سناریویی برای نقش‌های کمرنگ – رهام یگانه

مقالات

مقدمه:

همیشه سعی کرده‌ام پاسخ به افرادی که جسارت استدلال سیاسی، انتقاد علنی با‌ پرنسیپ سیاسی را ندارند، فقط پشت سر لجن‌پراکنی می‌کنند را در حد نوشتن یادداشت به رسمیت نشناسم‌. اما وقتی در این فضای مسمومی که چندماه اخیر ساخته‌اند، خطر «بازی‌های امنیتی»، متحدین طبقه‌ کارگر را تهدید می‌کند، مجبور میشوم به تماشاچی‌ها، بازیچه‌های رده پایین اطلاعات و چپ‌های خسته گوشزد کنم که شاید تا امروز عده‌ای تماشاگر سکوت کردند و عده‌ی دیگری زیر فشار دستگاه سرکوب بودند، حال اما این دشمنان طبقه کارگر را از مقابله با کارهای امنیتی ( آگاهانه یا ناآگاهانه) ، ترور شخصیتی و لجن‌پراکنی‌هایشان علیه کسانی که پشت اعتصابات کارگران ایستادند، بی نصیب نخواهیم گذاشت. به هر صورت تداوم چنین فضاسازی‌هایی از طرف حاشیه‌ای‌ترین محافل و کاربران مجازی علیه کمونیست‌ها و کارگران، نشان می‌دهد که دستگاه امنیتی برای تکمیل پروژۀ «طراحی سوخته» روی چنین لجن‌پراکنی‌هایی قطعا حساب زیادی باز کرده و خواهد کرد. اما این متن فقط قصد روشن کردن ریشه دعواها و لجن پراکنی‌های پس از طراحی سوخته را ندارد، بلکه سعی دارد منافع جنبش‌هایی را روشن کند که در جریان این اعتصابات موضع گیری کردند. البته رفیق عسل محمدی در یادداشت آخر خود (از سرکوب تا نقد) اشاراتی به این مسائل کرده‌است، و من اینجا قصد دارم ابعاد ماجرا را بیشتر روشن کنم‌.

به هر حال با این وضعیت اگر در جریان سم‌پاشی‌ها در کوچه پس کوچه‌ها نباشید، اول از خودتان می‌پرسید که اساساً مسئله چیست؟

  • پیروزی برای کدام جنبش؟

ادعای اول: اعتصابات فولاد و هفت‌تپه شکست خورد!

مریخی‌ها وقتی با زندگی زمینی روبرو می‌شوند اغلب واکنش عجیبی نشان می‌دهند. مثلا در دوران پس از اعتصابات هفت‌تپه و فولاد اهواز زندگی کنی و بگویی جنبش کارگری در اعتصاب دو ماهه‌اش شکست خورد. چرا؟ چون مستند طراحی سوخته ساخته شد و بدیل شورای مستقل کارگری و مجامع عمومی روی میز طبقه‌ کارگر قرار گرفت و عملی شد! یا مثلا کارگران شکست خوردند چون نمایندگان آنان دستگیر شدند! آیا این متوهمان انتظار داشتند که دولت و کارفرما در ازای اعتصاب کارگران به هر کدامشان یک خانه و یک ماشین رایگان و به تمامی مطالباتشان هم پاسخ بی چون و چرا می‌دادند؟! نکند انتظار داشتند با یک اعتصاب، مثلا هفت تپه به صورت شورایی اداره و مدیریت بشود؟!

در آبان و آذر پاییز سال ۹۷، مبارزه طبقاتی در جریان اعتصابات و اعتراضات خیابانی کارگران نیشکر هفت تپه و گروه ملی فولاد اهواز، کانون همه مباحث سیاسی بود. این بار کارگران نه از موضع قربانی و بی‌دفاع، بلکه از موضع طلبکار و با راهکار متمایز خود به میدان آمدند و نه تنها خواهان حقوق صنفی خود بودند، بلکه خواهان تغییر در شیوه‌های مدیریت، تولید و همچنین تشکیل شورای مستقل کارگری شدند.در این برهه همه احزاب و سازمان‌های سیاسی تا «مردم عادی» همگی باید موضع طبقاتی خود را روشن می‌کردند. نه اینکه فقط از اعتصاب کارگران حمایت کنند، بلکه باید موضع خود را در برابر راهکارهای سیاسی کارگران مشخص می‌کردند. اکثر چپ‌ها از آلترناتیو شورا حمایت کردند، اما آن روزها اکثراً سیاست خود را در برابر شوراها مشخص نکرده‌بودند و فقط هشتگ می‌زدند. البته به مرور مواضع خود را روشن‌تر کردند و دیدیم که انواع و اقسام این نیروهای ارتجاعی با لباسی به نام شورا و دموکراسی، تا چه اندازه بی‌ربط به قامت مبارزه و رهایی طبقه‌ کارگر هستند.

