بحث کمونیسم کارگرى و گسست طبقاتى – منصور حکمت

کارگری مقالات

در جمع رادیو   (متن پیاده شده از روى نوار)

در مورد کمونیسم کارگرى تا بخواهید من حاضرم بحث کنم. اما نمیدانم سرِ بقیه را چقدر باید بدرد آورد. تضمینى نیست که این بحث، شما را تکان بدهد، شاید براى اینکه قبلا تکانتان را خورده‌اید… براى‌ خود من اینطور است که میبینم تا یک جایى در پروسه فعالیت سیاسى خودم و جریاناتى که با آنها بوده‌ام یک پیوستگى‌اى وجود دارد…

سؤال: یکى از سؤالاتى که در مدرسه حزبى شده بود این بود که ربط کمونیسم کارگرى با مارکسیسم انقلابى چیست؟ آیا این یک اسم دیگرى است براى مارکسیسم انقلابى است؟ گفته میشد مارکسیسم انقلابى بیان نظرى این جریان است و کمونیسم کارگرى بیان پایه اجتماعى و جایگاهش در جامعه است. اینها را بعضى میگفتند و خود من هم با آن موافق نبودم. اما به هر حال بیشتر چنین تبیینى از مسأله میشد.

من داشتم میگفتم که تا یک جایى یک پیوستگى میبینم، و از آنجا به بعد میبینم که این پیوستگى کمتر است و اختلافات بیشتر است از پیوستگى قبلى. تا موقع تشکیل حزب را که نگاه کنید میبینید که یک انتقادى جلو آمده که اگر به تاریخ آن دوره ایران نگاه کنید این انتقاد هنوز در صفحه معیّنى است. این صفحه صفحه شرح احوال و تحولات و دگرگونیهاى اپوزیسیون چپ ایران است. به نظرم آخرین روزى هم که حزب کمونیست تشکیل میشود نقطه‌اى در تحولات چپ ایران است. چیزى که توجه ما را به تدریج جلب میکند و خلق‌الساعه هم نیست این است که تحولات چپ ایران به جاى خودش محفوظ، که تحولاتى است عقیدتى، سبک کارى، سیاسى، دیدگاهى و غیره، اما طبقه کارگر در این پروسه چه مراحلى را طى کرده و یا دارد چکار میکند؟

راستش، براى خودم مسأله اینطور مطرح شد که، باشد من کمونیست خوبى باشم و سرم را بگذارم زمین و بمیرم، بعد از این مدت سال کمونیست خوبى هم باشم، در تمام مدت از آرمانهاى سوسیالیستى هم دفاع کرده باشم و هیچ وقت هم حاضر نشده باشم بگویند بالاى چشم فلان تز و تئورى مارکسیستى ابرو است و قلم به دست گرفته باشم، بحث کرده باشم و به هیچ رویزیونیسمى رضایت نداده باشم… آیا وقتى که مُردَم، مینویسند یکى از فعالین جنبش سوسیالیستى طبقه کارگر امروز مُرد؟! قبول نمیکردم که اینطورى میشود. مارکسیسم انقلابى یک تحول ایدئولوژیک در تفکر آدم ببار میآورد ولى بحث کمونیسم کارگرى یک نگرش متفاوتى به تاریخ زنده و نقش خودت در تاریخ معاصر خودت ایجاد میکند. بعنوان ادامه رادیکالیزه شدن چپ ایران قطعا کسى منکرش نیست، بعنوان رفتنش روى خط مارکسیسم واقعى کسى منکر آن پروسه نیست. ولى آیا در همان شرایط میشد نشان داد که در نتیجه این فعل و انفعالات، فعالیت سوسیالیستى طبقه کارگر هم با این تحولات دستخوش تغییر میشود؟ این که ظرفیت‌هایى بوجود میآیند که بعدا در خدمت او قرار میگیرند را کسى نمیتواند منکر شود، ولى همان پروسه پروسه‌اى است در تاریخ جنبش کارگرى ایران؟

بنا به تعریف به اصطلاح “تاریخ مختصرى”، اینطور است که کمونیسم از اول کارگرى است، کارگر کمونیست است، سوسیالیستها همانهایى هستند که به خودشان سوسیالیست میگویند، جنبش سوسیالیستى جنبش احزاب سوسیالیستى است و به این معنى اسم ما را هم در تاریخ جنبش سوسیالیستى مینویسند. ولى وقتى به مارکس و انگلس و تفکر خودت راجع به مبارزه طبقاتى رجوع میکنى، و وقتى این جمله به یادت میآید که “تاریخ جوامع تا کنونى تاریخ مبارزه طبقات است”، میپرسى که در تاریخ مبارزه این طبقات چه تفاوتى حاصل شد؟ در تاریخ مبارزه افکار سیاسى میفهمم چه تفاوتى بوجود آمد، تأثیرش را در تاریخ تکامل احزاب سیاسى هم میفهمم، اما در تاریخ مبارزه طبقاتى چه؟

چپ ایران، معمولا سوسیالیسم را براى احزاب گذاشته و به جنبش کارگرى همانطور که میدانید گفته “خودبخودى”. جنبش کارگرى، جنبش سوسیالیستى؛ اینها باید به هم پیوند بخورند. جنبش سوسیالیستى هم جنبش احزاب سوسیالیستى است. وقتى به مارکس رجوع میکنید میبینید که اینطور نیست. براى آنها کمونیسم از همان اول اعتراض طبقه است حتى اگر عقاید کمونیستى‌اى که مطرح میکند گنگ است. یعنى وقتى میآید از جنبش سوسیالیستى آلمان حرف میزند از همان اعتراضات کارگرى آن شروع میکند. نمیآید تاریخ کسانى را که مدینه‌هاى فاضله سوسیالیستى را مطرح کرده‌اند، تاریخ سوسیالیسیم جایى بشمارد. آنجایى که آنها را میشمارد، میگوید سوسیالیسم تخیلى؛ توضیح تاریخ کمونیسم علمى و سوسیالیسم علمى را با تاریخ اعتراض کارگرى شروع میکند. اصلا بند اول مانیفست با “پرولترها و بورژواها” شروع میشود.

