نیرو و قدرتگیری و اداره جامعه بعد از این رژیم را در خطوط کلی اعلام کند.
محمد آسنگران