میثم آل مهدی، یکی از کارگران پیشرو در گروه ملی فولاد اهواز که در برگزاری جلسات منظم مجمع عمومی کارگران در جریان اعتصاب نقشی کلیدی داشت و سخنرانی‌های درخشانی در وصف قدرت طبقه‌ کارگر می‌کرد، در جریان دستگیری‌اش و در مستند «طراحی سوخته» متهم به تجزیه‌طلبی شد! او بلافاصله از سوی کارفرما اخراج و حساب‌هایش هم مسدود شد و حتی حقوق معوقه سه ماهه‌اش هم پرداخت نشد با تمام این تفاصیل، صدایی از این چپ های پوپولیست و قوم‌پرست ها در نمی‌آید، در حالی که برای احقاق حقوق دراویش، هزاران بار فریاد اعتراض سر می‌دهند و یقه‌گیری می‌کنند که چرا کمونیست ها به اندازه کافی در راه آزادی دراویش فداکاری نمی‌کنند و دست به تولید محتوا نمی‌زنند. البته این بحث را برای آن دسته از مزورانی پیش می‌کشم که قصد سوء استفاده اخلاقی دارند چرا که قطعاً در شرافت و ایستادگی کسانی مثل محمد شریفی‌مقدم شکی نیست و اصلا بحث من شخصی نیست و بدیهیست که تمام‌قد با سرکوب شدید دراویش مخالفم!

عده‌ای خودشان را حامی خلق و کارگران و فرودستان می‌‌خوانند اما نوبت دستگیری اعضای تحریریه نشریه گام که می‌شود، همه سوت‌زنان، خود را به کوچه علی‌چپ می‌زنند! اگر سپیده قلیانی باشی که به واسطه محل زندگی فقط پانزده کیلومتر تا قلب اعتصاب هفت‌تپه فاصله داری، با طی‌کردن این مسیر، به فضولی و دخالت بی‌جا در اعتراضات کارگری متهم می‌شوی. اما اگر نهایت هدفت حفظ تکثر زبانی در کنار هویت‌های قومی باشد، و دلت برای زندگی قبیله‌ای و عشیره‌ای تنگ شده باشد، هرچند که تهران‌نشین باشی و کل کاری که با رهبر کارگری می‌کنی به مثابه سلبریتی‌ای باشد که تنها با تکرار کلمه شورا از سوی او به دنبال جلب تماشاچی باشی، ایرادی ندارد! لباس و رنگ موی سپیده قلیان می‌تواند دستمایه نقد مارکسیستی شود، اما چادر گل‌گلی رهنورد می تواند نویدبخش تساوی زن و مرد باشد. برای جنبش سبز هزینه می‌دهند و برای اعتصابات کارگری فحش! اگر در محله این دوستان اعتصاب کارگری بشود سریعاً وجدان طبقاتی‌شان بیدار می‌شود و به خود می‌گویند: ((ای بابا باز یادت رفت که تو پرولتر نیستی. چرا تحریک میشی میخوای بری وسط اعتراض زنده کارگرا؟! تو باید اول جامعه را آگاه کنی، برو ترجمه کن…برو «دانش»گاه یا در موسسات فرهنگی بذر حقیقت بپاش…))

اکنون بیش از سه ماه از بازداشت دوباره اسماعیل بخشی، سپیده قلیان و رفقای گام میگذرد، در این میان برای چپ فرقه‌گرای عقب‌مانده که حتی فرق چپ سنتی و مدرن را هم نمی‌فهمد، مبارزه طبقاتی، معادل با مبارزه عقاید و ایده‌هاست و نه مبارزه جنبش‌های واقعی موجود در جامعه. در شرایط مسمومی که در راستای بدنام کردن متحدین کارگران، رفقای گام و سپیده قلیان به راه افتاده، اسد بیگی ،مدیرعامل هفت تپه، می‌تواند متحد بهتری برایشان باشد تا کارگری که بدون اجازه از «مارکس شناسان بزرگ»، آلترناتیو خود را اعلام کرده‌است.