اگر دینامیسم پیشبرنده تاریخ، مبارزه طبقات است حضور من و حضور تو در این مبارزه طبقاتى کجا محسوس شده است؟ راستش این مرا تکان میدهد. من نمیخواهم یک فعال حزب سیاسى از دنیا بروم که در همان حال یک مورّخ میتواند بیاید و تاریخ متفاوتى براى جنبش کارگرى بنویسد. هر چقدر در تاریخ حزب سیاسى خودت دخیل بوده‌اى و نقش داشته‌اى و بار به دوش گرفته‌اى و فعالیت کرده‌اى، از زاویه آن طبقه که به دنیا نگاه میکنى نمیشود اصلا اسمت را آورد. برایش مطرح نبوده‌اى! من میگویم تاریخ سوسیالیستى طبقه کارگر بالأخره کجا داردرقم زده میشود؟

در این پروسه یک چیزهایى دستگیر آدم میشود. من بحثم این است که تاریخ سوسیالیستى کارگر هم به احزاب کمونیست منجر شده و باید منجر بشود. ولى من در آن تاریخ که پا به صحنه نگذاشته‌ام. من در تاریخ احزاب سیاسى چپ پا به صحنه گذاشته‌ام، بعنوان یک فرد، تو به عنوان یک فرد. این چطور میتواند به آن تاریخ تبدیل شود؟ من و تو چطور میتوانیم شروع کنیم به شریک شدن در دینامیسم تکامل واقعى جامعه، که به نظر من تاریخ مبارزه طبقات است؟ تاریخ واقعى جامعه و نحوه زندگى بشر را مبارزه طبقات تعیین میکند. من نمیتوانم به خودم بگویم که چون سوسیالیستم و چون سوسیالیسم ایدئولوژى پرولتاریا است بنابراین من جزئى از جنبش پرولترى هستم و با این خیال راحت، بگیرم شب بخوابم. راستش من نتوانسته‌ام. جنبش سوسیالیستى گارگر معنیش روى خودش است، جنبش سوسیالیستىِ کارگر است نه جنبش سوسیالیستى هر کسى که در مورد کارگران حرف میزند یا جنبش سوسیالیستى احزابى که میتوانند سراغ کارگران بروند و وعده‌هاى کارگرى بدهند – جنبش سوسیالیستى خودِ کارگرها.

بگذارید اینطور بگویم: من و تو از سال ۵٧ تا ۶٣ فعال کدام اعتراض واقعى کارگرى بوده‌ایم؟ داشتند فقیر میشدند، داشتند میبردنشان جنگ، داشتند به کشتنشان میدادند، دوباره مالاریا میگرفتند، دوباره بعد از یک دوره‌اى جذام میگرفتند… ما در کجاى این مبارزه بوده‌ایم؟! میتوانیم نشان دهیم که در یک مقیاس وسیع تاریخى ایده‌ها اول باید شکل بگیرند، احزابى بوجود بیآیند و پایه‌هاى اجتماعى پیدا کنند و غیره. این مقدمات به اصطلاح فراهم شدن شرکت در مبارزه طبقاتى است. ولى خودِ شرکت در مبارزه طبقاتى چى؟ هیچوقت بعنوان یک کمونیست که طبقه کارگر را جلو چشمانت سر میبُرند، وسوسه نشده‌اى بخودت نگفته‌اى که بجاى این کار، بروم در اعتصاب شرکت کنم؟ بجاى این کار، با چند نفر کارگر صحبت کنم و بگویم این وضعیت را نپذیرید؟… چرا من اول باید بیایم مجموعه چپ غیر کارگرى یک جامعه را به حقانیت ایدولوگ کارگران مجاب کنم که بعد رضایت بدهند که دسته جمعى سراغ کارگران برویم و به صحنه بکشانیم؟! من چرا باید این کار را بکنم؟ الآن براى اینکه چرا باید این کار را بکنم جواب دارم. میخواهم بگویم که این سؤال وقتى مطرح بشود جوابش تکان دهنده است. اگر مطرح نشود و اگر با تاریخ سیاسى احزاب چپ خوش باشیم، پنجاه حزب سیاسى چپ دیگر هم در ایران درست کنیم که هنوز یک دانه‌شان اعتراض کارگرى را نمایندگى نمیکند، در اعتراض کارگرى دخیل نیست، کارگر نمیخواهد و نمیتواند اعتراضش را از طریق این حزب بیان کند و یک نسل کارگر به دنیا میآید و زجر میکشد و میمیرد و این سیستم هنوز سر جاى خودش مانده و به رشد خود ادامه میدهد، این دیگر به نظر من کافى نیست و این جوابى نیست که من لااقل میخواستم از مارکسیسم بگیرم. نگاه میکنم میبینم واقعیت اینطور است.

براى دوره مارکس و انگلس اینطور نبود. مثال زدم، انگلس میگوید: اگر من یک هفته ده روز اینجا کار کنم کارگران این ده کمونیسم را شکل اعتراض خود قرار میدهند. چطور است که براى ما این کار حزب میخواهد، سبک کار میخواهد، برنامه میخواهد، یک چیزهاى عجیب و غریبى میخواهد! انگلس در وستفالى سال ١٨۴٨ که ده روز در کارخانه‌اى که کارگرانش – خیاطى میکنند، آرد درست میکنند، نمیدانم با تکنیک آن زمان چکار دیگرى میکنند – میتواند کارى کند که آنها کمونیسم را شکل اعتراض خود قرار بدهند. من هم هشت سال است اینجا جان میکنم نمیتوانم کمونیسم را شکل اعتراض یک نفر قرار دهم. پس بحث، چیز دیگرى است! سواى فرمولاسیون تئوریکى که از مارکسیسم بعنوان یک تئورى بدست میدهید اما واقعیت این است که هر زمان کارگر تکان میخورد یعنى علیه سرمایه‌دارى تکان میخورد. محال است که به نفع سرمایه‌دارى تکان بخورد حتما علیه سرمایه‌دارى واقعا موجود و داده زمان خودش تکان میخورد. ممکن است که حرکتش، منطق و تجسمى که از آن دارد بالأخره او را به سرمایه‌دارى نوع دیگرى برساند. باشد آن که هنوز بوجود نیامده است. یک سرمایه‌دارى در یک شکل معیّنى در ١٨۴٨ هست که کارگر وقتى به آن اعتراض میکند یعنى دارد به آن اعتراض میکند.

بنابراین جنبش سوسیالیستى کارگران جنبش اعتراضى آنهاست از موضع عینى و اجتماعى‌شان. جنبش اعتراضى کسانى است که بمناسبت اینکه نیروى کارشان را میفروشند درد دارند و علیه سرمایه‌دارى اعتراض میکنند. وقتى اسم کمونیسم را روى آن میگذارند – یعنى آن مجموعه سیستم فکرى‌اى که ما میگوییم و آن مطالبه نهایى و پایه‌اى که ما در برابر سرمایه‌دارى میگذاریم – کارگران آن در دستگاه مبارزاتى خود میگذارند و این به یکى از هدفهاى خود آن مبارزه تبدیل میشود. ممکن است الآن حقوقش را بالا ببرد ولى بعنوان یک جریان کمونیستى در جامعه سعى میکند که الآن حقوقش را بالا ببرد.

بالأخره کارگران ایران چه وقت کمونیسم را به ظرف مبارزه اعتراضى خود تبدیل میکنند؟ تا کى به عنوان سندیکالیست اعتراض میکنند، به عنوان شوراى اسلامى اعتراض میکنند، به عنوان زنده باد شاه اعتراض میکنند، به عنوان همه چیز اعتراض میکنند بجز به عنوان کمونیسم؟! بالأخره من و تو میخواهیم در این دنیا به چه برسیم؟ جوابش این بود که در یک دوره طولانى جز این شده: بعد از تجربه شوروى، بعد از آمدن مرکز ثقل سوسیالیسم جهان سوم و تبدیل شدن آن به تئورى به زور گرفتن قدرت براى استقلال، به زور گرفتن قدرت براى اصلاحات اولیه‌اى در جوامع عقب‌مانده، براى تبدیل کردن آنها به جوامع متمدن مارکسیسم بکار رفته، تئورى اقشار مترقى جوامع عقب‌مانده است یا در روسیه، مارکسیسم تئورى ساختن یک جامعه و رساندن آن به سطح تکنیکى غرب است. بعد از یک دوره که سوسیالیسم از دست کارگر ول شد و پرچم کارهاى دیگرى در تاریخ اجتماعى شد و لاجرم مبارزه طبقاتى رها شد و از سوسیالیسم بعنوان شکل اعتراضى خود محروم شد و به دست سندیکالیسم و غیره افتاد، الآن به نظر من دوره‌اى است که مبارزه طبقاتى دارد به سطحى میرسد که کارگر بتواند ابزار خودش، ایدئولوژى خودش را از بورژوازى پس بگیرد و میتواند پس بگیرد. سوسیالیسم میتواند بار دیگر ظرف اعتراض کارگر باشد چون الآن بعنوان ظرف اعتراض ملى، بعنوان ظرف اعتراض نژادى، بعنوان ظرف اعتراض استقلال‌طلبانه، بعنوان ظرف اعتراض اصلاحات‌طلبانه و غیره به ته رسیده است. سوسیالیسم‌هایى که به این عنوان به کار رفته‌اند به ته رسیده‌اند. در چین دارند آن را کنار میگذارند. عملا میگویند که با این کار پیش نمیرود. در روسیه هم به یک شکل دیگر دارند کنارش میگذارند یا یک معنى دیگرى به آن میدهند. خیلى‌ها از آن دست میکشند و خیلى‌ها هم ضد کمونیست شده‌اند. از همان کسانى که دو سه دهه پیش افتخار میکردند که کمونیست هستند امروز افتخار میکند که ضد کمونیست است. یعنى دارد ول میکند و بالأخره سلاحى که کارگر دست گرفته بود و آنها به صورت کجى و براى اهداف طبقات دیگرى بکار برده بودند، خود کارگر میخواهد بدست بگیرد. این یعنى اینکه سوسیالیسم واقعا موجود را در صحنه مبارزه طبقاتى در این پنجاه شصت سال در دست کارگر ندیده‌ام بلکه در دست مخالف کارگر دیده‌ام. ولى به عنوان یک حزب، واقعیت این است که از این طرف پا نگرفته‌ام، از آن طرف پا گرفته‌ام.