چه کسانی سکوت کرده‌اند؟ کسانی که به واسطه اعتصابات کارگری می‌خواستند پروژه هویت طلبی قومی و فرقه‌ای خود را پیش ببرند و میان کارگران تفرقه بیندازند. با تفکیک خلق عرب، خلق لر، خلق کورد، خلق تورک و… ( این دغدغه حفظ« و» وسط کرد و ترک هم حیاتی‌ترین مساله‌شان است) می‌خواهند میان کارگران فاصله ایجاد کنند. البته بماند که به کارگران فولاد و هفت تپه، لیبل «طبقه متوسط شهری» هم چسباندند. چرا؟ چون به اندازه کافی بدبخت و حاشیه‌نشین نیستند تا کارگر حساب شوند!! البته جالب است دقیقاً بلافاصله بعد از سرکوب و دستگیری یادشان افتاد اعلام موضع کنند که کارگر کیست و طبقه متوسط شهری چه کسی است. و خب مارکس‌شناس بزرگ هم در نشریه‌ این قوم پرستان مدام مطلب بنویسد، ایراد ندارد [بالاخره استاد است!]. و جالب‌تر آن است که چقدر دوست دارند از عقب ماندگی و بربریت هویت بگیرند که حتی شهر هم برایشان پدیده نفرت انگیزی باشد! ناگفته نماند که در تاریخ جامعه ما کلاً جنبش ناسیونالیسم شرق‌زده و ضد امپریالیستیِ طرفدار فقرا، متاسفانه بسیار اجتماعی بوده‌است.

به هر حال هر کسی بخواهد سمت تغییر جامعه برود، باید جامعه را «رهبری» کند. فولاد و هفت‌تپه همگی رهبران و نمایندگان واقعی خود را نشان دادند. رهبر کسی نیست که پنج نفر برای خودش جمع کند و با ژست قیصر به جنگ محفل کوچه بغلی برود و رجزخوانی کند. رهبر اجتماعی پیشرو کسی است که به لحاظ آگاهی و توان سازمان‌دهی در صف مقدم قرار دارد و میتواند در جامعه نیروی عظیم انسانی را در راه رهایی‌شان به میدان بیاورد. رهبر اجتماعی، سلبریتی نیست که با او سلفی بگیریم و پخش کنیم که اعتبار بگیریم و اینکه هرجا خواستیم با پخش سخنرانی‌های او، مشتری‌های دکان خودمان را جذب کنیم.

اگر چند نفر دور هم جمع بشوند، یک گوشه بنشینند و برای کمک به سیل‌زدگان غذا درست کنند، یا هر همکاری و هم‌دلی میان مردم صورت بگیرد، نام «شوراهای مردمی» گرفته و مایه بروز شور انقلابی این «چپ مردمی» می‌شود. حق تعیین سرنوشت و تکه پاره کردن جامعه به مجمع‌الجزایر قومی از اصول سازش‌ناپذیرشان است که باید همه برای این اصول مقدس البته شورا هم تشکیل بدهند اما اگر کارگران در جریان اعتصابات و اعتراضات خیابانی همزمان در سالن اجتماعات کارخانه جلسات منظم مجمع عمومی برگزار کنند، این دیگر یک امر طبیعی و خودآئین است و شور شورایی در حساب‌های مجازیشان فوران نمی‌کند. اگر معنی واژه ابتذال را هرزه شدن چیزی به علت از دست دادنِ ویژگی و اصالت‌اش، بدانیم، قوم‌پرست‌ها و پوپولیست‌ها حقیقتا شورا و اداره شورایی را به ابتذال کشاندند، آنهم دقیقاً در دوره‌ای که آلترناتیو شورا و مجامع عمومی کارگری از کارخانه بیرون آمد. این عناصر فرصت‌طلب بودند که با سخنرانی‌های اسماعیل بخشی، یک دفعه یاد شورا افتادند و آن را وسیله خودارضایی متوهمانه خود کردند.

مشخص است که نمی‌توان ضعف در مواضع اجتماعی را به نداشتن سواد کافی یا خصلت‌های شخصی ربط داد. هرچند که شاید دلایل روانکاوانه برای تحلیل آن به کار رود اما با آن متد نمی‌توان توضیح داد که چرا در جبهه ملی، مدعیان کمونیسم یافت می‌شوند و در حالی که در کنفدراسیون دانشجویی زمان شاه سالانه برای خمینی پیام ارادت می فرستند، و به تقی شهرام و حمید اشرف برچسب استالینیست و آدم‌کش می‌زنند!