وقتى من و شما بعنوان آدمهاى ناراضى “ناراحت” (به قول معلّمهاى مدرسه) شروع به اعتراض کردیم، دردمان چه بود؟! اگر نگاه کنى درد یک بخشمان ممکن است دست بر قضا درد کارگرى باشد که چرا برابرى نیست… درد خیلى‌ها آنطور بوده حالا یا از سر فکر محض آمده باشیم و یا از سر زندگى کارگرى‌مان آمده باشیم کسانى که از آنجا آمده‌اند، ولى درد چپى که ایدئولوژى‌اش را میگذاشت، سیاست تعیین میکرد و مارکسیسم را براى من و تو از قبل معنى کرده بود در ایران استقلال بود. تئورى “سگ زنجیرى” وجود داشت. “ما چرا فقیریم و آمریکا چرا پولدار است”، “چرا ما نمیتوانیم حتى یک سوزن بسازیم”، “آخر ذوب‌آهن کى بالأخره به این مملکت میآید؟” اینها چیزهایى است که من بعنوان عقاید ناراضیان دوره خودم با آنها بزرگ شده‌ام و به خودشان سوسیالیست گفته‌اند. تاریخ حزب توده و چریک فدایى را بخوانید تا ببینید به چه گفته‌اند سوسیالیسم! حزب دمکرات الآن دارد به چه میگوید سوسیالیسم؟ ” پیکار” که از آسمان نازل نشد، بلکه جناح چپ همان سوسیالیسم است که بخشى از خود آنها بعنوان انسانهاى معیّن جریانى مذهبى‌اند، استقلال ملى و هویت مذهبى مسأله آنها است که میخواهند با این سلاح در مقابل امپریالیسم آمریکا بایستند. الآن معلوم نیست که امپریالیسم را به چه معنى کرده باشند. اینها شده‌اند سوسیالیست و رادیکالیزه شده‌اند – نقد کردند که رادیکالیزه شدند، این واضح است.

بالأخره آخرین حد سوسیالیسم غیر پرولترى ایران به سازمان پیکار و رزمندگان میرسد که دیگر بهترین‌هایش هستند. سازمانى که در آن کارگر غایب است و مطالبات کارگرى کمرنگ است و معلوم نیست امر اینها استقلال ایران و خلع ید از استبداد و مبارزه با امپریالیسم است یا مطالبه کارگر و سوسیالیسم و لغو کار مزدى و برقرارى جهان آزادى که انسانها در آن فارغ از هر قید و بند ستمگرانه بتوانند با هم زندگى کنند! کدام یک از اینها است؟ روزنامه‌هایشان را بخوانید!

ما دیگر از این گردونه بیرون افتادیم… وقتى که زیر همان مسأله ملى زدیم. وقتى ما گفتیم “بورژوازى ملى نه” معنیش براى آن موقع یک تاکتیک بود که نرو دنبال بازرگان، نرو دنبال لیبرالها، آن موقع ما خودمان هم به این معنى از آن استفاده میکردیم. ولى در مقیاس تاریخى اتفاقى که افتاد این بود که از ته آن سوسیالیسم حزبى غیر پرولترى جریاناتى پیدا شدند که بالأخره یا به درد خودشان یا به فکر خودشان یا با رجوع خودشان به تئورى‌ها یا با حسن نیت تاریخى خودشان فهمیدند که دیگر نمیتوانند اگر سوسیالیست باشند در عین حال ادامه این سیر حزبى در جامعه باشند. باید حزب یک چیز دیگرى باشند.

مبارزه ضد رژیم را مسخره کردیم، رسیدن به یک اقتصاد ملى که گویا در آن رفاه انسانها بدست میآید را مسخره کردیم، نابودى بیکارى و فقر و مشقت را در یک سیستم غیر وابسته مسخره کردیم. گفتیم که این دردها از سرمایه‌دارى ناشى شده‌اند، از استقلال و عدم استقلال اقتصادى ایران ناشى نشده، با این کار خودمان را در یک قدمى کارگر گذاشتیم، بحث من این است. ولى هنوز با تشکیل حزب هم باز در یک قدمى کارگر هستم! آخر مسأله چیست؟! چرا من هر چقدر هم رادیکال میشوم، زجر کارگر پدیده‌اى است که من باید راجع به آن اظهار نظر کنم نه اینکه به تن خودم حس کنم!؟ چقدر؟ چرا در همان جایى که استثمار هست و زجر هست حضور ندارم؟ به عنوان یک حزب سیاسى میگویم، نه به عنوان یک فرد. من و تو میتوانیم ول کنیم، خیلى‌ها ول میکنند میروند این کار را میکنند. قاطى کارگران میشوند سعى میکنند سندیکا درست کنند. ولى به عنوان آدمهایى که معتقدند که کارگر بالأخره با حزبش پیروز میشود، بالأخره براى حزب تو چرا هنوز کارگر و دردش و راه حلش عنصر خارجى است؟! چرا “تئورى پیوند” داریم؟! “سوسیالیسم علمى باید برود یک جایى به جنبش گارگرى پیوند بخورد”!؟ من میگویم اگر آن سوسیالیسم پیوند نخورده که اصلا علمى هم نیست. چون اساس بحث مارکس این بود که سوسیالیسم از وقتى علمى میشود که جنبش یک طبقه معیّن میشود. اگر نیست در نتیجه علمى هم نیست. این تئورى‌ها وجود داشته که ما با آنها کلنجار میرفته‌ایم که چکارش کنیم؟ چگونه از سر خودمان بازش کنیم؟ بالأخره بعد از تشکیل حزب نگاه میکنید که باز حزب رادیکال، خیلى خوب، خیلى سر خط و خیلى مارکسیست اپوزیسیون روشنفکرى ایرانى هستیم. آدم یک جایى میگوید باباجان شاید من دیگر باید بروم. تا کى آخر این همه، این جماعت باید این پروسه را طى کنند که به آنجا برسیم؟ خوب چرا؟ مگر کارگر را یک جایى قفل کرده‌اند؟ میروم قاطى‌اش میشوم.