چرا جنبش سبز فرصتی برای عرض اندام است اما هفت تپه، فولاد و حامیانشان، نه تنها مایه افتخار نیستند بلکه تحت هتاکی قرار می‌گیرند. آنهم در روزهایی که رفقا تحت بازجویی و فشار هستند. مستند طراحی سوخته اگر برای مردم عادی تکاپویی برای آشنایی بیشتر با کمونیسم داشت، اما برای برخی از چپ ها بهانه ای برای لجن‌پراکنی داشت. دست نامرئی وزارت اطلاعات حس می‌شود و بعدها مشخص می‌شود که این پروژه بایکوت رسانه‌ای و لجن‌پراکنی تا چه حد مستقل یا وابسته بود. من ادعا نمی‌کنم که همگی آگاهانه تن به این بازی می‌دهند. آنها که حکم هفت ساله بالای سرشان است قطعا از دستگاه امنیتی جدا هستند اما در رابطه با ناسیونالیسم قومی و پوپولیسم، یادمان باشد که منافع مشترک بورژوا با بورژوا چه در اپوزوسیون و چه پوزیسیون همه را در مقابل صف عظیم طبقه کارگر می‌دهد!

بازهم بپرسیم که در اعتصابات کارگری شکست برای کدام جنبش حاصل شد؟ برای آن نیروهایی که نه در تئوری و نه در عمل، نمی‌توانند با سوخت و ساز طبقه کارگر پیوند بخورند که اساساً زمینی برای شکست یا پیروزی وجود نداشت! برای آن چپی که سوژه انقلابش اقوام و یا خلق ستم‌دیده‌ است، اساساً تاکتیکی هم نمی‌تواند برای پیشروی طبقه‌ کارگر وجود داشته‌باشد. برای آن چپ آکسیونیستی که انقلابی بودن را فقط زمانی درک می‌کند که کارگر در خیابان می‌رود و یا اعتصاب می‌کند، قطعا تضمینی برای ادامه فعالیت او و منفعت آتی طبقه کارگر وجود ندارد.

  • در تکمیل طراحی

ادعای دوم: علت شکست اعتصابات، مداخله نیروهای چپ‌گرا در مبارزه طبقاتی کارگران بود.

در پس هر سرکوب، دلسردی، دلخوری، سرد شدن و ناامیدی بروز می‌کند. با این همه، کارگران واکنش کاملا متفاوتی نسبت به دستگیری و اعترافات اجباری داشتند. هرچند تعداد کمی از کارگران سرکوب‌شده تا درجه‌ای از مواضع خود کوتاه آمدند، اما با بازگشت دوباره اسماعیل بخشی و اعتراض علنی وی به مسئله شکنجه و اعتراف اجباری، همان کارگرانی که تا حدودی عقب نشسته و حتی عضو شورای اسلامی شده بودند، برای حمایت از نماینده خود بارها اعتراض کردند. کارگران هفت تپه نیز آگاه شدند که مسیر خصوصی‌سازی باید متوقف شود، و برای مطالبات خود باید جامعه را نیز همراه کنند! در مقابل، اشباح مجازی که در روز های اعتراض و اعتصاب هرچند حامی اعتصابات بود و هشتگ پراکنی می‌کرد، اما با تز های مریخی مثل تشکیل شورا بر مبنای قومیت افراد یا بیان شدن مسائل مربوط به محیط زیست و داشتن توقع بیجا از یک اعتصاب برای پاسخ به کلیه مشکلات جامعه، جایگاه واقعی خود را بار دیگر نشان داد. گویا میخواستند “صاحب” اعتصاب شوند! پس از پخش یک مستند جعلی که حتی خود نیروهای حاکمیت هم نتوانست به واسطه آن مردم را متقاعد کند، چپ مریخی صحبت از شکست هفت تپه و فولاد کرد. ادعایی که حسین شریعتمداری و امثالهم هم نداشتند. چپ غیر کارگری، ناسیونالیست ها و چپ آکادمیک از شکست هفت‌تپه و فولاد حرف میزنند و علت شکست را حضور نیروهای چپ و متحدین طبقه کارگر برای حمایت از پیشروی کارگران می دانند. البته دراین‌باره شفافیت و موضع رسمی مستدل و اصولی نداشتند زیرا شفافیت و پرنسیپ، دشمن چپ محفلی و قوم پرست‌های خارج‌نشین است. آنان که همیشه بی‌ربط به طبقه کارگر بوده و هستند و حتی تعریف خود از شورا را بر مبنای هویت جنسی و قومی افراد می‌گذارند، در روزهایی که اسماعیل بخشی از ضرورت مرزبندی آلترناتیو شورایی با ناسیونالیست‌ها، فردطلبان و نژادپرست‌ها گفت، این محافل دیگر شمشیر را از رو بستند . بدیهی است که اعتصابات کارگران ناشی از فشار اقتصادی و سیاسی بود. اما چپ دموکراسی خواه، همراه با مستند طراحی سوخته انگشت خود را به سمت زندانیان و حامیان اعتصابات کارگری گرفت. اینان دنبال چه بودند؟ آیا درگیر بازی شدند؟!

رفقای گام یک بار توسط دادگاه‌های حاکمیت و یک بار دیگر توسط چپ مریخی و قوم پرستان محاکمه و بایکوت خبری شدند. امیرحسین محمدی‌فرد، ساناز اله‌یاری، عسل محمدی و امیر امیرقلی از هیئت تحریریه نشریه گام، تنها خبر اعتصابات کارگران را پوشش داده و نشریه اینترنتی تولید می‌کردند. چه جرم سنگینی! آنها سلبریتی نیستند، بر سر حفظ هویت های قومی توهم‌پراکنی نمی‌کنند و از مداخله‌گری هم ترسی ندارند. پس طبیعی است که از طرف مارکس شناسان بزرگ هم بایکوت شوند! آن اساتید که یا مشغول ترجمه هستند یا مشغول نصیحت «جوانان».

بیایید به خبر سایت «بولتن نیوز» توجه بیشتری کنیم :

((گروه بین الملل _ گروهکهای ضد انقلاب: ۱۹ دی ماه دو نفر از فعالان گروهک تروریستی حزب کمونیست کارگری _ حکمتیست، در تهران شناسایی و دستگیر شدند، امیرحسین محمدی فر و ساناز الهیاری، این دو نفر از اعضای تحریریه نشریه گام بودند.))

آیا چنین اتهامات بی‌پایه و اساسی و برچسب‌هایی که رسانه‌های امنیتی و کل دستگاه سرکوب برای متحدین طبقه‌ کارگر می‌زنند، شبیه به لجن‌پراکنی قوم‌پرست‌ها و شعبون بی‌مخ‌های مجازی در چندماه اخیر نیست؟! همان هایی که همه جا به صورت واضح و روشن، دست در دست بازجویان وزارت اطلاعات برچسب هایی زدند که در خبر بولتن نیوز هم تکرار شد.

در ادامه، سایت بولتن نیوز نوشت: (( در ماجراهای هفت تپه بار دیگر شاهد بودیم ضد انقلاب و نیروهای دشمن در کمین کارگران و تجمع کنندگان هستند و همیشه نیز به همین شکل است پس باید مراقب نفوذ دشمن باشیم نفوذی که رهبر معظم انقلاب بارها در مورد آن هشدار داده بودند، جریانهای ضد انقلاب دوست کارگران نیستند، آنها تنها بدنبال پیاده کردن برنامه های شوم و خطرناک خود برای جامعه هستند و اینکه نامشان بر سر زبانها بیفتد. ))

قطعا این حرف‌ها را از دهان همراهان دستگاه امنیتی زیاد شنیده‌ایم که سپیده قلیان، رفقای گام و همه کسانی که با کارگران فولاد و هفت تپه در ارتباط بودند، می‌خواستند مداخله کنند که “معروف” شوند . یا اینکه مثلا سپیده‌ی “بورژوا” ربطی به طبقه‌ کارگر ندارد و فقط با دستگیری‌اش موجب شکست هفت‌تپه و سرکوب مضاعف شد! این‌ شباهت‌ها همه اتفاقی است؟! دست پنهان اطلاعات آنقدرها هم پنهان نیست، فقط لازم است کمی از دور به ماجرا نگاه کنید‌. چه شده که یک دفعه عده‌ای به هر قیمتی افتادند به لجن‌پراکنی و بایکوت سپیده و رفقای گام ؟!

خوشبختانه این “عده” محدود به کسانی می‌شود که ذره‌ای ربط به مبارزه طبقاتی کارگران ندارند‌.

کسی که دغدغه «حفظ هویت لری» دارد یا با اختراع فحش‌های مضحک قومی از جمله «چپ پان‌فارس مرکزنشین» می‌خواهد تریبون خلق‌ها باشد، اساساً چطور میتواند به مسائل حیاتی مبارزه طبقاتی کارگران ارتباط داشته باشد؟ حکومت شورایی می‌خواهد بدون اینکه نقش قدرت سیاسی طبقه‌ کارگر را درک کند، شورا به اندازه هر «پهنه زبانی» میخواهد! از یک اعتصاب کارگری، انتظار حل اختلافات بر سر مسئله هویت قومی، بحران‌ محیط زیست، اداره شورایی و کنترل کارگری را دارد و نهایتا اگر خلق” ترجیحاً ستم‌دیده “ناراحت نشود، لغو کار مزدی را طلب می‌کند. حرف نهایی آنان احتمالاً قدرت به دست اقوام، البته در شوراهاست!