چیزى که براى من یکى، بین این بحث با بحثهاى قبلى فرق میگذارد این است که در دوره بحثهاى مارکسیسم انقلابى تمام سعى‌مان این بود که مارکسیست‌هاى بهترى باشیم و به اعتبار مارکسیست بهترى بودن قطعا کارگرى باشیم. چون مارکسیسم در مورد کارگران و حکومت کارگرى است. من میگویم یک جایى هم میرسد که آدم میگوید که من میخواهم در مبارزه تاریخى عصر خودم یعنى در مبارزه طبقاتى به نفع طبقه شرکت کنم. نمیخواهم همه‌اش راجع به آن حرف بزنم. نمیخواهم در دسترسش باشم، میخواهم خودش باشم. نگاه میکنى میبینى مانع چیست. آن وقت دیگر مانع نه “پیکار” است و نه “رزمندگان” و نه شوروى. مانع همان جریان خودت است که ساخته‌اى و میگویى بیا برو بین کارگران تبلیغ کن بجاى آن سرش را میخورد. میگویى بیا برو سازمانش بده میبینى فکر میکند که باید فرقه خودش را در میان آنها درست کند و کارگران را به هفتاد و دو فرقه تقسیم کند و یکى از آنها هم خودش باشد، میگویى بیا برو حقیقت را به طبقه‌ات بگو میبینى یک چیزهایى میگوید که مُخ کارگر سوت میکشد و از سوسیالیسم هم بیزار میشود… به این ترتیب میرسى به انتهاى خطى که فقط با خلوص ایدئولوژیک میشود به آن رسید. آنجا ایستگاه آخر خط است. باید پیاده بشوى بروى اتوبوس دیگرى سوار بشوى، که آنهم میگویم کمونیسم کارگرى است.

به جایى میرسد که اصلا بحثت این میشود که یا به مثابه کارگر در این جامعه اعتراض میکنیم یا هر چقدر هم اعتراض کنیم هیچ کس از آن خیرى نمیبیند و ما هم خیرى نمیبینیم. بالأخره من میخواهم در جامعه‌اى زندگى کنم و دلم میخواهد تو و اعقاب تو هم در جامعه‌اى زندگى کنید که در آن آدمهاى آزاد بدون هیچ جلوه‌اى از ستمگرى با هم زندگى کنند. دلم نمیخواهد بشر زجر بکشد. راهش هم این است که کارگر حکومت را در دست بگیرد. پس باید کارى کنم که کارگر حکومت را در دست بگیرد. سؤال این است که آیا آن چیزى که ساخته‌ایم به درد این پروسه بخورد؟! جواب من مثبت است و تمام آن چیزى که من را تکان میدهد و خوشبینم میکند این است که میتوانم جواب مثبت بدهم و بگویم که این را ساخته‌ایم و این را میتوانیم در اختیار عموم قرار بدهیم. به شرطى که از آن سَر به سراغش برویم. یعنى تا یک جایى حزبى هستى و به کارگران فکر میکنى. من میگویم که یک جایى میشود که موظفى کارگرى باشى که به حزب کمونیست فکر میکنى… میگویى بابا جان بیایید این [حزب] را در اختیار کارگر بگذارید، درهایش را باز کنید. این چه جور مبارزه مسلحانه‌اى است که من نمیتوانم در آن شرکت کنم؟ این چه نوع مبارزه تشکیلاتى است که من نمیتوانم در آن شرکت کنم؟! این چه جور تبلیغ حقایقى است که من نمیتوانم در آن شرکت کنم؟! آخر این چه نوع حزبى است که قرار شده همه چیزش کارگرى باشد ولى نا‌مناسبترین آدم براى فعالیت در آن کارگر است؟! کافى است تا شما فارغ التحصیل هاروارد باشى تا بهترین آدم براى عضویت در کمیته مرکزیش باشى ولى اگر کارگر باشى نمیتوانى اصلا عضو حوزه‌اش بشوى! درها را باز کنید. درهاى این حزبى را که تا این درجه به ما نزدیک شده است را به روى ما باز کنید! به نظر من کمونیسم کارگرى پرچم این تعرض به حزب کمونیست است.

بگذار حزب کمونیست یا تا آنجا که چپ سنتى در این حزب هست مقاومت کند، بالأخره باید درهایش را باز کنى و کارگر را به حزب بیاورى. من میگویم باید کارگر را عضو کنى. میگویند عضو باید تئوریک باشد من میگویم عضو کنید! شش ماه دیگر باز میرویم در جلسه‌اى، سمینارى میگوییم باز بحث میکنیم که عضویت را باید براى کارگر ساده کنیم. اینجا یک رفیقى در بحث قبلى گفت “آخر تا کى ما باید این را بگوییم که باید کارگرى بشویم” من میگویم تا هر وقت که بشویم، بالأخره باید فشار را گذاشت. ضرر که نکرده‌ایم. اگر کسى حرف حساب به کَتَش نمیرود باید با فشار سیاسى درهاى حزبش را به روى دیگران باز کرد. این واقعیت وجود دارد که حزب کمونیست ایران در تلاقى دو دوره است. پایان دوره رادیکالیزاسیون احزاب چپ، نه فقط در ایران بلکه در جهان. به نظر من الآن اینطور نیست که بشود حزب کمونیست پدر و مادر دار دیگرى ولى از یک منفعت ملى و استقلال‌طلبانه ایجاد کرد. حزب کمونیست ویتنام دیگر نمیشود درست کرد و بیست سال – به اسم حزب کمونیست – با آمریکا جنگید. الآن دیگر دور استقلال‌طلبى در جهان به دست حتى مرتجعین افتاده است. یعنى وقتى که میخواهد کشور جدیدش را بسازد، خودش به اندازه کسى که میخواهد کشورش را از دستش بگیرد، مرتجع است. امپریالیستها و ضد امپریالیستها به یک اندازه مرتجعند. افغانستان این را خوب نشان میدهد.

واقعیت امروزى، شرایطى را بوجود میآورد که به حال استفاده از سوسیالیسم براى منافع دیگرى مفید نیست. خیلى مفید نیست. کارش را کرده، استفاده‌اش را به بورژوازى رسانده و الآن دیگر دارند دورش میاندازند. حتى جنبش حزبى در تمام دنیا بمثابه جنبش کمونیستى دارد پایه‌اش را از دست میدهد، رأى از دست میدهد و در انتخابات‌ها به جایى نمیرسد حتى وقتى در پرتغال انقلاب میکند، در انتخابات بعدى که این انقلابش را رهبرى کرده، یکى دیگر را سرِ کار میگذارند. هفتاد سال هم منتظر بوده‌اند که اینها سر کار بیاید. در اسپانیا هم همینطور. آژیتاتورهاى انقلاب فرانسه دوباره “خوان کارلوس” را سرِ کار میآورند. حزب دمکرات مسیحى اسپانیا هم سرِ کار است و کمونیست هم دستش به جایى بند نمیشود. دیگر آن اهداف بینابینى، بورژوایى و اهداف رفرمیستى را با این نوع سوسیالیسمها نمیشود به جایى رساند. بهتر است حتى یک جاهایى دورش بیاندازند؛ سبزها باشند و همان اهداف قدیمى درست است که احتمالا سوسیال دمکراسى آلمان گذاشته بود و الآن به خودش سبز میگوید. سبز راحت‌تر است، هر کسى میتواند وارد شود.

در این شرایط کسى که منطق قانونمندى تاریخ معاصر خودش را تشخیص ندهد، هیچ خدمتى به آن تاریخ نمیتواند بکند. قانونمندى تاریخ معاصر ما این است: کارگر دارد جلو میآید و دارد پرچم سوسیالیسم را بر میدارد و اعتراضات جدید کارگرى در دنیا دارد پا میگیرد و یک بار دیگر سوسیالیسم دارد به پرچم کارگران تبدیل شود و ما باید عنصر فعال این پروسه باشیم. شصتاد تا حزب هم درست کنند که از حزب بغل دستى ایرانى بزرگتر باشد من را راضى نمیکند. بگویند اعضاى ما صد و پنجاه برابر راه کارگر است، باشد! از این بزرگترش هم در تاریخ بوده که به جایى نرسیده است. خاصیت حزب کمونیست ایران این است که کلیدى را تقریبا در دست دارد که درى را به روى یک دوره جدید در جهان باز کند. اغراق هم نمیکنم، به خودم هم نمیخواهم روحیه بدهم. هندوانه هم زیر بغل کسى نمیخواهم بگذارم. خودم هم با این چیزها تهییج نمیشوم.

این واقعیت است و اگر واقعیت یک جایى بزرگ است، بزرگیش را هم باید گفت. کمونیست ایرانى واقعا در مقطعى قرار گرفته است که در آن پرونده دوره‌اى را که از پنجاه و سه نفر شروع میشود تا حزب توده و آخرش هم چریک فدایى و پیکار را ببندد و یک کمونیسم کارگرى در ایران بنیاد بگذارد که هر وقت آن را میزنند کارگر را زده باشند و هر وقت رشد میکند کارگران رشد کرده باشند. نشود که جز این حالت وجود داشته باشد!

در بحث قبلى گفتم که بحث به جایى رسیده که بالأخره کارگران جلوى این وضعیت قرار گرفته‌اند که تا چهار سال آینده چند ده رهبر کمونیست و حزبى خودشان را پرورش بدهند و دارند بدست میآورند. ما آدمهاى زیادى را و حزب کمونیست را به اینجا نزدیک کرده‌ایم. کارگران به جایى رسیده‌اند که براى اولین بار براى یک دوره طولانى با اسلحه خودشان به جنگ بورژوازى رفته و زده است. قبل از اینکه اصلا طرف صدایش در بیاید، گفته است که من تو را در کردستان میزنم. اسلحه‌اش را بدست گرفته، به اسم کارگر به جنگ رفته و به اسم کارگر هم در جنگ پیروز پیروز شده. این بنظر من خیلى مهم است. این از دستاودهاى این دوره است. وگرنه دوره قبل تا جبهه ملى لرز میکرد سوسیالیست ایرانى تب میکرد. همه بحثشان این بود که چرا ما به درجات کمى از دکتر مصدق حمایت کرده‌ایم. تمام بدبختى ما از آنجا ناشى میشود که ما کم از دکتر مصدق حمایت کردیم! جرأت نمیکرده سیاستى مستقل از بورژوازى لیبرال اتخاذ کند. جرأت نمیکرده سیاستى مستقل از خرده‌بورژوازى ضدامپریالیست فاسد ایران اتخاذ کند.

در این دوره است که نه فقط جرأت میکند حزبى که هنوز معتبر است را میزند، چون حزب بورژوازى است و میگوید اگر دست به روى من بلند کند من میزنم. آن دوره‌اى سوسیالست‌ها سرشان را پایین بیاندازند و در جامعه بدهکار ناسیونالیسم باشند، گذشته است. میگوید الآن کارگر به صحنه میآید و ما تو را میزنیم و حساب کارِ خودت را بکن. میخواهى با من راه بیایى، من هم با تو راه میآیم. این حرف بنظر من معنى دارد و نمودارهایى از وضعیت مبارزه طبقاتى در عصر ما است. چیزى که من را تکان میدهد این است که فرصت پیدا کرده‌ام که در این دوره حضور داشته باشم، بتوانم در این پروسه باشم. و گرنه هیچ علاقه‌اى ندارم که یکى از پنجاه و سه نفر بودم و الآن مُرده بودم. چه شد آخر؟ چه بود آن اتفاق؟! چکار کردند؟! چه خشتى روى چه خشتى رفت؟ بالأخره من میخواهم بدانم که کدام بچه کارگر در نتیجه فعالیت آن عده آدم زیاد، یک کلاس بیشتر به تحصیلاتش اضافه شد، یک واکسىن بیشتر بهش زدند؟! کدام؟ حالا جامعه کارگرى و حکومت کارگرى خیر سرشان!