البته همیشه عده‌ای کارگرپرست پیدا می‌شوند که بگویند: ((شما کارگر نیستید پس نباید در مبارزه طبقاتی و خودآئین کارگران مداخله علنی و عملی کنید)) اینان قطعا اگر زمان انقلاب اکتبر بودند، هیچ بعید نبود که همواره بلشویک‌ها را به دلیل اینکه همه کارگر نبودند، سرزنش کنند و مثلا به لنین بگویند که شما چون روشنفکر خرده‌بورژوایی حق نداری در مقام یکی از رهبران جنبش کمونیستی طبقه‌ کارگر قرار بگیری! آیا این عناصر به اصطلاح سیاسی، درکی از پراتیک کمونیستی و یا تفاوت خاستگاه و موضع طبقاتی دارند؟ فمنیست‌هایش که می‌گویند رهبری همان مقام پدر است پس نباید باشد. آنارشیست‌هایش هم می‌گویند رهبری اتوریته دارد و از بالاست پس نمیتواند یک امر مردمی باشد! شاید در رقابت محفلی مجبور شدند این چنین برای خودشان مسئله را فرموله کنند. اما نکند همه این دست و پا زدن ها ناشی از عدم تاثیرگذاری در طبقه‌ کارگر است که تصمیم گرفتند برای جبران کین‌توزی‌هایشان هر کاری بکنند؟ آنان با هر قصدی که دارند، بهترین بازیچه برای بازی‌های امنیتی هستند؛ بهترین بازیکنان موجود برای بازی با توپ اطلاعات در زمین حریف. این یکی، دیگر بازی‌ای است که نه خلق عرب، نه خلق کورد نه خلق بلوچ و نه بقیه اقوام و ملل ستمدیده برای رهایی شما از این بازی کاری از دستشان برنمی‌آید! زیرا از نگاه «طراحی سوخته»، همبستگی، پیوند و ارتباط سوسیالیست‌ها با رهبران و نمایندگان طبقه کارگر «جرم» است چرا که ناراحتی از این بود که چرا هفت‌تپه، گروه‌ملی فولاد، شرکت واحد، معلمان، بازنشستگان، دانشجویان و دیگر بخشهای کارگری از یکدیگر عملا حمایت می‌کنند. این منشا وحشت و ترس نمایندگان سرمایه است و ترسی واقعی برای جنبش‌های بی‌ربط به مبارزه طبقاتی کارگران است. دقیقا همان هایی که در برابر کثیف ترین انگ‌ها و برچسب های امنیتی‌ای سکوت می‌کنند که از طرف ارتجاعی‌ترین جریانات در فضای مجازی به کمونیست ها حواله می‌شوند، درباره بی‌دقتی ها و بی‌پرنسپی های خودشان ذره‌ای حرف نمی‌زنند، اما هنرشان این است که از طریق جست‌وجو در زندگی‌ شخصی افراد “مقصر سیاسی” پیدا کنند. میدانم در چنین موقعیت هایی انداختن بار تمامی خطاها بر دوش طرف مقابل تبدیل به سنت شده‌است. سنتی که فرد عقده‌گشا را راضی می‌کند، به صفوف‌شان اعتمادبه‌نفس می‌دهد، با ایجاد نفرت از طرف مقابل “احساس رفاقت” و اتحاد را در میانشان زیاد می‌کند. میدانم این سنت، احساس حق به جانبی و خودشیفتگی را زیاد می‌کند. اما این‌ها همه کوتاه‌مدت است. این روش‌ها و این احساس‌ها فرقه‌ای و ذهنی‌ هستند.

آیا تمام این سم‌پاشی‌ها و بایکوت‌ها یک اشتباه لپی بود یا که این” اصحاب رسانه !” مثلا آگاهی و سواد کافی نداشتند؟ پاسخ مارکسیستی، قطعا یک نه بزرگ است. پاسخ در یافتن منافع طبقات در پس ایده ها و جنبش‌هاست. و در اینجا مشخص است که این افراد تا این اندازه با ذره بین به جان کارگران می افتند تا ایراد ها را بزرگ کنند ولی نقدی به هیچ کدام از جریانات قومی و فدرالیست نمی‌کنند. اینکه مصدقی باشی، دموکراتیک باشی، «مردم» را زیر سوال نبری یعنی سر خط هستی. ۴ دهه فرصت برای نقد بوده اما دقیقاً بعد از مستند طراحی سوخته، اساتیدِ بی‌شاگرد یادشان افتاده که خط و مرزهای خنده‌دار خود را از سیر تا پیاز برای کمونیست‌ها روشن کنند. برای سبز هزینه می‌دهند اما برای سرخ می‌نشینند و نقد می‌کنند. جنبش سبز برایشان رخداد حقیقی بود اما اعتصابات فولاد و هفت‌تپه یک شکست. کسانی که در خانه‌های «رفقا»، به دور از چشم من و شما، همدیگر را قانع کرده‌اند که متحدین واقعی و عملی کارگران فولاد و هفت‌تپه مسبب شکست اعتصابات بودند، بدون اینکه علنا یک جمله، یک نوشته مستدل یا یک سخنرانی داشته باشند، مضحک است که با پرچم «دموکراسی» به میدان بیایند. هرچند ما همیشه گفته‌ایم که دموکراسی ناب یک توهم است. پوپولیسم یک جنبش زنده است که هر روز باید بی‌رحمانه به زمین کوبیدش و یادمان باشد بار دیگر که این جنبش قد علم کرد باید بی‌رحمانه تر با آن مقابله کنیم. چرا فرصت بدهیم؟

  • چپ‌منزوی و فرمول‌هایش:

ادعای سوم: اگر چپ‌گرایان «فعالیت علنی» نمی‌کردند، کسی زیر فشار دستگاه سرکوب نمی‌رفت!

سبک‌ کار هم از آن مقولات دلبخواهی برای پوپولیست‌هایی است که در نوسان آرزوهایشان و «میل‌مردم» مدام زیگ‌زاگ می‌زنند. افرادی که فعالیت علنی را زیر سوال می‌برند، خودشان استاد روحیات آکسیونیستی‌اند و از قضا کم هم هزینه ندادند! البته ما همیشه برای دفاع از آنان هرکاری از دستمان برمی‌آمد کردیم. اما اگر از اول روی تضادهای واقعی سیاسی و جنبشی تاکید می‌کردیم، هیچوقت دچار سوتفاهم نمی‌شدیم.

به هر حال برای اتخاذ یک سبک‌ کار اجتماعی، حضور در فعل و انفعال جامعه و سازمان‌دهی مبارزه طبقاتی برای محو طبقات اجتماعی، اول باید مکانیزم‌های عینی این جامعه را شناخت. به این معنا مشخصات عینی جامعه، مکانیزم های زیر و رو شدن خود را تعیین می‌کند. این مکانیزم‌ها، یک امر دل‌بخواهی و ذهنی نیستند. ما در قدم اول باید این مکانیزم ها و قوانین حرکت جامعه را به رسمیت بشناسیم. هر سازمان واقعا اجتماعی، باید به مکانیزم های اجتماعی زیست روزمره جامعه هدف خود وصل باشد تا تعین اجتماعی پیدا کند. از نفوذ و سازمان‌دهی در محل زیست گرفته تا نهاد خانواده و محل کار. یک تشکل اجتماعی در این مقیاس، نمی‌توانید بدون اسم و رسم و هویت و چهره سیاسى این کار را بکنید. براى به میدان کشیدن کارگران، به تعداد قابل توجهی انسان واقعى ( نه حساب توئیتری یا اسم مستعار در فضای مجازی ) و دارای هویت علنی و چهره شناخته‌شده نیاز است که هر کدامشان نفوذى میان مردم داشته‌باشند.

برای ارزیابی موقعیت عینی هر تشکل باید عنصر جامعه را محور تحلیل قرار داد. وقتی «جمع همفکران» جای جامعه را می‌گیرد و سازمان‌دهی جامعه فقط تبدیل به سازمان‌دهی «اکیپ دوستان» می‌شود، طبیعی است که ارتباط با طبقه‌ کارگر و مداخله در اعتراضات کارگری را خطرناک بدانند و برچسب نفوذ خرده‌بورژوازی در صف پرولتاریا بزنند. وقتی محفلیست باشی مخاطب شما، آدم‌های شبیه به شما می‌شود، نه جامعه. جامعه حرف‌های شما را نمی‌فهمد. درباره ضرورت شورا می‌نویسی، بقال سر کوچه نمیفهمد. درباره منشا دولت می‌نویسی، همسایه‌ات نمی‌فهمد چه می‌گویی. درباره اقتصاد سیاسی سخنرانی می‌کنی، کارگران نمی فهمند چه می‌گویی. مارکس را در مدرسه خصوصی به شیوه آکادمیک تدریس می‌کنی طوری که خود نخبه‌ها و «رتبه بالاها» هم نمیفهمند.