در نتیجۀ فعالیت تمام سوسیالیسم ایرانى تا کنونى کدام لقمه غذاى اضافى در سفره کارگران پیدا شده است؟ ما الآن به جایى رسیده‌ایم که میتوانیم خیلى دستاوردها داشته باشیم و این اهمیت ما است، نه خلوص ایدئولوژیک ما که میتواند امر شخصى من باشد و در چهارچوب آزادى مذهب بیفتد. خیلى سالهاست که ما تئورى ارزش را خیلى خوب فهمیده‌ایم و خیلى دقیق میدانیم که جنگ ایران و عراق از کجا ناشى میشود و روابط امپریالیستى چیست، اما اینها هنوز براى من و تو نباید امتیازى باشد. شما میپرسید که تفاوت قضیه این است که باید کارگر را بیآوریم؟ من میگویم شاید بطور مادى که نگاه کنید من خیلى کارهاى متفاوتى حتى با آن چیزى که قبلا بود نتوانم نشان دهم – به نظر خودم توانسته‌ام و نشان هم داده‌ام، در سیاست سازماندهى ما، در بحث آژیتاتور، در احیاى سازمان کمونیستى بعد از شدیدترین ضربات پلیسى که فکر نمیکنم ایدئولوژى راه کارگر توانایى ساختن آن را داشت، در بار آوردن یک عده کمونیست این دوره‌اى که هر یک نفر از آنها الآن اگر دکتر ارانى را جلویش زنده کنى او را میشوید و کنار میگذارد – در اینها ما چیزهایى را به دست آورده‌ایم ولى هنوز کافى نیست. به نظر من این نگرش اجازه میدهد که ما یک دوره جدیدى را شروع کنیم نه اینکه یک مسابقه را با پیروزى به سرانجام برسانیم. یک مسابقه جدید را آغاز کنیم.

من اصلا نمیخواهم از کمونیسم کارگرى یک لغت ساخته شود. اگر کمونیستها واقعا همان که سنتاً بودند میبودند، یعنى اگر در اعتراض کارگرى و سوسیالیستى در جامعه میبودند اصلا این لغت توتولوژى و دوباره‌گویى بود. کمونیسم یعنى کارگرى، کارگرى یعنى کمونیسم. ولى چون نیست، این لغت براى من معنى دارد. من میگویم به سوسیالیستى که کتاب مارکس را از بَر کرده هیچ نزدیکى حس نمیکنم اما با کارگرى که در اعتصاب میگوید بچه‌ام گرسنه است نزدیکى حس میکنم. میگویید توده‌اى است، باشد! من نزدیکى احساس میکنم. بالأخره یک چیزى حس میکنم. ولى با آن کسى که درباره “چه باید کرد؟” میتواند پنجاه و سه تا سخنرانى بکند ولى امرش این است که ایران مستقل و آباد و غیره درست کند هیچ رفاقت و نزدیکى حس نمیکنم، هیچ علاقه‌اى بهش ندارم و به جنبش خودم متعلقش نمیدانم. فکر میکنم که باید اصلا از صحنه حذفش کرد. این سازمانها باید منحل بشوند. صد هزار تا سندیکالیست بیاورید من میگویم این مبارزه واقعى طبقه من است. میخواهم بگویم یک بوُچون [لغت کُردى بمعناى تحت‌الفظى “رفتن براى چیزى”، معادل approach انگلیسى] دیگرى را به زندگى سیاسى آدم و تبلیغ آدم میآورد، در نگرش به خود و در راضى شدن از فعالیت و نحوه‌اى که بر میگردى به جامعه راجع به خودت حرف میزنى… اینها به نظر من فرق آن است. ممکن است کسى این سؤالها را براى خودش مطرح نکرده باشد و حتى این بحثها را خیلى دیگر تجریدى بداند. چون خیلى مادى به صورت آدم نمیخورد. به اصطلاح بنظر میآید که حدس و گمان یک نفر راجع به تاریخ است، بیشتر از اینکه خود تاریخ عینى باشد. ولى همین براى من که آن را عینى فرض میکنم تکان‌دهنده است و یک سَرخطِ جدید پیدا میشود.

بگذارید اینطور بگویم که دو دوره از فعالیت سیاسى در زندگى خودم میشناسم: یک دوره که به انقلاب ۵٧ مربوط میشود که در آن من یک سوسیالیست رادیکال ایرانى بودم که در پالایش عقیدتى چپ ایران نقش بازى کردم و بودم و دیدم؛ و یک دوره دیگرى شروع میشود که من به عنوان مبارز جنبش طبقه کارگر ایران در آن شرکت میکنم. و تمام همّ و غمّم متحد کردنش و آوردنش روى تئورى انقلاب خودش، قوى کردنش دراعتراض خودش، اجازه ندادن به اینکه زیر بار کسى برود، اجازه ندادن به اینکه کسى به او محدودیتى تحمیل بکند و اینها است.

بنظر من منطق این دوره جدید کمونیسم کارگرى است. منطق این دوره جدید هیچ نوع آنتى رویزیونیسمى نیست. چون تنها ضد رویزیونیسم واقعى عصر ما، بنظر من، کمونیسم کارگرى است. کسى که وارد مارکس شود و بیرون بیآید و بالأخره کارگر را بعنوان یک مؤلّفه اساسى وجود اجتماعى خودش به عنوان حزب سیاسى، پیدا نکند، به نظرم هیچى از مارکس نفهمیده، براى اینکه دو خط اول مانیفست کمونیست را نفهمیده. میخواهم بگویم که ضد رویزیونیسم واقعى اگر کسانى که نمیخواهند مکاتب راه بیاندازند و جدال مکاتب را جاى مبارزه طبقاتى جا بزنند و در مکتب‌دارى خودشان کِیف کنند و آخرش هم بعنوان شخصیتهاى شخیص یک مکتب سرشان را بگذارند و بمیرند، اگر کسى نمیخواهد این کار را بکند، میخواهد مبارز راه واقعى آزادى انسانهاى واقعى و بهبود وضعیت واقعى آنها و بالأخره رهایى قطعى انسانهاى دوره خودمان باشد، من میگویم ایدئولوژى یک چنین پروسه‌اى، کمونیسم کارگرى است نه مبارزه ضد رویزیونیستى و غیره.