اگر مبنای تشکل شما تغییر جامعه است، پس مبنای اتحاد شما، جنبشی و سیاسی باید باشد و نه ایدئولوژیک. همانطور که امروز قوم‌پرست‌ها و ناسیونالیست ها هرچه بیشتر یکدیگر را در آغوش گرفته‌اند و مجبور می‌شوند علیه متحدین طبقه کارگر و کمونیست‌ها لجن‌پراکنی کنند. البته اگر در سطح یک تشکل بخواهیم بررسی کنیم، دیگر مبنا نمی‌تواند تشکلی باشد که همه مثل هم فکر می‌کنند، اعتماد دارند به هم یا از سر ایدئولوژی از هم جدا می‌شوند و یا تا وقتی با هم متحد هستند که وحدت نظر و فرهنگ و سلیقه مشترک وجود داشته‌باشد! نمی‌توانی با پخش آگاهی در سایت‌ها و کانال‌ها اجتماعی بشوی. نمیتوانی در نقد اعتصاب کارگری و برگزاری مجامع عمومی که اساسا یک کنش علنی است، بگویی نباید فعالیت علنی صورت می‌گرفت. همانطور که وقتی مراسم ۱۶ آذر برگزار می‌کنی نمیتوانی با چهره‌های مخفی و هویت‌های زیرزمینی این کار را انجام بدهی.

همه‌ی این‌ها، میراث انزوای سوسیالیست‌ها در فضای اختناق است که با مثلا با رفیق خودتان در یک گوشه، در کوچه اى مخفیانه، جایى که صدایتان را کسى نمی‌شنود هرچه میخواهید با هم پچ‌پچ کنید. این فرقه‌ها اگر به زبان فرقه‌ای خود سخن نگویند، به سختی می‌توانند از جهان ساختگی خود بیرون رفته و به قلب جامعه بروند .

منزه‌طلبی و عدم دخالت‌گری در جنبش کارگری را آکادمیسین ها فرموله می‌کنند. اما اگر آلن بدیو یا حتی دیوید هاروی آکادمیسین هستند، این «اساتید» بیشتر یک سری مترجم بی‌ربط به جامعه‌اند. کار فرهنگی کنیم چون رابطه با کارگر خطرناک است، ترجمه کنیم چون همان تفکر است، الان باید کتاب بخوانیم و آگاهی پخش کنیم، بعدا که آگاهی زیاد شد به سمت پراتیک می‌رویم، الان سمت تشکیل شورا نباید رفت زیرا زمانش مناسب نیست و باید انتظار بکشیم تا وارد دوران بحرانی بشویم، رادیکال ترین عمل برای امروز، انفعال فعال است! مضحک است که باید به «فعالین سیاسی» گوشزد کنیم که باید فعالیت سیاسی کنند! این فعالین حوزه فرهنگ، هرچند ادعای کمونیستی هم داشته‌باشند اما از آنجا که از نظر پراتیک اجتماعی، بی‌ربط به مبارزات طبقه‌ کارگر و سوخت‌و‌ساز جامعه‌اند، کمونیسم برایشان تبدیل به عقاید و بعد “سبک‌ زندگی” می‌شود! یعنی صبح که بیدار میشود به کانال‌های تلگرامی و سایت‌ها نگاهی می‌اندازد و در بهترین حالت یک “مطلب“ روی کانال‌خودش منتشر می‌کند. بعد هم برایش مهم نیست که آیا کسی مطلبش را خوانده است یا نه و آیا در زندگی یک بشر تاثیری گذاشته است یانه.

روز بعد، البته حق‌به‌جانب‌تر از روز قبل، بلند می‌شود و “مطلب” بعدی را می نویسد و یا ترجمه می‌کند. این لایف‌استایل را هم به عنوان «فعالیت کمونیستی» تبلیغ می‌کنند و ادعا می‌کنند که باید آگاهی را درون طبقه‌کارگر ببریم!

در نهایت برای ما روشن است که شکست ، مستحق کسانی است که نمی‌خواهند با طبقه کارگر جوش بخورند، نمی‌خواهند رهبر عملى باشند و دخالتگرى رادیکال کنند. جوک هم زمانی ساخته می‌شود که این چپ منزوی با لباس لوکزامبورگ و عکس‌برگردان مارکس به میدان می‌آید. بدیهیست که سازمان دادن، متحد کردن و نیرو جمع کردن حول افق رهایی طبقه‌کارگر در جامعه، کار قوم پرست‌ها، محافل منزوی، حساب‌های توئیتری، فعالان منفرد و مترجمان نیست. سوسیالیسمی که رابطه‌اش با جامعه و طبقه‌کارگر قطع شده‌باشد، در بهترین حالت می‌تواند “مجموعه عقاید” باشد! پس اجازه بدهیم با هر توانی که دارند در جایگاه واقعی خود بنشینند و مشغول تکمیل پروژه «طراحی سوخته» باشند! بالاخره «طراحان» نیاز به سوژه دارند.