یک چنین کمونیسم کارگرى‌اى به نظر من خالصانه مارکسیست است و به این اعتبار ضد رویزیونیست است و به این اعتبار که رابطه رویزیونیسم را با تبدیل شدن کمونیسم به ابزار اهداف دیگر در جامعه را واقعا درک کرده است. و گرنه من موظف نیستم که از فرمولهاى مارکس دفاع کنم. تغییراتى که به خود من میدهد: من دیگر در هیچ مقاله‌اى نقل قولى را نمیآورم مگر اینکه استدلالم را تقویت کند. اینکه مارکس چه گفته، کسى ممکن است برگردد و بگوید که مارکس این را براى یک موقعیت دیگرى گفته است. میخواهم بگویم که حتى تفاوت دارد در نگرش و جدل تئوریک و اینکه چه آدمى هستى، به کى چه میگویى، و چگونه مبارزه میکنى…

این دنباله بحث جلسه قبلى بود. من با “تو را به خدا” نمیتوانم کسى را تحت تأثیر قرار بدهم [خنده شوخى] که آقا این مهم است، تکان بخور و… اساسش این است و خلاصه حرفم این است: کمونیست ایرانى تا حالا به مارکسیسم بعنوان یک نگرش ایدئولوژیک نگاه میکرده است. بعنوان یک سرى آرمانها و اعتقاداتى در مورد آینده جامعه. اساس اساسى مارکس نگرشى به حال جامعه است و تبیین تاریخ واقعى، تاریخ در حال جریان جامعه. اگر کسى آن تاریخ را نبیند، هر چه به آیین سوسیالیسم قسم بخورد و آیه بیاورد، من حرفش را باور نمیکنم چون مارکسیسم انتقاد و شکافتن قانونمندى حرکت جامعه است در همان زمانى که دارد به پیش میرود، قانونمندى معاصر جامعه. تمام مارکسیسم انقلابى‌اى که ما بودیم تا تشکیل حزب و بعد از آن، آن تکه مارکسیسم است. نگرش تاریخى ما کم و کسرى‌هاى اساسى دارد. از جمله اینکه بجاى تاریخ مبارزه طبقاتى، تاریخ مبارزه حزبى و تاریخ مبارزه عقاید داشته است. درست است که در پروسه مبارزه طبقاتى مبارزه عقاید جایى دارد، ولى عکس این، جایگزینى این دو قبول نیست. در همان موقعى که ما داریم مبارزه عقاید میکنیم، مبارزه طبقاتى در شکل لخت و عور خودش به شکل دیگرى دارد جلو میرود. به شکل فرار طبقه کارگر، درب و داغان شدنش در برابر بورژوازى… انقلابى کرده بود که به جایى برسد الآن در همان موقعى که ما داریم پیشروى عقیدتى به نفع طبقه کارگر میکنیم برگشته‌اند دارند پدرش را در میآورند. سرِ جمع مبارزه کارگران در جبهه‌هاى مختلفش اینطور است. آن با این رابطه‌اى دارد. آن اجازه میدهد این به تعرض بیفتد، آن اجازه میدهد این پیشروى بشود… ولى ما که همیشه الزاما اینطور نگاه نکرده‌ایم. ما که باز هم بهتر نگاه کرده‌ایم، چریک فدایى که در ذهن خودش پرولتاریا است، اصلا خود پرولتاریا است! وقتى به رادیوش حمله میکنید به پرولتاریا دارید حمله میکنید! این رگه‌ها در ما هم – با متانت بیشترى البته – بوده. من میگویم اگر قبول کنیم که اساس بحث مارکس بر سر ماتریالیسم تاریخى، بر سر نگاه کردن به طبقه حىّ و حاضر و مبارزه حىّ و حاضر و قانونمندى تحول جامعه سرمایه‌دارى و قرار دادن آن جلوى چشم طبقه کارگر بوده است و اگر به تاریخ واقعى نگاه کنیم – تاریخ واقعى – من میگویم که ما احتیاج به تفکرى داریم که خودش را به مبارزه واقعى طبقات متکى میکند و نه به حقانیت تاریخى عقاید، که تا دوره‌اى خصلت مشخصّه خط ما است – مستقل از اینکه خودمان چه بحثهاى نگفته دیگرى داشته‌ایم و هیچوقت آدمهاى خیلى سوبژکتیوى نبوده‌ایم و غیره، اینها به جاى خود بماند، تاریخ آن دوره فعالیت ما تاریخ پالایش عقیدتى چپ است، تاریخ شکل‌گیرى سازمانهاى مارکسیستىِ مبّرا از ناسیونالیسم. سازمانهاى مارکسیستى‌اى که استعداد جدّى دارد براى گرایش به کمونیسم کارگرى و جوش خوردن با حرکت طبقاتى. ولى بنظر من، تاریخ این دوره که باید حکمت و منطقى بر آن حاکم باشد و لغتى برایش بکار ببریم، تاریخ عروج کمونیسم کارگرى در ایران است. کمونیسم کارگرى از دستاوردهاى دوره قبل حرکت میکند، ولى با پرچم دوره قبل نمیتواند ادامه بدهد، آن پرچم کافى نیست. آن پرچم دیگر در نمودهایى که در بحثهاى کارگریمان گفته‌ایم، درجا میزند – در سکتاریسم، در ایدئولوژى‌گرایى، در مکتب‌گرایى… اگر بخواهى همان پرچم را نگهدارى در همه اینها درجا میزنى. آن پرچم، پرچم این دوره نیست. بحث من این است.

اصل این مطلب شفاهى است. متن بالا متن پیاده شده از روى نوار است.

منتشر شده در منتخب آثار منصور حکمت، ضمیمه شماره ٢ – آوریل ٢٠٠٧